خودشناسی؛ باارزش ترين علوم

خودشناسى در پيشگاه حضرت حق از باارزش ترين علوم است. منفعت اين دانش براى انسان به گستردگى همه عالم هستى و هم به گستردگى عالم ابدى است.

براى اين كه انسان خودش را بشناسد و موقعيت خود را در اين عالم درك كند، چاره اى ندارد جز اين كه به منابع اصيلى كه واقعيات مربوط به او در آن منابع ثبت است مراجعه كند. در رأس اين منابع قرآن كريم است كه برخى از واقعيات اين كتاب، پيش از اين بيان شد. منبع اصيل ديگر اخبار و روايات است كه از قول پيغمبران خدا، رسول گرامى اسلام و ائمه طاهرين(قدس سرهما) در مهم ترين منابع خبرى ما نقل شده اند كه برخى از آن سخنان را نيز بيان كرديم.

انسان با توجه به آن مايه هاى عظيمى كه به دست اراده حضرت حق در ساختمان وجود او به كار رفته اند، موجودى است كه در ميان موجودات عالم غيب و شهادت، موجود خاص و ممتازى است. سازنده اين موجود با اين مايه هاى عظيم ارزشى كه در آن قرار داده است، رضايت ندارد كه گوهر وجود او به دست شياطين بشكند و از قيمت حقيقى خود سقوط كند و به موجودى تبديل شود كه در ترازوى ارزش الهى نتوان او را وزن كرد.

براى اين كه سرمايه هاى داده شده به انسان، به وسيله خودِ انسان به كار بيفتد و تبديل به منافعى ابدى شود، پروردگار بزرگ عالم او را به سوى برخى حالات و اعمال دعوت مى كند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: همه اين اعمال و حالاتى كه انسان به آن ها دعوت شده است، پروردگار در آيات قرآن مجيد بيان كرده است.

دعوت خداوند به صراط مستقيم

در سوره مباركه يونس خداوند آيه عجيبى درباره دعوت خود دارد كه مى فرمايد: من شما را به چه چيزى دعوت مى كنم. نمونه اين آيه را در قرآن كريم كم داريم.

«وَ اللّه ُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[1]؛ «مردم را به سراى سلامت و امنيت [كه بهشتِ عنبر سرشت است]دعوت مى كند و هر كه را بخواهد، به راهى راست هدايت مى كند.»

خدا شما را به دار سلام و صراط مستقيم دعوت مى كند. صراط مستقيم، راهى است كه در دنيا براى انسان ترسيم كرده است و دار السلام نتيجه حركت انسان در اين صراط مستقيم است. صراط مستقيم چيست؟ امام صادق(عليه السلام) ترجمه اى از صراط مستقيم دارند كه بسيار عالی حقيقت آن را بيان مى كند. اين ترجمه را حكيم، فيلسوف بزرگ و محدث خبير، فيض كاشانى، در تفسير «صافى» نقل مى كند.

شخصى از حضرت مى پرسد كه به نظر شما «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» يعنى چه؟ البته پاسخ هاى بسيارى درباره ترجمه صراط مستقيم داده شده است كه همه آنها در پاسخ حضرت صادق(عليه السلام) جمع است. توجه به صراط مستقيم و قرار داشتن در صراط مستقيم، به اندازه اى اهميت دارد كه پروردگار عزيز عالَم براى به كار افتادن سرمايه هايى كه از باب لطف و عشق و محبت، به انسان مرحمت فرموده است، بر بندگانش واجب كرده كه در شبانه روز ده بار مسأله صراط مستقيم را تكرار كنند. البته گفتن صراط مستقيم و تكرار آن، از نظر پروردگار بزرگ عالم، به اين سادگى ها نيست كه من به صورت واجب، در هر 24 ساعت، ده مرتبه بگويم:«اهدنا الصراط المستقيم» و بعد هم سراغ كار دنيايى ام بروم. در آيه شريفه اى خطاب به حضرت موسى آمده است كه در همان لحظات آغاز نبوت ايشان است و خداوند به صورت امر واجب مى فرمايد:

«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى»[2]؛ «و نماز را براى ياد من برپا دار.» نماز را برپا دار براى اين كه به ياد من باشى. به تعبير فارسى تر نماز بخوان كه از راه اين نماز، كرسى حكومت درون و برون تو، براى هميشه در اختيار من قرار بگيرد؛ چون تو موجودى هستى كه از درون و برون خودت آگاهى ندارى. خيلى ها به دنبال اين هستند كه كرسى حكومت بر تو را اشغال كنند ولى هر كس حاكم بر تو شود، بود و نبود تو را از بين مى برد. اگر غير از خدا هم بر انسان حاكم شود، جز شيطان هيچ چيز ديگرى نيست و غير خدا شيطان است.

البته وقتى مى گوييم: خدا، شؤون خدا شامل هر چيزى كه همراه پروردگار هست نيز مى شود. نبوت و رسالت شأنى از شأن اللّه است. امامت شأنى از شأن اللّه است. وحى، شأنى از شأن اللّه است. وقتى مى گوييم: خدا، انبياء هم با خدا هستند، امامان هم با خدا هستند، قرآن هم با خداست و واقعيات هم با خدا هستند. فقيه و عالم ربانى واجد شرايط، حكيم الهى و عارف بيدار، همگى از شؤون پروردگار هستند. اسماى حق هستند. غير خدا هم كه مى گوييم؛ يعنى غير از همه اينها و آن شيطان است.

عدم سلطه شیطان بر انسان

خداوند بسيار هشدار مى دهد كه مواظب باشيد حكومت وجودتان دست شيطان نيفتد. هرگز خداوند در قرآن مجيد حكومت شيطان را قبول نكرده است و همچنین عذر كسى را كه درون و برون خود را به دست شيطان بدهد. عجيب تر اين كه، خودِ شيطانِ حاكم بر وجود انسان هم در روز قيامت در پيشگاه پروردگار، همه خرابى هاى انسان را به گردن نمى گيرد و خدا هم سخنش را پذيرفته است كه همه اين خرابى ها گردن تو نيست. 99% خرابى ها به گردن خودِ انسان است و يك درصد آن، به گردن دشمن است؛ چون شيطان فقط وسوسه گرى مى كند، لكن اين خودِ انسان است كه مهار خود را به دست شيطان مى سپارد و به دنبال او حركت مى كند.

قرآن مجيد، هر عامل جدا كننده انسان از خدا را شيطان ناميده است. هر كس كه باشد، ظاهرى باشد يا باطنى، شهرى باشد يا روستايى، با سواد باشد يا بى سواد، فقير باشد يا پولدار، حكومت باشد يا غير حكومت. هر عاملى كه در حاكميتش گوهر وجود و شخصيت وجود انسان را به نابودى مى كشد و او را به جايى مى برد كه امكان وزن كردن در ترازوى ارزشها را نداشته باشد، شيطان است.

در قرآن آيه بسيار عجيبى است:

«وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الاْءَمْرُ»[3]

وقتى كار از كار گذشته و ديگر تمام شده و راه برگشت و جبرانى نمانده و همه درهاى توبه و رحمت به روى شيطان پرست ها بسته شده و دنيا به پايان رسيده است، قيامت اتفاق افتاده و دادگاه برپا شده و قرار است محاكمه آغاز شود، شيطان به حرف مى آيد. اين شيطان، دولت امريكا مى تواند باشد، انگليس مى تواند باشد، منافق داخلى مى تواند باشد، منافق خارجى مى تواند باشد، پدر بى دين هم مى تواند باشد، زن بى دين هم مى تواند باشد، بچه بى دين هم مى تواند باشد. اميرالمؤمنين مى فرمود:

«الزُّبِيْرُ مِنّا»[4]؛ يعنى: زبير از ما مى باشد.

همان مطلبى كه پيغمبر درباره سلمان مى فرمود. ولى تا وقتى كه پسر زبير، در زندگى او دخالت نكرده بود. از وقتى كه اين پسر بى تربيت و بى ادب و شيطان صفت، حاكم بر پدرش شد، ديگر «الزُّبِيْرُ مِنَ الشَّيطان» شد.

فرقى نمى كند كه اين شيطان، چه كسى باشد. شيطان آن عاملى است كه مرا از پروردگار جدا كرد. آن عاملى است كه نگذاشت گوهرم را با دعوت خدا پرداخت كنم و به آن شكل بدهم. شكل رضايت خدا را به آن بدهم، شكل بهشت را به آن بدهم، شكل نبوت را به آن بدهم، شكل امامت را به آن بدهم. اجازه نداد من هم چون ابراهيم و اسماعيل شوم و چون يوسف عزيز مصر وجود خويش گردم. كلنگ برداشت و به جان ساختمان الهى من افتاد و هر جا را دلش خواست، خراب كرد. من هم راه را به او نشان دادم. اگر من مبارزه كرده بودم، لطمه نمى خوردم. من راه را به او نشان دادم و به جايى رسيدم كه از خراب شدن خودم هم لذت مى بردم. هزار دفعه به من گفتند كه وجود تو در حال خراب شدن است، از اين مسير راه نرو! گفتم: دوست دارم بروم و لذت هم مى برم و به كسى هم مربوط نيست.

اكنون كه كار تمام شده است، با چهره اى زشت و كريه وارد محشر شده است و از همه وجود او فقط خرده هايى استخوان و گوشت و پوست باقى مانده است كه به درد سوزاندن مى خورد. بدن را قبر براى عقل و فطرت و وجدان و روح و آن رابطه هاى الهى كرد. آنها را خفه كرد و همه آن واقعيات را ضايع كرد. بعد شيطان اين سخنان را به مريدانش، به بندگانش، به برده هايش، به كسانى كه حرف او را خوب گوش دادند و لذت هم بردند، مى زند:«إِنَّ اللّه َ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ»[5] اين سخن شيطان در قيامت است به مردمى كه دنباله رو او بودند. به ايشان مى گويد: پروردگار بزرگ عالم، خداى دروغ گويى نبود. علتى نداشت كه دروغ بگويد. هر وعده اى كه خدا در دنيا به شما داد، «وَعْدَ الْحَقِّ» بود. هر وعده اى كه داد، وعده رضايت بود. وعده بهشت، وعده رشد، وعده كمال، وعده رسيدن به مقام قرب، وعده رسيدن به مقام لقاء و وعده رسيدن به مقام وصل بود. اگر وعده پيروزى داد، همه وعده ها درست بودند. «وَ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ» اما من هر چه وعده به شما دادم، وعده قلابى و دروغ بود. گفتم: از اين جاده بيا، به هر چه لذت است مى رسى. وضع تو خوب مى شود و كار و كاسبى تو بالا مى گيرد. مى گفتم: سعادت در اين جاده است، سعادت در رفاقت با اين گروه است كه از خدا بى خبرند:«وَ مَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ»[6] شيطان به آنها مى گويد: من زورم به شما كه نمى رسيد، فقط مى توانستم به شما وعده بدهم. پروردگار بزرگ عالم چنان قدرتى به من نداده بود كه سر شما را به سنگ بكوبم. يا با تيشه، شما را ريشه كن كنم. من سلطنتى بر شما نداشتم. فقط مى توانستم با شما رابطه برقرار كنم و شما را دعوت كنم:«إِلاَّآ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى»

من فقط مى توانستم بگويم: بيا، شما هم جواب مرا داديد و گفتيد: مى آييم. خدا هم شما را دعوت كرده بود: «وَ اللّه ُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِراطٍ مُّسْتَقِيمٍ»[7] مى خواستيد برويد: «فَلاَ تَلُومُونِى»

پروردگار مى گويد: در صحنه محشر، شياطين به بندگان خود مى گويند: حق اين كه ما را سرزنش كنيد، نداريد. هيچ كدام از شما نمى توانيد به ما بگوييد: اى مخالف خدا! اى ملعون پست! اى رجيم! اى خائن! اى جانى! اى جنايتكار! چرا مرا به جهنم دچار كردى؟ چرا مرا بدبخت كردى؟ چرا مرا بيچاره كردى؟

مرا ملامت نكنيد:

«وَلُومُوآا أَنفُسَكُم»؛ هر چه مى خواهيد فقط خودتان را سرزنش كنيد. براى خودتان آه بكشيد. براى خودتان داد بزنيد: «مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ» من امروز كمترين قدرتى براى اين كه به فرياد شما برسم، ندارم؛ چون خود من هم گرفتارم.

«وَ مَا أَنتُم بِمُصْرِخِىَّ»؛ شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد. «إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ» من بيزار هستم و كافرم به همه برنامه هاى بد شما. «مِن قَبْلُ»از قبل هم اصلاً با شما خوب نبودم و شما را نمى پسنديدم. آن موقع هم ما شما را مردمى پست، زبون، ضعيف، برده، بدبخت و بيچاره حساب مى كرديم.«إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ» اين جمله، ديگر بسيار دردناك است كه شيطان در روز محشر فرياد مى زند:

«إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »[8]

يعنى؛ هر كس از حدود خدا تجاوز كرده است، آماده عذاب دردناك خدا باشد.

تأثير نماز در استقرار حاکمیت خدا

خداوند به موسى بن عمران مى فرمايد:

«وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى»[9] ؛ نماز را به ياد من برپا دار.

نماز براى اين است كه حاكميت من بر تو استقرار پيدا كند.

«إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ»[10] ؛ يقيناً نماز از كارهاى زشت و كارهاى ناپسند، باز مى دارد.

خودِ نماز ذكر است. براى چه ما را مأمور به ذكر كرده اند؟ در ذكرگويى همه وجود بايد شركت كند. ذكر واقعى، ذكرى است كه همه هستى در آن شركت كند. وقتى مى گويم:«لا إله إلاّ اللّه »، «اللّه اكبر»، «لا شريك له»، «لا حول ولا قوة إلاّ باللّه »، همه هستى من بايد در اين ذكر شركت كند. «لا إله إلاّ اللّه » يعنى هر چه حرام است، به دور از من و هر چه واقعيت است، براى من مى باشد. آن قدر هم بايد اين ذكر را با زبان تكرار كنم تا آخر عمر كه قلب و روحم در اين حقيقت غرق شود و نَفْس شناگر در اين حقيقت شود.

به يكى از بزرگان دين گفتند: چگونه نماز مى خوانى؟ گفت: وقتى هنگام نماز فرا مى رسد، من دو وضو مى گيرم: يك وضو براى بدنم و يك وضو براى حقيقتم. وضويى كه براى بدنم مى گيرم، همان وضويى است كه امام صادق(علیه السلام) تعليم داده و گفته است: وقتى كه وضو مى گيرى، آبى كه به صورتت مى ريزى، توجه داشته باش كه صورتت را و هر چه در صورت تو است، براى او پاك كن:

«إنَّ اللّه لا يَنْظُرُ إلى صُوَرِكُمْ بَلْ يَنْظُرُ إلى سيرَتِكُمْ»؛ بدرستى كه خداوند به صورت(ظاهرى) شما نظر ندارد بلكه به سيرت و باطن شما مى نگرد.

گفت: وضو كه مى گيرم، چشمم را از نظر انداختن به نامحرم با وضو مُهر مى كنم. اين قدر هم اين مُهر قوى است كه اگر من هم بخواهم آن را باز كنم، باز نمى شود؛ مانند اين كه دو پلك را به هم چسبانده باشند. در كتابى ديدم خطرهاى نگاه كردن به نامحرم را تحليل كرده بود و يازده خطر سنگين براى نگاه به نامحرم شمرده بود. همه آن خطرها هم درست بود. اگر مردان و زنان در ايران، راست بگويند، علت بيشتر طلاق ها فقط نگاه است. مرد، خانم نامحرمى را بيرون از خانه ديده است كه زيباتر از همسر خودش بوده است. از همسر خود دلسرد شده است و يا خانم نيز، يك نفر را ديده است كه زيباتر از شوهر خودش بوده است و در او خيره شده و دل او را برده است و از شوهر خودش فرارى شده است. بعد هم طلاق مى خواهد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:

«النَّظَرُ شُعْبَةٌ مِنَ الزِّنا»؛ نگاه(آلوده) بخشى از زنا است.

مى گويند: نگاه مقدمه زنا است. مى گويند: نظر به شهوت مورث حسرت طويل است. مى گويند:«سَهْمٌ مِنْ سَهامِ الإبليس»[11]؛ نگاه تيرى از تيرهاى شيطان است.چشمم را كه مى شويم، مى گويم: تو مال او هستى، نه مال نامحرم. هنگام وضو دو لبم را هم كاملاً مى شويم و مى گويم: اجازه نداده اند كه با همه جا تماس برقرار كنى. در روايات ما دارد كسى كه نامحرمى را ببوسد، فرقى نمى كند كه پسر باشد يا دختر- در برخى از روايات، به خصوص در مورد پسر گفته شده است- وقتى از قبر بيرون مى آيد، بندى از آتش جهنم به بدن او مى گذارند و حساب آخرين نفر را كه رسيدند، تازه مى آيند سراغ او كه بيا ببينيم وضع تو به كجا بايد بكشد؟

وضو مى گيرم، زبانم را هم خوب مى شويم. وضو؛ يعنى طهارت؛ يعنى مهار. زبانم را با وضو مهار مى كنم. وضو مى گيرم كه مرا در پيشگاه مقدس او راه دهند. با وجود مقدس او حرف بزنم.

جدى اهل غيبت نيستم. اگر مى خواهم حرف بزنم، رو به رو حرف مى زنم. او را به كنارى مى كشم، به او احترام مى گذارم، سلام مى كنم و مى گويم: معذرت مى خواهم، خيال كردم عيب دارى، مى خواستم عيب تو را گوشزد كنم. با اين روش، او مى پذيرد كه عيب دارد. مى گويم: حيف است، گوهر وجودت در حال لطمه خوردن است.

دست هايم را كه مى خواهم بشويم، به دستم مى گويم: انگشتان تو را براى گرفتن لقمه حرام نساخته اند، تو را براى گرفتن آلات موسيقى و قمار نساخته اند، براى گرفتن شيشه مشروب خلق نكرده اند، براى امضاء عليه كسى نساخته اند، براى پرونده دروغ ساختن درست نكرده اند، براى گرفتن اسلحه به روى مؤمن و مسلمان و نفس محترم نساخته اند. هنوز دارم وضو مى گيرم و وارد نماز نشده ام. نماز كه مقام قرب است، مهمانى است. اين ها همه مقدمات است.

بعد سرم را مسح مى كنم. كلمه «مسح» در قرآن چه معنايى دارد:«وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ» باطن سرم را نيز شستشو مى كنم تا پاكيزه گردد:

  • سر كه نه در راه عزيزان بودبار گرانى است كشيدن به دوش[12]

سرم را چنان تطهير مى كنم كه روزهاى آخر، وقتى شمشير به او زدند و خونش روى محراب پاشيد، ببينم چه چيزهايى در اين خون موج مى زند، اصالت، معرفت، شرافت، كرامت، بينايى، درستى و فضيلت.

وضويم كه تمام مى شود. اين تازه وضوى ظاهر است. بعد وارد وضوى باطن مى شوم. وضوى باطنم چيست؟ ظاهرم را با آب به روش امام صادق، اين گونه پاك مى كنم. باطنم را هم هر روز با توبه پاك مى كنم. همه انبياء با اين كه گناهى نداشتند، همواره در حال توبه بودند و به صيقل و شستشوى باطن مى پرداختند.

وقتى وضويم تمام شد و باطنم را با آب توبه شستم، تا آن جا كه امكان داشته باشد، نمازم را در مسجد مى خوانم. عده اى به قول پيامبر، همه كره زمين براى آنان مسجد و خانه محبوب است:

«لِىَ الأرضُ مَسْجِدا و طَهُوراً»[13]؛ زمين را براى من(پيامبر) مسجد و طهور قرار داده شده است.

اميرالمؤمنين درباره دنيا مى فرمايد:«مَسْجِدُ أحِبّاءِ اللّه »[14] اين جا مسجد عاشقان خدا است.

وقتى وارد مسجد مى شوم از درون مسجد، مسجد را نگاه مى كنم.

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»[15]؛ و ياد كنيد هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به امورى[دشوار و سخت]آزمايش كرد، پس او همه را به طور كامل به انجام رسانيد، پروردگارش[به علت شايستگى ولياقت او]فرمود: من تو را براى همه مردم، پيشوا و امام قرار دادم.

مى بينم صداى خدا در ابتداى نماز من بلند است كه من نماز ابراهيم وار از تو مى خواهم، نه عربى خواندن و فرار كردن. نماز ملكوتى مى خواهم، نمازى مى خواهم كه با تو باشم و تو با من باشى: «فِى جَنبِ اللّه ِ» آن وقت بهشت را كاملاً طرف دست راست خودم مى بينم.

«وَ أَصْحَابُ الَْيمِينِ مَا أَصْحَابُ الَْيمِينِ »[16]؛ و سعادتمندان چه بلند مرتبه اند، سعادتمندان!

طرف دست چپم را نگاه مى كنم.

«وَ أَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ »[17]؛ و شقاوتمندان، چه دون پايه اند، شقاوتمندان!

پل روى جهنم را زير پاهايم مى بينم، ملك الموت را بالاى سرم در حال پرواز مشاهده مى كنم كه الان نوبت رفتن من است. همه هستى ام را به خدا مى سپارم و بعد از اين، تازه تكبيرة الاحرام مى گويم: «اللّه اكبر». آن موقع وارد نماز مى شوم: «بسم اللّه الرحمن الرحيم* الْحَمْدُ للّه ِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ اى همه كاره عالَم! هيچ كس را غير از تو كاره اى نمى دانم.

«الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ * مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ * إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ»[18]، امام صادق اين آيه را چنين معنا مى كنند: «أرْشِدْنا لِلُزومِ الطَّريقِ الّذى مُعَدّى إلى مَحَبَّتِك و المُبَلِّغ إلى جَنَّتِك»[19]؛ خدايا! طلب مى كنم از وجود مقدس تو، راهى را كه مرا به درياى عشق تو برساند.

معلوم مى شود معرفت جزء صراط مستقيم است. عشق جزء صراط مستقيم است. عشق هم پديده اى است كه از معرفت حاصل مى شود. پايان مسيرى كه در حال حركت هستم، درِ بهشت است. انسان بهشت را در صراط مستقيم مى بيند. خودِ در به روى انسان باز مى شود.

«ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ ءَامِنِينَ»[20]؛ [به آنان گويند:] با سلامت و امنيت وارد شويد.

«والمانِع مِنْ إِن نتَّبِعِ أهْوآءَنا فَنَعطب»[21]؛ خدايا! در اين راه، سالك و كسى كه در حال حركت است، مانع دارد از اين كه از هواهاى خود متابعت كند.

خدا و امامان معصوم صراط مستقيمند.

كسى كه تابع حال و هواى شهوات و غرايزش است، در راه نيست.

«أوأنْ نَأخُذَ آرآءَنْا فَنَهْلِك»[22]؛ در صراط مستقيم، هيچ كس متكى به رأى خود نيست.

مى گويد: من بايد ببينم كه رأى خدا چيست، رأى انبيا و ائمه چيست؟ من خودم رأى مى دهم؛ ولى رأى من بايد مساوى با رأى آنان باشد. اين صراط مستقيم است:

«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللّه ُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»[23]؛ ديگران شما را به چه چيزى دعوت مى كنند؟

ديگران شما را دعوت مى كنند تا حسابى شما را بسوزانند و خاكستر كنند، از شما غير از بدن چيزى باقى نگذارند. كارى كه فرهنگ غرب و شرق، در سراسر اروپا و امريكا كرده است، اين است كه از انسان فقط بدن خالى باقى گذاشته است. اگر يك فيلم از مردم و جوانان و زنان آن جا را در اين جا نشان دهند، براى منحرف كردن يك ميليون نفر كافى است:

«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّه ُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ ءَايَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»[24]؛ اينان[كه مشركند، نه تنها مردم، بلكه بى رحمانه زن و فرزند خود را] به سوى آتش مى خوانند، و خدا به توفيق خود، به سوى بهشت و آمرزش دعوت مى كند و آياتش را براى مردم بيان مى فرمايد تا متذكر شوند.

روى سنگ معبد يونانى نوشته بود كه خود را بشناس.

«وَ فِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ»[25]؛ و نيز در وجود شما نشانه هايى است آيا نمى بينيد؟

آگاه باش كه چه كسى هستى. وقتى كه بدانى چه كسى هستى، يكپارچه مال او مى شوى. يكپارچه كه از او شدى، يك پارچه هم اسماء و صفات او را جذب مى كنى. آن گاه ببين چه مى شود.

  • جدّ تو، آدم بهشتش جاى بودقدسيان كردند بحر او سجود
  • يك گنه چون كرد، گفتندش تماممذنبى مذنب برو بيرون خرام
  • تو طمع دارى كه با عمرى گناهداخل جنّت شوى اى رو سياه![26]

حجة الاسلام و المسلمین انصاريان