بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین»
کلام پروردگار طبق فرموده خودش نور است، کلام پیغمبر و کلام امام چون تجلی کلام خدا در وجود آنهاست آن هم نور به شمار می رود.
قلبی که آماده باشد هرچند همه قلب ها آماده هستند ولی صاحبان بسیاری از قلب ها آمادگی قلبی شان را نابود می کنند، این آمادگی قلبی را از دو راه هم نابود می کنند، حاضر نمی شوند کلام خدا، کلام پیغمبر و کلام امام را بشنوند. معلوم است یک مدتی که غذای ویژه قلب به قلب نرسد قلب از کار می افتد، و به تعبیر امیرالمومنین تبدیل به قلب حیوان می شود. فقط یک گردش خون برایش می ماند. امام علی(ع) در نهج البلاغه می فرماید القلب قلب حیوان و صورة صورة انسان، قیافه قیافه آدمهاست ولی قلب قلب حیوانات است، یعنی غیر از گردش خون کاری دیگری نمی کند. آن گوش قلب، هوش قلب، روح قلب، سرّ قلب، بعضی ها جلوتر هم رفته اند سرّ السرّ قلب خاموش است کار نمی کند. این شنیدن خیلی مهم است. اینقدر مهم است که می فرماید «فبشر عباد»﴿الزمر، 17﴾ و «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (زمر،18) حبیب من به کسانی که کلام را گوش می دهند و بهترینش را پیروی می کنند مژده بده به خاطر گوش دادن شان به بهشت مژده بده، به رضایت من، به یک آخرت آباد اینقدر گوش دادن مهم است. این یک عبادت عجیبی است، یک مقدار که دقت بفرمایید هر کسی در این دنیا به هر جا از منازل معنوی رسیده، با شنیدن رسیده است، این مژده ای برای آنهایی که می شنوند می باشد،اما اینها که قلبشان قلب حیوان است اهل شنیدن نیستند، هر چه هم که می شنوند مربوط به دور و بر وضع خودشان است صحبت پول و دلار و سفرهای خارجی و ویلا و عروسی و خوشگذرانی هاست، همین حرفها را که می شنوند اینها هم به دل کاری ندارند این شنیده ها همه راندن قلب حیوان است، کاری دیگر نمی کند.
یک کلماتی را همه ملت ها اختراع کردند برای راندن اسب، برای راندن قاطر، برای راندن الاغ، کلمات مربوط به امور مادی هم راندن بدن است، برو آنجا خیلی بهت خوش می گذرد ، کلام این کار را می کند، تلفن را بگیر به این شماره صحبت کن نمی دانی چقدر طرف زیباست و حرف زدن با او حال می دهد، اینها راندن این حیوان بدن است که قلبش غیر از خون رسانی کاری نمی کند اما کلمات الهی، کلمات انبیا، کلمات ائمه، اینها حرکت دهنده انسان به طرف مقام قرب الهی است. انبیاء خدا مومنین واقعی را با معجزه ساختند، اگر می خواستند با معجزه بسازند که بدترین ها را با معجزه می ساختند، آمدند و با مردم حرف زدند ، خب نمی روند بشنوند، آمادگی قلب نابود می شود از بین می رود آنهایی هم که می روند می شنوند که خدا بهشان بشارت بهشت داده است، مژده داده است، در انتهای سوره زمر این مطلب را خدا از قول بهشتی ها نقل می کند «الحمدلله الذی صدقنا وعدهم» همه ستایش ها ویژه خداست که هر قولی در دنیا از طریق قرآن و پیغمبر و ائمه و انبیا به ما داده است بدان وفا کرد، به ما قول داد این گونه باشید قیامت من هشت بهشت در اختیار شما قرار می دهم، حالا آمدیم می بینیم «فتحت لهم ابواب الجنه» این هم در سوره زمر است «وسیق الذین امنوا زمرا» گروه گروه مردم مومن را الی الجنه و به سوی بهشت می فرستم هنوز به بهشت نرسیده است« فتحت ابوابها» اتوماتیک چشمان هشت در بهشت که از دور به این مومن ها می افتد باز می شود، «فتحت ابوابها»، این متن قران است.
این برای شماها که می شنوید هر کسی هم به هر جا رسیده از راه شنیدن است ولی از زبان وحی یا زبان انبیاء یا زبان ائمه طاهرین شنیده است و سلمان، ابوذر، مقداد شده اند هیچ کدام اینها به صورت معجزه به این جا نرسیده اند ، ما هم نباید منتظر یک معجزه باشیم که ما را به مقامات عالی الهیه برساند. گوش باید بدهیم، گوش نعمت عظیمی است، و این کلام خدا و پیغمبر و امام چه نعمت عظیمی است. آنهایی که دلشان را افسرده و خواب کردند چون این صداها را نشنیدند این آیه را هم در قرآن در سوره تبارک می بینید که کارگردانان جهنم که از فرشتگان هستند با این جهنمی ها صحبت می کنند «الم یاتکم نذیر» کسی نیامد به شما خطر امروز را اخطار کند؟ قالوا بلی آمدند که ما می شنیدیم این امت، پیغمبر و امام دارد عالم ربانی دارد مرجع واجد شرایط دارد اینها را می شنیدیم، اگر برایتان آمدند و خودتان هم اقرار دارید چرا با اینکه هشداردهنده آمد شما به جهنم آمدید، جواب می دهند «لو کنا نسمع»، نرفتیم تا بشنویم، اگر ما هم می رفتیم به آن حرفهای نور خالص گوش می دادیم ما کنا فی اصحاب السعیر امروز از هفت طبقه جهنم در طبقه سعیر نبودیم سعیر به معنای آتش برافروخته شده است اینجا نبودیم، گوش ندادیم. این یک راه که دل را افسرده و پژمرده می کنند با گوش ندادن است چون غذای قلب کلام الله است، کلام پیغمبر است، کلام امام است، یک مدتی که غذا به آن نرسد می میرد.
امیرالمومنین یک روز حضرت مجتبی)ع) را صدا کرد، تک و تنها، برای امام مجتبی یک سخنرانی کرده هشت نه صفحه از نهج البلاغه است، اگر نهج البلاغه با ترجمه زنده خوب دارید در فهرستش ببینید وصیته علیه السلام لابنه الحسن، گفتار امیرالمومنین با حضرت مجتبی (ع)یک جمله این هفت هشت صفحه این است بنی احی قلبک بالموعظه، برو بشین موعظه گوش بده چون می توانی با شنیدن قلب را زنده کنی، این نوع کلام ها حیات می دهد، این گفتار حضرت مولی الموحدین است احی قلبک بالموعظه، موعظه هم از طریق گوش باید شنیده شود.
یک راه دومی هم که آنها طی کردند که قلب را می راندند کثرت گناه است هر روز و هر شب گناه کردن و با چشم و زبان و غریزه و دست و پوست گناه کردن است
این آدم قلبش را بمباران کرده است دیگر چیزی نمی ماند همان گوشت خالی می ماند و القلب قلب حیوان، خوب است آدم زیر بمب دشمن برود شهید می رود اما زیر بمباران گناه که برود کافر می رود. این جابجایی انجام می گیرد.
آن وقت این کلام را که حیات و رشد می دهد، درخت وجود را پرثمر می کند، شاخ و برگ درخت وجود را قرآن می گوید تا اعماق آسمان ها می کشد. این روایت برای خانقاه نیست برای خودمان است، من روایات خانقاهی را با روایات اهل بیت می شناسم از هم تشخیص می دهم، این روایت برای خودمان است، که رسول خدا می فرماید شب معراج وقتی مستقیم بدون جبرئیل و بدون فرشته صدای پروردگار را شنیدم که اگر آن صدا را بخواهید بدانید در جلد هفتاد و هفتم بحار در ابتدایش حدود شش تا هفت صفحه حرفهایی که خدا با پیغمبر زده، سرّی هم نیست فقط پیغمبر را نصیحت کرده و موعظه کرده، خیلی جالب است، می گوید من اولی که صدای خود پروردگار را شنیدم واقعا مجبور شدم بپرسم الهی این صدا صدای خودت است؟ یا علی است دارد از پشت پرده با من حرف می زند، کدام تان هستید؟ چون تن صدا صدای امیرالمومنین بود، خطاب رسید نه صدا برای خودم است.
تن صدا مثل تن صدای علی است، خیلی عجیب است که خدا کلامش را می خواهد با محبوبش در میان بگذارد یک تنی به این کلام می دهد که گوش و هوش و قلب و عقل مست کند، اما دل آماده می خواهد وگرنه دو سه سال هزار شبانه روز می شود ابن ملجم هم همین تن صدا را رو درو شنید اما کو دل، بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد. خود ما امشب شما خانه که تشریف بردید اگر خانواده بچه ها خواب بودند یا شمایی که همسر نداری خانه پدر و مادر هستی آنها خواب بودند چون پیوند با سحر کارهایی می کند یک گوشه اتاق حیاط هوا که خوب است یک ارتباطی با خودت برقرار کن ، خود تو صدای خدا هستی، صدای علمش هستی، چون همه وجودت نشان می دهد کار عالم است، صدای قدرتش هستی، صدای قدرتش هستی چون من و شما خاک مرده بودیم در این خاک ها مواد غذایی درآمد پدر و مادرهایمان خریدند خوردند نطفه ما از آن خاک مرده درست شد بعد آنها هم با خوردن غذا به ما رشد دادند ،ما صدای قدرت و صدای رحمت هستیم، صدای فضل و صدای احسان هستیم، صدای خاطرخواهی هستیم این هم مدرکش بیشتر کتابهایمان هم نقل کردند عبدی خلقتک لاجلی تو را فقط محض خاطر خودم ساختم، هدفم از ساختن تو کسی دیگر نبود چون هیچ کس نبود که این ارزش را داشته باشد که من تو را خلق کنم تو را هدیه به او کنم خلق کردم هدیه به خودم کردم، چون خیلی بالا هستی، این خیلی بالا بودن را همه نمی دانند. نمی آیند گوش بدهند که بدانند.
من اگر بفهمم که حتی وجود خودم صدای خداست شیپور وجودم را در دهان شیطان و شیاطین و این فرهنگ ها و این ماهواره ها نمی گذارم که آنها صدای خودشان را از وجود من درآورند، که بعد من یک شهوتران و یک گناهکار بشوم ، یک جانی، یک ظالم، یک خائن، یک پست، آنی که همیشه صدای خدا از وجودش می آید آن همانی است که در معراج هم با همان صدا خدا با حبیب اش حرف می زند، آشنا داند صدای آشنا، اگر با خدا آشنا باشم از وجود خودم صدای خدا را حس می کنم آری آری جان فدای آشنا می کنم.
این کلام الله که نور است چه کاری می کند و کلام رسول و کلام ولی الله اعظم که جای این نور هم در وجود ما یک دانه چراغدان است، آن هم دل و قلب است. این شعر حاجی سبزواری خیلی عجیب و خیلی جالب است، این اولیای الهی چه کشفیاتی کردند، حاجی می گوید که دوش در دامن معشوق زدم دست به خواب، خواب بودم این شبه معشوق را دیدم و چنگ به دامنش زدم، دوش بر دامن معشوق زدم دست به خواب، دست من بر دل من بود چو بیدار شدم، به من گفتند اینجا همه چیز اینجاست ، این روایت را من چند سال پیش در یک منبر روز گفتم حالا شاید شماها آنجا نبودید، هر چی هست همینجاست. بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد، سالها دل طلب جام جم از ما می کرد، آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد. اوضاع دنیا را، اوضاع این دولت های عربی را اینها را ببینید تا برایتان ارزش این کلام-ها و شنیدنش روشن بشود، ببینید چه حیوانات وحشی احمق و جاهلی بر بیشتر کشورها حاکم هستند.
این روایت را امیرالمومنین نقل می کند که هر چه هست اینجاست می فرماید یک روز این انگشت های من چفت انگشت های پیغمبر بود، انگشت های دوتاییمان لای همدیگر داشتیم در کوچه می رفتیم، یک جنازه ای را داشتند می بردند چهار نفر هم دنبال جنازه بودند دوتایشان جلوی جنازه بودند دوتایشان عقب جنازه معلوم بود یک باربری یک برده ای، یک آدم گمنامی مرده است هیچ کس را ندارد اینها هم که جنازه اش را بلند کردند رفیق هایش هستند پیغمبر دستش را از دست من درآورد فرمود برویم تشییع جنازه، فرمودند اول دوتاییمان برویم جلوی تابوت را بگیریم نصف راه رفتیم فرمود علی جان برویم عقب تابوت را بگیریم، آمدیم قبرستان بقیع، فرمود علی جان آب را تو بریز میت را من غسل می دهم، غسل تمام شد آن چهار تا گفتند آقا کفن را با خودمان آوردیم فرمود نمی خواهد من این میت را در پیراهن خودم کفن می کنم، پیراهنش را درآورد و میت را کفن کرد و گذاشتیم در قبر پیغمبر خم شد صورت مرده را بوسید و آمد بیرون و با این چهار تا باربر خداحافظی کرد و از قبرستان بقیع درآمدیم رو کرد به من علی جان از من نمی پرسی من با این مرده چرا اینجوری معامله کردم؟ گفت آقا خودتان بفرمایید، فرمود اولین باری که جنازه اش از جلویم رد شد دلش را نگاه کردم دیدم از عشق تو پر است، دیدم عجب مرده با ارزشی است، می ارزد که تشییع کنیم و خودم غسلش بدهم در لباس خودم کفنش کنم.
شما یک عمری است دارید گوش می دهید با این گوش دادن چه در این دلتان ریختید چه دلی را می خواهید ببرید آنور، نه از مردن دغدغه داشته باشید نه از برزخ، و نه از قیامت، برای ما خبری نیست می گیرند و می بندند و زنجیر می کشند و آبرو می برند و این خبرها که در قرآن و روایات است برای ما نیست، ما را برای چی بگیرند، برای چی ببندند ما را در سرمان برای چی بزنند، آبرویمان را برای چی ببرند؟ دوش بر دامن معشوق زدم دست به خواب، دست من بر دل من بود چو بیدار شدم، من خودم یک شب شهید آیت الله العظمی حاج شیخ فضل الله نوری که روز سیزده رجب در این توپخانه دار کشیدند، ایشان را در خواب دیدم ، به دو تا متکا تکیه داده بود اجازه هم نگرفتم رفتم روبرویش نشستم، گفتم آقا من می دانم شما را در میدان توپخانه دار زدند در غوغای مشروطیت انگلیسی، چون ایشان همش ناله می زد مشروطه مشروعه می خواهیم مشروطه بر مبنای قران و نبوت و امامت، گفتم می دانم شما را دار زدند، در کتابها هم خواندم شرح حالتان را خیلی خواب روانی بود خیلی روشن بود، گفتم برای چی شما را دار زدند محاکمهتان محکومیتتان، کتابهای آن زمان همه قدیمی بود و بزرگ بود، دیدم از روی میزش یک قرآن بزرگ درآورد گفت به خاطر این من را دار زدند، گفتم خب حالا بد کردند جنایت کردند مرجع تقلید را به دار کشیدند، حالا می شود بفرمایید بعد از دار کشیدنتان و قطع شدن رابطه تان با دنیا و اتصال به عالم بعد کجا هستید؟ گفت آره می شود بگویم گفتم کجایی؟ گفت پیش دوازده تا هستم، برای چه ما را بگیرند؟ ربا خوردیم زنا کردیم، تکبر به خدا کردیم، حق کسی را بردیم، ظلم کردیم، یک کارهایی کردیم به خاطر آن کارهایی که کردیم برای چه ما را بگیرند کارهایی که کردیم نماز بوده روزه بوده، زیارت بوده، گریه بوده، بیشترش گوش دادن ها بوده خب برای چی بگیرند ما را؟ این نور جایش قلب است.
حالا نمی دانم چرا نمی رسیم به اصل مطلب ده شب است وقتی این نور وارد دل شد چه کار می کند با دل، و با خود آدم چی کا رمی کند، این جای حرف دارد این میدانش هم وسیع است، خوشحال هستیم محبوب ما اگر گریه ما را می بینی بخشی از گریه مان گریه شوق است، نمی توانیم خودمان را نگه داریم، نمی توانیم. چون قلبمان کار می کند، زنده است، اسمت را که می شنویم اسمت را که می بریم اشکمان می ریزد، دنیا را به ما بدهند با این یک بار یا رب گفتن مان عوض نمی کنیم، کجا ما را بردی که از شدت مستی نمی فهمیم چی کار با ما کردی که از شدت مستی نمی فهمیم حس نمی کنیم. شاید نخواهی ما حس بکنیم، که کجا ما را بردی چون امیرالمومنین در خطبه متقین می گوید و لو لا اجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم شوقا الی الثواب و خوفا من العقاب اگر دستت را از روی جان اینها بکشی که جان رها شود از شوق تو جان در بدن نمی ماند، رها می کند می رود.این سنگینی بدن را می خواهد برای چه؟می خواهد چه کار؟ تو نمی گذاری بپرد، نگذاشتنت هم برای این است که نمی گذاری حس کنیم کجا هستیم اگر بفهمیم که به قول امام صادق فکر می کنم روایت برای ایشان باشد اگر واقعه عاشورا را بفهمید زنده نمی مانید، خب نمی گذارد بفهمید همین یک ظاهری به ما نشان می دهند و می گویند برو.
منبع : پایگاه عرفان