و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]
اصل اساسی که در این آیه شریفه وارد شده یک سنّت مسلّمه الهی و اسلامی برای سالم سازی جامعه اسلامی است؛ یعنی برای اینکه کسانی که اهل ایمان و اسلام هستند، روابط سالمی داشته باشند. دو رکن را در این آیه شریفه بیان می فرماید که رکن اوّل، مسأله حمایت، کمک و مساعدت کردن دیگران است؛ چه در بُعد مادی و چه در بُعد معنوی امّا بر محور بِرّ و تقوی؛ و رکن دوم، نهی و عدم اعانه نسبت به اثم و عدوان است.
اثم از نظر لغت، همان اسائه و عمل ناروا است و از نظر شرع، گناه و معصیت است. عدوان هم عبارت است از: «تجاوز و ستم»؛ یعنی اسائه ای که تجاوز به دیگران هم باشد. لذا مفهوم اثم، عدوان را هم در بر می گیرد، امّا چون در اینجا کنار هم آمده اند، هرکدام معنی جداگانه پیدا می کند و به قول معروف، إذا اجتمعا افترقا؛ یعنی مراد از اثم در اینجا آن عمل زشتی است که انسان انجام می دهد و تجاوز به غیر نمی کند، ولی عدوان عبارت از عمل زشتی است که تجاوز به غیر هم می کند.
پس رکن دوم تعاون برای سالم سازی جامعه این است که هیچ گاه تو دیگری را کمک و مساعدت بر معصیت و عمل ناروا نکن؛ چه بخواهد عمل زشتی انجام دهد که تجاوز به غیر نیست و چه آنجا که می خواهد عمل زشتی انجام دهد که تجاوز به غیر هم هست. یک مثال ساده بزنم؛ مثلاً شخصی می خواهد شرب خمر کند و به کسی هم کاری ندارد؛ تو اسبابش را برای او فراهم نکن. این مثال برای اثم بود. مثال ساده برای عدوان هم مثل آنجایی که می خواهد برود دزدی کند؛ تو نردبان برای او تهیّه نکن.
راجع به حکم شرعی، فقها بحثی دارند که فقط به آن اشاره می کنم و رد می شوم. در آیه شریفه دو حکم وارد شده است؛ یکی امر است و دیگری نهی است. بحث این است که آیا این احکام، الزامی اند یاغیر الزامی؟[2] می گویند آنچه مسلّم است اینکه «و لاتعاونوا علی الإثم و العدوان»[3] الزامی است. یعنی هیچ تردیدی نداریم که حکم دوم آیه، «حرمت» است و تعاون بر اثم و عدوان «حرام» است؛ بی تردید، حکم تحریمی است و تنزیهی نیست. البته بعضی در اینجا «وحدت سیاق» را مطرح کرده اند و خواسته اند نتیجه بگیرند که حکمِ دوم، «کراهت» است که ما هم جوابشان را می دهیم که «تناسب حکم و موضوع» مقدم بر وحدت سیاق است؛ یعنی آیه شریفه نمی خواهد بگوید «خوب است که کمک نکنید به او وقتی می خواهد معصیت کند»! یا «خوب است وقتی می خواهد دزدی کند به او نردبان ندهید»! یا «خوب است وقتی می خواهد سر کسی را ببرد و آدم کُشی کند شما چاقو به دستش ندهید»! هیچ عقلی این حرف را نمی زند. نه خیر! این حرف ها نیست؛ نباید کمکش کنید. کمک کردن به او مسلّماً حرام است و حکم مطرح شده در «و لاتعاونوا علی الإثم و العدوان»[4] مسلّماً حرمت است.[5] پس در اینجا دو چیز هست که حرام است: یکی مساعدت کردن غیر در گناهی که می خواهد انجام دهد ولی تجاوز به غیر نیست؛ [حرمت اعانه به اثم] و دوم کمک کردن و مساعدت کردن غیر در ستمی که می خواهد انجام دهد و تجاوز به حقوق غیر است؛ [حرمت اعانه به عدوان] که من دومی را مقدّم می کنم؛ چون اوّلی [حرمت اعانه به اثم] بحث مفصلی دارد.
در باب عدم تعاون به عدوان در فقه عنوانی داریم که در مجالس و منابر هم زیاد شنیده اید و آن بحث «معونة ظالمین» است. عدوان یعنی ظلم؛ خیلی روشن است. ظلم هم که می گوییم، از نظر تداعی به ذهن، ابتدا ظلم به غیر و تجاوز به حقوق غیر متبادر می شود.[6]
آیه شریفه در اینجا می فرماید کمک نکن به عدوان؛ یعنی به ظلم کمک نکن. این همان بحثی است که در فقه ما مطرح است و فقها تحت عنوان معونه ظالمین بحث می کنند. معونة ظالمین به همین معنا است که انسان به ظالم کمک کند.[7] فقهای ما، عامّه و خاصّه می گویند: معونة ظالمین بدون تردید حرام است و حتی از معاصی کبیره است؛ قابل انکار هم نیست. البته در باب معونة ظالمین بحث ها مفصّل است، امّا آنچه الآن مورد نظر من است «کمک در ظلم» است؛ چون فقها حتّی در «کمک در غیر ظلم» هم ادّله را می آورند و وارد بحث می شوند. امّا نظر ما آنجایی است که شخصی می خواهد در روابط اجتماعی تجاوز کند به غیر؛ به این معنا که حقّ مشروع او را از بین ببرد.[8] مثال ساده اش این است که می خواهد مال مردم را سرقت کند، من هم مقدمات و اسباب سرقت را تهیه می کنم؛ خودم (نعوذ بالله ) نمی روم دنبال سرقت و دزدی؛ او می خواهد دزدی کند و من به او کمک و مساعدت می کنم. این معونة ظالم است؛ چون سرقت، عدوان است و «لاتعاونوا» اعانه به آن را تحریم کرده است.
در بحث تعاون به عدوان سه تصویر مطرح می کنم؛ صورت اوّل بر این مبنا است که عده ای می گویند: «تعاون یعنی شرکت در فعل»؛ یعنی یک کار را با هم انجام دهیم؛ امّا تشریک در ظلم و عدوان، دیگر تحت عنوان معونة ظالمین قرار نمی گیرد؛ چون کسی که شرکت در ظلم می کند خودش ظالم است. آنجایی که هم او و هم دیگری، دو نفری با هم می خواهند یک کار خلافی را انجام دهند، به این می گویند تشریک و مشارکت در عدوان که این خودِ ظلم است. امّا بحث ما مشارکت در ظلم و عدوان نیست، بلکه معونة ظالم است.
صورت دوم این است که کار را او می کند، او ظلم می کند ولی من مساعدت می کنم، تهیه اسباب می کنم و مقدمات را برای او فراهم می کنم. معونة ظالمین که در فقه بحث می کنند، همین صورت است. درباره صورت دوم روایات بسیاری داریم که می گوید بین ظالم یعنی آنکه فعل را انجام می دهد با آن کسی که برای او تهیه مقدمات می کند فرقی نیست.
از امام هشتم(علیه السلام) روایت است که حضرت فرمود: «مَن أعانَ ظالماً فهو ظالمٌ و مَن خَذَلَ ظالماً فهو عادلٌ».[9] حضرت خیلی زیبا مقابله درست کرده است. این، از نظرِ صدقِ عنوانِ موضوعی اش بود که بر معینِ ظالم هم، اطلاق ظالم شده است. یعنی او متجاوز است؛ این هم متجاوز است. یک وقت می گویی هر دو با هم شرکت کرده اند در یک فعل که این همان صورت اوّل است و معلوم است که از نظر صدقِ موضوعِ عرفی اش هر دو ظالمند و در این بحثی نیست؛ امّا در صورت دوم هم که بحثِ اعانه و تهیه اسباب و مقدمات ظلم است، در روایات داریم که این هم مصداق همان عنوان است. یعنی از نظر موضوعی با هم مشترکند.
از نظر حکمی هم این ها مشترک هستند؛[10] یعنی چه؟ یعنی همان گونه که بر کسی که این فعل را انجام می دهد حرام است، بر کسی که به او کمک می کند هم حرام است. روایت صحیحه از عبدالله بن سنان است که «قال سمعتُ أباعبدالله(علیه السلام) یقول مَنْ أَعَانَ ظَالِماً عَلَى مَظْلُومٍ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ سَاخِطاً حَتَّى يَنْزِعَ عَنْ مَعُونَتِهِ».[11] یعنی او هم مورد خشم الهی است.
در این زمینه روایات متعددی داریم که تعبیرات مختلفی در آن ها هست. روایتی معروف هم از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که می فرمایند: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ الظَّلَمَةُ وَ أَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَ أَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّى مَنْ بَرَى لَهُمْ قَلَماً وَ لَاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ فَيَجْتَمِعُونَ فِي تَابُوتٍ مِنْ حَدِيدٍ ثُمَّ يُرْمَى بِهِمْ فِي جَهَنَّمَ».[12] روز قیامت که می شود آن هایی را که مستقیماً وارد شدند و به حقوق دیگران تجاوز کردند و کسانی را که به این ها کمک کردند، این ها را در یک تابوتی ازآهن جمع می کنند و بعد همه را با هم در جهنم می اندازند. از این روایت این را می فهمیم که این دو در اسلام از نظر حکمی مشترک هستند؛ چون عقوبتشان عقوبتِ مشترک است. لذا فقها هم می گویند هم ظلم و هم معونة ظالمین، هر دو معصیت کبیره است.
در یک روایت از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که می فرمایند: «مَنْ مَشَى مَعَ ظَالِمٍ لِيُعِينَه» یعنی کسی که راه افتاده و با ظالمی می رود که به او کمک کند، «وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِم» و می داند کاری را که او می خواهد انجام دهد تجاوز است، با این حال می خواهد برود مقدماتش را برای او فراهم کند، در یک روایت آمده است، « فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الإسلام» و در بعضی از روایات آمده است، «فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِيمَان». این روایتی است که هم عامّه نقل می کنند و هم خاصّه؛ هم در کنز العمّال آمده است و هم در مستدرک الوسائل هست.[13]
یا این روایت معروفی که مکرّر هم شنیده اید که امام صادق(علیه السلام) از پدران بزرگوارشان نقل می کنند که «كَانَ عَلِيٌّ (علیه السلام) يَقُولُ الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعِينُ عَلَيْهِ وَ الرَّاضِي بِهِ شُرَكَاءُ ثَلَاثَةٌ»،[14] یعنی چه آن کسی که مرتکب تجاوز می شود و چه کسی که کمکش می کند و چه آن کسی که راضی است به این، هر سه با هم شریکند. این ها در چه چیزی شرکت دارند؟ در این جا باید شرکت از نظر عقوبتی مورد نظر حضرت باشد. شرکت در فعل که نیست؛ چون فعل ها از یکدیگر جدا است. فعلِ یکی اصلِ جرم است، یکی کمک کرده است و فعلِ دیگری که راضی به جرم شده درونی است. پس این روایت نمی خواهد شرکت در فعل را بفرماید؛ بلکه می خواهد بفرماید این ها از نظر کیفری با هم مشترکند. بنابراین «ولاتعاونوا علی الإثم و العدوان»[15] راجع به عدوانش مسلّماً نهی تحریمی است. یعنی حرام است که انسان مساعدت کند و کمک کند به کسی که دارد اسائه ای می کند و سیئه ای مرتکب می شود که تجاوز به حقّ مشروع غیر است.
صورت سوم در باب عدوان از این هم بالاتر است. اینکه اگر کسی مرتکب عدوانی شد، مرتکب ظلمی شد و بعد شما بخواهید او را حمایت کنید، این هم حرام است. یک وقت شرکت در ظلم است که همان صورت اوّل بود، مثل آنجایی که دو نفری با هم بروید دزدی کنید. یک وقت کمک به ظالم است؛ یعنی هنوز ظلم را انجام نداده است و تو مقدماتش را داری تهیه می کنی، مثل آنجایی که نردبان می دهی که او برود دزدی؛ که این صورت دوم بود. امّا یک وقت جرم انجام شده و ظلم انجام شده است و تو می خواهی او را حمایت کنی که این صورت سوم است. یک مثال ساده بزنم؛ شخصی وکیل دادگستری است و پرونده می آید جلویش، او هم می داند که این موکلش خلاف کرده و تجاوز کرده اما با این حال دفاع از او را قبول می کند و پول هم می گیرد و از او دفاع و حمایت می کند. قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «مَنْ تَوَلَّى خُصُومَةَ ظَالِمٍ أَوْ أَعَانَهُ عَلَيْهَا»، یعنی کسی که قبول کرده وکالت را از یک ظالمی تا به نفعش اقدام کند، «نَزَلَ بِهِ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْبُشْرَى بِلَعْنِهِ وَ نَارِ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِير».[16] این تعبیر «مَن تولّی...» را در روایات متعددی هم داریم؛ حالا اینجا یک مثالی زدم که متداول بود.
این مسأله حمایت کردن از ظلمی که واقع شده مربوط به همه جا است. مثلاً کسی بچه اش بد کرده و تجاوز کرده است و او چون بچه خودش است از او حمایت می کند. یا مثلاً رفیقش است که باز هم همین است. علاقه ها و پیوندها در روابط اجتماعی مختلف است؛ پیوند خویشاوندی داریم، پیوند دوستی و رفاقتی داریم، پیوند محبتی داریم، پیوند شغلی داریم، پیوندهای منطقه ای داریم، پیوندهای سیاسی و بین المللی داریم و... ؛ بعد می آیند به خاطر این پیوندها از یکدیگر حمایت می کنند. ظلم هم واقع شده اما باز هم حمایت می کنند. سؤال می کنیم که چرا حمایت می کنید؟ می گویند چون قرارداد داریم! جاهلیتی بالاتر از این؟! بعد هم می گویند تمام دنیا اینطور عمل می کنند؛ خرد جمعی این طور می گوید؛ ما قرارداد داشتیم با این ها![17] گروه یا ملّتی تجاوز کرده است به گروه یا ملّتی دیگر؛ دولتی به یک دولت دیگری تجاوزکرده است؛ با این حال می آیند و از متجاوز حمایت می کنند. چرا؟ چون قرارداد حمایتی داریم!
اگر بخواهی جامعه اصلاح شود و روابط مجتمع سالم گردد، این دو رکن باید اجرا شود. «تعاونوا علی البرّ و التقوی و لاتعاونوا علی الإثم و العدوان»[18]؛ یکی اش هم به تنهایی کافی نیست. حالا من یک مثال بزنم؛ ممکن است کسی هم مسجد بسازد و هم در کنارش میخانه درست کند. چنین کسی، «تعاونوا علی البرّ و التقوی» را درست کرده است، ولی به «لاتعاونواعلی الإثم والعدوان» عمل نکرده است. اینطوری جامعه سالم نمی شود. مسجد و در کنارش میخانه، جامعه را اصلاح نمی کند. می خواهی جامعه را اصلاح کنی؟ باید این دو رکن با هم باشد.
لذا در روایات از آن طرف داریم که نه تنها از ظالم حمایت نکن، بلکه برو مظلوم را اعانه کن؛ برو از او طرفداری کن؛ از کسی حمایت کن که ظلم بر او واقع شده، نه آن کسی که ظلم را واقع کرده است. امام علی(علیه السلام) می فرماید: «إذا رأیتَ مظلوماً فأعِنهُ عَلَی الظالم».[19] یا مراجعه کنید به نهج البلاغه از سفارش های حضرت به دو فرزندش است که «وَ قُولَا بِالْحَقِّ وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْنا».[20] گفتار شما حق باشد و عملتان بر محور پاداش الهی و خالصانه باشد؛ اوّل گفتار، بعد کردار و بعد می آید سراغ روابط اجتماعی به صورت خاصّ و می گوید: « كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْنا »[21]. این قانون کلّی الهی و غیر قابل نسخ است.
امام حسین(علیه السلام) قیام کرد برای همین؛ از مدینه که راه افتاد گفت نه، نه، نه؛ من کمک نمی کنم؛ حمایت نمی کنم. از آنجا شروع کرد و اوّل آمد به مکه و بعد عراق و کوفه؛ وقتی شرایط مهیّا شد، گفت حالا می خواهم با ظالم مقابله کنم. اوّل گفت تأییدش نمی کنم، بعد که شرایط فراهم شد، گفت حالا مقابله می کنم و ریشه اش را می کنم. لذا استعانت می کرد. طبق دستور الهی هم استعانه می کرد؛ یعنی همان سفارش پدرش، همان سنّت نبوی و همان حکم الهی را اجرا می کرد. چند جور هم استعانه کرد: مستقیم و غیر مستقیم؛ جمعی و فردی.
یک مثال جمعی و فردی؛ یعنی حرّ و لشکرش. امّا استعانه فردی هم زیاد دارد. از جمله در بین راه که می آمد برخورد کرد به خیمه و خرگاهی. امام حسین(علیه السلام) سؤال کرد که این بساط برای کیست؟ گفتند مال عبیدالله بن حرّ جعفی است. در تاریخ دیده ام که امام حسین(علیه السلام) ابتدا شخصی را نزد او فرستاد و از او خواست که بیاید. من در بعضی از تواریخ دیده ام که وقتی پیغام امام حسین(علیه السلام) به او رسید، نیامد. آمدند گفتند که او نمی آید. عجیب است واقعاً! امام حسین(علیه السلام) خودش بلند شد و رفت. رفت کنار خیمه اش و سلام کرد؛ نشست و مطلب را با او در میان گذاشت. فرمود: می دانی که! وضع را که دیده ای؛ جوّی را که حاکم است و یزید و ترویج لاابالی گری و... را که می دانی؛ می دانی که این روال، ریشة اسلام را می کند.
عبیدالله همة حرف های حضرت را هم قبول کرد و انکار نکرد. نگفت که شما درباره وضع آن ها اشتباه می کنی؛ امّا در جواب گفت نمی آیم. چرا؟ چون من وضع کوفه را این جور دیدم که مردم به نفع شما قیام نمی کنند؛ یعنی خلاصه اش اینکه از این نمد، کلاهی به ما نمی رسد و چیزی گیرِ ما نمی آید. مسئله این است که محور همکاری او، برّ و تقوی نیست؛ او «تعاونوا علی البِرّ و التقوی»[22] را قبول ندارد. برای همین می گوید: من وقتی با تو همکاری می کنم که یک چیزی از مسائل مادی هم به من برسد.
این یک استعانه بود؛ امّا در مقابل، بازهم امام حسین(علیه السلام) می آید و باز برخورد می کند به خیمه و خرگاهی که مال زهیر است. دستگیری و نجات گمراهان کارِ امام حسین(علیه السلام) است. این تعبیر زیبایی که ظاهراً از پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة»[23]؛ چقدر زیباست! سفینه نجات به تعبیر سادة روز قایقی است که غریق را نجات می دهد. یک وقت هست که تو در دریا افتاده ای و خودت متمسک به یک چیزی می شوی و می آیی بیرون؛ امّا یک وقت هست که کسی دست تو را می گیرد و بیرون می کشد؛ این «قایق نجات» است. یعنی کسانی را که دارند غرق می شوند و از وادی انسانیت و الاهیّت خارج می شوند، دست هایشان را می گیرد و می کشد بیرون. این را می گویند قایق نجات. قایق نجات کارش همین است دیگر! یعنی نمی گوید دستت را به من بده، بلکه خودش سر غریق را می گیرد و از آن ورطه بیرون می کشد.
حالا اگر کسی، یک غریقی، هرچه او را می خواهد بگیرد و نجاتش دهد خودش دستش را بکشد، او دیگر خودش مقصّر است. عبیدالله بن حرّ اینطور بود. امام حسین(علیه السلام) خودش بلند شد و آمد و گفت: می خواهم تو را از این ورطه نجات دهم، ولی او خودش نخواست. امّا از آن طرف، زهیر است؛ با اینکه در تاریخ می نویسند که زهیر، عثمانی مَسلک هم بوده است. امام حسین(علیه السلام) پیغام داد به زهیر که بیا؛ با اینکه زهیر مقیّد بود که در این مسیر با امام حسین(علیه الیلام) روبه رو نشود. در نهایت هم مجبور شده بود که با امام حسین(علیه السلام) در یک جا خیمه هایشان را برپا کنند و چاره ای نداشت.
در تاریخ می نویسند وقتی قاصد امام حسین(علیه السلام) رسید، موقعی بود که همه داشتند غذا می خوردند. یکی از اطرافیان زهیر است که می گوید پیام آور امام حسین(علیه السلام) آمد و گفت: «یازهیر، أجب أباعبدالله»؛ امام حسین(علیه السلام) تو را خواسته است. می گوید به قدری سکوت فرا گرفت و یک حالت بُهتی به ما دست داد که لقمه ها در دست ما ماند. تعبیرش این است: «کأنّ علی رؤوسنا الطیر»، مثل اینکه پرنده روی سرِ ما است. دیگر از جایمان نمی توانستیم تکان بخوریم. وقتی پرنده روی سرتان می نشیند و می خواهید که نپرد چه کار می کنید؟ آدم دیگر سرش را حرکت نمی دهد. آن کسی که سکوت این جلسه را شکست، همسر زهیر است. به او گفت: «چه می شود که تو بلند شوی و بروی ببینی که پسر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با تو چه کار دارد!؟ برو حرف هایش را گوش کن و برگرد. می گوید تا همسرش این حرف را زد، زهیر از جا حرکت کرد و رفت به سمت خیام امام حسین(علیه السلام). در تاریخ نداریم که گفتار و سخنان امام حسین(علیه السلام) با زهیر چه بوده است؛[24] بله، با عبیدالله حرّ جعفی مفصّل صحبت کردند و دستِ آخر هم او به امام حسین(علیه السلام)گفت بیا! من اسبی دارم کذا و شمشیری دارم فلان، این ها را به تو می دهم که اگر می خواهی بروی بجنگی برو بجنگ؛ که امام حسین(علیه السلام) گفت نه به اسب تو احتیاج دارم و نه به شمشیرت. این ها مالِ خودت!
بر خلاف عبیدالله در مورد زهیر چنین چیزی به آن صورت نیست. می نویسند «فما لبث أن جاء مستبشراً»[25]. عجب آماده بوده است این روح! عجب این غریق زود نجات پیدا کرده است! یعنی توقف زهیر در خیمه امام حسین(علیه السلام) کوتاه بود. اصلاً توقفی نکرد و دیدیم که برگشت؛ امّا این زهیر دیگر آن زهیر نیست. «قد أشرق وجهه»[26]، گویی این صورت یک تلألؤ و نورانیتی پیدا کرده است. وقتی انسانِ برتر بخواهد دستگیری و تصرّف کند، ببینید که چه می کند! البته زمینۀ هدایت هم در زهیر مساعد بود. وقتی زهیر برگشت، رو کرد به تمام کسانی که اطرافش بودند و گفت: من با همه شما حلّ بیعت کردم؛ همگی بروید. حتّی رو کرد به همسرش و گفت: تو را هم طلاق می دهم؛ توهم برو. رفقا بروید؛ اموال را بردارید و بروید. تمام عُلقه ها، همه بروید... .
- من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشقچار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
امّا در بین این ها همسر زهیر یک نگاه به او کرد و گفت عجب! من هم بروم؟! من منشأ سعادت تو شدم! من کجا بروم؟! زهیر نزد امام حسین(علیه السلام) آمد؛ همسرش و غلام زهیر هم آمدند. روز عاشورا شد.اصحاب همه به میدان رفتند و شهید شدند.من در تاریخ این طور دیده ام که بعد از ظهر عاشورا بود؛ این بدن های مطهر روی زمین افتاده بود. همسر زهیر کفنی داد به غلام زهیر و به او گفت: ای غلام! برو مولایت را کفن کن. می نویسند غلام رفت، امّا مولایش را کفن نکرد و برگشت. همسر زهیر به او گفت: چرا مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت: من چگونه مولایم را کفن کنم و حال آنکه پیکر مقدس پسر پیغمبر بی کفن بر روی خاک افتاده است... .
آیت الله مجتبی تهرانی
[1] . مائده، آیه 2
[2]. این بحثی است که جایش در مدرسه است و ما هم آنجا این بحث ها را کرده ایم؛ امّا من فقط اشاره ای می کنم.
[3] . مائده:2
[4] . همان
[5]. خواستم تناسب «حکم و موضوع» را تا حدودی معنا کنم. بعد راجع به این و مطالبی که امام (ره) درباره اثم دارند بحث مفصلی دارم.
[6]. بله، ظلم به نفس هم داریم؛ نه اینکه نداریم؛ الظّلم ثلاثة... ؛ امّا حالا نمی خواهم بحث های اخلاقی را مطرح کنم. بلکه می خواهم بروم در جنبه های فقهی اش.
[7]. تا می گویند ظالم، «امیرلشکر» یا «حاکم جبّار» به ذهنتان نیاید. هرکسی که به حقّ غیر تجاوز کند «ظالم» است.
[8]. چون بحث ما شرعی است و روی حرمت داریم بحث می کنیم؛ البته از نظر عقلی یک بحث جدا داریم که قبح عقلی را در آینده مطرح می کنیم.
[9]. بحارالانوار/ ج / ص 221
[10]. بحث ما یک مقدار طلبگی است!
[11]. بحارالانوار/ ج 72/ ص 373
[12]. وسائل الشیعه، ج 17، ص 182
[13]. مستدرک الوسائل، ج 13، ص 125؛ کنزالعمال،
[14]. بحارالانوار، ج 72، ص 312
[15] .مائده:2
[16]. وسائل الشیعه، ج 17، ص 312
[17]. حالا می رسیم و درمورد خرد جمعی هم بحث می کنیم.
[18] . مائده:2
[19]. غرر الحکم و درر الکلام، ص 450
[20]. نهج البلاغه، نامه 47، ص 421
[21] . ماده:2
[22] . مائده:2
[23] . سفینة البحار، ج 1، ص 257
[24]. گرچه بعضی، جملاتی را نقل می کنند که البته من نمی خواهم آن را رد کنم.
[25] . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 73
زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسَانٍ مِنَّا مَا فِي يَدِهِ حَتَّى كَأَنَّ عَلَى رُءُوسِنَا الطَّيْرَ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ يَبْعَثُ إِلَيْكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ لَا تَأْتِيهِ لَوْ أَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ مِنْ كَلَامِهِ ثُمَّ انْصَرَفْتَ فَأَتَاهُ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ فَأَمَرَ بِفُسْطَاطِهِ وَ ثَقَلِهِ وَ رَحْلِهِ وَ مَتَاعِهِ فَقُوِّضَ وَ حُمِلَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ الْحَقِي بِأَهْلِكِ فَإِنِّي لَا أُحِبُّ أَنْ يُصِيبَكِ بِسَبَبِي إِلَّا خَيْرٌ ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يَتْبَعَنِي وَ إِلَّا فَهُوَ آخَرُ الْعَهْدِ- إِنِّي سَأُحَدِّثُكُمْ حَدِيثاً إِنَّا غَزَوْنَا الْبَحْرَ فَفَتَحَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ أَصَبْنَا غَنَائِمَ فَقَالَ لَنَا سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَ فَرِحْتُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِمِ قُلْنَا نَعَمْ فَقَالَ إِذَا أَدْرَكْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّدِ فَكُونُوا أَشَدَّ فَرَحاً بِقِتَالِكُمْ مَعَهُمْ مِمَّا أَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنَائِمِ فَأَمَّا أَنَا فَأَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ قَالُوا ثُمَّ وَ اللَّهِ مَا زَالَ فِي الْقَوْمِ مَعَ الْحُسَيْنِ ع حَتَّى قُتِلَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ.
[26] .همان