بحث ما راجع به مسأله تأدیب و تربیت بود. انسان باید تمام ابعاد وجودیاش؛ یعنی عقل، قلب، نفس، اعضا و جوارحش را ادب کند. در جلسه گذشته بحث ما به ادب قلب رسید که این موضوع در روایات هم آمده است. در روایت میفرماید: " زَکِّ قَلْبَکَ بِالْأَدَبِ کَمَا یُذَکَّی النَّارُ بِالْحَطَب"1. روایات متعدد است. من قبلاً روایت دیگری خوانده بودم، که تطهیر سر و باطن، به تطهیر قلب است.
من در اینجا دو تا مطلب را به طور خلاصه عرض می کنم؛ یک بحث در باب تطهیر قلب است و یک بحث در باب تزکیه نفس. تزکیه، هم شامل تطهیر می شود و هم شامل رشد. انسان، هم وظیفه دارد دلش را پاک کند و هم وظیفه دارد آن را رشد بدهد.
در باب تطهیر، قلبی که تطهیر نشده است بیادب است. ما در باب ادب و تربیت گفتیم که ادب الهی، عبارت از مرزشناسی و مرزداری است. در این باب از روایت هم استفاده کردیم. مرزشناسی و مرزداری به طور خلاصه یعنی؛ انسان نیرویش را در راه رضای الهی مصرف کند. مرزشناسی یعنی اوامر الهی و دستورات خدا. مرزداری یعنی به کار بستن اوامر و دستورات الهی، که مصرف نیرو در مرزداری است. خلاصه بحث این است که انسان، اگر نیرویی که در هر بُعدی از ابعاد وجودیاش دارد، در راه رضای خدا مصرف کند، آن بُعد وجودی اش را مؤدّب کرده است و اگر در راه غیر رضای الهی مصرف کند آن بُعد وجودیاش بیادب است.
قلب، یک بُعد از ابعاد وجودی انسان است. بحث در این است که کارایی قلب در چیست که انسان از او کار میکشد. اگر کاری را که انسان از قلب کشید، در راه رضای خدا بود، آن قلب میشود باادب. امّا اگر در راه رضای خدا نبود، آن قلب میشود بیادب. من در باب قلب مفصّل بحث کردم و دیگر نمی خواهم بحث کنم.
قلب یک ظرف است و ادب و بی ادبی این ظرف در ربط با مظروف آن است. ما راجع به قلب روایات متعدّده داریم که همین تعبیر است. علیعلیه السلام) میفرماید: "إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ"؛ این دلها ظروف هستند. "فَخَیْرُهَا أَوْعَاه"2 . در روایتی دیگر از پیغمبر اکرم هست که فرمودند: "قال رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم): ان لله تعالی فی الارض اوانی الا فیها القلوب"؛ در زمین، برای خدا ظرفهایی وجود دارد که عبارت از دلها است. صحبت در این است که این ظرف برای کیست و مظروفش چیست؟
چون بحث قلب، بحث مفصّلی است من نمی خواهم واردش شوم، فقط اشاره می کنم و رد می شوم. در باب قلب، این ظرف را به اشکال گوناگون تعبیر میکنند. می گویند: قلب، مخزنی است که مظروفش حبّ الهی است، "مخزن حبّ الهی". گاهی از این ظرف به "دار حق تعالی" تعببیر می کنند. گاهی به "بیت حق تعالی". در روایت به "حرم حق تعالی" تعبیر می کنند. در روایتی است که؛ "الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّهِ"3 ؛ هم ظرف را می گوید و هم مظروف را. استاد ما(رضوان الله تعالی علیه)، تعبیرشان از قلب این بود که قلب و دل ناموس الهی است.
کار دل دلبستگی است. می گویند: این ظرف که مظروفش باید حبّ الهی باشد، اگر حبّ غیر خدا در آن جایگزین شود، بی ادب است. آنچه که متناسب با آن ظرف بود و باید در آن راه، که مورد رضای الهی بود، مصرف می شد، این بود که حبّ خدا در این ظرف می آمد و جایگزین می شد نه حبّ غیر خدا. لذا این مطلبی که در روایات هست که قلب خود را ادب کن و اینکه می گویند: ادب قلب به تطهیرش است، یعنی پاک کردن قلب از حبّ به غیر خدا. به این می گویند: ادب قلب.
دلی که به غیر خدا تعلّق پیدا کند، هرزه و بی ادب است!
دلی که هر روز و هر آن، به چیزی غیر خدا تعلّق پیدا کند، قلبی هرزه و بیادب است و این هرزهگری قلب است. دلی که در دل بستگی به خدا، راسخ و پابرجا است و غیر حبّ به خدا را در خود راه نمی دهد، این دل و قلب مؤدّب به ادب الهی است.
لذا در معارف ما، در باب سلامت قلب و بیماری قلب، که کدام دل سالم است و کدام دل بیمار، معیار حبّ به خدا است. دلی که به دنیا تعلّق گرفته باشد، یعنی در آن دل، حبّ به دنیا رسوخ کرده باشد و دلبسته به دنیا شده باشد، این قلب مریض است. گفتم: بی ادب است، در بیماری اش هم می گویم: این بی ادب، بیمار است. بی ادبها بیمار هستند.
آن دل که در راه رضای خدا باشد سلامت است
آن دل که نیرویش را در راه رضای الهی مصرف کرده باشد، یعنی این دل، به الله تعالی و اولیای خدا که آن ها را هم به خاطر خدا دوست دارد، تعلّق پیدا کرده باشد، این دل سلامت است.
در قیامت، فقط قلب سالم به درد می خورد!
حالا من برای نمونه روایتی را می خوانم "یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ، إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ"4 ؛ قیامت، روزی است که نه پول، نه فرزند و نه چیز دیگری، به درد انسان نمیخورد بلکه دل سلامت است که به درد او میخورد.
روایت از امام صادق(صلوات الله علیه) در ذیل همین آیه منقول است که حضرت فرمود: "هُوَ الْقَلْبُ الَّذِی سَلِمَ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا"5 قلب سلیم آن قلبی است که از حبّ به دنیا سلامت باشد و نگذارد حبّ به دنیا در آن رسوخ کند، این در ربط با ادب قلب که همان تطهیر قلب است.
یک بحث دیگری در همین رابطه هست که در روایات هم مطرح است و آن مسأله رشد دل و قلب است. به این معنا که رشد قلب به چه چیز است. ابعاد وجودی انسان، غیر از بُعد مادّی او که از نظر روند رشد و نکث جدا از بقیّه ابعاد است، همگی قابل رشد هستند. عقل و حتّی نفس هم قابل رشد هستند.
رشد قلب به همین است که ما گفتیم. هرچه مظروف بزرگتر، ظرف هم بزرگتر و هرچه مظروف کوچکتر، ظرف هم کوچکتر. چون مظروفِ قلب حب و دوستی است، اگر تعلّق دل به یک چیز محدود باشد، قلب هم محدود میشود. امّا اگر تعلّق دل، به یک چیز نامحدود باشد، رشد قلب هم بی نهایت می شود.
مظروف قلب، حبّ به خدا است. خدا نامحدود است پس حبّ به او هم نامحدود است. یک وقت خط کش های مادّیّت را وسط نگذارید. بحث شدّت و ضعف است. یعنی شدّت رشد، به شدّت تعلّق به خدا است. این رشد قلب، گاهی در ربط با حالات است و گاهی در ربط با اعمال.
در روایت هست که "قال الله تعالی لعیسیعلیه السلام) أدِّب قلبک بالخشیه"؛ خشیت یک حالت درونی است که بر محور علم و معرفت استوار است. چه بسا آن خوفی که از درک عظمت خدا ناشی می شود را خشیت تعبیر میکنند. "أدب قلبک بالخشیه"6؛ در ربط با حالات است.
روایت از امام صادقعلیه السلام) است؛ "إِنَّ الْقَلْبَ یَحْیَا وَ یَمُوتُ"؛ قلب زنده میشود و میمیرد. " فَإِذَا حَیَّ "؛ وقتی که زنده بود " فَأَدِّبْهُ بِالتَّطَوُّعِ" آن را با مستحبّات ادب کن. عمل واجب را چه دلت بخواهد و چه نخواهد مجبور هستی انجام دهی. اگر قلب سرحال بود، جایی است که می توانی قلبت را با عملی ادب کنی که آن را توسعه دهی، یعنی عمل مستحب. "وَ إِذَا مَاتَ فَاقْصُرْهُ عَلَی الْفَرَائِضِ"7 ؛ اگر قلبت مرده است، فقط واجباتت را انجام بده. آن مستحبّی که از روی کسالت است، رشد درونی نمی آورد.
اولیای خدا هم در ربط با اعمال خودشان همین روش را داشتند. آنها هیچ گاه از عبادت، زدگی پیدا نمی کردند. این است که می بینید آن ها عاشق عبادت بودند. از پیغمبر اکرم؛ "قُرَّهُ عَیْنِی فِی الصَّلَاهِ"8 نماز نور چشم من است. در روایتی از امام باقرعلیه السلام) نقل شده است که؛ "کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یُصَلِّی فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَهِ أَلْفَ رَکْعَهٍ"9 ؛ این تعبیرات را راجع به امیرالمؤمنین هم داریم. نه اینکه اینها خسته نمی شدند، کأنّه نیرو هم می گرفتند. روایت از امام حسنعلیه السلام) است که حضرت می گوید شب جمعه بود، دیدم مادرم در محراب ایستاد و مشغول به نماز و عبادت شد و تا صبح مشغول عبادت بود. یا این تعبیراتی که راجع به زهرا(سلام الله علیها) است که به قدری به عبادت می ایستاد، که پاهای حضرت ورم می کرد، احساس نمی کرد. اولیای خدا، رشدی را که برای دل مملو از حبّ به خدا بود را از حالات و اعمال تغذیه می کردند و این اعمال برای شان رشد صعودی داشت.
1.بحارالأنوار، ج74، ص207
2.بحارالأنوار، ج1، ص188
3.بحارالأنوار، ج67، ص25
4.شعرا،آیه 88و89
5.بحارالأنوار، ج7، ص152
6.تحف العقول، ص 500
7.بحارالأنوار، ج84، ص47
8.الکافی، ج5، ص 321
9.وسائل الشیعه،ج 1، ص 92
منبع: porsemani.ir