حضور قلب

حضور قلب مقام اخلاص است. گاهی اخلاص در مقابل ریا و برای دیگران کار کردن است، گاه در مقابل شرک. اینکه در وجود انسان غیر خدای متعال باشد و انسان برای غیر خدای متعال کار بکند، هر کدام درجاتی دارد؛ گاهی ریای خفی است و گاه آشکار. شرک هم گاهی شرک خفی است و گاه شرک آشکار؛ هرچند شرک خفی باشد یا ریای خفی، نوعی آفت برای وجود انسان و برای عمل است و مانع قبولی عمل و رشد عمل می شود. طبیعتاً صاحب عمل را نیز متوقف می کند.

مرحوم مجلسی در روایتی نورانی در بحار نقل کردند که ملائکه عمل فرد را تا هفت آسمان بالا می برند و عملش به همین ترتیب در هر آسمانی، متوقف می شود، به خاطر نقصی که در آن عمل هست. فرض کنید اگر غیبتی کرده باشد، عمل از آسمان اول بالاتر نمی رود؛ اگر تکبر داشته باشد، از آسمان دوم بالاتر نمی رود.

همچنین اگر به عُجب و حسد مبتلا باشد، صاحب رحم نباشد، قساوت قلب داشته باشد، به ترتیب عمل متوقف می شود تا در آسمان هفتم که ملک مواظب است، آن عملی که برای خدا نیست، بالا نرود و اگر همه این عمل ها را امضا کردند و عمل عبور کرد، ملائکه الهی این عمل را تا رسیدن به محضر الهی و خدای متعال مشایعت می کنند. وقتی به خدای متعال می رسد، می فرماید شما حافظ عمل بنده هستید و ناظر به قلبش نیستید.

در دعای کمیل هم اشاره شده است: «وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِيَ عَنْهُمْ».[1]

خدای متعال می فرماید: من مراقب قلب او هستم و شما عمل را حفظ می کنید. عمل را برگردانید، این عمل را برای من انجام نداده است. خدای متعال او را لعن می کند که معمولاً نشانۀ دوری از رحمت است و نمی تواند رحمت الهی را درک کند. کسی که شرک در عملش باشد، هیچ کدام از این موانع را نمی تواند طی کند؛ چون باطن عمل ناسالم است. این عمل ناسالم موجب تقرب انسان نمی شود، بلکه ممکن است سبب دوری شود. خدای متعال هم عمل را برمی گرداند.

لعن خدا و فرشتگان

در روایت هست که خدای متعال لعن می کند و ملائکه هم صاحب این عمل را لعن می کنند. آن اخلاصی که خدای متعال می خواهد تا با آن اخلاص درجات طی شود، امری بسیار لطیف و دقیقی است که کمترین شرک هم ممکن است مزاحم آن باشد؛ البته درجات به انسان می دهند. بهشت و درجاتش است؛ ولی آن درجات بالا جز برای مخلصین نیست؛ لذا فقط دست شیطان هم به آن مخلصین نمی رسد. مابقی در تیررس شیطان هستند و شیطان از هر کدام بهره ای می برد و به اندازۀ خودش از آن ها بهره می گیرد. فقط آن هایی که مخلص هستند، چیزی جز خدای متعال در وجودشان نیست و شیطان هیچ دستبردی هم نمی تواند به آن ها بزند. آن ها برای خدا کار می کنند و شیطان هم دستش به کسانی نمی رسد که برای خدای متعال کار می کنند. او همه را به دنیا دعوت می کند. در آخرین مرتبه، دعوت به نفس است. کسی که از این مراتب عبور کرده و از تیرس شیطان هم گذشته، دست شیطان به او نمی رسد.

اخلاص

نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جبرئیل سؤال کردند که اخلاص چیست؟ جبرئیل عرض کرد که اخلاص سه چیز هست: «الْمُخْلِصُ الَّذِي لَا يَسْأَلُ النَّاسَ شَيْئاً حَتَّى يَجِدَ وَ إِذَا وَجَدَ رَضِيَ».[2] اولین گام در اخلاص این است که انسان از غیر خدا چیزی نخواهد. خدای متعال، ابراهیم خلیل(علیه السلام) را به مقام خلت برگزید؛ به خاطر اینکه از احدی چیز نخواست و هیچ سائلی را هم رد نکرد. حتی وقتی حضرت را در آتش نمرود انداختند، جبرئیل آمد. حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: من چیزی نمی خواهم؛ می خواهم، ولی نه از کسی غیر از خدا.

این اولین قدم اخلاص است که انسان به جایی برسد که فقط از خدا چیزی بخواهد. فقط سائل حضرت حق باشد. البته این منافات ندارد که اگر جایی احساس کرد طریقی است که خدا قرار داده و به آن طرق مراجعه کند. قدم دوم این است که به هر چه از طرف خدا رسید، توکل داشته باشد. بعد از توکل هم راضی باشد. به هر چه خدای متعال داد، راضی باشد. کسی که تکیه اش به دیگران است، پیداست که مخلص نیست.

شاکلۀ انسان

شاکلۀ انسان باید خالص باشد. انسان باید به زهد و رضا و توکل توجه داشته باشد و از حرص و شک و امثال این ها دوری کند. باید صفات حمیده در وجود انسان شکل بگیرد. قدم سوم این است که اگر خدای متعال چیزی به او عطا کرد و راضی شد، همه چیز را در راه خدا هزینه کند. «وَ إِذَا بَقِيَ عِنْدَهُ شَيْ ءٌ أَعْطَاهُ فِي اللَّهِ فَإِنْ لَمْ يَسْأَلِ الْمَخْلُوقَ فَقَدْ أَقَرَّ لِلَّهِ بِالْعُبُودِيَّةِ».[3]

اقتضای عبودیت و اقرار به عبودیت

اقتضای عبودیت و اقرار به عبودیت این است که انسان دنبال چیزی نرود و برای خودش صبر کند. آنچه خدا می خواهد و به او عطا می کند، بپذیرد. البته این منافات ندارد که انسان بر اساس تکلیف دنبال اسباب برود و انسان نباید مقام خود را با مقامات بالا اشتباه بگیرد. بعد فرمودند: «وَ إِذَا وَجَدَ فَرَضِيَ فَهُوَ عَنِ اللَّهِ رَاضٍ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَنْهُ رَاضٍ».[4] وقتی انسان به آ چه یافته راضی شد، به مقام رضا رسیده است. خدا هم از چنین شخصی راضی است که هر چه به او می دهد، راضی است. اگر خدای امروز، خدای فردا هم هست؛ همین خدا نیاز را فردا هم رفع مي کند. اخلاص یعنی انسان شأنی برای خودش در نظر نگیرد که من چیزی می خواهم. به خدا تکیه داشته باشد. به او اعتماد کند و نگوید شاید رأی خدا برگشت.

خواب برای عبودیت

بر اساس آیۀ مبارکۀ سوره کهف که آیۀ خیلی نورانی هم است؛ اگر کسی ظاهراً به نور این آیه متوسل شود، می تواند به خواب خودش مسلط شود؛ چون انسان های معمولی از خواب شان بهره نمی برند؛ یعنی قسمتی از عمرشان به باد رفته و احساسشان این است که این قسمت از زندگی که خوابیم، تکلیفی نداریم. تلقی عمومی این است که خواب یعنی قسمتی از عمر انسان که خدا گذاشته و زنگ تفریح انسان باشد. خدا زنگ تفریح زده که بگیری بخوابی، در حالی که اگر خوب عنایت کنید، خدای متعال انسان را برای عبودیت آفریده. می توانست کاری کند که محتاج به خواب نباشیم. حتماً این خواب شأنی در مقام عبادت و بندگی دارد. فقط مسئله این نیست که انسان خستگی اش رفع شود و بتواند بلند شود و کار کند. خدای متعال می توانست آن قدر به انسان انرژی بدهد که صد سال پشت سر هم کار کند. مسئله این است که خواب برای عبودیت انسان لازم است. اگر انسان این نکته را فهمید، از خوابش در مسیر بندگی مي تواند بهره مند شود که معمولاً خواب ها هدر می رود، جز برای خواص.

معمولاً از لحظۀ خواب استفاده نمی شود، در حالی که یکی از بخش های عمده زندگی انسان، مربوط به خواب است. یکی از نردبان های مهم رشد هم خواب است و شاید معمولاً برای افراد متعارف، شروع حرکت شان هم از خواب باشد.

جایگاه خواب

رسالۀ مرحوم جواد آقای ملکی رسالۀ ارزش مندی است که تأکید به آداب خواب است. تأکید کردند سعی کنید خواب تان را اصلاح کنید. نکته اش این است که خواب امر عظیم و پرفایده ای است. در واقع وقتی انسان به خواب می رود، به محضر خدای متعال می رسد. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها».[5] گاهی در دعاها دارد خدایا در عالم آخرت لقای خودت را نصیبم کن.

بعضی از بزرگان توضیح دادند که مراتبی از لقاء هست که در عالم دنیا به خاطر حجاب دنیا و حجاب بدن امکان درکش نیست. باید انسان وارد عالم آخرت شود تا بتواند آن مراتب را درک کند. خواب شبیه عالم آخرت است. در خواب امکان دسترسی برای انسان هست تا درجۀ انسان چه باشد. خیلی از مسائل هست که در خواب، در دسترس انسان است؛ لذا خواب حالت انقطاع از نفس است. آغاز خیلی از رویدادها از خواب بوده است. خواب مرتبه ای از مرگ است. «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».[6] اگر انسان توجه پیدا کند و آداب خواب را رعایت کند، با خوابش عروج می یابد و می تواند دست پر برگردد. اگر هم خودش را آماده نکرده باشد، فقط جسمش به خواب می رود و چیزی بهره نمی برد. آدمی که هوشیاری ندارد، خوابش این گونه است. می رود و دست خالی برمی گردد. کسی که آمادگی ندارد، معراج برایش اتفاق نمی افتد. در هر نماز یک رفت و برگشتی است.

علمایی که اسرار نماز را نوشتند، معمولاً این گونه توصیف می کنند که انسان در پایان نماز به مؤمنین و ملائکه سلام می کند. «السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين،السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته».[7] این به خاطر این است که انسان در محضر خدای متعال می رود و برمی گردد و تسلط به خواب، یکی از گام های اصلی سیر و سلوک است.

تسلط به خواب

انسان باید به خوابش مسلط شود و بداند کی مي خوابد و چگونه می خوابد و کی بیدار می شود و در خواب کجا می خواهد برود و برگردد. این گونه نباشد که در خوابش شیطان نفوذ کند. به جای خواب های شیطانی، خواب های رحمانی بتواند ببیند و شاید شدنی باشد. وجود مقدس رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود قلب من هیچ وقت خواب نرفت و چشمانم نخوابیده و قلبم همیشه بیدار بوده است.

حقیقت اخلاص

حقیقت اخلاص، اخلاص در تبری و تولی است. نباید این قوه ای که خدای متعال به انسان داده که همۀ سرمایه و تکلیف است، از آن غیر باشد. با ولایت انبیا و اولیاست که سیر انسان به طرف خدای متعال آغاز می شود. سیر در درجات نورانیت، به وسیله ولایت آن ها حاصل می شود و انسان به مقام معرفت نورانی می رسد که شاید این همان مقام اخلاص است که در این روایت معروف آمده است: «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ».[8] «إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً».[9]

مقام عرفان و بصیرت، مقام عبد ممتحن و شرح صدر این گونه حاصل می شود. اگر این اخلاص و درجاتش هست، راه رسیدن به آن چیست؟ یک راه های عمومی است، قدم هایی است که باید برداشت و اگر اخلاص را این جوری معنا کردید، یک امر جامعی است که همۀ مراتب تهذیب را در برمی گیرد؛ یعنی انسان از همۀ صفات رذیله جدا می شود که جنود جهل اند و صاحب همۀ صفات حمیده می شود.

بنابراین همۀ مراتبی که برای تهذیب و نجات از ریا، حسد، بخل، کبر، عُجب و امثال این ها در نظر گرفته می شود، باید باشد تا انسان به اخلاص برسد؛ لذا دستورات عمومی را نمی شود زمین گذاشت. این گونه نیست که انسان در این وادی پا بگذارد و یک مرتبه به آخر راه برسد. قدم به قدم پیش می رود؛ البته این سرعت سیرها فرق می کند، ولی گام به گام است. بعضی دستورات عمومی باید مراعات شود؛ بعضی بزرگان دستور به محاسبه دادند. تقدم و تأخرش مهم نیست. بعد هم محاسبه و مراقبه و تفکر است که تفکر ممکن است از ارکان محاسبه باشد. این تفکر هم مراتبی دارد. انسان ممکن است در یک صفت تفکر کند و برای دفع یک صفت هم بیندیشد. البته تفکر به تنهایی کفایت نمی کند ولی یکی از ارکانی است که راه را برای انسان هموار می کند. این تفکر هم باید تفکری مستمر باشد. یکی از شعب تفکر، تدبر است؛ البته بعضی بزرگان این ها را از هم جدا کردند.

سرآمد اعمال، مداومت تفکر

مرحوم شیخ حر عاملی، در کتاب جهادالنفس دو باب باز کردند. در یک باب، روایات باب تفکر را نقل کردند که: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَكُّرِ فِي اللَّهِ وَ فِي قُدْرَتِهِ».[10] سرآمد اعمال، مداومت تفکر در امر خداست. بابی هم دارند به نام باب تدبر. می فرمایند تدبر در هر فعلی و عاقبت فعل، واجب است. از جمله روایاتی که نقل کردند این است؛ کسی آمد محضر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و به حضرت عرض کرد، به من سفارش کنید. حضرت فرمودند، اگر به تو بگویم عمل می کنی؟ عرض کرد: بله. حضرت سه بار این پرسش را تکرار کردند. وقتی از او تعهد گرفتند، فرمودند که هر کاری می خواهی انجام بده ولی به عاقبتش فکر کن. اگر عاقبت کاری خیر بود، آن کار خیر است. اگر عاقبتش خیر نبود، برگرد. این همان تدبر است؛ یعنی پشت صحنه کار را دیدن. اگر انسان غیبت کرد، بگردد ببیند چرا دارد غیبت می کند؟ چه بیماریی در وجودش هست که به عرض مؤمن تعرض می کند. چرا انسان این کار را می کند؟ وقتی بگردی، می بینی ریشه اش حسد، کبر و چیزهای دیگر است؛ این تفکر است. وقتی انسان ریشه را پیدا کرد، باید ببیند چرا حسود است؟ وقتی ریشه ها را پیدا کرد، آن وقت می تواند با آن برخورد کند. امکان درمان فراهم می شود؛ وگرنه تا انسان ریشه یابی نکند، نمی شود کاری کند.

توجه به معارف

اگر انسان اهل تفکر نباشد، نمی تواند کاری پیش ببرد. البته قبل از تفکر، آشنایی با معارف اهل بیت(علیه السلام) لازم است. کسی که با معارف آشنا نیست، مثل این است که با علم طب آشنا نباشیم و فقط با مطالعه و آزمایش به بیماری پی ببریم. اول باید علم طب باشد و سلامت بدن را تعریف و بیماری و آثار و علائم بیماری را بیان کند و ریشه های بیماری را برشمرد؛ بعد انسان می تواند به پزشک رجوع کند. در درمان روح هم آشنایی با معارف اهل بیت(علیه السلام)، اولین شرط است. انسان بدون آشنایی نمی تواند کار کند.

از اولین روایاتی که مرحوم شیخ حر بیان کردند، این است که فرمودند: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِرَجُلٍ إِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِيبَ نَفْسِكَ وَ بُيِّنَ لَكَ الدَّاءُ وَ عُرِّفْتَ آيَةَ الصِّحَّةِ وَ دُلِلْتَ عَلَى الدَّوَاءِ فَانْظُرْ كَيْفَ قِيَامُكَ عَلَى نَفْسِكَ».[11]

دردها و دوا را برایت گفتند. ببین چکار برای خودت می کنی. پس قدم اول در نجات پیدا کردن قبل از تفکر، آشنایی با معارف است. آشنایی با رسالۀ عملیه ای که محصول هزار سال فقاهت و روایات است.

توسل، یکی از رکن ها

شاید در پایان کار هم تفکر در دو چیز خلاصه شود، یکی در جلال و جمال حق، یکی در نقص و عیب خود؛ که تفکر در نقایص خود، انسان را به عیب های خودش و تسبیح خدای متعال می رساند. تأمل در جلال و جمال حق، انسان را به حمد و تکبیر و می رساند.

جلال و جمال حق است که در نهایت باید در قلب انسان تجلی کند و با جلال، صفات رذیله پاک می شود. با توجه به جمال، صفات حمیده در انسان محقق می شود. این حاصل تفکر است. بعد از این هم با تفکر باید عمل را اصلاح کرد. نمی شود انسان اقدام نکند؛ ولی اقدام بدون تفکر هم خیلی راه گشا نیست. انسان سرش را زیر بیندازد و بدون فکر کار کند، جواب نمی گیرد. بعد در کنار این ها، توسل هم جزء ارکان است. در واقع این راه بدون معلم رفتنی نیست و معلم حقیقی هم آن ها هستند.

شفاعت معصوم(علیه السلام)

برای رسیدن به حقیقت تولی و تبری، یکی از مهم ترین وسائلی که خدای متعال قرار داده، بلای معصوم(علیه السلام) است؛ یعنی شفاعت معصوم(علیه السلام). آن ها بلایی که تحمل می کردند، روشی از عبادت خدای متعال بوده و روی دیگر این سکه شفاعت بوده است. این رنج را برای خدا تحمل می کردند که از بندگان خدا دستگیری کنند. «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَةِ».[12] با خدا معامله می کند؛ اگر کسی به خاطر خدا، برای مردم کار کند، نمي تواند دست مردم را نگیرد؛ بلکه با خود مردم به ته دریا می رود و غرق می شود. او باید دستش را به دست خدا بدهد تا دست غریب را بگیرد و نجات غریق باشد. کسی که به مردم رو می کند، می خواهد برای مردم کار کند و با مردم پیش می رود. باید روی منجی به خدا باشد و برای خدا کار کند. یک دستش به دست مردم باشد و یک دستش در دست خدا. این شفاعت است. امیرالمومنین(علیه السلام) جایی تند صحبت می کنند و گاهی جای دیگر تعریف می کنند؛ هر دو لازم است.

سالک مجذوب

انسان باید اول مجذوب شود. گاهی تعبیر می کنند به مجذوب سالک. مگر معرفت خدا شوخی است. خداوند می فرماید: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».[13] این راه رفتنی است؛ منتها چه باید کرد؟ برای این رفتن هم بار اصلی را خود معصوم(علیه السلام) کشیده است. خون خود را داده که ما را ببرد. او دست از چنگ غیر بیرون می آورد. با این بلای عظیم است که این راه هموار می شود؛ اگر بلای معصوم(علیه السلام) نبود، احدی بوی خدا را نمی شنید. بلای آن هاست که رحمت خدا را نازل می کند و از طریق آن ها جاری می شود و همه هدایت می شوند؛ پس توجه به بلای معصوم(علیه السلام) و روی نگرداندن از این بلا، شرط اصلی سلوک است و این راه تقریباً نزدیک ترین راه است. آن وقت اگر انسان چشم برنداشت، بلای آن ها به تدریج در جانش نفوذ می کند.

کمال اخلاص

بلای معصوم(علیه السلام)، معصوم(علیه السلام) را به درگیری و خون خواهی می کشد و با دشمن درگیر می شود؛ ولی راضی به قضاءالله است. این بالاترین مرحله است که برای مؤمن متصور است. از این بالاتر نیست. انسان به جایی می رسد که بلای عظیم خدا و جمال بلای خدا را هم می ببیند و راضی به آن بلاست. این کمال اخلاص است. مقام اخلاص این است که اگر خدا برایش خوب خواست، خودش چیزی نخواهد و دست به طرف مردم هم دراز نکند و خودش پیش دستی نکند. صبر کند تا خدای متعال تقدیر کند؛ بعد هم راضی باشد. بیمارش کردند، راضی باشد. سالم بود، راضی باشد. فقیر شد، راضی باشد. غنی شد، راضی باشد. این کلاس اول است که آدم به بلای خودش راضی شود. اگر کسی توانست بلای ولی خدا را بفهمد، مؤمن است.

سلوک حسینی

سلوک این است که انسان چشم از عاشورا برندارد و دائم در عاشورا غرق باشد و منتظر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) باشد. همه وجودش را وقف این خون کند، گرچه این خون با کار ما به بار نمی نشیند؛ بلکه خدا ضامن آن است. «وَ أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى الطَّالِبُ بِثَارِكَ وَ مُنْجِزٌ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ التَّأْيِيدِ فِي هَلاكِ عَدُوِّكَ وَ إِظْهَارِ دَعْوَتِكَ».[14]

اگر کسی می خواهد به مقام نورانیت و اخلاص برسد، باید از نور ولایت بهره ببرد. قدم اول را هم آن ها برداشتند. حضرت چراغ و کشتی است. ما باید وقتی حضرت دستش را دراز کرد، دست حضرت را بگیریم.

ذکر مصیبت

«يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ يَا سَيِّدَتَنَا وَ مَوْلاتَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكِ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكِ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنَا يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعِي لَنَا عِنْدَ اللَّهِ».[15]

  • تو فرقانی، تو یاسینی، تو طهتو زهرایی، تو زهرایی، تو زهرا
  • تو حبل محکم حبل المتینیامید رحمت للعالمینی
  • جنان یک سبزه از دامان باغتجهان یک شعله از نور چراغت
  • حیات عشق از خون حسینتبلندی خاک بوس زینبین است
  • امامان آبرومند جلالتامیرمؤمنان محو کمالت

هر که طعم محبت خدا را چشیده، به خاطر فداکاری امام حسین(علیه السلام) و جلوه های محبتی است که امام حسین(علیه السلام) در عاشورا به خدا ابراز کرده است. وقتی در محراب عبادت می ایستاد، به گونه ای انوار الهی در او تجلی می کرد که چشم و دل امیرالمومنین(علیه السلام) را می برد و به خود مشغول می کرد.

  • محمد عاشق راز و نیازتخدا فخریه دارد بر نمازت

خدا به ملائکه اش فرمود: «يَا مَلَائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدِيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي».[16]

  • بهشت قرب احمد سینه توستضمیر خلق در آیینه توست
  • همه دشت کویرند و تو گلشنهمه شام سیه تو صبح روشن
  • همه جسم ضعیف اند و تو جانیهمه قطره تو بحر بی کرانی
  • ملک یا حور یا آدم که هستیکه مي داند که هستی یا چه هستی
  • جهان از رازها بس پرده انداختسر مویی تو را نشناخت نشناخت
  • تمام آفرینش پای بستتپیمبر خم شد و بوسید دستت

«وَ إِنَّمَا سُمِّيَتْ فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا».[17]

عایشه نقل می کند وقتی بر حضرت وارد می شد، حضرت به استقبال او می رفت و او را سر جای خود می نشاند و دست حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را می بوسید.

  • گنه کاران چو رو در محشر آرندهمه چشم شفاعت بر تو دارند
  • اگر گیرد کسی از خلق دستیتو هستی و تو هستی و تو هستی
  • به محشر ناقه ات چون پا گذاردصحاب رحمت از هر سو ببارد
  • به محشر از فراز چرخ گردونندا خیزد که أین الفاطمیون
  • شود تا نازنین قلب تو خرسندببخشند و ببخشند و ببخشند

فرمود مثل مرغی که دانه خوب را سوا می کند، دوستانش را در صحرای محشر جدا می کند.

  • چنان گردد که از فرمان داداربگردد عفو دنبال گنه کار
  • تو سر تا پا بهشت مصطفاییتو جانان علی مرتضایی
  • که دیده حور در آتش بسوزدکه دیده باغ جنت برفروزد؟

از بی بی نقل شده که وقتی روی زمین افتادم، آتش از در نیم سوخته شعله می کشید و شعله های آتش مثل تازیانه به صورت من می خورد.

  • چه گویم با که گویم منطقم لالکه قرآن شد به بیت وحی پامال

بعضی نقل کردند در نیم سوخته روی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) افتاد و جمعیت هجوم بردند.

  • چه نیکو با تو همدردی نمودندکه با آتش در بیتت گشودند
  • عدو حق ذوی القربی ادا کردز قرآن قل هو الله را جدا کرد
  • گمانم مرتضی شد کشته آن روزکه بشنید از تو آن فریاد جان سوز
  • از آن اعدا تو را حرمت شکستندکه یارانت همه خاموش نشستند

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری