تجلي ربوبيت خداوند در عاشورا

تجلي ربوبيت خداوند در عاشورا

حمد خداوند بر بلا و مصیبت

رضایت به قضای الهی، بالاترین سلوک

درجات یقین

ربوبیت خداوند

جمال ربوبیت حق تعالی

بلای عاشورا

ذکر مصیبت

کلید واژه ها: حمد، ربوبیت، راضی به قضای الهی، یقین، زیبایی بلا، بلای عاشورا

حمد خداوند بر بلا و مصیبت

اگر انسانی قطعه قطعه بشود، اصلاً هم گلایه مند از خدا نیست. خدا را هم حمد می کند که مقابل امام حسین(علیه السلام) قطعه قطعه بشود. خدا را حمد می کند که این توفیق را به او داده است. «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ الحمدلله عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي».[1] اینکه در زیارت عاشوراست؛ یعنی آدم غصه دار شود و بسوزد و قطعه قطعه شود و خدا را حمد کند؛ بگوید: الحمدلله که من در راه امام حسین(علیه السلام) قطعه قطعه شدم. الحمدلله که من در کورۀ محبت امام حسین(علیه السلام) گداخته شدم. الحمدلله که من در مصیبت امام حسین(علیه السلام) سوختم. الحمدلله.

ولی،«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ». خدایا تو را حمد می کنم که این مصیبت را بر امام حسین(علیه السلام) آوردی. این یعنی چه؟ اگر کسی از بیرون بایستد و نگاه کند، این خیلی زیاده گویی است. اگر کسی مبتلا شد، خیلی سخت است که بتواند بگوید الهی شکر. دیده اید مادری، فرزندش را دوست می دارد؛ خدا این فرزند را بسوزاند، مبتلا کند و او هم بگوید الحمدلله، کار آسانی است؟ حالا کسی که محبت ولیّ خدا در دلش آمد، مصیبت ولیّ خدا قابل مقایسه با مصیبت خود نیست. آدم آن مصیبت را درک کند، لمس کند، بعد بتواند خدا را حمد کند.

این شدنی است؟ چطور می شود آدم این کار را بکند. این حمد بر بلا و این رضاء به بلاءالله، بالاترین درجۀ سلوک است؛ یعنی مقامی بالاتر از این نیست؛ چون بالاتر از رضا ما مقام نداریم. آن هم رضاء به قضاء الله در سنگین ترین ابتلائات عالم؛ برای خود امام حسین(علیه السلام) که در کانون و محور بلاست، از خدا راضی است. برای ما مبتلا به آن بلا شویم و راضی باشیم، این رشد است. اگر کسی مبتلا نشد، اصلاًً مبتلا نیست که راضی باشد. من راضیم به بلاء همسایه! خوب بیخود راضی هستی! راضی نباشی چکار می کنی؟!

فرزند یک نفر مبتلا شده، این مادر می سوزد. خوب مادر راضی باشد معنی دارد. انسان باید به جایی برسد که خون امام حسین(علیه السلام)، خون او شود.

رضایت به قضای الهی، بالاترین سلوک

در زیارت عاشورا دیده اید، یک جا از خون حضرت تعبیر می کنیم به: «وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي [ثَارَكُمْ ] مَعَ إِمَامٍ هُدًى [مَهْدِيٍ ] ظَاهِرٍ نَاطِقٍ».[2] اینقدر آدم رشد کند مثل اینکه خون، خون اوست. حالا این باید معنا شود که ثاری یعنی چه؟ بعد این انسانی که مبتلا شده در عین حال بگوید الحمدلله. الحمدلله گفتن زینب کبری(سلام الله علیها) یعنی کمال رشد. می دانید؟ خیلی ها الحمدلله می گفتند. ابن زیاد هم می گفت: الحمدلله؛ دیدی خدا چه کاری سر امام حسین(علیه السلام) آورد؟ این حمد، لعن دارد.

خدا لعنتش می کند به خاطر این حمد؛ ولی زینب کبری(سلام الله علیها) هم می گوید: «مارأيتُ إلّا جميلًا! الحمدلله».[3] آن الحمدلله بیشترین درجات قرب است. اصلاً درجه ای بیشتر از این نیست. من که نمی فهمم، کسی این قضاءالهی را لمس کند و حمد کند. بیشتر از این مقام و سلوک و رشد وجود ندارد که انسان بلاء امیرالمؤمنین(علیه السلام) را لمس کند و در عین حال بگوید الحمدلله. نه الحمدلله بر اینکه من مبتلا شدم، الحمدلله بر کاری که تو با ولیّ ات داری می کنی. «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ»[4] این کار همه کس نیست. بیشترین درجۀ کمال است.

عرض کردم با شرائطش. اگر معنای حمد این بود که من به دشمن بگویم: دست مریزاد، این لعن می آورد. اگر معنایش این بود که من بیرون ایستاده ام و الحمدلله می گویم، این هم گاهی استحقاق لعن می آورد. کسی در کورۀ بلای ولیّ خدا بسوزد؛ این روزی همه کس نیست. این بیشترین درجۀ رضاست. رضا، خودش بیشترین درجۀ رشد انسان است.

درجات یقین

در روایات متعدد داریم:«أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»[5] بیشترین درجات یقین، اولین درجات رضاست. خود یقین در روایات دارد، کمترین چیزی که خدا بین بندگانش تقسیم کرده، یقین است. در روایت آمده، به نبی اکرم(صلّی الله علیه وآله و سلّم) عرض کردند که عیسی مسیح(علیه السلام) روی آب راه می رفت. حضرت فرمودند: اگر یقینش بیشتر بود، روی هوا راه می رفت. این درجات یقین، بیشترین درجه اش، کمترین درجۀ رضاست. رضا بیشترین درجه اش، رضا به بلاءالله نسبت به اولیائش است. انسان بلای خدا را نسبت به اولیائش درک کند و بعد از درک راضی باشد؛ این بیشترین درجه است. دیگر مقامی بالاتر از این، گمان می کنم برای غیر معصوم(علیه السلام) نیست. برای خود معصومین(علیه السلام)، رضائشان به بلاء الله است و برای ما، رضا به بلای خدا بر ولیّ اش.

البته بعد از اینکه در این بلا وارد و گداخته شویم؛ مثل سلمان، مثل اصحاب حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)، مثل زینب کبری(سلام الله علیها) که نمی شود بگویی چه بر سرش آمده؛ ولی وقتی ابن زیاد می گوید: «كيف رأيتِ صنع اللّه بأخيك وأهل بيتك؟»،[6] کار خدا را چگونه دیدی؟ بلافاصله می گوید: «مارأيتُ إلّا جميلًا!»،[7] من جز زیبایی ندیدم. کار خدا همه اش زیباست. شما مستحق لعن هستید. خدا باید حمد شود و مستحق حمد است؛ حتی در کاری که با حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) کرده است.

ربوبیت خداوند

سومین چهره ای که از صحنه هایی مثل عاشورا بدست می آید، ربوبیت خداست. خدا رب العالمین است و در این صحنه دارد ولیّ خودش را سرپرستی می کند و رشد می دهد که اصلی ترین ربوبیت خدا همین است. خدا رب همه عالم است؛ ولی ربوبیتش به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، محور ربوبیت کل عالم است. متناسب با پرورش حضرت ختمی مرتبت است که همۀ عالم را رشد می دهد. محور ربوبیت، آن ربوبیت است و این ربوبیت، زیباترین ربوبیت خداست.

چطور شما وقتی لمس می کنید که خدای متعال یک گل را می شکوفاند؛ اگر کسی بفهمد و این ربوبیت خدا را ببیند، لذت می برد و خدا را حمد می کند و می گوید: الحمدلله. این گل زیبا دارد می روید؛ آدم در بهار به طبیعت برود و ربوبیت خدا را ببیند، چقدر خدا را حمد می کند، چقدر زیباست. چقدر خدا با لطافت این نباتات را می رویاند و رشدشان می دهد. پرواز یک پرنده را آدم می بیند، واقعاً «الحمدلله رَبِّ الْعالَمينَ».[8] هر جلوه ای از جلوۀ سرپرستی خدا را ببینید، ربوبیت خدا، محبت خدا، لطف خدا، در نهایتِ زیبایی است. آن وقت ربوبیت خدا به ولیّ اش محور همه ربوبیت ها و کمال ربوبیت الهی و در نهایت زیبایی است.

اگر کسی بتواند این ربوبیت را درک کند، غرق در ابتهاج و نشاط می شود. هیچ چیزی به این اندازه انسان را به نشاط نمی آورد که انسان، زیبایی کار خدا را ببیند، آن هم با ولیّ اش. زیباترین جلوه ربوبیت خدا آنجاست و ما زیباتر از این ربوبیت نداریم. همۀ ربوبیت های خدا زیباست. زیباترینش که از نظر زیبایی با بقیه ربوبیت های حضرت حق قابل مقایسه نیست، ربوبیت خدا به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت عصمت و طهارت است. حالا این ربوبیت در متن بلا واقع شده، انسانی وارد عمق این بلا بشود و ربوبیت حق را لمس کند، زیباییش را ببیند و بگوید: «الحمدلله رَبِّ الْعالَمينَ»؛ این اوج رشد انسان است. بالاتر از این مقام برای آدم نیست؛ ولی شرطش هم این است که آدم این قدم ها را بردارد.

جمال ربوبیت حق تعالی

حالا این زیبایی کجای کار است؟ کجای این کار زیباست؟ انسان اگر در بلا افتاد، چگونه می تواند راضی باشد؟ و این جمال ربوبیت حق نسبت به اهل بیتش کجاست؟ کجای کار حضرت حق در عاشورا زیباست؟ این زیبایی کجاست؟ اگر انسان چشم پیدا کرد و این زیبایی را دید، به بالاترین حمد ها می رسد؛ چون بالاترین زیبایی ها را می بیند و بالاترین رشد هم بر خودش حاصل می شود. ولی این جمال کجاست؟ بنابراین چهرۀ سوم عاشورا، ربوبیت خداست که این ربوبیت، بالاترین و زیباترین و جمیل ترین ربوبیت هاست. لذا، این بلا از این زاویه جمیل است که اگر کسی این چهرۀ بلا را درک کرد، نهایت لذت را از ربوبیت خدا متناسب با ظرف خودش می برد؛ کما اینکه نهایت غصه را می خورد و نهایت لذت را می برد؛ البته بدون آن ابتلاء و غصه، این لذت نصیب کسی نمی شود و توهم و تخیل است. حالا انشالله اگر خدای متعال توفیق داد، شاید مقداری این جلوۀ جمال ربوبیت الهی را بتوانیم در خدمتتان توضیح بدهیم.

بلای عاشورا

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ».[9]

این بلای جمیل الهی، مصیبت خیلی سنگینی هم بود و به عظمت و سنگینی این مصیبت، شاید ما هیچ مصیبتی نداشته باشیم. هرکجای این مصیبت را اگر باز کنی و شکفته شود، جا دارد که انسان یک تاریخ بنشیند و گریه کند. نه یک سال، نه ده سال. هر کجای این مصیبت که باز شود، به اندازۀ عمر آدم گریه می طلبد و اگر خدای متعال قلبی را لایق بداند و جلوه هایی از این مصیبت را در این قلب تجلی بدهد، همۀ شیرینی های دنیا در ذائقه اش تلخ می شود؛ یعنی زاهد دنیا می شود.

اگر می گویند بلا آدم را به زهد می رساند، بلای امام حسین(علیه السلام) زودتر از همه است. اینکه می گویند یک قطره اشک آدم را پاک می کند، مال همین است. محبت دنیا را می برد. همۀ بلاها محبت دنیا را می برد. اگر کسی بلای امام حسین(علیه السلام) را درک کرد، خیلی زود زاهد و فارغ از دنیا می شود. اگر خدای متعال جلوه ای از این مصیبت ها را در دل انسان بیندازد و قلوب را انشالله قابل کند، انسان به سرعت نور حرکت می کند؛ ولی در همۀ این مصیبت های سنگین، شاید هیچ مصیبتی به سنگینی وداع حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) نیست؛ خیلی مصیبت سنگینی است.

ذکر مصیبت

نقل شده که حضرت صدیقۀ طاهره(سلام الله علیها)به علامه مجلسی پیغام دادند، آن مصیبتی را از فرزندم بخوان که جدایی او از خیمه ها و وداعش با اهل بیت(علیه السلام) در آن ذکر می شود. خیلی مصیبت فوق العاده ای است. هم برای امام حسین(علیه السلام) و هم برای اهل بیت(علیه السلام). امام حسین(علیه السلام) می خواهد این عزیزان خدا را که برای او فقط یک فرزند نیستند، یک خواهر نیستند، هم پدر جسمانی آن هاست، هم پدر معنوی آن ها و حبیب خدا هستند، می خواهد این ها را در بین دشمن تنها بگذارد و برود.

اگر تحمل مصیبت اهل بیت(علیه السلام) برای ما سخت است، هزار و اندی سال از این اسارت گذشته؛ وقتی یاد از اسارت زینب کبری(سلام الله علیها) می کنیم، قلوبمان زیر و رو می شود. امام حسین(علیه السلام) می خواهد این عزیزانش را در میان یک بیابان دشمن تنها بگذارد و این بار عظیم، تکلیف را بر دوش آنان بگذارد که به سرمنزل مقصود برسانند. چقدر برای امام حسین(علیه السلام) این مصیبت سخت است که می خواهد عزیزانش را تنها بگذارد. آخرین دیدار حضرت با آن هاست. از الان صحنه های بعد از خودش را می بیند. اتفاقاتی که می خواهد برای این ها بیفتد. وقتی هم می خواهد از آن ها جدا شود، به آن ها بازگو می کند و می فرماید: عزیزان من، دشمن و اسارت و سختی است. مواظب باشید حرفی نزنید که خدا از شما ناراضی شود.

عزیزانش هم نمی شود بگویی چقدر به امام حسین(علیه السلام) علاقه دارند؛ این علاقه تنها علاقه پدر و فرزندی و علاقۀ خواهر و برادری نیست، علاقه به ولیّ خداست. محبت ولیّ خداست. به طوری که همۀ مصیبت های خودشان را فراموش کرده اند و فقط مصیبت امام حسین(علیه السلام) در خاطرشان است. شنیده اید حتی آن دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) وقتی این سر مطهر را در آغوش گرفت، عرض می کند: «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك؟».[10] وقتی زینب کبری(سلام الله علیها) در گودی قتلگاه می آید، مصیبت خودش را فراموش می کند. همۀ عالم برای زینب کبری(سلام الله علیها) گریه می کنند ولی او برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کند. این وداع زینب کبری(سلام الله علیها) را وقتی نقل می کنی، همه برای زینب کبری(سلام الله علیها) گریه می کنند. ولی زینب کبری(سلام الله علیها) در این وداع برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کرد. خیلی مصیبت امام حسین(علیه السلام) برای اهل بیت(علیه السلام) سنگین بود.

حالا احساس می کنند دیگر آخرین دیدار آن هاست. این یک طرف، می خواهد جانشان ازشان جدا شود. مهم تر این است، دارد می رود به میدان بلا؛ این برای اهل بیت(علیه السلام) مهم است. اگر حضرت یک سفر می رفت، سفری که امنیت داشت، اینقدر غصه نمی خوردند. عزیز جانشان دارد ازشان جدا می شود و می رود در میان 30000 دشمن. می دانند این آخرین لحظه ای است که دیگر حضرت اگر برود برنمی گردد و آماج تیر و نیزه های دشمن قرار می گیرد. شنیده اید، وقتی ذوالجناح آمد کنار خیمه، سؤالی که دختر بزرگوار امام حسین(علیه السلام) بی بی سکینه(سلام الله علیها)، کرده چی است؟ خوب این را از قبل می دید، می دید بابا دارد تشنه می رود به میدان.

سؤال می کند: آیا بابام را آب دادند؟ یا تشنه سر بریدند؟ خوب وقتی امام حسین(علیه السلام) می خواهد وداع کند، همۀ این ها هست. در نقل دارد، امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: برای وداع آخر وقتی جدم آمد، چشمم را باز کردم دیدم بدنش در محاصرۀ تیرهاست و آنقدر این بدن مجروح است که با هر نفس که می کشد، خون از زِره اش بیرون می زند. حالا ببینید امام حسین(علیه السلام) برای وداع آمده، در حالی که بدنش مجروح، تشنه لب، دارد می رود در بین دشمن و این آخرین دیدار است. لذا، دور امام حسین(علیه السلام) حلقه زده اند. دلشان نمی آید از امام حسین(علیه السلام) جدا شوند؛ شاید همۀ این گفتگو ها برای این است. وگرنه بی بی سکینه(سلام الله علیها) نمی داند که اجازه نمی دهند، امام حسین(علیه السلام) به مدینه برگردد. شنیده اید که در قرآن آمده خدای متعال به موسی می گوید: این چیست در دستت؟ می گوید: «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى». [11] این همه که طول و تطویل ندارد. چیست؟ عصاست. گفتند: می خواهد با خدا حرف بزند؛ چون محبوب است که  سؤال کرده. این ها نمی خواستند دل از امام حسین(علیه السلام) بکنند. همۀ مسئله این است که می خواستند با امام حسین(علیه السلام) حرف بزنند.

می گوید: بابا واقعاً آماده تسلیم مرگ شده ای؟ فرمود: دخترم کسی که تنها مانده و حامی ندارد، چکار کند؟ می تواند خودش آماده نشود؟ عرض کرد: بابا می شود ما را به مدینۀ جدمان برگردانی؟ فرمود: دخترم، «لو تُرك القطا لنام!».[12] این ها اگر می گذاشتند، ما از مدینه بیرون نمی آمدیم. این ها که دیگر به ما اجازه نمی دهند که من شما را به مدینه برگردانم. عرض کرد: بابا، ما را در این بیابان به چه کسی می سپاری و می روی؟ فرمود: شما را به خدا می سپارم. عزیزانش را به خدا سپرد، توصیه ها را کرد. بروید در خیمه، پردۀ خیمه را بیندازید و دیگر از خیمه ها بیرون نیایید؛ چون یک بیابان دشمن است؛ محرمی برای شما باقی نمانده است.

این صحنه ای که مرحوم مقرم در مقتلش نقل کرده، خیلی جانگداز است. می گوید: امام حسین(علیه السلام) داشت با بچه هایش خداحافظی می کرد، این ها دورش حلقه زده اند و گفتگو و گریه می کنند، دارند با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی می کنند. عمر سعد به لشکریانش دستور داد، به او مهلت ندهید خداحافظی کند. لذا، طوری خیمه ها را تیرباران کردند که تیرها به طناب خیمه ها رسید. حضرت به سرعت از خیمه هایش فاصله گرفت و این بچه ها نتوانستند بیایند در آغوش بابا بنشینند و خوب با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی کنند. این غصه روی دل عزیزان امام حسین(علیه السلام) باقی ماند؛ لذا مرحوم مقرم می نویسند: دیگر حضرت از خیمه ها جدا شد و از خواهرش حضرت زینب(سلام الله علیها) کمک گرفت. خواهرم مرا کمک کن و این بچه ها را به خیمه ببر. من نمی دانم صحنه چه بوده؛ گویا وقتی امام حسین(علیه السلام) می رفت، این ها همه دنبال امام حسین(علیه السلام) می دویدند. حضرت فرمود: خواهرم، این بچه ها را به خیمه ببر. بی بی تلاش کرد، با ملاطفت و محبت گفت: بچه ها اجازه بدهید بابا برود. بچه ها را برد در خیمه ولی دیدند خود حضرت زینب(سلام الله علیها) دنبال امام حسین(علیه السلام) می دود. «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا».[13] پسر فاطمه(سلام الله علیها)، آرام آرام.

من سد راهت نیستم      لکن نگه کن کیستم      آرام از پیشم گذر

حضرت توقف کرد. خواهر مطلب شما چیست؟ وصیت بی بی دو عالم را عرض کرد. وداع آخر انجام شد. زیر گلوی امام حسین(علیه السلام) را بوسید. دل از امام حسین(علیه السلام) برنمی دارد. نمی دانم امام حسین(علیه السلام) چه کرد. چگونه حضرت زینب(سلام الله علیها) را آماده کرد. از حضرت زینب(سلام الله علیها) جدا شد. طوری آماده اش کرد که وقتی بالای بلندی آمد، نگاه کرد که همۀ دشمن امام حسین(علیه السلام) را محاصره کرده اند، این حضرت زینب(سلام الله علیها) که دیشب، شب عاشورا وقتی شنید امام حسین(علیه السلام) فرمود: خواهرم همۀ اهل آسمان ها رفته اند، من هم می روم.

حضرت از جدایی و وداع و فراق صحبت می کند، تحمل نکرد، بی تاب شد و غش کرد. نمی دانم حضرت چه کرد با این قلب که آماده شد، امام حسین(علیه السلام) به طرف میدان رفت. دیگر امام حسین(علیه السلام) را ندیدند، تا آن موقعی که دنبال ذو الجناح آمدند بالای بلندی. ای کاش نمی آمدند؛ چرا که دشمن بر آن ها سبقت گرفته بود. شِمر زودتر آمده بود در گودی قتلگاه. آنقدر صحنه سنگین بود که بی بی دو عالم دست هایش را بالای سر گذاشت. فرمود: آیا در بین شما جمعیت، یک مسلمان پیدا نمی شود؟

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»[14] «اللهم صل علی محمد و آل محمد....».

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری


[1]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی/1/458/، أول زيارت عاشوراء معروفه است.....، ص: 458.

[2]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی/1/457/، أول زيارت عاشوراء معروفه است.....، ص: 457.

[3]. مع الركب الحسينى، ج 5، محمدجعفرطبسی/126/، العقيلة زينب في مواجهة ابن زياد! .....، ص: 124.

[4]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی/1/532/، امر اول دعاى ندبه است ....، ص: 532.

[5]. الكافي، شیخ کلینی/2/62/، باب الرضا بالقضاء .....، ص: 60.

[6]. مع الركب الحسينى، ج 5، محمدجعفرطبسی/126/، العقيلة زينب في مواجهة ابن زياد!.....، ص: 124.

[7] .همان.

[8]. الفاتحة، آیه: 2.

[9]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی/1/ 458/، أول زيارت عاشوراء معروفه است .....، ص: 458.

[10]. مع الركب الحسينى، ج 6، محمدامین امینی/220/، رأس الحسين(عليه السلام) عند يتيمته.....، ص: 218.

[11]. طه، آیه: 18.  

[12] . مع الركب الحسينى، ج 4، عزت الله مولایی/148/، يا دهر أف لك من خليل! .....، ص: 147.

[13]. فرهنگ عاشورا، جمعی ازنویسندگان/176/3، رجزها و شعارها.....، ص: 175.

[14]. الشعراء، آیه: 227.  

Powered by TayaCMS