توجه به همه عناصرى كه ساختمان وجود انسان را تشكيل داده اند، واجب است. و اين وجوب از آيات و روايات استفاده مى شود. توجه به بدن، نفس، روح، عقل و قلب، فرمان خدا و دعوت همه پيامبران، ائمه طاهرين (عليهم السلام) و اولياى خداست.
توجه به اين معنا كه هر كدام از اين عناصر رزقى پاك و جداگانه دارند و اين كه اين رزق را از كجا و چگونه بايد تأمين كرد و چگونه بايد اين عناصر را تغذيه كرد، براى اين كه همه اين عناصر پاك رشد كنند و پاك بمانند و از آنها اعمال پاك ظهور كند، واجب است.
به اين حقيقت قرآنى بايد توجه داشت كه: پروردگار عالم تنها عنصر و حقيقت پاك را شايسته و لايق صعود به جانب خودش مى داند و اگر اين واقعيت تحقق پيدا نكند؛ يعنى زمينه صعود به جانب پروردگار براى انسان مهيّا نشود و انسان درجا بزند، قرآن مجيد در آيات متعدّدى متذكر مى شود كه در صورت صعود نكردن انسان به جانب پروردگار، از هر موجود جنبنده اى شرّتر و بدتر خواهد شد.
اما آيه شريفه اى كه مى فرمايد: حقيقت پاك به جانب او صعود مى كند؛ چون پاكى در آن ميل به صعود شرط است و جلوى صعود پاك را هيچ قدرتى نمى تواند بگيرد و بن بستى ايجاد كند. «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ»[1] حقيقت پاك به سوى پروردگار قابليت صعود دارد.
البته اين پاكى كه در ارتباط با بدن، نفس، روح، عقل و قلب در معارف الهيه مطرح است و طرح آن را بايد خداوند، پيغمبران و ائمه طاهرين (عليهم السلام) ارائه كنند، ولى اجراى آن بر عهده خود انسان است. اين طور نيست كه كسى بيكار باشد و پاكى ها و طهارت به سراغش بيايد. تدبير، نقشه و طرح پاك شدن به وسيله حكيمانى چون خدا، انبيا و ائمه (عليهم السلام) ارائه مى شود و اجراى آن به عهده خود ماست.
آنچه كه در اين بحث مى آيد، در ارتباط با پاكى بدن است، البته نه پاكى ظاهرى؛ چون ظاهر بدن اگر آلوده باشد، با آب قابل شستشو و پاك كردن است. آن پاكى اگر در گردونه ارتباط با پروردگار عالم نباشد، تنها نتيجه اى كه دارد، حفظ بدن از ميكروب هاى مضرّ است. آن پاكى از اين بيشتر براى انسان كار صورت نمى دهد، اما آن پاكي اى كه در اين بحث مطرح است، پاكي اى است كه بدن را در رفعت، مرتبه و مقامى قرار مى دهد كه در پيشگاه پروردگار از ارزش والايى برخوردار مى شود. خداوند متعال نسبت به آن بدن و صاحب آن رضايت مى دهد و آن بدن شايسته مى شود تا در قيامت، در بهشت قرار بگيرد.
اما اين پاكى چقدر ارزش دارد كه وجود مبارك حضرت زهرا (عليها السلام) دعا مى كنند، دعايى كه تا آخر عمرشان ادامه داشت، به پروردگار عرض مى كند: «واجعل جسدى فى الاجساد المطهرة»[2] خدايا! بعد از مرگم بدن مرا در كنار ابدان مطهّره قرار بده.
ابدان مطهّره، آن ابدانى بودند كه هيچ حرامى را نپذيرفتند و زير بار قبول هيچ حرامى نرفتند و اگر بنا بود با قبول حرام زنده بمانند، مرگ را بر قبول حرام ترجيح مى دادند و شهيد مى شدند. يعنى به قدرى بصيرت داشتند كه قبول حرام را به زنده بودن برترى نمى داده، شهادت و مرگ را مى پذيرفتند تا حرام را نپذيرند. گذشت هاى زيادى مى كردند و در آن گذشت ها، تلخى هاى زيادى تحمل مى كردند تا آلودگى را نپذيرند. نُه سال در مصر، با انتخاب خود، به بدترين زندان مى رفتند: «رَبّ السّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ»[3] كه حرام را براى بدن قبول نكنند و بدن را پاك نگهدارند كه اين بدن شايسته صعود معنوى به جانب مالك، صاحب و خالقش شود و رضاى پروردگار را در پرونده اش داشته باشد و روز قيامت نيز از عنايت ويژه پروردگار محروم نباشد.
در قرآن فقط به آيات آلوده شدن بدن به زنا نگاه كنيد: «وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ يَلْقَ أَثَامًا* يُضعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا»[4] آنان كه خود را در آغوش رابطه نامشروع مى اندازند، قبل از اين جمله مى فرمايد: «وَ لَايَزْنُونَ»[5] عباد شايسته پروردگار و «عباد الرحمن»[6] بدن را به نجاست زنا آلوده نمى كنند. آن انسانى كه بدن را به زنا آلوده مى كنند؛ يعنى براى لذّت برى تغذيه مى كنند، «يَلْقَ أَثَامًا»[7] چون لذّت زنا براى بدن است، نه عقل و روح. اين پوست و عصب بدن است كه از اين گناه لذت مى برد و بدن با اين گناه و تغذيه حرام تغذيه مى شود.
«وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ يَلْقَ أَثَامًا»
[8] با گناه لقا پيدا كرده و خودش را در گناه انداخته است، آن هم چه گناهى؟ «وَ لَاتَقْرَبُواْ الزّنَى إِنَّهُ كَانَ فحِشَةً وَسَآءَ سَبِيلًا»[9] رفتار قرآن با زنا چه برخورد شديدى است كه مى فرمايد: زنا فاحشه است؛ يعنى عمل بسيار زشت و راه بسيار بدى است. كسى كه خود را با زنا درگير كند، با گناه ديدار كرده و در گناه افتاده، در قيامت عذاب او دو چندان است و مطابق گناهش نيست.
چرا در قيامت عذاب زنا دو چندان است و مطابق گناهش نيست؟ چون در اين عمل احترام انسانيت و كرامت زن در اسلام را به نابودى كشيده است. فقط عذاب گناه نيست، عذاب توابع گناه نيز هست؛ شكستن حرمت انسانيت و پايمال كردن كرامت زن. «وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا»[10] در دوزخ دائمى است، و دائمى بودنش نيز با خوارى، زبونى، آبروريزى و بدبختى همراه است. چون خيلى ها به جهنم مى روند، اما پروردگار نمى فرمايد: «وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا»[11]. كسى هم به جهنم مى رود، به تعبير اميرالمؤمنين (عليه السلام) اجازه مى دهند حرف بزند و با ادب و گريه در جهنم مى گويد: «لَاَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكاءَ الفاقِدينَ وَ لَاُنادِيَنَّكَ أيْنَ كُنْتَ يا وَلىَ المُؤمِنينَ وَ يا غايَة آمال العارِفينَ وَ يا غِياثَ المُسْتَغِيثِين يا حَبيبَ قُلوبِ الصادِقينَ يا اِلهَ العالَمينَ»[12] معلوم مى شود شدنى است. جهنمى آگاهى است كه خلود ندارد؛ چون از آيات قرآن و روايات استفاده مى كنيم كه عده اى به جهنم مى روند، ولى آزادشان مى كنند تا حرف بزنند. اما زناكارى كه اهل توبه نبوده و به پاكسازى بدن اقدام نكرده است، وارد جهنم مى شود، خلود و دوام دارد و با پستى و خوارى در جهنم مى ماند؛ يعنى بر سرش مى زنند و آبرويش را مى ريزند و او را در جهنم به همه نشان مى دهند تا او خوار، پست و زبون كنند.
ما واقعاً طرح پاكى بدن و حقايق ديگر وجود خود را نداريم. اگر ما طراح و مدبّر بوديم، نيازى به انبيا، قرآن كريم و ائمه طاهرين (عليهم السلام) نبود. نياز ما به قرآن و پيغمبران و ائمه طاهرين (عليهم السلام) به اين خاطر است كه ما طراح و مدبر نبوديم. آنها طرح را ريخته اند.
گرچه اين آيه درباره گروهى خاصّى است، ولى شامل همه بدن هاست، در سوره مباركه انبيا عليهم السلام مى فرمايد: «مَا جَعَلْنهُمْ جَسَدًا لَّايَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»[13]
من اول پاكى از طريق تغذيه را براى شما توضيح بدهم، تا بعد به پاكى از طريق مسائل معنوى برسم؛ چون دو مرحله پاكى براى بدن مطرح است؛ يكى از طريق امور مادى، برابر با طرحى كه پروردگار از طريق انبيا و ائمه (عليهم السلام) داده است و ديگرى از طريق مسائل معنوى است كه آن هم در جاى خود خيلى مهم است. مانند پاكى از طريق وضو كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «الوضوء على الوضوء نور على نور»[14] نور است؛ يعنى پاكى، از طريق عبادت، اعمال صالحه و قدم خير، ضدّ ظلمت است. ولى همه اين ها را كه به ما گفته اند، در صورتى ظهور مى كند كه لقمه شما پاك باشد. اين اعمال وقتى در اجرا براى شما منبع پاكى هستند و به شما پاكى مى دهند كه با بدن پاك همراه باشند. اگر از يك درهم بيشتر خون به لباس و بدن گرفته باشد، يا با گوشتى كه از پول نجس و از غذاى حرام به وجود آمده، نماز باطل است. شما ذرّه اى خون را كه به بدن باشد، مى گوييد نماز باطل است، حال اگر تمام بدن، گوشت، پوست، استخوان و خونش از نجس و حرام ساخته شده باشد، آنجا نماز چه حالى پيدا خواهد كرد؟
حادثه كربلا تازه اتفاق افتاده بود. كسى نزد يكى از فقهاى اهل سنت رفت و گفت: اگر پشه اى روى بدن بنشيند و ما با دست او را بكشيم و خون آن به بدن قرار بگيرد، به نظر شما با آن خون نماز باطل است يا نه؟ گفت: اهل كجا هستى؟ گفت: اهل عراق و شهر كوفه. گفت: آن وقتى كه رفتيد خون آن هفتاد و دو نفر را بريزيد، سؤال نكرديد كه ريختن آن خون حلال است يا حرام، حال براى ذرّه اى خون مى گويى نماز را باطل مى كند يا نه؟ اگر تمام خون، گوشت، پوست، خون، رگ، و استخوان از نجس ساخته شده باشد، با آن بدن ديگر نماز، نماز واقعى است؟ روزه و دعا، چگونه است؟
«مَا جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لَّايَأْكُلُونَ الطَّعَامَ»
[15] بدن شما را بدنى قرار ندادم كه نياز به رزق، خوراكى و طعام نداشته باشد.
پروردگار مى فرمايد: بدنى را از رزق بى نياز قرار ندادم، بلكه آن را به طعام و غذا نيازمند آفريده ام و در سوره لقمان مى فرمايد: «أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً»[16] تمام نعمت هاى مورد نياز شما را كامل و جامع بر سر سفره طبيعت قرار داديم.
اين دو مسأله؛ بدن نيازمند به طعام است و طعام مورد نياز، كاملًا بر سر سفره طبيعت آفريده شده است. خود خداوند بيان مى كند كه تمام زمينه هاى اين زندگى و تغذيه براى شما آماده است.
«زُيّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَ تِ مِنَ النّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعمِ وَالْحَرْثِ ذَ لِكَ مَتعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا»
[17]
زمين زراعت، گوشت حلال، مركب، براى جابجا شدن، طلا و نقره و پول براى خريد و زندگى در كنار همسر و فرزندان آماده شده اند. درباره راه به دست آوردن اين مورد سوم و چهارم؛ پول و زراعت يا همان شغل، روايتى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيده است، كه به دست آوردنش بايد از راه مشروع و پاك باشد. به سراغ نعمت هاى حقّ برو، اما از راه مشروع، حلال و پاك.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: اگر بنا باشد شغلى را انتخاب كنم كه زندگى خود را بچرخانم، در درجه اول، خوراك است؛ چون اگر نخورى كه نمى توانى كار كنى.حضرت مى فرمايد: اولين شغلى كه انتخاب مى كنم، دامدارى است، دوم: كشاورزى، سوم: صنعت و چهارم: تجارت است. اين چهار راه اساسى، عالى، پاك و حلال براى به دست آوردن رزق بدن است و توابع اين چهار برنامه: اجاره، جعاله، مساقات،مزارعه، هنرهاى شرعى و طبيعى مانند نقاشى و خطاطى، كارهاى شريف مانند معلمى، معمارى، مهندسى، پزشكى. اين ها كانال هاى روزى حلال است. رزق بدن را از اين طرق به دست بياوريد، به شرطى كه به مكر، حيله، خدعه، فريب، تقلب و كم فروشى خود را متوسل نكنيد: «أَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ»[18] اگر جنس مورد فروش، پيمانه اى است، پيمانه را پر بدهيد و اگر ترازويى است، به عدالت وزن كنيد.
«وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ»
[19] از جنس و حقوق مردم كم نكنيد. اين راه هاى مشروع را آلوده نكنيد و بگذاريد همين جاده اى كه خدا براى شما باز كرده است، پاك باشد. جاده را آلوده نكنيد. حال كه روزى به دست آمد : «كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَللًا طَيّبًا»[20] حلال طيب به دست آمده را بخوريد و به دنبال حرام نرويد.
اگر روزى حلال شما گسترده نيست، قناعت كنيد و رنج كم داشتن را تحمل كنيد؛ چون زندگى شما ويژه همين دنيا نيست، شما روزى گسترده بى نهايتى در عالم بعد داريد، لذا اينجا به حلال قناعت كنيد تا در آنجا به شما در كنار نعمت هاى بى نهايت، آزادى مطلق دهند. «وَ لَاتَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّيْطنِ»[21] قدم خود را جاى قدم هاى شيطان نگذاريد: «إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ»[22] چون او دشمن آشكار شماست و از شما دل خوشى ندارد. او مى خواهد به خاطر خودش، به دوزخ نيرو اعزام كند و هيچ هدف ديگرى ندارد: «أُوْلئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[23] تمام شياطين مى خواهند شما را به آتش بكشند.
خطوات شياطين چيست؟ «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنصَابُ وَالْأَزْلمُ رِجْسٌ مّنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ»[24] شما در كار مى گسارى، مى سازى، مى فروشى، واسطه گرى براى مى فروشى و هر گونه ارتباط با مى، شراب و مانند آن نرويد، چرا كه تمام آنها «رِجْسٌ مّنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ»[25] است. از اين طريق بدن را تغذيه نكنيد. آلات قمار نسازيد، نفروشيد، قمار بازى نكنيد و واسطه در قماربازى نيز نشويد، چرا؟ چون «رِجْسٌ مّنْ عَمَلِ الشَّيْطنِ»[26] هر لقمه اش بدن شما را نجس مى كند و شما را از چشم من مى اندازد و قدرت صعود شما را ضعيف مى كند.
«وَ لَاتَتَّبِعُواْ خُطُوَ تِ الشَّيْطنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ»
[27]
اما روزى حلالى را كه از كانال هاى مشروع به دست آورده و خورديد. اگر اضافه آمد و نيازى ندارى؛ حساب ذخيره شما از پول پر است، ملك و خانه نيز دارى، خدا در قرآن مى فرمايد: نگه داشتن آن اضافه، مشروع نيست. بيا اخلاق خودم را پيدا كن: «أَنفِقُواْ مِن طَيّبتِ مَا كَسَبْتُمْ»[28] از روزى هاى پاك و حلالى كه به دست آورديد، انفاق كنيد. اين آيه مى خواهد بگويد: انفاق از حرام، باطل است و هيچ سودى براى شما ندارد. بهشت را با آن نمى توانيد بخريد و رضايت مرا نيز نمى توانيد جلب كنيد.
بعد در آخر سوره بقره مى فرمايد: خيال نكنيد اين انفاق يعنى از شما كم شد، نه، اين گمان، گمان باطلى است، از شما كم نشده است، بلكه شما با انفاق خود تجارت پرسود و عجيبى كرده ايد:
«مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلّ سُنبُلَةٍ مّاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضاعِفُ لِمَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»
[29] آنچه در راه من انفاق مى كنيد، يا هفتصد برابر آن را به شما برمى گردانم، يا ديگر عدد را مى شكنم و: «وَاللَّهُ يُضاعِفُ لِمَن يَشَآءُ»[30] هر چند برابر كه بخواهم، برمى گردانم. آيا به وعده خدا مطمئن هستيد يا شك داريد؟ آن افرادى كه انفاق نمى كنند، يا از وعده خدا خبر ندارند، يا اگر دارند، نسبت به تحقق آن شك دارند. اگر خبر ندارند، در قيامت بازپرسى مى شوند كه چرا خبردار نشديد؟ اگر خبر دارند، ولى شك دارند، در قيامت مجازات مى شوند كه به چرا وعده راستگوترين راستگويان شك داشتيد؟ لااقل امتحان مى كرديد و بعد شك مى كرديد و يا منكر مى شديد.
وقتى اين غذاى پاك و حلال آماده شد و پدر و مادر از اين حلال خوردند، فرزندى كه از نطفه پاك توليد شده و بعد هم مادر از اين غذاى حلال به بچه شير داد، بدن فرزند نيز پاك بار مى آيد و ميل به خدا، عبادت و حقايق در او قوى مى شود. بعد كه از پدر و مادر مستقل شد، اگر به او آگاهى لازم را داده باشند، عبد صالح خدا مى شود. از معصوم پرسيدند: چرا ما در عبادت كسل هستيم و گاهى نمى توانيم براى عبادت و تهجد قيام كنيم؟ جواب دادند: به غذاى خود دقت كنيد؛ چون قرآن را نگاه كنيد، مى بينيد كه خدا فرموده است: «فَلْيَنظُرِ الْإِنسنُ إِلَى طَعَامِهِ»[31] اولياى خدا در اين لقمه چه دقتى داشتند. قطعه بسيار مهمى براى شما بيان كنم.
طلبه اى از شيراز به اصفهان مى رود و در آنجا به حدّ مرجعيت مى رسد. روزى اين انسان والا تصميم مى گيرد كه از اصفهان به زيارت عتبات عاليات در عراق برود. وقتى وارد نجف مى شود، محور حوزه علميه نجف، وجود مقدس شيخ مرتضى انصارى بود. اين عالم والاى شيرازى وارد نجف شد و نزد علماى شناخته شده رفت. از ايشان سؤال كردند: جناب ميرزا! چه زمانى براى ديدن شيخ انصارى مى رويد؟ گفت: به جاى اين كه به منزل ايشان بروم، بر سر درس ايشان مى روم.اولين بارى بود كه ميرزاى شيرازى به درس شيخ انصارى آمد. البته وقتى شيخ، ميرزا را مى بيند، مى خواهد جلسه را تعطيل كند. ميرزا تقاضا مى كند كه درس خود را ادامه بدهيد. درس تمام مى شود و ميرزا به منزل برمى گردد. چند روز بعد، از ميرزا مى پرسند: چه وقت آماده برگشت به ايران مى شويد؟ مى فرمايند: من وظيفه خود نمى دانم كه به ايران برگردم؛ چون اين درسى كه از شيخ ديدم، وظيفه خود مى دانم تا مانند شاگرد به پاى اين درس بروم و زانو بزنم. اين از آثار پاكى، درستى و سلامت است كه نمى گويد: من خودم در حدّ مرجعيت هستم، معنا ندارد كه شاگردى كنم، بلكه يافته است كه بايد شاگردى كند. پانزده سال در درس شيخ شركت كرد و بعد از او نيز مرجع شيعه شد و در ايران، با آن فتواى مشهور، انقلاب عظيمى در برخورد با استعمار انگليس ايجاد كرد. ميرزا در رأس شاگردان شيخ قرار گرفت و مورد محبت شيخ بود.
روزى مادر شيخ به ميرزا پيغام مى دهد كه اگر ممكن است، چند لحظه شما را زيارت كنم. ميرزا نزد مادر شيخ مى آيد. ايشان به ميرزا مى گويد: پسر من به شما علاقه مند است. من، شيخ و دو دختر و همسرش، زندگى را به سختى مى گذرانيم. هفته اى دو بار غذاى پخته داريم. اين هم اثاثيه خانه ماست. ميرزا مى گويد: مادر! من چه كار بايد بكنم؟ مى گويد:از پول هايى كه از هند،افغانستان،ايران و عراق براى پسر من مى آيد و پسرم با اين موقعيتش به اندازه همه طلبه ها حقوق برمى دارد و خرج ماهيانه ما را مى دهد، بگوييد: مقدارى در زندگى ما گشايش ايجاد كند. ميرزا فرمود: چشم.
مغرب به كنار جانماز شيخ در صحن اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى رود و مى گويد: استاد! مادر از شما نسبت به زندگى گلايه داشت. با گلايه اى كه ايشان دارد، شما باز عادل هستيد كه من نمازم را به شما اقتدا كنم؟ ايشان مى فرمايد: بعد از نماز توضيح مى دهم. نماز تمام مى شود و شيخ دست ميرزاى شيرازى را مى گيرد و به حرم اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى برد. به ميرزا مى گويد: اين على بن ابى طالب (عليه السلام) جدّ من است، يا جدّ شما؟ ميرزا مى گويد: جدّ من است، مى گويد: شما به حضرت نزديك تر هستيد، ما از زمانى كه با خانواده به نجف آمديم، تا كنون با همين حقوق زندگى ما تأمين بوده است.
مادرم به شما گفت كه گشايشى ايجاد كنيد، من ماهى چقدر اضافه كنم، گشايش ايجاد مى شود؟ ميرزا مى فرمايد: يك تومان، به ميرزا مى گويد: من در محضر اميرالمؤمنين (عليه السلام) ماهى يك تومان را اضافه مى كنم، اما در قيامت جواب اين يك تومان را تو گردن مى گيرى؟ ميرزا مى گويد: من چنين گرده اى ندارم كه جوابش را گردن بگيرم. مى گويد: تو كه از فرزندان حضرت هستى، نمى توانى گردن بگيرى، آن وقت من گردن بگيرم؟ شما برو مادرم را نصيحت كن، بگو: اين مقدارى كه از عمر ما مانده، به همين مقدار روزى قناعت كن و مرا با آتش جهنم درگير نكن. اين ها اين گونه بودند كه خدا مى فرمايد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّبُ»[32]
- اين نفس بد انديش به فرمان شدنى نيستاين كافر بد كيش مسلمان شدنى نيست
- جز پير طريقت كه در اين راه دليل استاين راه خطرناك به پايان شدنى نيست
- جز خضر حقيقت كه در اين راه خليل استاين آتش نمرود گلستان شدنى نيست
- ايمن مشو از خاتم جم كرد در انگشتاهريمن جادو كه سليمان شدنى نيست
- آبادتر از كوى تو اى دوست نديدمآن خانه داد است كه ويران شدنى نيست
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان