عجله مذموم و ممدوح

عجله مذموم و ممدوح

بیماری عجله

تفاوت عجله و سرعت در کار خیر

عجله در حالات پیامبران

حکمت وجود عجله در نهاد انسان

عاقبت عجله

اقسام عجله

ذکر مصیبت

کلید واژه ها: عجله - شتابزدگی- ;سرعت در خیرات.

قَالَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا.[1]

بیماری عجله

بررسی و کاوش در آیات قرآن، موضوع بحث ما در این ایام نورانی است. سعی ما بر این بود تا با مراجعه به قرآن که شفا و هدایت و رحمت است، بیماری هایی را که به روان و اندیشۀ انسان برمی گردد، بیماری های شخصیتی، بیماری های معرفتی و رفتاری به درمان بپردازیم. با توجه به اینکه این بیماری ها فراوان است، کمتر پیرامون آن بحث شده و آثارش در اجتماع، خانواده و در برخوردها مورد شناسایی قرار گرفته است.

حال می خواهیم ببینیم قرآن چگونه برای بیماری های شناختی، رفتاری و شخصیتی برای ما راهکار ارائه می دهد. در روایات و آیات خطرهای زیادی برای بیماری های شناختی و شخصیتی ذکر شده است. در روایات داریم این بیماری موجب یأس و غصه: «یُوجِبُ الْغُضَّة»[2] و افسردگی می شود، موجب ندامت و پشیمانی: «تَکُونُ النَّدَامَة»[3] می شود، موجب خطا در تصمیم گیری و گاهی موجب جنایت و درگیری می شود. مخصوصاً اگر در حوزۀ دین و اعتقادات وارد شود. حال این بیماری ای که می تواند یأس و غصه و جنایت را به دنبال داشته باشد چیست؟ و چرا اگر در حوزۀ دین و اعتقادات بیاید خطر فراوان دارد؟ به طور فشرده باید گفت که نام این بیماری عجله و شتابزدگی است.

تفاوت عجله و سرعت در کار خیر

پیش از آنکه از قرآن وارد بحث شوم نکته ای درخور یادآوری است. گاهی افراد بین سرعت گرفتن در کار خیر و عجله کردن خلط می کنند در حالی که این دو با هم تفاوت ریشه ای دارند. قرآن در عین حال که به انبیاء و مردم می فرماید: «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ»[4] و نیز امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «مَعَ الْعَجَلَةِ تَکُونُ النَّدَامَة»؛ کسی که عجله کند نادم می شود. اما در عین حال می فرماید: «وَ سٰارِعُوا» بدوید، بشتابید، «إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»[5]؛ به سوی آمرزش. و یا «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»[6] در کار خیر و در کار مثبت سرعت بگیرید.

مرز این دو که یکی ارزش و دیگری ضد ارزش، یکی بیماری و دیگری به عنوان یک صفت پسندیده است، کجاست؟ در یک جمله تفاوت این دو را برایتان بیان کنم. در هر کاری که پیش از زمان مقتضی و پیش از فراهم شدن شرایطش شتاب شود گفته می شود «عجله». اگر در وقت مقتضی و بعد از فراهم شدن شرایطش شتاب شود گفته می شود «سرعت»؛ مثال ساده: میوه ای هنوز نرسیده و فصل چیدنش نیست، مثلاً فرض کنید فصل چیدن آن تیرماه است، اگر کسی این میوه را زودتر چید این عجله می شود؛ یعنی شتاب به کاری که هنوز زمان و شرایط آن نرسیده است. حال تیرماه که شد باید زود آن را بچینی، زیرا اگر آن را نچینی فاسد و خراب می شود. اگر در وقت آن سرعت گرفتید به آن گفته می شود «سرعت»، که امری ارزشمند و پسندیده است.

شما غذایی را بار می گذارید، چون بچه گرسنه است عجله می کند که قبل از پختن، غذا را بیاوری تا او بخورد، از آنجا که این غذا طعمش را نتوانسته برساند و خوب نپخته است بیماری و درد می آورد، چرا؟ چون قبل از پختن در خوردن و آوردن آن شتاب کردی. اما اگر غذا به میزانی که زمان لازم دارد تا پخته شود، پخته شد و شعله آنرا خاموش کردی، این بسیار مطلوب خواهد بود . آقایی که می خواهد دختر جوانش را شوهر بدهد، تحقیق کرده و جوان خوب است و شرایطش هم فراهم است دیگر استخاره و تأنّی نمی خواهد، «سارعوا» باید بدود و عجله کند تا این کار به سامان برسد.

میّتی را می خواهند تشییع کنند و همه آمده اند باید بدوی تا به تشییع جنازه برسی. می خواهی به عیادت بروی، شرایطش هم فراهم است سریع خودت را برسان. نمازی برپا شد سرعت بگیر و خودت را به نماز برسان. سرعت در کارهایی که زمانش رسیده یک ارزش است. دربارۀ عجله در حدیث داریم که: «الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا»[7] موضوع عجله آن جایی است که زمان کار نرسیده است و کار آمادگی و پختگی لازم را پیدا نکرده تا فرد آن را دنبال کند.

عجله در حالات پیامبران

اکنون عجله در حالات پیامبران را ببینید. حداقل راجع به چهار پیغمبر مطرح شده است که اینها عجله کردند نه عجله ای که به مرز حرام کشیده باشد، فقط عجله در تصمیم گیری.

حضرت یونس سال ها با تبلیغ ،ترویج مسیر حق نمود. در مجمع البیان و دیگر تفاسیر دارد که دو نفر به او ایمان آوردند: یکی عابد بود ودیگری عالم. هر چه فریاد زد و تبلیغ کرد، نتوانست بیش از دو نفر مرید برای حق جمع کند. عابد به او گفت: تبلیغ برای این جمعیتی که من می شناسم فایده ندارد چون ایمان نمی آورند، اتمام حجت که شده آنها را نفرین کن تا عذاب بیاید. او نیز نفرین کرد بعد قرآن می فرماید: آثار عذاب ظاهر شد در حالی که نباید عجله می کرد باید یک بار دیگر سراغ مردم می رفت و می گفت: ببینید این دقیقۀ 90 است، اگر بروم عذاب می آید و اینجا را زیر و رو می کند؛ اما حضرت یونس بدون تأمل عجله کرد و دعا کرد و قرآن می فرماید: ای پیغمبر تو این گونه نباش: «واصْبرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ»؛ در برابر فرمان خدا صبور باش «وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ»[8]؛ مثل صاحب ماهی نباش. چون در شکم ماهی رفت به او می گویند: «صاحب الحوت». یونس گفت: عذاب می آید و خود رفت.

آن عالم مردم را جمع کرد – این هم برتری علم را می رساند – و گفت: یونس رفت ولی من به شما می گویم هنوز می شود جلوی عذاب را گرفت برای جلوگیری از عذاب دعا کنید. التماس کنید تا مسیرتان عوض شود. بالاخره کاری کرد که عذاب رفع شد.

یونس (ع) وقتی برگشت با خود گفت: الان با شهر زیر و رو شده برخورد می کنم، اما دید مردم دارند موحدانه زندگی می کنند.[9] این حرکتش باعث شد که خداوند برخورد کند و او را در شکم ماهی قرار دهد تا آن که بگوید: «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»[10] خدایا! بد کردم و اشتباه نمودم. البته کار انبیاء در این گونه موارد «ترک اولی» به شمار می رود نه معصیت. خداوند رحمت کند سید مرتضی را کتابی در این زمینه دارد به نام «تفزیع الانبیاء و الائمه» که به زبان فارسی نیز برگردانده شده است. ایشان در این کتاب بحث کرده که این گونه قضایا معصیت نبوده، بلکه ترک اولی بوده است. عجلۀ یونس باعث شد خداوند با او برخوردکند و او را در شکم ماهی قرار دهد.

نمونۀ دوم: جناب داود پیغمبر (ع) است. او حکیم، قاضی، عالم و در مجموع دارای شخصیت والایی بود. دو نفر پیش ایشان آمدند که فرشتۀ الهی بودند و مأموریت ویژه داشتند، یکی گفت: «هٰذٰا أَخی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً»؛ برادرم 99 گوسفند دارد. «وَ لِیَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ»؛ و من یک گوسفند دارم به من می گوید: این یکی را به من بده تا گوسفندانم به 100 عدد برسند و کامل گردند، یکی به چه دردت می خورد؟ قاعدتاً جناب داود باید از صاحب 99 گوسفند سؤال کند. انسان در قضاوت زود حکم نمی کند. قاضی باید سؤال کند آیا این درست می گوید یا غلط؟ می گوید: بلافاصله حکم کرد که نه آقا این اشتباه می کند، او که 99 تا گوسفند دارد و این یکی را هم می خواهد از تو بگیرد بسیار ظالم و ستمکار است! گر چه قضاوت صحیح است؛ اما چون با عجله بود و با مبادیش صورت نگرفت، قرآن کریم می فرماید: «وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ»[11] در مقابل خدا سجده کرد و از این کار خود توبه نمود.[12] این هم نمونۀ دوم عجله که خداوند دربارۀ داوود در قرآن بیان کرده است.

نمونه سوم: حضرت موسی (ع) دنبال خضر (ع) راه افتاد و چند بار قول داد از کارهای خضر سؤال نکند و در برابر آنها سکوت کند، اما به این قول خود وفادار نماند و در نهایت خضر موسی را رها کرد: «لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا»[13]؛ تو عجولی صبر نمی کنی، من دیگر برای تو کلاس نمی گذارم. دانشجو باید حوصله و صبر داشته باشد. خضر فرمود: تو نمی توانی صبر کنی. «هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ».[14] نبی مکرم اسلام (ص) فرمود: اگر موسی (ع) تحمل کرده بود خیلی چیزها را یاد گرفته بود. خیلی به او آموزش داده می شد و مطالب فراوانی یاد می گرفت اما عجله اش باعث شد پس از سه مورد آموزش و آزمون از نظر استاد طرد شود و درس و آموزش هم پیش از موعد تعطیل گردد.[15]

نمونه چهارم: در مورد خود پیغمبر گرامی اسلام (ص) است؛ البته این مسأله به خاطر اشتیاق پیغمبر (ص) برای وحی بود. وقتی جبرئیل می امد و آیات را می خواند پیامبر دلش می خواست زود پیام و مطلب را دریافت کند و جبرئیل در القاء تأنّی نداشته باشد. آیه نازل شد: «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ»[16] برای دریافت قرآن عجله نکن، آرام آرام می آید.

در دریافت قرآن عجله نکن. در دو جا هم آمده است «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»[17] زیرا ما حافظ آن هستیم و آن را تکمیل می کنیم. قرار است این کتاب تا قیامت دست نخورده بماند.

این چهار موردی را که خدمت شما عرض کردم کار به حساسیت نکشیده است در مورد انبیاء است که معصومند؛ اما پیام قرآن این است «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»[18] انسان عجول آفریده شده است. خداوند در ادامه می فرماید: «فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ» عجول نباشید.

;

حکمت وجود عجله در نهاد انسان

سؤال این است که اگر کسی بگوید: خدایا! شما انسان را عجول آفریدی چرا می فرمایی عجول نباشیم؟ چگونه این دو را با هم جمع کنیم؟! یعنی از یک طرف می گوید: «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ»؛ ذات انسان عجول است، از طرف دیگر می فرماید: «فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ» عجله نکنید.

پاسخ این است که خداوند اصل عجله را مثل غضب و شهوت برای استفادۀ مفید در درون انسان قرار داده است، زیرا اگر عجله نبود هیچ کس در کار خیر سبقت نمی گرفت، هیچ کس برای رفع نیاز مردم و کارهای مثبت شتاب نمی گرفت. مثل اینکه شما یک پُتک و چَکُشی را به دست یک آهنگر بدهید و بگویید بر سر مردم نزن آن را بر سر آهن بکوب. اصل عجله مثل آن پُتک است که برای جاهایی لازم است.

پس اگر در آن مواردی که زمانش نرسیده و شرایطش فراهم نیست سرعت بگیری عجله است و امری است ناپسند. عزیز من! برخی به من می گویند: دعایمان مستجاب نشده است به همین جهت ناامید شده ایم، شغل پیدا نکرده ایم، ناامید شده ایم، مدتی چیزی را از خدا می خواهیم ولی تا حالا به آن دست پیدا نکرده ایم به همین جهت در ما حالت یأس و سرخوردگی پیدا شده است. قرآن می فرماید: «وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَيْرِ» بعضی از انسان ها عجله می کنند و به همین سبب به جای خیر برای خودشان شر می خرند، «وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً»[19] گاهی پیش می آید که ازدواج و یا کارهای خیر دیگر به عقب می افتد، این امر دلایلی دارد اما طرف بسیار ناراحت می شود و احساس می کند که خدا نخواسته و یا مثلاً آن ازدواج نحس بوده است؛ اما جوان عزیز، شاید امسال ازدواج به صلاح شما نیست، شاید در این شرایط حال این بیمار خوب شود صلاح نیست. شاید در این دعا زمینۀ استجابت به صلاح تو نباشد، قرآن می فرماید: «وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ».[20] برخی از افراد به خاطر عجله، شر را برای خودشان می خرند «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ».[21] وقتی حادثۀ غدیر پیش آمد[22] شخصی به نام نعمان بن حارث خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! چرا شما علی را به عنوان جانشین انتخاب کردید؟ اگر شما او را انتخاب کردید قبول ندارم و اگر خدا انتخاب کرده طاقتش را ندارم! اینکه نمی شود گفت خدا را قبول ندارم، گر چه به اعتقاد ما اگر کسی بگوید پیغمبر (ص) را قبول ندارم در حقیقت خدا را قبول ندارد؛ چون قرآن می فرماید: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ».[23] گفت: یا رسول الله! من طاقت این مسأله را ندارم از خدا بخواهید عذابی بیاید تا بمیرم؛ اما نبینم جانشین شما علی بن ابیطالب (ع) است.

ببینید برخی چقدر بدبخت و بیچاره می شوند. بعضی گفته اند سوره معارج اینجا نازل شده یا لااقل یکی از مصادیقش این است «سَأَلَ سٰائِلٌ بِعَذٰابٍ وٰاقعٍ».[24] نعمان بن حارث حاضر شد تا عذاب برایش واقع گردد، ولی این انتخاب را نبیند. اتفاقاً در نقل دارد سنگی آمد و به او خورد و به درک واصل شد. به واسطه عجله اش، برایش شرّ و عذاب و مرگ پیش آمد؛ اما تحمل شنیدن حق را نداشت؛ این همان است که عرض می کنم.

در روایت داریم که «تَثَبُّتْ» داشته باشید. امام صادق (ع) می فرماید: «مَعَ التَّثَبُّتِ تَکُونُ السَّلاَمَةُ»[25]؛ یعنی تأمل، دقت و ژرف نگری، سلامت را به همراه دارد.

شخصی خدمت پیامبر اعظم (ص) آمد و عرضه داشت: «یا رَسُولَ الله! عِظْنِی»؛ ای پیامبر! موعظه ام کن. حضرت فرمود: اگر موعظه ات کنم آیا گوش می دهی؟ گفت: بله، یا رسول الله! مرتبه دوم حضرت فرمود: اگر موعظه ات کنم گوش می دهی؟ گفت: بله، یا رسول الله! به همین ترتیب حضرت از او سه مرتبه اعتراف گرفت. رسول خدا (ص) فرمود: «إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ» هر کار که می خواهی انجام دهی دقت و تدبیر کن چون «مَعَ الْعَجَلَةِ تَکُونُ النَّدَامَة»؛ عجله پشیمانی، غصه، جنایت، سوءظن و اختلاف و درگیری می آورد. عجله اگر در امور دین باشد منجر به شرک می شود بعداً عرض خواهم کرد، «فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ» اگر دیدی شرایطش فراهم است انجام بده «وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْه».[26] نکته مقابل عجله، تثبیت، عزم و برنامه ریزی است که از تاریخ، مواردی را خدمتتان عرض می کنم.

عاقبت عجله

در تاریخ آمده است که «اسماعیل ابن احمد سامانی» در ماوراءالنهر و برادرش «ابی نصر» در جای دیگر حکومت می کرد. اسماعیل با عمر بن لیث صفاری درگیری پیدا کرد و عمر بن لیث صفاری از مرز جیحون گذشت به منظور اینکه اسماعیل را از منصب ساقط کند و مراکز تحت فرمان او را تصرف کند. اسماعیل برایش پیغام فرستاد که این کار را نکن .من یک منطقۀ کوچک دستم است و تو یک منطقه بزرگ و من با حکومت تو کاری ندارم. اما عمر بن لیث صفاری به خاطر آن خوی استکباری که داشت حمله کرد و جلو آمد دیگر چیزی نمانده بود که حکومت را صاحب شود. جنگ به صورت تن به تن بود، فرماندهان لشکر اسماعیل سامانی، شب دور هم جمع شده بودند و با خود می گفتند: شکست حتمی است، اگر لیث صفاری منطقه را بگیرد ما فرماندهان سرمان بالای دار خواهد رفت. بیایید شبانه برای عمر بن لیث نامه بنویسیم و اظهار وفاداری کنیم، بگوییم تو حمله کن ما هم زمینه را فراهم می کنیم، تا به این شکل خودمان را از سقوط دور کنیم. تک تک نامه نوشتند و توسط یک پیک برای عمر بن لیث صفاری فرستادند. اما ورق تقدیر برگشت و عمر بن لیث شکست خورد، و دلیلش را در تاریخ ذکر کرده اند و آن اینکه عمر در لشکر دشمن آمد و به همین دلیل دستگیر شد. وقتی سپاه عمر بن لیث این وضع را مشاهده کردند، عقب نشینی کردند و گفتند: فرمانده دستگیر شده ما هم جنگ نمی کنیم.

عرض من این جاست که خورجین نامه های فرماندهان لشکر اسماعیل بن احمد که اظهار وفاداری کردند همه جزء غنائمی بود که از عمر بن لیث گرفته بودند، این خورجین به دست اسماعیل بن احمد رسید، او فرماندهان را جمع کرد و آتشی افروخت و گفت: به خانۀ خدا سوگند! نذر به گردنم باشد که اگر دروغ بگویم، ده بار به خانۀ خدا بروم. من نمی دانم اسم چه کسی در این نامه ها است اما می دانم عده ای از شما نامه نوشته اید ولی نمی دانم نام کیست. در عین حال هر کس هر چه نوشته من کاری ندارم. خورجین را درون آتش انداخت و سوزاند. فرمانده ها بلافاصله اظهار وفاداری کردند و مملکت را نگه داشتند.

عمر و لیث به واسطۀ عجله اش همه چیز را از دست داد و فرماندهان نیز به خاطر عجله ای که کردند پشیمان شدند. این است که در روایت فرمود: تدبیر، تثبّت و برنامه ریزی گاهی یک نظام را حفظ می کند، اما عجله، بی برنامگی، قوانین بی مبنا و آزمایشی، کشور را به هم می ریزد و اقتصاد را می تواند مختل کند.

اقسام عجله

یک نوع از عجله، در اندیشه شکل می گیرد. ممکن است گفته شود آیا عجلۀ در اندیشه هم داریم؟ بله، بعضی وقت ها انسان نسبت به دیگران عجله می کند. لذا عجلۀ در اندیشه، «سوءظن» گفته می شود. حرکتی از شخصی می بیند بلافاصله حکم جاری می کند، این می شود سوءظن در اندیشه، و سوءظن حرام است. البته به شرط اینکه اظهار شود.

در روایت داریم اگر فال بد زدی، حسادت در دلت آمد، سوء ظن ورزیدی تا ابراز نکرده ای و ترتیب اثر نداده ای حرام نیست، اما عرض من این جاست اگر در اندیشه عجله کردی این سوءظن است.

شقیق بلخی می گوید: دیدم آقایی نشسته و لباس ساده ای تنش است، با خود گفتم حتماً از صوفیه است، جلو بروم و چیزی بگویم. جلو رفتم تا سخنی بگویم سرش را بلند کرد و فرمود: «اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[27] به لباس طرف نگاه نکن ، به چهرۀ او نگاه نکن، با یک حرکت شبهه آمیز فوراً حکم منفی صادر نکن، نیمۀ خالی لیوان را نبین. این ماجرا طولانی است نمی خواهم همه اش را بگویم. بعد متوجه شد موسی بن جعفر امام کاظم (ع) است.[28]

عجله در گفتار باعث غیبت می شود. وقتی چیزی می گویند فوراً نگو بله، درست است. اتفاقاً کسی به من گفت: این تهمت می شود. شتاب در گفتار باعث عقب ماندگی و عقب زدگی می شود.

قرآن را ببینید در سورۀ یوسف می فرماید: وقتی آن زندانی را آزاد کردند یوسف پیغمبر (ع) آن شخصیتی که از سخت ترین امتحانات سربلند بیرون آمده؛ در اتاق در بسته از زلیخا گریخته، از قعر چاه نجات پیدا کرده – یک مرتبه به این زندانی گفت «اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ» سفارش مرا هم نزد پادشاه بکن. البته بعضی مفسرین گفته اند ضمیر «ی» در «اذکرنی» به یوسف بر نمی گردد. به زندانی دیگر برمی گردد و یوسف آن را نگفته است. ولی عده ای هم نوشته اند که یوسف گفت: «اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ»[29] قرآن می فرماید: به خاطر همین درخواست چند سال زندان یوسف به درازا انجامید.

نبی مکرم اسلام (ص) در صلح «حدیبیه» نشسته بود، سهیل بن عمر آمد که با پیغمبر قرارداد ببندد. سهیل مقداری زبانش تند و فصیح بود. نوشته اند اشکال گرفت و گفت: «رسول الله» را پاک کنید به جای آن «ابن عبدالله» را بنویسید و پیغمبر قبول کرد. این شخص خیلی تندی و پررویی می کرد. یکی از اصحاب عرضه داشت: یا رسول الله! اجازه بدهید تا او را بکشم – این عجله در تصمیم گیری است – پیغمبر (ص) فرمود: «عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا کَلامه»؛ آدم خوش بیانی است شاید روزی فصاحت او به درد ما بخورد.

آن روز گذشت. سال ها بعد سهیل مسلمان شد و پس از رحلت رسول الله (ص)، همین سهیل با سخنانش گروهی را از مرتد شدن نجات داد.[30] اگر آن آقا عجله می کرد این خیر در آیندۀ آن زمان اتفاق نمی افتاد.

امام سجاد (ع) فرمود: در روز عاشورا پدرم سیدالشهداء بعضی ها را نمی کشت. با اینکه در میدان جنگ تن به تن می جنگید و برخورد می کرد. اما در آخر از کنار آنها می گذشت و می فرمود: در صلب اینها کسانی هستند که پیرو ما هستند . نوه و نتیجۀ آنها پیرو اهل بیت خواهند شد.

;

ذکر مصیبت

روز دهم ماه مبارک رمضان و سالروز وفات خدیجه کبری (س) است همان کسی که همه چیزش را برای پیامبر در روزی که همه منع کردند، بذل کرد.

یک وقت همسر موقعیتی با عنوان رئیس، مدیر و مسئول دارد در این صورت همه او را قبول دارند و برایش هورا می کشند خانواده اش هم در این جَو او را حمایت می کنند؛ اما گاهی او تنهای تنها می شود، همه مخالف او می شوند در این صورت اگر یک زن مؤمنه و متدین آمد و از عقیدۀ همسرش دفاع کرد این دارای ارزش بسیار والایی است .

خدیجه کبری (س) از پیغمبر (ص) در حالی که هیچ دارایی نداشت و همه دشمن آن حضرت بودند دفاع کرد. در مدینه، پیغمبر (ص) رئیس، حاکم و فرمانده بود، وقتی وضو می گرفت آب وضویش را به عنوان تبرک می بردند. مردم آرزو داشتند یک شب خانۀ پیغمبر (ص) بمانند. اما در مکه آن هم سال اول بعثت وقتی از غار حراء پایین آمد به او سنگ و چوب می زدند، تهمت می زدند ناسزا می گفتند او را ساحر و مجنون می خواندند. در این شرایط خدیجه کبری (س) از رسول خدا حمایت کرد.

رسول خدا 25 سال داشت که با خدیجه کبری ازدواج کرد و 25 سال با ایشان زندگی کرد. حضرت خدیجه تنها همسر پیغمبر در طول این سال ها بود. پیامبر بارها پس از وفات آن حضرت فرمود: روزی که همه مرا تکذیب کردند او مرا تصدیق کرد، روزی که همه از من دریغ کردند او مالش را به پای من ریخت، روزی که همه کفر ورزیده بودند او به من ایمان آورد. زمانی که پیامبر به نماز می ایستاد تنها دو نفر به او اقتدا می کردند، یکی علی (ع) اول مرد مسلمان و دیگری خدیجه اول زنی که اسلام آورده بود.[31]

امروز روز رحلت شخصی است که پیغمبر (ص) در وفاتش متأثر شد و آن سال را سال حزن و نگرانی نامید. در افتخار او همین بس که زهرای مرضیه (س) در دامن او پرورش یافت، در افتخار او همین بس که شب معراج خداوند توسط جبرئیل به او سلام رساند.

دل ها را امروز روانه کنیم مکه کنار قبرستان شعب ابی طالب. دو سه جمله به یاد آن شخصیتی که پیامبر در رحلتش متأثر شد عرض کنیم و اشک بریزیم.

زهرای مرضیه (س) پنج ساله بود که مادرش را از دست داد خیلی گریه می کرد و متأثر بود. پیغمبر گرامی اسلام (ص) او را نوازش می کرد و می فرمود: مادرت پیش خداست و جایش در بهشت است. دختر خیلی عاطفی است مخصوصاً دختر پنج ساله اگر داغ مادر ببیند خیلی اذیت می شود. با این حال گاهی زهرای مرضیه کنار بابا می امد و او را تلطیف می کرد تا مبادا در این مصیبت اذیت شود.

می خواهم عرض کنم ای بانوی بزرگوار، بدن مادر شما روز به خاک سپرده شد مردم قریش در تشییع او شرکت کردند، هر وقت که هوای مادر را می کردی بابا دستت را می گرفت کنار قبر خدیجه (ع) می آورد تا راحت دردهای خودت را در آنجا ابراز کنی. هر وقت گریه می کردی تنها برای فقدانش بود، ولی هیچگاه به خاطر اینکه بگویی او را کتک زدند و او را آزار دادند گریه نمی کردی. هم آزاد گریستی و هم کنار قبر آمدی و مادرت روز به خاک سپرده شد.

فاطمه جان! دل ها بسوزد بر آن دختری که وقتی می خواست بلند گریه کند می گفتند: آهسته گریه کن، وقتی می خواست برای تشییع بیرون بیاید، می گفتند: شبانه باید دفن شود. قبر مادر نیز مخفی بود، لذا روز هم نمی توانست بیاید کنار قبرت اظهار ارادت کند. فاطمه جان! همۀ اینها یک طرف وقتی می نشست به در و دیوار نگاه می کرد یادش می آمد...

  • من ایستاده بودم دیدم که مادرم رادشمن گهی به کوچه گاهی به خانه می زد
  • گردیده بود همدست قنفذ با مغیرهاو با غلاف شمشیر وی تازیانه می زد

شما این مصیبت را از مادر نداشتی ولی دخترت زینب هر وقت وارد خانه می شد:

  • خودم دیدم که آتش شعله ور بودخودم دیدم که دستی وحشیانه
  • در آن دم مادر ما پشت در بودبزد بر مادر ما تازیانه

مگر یادش می رفت این مصیبتی را که پیغمبر راحت می آمد کنار قبر همسرش، اما سادات! امیرالمؤمنین در شب می آمد کنار قبر مادرتان می نشست و با فاطمه سخن می گفت، صورت را روی خاک قبر فاطمه می گذاشت:

  • حَبِیبٌ لَیْسَ یَعْدِلُهُ حَبِیبٌوَ مَا لِسِوَاهُ فِی قَلْبِی نَصِیب

فاطمه جان! هیچ کس جای خالی تو را برای علی نمی گیرد.

فاطمه جان!

  • خیز و بیا رو به سوی خانه کن گیسوی اطفال مرا شانه کن
  • نَفْسِی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌیَا لَیْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ
  • لاَ خَیْرَ بَعْدَکِ فِی الْحَیَاةِ وَ إِنَّمَاأَبْکِی مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیَاتِی

وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.[34]

حجه الاسلام دکتر رفیعی


[1] . اسراء، 82.

[2] . قال علی (ع): الْعَجَلُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ یُوجِبُ الْغُصَّة. (غرر الحکم، ش 5799).

[3] . قال الصادق (ع): مَعَ التَّثَبُّتِ تَکُونُ السَّلاَمَةُ وَ مَعَ الْعَجَلَةِ تَکُونُ النَّدَامَة، (بحارالانوار، ج 68، ص 338؛ خصال، ج1، ص 100).

[4] . انبیاء، 37.

[5] . آل عمران، 133.

[6] . مؤمنون، 61.

[7] . قال علی (ع): إِیَّاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا وَ التَّسَاقُطَ فِیهَا عِنْدَ زَمَانِهَا. (بحارالانوار، ج74، ص 265؛ تحف العقول، ص 146).

[8] . قلم، 48.

[9] . تفسیر نمونه، ج8، ص 387.

[10] . انبیاء، 88.

[11] . ص، 23.

[12] . تفسیر نمونه، ج19، ص 244.

[13] . کهف، 75.

[14] . کهف، 77.

[15] . المیزان، ج12، ص 519 – 494.

[16] . طه، 114.

[17] . قیامت، 16.

[18] . انبیاء، 37.

[19] . اسراء، 11.

[20] . بقره، 216.

[21] . رعد، 6.

[22] . طبرسی در مجمع البیان و علامه امینی در الغدیر به این نکته اشاره دارند.

[23] . حشر، 7.

[24] . معارج، 1.

[25] . بحارالانوار، ج68، ص 338، خصال، ج1، ص 100.

[26] . کافی، ج8، ص 149.

[27] . حجرات، 12.

[28] . بحارالانوار، ج48، ص 80.

[29] . یوسف، 42.

[30] . پیغمبر و یاران، ج3، ص 278.

[31] . پیغمبر و یاران، ج2، ص 347.

[32] . بحارالانوار، ج43، ص 217، دیوان علی (ع)، ص 89.

[33] . بحارالانوار، ج 43، ص 213 و ج22، ص 547.

[34] . شعراء، 227.

جدیدترین ها در این موضوع

توبه

توبه

حاج آقای رفیعی: بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی موضوع عبادت و بندگی و تقوا و ایمان و اینطور واژه‌های ارزشی پیش می‌آید، فوراً ذهن ما به این سمت می‌رود که خوب یک فضای خاصی برای انجام اینها هست. یعنی کسی که می‌خواهد عبادت کند باید مسجد برود.
تبلیغ در ماه رمضان

تبلیغ در ماه رمضان

مخاطب‌شناسي است كه موضوع متناسب با آن مخاطب آماده مي‌شود چه‌قدر نسبت به مخاطب شناخت داريم و براي هر مخاطبي چه جور بايد صحبت بكنيم.
No image

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان بررسی آموزه‌های تفسیری خطبۀ فدکیه5

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان بررسی آموزه‌های تفسیری خطبۀ فدکیه5 در رابطه با موضوع دهه فاطمیه در این قسمت قرار دارد.
No image

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان بررسی آموزه‌های تفسیری خطبه فدکیه4

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان بررسی آموزه‌های تفسیری خطبه فدکیه4 در رابطه با موضوع دهه فاطمیه در این قسمت قرار دارد.
No image

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان بررسی آموزه‌های تفسیری خطبه فدکیه3

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان بررسی آموزه‌های تفسیری خطبه فدکیه3 در رابطه با موضوع دهه فاطمیه در این قسمت قرار دارد.

پر بازدیدترین ها

No image

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان ویژگیهای دوران جوانی و جوانان

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان ویژگیهای دوران جوانی و جوانان در رابطه با موضوع اخلاق در این قسمت قرار دارد.
No image

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان راه دست یافتن به آرامش

سخنرانی استاد رفیعی با عنوان راه دست یافتن به آرامش در رابطه با موضوع اجتماعی در این قسمت قرار دارد.
آموزه‌هاي قرآني خطبه فدكيه 4(ويژگي هاي پيامبر و اميرالمؤمنين عليهم السلام)

آموزه‌هاي قرآني خطبه فدكيه 4(ويژگي هاي پيامبر و اميرالمؤمنين عليهم السلام)

علی جان سفارش هایی دارم، نخست اینکه مرا شب غسل بده، شب کفنم کن و شب بدنم را به خاک بسپار؟! مگذار آن دو نفر بر بدنم نماز بخوانند و در تشییع جنازه ام حاضر گردند. علی جان! وقتی بدنم را به خاک سپردی، زود از کنار قبرم نرو؛ «اجْلِسْ عِنْدَ رَأْسِی» بالای سرم بنشین، برایم قرآن و دعا بخوان!
Powered by TayaCMS