مرابطۀ نفس

یکی از قدم هایی که بزرگان از علمای اخلاق فرمودند، به تبع روایات اهل بیت(علیه السلام) که برای حرکت به طرف خدای متعال و جزء ضروریات هر انسانی این است که انسان باید اهل مرابطه با نفس باشد و مرابطه معنایش این است که انسان نفس را مواظبت کند و او را به تکالیف الهی تذکر بدهد. انجام تکالیف را از او بخواهد و بعد هم حساب و کتاب را از او بکشد و در صورت تخلف، از کنار تخلف نفس ساده عبور نکند و برای نفس در مقابل تخلفاتی که کرده، مجازات هایی مناسب با تخلفش قرار بدهد.

مهم ترین این ها در مرابطه با نفس، محاسبه است که انسان اهل حساب و کتاب در عمل باشد. در روایات روی این قسمت فراوان تأکید شده و روایات به شکل های مختلفی تأکید بر این مطلب کرده؛ از جمله روایات شریفی است که تهدید عظیمی برای انسان در آن هست؛ از موسی بن جعفر(علیه السلام) در کتاب شریف کافی مرحوم کلینی نقل می کند، حضرت فرمودند: اصلاً از ما نیست کسی که هر روز به حساب و کتاب خودش نرسد. «قَالَ لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ».[1] هر روز باید حساب و کتاب از نفس بکشد و به استناد بعضی روایات، مرحوم شیخ حر آملی که از بزرگان و فقها و محدثین شیعه هست فتوا دادند که وجوب محاسبه در هر روز، یکی از واجباتش این است که انسان از نفس حساب و کتاب بکشد.

این حساب و کتاب برکاتی دارد. برکاتش در این روایت بیان شده. یکی از برکاتش شکر است. خدای متعال نعمت های فراوانی را به انسان می دهد؛ این نعمت ها را اگر انسان نشناسد، خوب نیست. اگر بشناسد و مبتلا به عُجب هم شود، خوب نیست.

اشکال و آفت نعمت

اشکال و آفت نعمت دو چیز است؛ یکی غفلت از نعمت و دومی عُجب به نعمت. معنی غفلت از نعمت این است که خدا نعمت را داده و در مقابل نعمت هم تکیلف می خواهد؛ این طور نیست که خدای متعال سرمایه را که می دهد، بی حساب و کتاب باشد. سرمایه را می دهد و تکلیف می خواهد. اگر انسان این سرمایه را نشناخت و غافل بود، از اینکه این سرمایه را دارد طبیعی است که نمی تواند تکلیفی که روی دوشش آمده را انجام بدهد.

حداقل چیزی که خدای متعال در مقابل نعمت می خواهد، این است که انسان شاکر نعمت ها باشد. نعمت را ببیند و از خدا بداند و بعد هم در مقابل این نعمت شکر کند؛ از شکر زبانی گرفته تا شکر قلبی و انجام تکلیف. این از ثمرات حساب و کتاب است. این را خدای متعال ارزان به انسان داده؛ اگر این را نشناسد، قدردان این نعمت نیست و شکر این نعمت را نمی کند؛ این نعمت را از آن حمایت و حفاظت نمی کند و تکلیف متناسبش را انجام نمی دهد و این آفت برای انسان به بار می آورد.

ولی اگر متوجه شد که نعمت هست و بعد این نعمت را هم از خدا دید، طبیعی است که این انسان هم در حفظ این نعمت مراقبت می کند و هم شاکر نعمت است و این شکر هم طبیعی است که نعمت را زیاد می کند. یکی از برکاتی که در محاسبة نفس و حساب کشی از نفس وجود دارد این است که انسان می فهمد چه توفیق هایی داشته و این محاسبه هم محاسبة عمل است و هم محاسبة نفس. نتیجه اینکه، انسان هم به اعمال مثبتش می رسد و هم به صفت های مثبتی که خدای متعال به او عطا کرده، به این ها می رسد. به یکی شجاعت داده و به یکی جود.

دیگری باید کلی زحمت بکشد تا گذشت کند. این انسان به سادگی در راه خدا فراوان گذشت می کند؛ این لطفی است که خیلی قیمت دارد. چه بسا بسیاری از آن هم برمی گردد به زحمتی که دیگران کشیدند. پدران انسان، نسل ها زحمت کشیدند تا به دست انسان رسیده ولی چیز قیمتی است؛ درست مثل ثروتی که ده نسل پدرهایی زحمت کشیدند و در مقابل زحمت ده نسل، خدای متعال با فوت یک پدر همة این ثروت ها را به فرزند منتقل می کند؛ چون این انسان نکشیده. گاهی به نظرش می آید که این ها به درد نمی خورد. ارزش برای این ها قائل و درست نیست؛ این همان پول و سرمایه هایی است که دیگران با جان کندن از راه حلال به دست می آورند. خدا به کسی کمالات نفسانی داده هم همین جور است.

حساب و کتاب نعمات الهی

گاهی جوری خدای متعال به کسی می رسد و سخاوتی که می دهد، به خاطر خصوصیتی است که در نسل ها بوده. پدرها زحمت کشیدند و بندگی کردند؛ حالا خدا به انسان داده. انسان اگر این نعمت را نشناسد، از دست می دهد و ارزان خرج و کفران نعمت می کند؛ این کفران نعمت، عقوبت به دنبال خودش می آورد. بنابراین، یکی از برکاتی که در محاسبة نفس هست، این است که انسان عمل خیر را می فهمد که امروز چه کارهای خیری انجام داده و بعد می فهمد که چه زمینه هایی موجب پیدایش این کارهای خیر شد.

مثلاً انسان امشب موفق بوده که سحر بیدار شود و حال خوشی پیدا می کند؛ اگر اهل حساب و کتاب نبود، از کنارش می گذرد؛ اگر اهل حساب و کتاب بود، می فهمد که این توفیق از کجا پیدا شده؛ وقتی ریشة توفیق را پیدا کرد که می تواند در آن دوام پیدا کند. روایت دارد که حضرت فرمودند: «فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللَّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْهِ»؛[2] باید حساب و کتاب کنی. اگر موفق بوده، عمل خیر انجام دادی و از خدا بخواهد که توفیقش را در این عمل خیر زیاد کند. بنابراین، این خواست به دنبال این حساب و کتاب می آید و بعد هم حاصلش این است که توفیقاتش روز افزون اضافه می شود. بنابراین یکی از برکاتی که در باب نعمت حاصل هست، این است که انسان نعمت را می شناسد و دوم اینکه اهل حساب و کتاب ممکن است امشب که برای نماز شب خواندن بیدار شد، خودش را موفق ببیند و بگوید الحمدلله. ما زحمت کشیدیم و بیدار شدیم. کار خدا و توفیق خدا و لطف خدا را نبیند.

آدم اهل حساب و کتاب می فهمد؛ نه. امشب که بیدار شدی، همان آدمی هستی که ده شب می خواستی بیدار شوی و زورت نمی رسید. امشب، خدا توفیقی به تو داده؛ این ها را از خدا می بیند. یکی از بزرگان می فرمودند که گاهی انسان برای اینکه مبتلای به عُجب نشود و بفهمد که بیدار شدی، همان آدمی هستی که ده شب می خواستی بیدار بشی و زورت نمی رسید. امشب خدا توفیقی به تو داده. یکی از بزرگان می فرمودند: گاهی انسان برای اینکه مبتلای به عُجب نشود و بفهمد که خودش هیچ کاره است، ده سال می خواهد عمل خوب انجام دهد. ده سال می گذرد و بعد از ده سال عاجز می شود و می فهمد خودش هیچکاره است. فریادش بلند و «وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثينَ».[3] بعد از ده سال موفق می شود.

این آدم خاصیتش این است که دیگر مبتلای به عُجب و غرور نمی شود. نماز شبی که می خواند، منتظر نیست ملائکه به او نازل شوند؛ خودش را طلبکار خدای متعال و خارج از حد تقصیر نمی بیند و مبتلای به آفت عبادت نمی شود. یک دعای شریف در مکارم الاخلاق، فراز زیبایی دارد. در آن فراز، سلسله نعمت ها و آفت هایش را بیان می کند.

عُجب به عبادت، برکت دوم محاسبه

«وَ عَبِّدْنِي لَكَ وَ لا تُفْسِدْ عِبَادَتِي بِالْعُجْبِ».[4] خدا مرا به مقام بندگی خودت برسان. بندة تو باشم و عبادت من را با عُجب حاصل نکن؛ آنچه عبادت را باطل می کند، عُجب به عبادت است. عُجب به عبادت یعنی تکیه به عمل کردن و عمل را از خود دیدن است و بعد به اهل خودش تکیه کند و بگوید من که نمازها را خواندم و روزه ها را گرفتم؛ من به نتیجه می رسم که در روایات مزمّت شده و می فرماید: اصلاً برای رسیدن به هیچ خیری حتی بهشت نه بالاتر از بهشت؛ اصلاً به عمل خودتان تکیه نکنید. چرا؟ چون انسان ممکن است پنجاه سال نماز خوانده باشد و آفتی در هر پنجاه سال نماز هست که همه را به باد داده و خود انسان هم متوجه نیست.

پس به چی تکیه کنیم؟ روایت دارد که فقط حسن ظن به خدای متعال داشته باشیم و او لطف حق است که دست شما را می گیرد و به درجات می رساند. بنابراین، اگر انسان نعمت را شناخت و فهمید که نماز خوانده موفق بوده. امروز اهل احسان به دیگران بوده و حاجت مؤمنی را به جا آورده و امثال این اعمال؛ یا صفات خیری درش وجود دارد. اگر این ها را از خودش ببیند، طبیعی است که به این ها تکیه می کند و مبتلا به عُجب می شود.

انسانی که بیست سال نماز شب خوانده و خود را هم در این نماز شب خواندن همه کاره مي داند، محال است عُجب نگیرد. می بیند همه خوابیدند و این 20 سال شب زنده داری کرده و خودش را هم دخیل می بیند. همین که خودش را دخیل دید، طبیعی است که به عمل تکیه می کند و عمل در نظرش مهم جلوه می کند و العیاذبالله، طلبکار خدای متعال می شود و این آفت تمام اعمال انسان است. در روایت دارد، یکی از بنی اسرائیل 40 سال عبادت کرد و بعد از 40 سال عبادت، حاجتی از خدای متعال خواست.

محاسبه در باب خیرات

خدای متعال حاجتش را اجابت نکرد. سَر حساب که شد، خودش را مقصر دید و گفت: بیچاره ببین چه گناه و خطای بزرگی در تو وجود دارد که بعد از 40 سال عبادت هم لیاقت نداری. حاجتی از خدا خواستی که به تو بدهد و خدای متعال به پیغمبر زمانش فرمود: برو به او بگو این حرفت را از 40 سال عبادتت بهتر قبول کردم. این در محاسبه بدست می آید. انسان اهل حساب و کتاب می فهمد که اصلاً خودش هیچ کاره است؛ اگر خودش را به خودش واگذار کنند، نماز صبحش هم نمی تواند بخواند.

اگر خودش را به خودش واگذار کنند، از گناه صغیره هم نمی تواند بگذرد. اینکه گناهان کبیره بزرگی در روز پیش آمده و این موفق بوده و این گناهان را انجام نداده؛ اگر سَر به حساب باشد، می فهمد از خداست و طبیعی. مبتلای به عُجب نمی شود. بنابراین، محاسبه در باب خیرات دو چیز را بوجود می آورد. یکی اینکه انسان را از ابتلای به عُجب حفظ می کند. دوم اینکه انسان را به شکر و به طلب توفیق می رساند؛ وقتی فهمید از خداست؛ اگر خیری انجام داده، صفت خوبی در آن هست و همه به خدا برمی گردد.

طبیعی است که موفق به شکر از خدا می شود و انسان بخواهد، توفیق بیشتر می طلبد. اگر حساب و کتاب نبود، عُجب می گیرد ولی اگر حساب و کتاب بود، محاسبه و دقت کرد. دید به اندازه ای که امروز برای خدا خرج کرده، ده برابرش را برای غیر خدا خرج کرده و از عُجب نجات پیدا می کند. درست است امروز مثلاً دو ساعت نماز خوانده ولی 22 ساعت دیگر را مشغول به خودش بوده. اگر دید که او امروز مثلاً 2 ساعت نماز خوانده و نگاه کرد دید خودش جدی نیست، اهل دنیا ده برابر آن به دنبال دنیایشان دویدند؛ اما کاری برای خدا نکردند.

دید انسان معمولی برای رسیدن به دنیا ده برابر این تلاش کرده؛ اگر انسان تلاشی که خودش برای دنیا می کند، با تلاشی که خودش برای خدای می کند، به خصوص. معمولاً انسان برای دنیایش از سر رغبت عمل می کند. العیاذبالله نوبت خدا که می رسد، از سر بی رغبتی است و از سر گلایه عمل می کند.

اگر انسان دید که امروز چطور عاشقانه این پول را داده و فرش را خریده و وقتی به خدا رسیده یک دهم او را داده و چقدر از سر کراهت داده؛ مبتلا به عُجب نمی شود. اگر تلاش خودش را برای خدا با تلاش اهل دنیا برای دنیا مقایسه کرد، دید ما چقدر برای خدا کار می کنیم و اهل دنیا چقدر برای دنیا کار می کنند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به لشکریانش می فرمود: حاضرم صرافی کنم و ده تای شما را بدهم و یکی از لشکریان معاویه را بگیرم؛ چون آن ها در دنیایشان شدیدند و ما در خداخواهی ضعیفیم. ده تای شما به اندازة یکی از آن ها برای خدا کار نمی کنند.

اگر انسان این را مقایسه کرد، دیگر مبتلا به عُجب نمی شود؛ اگر خودش را با خوب ها مقایسه کرد و دید نافلۀ شب خوانده؛ خودش را مقایسه کرد با آن هایی که یک شب را به سجده می گذراندند و می گفتند: امشب شب سجده است. یک شب را به رکوع می گذراندند و می گفتند: امشب شب رکوع است. در باب اویس قرنی نقل شده که ایشان یک شب را تا صبح می فرموده، امشب شب رکوع است. یک شب را می فرمود: امشب شب سجده است و به سجده می گذراندند. اگر انسان عمل خوب خودش را با عمل خوب اولیا مقایسه کرد، می فهمد خیلی به خدای متعال بدهکار است. خودش را مقصر و کوتاه در عمل می بیند. اگر این حساب و کتاب ها نباشد، آدم مبتلا به عُجب می شود و اگر از مبتلا به عُجب شد، احساس کرد وظیفه را انجام داده؛ این دیگر از خدا دور می شود.

خیرخواهی خداوند

در آن روایت شریف در کتاب کافی در باب قضاءالله دارد که خدای متعال می فرماید: من خیر بنده ام را می خواهم و خیرش در هر چه که باشد، می رسانم. مادر خیر بچه اش را می خواهد و دلش هم می سوزد ولی محبتش گاهی عاقلانه نیست و بچه مریض است. این غذا برایش ضرر دارد اما گریه می کند، به او می دهد. خدای متعال می فرماید: من خیر بنده ام را می خواهم و به هر قیمت شده، این خیر را به او می رسانم. اگر لازم شود یک عمر مریضش کنم، مریضش می کنم؛ البته در کنار هر نفسی که می کشد، هزار گناه از آن می ریزم و هزار درجه به او می دهم.

امام سجاد(علیه السلام) در دعایشان فرمودند: خدایا نمی دانم تو را بر سلامتی بیشتر شکر کنم یا بر بیماری؛ چون وقتی سالم ام، توفیق عبادت و نشاط دارم. نعمت و معنایش را می فهم ام. خدایا وقتی هم بیمارم، تو ثواب هایی برای من می نویسی که اصلاً بر ذهن من خطور نکرده. عبادتی را بر من ثبت می کنی که من نیتش را هم نکردم؛ نه اینکه انجام ندادم. خدای متعال برای او، هر لحظه اش را هزار ثواب می نویسد که نگفتنی است. در روایت دارد: مؤمن اگر یک تب شدید بگیرد، همة گناهانش را خدا می آمرزد؛ مثل کسی که از مادر متولد شده. ولی لازم باشد، 20 سال بیمارش می کنم، بیمارش می کنم؛ چون خیرش است. اگر لازم باشد، 20 سال فقیرش کنم، فقیرش می کنم. این شرح روایت مقصود است که دارد. حتی اگر عبادت برای مؤمن مضر باشد، توفیق عبادت را از او می گیرم.

نجات شیعیان

بعد خدای متعال می فرماید: مثل بنده ای که عبادت می کند و به عُجب مبتلا می شود، از حد تقصیر خارج می شود؛ از حد تقصیر خارج می شود یعنی چی؟ یعنی خودش را به تکالیف کوتاه نمی بیند و احساس می کند که دیگر وظیفه را انجام داده. گاهی نمونه هایش را دیدم؛ برای خود آدم نیز این حالت زیاد هست. طرف می گوید: اگر خدا ما را بهشت نبرد، پس چه کسی را ببرد؟ شیعه محال است جهنم برود. طبق روایت حضرت فرمود: به کوری چشم شما هم که شده ما از خودمان برایشان مایه می گذاریم. در روایت شریف دیگری دارد، خدا هزار هزار از دشمن ما را به جهنم می برد که یک شیعه را نجات بدهد و باید هم اینجور باشد؛ این بی عدالتی نیست.

آن جنایت کارهایی که برای دنیایشان می نشستند آن طرف دنیا و مُد درست می کنند و تصویر مهیج و محرک را به این طرف دنیا می فرستند و جوان شیعه را به فساد می اندازند؛ این نمی خواهد گناه کند 1- او می خواهد خودش گناه کند 2- می خواهد دیگران را هم به گناه بیاندازد. می خواهد قبح گناه را بریزد. بدی گناه را از بین ببرد که این بدتر از گناه است؛ یعنی می خواهد منکر معروف را آبرومند کند و به عکس، معروف را منکر کند؛ با این نیت آن طرف دنیا نشسته و این جوان شیعه را تحریک می کند؛ این جوان هم نمی خواهد به گناه بیفتد اما تحریک او این را به گناه می کشد. جا ندارد خدا گناه این را به دوش او بگذارد و او را به جهنم ببرد و این را به بهشت.

خارج شدن مؤمن از حد تقصیر

بنابراین، نمی گویم مؤمن به بهشت نمی رود ولی در این روایت دارد، مؤمن اگر از حد تقصیر خارج شد؛ یعنی احساس کرد تکلیف خدا را انجام داده، این مؤمنی که از حد تقصیر خارج شود، در آن روایت هست که خدای متعال می فرماید: این بنده با عبادتش دارد از من دور می شود. نماز شب می خواهند اما از ما دور می شود. چرا؟ چون از حد تقصیر خارج شده. من اگر لازم باشد خوابش مي کنم که برگردد به حد تقصیر.

صبح که پا می شود ببیند نماز شبش قضا شده، احساس کند کوتاهی کرده؛ آن وقت این نماز شب را که نخوانده، کوتاهی کرده. از آن نماز شب خواندن خارج شود بهتر از حد تقصیر است؛ این به خدا نزدیک می شود و او از خدا دور می شود. یا در روایت شریف دارد: «سیئه تسعک خیر من حسنه»؛ کار زشت و گناهی که موجب ناراحتی انسان می شود. انسان گناه می کند و از خودش مشمئز می شود و بدش می آید. احساس کرده با خدا بد کرده. روایت دارد: این گناهی که موجب می شود انسان از خودش گلایه مند شود و احساس کند از بندگی خدا خارج شده، از آن عبادتی که عُجب بیاورد و انسان را خوشحال کند، معنا این است که عُجب پیدا کند، آن احساس گناه از آن عبادت بهتر است. چیزی که می تواند انسان را از عُجب نجات بدهد؛ هرچند انسان عابد، انسانی که زیارت عاشورایش ترک نمی شود؛ اگر انسان اهل حساب و کتاب نبود، این توفیق را خدای متعال به آدم داده.

حضور در مجلس امام حسین(علیه السلام)

خدا به شما توفیق داده که در جلسه حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) شرکت کنید. در روایت دارد: در مجلس حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) وقتی وارد می شوی، ملائکه شروع می کنند برایت استغفار کردن تا از مجلس بیرون بیایی. در مجلس حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) که می نشینی، همنشین ملائکه ای. ملائکه در این مجلس می آیند و این ملائکه، به مجالست قداست روح و پاکی می آورد.

انسان در مجلسی بنشیند که ملائکه حضور دارند، خود حضور روح انسان را پاک می کند. این توفیق است؛ اگر توجه نکرد و آخر شب سَر به حساب نشد که خدایا! توفیق را به ما دادی و از کنار این توفیق خدادادی گذشت، حقش است که خدا محرومش کند؛ اگر محروم نکرد، لطف خداست. وگرنه این مستحق حرمان است. از آن طرف اگر سَر به حساب شد و آخر شب گفت: ما که زیارت عاشورا را خواندیم؛ ببین همه خواب بودند و ما زیارت عاشورا خواندیم. خوب وضع ما خیلی خوب است؛ این از آن یکی بهتر است و هر دوی آن با حساب و کتاب پیدا می شود. اگر آدم اهل حساب و کتاب بود، می فهمد الحمدالله امروز نماز اول وقت خواند. امروز به زیارت عاشورا موفق شد و خیلی ها موفق نشدند؛ بعد هم که حساب می کند، می بیند نه.

ما همان آدم دیروزی هستیم که بین الطلوعین خوابیدیم و امروز که بیدار شدیم، خدا توفیق داده. همان آدمی هستیم که چه روزهای زیادی می خواستیم بیدار شویم اما نمی شدیم؛ نه اینکه نمی خواستیم. پس امروز که بیدار شدیم و راحت از جایمان جدا شدیم، حتما خدا توفیق داده. می فهمد خاصیت فهمیدن از خداست. اینکه به جای ابتلای به عُجب، به شکر می رسد. عُجب آفت عبادت و نعمت است و شکر موجب زیادی نعمت است. این یکی از برکات محاسبه است.

استغفار، برکت سوم محاسبه

برکت دومش این است که می فرماید: اگر عمل بد هم انجام داده، استغفار کند. انسان اگر با خدا سَر به حساب نشود، آخر شب نمی فهمد. ولی آخر شب سَر به حساب شد، می فهمد که از هر زندیقی بدتر است. کدام عبادت؟ چه کاری برای خدا کردی؟ گناهی که نکرده؟ آدمی که اهل حساب و کتاب نیست، همین قدر که کبیره واضح در عملش نبود، می گوید: ما که گناه نکردیم؛ ولی اگر بود، مثل فرمایش حضرت که در آن بیابان به آن اصحاب فرمود: بروید هیزم جمع کنید. در بیابانی که هیچ هیزم به چشم نمی خورد، یک انبار بزرگ هیزم جمع شد. آدم اگر سَر به حساب شود، آخر شب می بیند نه بابا، فقط چشم آنقدر گناه کرده که نمی شود بشُماری. امام سجاد(علیه السلام) چهارتا استغفار دارد که در مناجات سیزدهم نقل کرده: «أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِكَ»؛[5] خدایا من از چهار چیز استغفار می کنم. اگر لذت بردم، ریشه این لذت در ذکر و یاد تو نبوده، استغفار می کنم. اگر سُروری به من دست داده، این سُرور ریشه در قرب تو نداشته. خدایا! از هر لذتی که بردم هرچند حلال ولی ریشه این لذت در یاد تو نبوده، خدایا من خسارت و بد کردم، در بندگی کوتاهی کردم. چرا باید از غیر تو لذت ببرم؟ خدایا استغفار می کنم. مقام خود معصوم(علیه السلام)، مقام دیگری است.

این دعاهایی است که فرمودند: ما بخوانیم حتماً یک سری مناجات هایی بین خودشان و خدا بوده که اصلاً به احدی نرسیده. هیچ ملک مقربی به آنجا راه ندارد. چطور می شد در دست همه قرار بگیرد؟ این مناجات هایی که به ما دادند، آن هایی است که به شیعه هایشان دادند که شیعیان رشد پیدا کنند؛ وگرنه خودشان فرمایشاتشان بالاتر است؛ یعنی به شیعه می فرماید: اگر لذت از غیر یاد خدا بردی، گناهکاری و باید استغفار کنی.

لذت بردن از یاد خدا

خدایا! اگر نشاطی به من دست داده که این نشاط در قرب تو ریشه نداشته، خدایا من اشتباه و معصیت کردم. چرا خوشحال شدم؟ مثلا دکتری و تصدیق اجتهاد گرفتم و به پول و خانه رسیدم، خوشحال شدم. خدایا! من نباید جز در قرب تو سُرور پیدا کنم. خسارت و کوتاهی کردم. استغفار می کنم. خدایا! هر راحتی که به من دست داده و این راحتی ریشه در انس تو نداشته، خدایا! من از این راحتی استغفار می کنم. انسان خسته است و می آید زیر سایه درختی راحت می نشیند، این استغفار دارد.

مؤمن راه رفته، باید تمام راحتی اش انس با خدا باشد نه اینکه شب وقتی در رختخواب می خوابد، راحت باشد و نه وقتی که بیدار می شود، راحت باشد و سبک شود. خدایا! من اگر در خواب سبک شدم و در مناجات با تو سبک نشدم، خدایا! استغفار می کنم. خدایا! هر اشتغالی که من داشتم. وقتی در این اشتغال سَر به حساب می شوم، می بینم امر تو موجب نشده. من از این مشغولیت جدا می شوم. آدم آخر شب حساب کند، می بیند چند تا عمل اش با خدا بوده، چقدر اشتغالش با امر خدا بوده؟

خدایا من کوتاهی کردم. مؤمن باید تمام اشتغال هایش متناسب با امر خدا باشد؛ یعنی نه فقط تکلیف را بردارد بلکه مهمترین تکلیف را بردارد؛ چون حتی اگر دوتا تکلیف باشد، یکی واجب و یکی مستحب؛ امر روی آن تکلیف واجب رفته است. خدایا اشتغالی که من داشتم، نه فقط به تکلیف بلکه به اهم تکالیف نبوده. در آن لحظه مهمترین کار را نکردم که تو از من می خواهی. خدایا من کوتاهی کردم و استغفار می کنم.

اگر آدم اهل حساب و کتاب نباشد، می فهمد که این ها گناه است. بنابراین، دو سه برکت در محاسبه هست. یکی درک نعمت. دوم نجات از عجب. سوم استغفار. این ها برکاتی هستند که انسان در اثر حساب و کتاب می تواند به آن برسد و هر چه بیشتر حساب و کتاب داشته باشد، هم نعمت را بیشتر می شناسد و هم خودش را بیشتر مدیون خدا می بیند و به شکرهای بیشتر دست می یابد و هم گناهش را دقیق تر می شناسد. چیزهایی که دیروز عبادت می دید، امروز دیگر گناه می بیند؛ می فهمد این نماز به درد نمی خورد و استغفارهای جامع طلبانه تری پیدا می کند.

«اللهم صل علی محمدو آل محمد وعجل فرجهم».

ذکر مصیبت

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكَ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ َلَىاولاد الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ».[6]

کاروان بدون حضرت رقیه(سلام الله علیها) می خواهد حرکت کند. کاروانی که حضرت رقیه(سلام الله علیها) را جا گذاشته. حضرت زینب(سلام الله علیها) می گوید: بیا فاطمه بنت الحسین(علیه السلام). می گوید: آخر حضرت رقیه(سلام الله علیها) با من هم کجاوه بود. حضرت زینب(سلام الله علیها) نگاهی کرد، دید یزید دارد شعر می خواند و گذشتگانش را یاد می کند. حضرت زینب(سلام الله علیها) گفت: ساکت باش. آن ها نمی دانند که تو می روی. یزید نزن. یزید، پیغمبر(صلی الله علیه وآله و سلم) امام حسین(علیه السلام) را بغل می کرد؛ بعد لبش را بر لب امام حسین(علیه السلام) می گذاشت. یزید نزنید. بچه هایش خودشان را می کشند. یزید نزن.

  • آنکه در مجلس گردنکشان قد کرد علم چون حسین بر دشمنان یک دم نشد خم

زینب است.

همه ساکت شدند. کیست؟ همه دیدند یزید زنی دست بسته را داد می زند. یزید تو می گفتی این ها خارجی اند؟ من که خانه این ها کنیز بودم. گفت: برو بگو آن خیزران را نزند، آن دندان ها حیف است. دندان ها را می شکند. یا امام حسین(علیه السلام).

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری