مراقبه در تولّي به ولايت الهي

مراقبه در تولّي به ولايت الهي

اعراض از ولیّ خدا؛ گناهی نابخشودنی

طمع به دنیا؛ ریشه اکثر مفاسد

مزد اصحاب سیدالشهداء(ع) و لشکریان یزید

ویژگی های اصحاب سیدالشهداء

تلاش شیطان در جدا کردن یاران امام حسین(ع)

باطن دینداری؛ تسلیم محض به ولیّ خدا

عاشورا؛ میان بُری برای وصال به ساحل نجات

مقامات قمر بنی هاشم(ع)

ذکر مصیبت

کلید واژه ها: اعراض از ولیّ خدا، تسلیم محض، ترازوی آدمی، اصل معاد، تعلقات دنیوی، باطن دینداری، حضرت ابوالفضل(ع)

اعراض از ولیّ خدا؛ گناهی نابخشودنی

خارج شدن انسان از عبودیت و ولایت خدای متعال گناهی بزرگ تر و نابخشودنی است. اگر کسی با ولیّ خدا درگیر شود، خون او را بریزد، اسب بر بدن او بتازد، خیمه هایش را غارت کند و اهل بیتش را به اسارت ببرد، مرتکب گناهی عظیم و استثنایی شده است که نظیر آن در عالم وجود ندارد. آثار این گناه هنوز پیداست. تاریکی هایی که در عالم مشاهده می کنید مربوط به این گناه است. گناه های دیگر این قدر مضر نیستند. از آن روزی که امیرالمؤمنین(ع) را خانه نشین کردند، این فاجعه های عظیم اتفاق می افتد. ریشه و اساس بقیه گناهان در این گناه نهفته است.

عبدالله بن یعفور به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: آقا! من با مردم، دشمنان و دوستان شما رفت و آمد و نشست و برخاست دارم. گاهی می بینم کسانی که در صف شما نیستند و طرفدار فلانی یا فلانی هستند، اهل صدق، وفا و امانت هستند و بالعکس، کسانی که اطراف شما هستند اهل صدق، وفا و امانت نیستند. کأنّ، می خواهد به حضرت(ع) بگوید، کسانی که با شما نیستند، آدم های خوبی هستند.

این شبهه ای است که گاهی به ذهن ما هم می آید که معلوم نیست ما برحق باشیم و بسیاری از کسانی که در جبهه باطل هستند، دارای صفات خوبی باشند. مثلاً ما دروغ می گوییم و آن ها دروغ نمی گویند. این همان غفلتی است که در ذهن بسیاری از ما هست؛ یعنی تفکیک نکردن گناه ها از یکدیگر.

ابن ابی یعفور می گوید، حضرت با غضب به من فرمودند:

«لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِوِلَایةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوِلَایةِ إِمَامٍ عَدْلٍ مِنَ اللَّه»[1]

چه می گویی ابن ابی یعفور؟

«دین ندارد کسی که دنبال امامی می رود که خدا او را امام قرار نداده.»

چنین کسی دیگر فرق نمی کند که چه کاری بکند؛ چه راست یا چه دروغ بگوید؛ فحشا و نمازش یکی است. کلام امام باید برای ما معیار باشد. کسی که دنبال امام عادل راه بیفتد، سرزنش نمی شود. حضرت(ع) در ادامه به قرآن استشهاد فرمود:

«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»[2]

فرمودند: «آنهایی که دنبال امام عادل رفتند، به خاطر تبعیتشان خدای متعال آنها را از ظلمات ذنوب به نور توبه بیرون می برد.»، خدا سرپرستیشون می کند؛ چون امامت ولیّ عادل را قبول کردند و در ادامه فرمودند: «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات»؛ این ها نور اسلام را داشتند؛ اما دنبال ائمه ای رفتند که خدا آن ها را امام قرار نداده و آن ائمه این ها را از نور اسلام بیرون بردند و لذا، مانند اهل کفر، جهنمی شدند.

باید گناهان را از هم تفکیک کنیم. بعضی از گناهان قابل مقایسه با بعضی دیگر نیستند. البته روایاتی هم داریم که در آن ها تأکید شده که شیعیان باید دارای چه صفاتی باشند؛ ورع، تقوی، تلاوت قرآن، صداقت، امانت داری و... از صفاتی هستند که شیعیان باید داشته باشند. ولی این نکته مهمی است که گناه اعراض از ولیّ خدا بسیار عظیم تر از گناهی مثل نداشتن صداقت است. کسی که به امیرالمؤمنین(ع) پشت می کند، اگر تمام عمرش را هم سجده کند، فایده ای ندارد و حتی ممکن است سجده اش، تلاوت قرآنش گناه کبیره داشته باشد؛

«رُبَّ تَالٍ لِلْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یلْعَنُهُ»[3]

«قرآن می خواند در حالی که قرآن او را لعن می کند.»

ریختن خون امام حسین(ع) یک گناه معمولی نیست.

ما باید اعمال و گفتار اصحاب سیدالشهداء(ع) را در شب و روز عاشورا مرور کنیم و خودمان را با آن ها ارزیابی کنیم. چطور شد که آن ها حاضر شدند از راه دور و نزدیک خود را به سیدالشهداء(ع) برسانند و با عشق در رکاب ولیّ خدا خونشان را بدهند؟ گاهی ارزیابی های ما دقیق نیست؛ یعنی خیال می کنیم که همه چیز تمام شده است. این یک نکته اساسی است که انسان باید ببیند که چقدر دلداده است و چقدر آماده است در کنار ولیّ خدا باشد. اگر این احساس در کسی پیدا شود، بقیه را خود آن بزرگواران درست می کنند.

طمع به دنیا؛ ریشه اکثر مفاسد

شاید مهم ترین صفتی که اهل دنیا داشتند و سبب ایجاد چنین جنایت بزرگی شدند، «طمع» باشد. یعنی به آن چه که از دنیا داشتند دل بسته بودند و به آن چه نداشتند طمع دوخته بودند. تا وقتی ابن زیاد به کوفه نیامده بود، طرفداری از امام حسین(ع) ضرر و زیانی نداشت. به حضرت(ع) نامه می نوشتند که باغ ها و بوستان ها آماده حضور شما هستند. ولی وقتی که ابن زیاد آمد، سخت گیری کرد؛ سهمیه بیت المال را قطع کرد و مردم را تهدید کرد که همسران، فرزندان و نوامیستان را اسیر می کنم، پس از آن بود که این اتفاقات پیش آمد. مردم به دلیل حرص و دلبستگی به آن چه داشتند با ولیّ خدا درگیر شدند. می ترسیدند که ابن زیاد داشته هایشان را از آن ها بگیرد یا حتی می ترسیدند که اگر امام حسین(ع) سرکار بیاید ممکن است خیلی چیزها را از دست بدهند.

علت درگیری بسیاری از مردم با امیرالمؤمنین(ع) نیز همین بود. احساس می کردند، امیرالمؤمنین(ع) دنیایی را که بسیاری از آن ها برای خودشان درست کرده بودند، تحمل نخواهد کرد. البته درست هم فکر می کردند؛ زیرا حضرت(ع) وقتی بر مسند نشست، فرمود: «اگر بیت المال را قباله زنانتان کرده باشید، پس می گیرم.» حکومت بصره را می خواستند؛ اما دیدند امیرالمؤمنین(ع) کسی نیست که حکومت بصره را به آن ها بدهد. بنابراین، به قصد زیارت بیت الله الحرام به مکه رفتند و از آن جا فتنه جمل را به راه انداختند.

طمع به نداشته ها و حرص نسبت به داشته های مادی، کار را به جایی می رساند که انسان در مقابل ولیّ خدا می ایستد. حتی این فتنه اگر در دل انسان پیدا شود، ایمان و یقین را از آدم می گیرد. در انسان ریب به وجود می آورد و نسبت به ولیّ خدا شک می کند. وقتی دنیا را می خواهد و می بیند امیرالمؤمنین(ع) دنیایش را تأمین نمی کند، کم کم پا روی تصدیق هایش می گذارد و با خود می گوید: اصلاً او عادل نیست.

«بل یرید الانسان لیفجر امامه یسئل ایان یوم القیامة»[4]

انسان به گونه ای است که می خواهد جلویش باز باشد و هرکاری دوست دارد انجام دهد. از طرفی اعتقاد به قیامت و این که این آیه «فمن یعمل مثقال ذرة خیر یره»[5] با این مورد که من هرکاری دلم بخواهد انجام دهم، نمی سازد. بنابراین، ممکن است نفس و هوس آدم او را به جایی برساند که با خود بگوید: اصلاً این قیامتی که می گویند معلوم نیست که حقیقت داشته باشد؛ چه کسی دیده است؟ ریشه این حرف ها و شبهات، هوای نفس و هوس های دنیایی است و به همین دلیل با برهان و استدلال حل نمی شود. انسان تا وقتی که این هوس را در وجودش از بین نبرد، به شهود نسبت به قیامت نمی رسد.

به عمر سعد(لعنة الله علیه) حکومت ری پیشنهاد شد. فرصت خواست و از سرشب تا صبح فکر کرد. به او گفتند که این کار را نکن. صبح که شد قدم می زد و می گفت: می گویند که قیامتی هم هست؛ یعنی به خاطر این هوس دنیایی پا روی یقینش گذاشت. اگر انسان نتواند با تعلقاتش تسویه حساب کند و حبّ دنیا در دل انسان لانه کند، وسوسه ها هجوم می آورند و مانع تسلیم و تصدیق انسان می شوند در نتیجه موجب فاصله افتادن بین انسان و ولیّ خدا می شود.

جدایی از ولیّ خدا هم به طور ناگهانی نیست؛ بلکه انسان اندک اندک با وسوسه های شیطانی از ولیّ خدا جدا می شود؛ اول کنار می کشد، بعد ممکن است در این کنار کشیدن، قیافه حق به جانبی به خود بگیرد یا - نعوذ بالله- نگاه عاقل اندر سفیه به ولیّ خدا بکند.[6] انسان غرق در وسوسه شیطانی با خود می گوید، این ها اشتباه می کنند که با هم می جنگند؛ صلح که از جنگ بهتر است، چرا خشونت؟ یعنی خود را انسانی عاقل و رئوف می دانند که مصالح مردم را از ولیّ خدا بهتر می فهمند! انسان اگر با دلدادگی های دنیاییش تسویه حساب نکند، به این جا می رسد.

ترازوی آدمی در لحظات فتنه به هم می ریزد و انسان نمی تواند دقیق محاسبه کند. دنیا و آخرت را هرکدام بر یک کفه ترازو گذاشته اند؛ اما ترازو خراب است و درست نشان نمی دهد؛ کفه دنیا را سنگین تر نشان می دهد. تعلقات دنیایی، ترازوی انسان را خراب می کند. بنابراین، با خود محاسبه می کنند و می گویند: دنیا نقد و آخرت نسیه است! در حالی که،

«قل متاع الدنیا قلیل و الاخرة خیر لمن اتقی»[7]

مزد اصحاب سیدالشهداء(ع) و لشکریان یزید

وجود مقدس سیدالشهداء(ع) در نامه ای که به محمد حنفیه از کربلا نوشتند، این جمله را مرقوم فرمودند: «کان الدنیا لم تکن و کان الاخرة لم تزل»؛

«گویا دنیا از اول نبوده و گویا آخرت همیشه بوده است.»

اکنون که هزار و اندی سال از واقعه عاشورا می گذرد و ما از بیرون صحنه را نگاه می کنیم، سؤال اساسی این است که واقعاً چه کسانی منفعتشان نقد و چه کسانی نسیه بود؟ مزد آن هایی که خون سیدالشهداء(ع) را ریختند و سرهای بریده را بردند که جایزه بگیرند نقد بود، یا مزد کسانی که خونشان را مقابل اباعبدالله(ع) دادند؟

شب عاشورا امام حسین(ع) مزد اصحابش را داد؛ حجاب ها کنار زده شد و آن ها فریفته سیدالشهداء(ع) شدند. به استقبال تیرها و نیزه ها می رفتند تا آسیبی به حضرت(ع) نرسد. مزد این ها نقد بود یا آن هایی که اسب بر بدن اباعبدالله(ع) تاختند و بعد هم رجز خواندند که ما کسانی هستیم که بر بهترین بدن ها اسب تاختیم! اگر می دانستید بهترین کس است، چرا بر بدنش اسب تاختید؟!

آیا مزدی نقدتر از معامله با خدا داریم؟ خدای متعال بلافاصله مزد را می دهد؛ «سریع الحساب»[8] است. حتی عمل خیری را که انسان قصد داشته آن را انجام بدهد، اما نتوانسته -در روایات داریم- خدا برایش ثواب درنظر می گیرد.

ویژگی های اصحاب سیدالشهداء

در لشکر دشمن، هوس ها و دلدادگی ها سر برآوردند. تنگ شدن فرصت ها و خراب شدن ترازوها باعث شد که به خیمه های سیدالشهداء(ع) هجوم بیاورند، حتی در غارت خیام اباعبدالله(ع) بر یکدیگر سبقت بگیرند. اما در طرف مقابل افرادی قرار دارند که قلوب خود را تسلیم ولیّ خدا کرده اند. «أَشْهَدُ لَک بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی(ص)»[9] افرادی که آرزوها را پشت سر انداخته، هوس ها را پاک کرده و تسلیم شده اند. البته تسلیم شدن، همواره در مبارزه با هوس ها ممکن می شود. آن ها با هوس هایشان مبارزه کردند و خودشان را به ولیّ خدا سپردند. سیدالشهداء(ع) هم دستشان را گرفت؛ یعنی بقیه راه به عهده حضرت(ع) است.

تسلیم شدن به معنای رسیدن به مقصد نیست. تسلیم قدم اول است. آدمی که تسلیم شد و خودش را به ولیّ خدا سپرد، تازه، کار ولیّ خدا با او شروع می شود. این حرکت، حرکتی است که با بال ولایت انجام می گیرد. آن ها هستند که آدم را پرواز می دهند و به مقصد می رسانند؛ به شرطی که انسان تسلیم باشد.

البته این تسلیم شدن، مبارزاتی را می طلبد. انسانی که نتواند با آرزوها، رغبت ها و هوس هایش مبارزه و آن ها را سرکوب کند، نمی تواند تسلیم شود. تسلیم شدن مجاهده می خواهد. تمام مبارزه شیطان با ما در همین محور است. تلاش شیطان این است که ما نفسانیات مان را در مقابل ولیّ خدا مطرح کنیم. اصحاب سیدالشهداء(ع) با از بین بردن نفسانیات، خود را تسلیم ولیّ خدا کردند. بعد از تسلیم، تصدیق است؛ یعنی آن ها هیچ وقت شک نکردند.

تصدیق کردن در صحنه های سخت، خیلی مشکل است. خدا فرزندی به انسان بدهد مانند اسماعیل؛ بعد بگوید سر او را باید ببری! این جاست که ممکن است آدم شک کند. اگر ابراهیم(ع) خلیل الله نبود، می گفت: این چه تکلیفی است؟ کشتن نفس است! برای چه فرزندم را سر ببرم؟ جنگ و درگیری بین حق و باطل هم نیست که باید خون ریخته شود.

یا جریان معروف حضرت خضر(ع) -آن معلم الهی- که داشت کشتی را سوراخ می کرد. موسی(ع) می گوید: «اخرقتها لتغرق اهلها»[10] می خواهی این ها را غرق کنی؟ یا آن جایی که خضر(ع) شخصی را از پای درمی آورد، باز موسی(ع) می گوید: «أقتلت نفسا زکیة بغیر نفس»[11] چرا بدون دلیل او را کشتی؟ تصدیق کردن در این موارد سخت است.

جایی که امام حسین(ع) می خواهد بهترین ها را قربانی و آن حماسه را خلق کند، بسیاری از بزرگانی که صاحب نام بودند، نمی توانند حضرت(ع) را همراهی و تصدیق کنند. تردید می کنند که آیا این کاری که امام(ع) انجام می دهد، درست است یا نه؟ حتی به جای همراهی کردن ولیّ خدا، ایشان را نصیحت می کنند! اگر کسی تسلیم باشد، بعد از آن تصدیق می کند و در مرحله بعد وفا می کند. همه سرمایه اش را در رکاب ولیّ خدا می دهد و پیمانه اش را پر می کند.

گاهی انسان تا وقتی مطمئن است یا حتی احتمال می دهد پیروز می شود، جدی است؛ اما به محض این که امید به پیروزی و نتیجه را از دست می دهد، تکلیف را زمین می گذارد. اصحاب اباعبدالله(ع) با یقین به این که -به ظاهر- پیروز نخواهند شد، تکلیف را زمین نگذاشتند. جنگی را رقم زدند که چشم ها را در طول تاریخ خیره کرده است. 70 نفر در مقابل 30 هزار نفر از ابتدای صبح تا بعد از ظهر استقامت کردند. ریشه این حماسه، در کلمه «تسلیم» نهفته است.

تلاش شیطان در جدا کردن یاران امام حسین(ع)

شیطان در شب و روز عاشورا غوغا به پا کرده و با تمام قوا می خواسته یاران سیدالشهداء(ع) را از ایشان جدا کند، اما امام حسین(ع) با دقت از اصحابش مواظبت می کرد. هر کس به میدان می آمد، حضرت(ع) از دور مراقبش بود و همین که بر زمین می افتاد، می آمد و سرش را به دامن می گرفت تا سبک بال پروازش دهد. وقتی کار سخت شد، حضرت(ع) فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکرَامِ»[12] این جمله سیدالشهداء(ع) غوغا کرد؛ بزرگ زاده ها صبر کنید. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَه»[13] یک قدم مانده تا از این پل عبور کنید.

ظهر عاشورا حضرت(ع) به عده ای از اصحاب فرمود: «سپر بشوید؛ می خواهیم نماز بخوانیم.» دشمن در حالی که تیراندازی و حمله می کرد، حضرت(ع) نمازشان را می خواندند. نماز را باید خواند، ولی در اردوگاه امام حسین(ع). دشمنان هم آن طرف پشت سر ابن سعد نماز می خواندند -لعنت خدا بر خودشان و نماز خواندنشان-؛ نمازشان هم مثل بقیه کارهایشان گناه کبیره بود. در روز عاشورا گناهی بزرگ تر از این نیست که بخواهی با نماز و دین خدا بازی کنی؟

آن هایی که به امام حسین(ع) دل بستند و تسلیم شدند، اجازه ندادند که شیطان آنها را اغفال کند. انسان باید به این نکته توجه داشته باشد که در همراهی ولیّ خدا کم نیاورد و در دلش نسبت به کارهای او شبهه ای ایجاد نگردد. حدیث «ردالشمس» مؤیّد این حرف است. سر پیامبر(ص) در دامن امیرالمؤمنین(ع) بود؛ در حالی که خورشید در هنگام غروب بود، امیرالمؤمنین(ع) هنوز نماز نخوانده بود؛ این یعنی نسبت به ولیّ خدا کم نیاوردن. و بعد ادامه حدیث که معروف است؛ به امر پیامبر(ص) خورشید دیرتر طلوع می کند تا امیرالمؤمنین(ع) نمازشان را بخوانند.

باطن دینداری؛ تسلیم محض به ولیّ خدا

البته باید توجه داشت که تقوی هم لازم است. کسانی که می خواهند تنها با ریاضت به جایی برسند، اشتباهشان این است که برای امور دیگر موضوعیت قائلند. باید تسلیم ولیّ خدا شد و او را تصدیق کرد. شب و روز همه وجود انسان باید خرج وفا و دل سوزی نسبت به ولیّ خدا بشود. اساسی ترین اشتباه دشمنان هم همین بود. برای جدا نشدن از ولیّ خدا دقت نکردند. دشمن معنی دینداری را عوض کرد. باطن دینداری که عبودیت، خضوع، خشوع و تولّی به ولایت است را از دین جدا کرد و تنها پوسته ای از دین را باقی گذاشت. دین به جای این که اعماق وجود انسان را بلرزاند، تبدیل به لقلقه زبان شد که عامل آن هم دنیا بود. وقتی جامعه ای به ولیّ خدا پشت می کند، کسانی که سرکار می آیند، جامعه را به نقطه ای می رسانند که با دین بازی می کنند.

«انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد»[14]

روزه گرفتن، لهو و نماز خواندن، اسباب تکاثر می شود. مسابقه می دهند که چه کسی بیشتر نماز می خواند و نمازهایشان و مکاشفه هایشان را به رخ همدیگر می کشانند.

ولایت ولیّ خدا یعنی آخرت و ولایت ائمه جور یعنی دنیا. کسی که وارد محیط ولایت ائمه جور شود عبادتش هم لهو و لعب می شود.

«قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون والذین هم عن اللغو معرضون»[15]

پیامبر(ص) در روایتی ذیل این آیه به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «یا علی! منظور از مؤمنان شیعیان تو هستند.[16] خشوع و اعراض از لغو در نماز، مال مؤمن است و مؤمن یعنی شیعه و شیعه یعنی کسی که دنبال ولیّ خدا حرکت و به حقیقت می رسد.»

فرمود: «نحن الصلاة»[17]

البته کسانی هستند که به ظاهر در نماز خشوع دارند و حتی ممکن است غش هم بکنند، حال آن که ولایت ندارند؛ این خشوع و غش کردن ارزشی ندارد و شاید بتوان گفت، مصنوعی است. دنیا، لهو و لعب، تفاخر، تکاثر و... از جایی شروع می شود که ولایت نباشد. مشکل لشکریان یزید هم همین بود؛ نمازشان هم بازی بود. خدا عمر سعد را لعنت کند؛ صبح عاشورا به لشکریان گفت:

«یا خیل الله ارکبوا»

«ای لشکریان خدا! سوار شوید.»

این نتیجه دوری از ولیّ خداست؛ جایی که لشکریان یزید، لشکریان خدا می شود. اینگونه است که همه دین به سخره گرفته می شود.

عاشورا؛ میان بُری برای وصال به ساحل نجات

آن هایی به سیدالشهداء(ع) رسیدند که با تمام دقت حضرت(ع) را رصد می کردند و مواظب بودند که از امام(ع) جدا نشوند. این کار خیلی مراقبه می خواهد. به همین دلیل بود که اصحاب حضرت(ع)، به سرعت رسیدند و فرصت ها نتوانست آن ها را پشت سر بگذارند، بلکه آن ها فرصت ها را پشت سر گذاشتند. جان خودشان را سپر امام حسین(ع) کردند.

خدا بنده ای می خواهد که تسلیم خودش و ولیّش باشد. اگر تسلیم شدیم ما را جایی می برد که اصلاً فکرش را هم نمی توانیم بکنیم. «لا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة عین»[18] پس ما باید این تسلیم بودن را تمرین کنیم. عاشورا میان بُری است که مسیر را کوتاه می کند. عاشورا سفره ای است که سیدالشهداء(ع) آن را پهن کرده و با استفاده از آن طی کردن این مراحل را آسان می کند. کسی که با امام حسین(ع) مأنوس شود، کم کم راهش به سوی آن حضرت(ع) باز می شود.

تا وقتی که به فضل الهی باب این مجالس به روی ما گشوده است، باید امیدوار باشیم که -ان شاءالله- اهل نجاتیم. بسیاری از ما خاطراتی از محرّم داریم و واقعاً نزدیک عاشورا که می شود بسیاری از ما، درونمان متحول می گردد.

ذکر این نکته هم ضروری است که اگر کسی دوست دار سیدالشهداء(ع) است و در عزاداری آن حضرت شرکت می کند، حیف است که نتواند در سایر امور خودش را به حضرت(ع) برساند. باید تلاش کند که جلوه های دنیوی او را از توجه به واجبات و محرمات باز ندارد. زندگی ما -که ادعای دوستی با سیدالشهداء(ع) را داریم- باید با زندگی دیگران فرق کند. نباید اجازه دهیم که دشمن زندگی ما را هدایت کند. دوست امام حسین(ع) باید خوردنش، پوشیدنش، راه رفتنش و... با محوریت آن حضرت باشد.

مقامات قمر بنی هاشم(ع)

همراه بودن و جدا نشدن از ولیّ خدا کار سختی است. اما اگر انسان با ولیّ خدا باشد، بقیه کارها با ولیّ خداست؛ انسان را به مقاماتی می رساند که فکرش را هم نمی تواند بکند. بعضی از این مقامات را می توانیم در زیارت حضرت اباالفضل(ع) مشاهده کنیم.

خیلی خوب است که این روزها اگر توانستیم مروری بر زیارت نامه قمربنی هاشم(ع) داشته باشیم. ببینیم این عبد صالح خدا، این انسان وفادار و تسلیم به ولیّ خدا چه کرده و چه به دست آورده است. البته تعابیر لطیفی در زیارت این بزرگوار آمده که نشان می دهد، ایشان به مقامات فوق العاده ای رسیده است که شاید مخصوص ایشان و بعضی خواص باشد. اما مهم این است که ما هم در همین مسیر قدم برداریم و متناسب با ظرفیتمان به بعضی مقامات برسیم؛ انشاءالله.

ذکر مصیبت

«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک»[19]

امشب درابتدا می خواهیم، وجود مقدس امام زمان(عج) را دعوت کنیم که اگر لایق بدانند قدمشان را روی چشمان ما بگذارند. البته آن ها در مجالس عزاداری جدشان حاضرند. امیدواریم با توسل به حضرت ابوالفضل(ع) عنایت حضرت حجت(عج) شامل حال ما بشود؛ ان شاء الله.

انسان برای هر چیزی که می خواهد، باید راه مناسبش را پیدا کند. اگر مقام وفا، مقام تصدیق و تسلیم می خواهد، باید دستش را به دامن حضرت ابالفضل(ع) دراز کند. بنابراین، اگر ایشان شفاعت کنند کار تمام است.

عالم بزرگواری نقل می کرد که عربی بچه اش مرده بود. آن را کنار ضریح حضرت اباالفضل(ع) آورد. این شخص در خواب دیده بود که حضرت ابالفضل(ع) برای وجود مقدس رسول الله(ص) پیغام فرستادند که آقا؛ این شخص متوسل به ما شده، جوانش را برگردانید. حضرت(ص) پیغام دادند که بگویید: «عمر این جوان تمام شده است و ممکن نیست برگردد.» حضرت ابالفضل(ع) هم گفتند: «سلام من را خدمت رسول الله(ص) برسانید و به ایشان بگویید: عیبی ندارد؛ فقط این نام باب الحوائج را از من بردارید تا مردم به سراغ من نیایند و دست خالی برگردند.» ملکی که پیغام رسان بود، برگشت و از طرف پیامبر(ص) پیغام آورد که حضرت(ص) فرمودند: «ما عمر دوباره به این جوان دادیم؛ شما باب الحوائجید.»

اگر حضرت(ع) دستشان را به سوی خدا یا اولیای خدا دراز کنند، دستشان خالی برنمی گردد. امشب آدم هرچه می خواهد را باید با همت بخواهد:

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدسکه دراز است ره مقصد و من نو سفرم

ما می خواهیم،

«أن یُثَبّت لِی عِندَکُم قَدَمَ صِدقٍ فِی الدُّنیا وَالأخِرة... اللهُمّ ارزُقنِی شَفاعَةَ الحُسَینِ یَومَ الوُرود وَ ثَبّت لِی قَدَمَ صِدقٍ عِندَکَ مَعَ الحُسَین وَ أصحَاب الحُسین»[20]

این که آدم همه جا با امام حسین(ع) باشد، یک سفر طولانی است و همت می خواهد. این همت را انشاء الله امشب باید با توسل به قمر بنی هاشم(ع) به دست بیاوریم.

«اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة ولیا وحافظا وقائداً وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتعه فیها طویلا»

به درد عشق دلم را دچار خواهم کردغبار دامن آن شهسوار خواهم کرد

شبی سفر ز پی اش زین دیار خواهم کردچو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

به جز سرای تو مرغ دلم کجا بپرد؟به عشق روی که هردم به تن قبا بدرد؟

آقا جان! چه کسی جز شما به فکر من است؟

ز داستان فراقت کتاب خواهم ساختبرای وصل تو دل را کباب خواهم ساخت

این قدر می نشینم و در فراقت گریه می کنم که بالاخره مرا یاد کنی و بگویی، این گدای بیچاره از من چه می خواهد؟

کنار یاد تو چشمی پر آب خواهم ساختبه یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

امام زمان! امشب می خواهیم از عموی بزرگوارتان جناب ابالفضل(ع) همت بگیریم. از شما نقل شده است که فرمودید: «اگر روضه عمویم را بخوانید، من به محفلتان توجه می کنم.»

یا قمر بنی هاشم(ع):

پنجه کشد ز علقمه دود دلم به آسمانقسمت دست من نشد آب دهم به کودکان

سوی حرم مرا مبر در بر نعش من بمانخاک نشین راه تو گشته ز دیده خون فشان

همین طوری که کنار علقمه افتاده بود، دشمن محاصره اش کرد. ای وای؛ یک دفعه دید، آقایی بر بالینش نشسته، سرش را در دامن گرفته و می فرماید: «عباسم، کمرم شکست.»

«حسین جان؛ برادرم

تیر و سنان عشق خود بر تن و جان من ببیناز سر زخم ها عیان سوز نهان من ببین

عبد حسین و ساقیم سود و زیان من ببینبر سر مشک خالیم اشک روان من ببین

حسین جان! من کوتاهی نکردم. گفتی آب بیاور؛ تا می توانستم از این آب حمایت کردم. اگر می خواهی ببینی که چقدر مقاومت کردم، دست هایم را ببین که از بدن جدا شده اند. اگر من می جنگیدم، چه کسی جرأت می کرد به من نزدیک شود.»

مادرش ام البنین کنار بقیع می آمد. چهار تا قبر درست کرده بود و روضه می خواند:

«دیگر مرا ام البنین نخوانید

من ام بی بنینم

دیگر پسر ندارم.»

«عباسم! شنیدم عمود آهنین به سرت زدند؛ عباسم! حتما دست در بدن نداشتی و الا دشمن جرأت نمی کرد، به تو نزدیک شود.»

آری ام البنین! دست هایش را در راه امام حسین(ع) داده بود. نه فقط دست ها، بلکه چشم هایش هم تیر خورده بودند و جایی را نمی دیدند. واویلا واویلا واویلا! خم شد تا تیر را با زانو از چشمش بیرون بیاورد؛ کاری کردند که به صورت بر زمین آمد. برادرجان! حسین جان! دوست داشتم یک بار دیگر تو را می دیدم.

ای وای؛ چطور این بدن قطعه قطعه را سیدالشهداء(ع) از زمین بردارد؟ نمی تواند این بدن را از زمین بردارد. نه می تواند برادرش را در میدان بین دشمنان تنها بگذارد و نه می تواند خیمه هایش را رها کند. سیدالشهداء(ع) می داند اگر این جا بماند، دشمن جنگ را کنار علقمه می کشاند و امنیت بچه هایش به خطر می افتد. لذا برخواست از کنار بدن عباس: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی»[21]

کیست که مادرانه ام اشک فشاند و می رودبر سر و دست و دیده ام بوسه نشاند و می رود

دست شکسته روی هرزخم کشاند و می رودبا کمری خمیده در خاطره ماند و می رود

امام(ع) کنار خیمه ها آمد. دخترش جلو دوید: بابا،

«أین عمّی العباس؟»

«عمویم عباس کجاست؟»

فرمود: «دخترم عمویت را کشتند.» نوشته اند: بی بی زینب(س) به اهل حرم فرمود: «بروید، آماده اسیری شوید.»

کسی حرف از عطش بر لب نیاردکه بابایم دگر سقا ندارد

همه رو جانب صحرا گذاریدکه تیر از دیده سقا برآرید

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری


[1] - مستدرک الوسائل /محدث نوری /18/174/8- باب جمله مما یثبت به الکفر والارتداد ...ص:173

[2] - بقره 258.

[3] - مستدرک الوسائل /محدث نوری /14/249/7- باب انه یستحب لحال القران ملازمه الخشوع والصلاه والصوم والتواضع والحلم والقناعه والعمل ویجب علیه الاخلاص وتعظیم القران ...ص:248

[4] - قیامه: 5 - 6.

[5] - زلزال: 7.

[6]. «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»

[7] - نساء: 77

[8] - بقره: 202

[9] - بحار الانوار /علامه مجلسی /98/277/ باب20- زیاره العباس رضی الله عنه الوجه الماثور...ص:277

[10] - کهف: 71.

[11] - کهف: 74.

[12] - بحار الانوار /علامه مجلسی/6/154/ باب6- سکرت الموت و شدائده و ما یلحق المومن و الکافر عنده...ص:145

[13] - همان

[14] - حدید:20

[15] - مؤمنون: 1- 3

[16] - بحار الانوار /علامه مجلسی/7/173/ باب 8- احوال المتقین والمجرمین فی القیامه ...ص:131س

[17] - بحار الانوار/علامه مجلسی/24/303/ باب 66- انهم الصلاه و الزکاه و الحج والصیام و سائر الطاعات واعدائهم الفواحش والمعاصی فی بطن القران و فیه بعض الغرائب وتاویلها ...ص:286

[18] - سجده: 17.

[19] - مصباح المتهجد /شیخ طوسی /776/ شرح زیاره ابی عبد الله فی یوم عاشورا من قرب او بعد ..ص:772

[20] - مصباح المتهجد /شیخ طوسی /776/ سرح زیاره ابی عبدالله فی یوم عاشوراء من قرب او بعد ...ص:772

[21] - بحار الانوار /علامه مجلسی /45/42/ بقیه الباب 37- سائر ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید بن معاویه الی شهادته صلوات الله علیه ..ص:1

Powered by TayaCMS