خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد:«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»[1]؛اين ها هستندكه گمراهى را به جاى هدايتو عذاب را به عوض آمرزش خريده اند، شگفتا! چه شكيبايند بر آتش. خداوند در اين آيه از كسانى سخن مى گويد كه در دنيا در همه عمر دچار معامله خطرناك و خسارت بارى شدند و خود را به جايى رساندند کهامکان جبران خسارتناشی از اين معامله براى آنها نماند.
قرآن مجيد در این مسئله معامله، مردم را بر دو دسته تقسيم كرده است:
دسته اى تمام عمر خود را با خدا معامله مى كنندو به تعبير قرآن مجيد، خود را در مسير هدايت قرار مى دهند؛از عقلشان، وجدانشان، طبيعتشان، فطرتشان و از نظام عالى جهان خلقت استفاده مى كنند و خود را از طريق پيغمبران خدا، ائمّه طاهرين و عاشقان راه، تسليم صاحب خلقت می نمايند و در اين مسير هم مى دانند كه از اولى، يعنى حضرت آدم(علیه السلام)، دچار بلاها، رنج ها، مشقّت هاوسختى ها بوده اند و هر مؤمنى هم دچار آن مشكلات و سختى هاست؛ولى به تعبير پيغمبر عزيز اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و اميرالمؤمنين(علیه السلام)، پروايى در مسير هدايت از برخورد به سختى ها و مشقّت ها ندارند.
يكى از مشقّت هاى مهمى كه در راه هدايت نصيب اهل هدايت بوده و روزى واجب و حتمى خدا براى آنها بوده، مسئله جهاد است:
«وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ >اللّه ِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّه ُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»[2].
انبوهى دانشمندانِ الهى مسلك [و كاملان در دين] به همراه آنان جنگيدند؛پس در برابر آسيب هايى كه در راه خدا به آنان رسيد، سستى نكردند و ناتوان نشدند و [در برابر دشمن] سر تسليم و فروتنى فرود نياوردند؛ و خدا شكيبايان را دوست دارد.
عاشقان من كه اهل ايمان و هدايتند، قسمت عمده اى از عمر گرانبهاى خودشان را در جبهه جنگ با دشمنان من به سر بردند. در اين جبهه هاى جنگ «مَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّه ِ»[3] دست و پا و چشم دادند؛بدن دادند؛خانه هايشان خراب شد؛نزديكان شان شهيد شدند؛اما سست نشدند، چون اهل معرفت بودند. براى اهل معرفت سستى معنا ندارد؛براى كسانى كه با هدايت معامله مى كنند و تسليم صاحب عالَم هستند، سستى معنا ندارد؛براى چه در اين معامله كه عالى ترين سود قرار دارد، سست شوند؟
اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمودند: اگر هزار بار در جبهه كشته شوم بهتر است كه يك بار در رختخواب بميرم؛ خدا نكند در رختخواب بميرم؛من از مردن در رختخواب متنفّرم.
همچنین ایشان مى فرمايند: هر كسى آدرس بهشت را از من بخواهد نزديك ترين آدرس بهشت زير سايه اسلحه هاست. كسى كه به جبهه مى رود بايد ديد در جبهه چه مى شود. حضرت مى فرمايد: اول خدا عاشقش مى شود، بعد او را انتخاب مى كند و جذب جبهه مى كند و در آن جا هم شربت شيرين شهادت را به كامش مى ريزد.«إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّه ُ لِخاصَّةِ أوليائِهِ»[4].
اين يك دسته از مردم كه هدايت را قبول مى كنند، با علم به اين كه در مسير هدايت؛ بلا، مانند باران بهار مى بارد، اما زير اين باران بلا، خوش هستند. تعدادى از اين ها هم نسبت به بلا دم درنمى آورند:
- از درد مناليد كه مردان ره دوستبا درد بسازند و نخواهند دوا را
اما دسته ديگر خدا را رها مى كنند؛انبيا را رها مى كنند؛ائمّه را رها مى كنند؛نسخه هاى الهى را رها مى كنند و به تعبير قرآن مجيد در آيه 175 سوره بقره، دچار ضلالت مى شوند.ضلالت را مى خرند و هدايت را پس مى زنند:«وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ»[5].جهنّم را مى خرند و مغفرت، رحمت و عنايت خدا را پس مى زنند. خودِ پروردگار مى فرمايد:
«فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ »[6]؛ اينها چگونه در آتش من مى خواهند صبر كنند و طاقت بياورند؟
دانشمندان بزرگ علم هيئت در كتاب هايشان نوشته اند كه خورشيد يك كره آتشين است. عكس هايى كه از خورشيد گرفته اند، بعضى از شعله هاى آن شانزده هزار كيلومتر بلندى دارد؛ يعنى شانزده هزار برابر تهران تا مشهد شعلة اين آتش است. آتش خورشيد چيست كه شانزده هزار كيلومتر شعله آن است؟
نوشته اند كه سطح خارجى خورشيد بيست ميليون درجه حرارت دارد؛اين خورشيد يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين است و در مقابل بعضى از خورشيدها مانند يك ارزن در برابر يك هندوانه بزرگ است. آن ها چه قدر شعله و حرارت دارند تا برسد به خورشيدهايى كه در آسمان هاى ديگر هستند. هفت آسمان و زمين، كه آسمان اول با اين همه عظمت كه ميليون ها كهكشان دارد، ميليون ها منظومه دارد؛منظومه ما تنها يك منظومه اش است، در برابر آسمان دوم.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: منظومه همانند حلقه اى به يك در بزرگ است، همچنیندومى نسبت به سومى.اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايند: اگر آتش جهنم را رها كنى، «ما لا تَقومُ السموات والارض»[7]،يك مرتبه همة آسمان ها و زمين نابود مى شوند؛اين بدن با اين ضعف و ناتوانى اش، با چند كيلو گوشت و پوست و استخوان چگونه مى خواهد در مقابل آن مقاومت كند؛ خدا در قرآن مى فرمايد:
«فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ »[8]
شما چرا گمراهى را به هدايت مى خريد و عذاب را با مغفرت معامله مى كنيد؟
در اين جا مسائلى در باب هدايت و ضلالت از قول اولياى خدا نقل شده كه فوق العاده با اهميّت است.
پيامبر بزرگ اسلام(صلي الله عليه وآله) مى فرمايند:«أربَعُ خِصالٍ جارياتٌ عَلَيْكُم مِنَ الرَّحمانِ»الان كه در دنيا هستيد، خدا چهار برنامه در حق شما اجرا مى كند؛«مَعَ ظُلْمِكُم اَنْفُسِكُم»با اينكه عده اى از شما اهل گناه و معصيت هستيد، اما:
1 ـ«رِزْقُهُ فالدّارُ عَلَيْكُم»؛ روزى شما را مى دهد. یعنی با اين همه گناه، صبحانه و نهار و شام شما را قطع نمى كند؛
2 ـ«رَحْمَتُهُ فَغَيرُ مَحْجوبَةٍ عَنْكُم»؛ با اين همه گناه، درِ رحمت او باز است. تا زنده هستيد مرتّب مى گويد بنده من:
«أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّه ِ...»[9]
چه موقع مى خواهى با من آشتى كنى؟! من هنوز درها را نبسته ام؛هنوز منتظر برگشت تو هستم.
3 ـ «وامّا سِتْرُهُ فَشايعٌ عَلَيْكُم»؛ اين همه گناه كرديد، سابقه نداشت كه خدايك بار آبرويتان را ببرد. هيچكس نمى داند چه كار كرده ايد.
حضرت زين العابدين(عليه السلام) در دعاى ابوحمزه مى فرمايد: خدايا! من در خانه پدر و مادرم بودم،بيست سال، سى سال؛ اما يك دفعه نگذاشتى پدر و مادرم بفهمند كه من چه كاره هستم؛هركس از پدر و مادرم پرسيد بچّه شما چطور است؟ گفتند: خيلى متديّن است، خيلى خوب است.اما پدر و مادرم چه مى دانند كه من چه هستم؛تو مى دانى،ولى آبروى مرا نبردى؛نزديك ترين افراد به من نمى دانند كه من چه كاره هستم؛والاّ اگر پرده از كارم بردارى و مردم شكل واقعى مرا ببينند، دل مرا ببينند، روح مرا ببينند كه به شكل چند جور حيوان است، تحمّل نمى كنند. ما در كوچه يا جنگل به حيوانى برخورد مى كنيم، از آن مى ترسيم، فرار مى كنيم.اما حضرت سجاد(علیه السلام) مى فرمايد: پوست رويت را بلند كن، ببين چند شكل حيوان در خودت مشغول تغذيه هستند؛چرا يك دفعه از خودت فرار نمى كنى؟
«فَفِرُّوا إِلَى اللّه ِ...»[10].
4 ـ «وامّا عِقابُهُ فَلَم يَعْجَل عَلَيْكُم»؛ خدا مى تواند در كنار هر گناهى گريبانتان را بگيرد و نابودتان كند؛ولى اين كار را نمى كند.
در روايات آمده كه عبد سيصد هزار مرتبه گناه مى كند، تا آن جا كه ملائكه مى گويند: خدايا چه موقع وقتش است؟ خطاب مى رسد: دوست دارم باز هم به او مهلت بدهم، شايد آشتى كند. تعداد گناه به ششصد هزار مى رسد؛ملائكه مى گويند: اى خدا! خيلى بد شده؛خطاب مى رسد: عجله نكنيد، بازهم به او مهلت بدهيد؛بندة من ضعيف و ناتوان است، بدبخت است، شايد برگردد و با من آشتى كند. تعداد گناه به نهصد هزار، نزديك به يك ميليون مى رسد؛يك ميليون بار مخالفت.عرض مى كنند: مولا حالا چه كنم؟ آن گاه خدا مى گويد: عبد من با تو چه كار كنم؟ تو كه باز هم حاضر نشدى با من آشتى كنى، الان با تو چه كنم؟ امشب صدايت را شنيديم كه مى گويى بيامرز ما را، ما بد كرديم.
خدا چهار برنامه را در حق شما اعمال مى كند،«وأنتُم مَعَ ذلِكَ تَجْتَرُونَ عَلى إلهِكُم»؛ اما شما باز هم جرأت گناه داريد؛«أنتُمُ اليَومَ تَتَكَلَّمُونَ»پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: خوب همه شما الان بلبل زبانى مى كنيد؛«واللّه ُ ساكِتٌ عَنْكُم»، اما خدا هيچ چيزى به شما نمى گويد؛«فَيُوشَكُ أن يَتَكَلَّمَ وتَسْكُتُونَ»، اما اگر نوبت حرف زدن خدا برسد، چنان درِ دهان شما را ببندد؛
«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ هِهِمْ»[11]
آن گاه انسان مى خواهد زور بزند بگويد: خدايا بد كردم؛ امادهن بند بر دهانش زده اند، نمى تواند حرف بزند.
آن گاه خطاب مى رسد كه از پيش من دورش كنيد، او را ببريد. او را به جهنّم مى برند؛ البته با خدا آشنا بوده، مسلمان بوده، اما او را مى برند وكارى هم نمى تواند بكند. مدتى هم در عذاب مى ماند، بعد دهن بند را از دهانش برمى دارند، صدا مى زند: مولاى من، بس است؛خطاب مى رسد: جبرئيل صداى ناله بنده ام از ته جهنم مى آيد، او را بياور. جبرئيل او را بيرون مى آورد؛پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: خداوند خودش خطاب مى كند: بنده من، چرا اين كار را كردى كه من تو را به جهنّم ببرم. حالا هم پرونده ات بسيار بد است؛نه، قابل قبول نيستى، او را به جهنّم برگردانيد؛پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد: وقتى او را برمى گردانند، مدام برمى گردد پشت سرش را نگاه مى كند و مى رود. خطاب مى رسد: چه شده، چرا پشت سرت را نگاه مى كنى؟ مى گويد: در دنيا گفته بودند كه تو كريمى، من گمان نمى كردم مرا بيرون بياورى و دوباره برگردانى. خطاب مى رسد: اى ملائكه، راست مى گويد، او را به بهشت ببريد.
برادران و خواهران! حرف پيغمبر(صلي الله عليه وآله وسلم) اين است كه با اين چهار كارى كه خدا در حق شما مى كند، با اين همه گناه، شما هم خجالت بكشيد؛«ثُمّ يَسورُ مِنْ أَعمالِكُم دُخانٌ تَسْوَدُّ مِنْهُ الوُجوهُ»، كارى نكنيد كه در صحراى محشر، دودى از اعمال شما بلند شود كه روى اهل محشر را سياه كند:«ثُمَّ تَلا»، سپس پيغمبر(صلي الله عليه وآله) با صداى بلند گريه كرد و اين آيه را خواند:
«وَاتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّه ِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»[12]
و پروا كنيد از روزى كه در آن به سوى خدا بازگردانده مى شويد، سپس به هر كس آنچه انجام داده به طور كامل داده مى شود؛ و آنان مورد ستم قرار نمى گيرند [زيرا هر چه را دريافت مى كنند، تجسّمِ عينى اعمال خود آنان است].
گمراهى بد است، ضلالت بد است، عذاب بد است؛خودِ پروردگار هم مى فرمايد: شما طاقت جهنم مرا نداريد، بدنتان ضعيف است.
كسى پيش اميرالمؤمنين(علیه السلام) آمد و گفت:«سُئِلَ أميرُالمُؤمِنينَ عَنِ العِلْم»، على جان! علم چيست؟ چه سؤال عالى اى كرد!آن هم از سرچشمه و مخزن اصلى، از منبع اصلى:«سُئِلَ أميرُالمُؤمِنينَ عَنِ العِلْمِ»؛ على جان علم چيست؟ فرمودند: من خودم در همه دوره عمرم علم را در چهار كلمه ديدم: «أنْ تَعْبُدَ اللّه َ بِقَدرِ حاجَتِكَ إلَيهِ»[13]؛به اندازه اى كه به خدا احتياج دارى، حرفش را گوش بده. تا چه زمانى به خدا احتياج دارى؟ هميشه؛اين جا محتاج هستيم، احتياج ما هم هر روز بيشتر مى شود، هرچه جلوتر مى رويم، دمِ مردن محتاج تر هستيم.وقتى كه بدن ما را بلند می كنند و داخل قبر مى گذارند، محتاج تر خواهيم بود؛وقتى درِ قبر را مى بندند و همه برمى گردند، آن وقت بسيار بيشتر محتاج هستيم.
«وأن تَعْصِيَهُ بِقَدرِ صَبْرِكَ عَلَى النّارِ»؛ كلمة دوم اینکهآن قدر كه طاقت جهنم را دارى، گناه كن. چه قدر ما طاقت عذاب را داريم؟ هيچ.سحر كه به خانه تشريف برديد، دو سه لحظه انگشتتان را داخل بشقاب غذا بگذاريد؛به اندازه اى كه طاقت جهنم دارى، گناه كن. واى كه ما چه كرديم؛«وأنْ تَعْمَلَ لِدُنياكَ بِقَدرِ عُمْرِكَ فيها»؛ براى دنياى تو هم به اندازه اى كه مى خواهى در آن باشى، زحمت بكش. همه وجودت را به دنيا نفروش؛«وأنْتَعْمَلَ لآخِرَتِك بِقَدر بَقائِكَ فيها»؛ و براى آخرتت به اندازه اى كه مى خواهى بمانى، كار كن. آيا ادب و تربيت و عرفان از اين بالاتر قابل تصور است؟ اين روغن و مغز عرفان است.
پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: بگويم بالاترين انسان در اين دنيا كيست؟ مردم گفتند: بگوييد. فرمود:«مَنْ عَشَقَ العِبادَةَ»[14]،كسى كه عاشق بندگى است. بعضى ها مى گويند كه لغت عشق را استعمال نكنيد؛كلمه عشق را در دهان نياوريد؛حتى بعضى ها مى گويند كه روى منبر هم اسم عشق را نبريد؛عشق اصطلاح شرعى نيست.مى گويند: در روايات ما عشق نيامده؛اما بايد گفت كه عشق در روايات ما اتفاقا زياد آمده است. عشق تقصير ندارد، آن كسى كه عشق را نديده و نچشيده، مقصر است.
اميرالمؤمنين(علیه السلام) آماده رفتن به جنگ صفّين بود.يك جا روى اسب خوابش بُرد؛يك مرتبه از خواب پريد و گفت:«إِنَّا للّه ِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »[15].كسى كه در كنار حضرت بودگفت: آقا جان اين آيه در اين جا تناسب داشت؟فرمود: بله!اين جا كه رسيدم خوابم برد؛خواب ديدم كنار درياى خونى هستم.صدايى از ميان اين درياى خون مى آيد كه:«هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُنى»[16].برادران جبهه، سنگرنشينانى كه جواب داديد، عزيزانى كه مى خواهيد جواب بدهيد، من مسئول شدم اين كسى را كه يارى مى طلبد، يارى كنم. در اين موج خون اسب دواندم و به صاحب صدا رسيدم.ديدم حسين(علیه السلام) خودم است كه در خون مى غلتد و مى گويد:«هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُنى»سلمان نقل كرده آن گاه خودِ اميرالمؤمنين(علیه السلام) به همان جايى كه ابى عبداللّه از اسب افتاد، با دستش اشاره كرد. اهل تسنّن و رجال شيعه نقل كرده اند كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمود: نمى توانم بگويم اين جا محلّ افتادن مسلمان هاست؛نمى توانمبگویم محلّ افتادن متديّن هاست؛نمى توانمبگویم محلّ افتادن مؤمنان است؛بايد بگويم: «هذا مَصارِعُ عُشّاقٍ»[17]اين جا جاى كشته شدن عاشقان است؛
- ملت عشق از همه دين ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست[18]
«أفضَلُ النّاسِ مَن عَشَقَ العِبادَةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ»[19]؛بهترين مردم كسى است كه عاشق عبادت خداست و عبادت را بغل بگيرد؛ يعنى وقتى وارد نماز مى شود، باخود بگويد: چه لذتى دارد. وقتى روزه مى گيرد، باخود بگويد: چه قدر خوشحال هستم. وقتى وارد ميدان جهاد مى شود، بگويد: چه قدر خوشحال هستم؛«أفضَلُ النّاسمَن عَشَقَ العِبادةَ فَعانَقَها بِنَفْسِهِ وباشَرَها بِجَسَدِهِ»[20]بدنش را در عبادت بيندازد، هرچه مى خواهد بشود؛«تَفَرَّغَلَها»قلبش را فقط براى عبادت قرار بدهد؛«فَهُوَ لا يُبالى عَلى ما أصبَحَ مِنَ الدُّنيا عَلى عُسْرٍ أو يُسْرٍ»[21]؛پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم)مى فرمايد: چنين انسانى برايش مهم نيست كه زندگى اش چگونه مى گذرد؟ دارد يا ندارد، فرقى نمى كند. اين چند كلمه نشان دهنده خط كلى هدايت است.
اين حديث را فقط براى كسانى مى خوانم كه از خودشان نااميد هستند و دردشان مى آيد و در خيال باطل و فاسد هستند. البته هنوز هم با اين بار سنگين معلوم نيست كه خدا ما را راه بدهد. حضرت فرمود: امشب به درِ خانه خدا برويد كه اگر گناه هایتان به اندازه ريگ هاى بيابان و كوه هاى روى زمين باشد، محال است خدا شما را نيامرزد. نمى شود؛محال است. عرض كرد: آقا! اگر كسى توفيق توبه پيدا نكند، چطور؟ حضرت فرمود: آیامى داند خدا از گناه بدش مى آيد؟!عرض كرد: بله. فرمود: مى داند خدا مى تواند او را با گناهش بگيرد؟!عرض كرد: بله، اين را هم مى داند. فرمود: به خاطر همين حالش او را هم مى آمرزد.
«إنَّ أعرابيّا قالَ يا رسولَ اللّه ِ!» پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در مسجد بود.جمعيّت هم نشسته بودند.عربى وارد شد وايستاد؛چون كار داشت مى خواست زود برود؛گفت:«مَن يَلى حِسابَ الخَلْقِ»؛ قيامت حساب ما با چه كسى است؟ پرونده ما دست چه كسى است؟ پرونده ما پيش چه كسى است؟ چه كسى مى خواهد بررسى كند؟پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)نگاهى به قيافه اين عرب كرد و فرمود: «اللّه ُ تبارَكَ وتَعالى»؛ پرونده های قيامت دست خودش است. عرض كرد:«هُوَ بِنَفْسِه»؛ خودِ خدا، به كسى نمى دهد؟! فرمود: نه،«فَتَبَسَّمَ الأعرابىُّ»؛عرب خنديد؛رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «فقالَ رَسولُ اللّه ِ: مِمَّ ضَحِكْتَ يا أعرابىُّ»؟ براى چه مى خندى؟ مگر حرف خنده دار شنيدى؟«فَقالَ»عرب گفت: «إنّ الكَريمَ إذا قَدَرَ عَفا» خنده ام گرفت از اين كه چون خدا كريم است؛كريم وقت قدرتش گذشت مى كند: «وإذا حاسَبَ سامَحَ»؛پرونده را كه به دستش بدهند، يك مقدار كمبودها و نقص ها را كه مى بيند، مسامحه و چشم پوشى مى كند؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود:«فَقالَ النَّبىُّ: صَدَقَ الأعرابىُّ»؛ بله!اى ياران من، اين عرب راست مى گويد: «لا كريمَ أكرَمُ مِنَ اللّه ِ»؛ كريمى كريم تر از خدا نيست؛«هُوَ أكرَمُ الأكرِمينَ ثُمَّ قالَ: فَقَهَ الأعرابىُّ»[22] و فرمود:عرب خوب فهميد.
اما روايت دوم: پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم)مى فرمايد:«نَزَلَ فى أرضٍ دَوِيَّةٍمُهْلِكَة»[23]؛مردى در يك بيابان بى آب و علف، بى در و پيكر و بى جاده و بى نشانى، گير مى كند؛«راحِلَتُهُ عَلَيها»؛ خورجينش به پشتش بود؛«طَعامُهُ وشَرابُه»غذا و آب خوردنش هم در خورجينش بود،«فَوَضَعَ رأسَهُ فَنامَ نَوْمَةً»؛ سرش را روى زمين مى گذارد و در آن بيابان مى خوابد و خواب مى رود«فَاسْتَيْقَظَ»بيدار مى شود، حالا سخت گرسنه است، آب هم مى خواهد؛«قَدْ ذَهَبَتْ راحِلَتُه»مى بيند كه خورجينش نيست«فَطَلِبَها»پيغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مى گويد: اين طرف و آن طرف بيابان مى رود،خورجين را پيدا نمى كند؛«حتّى إذَا اشْتَدَّ عَلَيهِ الحَرُّ والعَطَشُ» گرسنگى و تشنگى دارد او را مى كُشد.«قالَ» مرد برمى گردد و مى گويد:«أرجِع إلى مَكانى الّذى كُنْتُ فِيه فَأنامُ حَتّى أمُوتَ» بروم همان جايى كه پياده شده بودم، تا دراز بكشم و بميرم، چون آب و نانم را كه گم كرده ام؛«فَوَضَعَ رأسَهُ عَلى ساعِدِهِ لِيَمُوتَ»مى خوابد تا بميرد«فَاسْتَيْقَظَ»يك مرتبه از خوابش مى پرد.«وإذا راحِلَتُهُ عِنْدهُ وعَلَيها زادُهُ وشَرابُهُ» چشمش به خورجين يا آب و غذايش مى افتد؛به نظر شما چه قدر خوشحال مى شود؟ هيچ كس نمى داند، آن گاه حضرت(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «فاللّه ُ أشدُّ فَرَحا بِتَوبَةِ العَبْدِالمُؤمِنِ مِنْ هذا بِراحِلَتِهِ»[24]؛ اين بخش از حرف ايشان بسيار مهم است كه وقتى عبد توبه مى كند، خطاب مى كند به به! چه قدر خدا خوشحال است.مولا جان! همين كه تو از ما خوشحال شوى، ما هم خوشحال مى شويم. زبان ما بند آمده است، نمى توانيم با تو حرف بزنيم، خودت به ما ياد بده كه چگونه با تو حرف بزنيم؟ اين بخش از حرف پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بسيار مهم است كه وقتى عبد توبه مى كند (مگر قبل از اين توبه چه خبر بوده؟)،خطابی مى رسد(مى خواهم بگويم كه چه مى گويد، دلم مى لرزد)؛به كدام يك از ما مى گويد؟به همه ما.هيچ كس حق ندارد نااميد باشد؛ خطاب مى رسد: «أنا ربُّكَ وأنتَ عَبْدى» حالا من مال تو هستم، تو هم مالِ من هستى.
حجة الاسلام و المسلمین انصاریان