اولین تحریف عاشورا؛ کوچک شمردن آن

یكی از اقسام تحریف كه در باب حادثه عاشورا ممكن است اتفاق بیفتد، این است كه در توضیح این حادثه به عظمت، اهداف بلند و دامنه تأثیرات آن توجه نشود. دیگری اینكه، بعضی از حوادثی كه در كنار این صحنه عظیم رخ داده، حذف شود یا برخی از وقایعی كه اتفاق نیفتاده و با این حادثۀ عظیم متناسب نیست به این حادثه اضافه بشود یا در نقل این حادثه به آن پرداخته شود یا گاهی حوادث بر خلاف آنچه صورت گرفته، نقل شود. از این رو، محققان کوشیده اند جلوی این تحریف ها گرفته شود. همواره بنی امیه و طرفداران جریان باطل تلاش می کردند در نقل این حادثه عظیم، آن را به گونه ای نقل كنند كه با اعتقادات آن ها هم خوانی داشته باشد.

بزرگان و محققان شیعه، صحنه هایی را كه غلط تبیین شده بود، پیرایش و بازسازی كردند و صحنه هایی را كه اضافه شده بود حذف كردند. یكی از اقسام تحریف كه كمتر به آن پرداخته شده این است كه شما ابعاد و عظمت حادثه را نادیده بگیرید و یك حادثه عظیم را در قالب یك حادثه كوچك بیان کنید.

اگر انقلاب اسلامی ایران را که حركتی عمیق، معنوی، مذهبی و شیعی است و بر محور معنویت و حماسه عاشورا رخ داده و از مرزهای جغرافیایی ایران عبور كرده و به بیداری اسلامی و شکل گیری معنویت در جهان انجامیده، كوچك بشمارند یا این حادثه را در حد حادثه ای ملی با انگیزه ای ملی تعریف كنند و آن را در قالب انگیزه ای ناسیونالیستی بدانند، به نوعی تحریف رخ داده است.

اگر بگویند انقلاب اسلامی ایران، تنها انقلابی است كه با هدف ضد استبدادی شكل گرفته و به دلیل اینکه سال ها دولت پادشاهی و استبدادی حكومت می كرد، نوعی تحریف به شمار می آید. ممكن است این هم جزو اهداف حادثه باشد، ولی اگر این انقلاب بزرگ را در این حد تعریف كنند، در واقع به یك معنا حادثه، تحریف شده است و اگر آرمان های حادثه را جابه جا كنند، گویی آن را كوچك شمردند. اگر گفته شود مردم ایران دنبال دموكراسی بودند و می خواستند نظام سلطنتی به جمهوری تبدیل شود، باز هم تحریف است. تحریف ها، حادثه را كوچك می کند و دست آوردهای این حادثه و مأموریت هایی را كه بر عهده رهبران آن است، تحت تأثیر قرار می دهد.

تبیین برخی از نتایج تحریف

اگر اندازه انقلاب اسلامی، در حد انقلابی ناسیونالیستی دیده شود، هیچ وقت نمی تواند برای بیرون از مرزهای جغرافیایی، پیامی داشته باشد و مأموریتی در ورای مرزهای نژادی برای انقلابی نژادی تعریف كرد، زیرا برای پیروزی یك نژاد و حفظ یك مرز جغرافیایی، تعریف خاصی شده است. نمی توان با چنین انقلابی، مرزها را شکست و از آن عبور كرد و آرمانی فراتر از آرمان محدود ملی برای این انقلاب در نظر گرفت، ولی اگر این انقلاب را نقطه جوشش دعوت انبیا و ظهور حقیقت عاشورا دانست، با همان اهداف بلند؛ دامنه و ریشه های انقلاب، آثار و پیامدهایش به شکلی متفاوت تحلیل و مأموریت های آن، به گونه ای دیگر دیده می شود. چنین ملتی كه این بار را به دوش می كشد، مأموریت های بزرگ جهانی پیدا می کند. اگر این انقلاب را عطیه و هدیه ای الهی با هدف بیداری اسلامی و آماده سازی برای عصر ظهور دانست، مأموریت های این انقلاب و امت، متفاوت خواهد بود.

یكی از تحریف هایی كه ممكن است در مورد حادثه عاشورا رخ دهد، این است كه این حادثه درست بیان نشود و صحنه هایی كه بیان می شود صحنه های دقیقی نباشد، حادثه ای كه جغرافیای آن وسیع و به اندازه همه عوالم است و امتداد تاریخی آن از عهد الست تا قیامت است، نباید به كناره فرات و سال 61 هجری و درگیری بین قحطانی ها و عدنانی ها محدود شود.

اگر كسی بگوید هدف انقلاب اسلامی این بود كه مردمی که از فشار اقتصادی به تنگ آمده بودند و می خواستند به رفاه اقتصادی برسند، این تحریف حركت عظیم انقلاب است. یك حركت با انگیزه اقتصادی، به آرمان های اقتصادی فكر می کند، نه به فراتر از آن و مأموریتی هم بیش از آن ندارد. به مرور زمان، وقتی به آن نتایج رسید، شعله هایش خاموش می شود. در بعضی تفسیرها، شکل گیری حادثه عاشورا را بر اساس انگیزه ای قبیله ای نژادی و قومی و درگیری داخلی دانسته اند.

در كاریكاتورها نسبت اندام را در تنظیم تصویر به هم می زنند و تلقی آدم را عوض می کنند. اگر در تحلیل یك حادثه، نقش عوامل، كوچك و بزرگ شود، تلقی ها دگرگون می شود. در انقلاب اسلامی ایران، انگیزه های قومی، نژادی، اقتصادی هم گاهی بوده و گروه هایی در مراحلی همراهی كردند و این همراهی ها، انگیزه های مادی داشته است و دنبال غلبه مادی و استیلا و برتری و قدرت جویی و غلبه حزب شان بودند، ولی این همه ماجرا نیست؛ این جزو عوامل اصلی حركت نبود. اگر این جزو عوامل اصلی حرکت بود، این انقلاب پایان می یافت.

وقتی حركتی از مرزهای خودش عبور می کند و همه انگیزه ها حذف می شود، ولی باز دوباره این حركت به راهش ادامه می دهد، پیداست که انگیزه بزرگ تر، عمیق تر و ماندگارتر است. حادثه عاشورا جزو چنین حرکت هایی است. ممكن است یكی از عواملی هم كه در این صف بندی اثر داشته، انگیزه های نژادی یا گاهی جغرافیایی بوده، ولی عامل محوری كه شخص سیدالشهدا(ع) دنبال می کردند، محور این هدایت عظیم تاریخی است. از این رو، غلبه نژادی و درگیری های قومی یا برتری نژادی در قیام سیدالشهدا(ع) نقشی ندارد. ممكن است در دامنه ها و حاشیه ها، به خصوص در جبهه باطل، چنین عامل هایی نقش داشته باشد.

سقیفه؛ عامل اصلی وقوع عاشورا

حضرت زینب كبری(س) در روضه ای كه در گودال قتلگاه خواندند، می گویند: به فدای كسی كه خیمه گاه او را در روز دوشنبه غارت كردند. مورخین بر این باورند که عاشورا، روز دوشنبه رخ داده است. دوشنبه روز تشكیل سقیفه است، یعنی فرمان حمله به خیمه های سیدالشهدا(ع) و نوامیس رسول الله(ص) در سقیفه صادر شده است.

یكی از بزرگان اهل سنت، در «سر العالمین» می گوید: واعظ نباید روضه امام حسین(ع) را بخواند. یکی از توصیه هایی كه به وعاظ می کند، این است که بعد از وعظ، مقتل امام حسین(ع) را نخوانید؛ چرا که بغض را علیه صحابه تحریك می کند و صحابه هم از بزرگان دین و پرچم داران اسلام اند و نباید مردم را علیه آنان تحریك كرد.

اگر دامنه این حادثه تا سقیفه و تا عملکرد صحابه كشیده نمی شد؛ چرا علیه صحابه كسی تحریك شود. یزید و ابن زیاد كه صحابی نبودند. این جریان در فعل صحابه ریشه دارد. حادثه عاشورا به عالم میثاق و قبل از عالم میثاق و قبل از خلقت بر می گردد که این دنیا همان چیزی است كه در زیارت حضرت زهرا(س) می خوانیم:«یا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ یخْلُقَكِ»[1]

اگر این حادثه دنبال شود و به عقبه این حادثه، بعد از مرگ معاویه دقت نشود، نمی توان حادثه عاشورا را تعریف كرد. اگر انگیزه این حادثه را، انگیزه ای نژادی و قومی دانست، نمی توان آن را خوب تعریف کرد. اگر انگیزه این حادثه را برای كوتاه مدت دانست که سیدالشهدا(ع) دنبال حكومت بودند، نمی شود حادثه را خوب تفسیر و همه زوایای حادثه را تحلیل کرد. اگر این حادثه را فقط در این حد دانست كه حضرت خواستند عواطف امت اسلامی و شیعه را به بلوغ برسانند، برای اینكه اشك ها جاری و دل ها نورانی و انگیزه ها اصلاح بشود، درست است، ولی كافی نیست. باز هم نمی شود همه زوایای حادثه را با این نگرش تحلیل كنید. بنابراین، باید حادثه را با همه دامنه و انگیزه هایی دید كه بوده و به سهم هر عاملی نگریست، نه این که عاملی را كوچك و عاملی دیگر را حذف كرد یا نقشی بر نقش ها افزود. باید سیمایی از عاشورا به تصویر كشید كه با واقعیت عاشورا تناسب دارد.

باطن عاشورا، سرّ مكتوم و ممهور الاهی

هر چه تلاش شود، حقیقت و باطن عاشورا، مشهود و مكشوف نخواهد شد؛ زیرا از دسترس و افق فهم ما و لایه های باطنی عاشورا بیرون است. سرّی در عاشوراست كه سرّ مكتوم و ممهور الهی است و جز برای خواص و اهلش گشوده نمی شود، ولی به اندازه ای كه برای ما شیعیان قابل فهم است. باید ابعاد این حادثه خوب روشن شود. این حادثه دنبال چه هدفی بود؟ باید اهداف را توضیح داد و به عواملی پرداخت كه در شكل گیری این حادثه نقش داشتند.

تحریف انگیزه ها به این معناست كه انگیزه هایی را وارد ماجرا كنیم یا سهم انگیزه ها را بیش از حد، بزرگ یا كوچک نشان بدهیم و چهره واقعی حادثه را دگرگون كنیم به گونه ای که حقیقت را نشان ندهیم. اگر دامنه این حادثه را كوچك کنیم، میدان های تأثیر آن را كوچك كردیم؛ یعنی گفتیم حضرت برای اصلاح دنیا قیام کردند، این یعنی كوچك كردن حادثه. حضرت فرمودند:«لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی»[2]

حضرت دنبال سلطه جویی و انگیزه های نفسانی نیست و فقط برای اصلاح امت و دعوت به امر به معروف و نهی از منكر و احیای سیره جد و پدرشان حرکت کرد. اگر ما این اصلاح را كوچك بشماریم، خوب معنا نكردیم و حادثه را تحریف کردیم. اگر امر به معروف را كوچك معنا كنیم، این تحریف حادثه است. اگر نهی از منكری را كه حضرت دنبال او بودند، كوچك تعریف کنیم، این نیز تحریف است. اصلاح گری امام حسین(ع)، برای اصلاح یك امت است، چرا که باید از اعماق جامعه، یك دگرگونی عمیق اتفاق بیفتد. معروفی كه حضرت از آن سخن می گفت، از فروعات نبود، بلکه از اصول اسلام است. منكر فقط انكار فروع نیست، بلكه انكار اصول است. در روایت داریم:«نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَیر وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَر»[3]

اگر بخواهیم این حادثه را با ابعاد و اهداف بلند آن تفسیر كنیم، به مقدماتی نیاز دارد. یكی از مقدمات، نگاه تاریخی به حادثه عاشوراست و باید حادثه عاشورا را بر اساس تاریخ خلقت یا دست کم بر پایه تاریخ زندگی بشر در زمین و در عرض و در این كره تفسیر کرد و جایگاه این حادثه را در حیات اجتماعی بشر، از آغاز نزولش در عالم دنیا تا پایان آن تفسیر كنیم. اگر بخواهیم نگاه جامع تری داشته باشیم، باید این حادثه را در عالم تكوین ببینیم و جایگاه حادثه عاشورا را در نظام خلقت تفسیر كنیم. از این رو، یكی از مقدماتی كه باید به آن پرداخت، تحلیل كل سیر تاریخ بشر است تا بتوانیم نقش این حادثه و جایگاه اش را در مسیر كلی تاریخ بشر توضیح بدهیم و بگوییم تاریخ از كجا شروع و كجا ختم می شود و جایگاه این حادثه در این تاریخ كجاست و اهداف این حادثه چه بوده و حضرت چه اقداماتی برای تحقق این اهداف داشته است و با اقدامات پنهانی آشنا شویم كه از دید غیر ملكوتی ها پنهان بوده و در بیانات نورانی ائمه(ع) آمده و صف بندی هایی كه در عالم رخ داده است.

دیدگاه های مختلف مادی و روشنفکری درباره عاشورا

كسانی كه تاریخ تمدن ها را نوشتند، از زاویه های گوناگون، نقطه ظهور انسان را در عالم تبیین كردند. گاهی تحلیل شان مادی بوده و بر این باور بودند که انسان بر اثر تكامل و پیچیده تر شدن ماده به انسان تبدیل شده است و انسان موجودی بسیط، بدون عقلانیت و دانش بوده و حتی گفتن بلد نبوده و كم كم یاد گرفته است. این یك نوع تحلیل است. فلسفه تاریخ ماركس، موتور محرك تاریخ را بر اساس انگیزه های مادی، تعریف و همه درگیری ها را طبقاتی، آن هم طبقاتی كه مربوط به تمتعات مادی است تفسیر می کند. این نگاه در تحلیل عاشورا اثرگذار است، نگاهی كه خلقت را از جای دیگری می بیند. ماده را اصل می بیند و پیدایش انسان و حیات اجتماعی انسان را به تكامل ماده برمی گرداند و همه انگیزه ها، انگیزه های مادی است و درگیری ها، ظهور خصلت های مادی و نقطه پایان تاریخ هم تجسم و تبلور صفت ماده است، یعنی عدالتی كه آن ها از آن سخن می گویند، تجلی ماده در روابط اجتماعی است و دیگر چیزی نیست.

اگر مادی گرایان بخواهند قیام عاشورا را خوب تفسیر و از سیدالشهدا(ع) دفاع كنند و نگویند حركت سیدالشهدا(ع)، حركتی مذهبی بوده و كل حركت های مذهبی، حركتی تخدیری و دین افیون ملت هاست و با شیوه خودشان تحلیل می کنند، سرانجام به این نتیجه می رسند که حضرت جنگی طبقاتی ـ اقتصادی راه انداخت، برای برتری یك طبقه بر طبقه دیگر. کسانی هم كه به لیبرال دموكراسی معتقدند، بر اساس این فلسفه تاریخ عاشورا را تحلیل می کنند و می گویند امام حسین(ع) دنبال گسترش دموكراسی بود، چون حكومت یزید، حكومتی دموكراتیك نبود و مردم از آن راضی نبودند. این عقیده باطل است، زیرا اكثر مردم برای یزید سر و دست می شكستند. سیدالشهدا(ع)«الْوِتْرَ الْمَوْتُور»[4] بود. با وجود این، كسی به یاری حضرت نیامد. آن ها با یك تهییج، حداقل سی هزار نفر را در كربلا آوردند، منهای اینكه این مورد با وقایع تاریخی نمی سازد و تحریف است، زیرا اگرحادثه ای را كه دنبال اصلاح یك امت و اقامه كلمه توحید و معروف حقیقی و ولایت حقه در تاریخ و ولایت امیرالمؤمنین(ع) و حاكمیت ولایت نبی اكرم(ص) بوده، در حد یك دموكراسی خالی و جنگ طبقاتی و نزاع طبقاتی بین دو طبقه با انگیزه مادی تبیین کنیم تنزل داده ایم.

وقتی مراحل تكامل تاریخ بیان شود، به ناچار باید حادثه عاشورا را با همین نگاه تحلیل كرد. از نظر قرآن و منابع اهل بیت(ع)، خلقت از كلمه نور شروع می شود و كلمه نور كه حقیقت نورانیت نبی اكرم(ص) و امیرالمؤمنین و نسل پاك ایشان و اهل بیت(ع) است و در عوالمی این حقیقت تنزل پیدا می کند تا وارد عالم دنیا شود كه باید آن عوالم را در بحث خلقت عالم توضیح داد.

شروع زندگی بشر با هدایت انبیا

از نظر قرآن، خلقت با هبوط جناب آدم در زمین شروع می شود، یعنی شروع زندگانی بشر و انسان با هدایت های تاریخی انبیا و درگیری های حق و باطلی است كه اتفاق افتاد.

ماجرای خلقت خلیفه خدا در روی زمین رخ داد. خداوند می فرماید:«إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»[5]

مسئله ظهور خلافت در ارض و خلافت الله و تحقق خلافت الهی در روی زمین است. هدف از خلقت انسان، تحقق خلافت الهی است. خدا می خواهد ما را خلق كند و می گوید می خواهم خلیفه خلق كنم. آیا ما خلیفه خدا هستیم یا نه؟ البته مقصود از خلیفه چیز دیگری است. منظور حضرت آدم(ع) است.

در روایت هست که روز قیامت از عرش ندا می رسد: «أَینَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِه،[6] خلیفه خدا در زمین كیست؟ داوود نبی، خلیفه خدا روی زمین بر می خیزد. به جناب داوود(ع) می گویند: شما خلیفه خدا هستید، ولی بنشینید. دوباره منادی ندا می دهد. امیرالمؤمنین(ع) بر می خیزد. بعد ندا می رسد که هر كسی در دنیا متمسك به امیرالمؤمنین(ع) بوده، اینجا نیز متمسك شود. از نور حضرت استضائه كند كه نور قیامت، نور امیرالمؤمنین(ع) است و بعد هم با حضرت در درجات بهشت سیر كند كه درجات بهشت هم درجات ولایت امیرالمؤمنین(ع) هست. ماجرای خلقت انسان روی زمین، ماجرای ظهور خلافت الهی است و با یك انسان شروع می شود كه این انسان، حامل اسمای الهی است و با ماجرای امتحان ملائكه و ملكوت عامل به سجده بر این انسان شروع می شود كه باید همه عالم ملائكه دنباله روی این خلیفه باشند.

خداوند در قرآن می فرماید:«عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»[7]

در روایات هست كه سجده بر خلیفه الله حقیقی است. كسی كه صاحب مقام خلافت است، وجود مقدس رسول الله(ص) و اهل بیتشان است. روایتی در احتجاج طبرسی است که بعضی از یهودیان محضر حضرت علی(ع) آمدند و به حضرت عرض كردند: آدم چنین مقامی داشت و خدا به همه ملائكه دستور داد که او را سجده کنند. آیا پیامبر شما كه مدعی هستید خاتم انبیا و اشرف انبیاست، از این مقام و كرامت برخوردار است؟ حضرت فرمودند: درست است آدم این مقام را داشت، ولی این سجده، سجده عبادت بر آدم نبود. این سجده عبادت خدای متعال و تعظیم آدم و اقرار به عظمت و جایگاه او در دستگاه الهی بود كه همان مقام خلافت ایشان است. خدای متعال بیش از این را برای وجود مقدس رسول الله(ص) قرار داده است. خدای متعال در جبروت عالم با ملائكه بر نبی اش صلوات فرستاده است:«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی... »[8] هم چنین به همه دستور داد كه بر او صلوات بفرستند:«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیما»[9] از این روایت استفاده می شود كه صلوات چیست؟ حضرت فرمودند: آن چه در این تعظیم است، از تعظیمی كه ملائكه بر آدم سجده كردند، بالاتر است. این همان سرّی است كه در صلوات است. این ذكر، نورانی و عظیم است. بنابراین، حقیقت خلقت و مسئله ظهور خلافت الله در روی زمین این گونه است و امتحان ملائكه به این مقام خلافت اللهی و سجده همه ملائكه بر این مقام و تعظیم، در برابر كسانی است كه صاحب این شأن اند و محور این شأن هم معصومان هستند. بنابراین، نزول آدم در دنیا با پشتوانه اسمای الهی و حمایت ملائكه و سجده ملكوت عالم و ظهور خلافت الهی است.

در روایت هست که حضرت آدم ع) 25 اسمای الهی از 73 اسما را دارد و جناب نوح(ع) 15 اسما را. جناب عیسی(ع) نیز 72 اسما را دارد. در بعضی روایات آمده که از 73 اسما، 72 اسما نزد ماست.

تلقی كلمات معصومین، حقیقت توبه است. توبه جز به تلقی حقیقت ولایت حاصل نمی شود. بعد از تلقی آن كلمات،«فَتابَ عَلَیهِ»[10] رجوع الهی خدای متعال به حضرت آدم و قبول توبه او بیان می شود. خداوند می فرماید:«اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً.»قرآن بارها این داستان را ذكر می کند.

از یك طرف آدم و خلیفه خدا، با پشتوانه همه اسمای الهی و ملكوت عالم و یك طرف هم ابلیس است، با پشتوانه شش هزار سال عبادت. حضرت علی(ع) می فرماید:«لَا یدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَةِ»[11]

شیطان فرصت از خدای متعال گرفته است:«إِلی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»[12] در بعضی روایات، خواستن فرصت را تا عصر ظهور معنا کردند. شیطان لشكریانی نیز از خدا خواسته است. در حدیث عقل و جهل هست كه هر لشكر نوری كه به نبی اكرم(ص) دادند، به شیطان هم لشکری می دهند. ابلیس، انسان را به دنیاپرستی و بت پرستی و استكبار و نفس پرستی دعوت می کند. در روایات هست که شیطان درخواست كرد در مقابل هر فرزندی كه به آدم می دهی، دو فرزند به من بده و خدا هم این دعا را اجابت كرد. گاهی وقتی مؤمن از دنیا می رود، به اندازه قبیله ربیعه و مضر، شیاطینی كه مأمور دست و چشم و گوش و زبان و قلب و قوای این مؤمن بودند و باید او را كنترل می کردند، آزاد و مشغول مؤمنین دیگر می شوند. یك طرف خلافت الهی با حمایت ملائكه است و یك طرف ابلیس است و شش هزار سال عبادت و ریاضت و قدرتی كه از طریق این ریاضت به دست آورده است.

این قصه در آیات متعددی از قرآن آمده که از جمله آن ها سوره مباركه طه است. وقتی خدای متعال داستان هبوط آدم را بیان می کند، می فرماید:«ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیهِ وَ هَدی»همان طور که می دانید، یك توبه ای عبد دارد، یك توبه ای خدا نسبت به بنده دارد. وقتی بنده رجوع كرد، خدا هم رجوع و هدایتی را بر او نازل می کند. خداوند می فرماید:«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً»[13] در جایی دیگر نیز می فرماید:«بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»[14] خداوند در قرآن می فرماید:«فَإِمَّا یأْتِینَّكُمْ مِنِّی هُدی»[15] این هبوط همراه با یك هدایت است، یعنی خدا آدم را که فرستاده، رها نكرده است. خلیفه خدا را همراه با هدایتی فرستاده است. خداوند می فرماید: «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدای فَلایضِلُّ وَ لایشْقی».[16] اگر كسی با تمام وجود، سایه به سایه این هدایت حركت و تبعیت بكند و قلبش، فكرش، همه قوا و امكاناتش را دنبال این هدایت قرار بدهد، نه ضلالت است، نه شقاوت، نه حیرت و سردرگمی است. راه برای او روشن است. پرسش این جاست که سعادتی كه انسان باید دنبال كند، چیست؟ آن سعادت در تبعیت از ولایت است. هدایت، ضلالت، شقاوت و سعادت چیست؟

خداوند در قرآن می فرماید:«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْری»[17] ما آدم را در دار دنیا فرستادیم و باید از این صراط دنیا عبور كند تا به مقام قرب برسد و همراه با او، هدایت و ذكر را هم فرستادیم. اگر انسان روی گردان شد، به دشواری های عیش مبتلا می شود. خداوند در قرآن می فرماید:«فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَی»[18] وجود عیش، تعاریف اساسی زندگی اجتماعی و فردی انسان را تغییر می دهد. پس نتیجه می گیریم سختی در روی گردانی از این ذكر است. تعاریف اساسی ای كه همه زندگی اجتماعی بشر در سایه او و برای دستیابی به او شكل می گیرد، آرام آرام عوض می شود. مسئله رفاه مادی و خوش گذرانی و لذت نیست، بلكه نزول هدایت و همراهی با هدایت است كه اهداف بلند هدایت و تبعیت است و نتیجه اش تبعیت «فَلایضِلُّ وَ لایشْقی»[19] است. از آن طرف نتیجه اعراض از این ذكر، ضیق و ضنک است.

بعد از این عالم، حشر و برانگیختنی است. در آن جا بصیرت از او گرفته می شود و در حیرت و تاریكی و كوری ابدی می ماند و انسان را در سرزمینی تاریك رها می كنند. چشم و گوش و زبانش را می گیرند. هیچ نورانیتی نیست. ظلمت محض است. خداوند در قرآن می فرماید:«لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ كُنْتُ بَصیراً»[20] تو رب منی و اقتضای ربوبیت، پروردگاری و پرورش تو این بود كه مرا نابینا بكنی. تو به من چشم داده بودی و من بصیر بودم. در قرآن می خوانیم:«قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ كَذلِكَ الْیوْمَ تُنْسی»[21]

نسیان به معنای فراموشی نیست، معنای آن روی گردانی و رها كردن و خود را به غفلت زدن است كه نتیجه اش فراموشی می شود. گاهی وقتی آدم غفلت می کند، یادش می رود. اگر كسی به نسیان از آیات مبتلا شد، مبتلا به نسیان الهی می شود و کسی دستش را نمی گیرد.

خدای متعال می فرماید:«وَ كَذلِكَ نَجْزی مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ یؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ»[22] هر كس در این دنیا به اسراف مبتلا بشود و به آیات رب ایمان نیاورد، پاداشش همین است. عذابی كه در قیامت است، از جزا در دنیا شدیدتر است.

کتاب الهی؛ معنای هدایت از منظر روایات

منظور از هدایت، كتاب الهی است. بعضی از روایات این موضوع را خوب معنا كرده اند. در كتاب كافی این گونه معنا شده است:«مَنْ قَالَ بِالْأَئِمَّةِ وَ اتَّبَعَ أَمْرَهُمْ»[23] اقرار به مقامات ائمه(ع) و تبعیت از اوامر آن ها و دنباله روی از حقیقت ولایت امیرالمؤمنین(ع)، هدایت است. حقیقت، ولایت الهی و ذكر است. ذكر در روایات به معصومین تفسیر شده است. بعضی از بزرگان در این باره توضیح دادند. مرحوم ملاحسین قلی همدانی، شرحی بر زیارت جامعه كبیره دارند. ایشان در الشموس الطالعه توضیح دادند كه چرا ذكر به حقیقت نورانیت نبی اكرم(ص) تفسیر می شود. در روایات متعدد این معنا هست. قرآن می فرماید:«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[24] ذكر، وجود مقدس رسول الله(ص) است. اهل ذكر هم اهل بیت حضرت هستند. علم را باید از ما گرفت. این همان روایتی است که فرمودند هر كجا بروید، حقیقت علم جز از خانه ما بیرون نمی آید. این هم ماجرایی دارد. اگر كسی علوم اسلامی را دنبال كند، حقایقی معلوم می شود و همگان پی می برند، از كجا سرچشمه گرفته است. ذكر یعنی اهل بیت(ع) و هدایت یعنی حقیقت امیرالمؤمنین(ع).

جناب آدم(ع) با پشتوانه ملكوت و این هدایت آمد. این همان چیزی بود كه جناب آدم(ع) را آرام كرد، جناب آدمی كه با ابلیس درگیر شد و آن ضربه را از ابلیس خورد. می گویند شما باید بیایید و تا ابد با نسل تان در این كره خاكی زندگی كنید. خیلی احساس وحشت ناكی است. خدای متعال یك امنیت به او داده و فرموده است:«فَإِمَّا یأْتِینَّكُمْ مِنِّی هُدی.»[25] من هدایتی را با شما می فرستم. این سپر ایمنی برای شماست، این همان«وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»[26] است. در باطن آن از آدم حمایت شده است. هم حمایت به تعلیم اسماست، هم حمایت به ملكوت عالم و تواضع و خشوع و تبعیت ملائكه است و مهم تر از همه، دنباله نور و نجات از ضلال و غیرت و ابهام و سردرگمی هایی است كه بشر در طول تاریخ داشته و هم سعادت و نیكی و خوش بختی است.

شقاوت؛ نقطۀ مقابل سعادت

نقطه مقابل سعادت، شقاوت و حیرت است. این حیرت از حیرت قلب در دنیا شروع می شود كه با اعراض از آیات الهی شکل می گیرد و با حیرت در قیامت و كوری در قیامت همراه است. نور و بصیرت از او گرفته می شود و باید تا ابد در تاریكی به سر ببرد و قصه هبوط انسان و جریان هدایت و ضلالت انسان و صف بندی ها ادامه پیدا می کند. بر اساس قرآن و روایات، عده ای دنبال این هدایت حركت می کنند.

این هدی، هدایتی است كه با همه انبیا بوده است، یعنی خدای متعال هیچ پیغمبری را بدون هدایت نفرستاده و حقیقت تامه این هدایت، با وجود مقدس رسول الله(ص) در عالم دنیا تنزل یافته است. از این رو، كتاب انبیا جزیی از قرآن است. قرآن با حضرت در عالم دنیا تنزل پیدا كرد. خدای متعال در قرآن می فرماید:«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ.»[27]

پیامبر این انذار عظیم را آوردی و درهای غیب را به روی بشر گشودی. آن خبر و انذار با تو شروع شد و هدایت تو باید به وسیله ائمه جاری شود. در روایت خواندید که منذر رسول الله(ص) است. این هدایت به غیر هدایت نبی اكرم(ص) نیست، همان هدایتی است كه از طریق معصومین(ع) جاری می شود. این قصه هبوط انسان و زندگی او در دنیاست. حالا انسان یا به این آیات رو می آورد و تبعیت می کند یا مخالفت می کند. دو مسیر اتفاق می افتد كه این دو مسیر تا ابدیت ادامه می یابد.

آن هایی كه دنبال این هدی حركت می کنند، دنبال این نورند و به آیات رو می آورند و به حقیقت می رسند و در قیامت هم با نور آیات محشورند. خداوند می فرماید: «یوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ یسْعی نُورُهُمْ بَینَ أَیدیهِمْ وَ بِأَیمانِهِمْ».[28] وقتی مؤمن در قیامت حركت می کند، نورش پیش رو و سمت راستش حركت می کند. سمت راست، سمت اعمال صالح است، نقطه اتصال انسان به امام و ولی اش است. از این رو، در روایت، نور به معنای امام است. در کافی به هدایت و نور و تاریكی اشاره شده است.

خداوند در قرآن می فرماید:«یوْمَ یقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَینَهُمْ بِسُورٍ»[29] آن هایی كه حقیقت نور را قبول نكردند، پوسته اسلام را گرفتند و باطنش را رها كردند. آن ها به مؤمنین می گویند اجازه بدهید ما هم از نور شما استفاده كنیم. مؤمنان می گویند این نور را باید در دنیا به دست می آوردی.خداوند می فرماید:«مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی»[30] صراط قرب انسان، صراط معرفت انسان و محبت خداست و باید از این صراط عبور كرد و خدای متعال ما را در این صراط قرار داده و كشش های نفسانی شیطان را هم گذاشته است. از این طرف، فطرت و هدایت معصومین(ع) و آن هدایت، تضمین كننده است و اگر كسی تبعیت كند، به سعادت می رسد و اگر كسی اعراض كند، به ضیق می افتد. این ضیق هم در دنیا و هم در آخرت است.

آدم با حقیقت ولایت نزول پیدا کرده است. با هبوط آدم این هدایت را هم تنزل داده اند. در دنیایی كه بناست آدم و نسلش زندگی كنند، این هدایت و آیات هستند. در كافی شریف می خوانیم: «وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی قَالَ یعْنِی أَعْمَی الْبَصَرِ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی الْقَلْبِ فِی الدُّنْیا عَنْ وَلَایةِ امیرالمؤمنین علیه السلام.»[31] كسی كه در دنیا قلبش، كور بود و به حقیقت ولایت و نوری نرسیده كه خدا نازل كرده، در قیامت چشمش را هم از او می گیرند.

در روایت می خوانیم:«وَ هُوَ مُتَحَیرٌ فِی الْقِیامَةِ»[32] خداوند نیز در قرآن می فرماید:«قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ كُنْتُ بَصیراً قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آیاتُنا»[33] آیات ما به سوی تو آمد و ما نگفتیم تو برو آیات را پیدا كن. آیات آمدند. تو اعراض نكن. در روایت هست: «الْآیاتُ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام فَنَسِیتَها وَ كَذلِكَ الْیوْمَ تُنْسی یعْنِی تَرَكْتَهَا وَ كَذلِكَ الْیوْمَ تُنْسی یعْنِی تَرَكْتَهَا وَ كَذَلِكَ الْیوْمَ تُتْرَكُ فِی النَّارِ كَمَا تَرَكْتَ فَلَمْ تُطِعْ أَمْرَهُمْ وَ لَمْ تَسْمَعْ».[34] از ائمه اطاعت نكردی و حرفشان را نشنیدی و دنبال آن ها حركت نكردی. الان هم باید رها شوی. این رهایی نتیجه اش نار و ضنک در دنیاست. در آخرت هم حیرت است و جهنم. این جریان آغاز خلقت انسان است. در قرآن و روایات مراحل دیگری هم توضیح داده شده كه به نزاع هایی پی می بریم كه در تاریخ شروع شد. دعواهای اصلی بر سر چیزهایی بود و بعد جبهه هایی كه در تاریخ اجتماعی بشر شكل گرفت. این جبهه ها باید توضیح داده شود كه جبهه حق و باطل است و بعد نقش عاشورا در درگیری حق و باطل و جریان هدایت و نزول هدایت برای بشریت تبیین شود.

ذکر مصیبت

«السلام علیك یا ابا عبدالله السلام علی الحسین و علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین».

  • عشق و آزادی و ایثار و وفا گردیدند چهار كودك به دبستان تو یابن الزهرا
  • آب می نوشم و از سوز جگر می گویم به فدای لب عطشان تو یابن الزهرا
  • به پریشانی ایام گرفتار شود هر دلی نیست پریشان تو یابن الزهرا

كسی که غصه های امام حسین(ع) در دلش نیاید، مجازاتش این است كه غصه های دنیایی او را فرا بگیرد.

  • با لب تشنه شدی در ره دین قربانی جان عالم همه قربان تو یابن الزهرا
  • سر زینب نه سزد سینه گردون شكند پای آوازه قرآن تو یابن الزهرا
  • جا داشت همه عالم سر بشكنند، وقتی ببیند سر تو بالای نیزه قرآن می خواند
  • مادرت فاطمه می كرد تماشا كه یزید چوب زد بر لب و دندان تو یابن الزهرا

سلام بر آن لب و دندان زیبایی كه بوسه گاه پیغمبر خدا بود و سرانجام هدف چوب خیزران قرار گرفت.

  • سینه چاك تو از نیزه خونی به چه جرم چاك شد همچو گریبان تو یابن الزهرا

روی زمین آرمیده بود و دیگر نمی توانست از خودش دفاع كند. هر کس به گونه ای او را هدف قرار می داد. در مقاتل نوشته اند چگونه او را مورد ضربات قرار دادند.

  • زخم شمشیر نهادند به جای مرهم بر روی داغ جوانان تو یابن الزهرا
  • بر سر نیزه فقط ذكر خدا می گفتی زهی از رتبه ایمان تو یابن الزهرا

این سر مطهر از بدن فاصله گرفته و گاهی كه صحنه ها سنگین بود، شروع به تلاوت قرآن می كرد. زید بن ارقمه می گوید: در كوفه نشسته بودم. دیدم صدای تلاوت قرآن عجیبی می آید:«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»[35] سر بیرون آوردم. دیدم پسر رسول خداست.

قلب ما را نورانی كن تا نور محبت تو بین ما و تعلقاتمان فاصله بیندازد. وقتی خواهرش در گودی قتلگاه آمد، نگاهش به این بدن قطعه قطعه و عریان و بی سر افتاد و با تعجب صدا زد: «أانت اخی اانت ابن والدتی».

  • ای مصحف ورق ورق، ای روح پیكرم آیا تویی برادر من، نیست باورم

روضه عجیبی برای پیغمبر خدا و مادرش فاطمه زهرا خواند، سپس خودش با امام حسین (ع) درد دل كرد و از غصه های امام حسین(ع) و دوری هجران گفت. جوری گریه كرد كه همه گریستند.

  • چون چاره نیست می روم می گذارمت ای پاره پاره تن، به خدا می سپارمت

حجةالاسلام میرباقری