خطبه 198 نهج البلاغه بخش 2 : ارزش پرهيزكارى

خطبه 198 نهج البلاغه بخش 2 : ارزش پرهيزكارى

موضوع خطبه 198 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 198 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 198 نهج البلاغه بخش 2

ارزش پرهيزكارى

متن خطبه 198 نهج البلاغه بخش 2

الوصية بالتقوى

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلَاءُ عَشَا أَبْصَارِكُمْ وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ وَ دَخِيلًا دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلَاعِكُمْ وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِينِ وُرُودِكُمْ وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ الْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا. وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ الْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ اخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ

ترجمه مرحوم فیض

پس از ستايش خداوند متعال و مدح حضرت مصطفى شما را سفارش ميكنم به پرهيزكارى و ترس از خداوندى كه آغاز آفرينش شما از او است، و بازگشت شما بسوى او است، و بر آوردن حاجت و در خواستتان با او است، و نهايت آرزو و خواهشتان باو است، و راه راستتان بطرف او هست، و پناه و گريزگاهتان او است، زيرا تقوى و ترس از خدا داروى درد قلبها و بينائى كورى دلها و بهبودى بيمارى تن ها و اصلاح فساد سينه ها و پاكيزگى چرك نفسها و روشنى پوشش ديده ها و ايمنى ترس دل و نور سياهى تاريكى (نادانى) شما است، پس اطاعت و فرمان بردن از خدا را مانند پيراهن زير نه جامه رو (كه ببدن چسبيده نيست) رويّه خودتان بگردانيد، و (حتّى آنرا) داخل و جزء تنتان زير پيراهن قرار دهيد، و ميان اندامتان پنهان نمائيد (خلاصه كارى كنيد كه همه اعضاء و جوارح شما مطيع و فرمانبردار خدا باشد) و در كارهايتان آنرا حكمران دانيد (در هر امرى پيرو امر و نهى خدا باشيد) و (آنرا) آبشخور هنگام وارد شدن (به قيامت) و وسيله دريافتن درخواست و سپر روز ترسيدن (از پيش آمدهاى سخت) و چراغهاى ميان قبرها و مونس و يار درازى خوف و بيم و گشايش جاهاى اندوهناك خودتان قرار دهيد، زيرا اطاعت و فرمانبرى از خدا پناه و نگاه دارنده است از مهلكه هايى كه رو مى آورد (و سبب نابودى ميشود) و از ترسهايى كه پيش آمد آنرا انتظار مى برند، و از گرمى آتشهاى افروخته (براى گناهكاران) پس هر كه تقوى و پرهيزكارى پيشه گيرد سختيها بعد از نزديك شدن و رو آوردن از او دور و كارها پس از تلخى براى او شيرين و موجها (فتنه و تباهكاريها) پس از پى در پى رسيدن از او برطرف و دشواريها پس از رنج دادن براى او آسان و كرامت و لطف (خداوند متعال) بعد از نايابى براى او بسيار و رحمت و مهربانى پس از دور شدن باو بازگشت و نعمتها پس از كم شدن بر او فراوان گردد، و بركت مانند باران بزرگ قطره پس از اندك باريدن باو برسد، پس بترسيد از خدائى كه شما را به پند خود (در قرآن كريم) بهره مند فرمود، و (بوسيله پيغمبران) شما را بدستور خويش اندرز داد، و بنعمت دادنش بر شما منّت نهاد، پس براى عبادت و بندگيش نفسهاى خود را رام و خوار نمائيد، و حقّ فرمانبرى از او را بجا آوريد (آنچه امر كرده بجا آورده و از مناهى دورى گزينيد). 

ترجمه مرحوم شهیدی

اما بعد، سفارش مى كنم شما را به ترس از خدايى كه آفرينشتان را آغاز فرمود، و بازگشتنتان بدو خواهد بود. روايى حاجت شما از اوست، و نهايت رغبتتان به درگاه اوست. مقصد راه شما به پيشگاه او منتهى شود، و پناهگاهتان سايه رحمت او بود. داروى درد دلهاتان ترس از خداست، و ترس از خدا موجب بينايى درونهاى كور شماست، و درمان بيمارى كالبدهاتان و زداينده فساد سينه هاتان. پليديهاى جانهاتان را پاك كننده است، و تاريكى ديده هاتان را روشنى بخشنده. و بيم و نگرانى دلتان را ايمنى، و در تاريكى- نادانى- شما را روشنى. پس فرمانبردارى خدا را پوشش جان كنيد. نه رويه كار سازيد- كه براى ديدن مردمان كنيد- . و به درون فرمانبردار باشيد نه در برون، چنانكه فرمانبردارى ميان پهلوها و پشت شما بود- بسان پى و رگ و خون- و بر سر همه كارهاتان اميرش نماييد، و آبشخوريش- سازيد- براى روزى كه بد آن در مى آييد. و ميانجيى براى حاجت روا گرديدن، و سپرى براى روز ترسيدن، و درون گورها را چراغ روشنايى، و آرامشى به هنگام وحشت دراز و بيم تنهايى، و زداينده غم در منزلهاى اين جهانتان- و پس از مردن هم- كه همانا فرمانبردارى خدا پناه از مهلكه هاى نهان است، و از ترسگاهها كه بيم افتادن در آن است، و از گرمى آتشها كه سخت سوزان است. پس آن كه به تقوا كوشد سختيها از او روى پوشد از آن پس كه نزديك مى نمود، و كارها بر وى شيرين شود، از آن پس كه تلخ مى بود. و موجهاى انباشته- بلا- از او بگشايد، و آنچه سخت بود براى او آسان نمايد. باران پيوسته مكرمت از پس باز ايستادن بر او ببارد، و رحمت رويگردان بدو روى آرد. چشمه نعمت پس از فرو شدن آب براى وى روان گردد، و نم نم باران بركت، درشت قطره شود و بر او ريزان. پس بترسيد از خدايى كه شما را از موعظت خود بهره مند ساخت، و با فرستادن- پيامبرانش- پند داد، و با نعمت خود رشته منت به گردنتان انداخت. پس خود را با پرستش او خوار داريد و حق طاعتش را بگزاريد.

ترجمه مرحوم خویی

اما پس از ثناى خدا پس بدرستى كه من وصيّت ميكنم شما را بتقوى و پرهيزكارى خداوندى كه ايجاد فرموده خلقت شما را و بسوى اوست بازگشت شما و با عنايت اوست رسيدن مطالب شما و بطرف اوست قصد راه شما و بسوى اوست نشانگاه فزع و خوف شما پس بدرستى كه تقوى دواى درد قلبهاى شماست، و چشم كورى دلهاى شما، و شفاى ناخوشى بدنهاى شما، و صلاح فساد سينهاى شما، و پاكيزگى كثافت نفسهاى شماست، و جلاى پردهاى بصرهاى شما، و خاطر جمعى خوف قلبهاى شما، و روشنى سياهى تاريكى قلب شما است. پس بگردانيد طاعت و عبادت پروردگار را لباس باطنى خودتان نه لباس ظاهرى و داخل در باطن خود نه شعار ظاهرى، و چيزى لطيف در ميان دندهاى خودتان، و أمير حكمران بالاى جميع كارهاى خودتان و محل آب خور از براى زمان ورود آن، و واسطه از براى درك مطالب خودتان، و سپر از براى روز فزع خود و چراغها از براى بطون قبرهاى خود، و مايه انس از براى طول وحشت خود، و فرج و راحت از براى اندوه و محنت مواطن خودتان.

پس بدرستى كه طاعت خدا حرز است، از مهلكه هاى محيطه و از محلّهاى خوفى كه متوقعست و از حرارت آتشهاى روشن شده، پس كسى كه اخذ نمود تقوى را غايب شد از آن شدتها بعد از نزديكى آنها باو، و شيرين شد از براى او كارها بعد از تلخى آنها، و منكشف شد از او موجها بعد از تراكم و تلاطم آنها، و آسان شد از براى او كارهاى صعب بعد از مشقت انداختن آنها، و باريد باو باران هاى كرامت بعد از قحطى آن، و برگشت با مهربانى بر او رحمت خدا بعد از رميدن آن، و منفجر شد بر او چشمهاى نعمتها بعد از نايابى آنها، و باريد بأو باران بركت با شدّت بعد از ضعف و قلّت آن.

پس پرهيز نمائيد از خدا چنان خداوندى كه نفع بخشيد بشما با موعظه بالغه خود، و موعظه فرمود بشما با رسالت رسولان خود، و منت گذاشت بر شما با نعمت فراوان خود، پس ذليل نمائيد نفسهاى خودتان را با بار عبادت او، و خارج شويد بسوى او از حق اطاعت او كه لايق حضرت او است

شرح ابن میثم

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ وَ دَخِيلًا دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلَاعِكُمْ وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِينِ وُرُودِكُمْ وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ الْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا . وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ الْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ اخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ

اللغه

الجأش: القلب. و الاوار: حرّ النار. و الشمس عزبت: غابت. و إنصابها: إتعابها. و تحدّبت: عطفت و حنّت. و الرذاذ: ضعيف المطر. و عبّدوا: ذلّلوا.

المعنى

ثم بالوصيّة بتقوى اللّه، و قرنها باعتبارات من صفاته تعالى توجب الفزع إليه و هى كونه سبحانه مبدءا لخلقهم و منتهى لمعادهم الحسّى و العقلىّ كقوله تعالى «وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» و قد نبّهنا عليه مرارا، و أنّ به نجاح طلباتهم، و إليه منتهى رغباتهم، و نحوه قصدهم و سلوكهم فإنّه تعالى غاية الكلّ، و إليه مرامى مفزعهم يقال: فلان مرمى قصدى: أى إليه مفزعى في المهمّات، و نحوه قوله تعالى «إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ»«». ثمّ باعتبارات من صفة التقوى توجب الفزع إليها. (ا) و هى كونها دواء داء قلوبكم، و قد عرفت كونها دواء لأدواء الرذائل النفسانيّة الموبقة. (ب) و بصر عمى أفئدتكم: أى أبصار أفئدتكم من عمى الجهل. (ج) و شفاء مرض أجسادكم، و ذلك أنّ التقوى تستلزم قلّة الأكل و الشرب و استعمالهما بقدر الحاجة كما قال في صفات المتّقين: منزورا أكله. و قد علمت ما تحدث البطنة من الأمراض البدنيّة، و لذلك قال عليه السّلام: المعدة بيت الأدواء. (د) و صلاح فساد صدوركم: أى من الغلّ و الحسد و الخبث و النيّات المخالفة لأوامر اللّه. فإنّ التقوى تستلزم نفى ذلك كلّه. و صلاح الصدور منه لأنّ مبادى تلك الشرور كلّها محبّة الدنيا و باطلها، و المتّقون بمعزل عن ذلك. (ه) و كذلك طهور دنس أنفسكم: أى من نجاسات الرذائل المهلكة و هو كقوله: دواء قلوبكم. لكن اعتبار كونها دواء يخالف اعتبار كونها طهورا إذ في الأوّل ملاحظة كون الرذائل أمراضا ضارّا تؤدّى إلى الهلاك السرمدى، و في الثاني اعتبار كونها نجاسات تمنع من دخول حظيرة القدس و مقعد الصدق. (و) و جلاء عشا أبصاركم، و فيه استعارة لفظ العشا لما يعرض عن ظلمة الجهل، و سائر الرذائل من عدم إدراك الحقائق، و يروى غشاء بالغين المعجمة و هو الظلمة المتوهّمة من الجهل الّتى هى حجاب الغفلة، و بهذا الاعتبار ففى التقوى جلاء لتلك الظلمة لما تستلزمه من إعداد النفس للكمال، و كونها نفسها هى الجلاء مجاز إطلاقا لاسم المسبّب على السبب. (ز) و أمن فزع جأشكم. إذ قد علمت أنّ بها الأمان من عذاب الآخرة، و قد يكون بها الأمان من فزع الدنيا. لأنّ أكبر مخاوف الدنيا الموت و ما يؤدّى إليه، و المتّقون العارفون بمعزل عن تقيّة الموت بل عسى يكون محبوبا لهم لكونه وسيلة لهم إلى اللقاء الخالص لمحبوبهم الأقصى، و إليه الإشارة بقوله تعالى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»«» دلّت الآية على أنّ الصادق في دعوى الولاية يتمنّى الموت، و كذلك قوله تعالى «قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»«». (ح) ضياء سواد ظلمكم، و استعار لفظ الظلمة للجهل و تغطية القلب، و رشّح بذكر السواد لاستلزام الظلمة السواد، و هو كقوله: و جلاء عشا أبصاركم، و راعى في هذه القرائن كلّها المضادّة.

ثمّ أكّد الوصيّة بطاعة اللّه تعالى بآداب:

أحدها: أن يجعلوها شعارهم و كنّى بذلك عن ملازمتهم لها كما يلزم الشعار الجسد. ثمّ عن كونها في الباطن دون الظاهر لقلّة فايدته و هو المشار إليه بقوله. دون دثاركم.

الثاني: أكّد أمرهم بإبطانهم بأمرهم باتّخاذها دخيلا تحت الشعار لإمكان ذلك فيها دون الشعار المحسوس. ثمّ فسّر ذلك فقال: و لطيفا بين أضلاعكم. و كنّى بلطفها عن اعتقادها و عقليتها و يكون بين أضلاعهم عن إيداعها القلوب.

الثالث: أن يجعلوها أميرا و استعار لها لفظ الأمير باعتبار إكرامهم لها و تقديمها على سائر مهمّاتهم.

الرابع: أن يجعلوها منهلا لحين ورودهم أي يوم القيامة، و استعار لفظ المنهل لها، و وجه المشابهة أنّ التقوى و الطاعة للّه مظنّة التروّى من شراب الأبرار يوم القيامة كما أنّ موارد الإبل مظنّة ريّها.

الخامس: أن يجعلوها شفيعا إلى اللّه و وسيلة إلى مطالبهم منه و ظاهر كون المطيع يستعدّ بطاعته لدرك بغيته من اللّه تعالى، و لفظ الشفيع مستعار للوسيلة و القربة.

السادس: و جنّة ليوم فزعهم و ظاهر كون الطاعة ساترا يوم القيامة من الفزع الأكبر من عذاب اللّه.

السابع: و مصابيح لبطون قبورهم و قد عرفت كيفيّة إعداد الطاعة لقبول الأنفس الأنوار العلويّة و الأسرار الإلهيّة المخلّصة من ظلمة القبور و العذاب الاخروىّ. و في الخبر: أنّ العمل الصالح يضي ء قبر صاحبه كما يضي ء المصباح الظلمة. و استعار لها لفظ المصابيح لاستلزامها الإنارة.

الثامن: و كذلك سكنا لطول الوحشة في القبور تستأنس به النفوس كما روى: أنّ العمل الصالح و الخلق الفاضل يراه صاحبه بعد الموت في صورة شابّ حسن الصورة و الثياب طيّب الريح فيسلّم عليه فيقول له: من أنت فيقول: أنا خلقك الحسن أو عملك الحسن. و حاصله يعود إلى كون الطاعة سببا للاستيناس من وحشة الآخرة، و ذلك أنّ الوحشة إنّما تعرض في المكان لمن كان غافلا عنه و غير متوقّع له و لا متهيّى ء للانتقال إليه و مطمئنّا بوطنه الأوّل و بأهله و جاعلهم كلّ الانس. فأمّا أهل الطاعة فإنّهم أبدا متفكّرون فيما ينتقلون إليه و متذكّرون له واثقون بانس ربّهم و ملتفتون إليه. فانسهم أبدا به و فرحهم دائما بلقائه، و اعتقادهم في الدنيا: أنّهم لأهلها بأبدانهم مجاورون. فمنهم يهربون و إلى العزلة ينقطعون. فبالحرىّ أن لا تعرض لهم وحشة و أن تكون أعمالهم سببا لعدم الوحشة الّتي عساها تعرض لهم، و لمّا كان الإنسان في الدنيا لا يتصوّر ما بعد الموت بالحقيقة لا جرم لا بدّ له من وحشة ما إلّا أنّ الأنوار الإلهيّة و الانس بالرفيق الأعلى مزيل لها.

التاسع: و كذلك و نفسا لكرب مواطنكم

أى سعة و روحا لما يعرض من كرب منازل الآخرة و أهوالها.

العاشر: كونها حرزا من متالف مكتنفة و تلك المتالف هى الرذائل الموبقة الّتي هي محالّ الهلاك و التلف. و اكتنافها إحاطتها بالنفس بحيث لا يكفّها إلّا طاعة اللّه و سلوك سبيله، و المخاوف المتوقّعة مخاوف الآخرة و حرّ نيرانها.

الحادى عشر: كون التقوى مستلزمة لبعد الشدائد عن المتّقى بعد دنوّها منه و كثيرا ما يعبّر بالتقوى عن الطاعة و إن كانت أخصّ في بعض المواضع. أمّا في بعد شدائد الآخرة فظاهر، و أمّا في الدنيا فلأنّ المتّقين هم أسلم الناس من شرور الناس لبعدهم عن مخالطاتهم و مجاذباتهم لمتاع الدنيا، و بغضهم لها. إذ كانت محبّتها و الحرص عليها منبعا لجميع الشرور و الشدائد.

الثاني عشر: كونها مستلزمة لحلاوة الامور بعد مرارتها أمّا امور الآخرة فكالتكليف الوارد عليهم لها بالعبادات، و ظاهر أنّها عند المتّقين أحلى و ألذّ من كلّ شي ء بعد مرارتها في ذوقهم في مبدء سلوكهم و ثقلها عليهم و على غيرهم من الجاهلين، و أمّا المرّ من امور الدنيا فكالفقر و العرى و الجوع، و كلّ ذلك شعار المتّقين، و هو أحلى في نفوسهم و آثر من كلّ شعار و إن كان مرّا في ذوقهم في مبدء السلوك و قبل وصولهم إلى ثمرات التقوى.

الثالث عشر: و انفراج الأمواج عنه بعد تراكمها و استعار لفظ الأمواج للهيئات البدنيّة الرديئة و ملكات السوء الّتى إذا تكاثفت و توالت على النفس أغرقتها في بحار عذاب اللّه. و ظاهر كون لزوم التقوى سببا ينفرج باستعداد النفوس به عنها تلك الهيئات و ينمحي من لوحها و إن كثرت.

الرابع عشر: كون لزومها سببا لتسهيل صعاب الأمور على النفس بعد إتعابها لها و ذلك أنّ المتّقين عند ملاحظة غايتهم من نفوسهم يسهل عليهم كلّ صعب من أمور الدنيا ممّا يشتدّ على غيرهم كالفقر و المرض و كلّ شديد، و كذلك يسهل عليهم كلّ صعب من مطالب الآخرة بعد إتعاب تلك المطالب لهم قبل تصوّرها التامّ في أوّل التكليف. 

الخامس عشر: كونه سببا لهطل الكرامة عليهم و الكرامة تعود إلى الكمالات النفسانيّة الباقية و الالتذاذ بها. و لاحظ في إفاضتها عليهم مشابهتها بالغيث فاستعار لها لفظ الهطل و أسنده إليها، و كذلك لفظ القحوط، و كنّى به عن منعهم إيّاها قبل استعدادهم بالتقوى لها.

السادس عشر: كونه سببا لتعطف الرحمة الإلهيّة بإفاضة الكمالات عليهم بعد نفورها عنهم لعدم الاستعداد أيضا، و لفظ التحدّب مستعار للإرادة أو لأثر الرحمة، و كذلك لفظ النفور لعدم أثرها في حقّهم قبل ذلك.

السابع عشر: كونه سببا لتفجّر النعم بعد نضوبها و لفظ التفجّر مستعار لانتشار وجوه إفاضات النعم الدنيويّة و الاخرويّة كما قال تعالى «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»«» و كذلك لفظ النضوب لعدمها قبل الاستعداد لها ملاحظة لشبه النعم بالماء في الاستعارتين.

الثامن عشر: كونه سببا لوبل البركة بعد رذاذها و لفظ الوبل مستعار للفيض الكثير من البركة بعد الاستعداد بالتقوى، و لفظ الرذاذ للقليل قبل ذلك الاستعداد ملاحظة لشبهها بالغيث أيضا، و ظاهر كون التقوى سببا لمزيد الفيض على كلّ من كان له بعض الكمالات كمن يستعدّ بالعلوم دون الزهد و العبادة ثمّ يسلك بهما. ثمّ بعد الفراغ من فضائلها و الترغيب فيها من تلك الجهة أعاد الأمر بها و رغّت فيها باعتبارات اخر من إنعام المنعم، و هي كونه تعالى نافعا لهم بموعظته: أى جاذبا لهم إلى جنّته، مرغّبا لهم في كرامته، و واعظا لهم برسالته إليهم، و ممتّنا عليهم بنعمته كقوله تعالى «وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» في غير موضع من كتابه. ثمّ أمرهم بتعبيد أنفسهم و تذليلها لعبادته و الخروج إليه من حقّه الّذي يطلبه منهم و هو طاعته.

ترجمه شرح ابن میثم

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ وَ دَخِيلًا دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلَاعِكُمْ وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِينِ وُرُودِكُمْ وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ الْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا . وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ الْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ اخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ

لغات

جأش: دل الشّمس اوار: گرمى آتش غربت: خورشيد ناپديد شد إنصابها: رنج دادن آن تحدّبت: مهربانى و محبّت كرد رذاذ: باران ريز عبّدوا: خوار كردند

ترجمه

أمّا بعد: من شما را به تقواى خداوندى سفارش مى كنم كه آفرينش شما را آغاز كرد، و بازگشت شما به سوى او، و برآوردن خواستهاى شما به عنايت اوست، رغبت و آرزوى شما به او منتهى مى شود، و راه راست شما به او ختم مى گردد، و به هنگام ترس و بيم به او پناه مى بريد.

همانا تقوا و پرهيزگارى داروى بيمارى دلهايتان، و بينايى براى كورى قلبهايتان، و بهبودى براى بيمارى بدنهايتان، و درمان تباهى سينه هايتان، و پاكيزه كننده آلودگى جانهايتان، و زداينده تاريكى چشمانتان و ايمنى براى ترس دلهايتان و روشنى در برابر سياهى تيرگيهايتان مى باشد.

پس فرمانبردارى خداوند را پيراهن زير قرار دهيد نه جامه رو، بلكه آن را زير پيراهن جزء بدنتان قرار دهيد و ميان دنده هايتان جا دهيد، و بر كارهايتان فرمانروا گردانيد و آن را براى ورود به آبشخورتان، و واسطه براى رسيدن به درخواستهايتان، و سپر براى ترس و بيمتان، و چراغ درون گورهايتان، و آرامش براى طول وحشت و هراستان، و گشايشى براى اندوه منازل سخت خويش قرار دهيد، زيرا فرمانبردارى خداوند نگهدارنده از مهلكه هايى است كه از هر سو احاطه دارد، و وسيله ايمنى از مواقف هراسناكى است كه انتظار آنها مى رود، و گرمى آتش كه زبانه مى كشد.

پس هر كه تقوا را پيشه خود كند شدايد و سختيها كه در كنار او قرار دارد از او دور، و كارها پس از تلخكامى براى او شيرين و گوارا مى گردد، و امواج گرفتاريهاى پياپى بر طرف و دشواريهاى جانفرسا برايش آسان مى شود، و كرامت و بزرگوارى پس از محروميّت از آن، همچون باران دانه درشت بر او مى بارد، و رحمت و عطوفت خداوند كه از او باز گرفته شده بود شامل حال او مى گردد، و چشمه هاى نعمت پس از فرو نشستن به جوشش در مى آيد و بركت پس از قطع شدن آن، مانند باران به فراوانى بر او ببارد.

بنا بر اين از نافرمانى خداوندى كه شما را با پند خود سود بخشيده، و با فرستادن پيامبران اندرز داده، و با نعمتهاى خود بر شما منّت نهاده بترسيد، و براى پرستش و بندگى او نفس خويش را رام و فرمانبردار سازيد و حقّ طاعت او را به جا آوريد.

شرح

سپس به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند و در تأكيد اين مطلب به ذكر صفاتى از حقّ تعالى مى پردازد كه توجّه به آنها باعث ترس و هراس از نافرمانى خداوند و موجب رو آوردن و پناه بردن به اوست، از جمله اين كه خداوند سبحان مبدأ آفرينش و مرجع بازگشت انسان در معاد حسّى و عقلى است چنان كه فرموده است «وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»«» و ما در باره اين مطلب مكرّر توضيح داده ايم، ديگر اين كه خداوند است كه خواستهاى شما را برآورده مى كند، و آرزوهاى شما به او باز مى گردد و رو به سوى او داريد زيرا حقّ تعالى منتها و مقصد همه موجودات است و همه به او بازگشت دارند، ديگر اين كه فرموده است: و إليه مرامى مفزعكم يعنى در ترس و وحشتهاى خود به او پناه مى بريد، و اين جمله مانند اين است كه گفته مى شود فلان مرمى قصدى يعنى در مشكلات پناه من به اوست، همچنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ»«».

پس از اين امير مؤمنان (ع) صفات و آثارى از تقوا به شرح زير بيان مى كند كه انسان وادار مى شود به اين فضيلت رو آورد و آن را پناه خود گرداند: 1 درمان درد دلهاى شماست، پيش از اين شرح داده ايم كه پرهيزگارى داروى دردهاى اخلاقى و صفات زشت نفسانى است كه موجب هلاكت انسان است.

2 بينايى براى كورى دلهاى شماست، مراد رهايى چشمهاى دل از كورى نادانى است.

3 درمان بيمارى بدنهاى شماست، زيرا پرهيزگارى مستلزم كاستن در خوردن و آشاميدن، و بسنده كردن به اندازه نياز است، چنان كه آن حضرت در آن جا كه ويژگيهاى پرهيزگاران را بر شمرده كم خوردن را يكى از صفات آنان ذكر فرموده است، و ما مى دانيم پرخورى چه بيماريهاى بسيارى كه در بدن انسان به وجود مى آورد. از اين رو آن بزرگوار فرموده است: المعدة بيت الأدواء يعنى شكم خانه همه دردهاست.

4 موجب اصلاح تباهى سينه هاى شماست، منظور زدودن زنگار كينه، حسد، پليدى و نيّات بدى است كه بر خلاف دستورهاى خداوند در دلها جاى دارد، و تقوا مستلزم نفى و ترك همه اينها و پاكيزه شدن دل از اين صفات است، زيرا مبدأ اينها و همه بديها دوستى دنيا و دلبستگى به لوازم پوچ آن است، و آن كه تقوا را پيشه خود ساخته از اينها بر كنار مى باشد.

5 پاك كننده آلودگى جانهاى شماست، يعنى تقوا جانهاى شما را از آلودگى و پليدى صفات زشتى كه مايه نابودى شماست پاكيزه مى كند، اين سخن همانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرموده است تقوا داروى دلهاى شماست ليكن اين دو تعبير با يكديگر فرق دارد، زيرا در آن جا كه داروى دلها گفته شده به اعتبار اين است كه صفات زشت مانند بيماريهاى زيانبارى است كه انسان را دچار نابودى مى سازد، و تعبير دوّم از نظر اين است كه خويهاى ناپسنديده به منزله آلودگيها و پليديهايى است كه مانع ورود انسان به بهشت قدس خداوند و جايگاه صدق مى گردد.

6 زداينده تاريكى چشمهاى شماست، اين معناى جمله: وجلاء عشاء أبصاركم مى باشد، واژه عشاء براى تاريكى كه عارض ديده باطن مى شود، و صفات زشتى كه مانع ادراك حقايق مى گردد استعاره شده است، اين كلمه باغين نقطه دار نيز روايت شده و مراد از آن تاريكى اوهام ناشى از نادانى است كه از آن به پرده غفلت تعبير مى شود، بنا بر اين تقوا كه نفس را براى وصول به درجات كمال آمادگى و شايستگى مى دهد زداينده اين تاريكى و روشنى بخش چشم باطن انسان است، اين كه امام (ع) تقوا را جلاى (روشنى) چشم خوانده از باب مجاز، و از قبيل اطلاق نام مسبّب بر سبب است.

7 ايمنى براى ترس دلهاى شماست، زيرا مى دانيم كه پرهيزگارى سبب ايمنى از عذاب آخرت است و ممكن است در برابر ترس و بيمهاى دنيا نيز مايه امنيّت و سلامت باشد، زيرا بزرگترين ترس و بيم انسان در دنيا مرگ و هر چيزى است كه موجبات آن را فراهم كند. در حالى كه ارباب تقوا و معرفت از بيم مرگ فارغ بوده و بسا اين كه مردن و رهايى يافتن از قفس تن محبوب آنها نيز مى باشد، زيرا مرگ براى آنان وسيله خلاصى و وصول به لقاى برترين محبوبشان است، و خداوند متعال به همين مطلب اشاره كرده و فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»«» آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه هر كس از روى صدق و راستى مدّعى دوستى خداوند است آرزوى مرگ دارد، و نيز فرموده است: قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ«».

8 روشنى سياهى تاريكيهاى شماست [اين ظاهر معناى جمله و ضياء سواد ظلمتكم مى باشد مترجم ] واژه ظلمت كه بر تاريكى اطلاق مى شود براى نادانى و غفلت دل استعاره شده، و چون تاريكى سياهى را به همراه دارد با ذكر آن استعاره مذكور ترشيح داده شده است، و اين عبارت نظير گفتار آن حضرت است كه فرموده است: و جلاء عشاء أبصاركم، چنان كه ملاحظه مى شود در تمامى جملات مذكور صنعت تضادّ موجود، و قرينه ها با ضدّ آن ذكر شده است.

پس از اين امير مؤمنان (ع) سفارش خود را با ذكر شرايط و آدابى كه بايد در طريق طاعت و فرمانبردارى خداوند رعايت شود تأكيد مى كند: 1 طاعت و بندگى خداوند را شعار خود قرار دهيد، شعار به معناى جامه زيرين، و در اين جا كنايه از اين است كه هميشه ملازم طاعت خداوند بوده و مانند جامه زير كه با بدن ملازمت و پيوستگى دارد همواره فرمانبردار اوامر او باشيد، و لحظه اى سر از فرمانش برنتابيد، قيد دون دثاركم اشاره به اين است كه طاعت خدا را جامه ظاهر خود قرار ندهيد، بلكه آن را در جان خود جاى دهيد، زيرا در غير اين صورت جز فايده اى اندك چيزى عايد آنها نخواهد شد، دثار به جامه رويين گفته مى شود.

2 جمله و دخيلا دون شعاركم،

در تأكيد مطلب بالاست، و دستور مى دهد كه طاعت خداوند را در زير جامه زيرين خويش قرار دهيد، بديهى است اين عمل در جامه غير محسوس امكان پذير است، سپس آن بزرگوار سخن مذكور را تفسير، و فرموده است:... و لطيفا بين أضلاعكم يعنى آن را در ميان پهلوهاى خود جاى دهيد. واژه لطف اشاره به جنبه اعتقادى و عقلى طاعت، و تعبير بين أضلاعكم كنايه از اين است كه آن را در دلهاى خود جايگزين سازيد.

3 طاعت خداوند را امير و فرمانروا گردانيد، واژه أمير را از نظر حرمتى كه طاعت خداوند دارد و لزوم مقدّم داشتن آن بر ديگر كارها براى آن استعاره فرموده است.

4 آن را آبشخورى براى هنگام ورود خويش قرار دهيد، منظور از هنگام ورود، روز رستاخيز است، واژه منهل (آبشخور) را براى طاعت الهى استعاره آورده است، زيرا انسان از طريق پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند مى تواند در روز رستاخيز از شرابى كه ويژه پاكان و نيكوكاران است سيراب گردد.

5 طاعت خداوند را در پيشگاه او شفيع، و براى رسيدن به مقاصد خويش وسيله قرار دهيد، بديهى است انسان با طاعت و بندگى، شايستگى مى يابد، كه خداوند مطالب او را بر آورده سازد، واژه شفيع براى وسيله و آنچه مايه تقرّب به درگاه پروردگار مى گردد استعاره شده است.

6 آن را سپرى براى روز وحشت و هراس خود قرار دهيد، آشكار است كه بندگى حقّ تعالى در روز قيامت كه روز فزع اكبر و فرا رسيدن بزرگترين هول و وحشت است انسان را از عذاب خداوند مانع و نگه دار است.

7 آن را چراغ اندرون گورهاى خويش گردانيد، ما مى دانيم چگونه بندگى و فرمانبردارى خداوند انسان را براى پذيرش انوار علوى و اسرار الهى كه موجب رهايى از تاريكى خانه گور و عذاب آخرت است مستعدّ و آماده مى گرداند، و در حديث است كه: كار نيك گور نيكوكار را مانند چراغى كه در تاريكى بتابد روشن مى كند، واژه مصابيح (چراغها) را به مناسبت روشنى آنها براى طاعت و فرمانبردارى خداوند استعاره فرموده است.

8 همچنين طاعت پروردگار براى وحشت طولانى قبر مايه سكون خاطر است كه انسان به آن انس مى گيرد، چنان كه روايت شده است: كار نيك و خلق نيكو دارنده آن را پس از مرگ به صورت جوانى زيبا روى و پاكيزه جامه و خوشبوى ديدار، و به او سلام مى كند، او مى گويد تو كيستى وى پاسخ مى دهد: من خلق نيكو و يا عمل نيك تو هستم. و حاصل روايت مذكور اين است كه طاعت حقّ تعالى سبب آرامش خاطر از وحشت و هراس آخرت مى گردد، زيرا ترس و وحشت در جايى به انسان دست مى دهد كه او از آن غافل بوده، و انتظار آن را نداشته است، و براى انتقال به آن جا آماده نشده، و دلبسته وطن پيشين و كسان خود بوده، و همه انس خويش را به آنها منحصر كرده باشد، امّا اهل طاعت و فرمانبرداران اوامر حقّ پيوسته در انديشه سراى آخرت و در ياد خانه اى هستند كه بدان انتقال خواهند يافت، به انس با پروردگار اعتماد و اطمينان مى يابند، و به ذات او توجّه مى كنند، از اين رو انس خود را هميشه به او منحصر ساخته و شادى آنها پيوسته براى وصول به لقاى اوست، و اعتقادشان در اين دنيا اين است كه: فقط بدنهايشان با مردم دنيا همسايگى دارد، و برخى از اينان از مردم بريده دورى و گوشه نشينى اختيار مى كنند، بنا بر اين سزاوار است كه ترس و وحشت آخرت دامنگير آنها نشود، و اعمال آنها هول و هراسى را كه ممكن است عارض آنان گردد از ميان ببرد، البتّه چون انسان در دنيا نمى تواند حقيقة چگونگى زندگى پس از مرگ را تصوّر كند و بشناسد ناگزير از آن بيمى در دل خود احساس مى كند ليكن پرتو انوار قدسى و انس با پروردگار اين بيم را از دل مى زدايد.

9 و نيز فرمانبردارى حقّ تعالى را وسيله رهايى از اندوههايى كه در طول سفر آخرت داريد قرار دهيد، يعنى طاعت خدا را از رنجها و اندوههاى منازل آخرت و هول و هراس آن مايه گشايش و آسايش خود گردانيد.

10 طاعت خداوند سبب محافظت از مهلكه هايى است كه احاطه دارد، اين مهلكه ها عبارت از صفات زشت و عادتهاى ناپسندى است كه موجب نابودى انسان است، و مراد از اكتناف، احاطه اين مخاطرات بر نفس آدمى است به گونه اى كه جز طاعت خداوند و فرمانبردارى از اوامر او چيز ديگرى نمى تواند انسان را از اين گرفتاريها برهاند، مقصود از جمله مخاوف متوقّعة (بيمهايى كه مورد انتظار است) هول و هراس آخرت و گرمى آتش آن است.

11 طاعت و پرهيزگارى باعث مى شود سختيها و گرفتاريهايى كه به انسان نزديك شده است از او دور گردد. و در بسيارى از جاها طاعت به تقوا تعبير مى شود هر چند در برخى موارد طاعت اخصّ از تقوا مى باشد، در هر حال اين كه با فرمانبردارى از اوامر خداوند سختيهاى آخرت از انسان دور مى شود روشن است، امّا دور شدن آنها از انسان در ايّام زندگى دنيا به سبب اين است كه پرهيزگاران بيش از كسان ديگر از بديها و شرور ديگران سالم و در امان مى مانند، براى اين كه آنان خود را از آميختگى با مردم به دور داشته و به خاطر متاع دنيا با آنها كشمكش و نزاعى ندارند، و هم بدين سبب كه دنيا را دشمن مى دارند، زيرا دوستى و حرص دنيا سرچشمه تمامى بديها و سختيهاست.

12 طاعت الهى امورى را كه تلخ و رنج آور است شيرين و گوارا مى سازد، اين امور يا مربوط به آخرت است مانند تكاليف عبادى و آشكار است كه وظايف عبادى از نظر پرهيزگاران و اهل طاعت از هر چيز ديگر شيرين تر و لذّت بخش تر است، اگر چه اينها در ابتداى كار، و آغاز سلوك در راه حقّ در كام او تلخ، و تحمّل آنها بر او و همه نادانها سنگين و دشوار بوده و هست، و يا اين كه مربوط به امور دنياست مانند تهيدستى و لختى و گرسنگى، و اينها چنان كه مى دانيم نشانه و شعار پرهيزگاران بوده، و در كام آنان اين ناكاميها از هر چيزى شيرين تر، و از هر شعارى برگزيده تر است هر چند در آغاز سلوك و پيش از رسيدن به ثمرات تقوا، اين محروميّتها در مذاق آنان تلخ و ناگوار بوده است.

13 فرمانبردارى از دستورهاى الهى موجب رهايى او از امواج ناملايماتى است كه پيش از اين پى در پى او را فرا گرفته بود، واژه امواج را براى وضع نامطلوب بدنى و ملكات زشت اخلاقى استعاره فرموده است، همان ملكات و صفات زشتى كه اگر در نفس آدمى زياد و انبوه شود، آن را در اقيانوس عذاب الهى غرق و نابود خواهد ساخت، و بديهى است كه رعايت تقوا باعث رهايى نفس از ناهنجارى و محو صفات زشت از صفحه ضمير او مى گردد، هر چند اين تيرگيها بسيار باشد.

14 طاعت خداوند سبب آسانى امور دشوارى مى گردد كه پيش از اين آنان را رنج مى داده است، زيرا هنگامى كه پرهيزگاران در باره هدف هستى خود مى انديشند هر امر دشوارى از امور دنيا كه بر ديگران سخت و مشكل است بر آنان آسان خواهد شد، مانند تنگدستى و بيمارى و شدايد ديگر، همچنين هر امر سختى از امور آخرت كه در آغاز تكليف بر اثر نداشتن بينش لازم مايه رنج و تعب آنها بوده بر آنان سهل و گوارا خواهد گرديد.

15 فرمانبردارى از دستورهاى خداوند سبب مى شود كه پروردگار باران بخشش و كرامت خود را به فراوانى بر آنان ببارد، منظور از بارش كرامت در جمله و هطلت عليه الكرامة كمالات نفسانى پايدارى است كه انسان بدانها متمتّع و كامياب مى گردد، و چون افاضه اين كمالات شباهت به ريزش باران دارد، لذا واژه هطل (باران شديد دانه درشت) را براى افاضه آنها استعاره و به كرامت اسناد داده است، همچنين واژه قحوط (خشكسالى) براى نايابى و عدم افاضه كرامت الهى پيش از آن كه از طريق تقوا شايستگى پيدا كنند استعاره گرديده است.

16 طاعت الهى باعث مى شود تا خداوند كسانى را كه پيش از اين به سبب عدم تقوا شايستگى شمول رحمت او را نداشته اند نيز با افاضه كمالات نفسانى و نعمات باطنى مورد رحمت و عطوفت خود قرار دهد، واژه تحدّب (مهربانى) براى اراده ترحّم و يا آثار آن، و نيز كلمه نفور (رميدن) براى عدم وجود آثار مذكور پيش از آراستگى آنان به تقوا استعاره شده است.

17 فرمانبردارى پروردگار سبب مى شود نعمتهاى خداوند كه پيش از اين از آنها محروم بوده به سوى او روان گردد، واژه تفجّر (جريان يافتن) براى پخش انواع نعمتهاى دنيوى و اخروى استعاره شده، و خداوند متعال در اين باره فرموده است: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»«»، همچنين واژه نضوب (فرو رفتن آب در زمين) براى عدم وجود اين نعمتها پيش از شايستگى و پرهيزگارى او استعاره گرديده، و وجه مناسبت در هر دو استعاره شبيه بودن نعمت به آب است.

18 فرمانبردارى و پرهيزگارى موجب باريدن بركت پس از كميابى آن است، واژه و بل (بارش شديد) براى بسيارى ريزش بركت پس از به دست آوردن شايستگى و پرهيزگارى استعاره شده، و واژه رذاذ (نم نم باريدن) براى كمى بركت پيش از اختيار طاعت و تقوا استعاره گرديده است، مناسبت استعاره مذكور در اين جا نيز به سبب مشابهت بركت به باران است. اين كه پرهيزگارى سبب مزيد افاضات ربّانى به كسانى است كه داراى يكى از كمالات نفسانى باشند روشن است، چنان كه اگر كسى خويشتن را به علم و دانش آراسته كرده ولى زهد و عبادت را پيشه نساخته اگر راه پرهيزگارى و فرمانبردارى خدا را در پيش گيرد به زهد و عبادت نيز دست مى يابد.

امير مؤمنان (ع) پس از بيان فضيلتهاى طاعت و تقوا و ترغيب مردم در رو آوردن به آنها همچنان به ادامه اين مطلب پرداخته، و از نظر نعمتهاى ديگرى كه خداوند بخشايشگر بر بندگان ارزانى داشته است، آنان را به فرمانبردارى و پرهيزگارى تشويق مى كند، از جمله اين كه خداوند با پند و اندرزهاى خود بندگانش را بهره مند مى سازد، يعنى آنها را به سوى بهشت خويش مى كشاند، و به عطا و بخشش خود ترغيب مى كند، و با فرستادن پيامبر به سوى بندگان آنان را اندرز مى دهد و با نعمتهاى خويش به آنان احسان و انعام مى فرمايد، چنان كه خداوند متعال در چندين جاى كتاب خود فرموده است: «وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»«».

امام (ع) پس از اين دستور مى دهد كه نفس خود را براى عبادت و بندگى خداوند رام و خوار سازيد و حقّ خدا را ادا كنيد همان حقّى كه آن را از بندگان مى خواهد و عبارت از طاعت و فرمانبردارى خداست

شرح مرحوم مغنیه

أمّا بعد، فإنّي أوصيكم بتقوى اللّه الّذي ابتدأ خلقكم، و إليه يكون معادكم، و به نجاح طلبتكم، و إليه منتهى رغبتكم، و نحوه قصد سبيلكم، و إليه مرامي مفزعكم. فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبكم، و بصر عمى أفئدتكم، و شفاء مرض أجسادكم، و صلاح فساد صدوركم، و طهور أنفسكم، و جلاء عشا أبصاركم و أمن فزع جأشكم، و ضياء سواد ظلمتكم. فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثاركم، و دخيلا دون شعاركم، و لطيفا بين أضلاعكم و أميرا فوق أموركم، و منهلا لحين ورودكم، و شفيعا لدرك طلبتكم و جنّة ليوم فزعكم، و مصابيح لبطون قبوركم، و سكنا لطول وحشتكم، و نفسا لكرب مواطنكم. فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مكتنفة، و مخاوف متوقّعة، و أوار نيران موقدة. فمن أخذ بالتّقوى عزبت عنه الشّدائد بعد دنوّها، و احلولت له الأمور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراكمها، و أسهلت له الصّعاب بعد انصبابها، و هطلت عليه الكرامة بعد فحوطها، و تحدّبت عليه الرّحمة بعد نفورها، و تفجّرت عليه النّعم بعد نضوبها، و وبلت عليه البركة بعد إرذاذها. فاتّقوا اللّه الّذي نفعكم بموعظته، و وعظكم برسالته، و امتنّ عليكم بنعمته. فعبّدوا أنفسكم لعبادته، و اخرجوا إليه من حقّ طاعته.

اللغه

المفزع: الملجأ. و جأش قلبه: اضطرب من حزن أو خوف. و الشعار: الثوب الداخلي يلصق بالبدن. و الدثار فوق الشعار. و الدرك: اللحاق و الإدراك.

و الجنة- بضم الجيم- الوقاية. و الأوار: حرارة النار. و عزبت: غابت. و الانصباب: الإتعاب. و تحدبت: عطفت. و نضب الماء: غار. و الرذاذ و الارذاذ: مطر خفيف. 

الإعراب:

و إليه خبر مقدم ليكون معادكم، و به نجاح أي و يكون به نجاح، و مثله ما بعده، و دخيلا و ما بعده من المنصوبات عطف على «شعارا» و أوار عطف على متالف، و عبّدوا فعل أمر.

المعنى:

(أوصيكم بتقوى اللّه الذي ابتدأ خلقكم) هو سبحانه بدأ الخلق ثمّ يعيده (و به نجاح طلبتكم) اليه وحده ترفع الحاجات، و عنده نيل الطلبات (و اليه منتهى رغبتكم) هو المقصود بالرغبة دون سواه (و نحوه قصد سبيلكم). اقصدوا اللّه فيما أهمكم (و اليه مرامي مفزعكم) الجئوا اليه، و لوذوا به (فإن التقوى دواء داء قلوبكم) تشفيها من الآثام كالحقد و اللؤم و النفاق.

(و بصر عمى أفئدتكم). و يتفق هذا بظاهره مع قول الصوفية: إن تحرير النفس من قيود الجسم و مطالبه- طريق للمعرفة.. و لكن مراد الإمام ان الهوى يعمي و يصم عن الحق و الواقع (و شفاء مرض أجسادكم). لأن التقوى تلزم بتعاليم الاسلام أيا كان نوعها، و الاسلام ينهى عن التخمة لأنها رأس كل داء، و يأمر بالحمية لأنها أصل كل دواء (و صلاح فساد- الى- أبصاركم) عطف تفسير على دواء داء قلوبكم، و بصر عمى أفئدتكم (و أمن فزع جأشكم). التقوى أمان من غضب اللّه و عذابه.

(و ضياء سواد ظلمتكم). المتقي ينظر الى نفسه بعين الصدق و الواقع لا بعين الغرور و الجهل المركب، و يلوم نفسه قبل أن يلوم الآخرين، و يرى منهم أحسن الصفات، و من نفسه أصغر السيئات، و يعترف بأخطائه و يحاول تفاديها، و ينسى و يغفر، و لا يهرب من الواقع بالمكر و الخداع (فاجعلوا طاعة اللّه شعارا- الى- أضلاعكم) الدثار ظاهر، و المراد بالشعار و الدخيل و اللطيف بين الأضلاع- الخفي المستور، و المعنى اجعلوا طاعة اللّه في السرائر لا في المظاهر، و في الأفعال لا في الأقوال.

(و أميرا فوق أموركم). اصدروا في أفعالكم عن طاعة اللّه و مرضاته لا عن المصالح و المطالب الشخصية (و منهلا لحين ورودكم). طاعة اللّه هي المنهل العذب يوم القيامة أي تؤدي اليه (و شفيعا لدرك طلبتكم). أبدا لا شفاعة عند اللّه إلا التقوى و الطاعة (و جنة ليوم فزعكم) طاعة اللّه وقاية من عذابه يوم القيامة (و مصابيح لبطون قبوركم). العبد الصالح يستضي ء في قبره بنور عمله (و سكنا لطول وحشتكم). المراد بالسكن هنا ما تطمئن به النفس، و تأنس به، قال تعالى: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها- 21 الروم» و كذلك طاعة اللّه تؤنس الميت في لحده.

(و نفسا لكرب مواطنكم). نفسا- بفتح الفاء- و هو التيسير و التسهيل، و المعنى ان طاعة اللّه سبحانه تسهل و تمهد للنجاة و الأمان (فإن طاعة اللّه حرز إلخ).. من المهالك (و من أخذ بالتقوى عزبت عنه إلخ).. النقمة، و نزلت عليه الرحمة (فاتقوا اللّه الذي إلخ).. هداكم سبيل الرشاد، و سخر لكم ما في السموات و ما في الأرض و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (فعبّدوا أنفسكم). عبّد الطريق: مهّده و يسّره للسير، و عبّد النفس: ذللها و جعلها سلسلة القياد (لعبادته) المخلص يعبد اللّه بلا تأفف و تبرم، على عكس المنافقين الذين إذا قاموا الى الصلاة قاموا كسالى. و بعد، فإن الانسان يستوي مع الحيوان في غريزة الجنس و الطعام و الشراب، و يفترق عنه من وجوه، و أظهرها ان في الانسان الاستعداد التام و قابلية العمل ليومه و غده، و لا أثر لذلك في الحيوان، و لا شي ء عنده إلا الساعة التي هو فيها، و إذن فمن الضروري ان نستغل هذه القابلية، و نعمل للعاجلة و الآجلة معا، و لا نهتم بالأولى فحسب، فإن حلاوة العاجلة تذهب مع الريح، و تستحيل الى أسى و مرارة إلا من اتقى و أصلح.

شرح منهاج البراعة خویی

أمّا بعد فإنّي أوصيكم بتقوى اللّه الّذي ابتدء خلقكم، و إليه يكون معادكم، و به نجاح طلبتكم، و إليه منتهى رغبتكم، و نحوه قصد سبيلكم، و إليه مرامي مفزعكم، فإنّ تقوى اللّه دواء داء قلوبكم، و بصر عمى أفئدتكم، و شفاء مرض أجسادكم، و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس أنفسكم، و جلاء غشاء أبصاركم، و أمن فزع جاشكم، و ضياء سواد ظلمتكم. فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثاركم، و دخيلا دون شعاركم، و لطيفا بين أضلاعكم، و أميرا فوق أموركم، و منهلا لحين ورودكم، و شفيعا لدرك طلبتكم، و جنّة ليوم فزعكم، و مصابيح لبطون قبوركم، و سكنا لطول وحشتكم، و نفسا لكرب مواطنكم. فإنّ طاعة اللّه حرز من متالف مكتنفة، و مخاوف متوقّعة، و أوار نيران موقدة، فمن أخذ بالتّقوى غربت «عزبت خ» عنه الشّدايد بعد دنوّها، و احلولت له الامور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراكمها، و أسهلت له الصّعاب بعد انصابها، و هطلت عليه الكرامة بعد قحوطها، و تحدّبت عليه الرّحمة بعد نفورها، و تفجّرت عليه النّعم بعد نضوبها، و وبلت عليه البركة بعد إرذاذها. فاتّقوا اللّه الّذي نفعكم بموعظته، و وعظكم برسالته، و امتنّ عليكم بنعمته، فعبّدوا أنفسكم لعبادته، و اخرجوا إليه من حقّ طاعته.

اللغه

(الطلبة) بكسر الّام ما طلبته و (غشاء) أبصاركم في بعض النسخ بالغين المعجمة و المدّ وزان كساء و هو الغطاء قال تعالى فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ أى جعلنا على أبصارهم غشاوة و غطاء و في بعضها بالعين المهملة و القصر سوء البصر بالليل و النّهار مصدر عشى يقال عشى عشى من باب تعب ضعف بصره فهو أعشى و المرأة عشواء، و (الجاش) القلب. و (الشّعار) الثّوب الملاصق للبدن و هو الذي يلي شعر الجسد و (الدّثار) ما فوق الشّعار من الثياب و (دخلة) الرّجل و دخله و دخيلته و دخيله نيّته و مذهبه و خلده و (المنهل) المشرب و الشرب و الموضع الذى فيه المشرب و (الطلبة) بكسر اللّام كالطلب محرّكة اسم من طالبه بحقه مطالبة، و قال الشارح المعتزلي: الطلبة ما طلبته من شي ء فيكون اسم عين. و (النفس) محرّكة اسم وضع موضع المصدر الحقيقي من نفس تنفيسا و نفسا أى فرّج تفريجا و (الاوار) بضمّ الهمزة وزان غراب حرّ النّار و الشّمس و العطش و اللهب و (هطل) السّماء تهطل من باب ضرب امطرت هطلا و هو بالفتح تتابع المطر المتفرّق العظيم القطر و المطر الضعيف الدائم و (نضب) الماء نضوبا غار و (وبلت) السماء تبل امطرت وابلا و هو المطر الشديد الضخم القطر و (ارذّت) السماء بتشديد الذال المعجمة أمطرت رذاذا، و هو بالفتح كسحاب المطر الضّعيف أو الساكن الدائم الصغار القطر كالغبار.

الاعراب

الفاء في قوله فانّ تقوى اللّه للتعليل، و في قوله: فاجعلوا فصيحة

المعنى

(أمّا بعد فانّى اوصيكم) عباد اللّه (ب) ما لا أزال اوصيكم به أعنى (تقوى اللّه الذى ابتدء خلقكم) و فى الاتيان بهذه الجملة و ما يتلوها من الجملات الوصفية تعظيم لشأنه عزّ و جلّ و تأكيد للغرض المسوق له الكلام، لأنّ العلم باتّصافه بهذه الصفات يوجب مزيد الملازمة بالتقوى و المواظبة على أوامره و نواهيه عزّ و تعالى.

و المراد بهذه الجملة انّ اللّه الذى حباكم خلعة الخلقة و أخرجكم من العدم و أفاض عليكم نعمة الوجود الّتي هى أصل جميع النّعم صغيرها و كبيرها و جليلها و حقيرها أحرى بأن يخشى منه و يتّقى و لا يقابل نعمه العظام بالكفران و آلائه الجسام بالتّمرّد و الطغيان.

(و إليه يكون معادكم) أى عودكم و رجوعكم يوم حشركم و نشركم، فانّ الكلّ إليه راجعون فيجازيهم بما كانوا يعملون، و أمّا الذين اتّقوا، فأولئك هم الفائزون و أما الذين ظلموا فلا ينفع معذرتهم و لا هم يستعتبون كما قال عزّ من قائل: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ. وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ. كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

(و به نجاح طلبتكم و إليه منتهى رغبتكم) أى الظفر بمطالبكم و قضاء مقاصدكم و نيل حوائجكم، فانّه تعالى قاضى حوائج السائلين و منجح طلبات الرّاغبين، و من كان هذا شأنه يجب أن يطاع و يعبد لا أن يعصى لحكمه و يتمرّد.

(و نحوه قصد سبيلكم) لأنّه منتهى سير السالكين و غاية مراد المريدين، فلا بدّ من سلوك صراطه المستقيم المؤدّى إلى قربه و زلفاه، و هو صراط الملازمين لطاعته و تقواه و أمّا غيرهم فانّهم عن الصراط لناكبون، و عن لقائه محرومون.

(و إليه مرامى مفزعكم) يعنى إذا دهمكم الخوف و الفزع ترميكم الأفزاع نحوه، لأنه يجيب المضطرّ إذا دعاه و يكشف السوء عنه إذا ناداه.

و فى الحديث ليس وراء اللّه مرمى، قال الطريحي: أى مقصد ترمى إليه الامال و يوجه نحوه الرّجاء، تشبيها بالهدف الّتي ترمى إليها السّهام، و إذا كان شأنه العزيز انّه إذا فاجاكم الفزع فاليه تضرّعون، و إذا مسّكم الضرّ فاليه تجأرون، فلا بدّ من أن يطاع و لا يعصى و يذكر و لا ينسى.

ثمّ لمّا وصف اللّه عزّ و علا بأوصاف توجب منه الاتّقاء أردفه بالتنبيه على منافع التّقوى و الثمرات المترتّبة عليها في الدّين و الدّنيا لمزيد الحثّ و الترغيب إليها فقال: (فانّ تقوى اللّه دواء داء قلوبكم) يعنى أنّها رافعة للأمراض القلبيّة و الرّزائل النّفسانية الموبقة من البخل و الحسد و النفاق و العداوة و البغضاء و غيرها، لأنها مضادّة لها كما أنّ الدواء ضدّ الدّاء (و بصر عمى افئدتكم) بيان ذلك أنّ حصول وصف العمى للأعمى لمّا كان موجبا لعجزه عن إدراكه للمحسوسات، و سببا لضلاله عن الطريق، فكذلك حصول هذا الوصف للأفئدة الناشي من اتّباع الهوى و الانهماك في الشهوات، موجب لقصورها عن إدراك المعقولات، و عن الاهتدا إلى الصراط المستقيم.

و كما أنّ بحسّ البصر يرتفع عمى الأبصار الظاهرة و يحصل إدراك المحسوسات فكذلك بالتقوى يرتفع عمى الأفئدة و يتمكّن من إدراك المعقولات و يهتدى إلى الصراط المستقيم، لكونها مانعة من متابعة الهوى و انهماك الشهوات الموجبين لعماها، و هذا معنى كونها بصرا لعمى أبصار الأفئدة.

روى في الصافي في تفسير قوله تعالى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ من التوحيد و الخصال عن السجاد عليه السّلام أنّ للعبد أربع أعين: عينان يبصر بهما أمر دينه و دنياه، و عينان يبصر بهما أمر آخرته، فاذا أراد اللّه بعبد خيرا فتح اللّه له العينين اللّتين في قلبه فأبصر بهما الغيب و أمر آخرته، و إذا أراد اللّه به غير ذلك ترك القلب بما فيه.

و فيه من الكافي عن الصادق عليه السّلام إنّما شيعتنا أصحاب الأربعة أعين: عينان في الرّأس، و عينان في القلب، ألا و إنّ الخلايق كلّهم كذلك إلّا أنّ اللّه عزّ و جلّ فتح أبصاركم و أعمى أبصارهم.

(و شفاء مرض أجسادكم) هذا وارد مورد الغالب، لأنّ عمدة سبب المرض هو الشبع و البطنة و أهل التقوى لكونه متّصفا بقلّة الأكل و قناعته بالحلال حسبما عرفت في الخطبة المأة و الثانية و التّسعين و شرحها يسلم جسده غالبا من الأمراض و الأسقام.

و يرشد إلى ذلك ما رواه المحدّث الجزائرى في زهر الرّبيع أنّ حكيما نصرانيا دخل على الصادق عليه السّلام فقال: أ فى كتاب ربّكم أم فى سنّة نبيّكم شي ء من الطب فقال: أما في كتاب ربّنا فقوله تعالى كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا و أما في سنّة نبيّنا: الاسراف في الاكل رأس كلّ داء و الحميّة منه أصل كلّ دواء.

و فيه أيضا عنه عليه السّلام أنه لو سئل أهل القبور عن السبب و العلّة في موتهم لقال اكثرهم: التخمة.

و فيه أيضا قال: و روى أنّ المؤمن ياكل في معاء واحد و الكافر يا كل في سبعة أمعاء.

و قد تقدّم في شرح الفصل الثاني من الخطبة المأة و التاسعة و الخمسين فصل واف في فوايد الجوع و آفات الشّبع فليراجع ثمة.

(و صلاح فساد صدوركم) لأنّ فساد الصدور و هو كونها ساقطة عن الاعتبار خالية عن المنفعة إنّما ينشأ من طريان ما يفسدها من الغلّ و الحقد و الحسد و نحوها من الوساوس النّفسانية عليها، و بالتقوى يرتفع هذه كلّها و يحصل صلاحها، و به يظهر أيضا معنى قوله: (و طهور دنس أنفسكم) لأنّ هذه الطوارى أيضا أوساخ موجبة لتدنّس النّفوس بها، و التقوى مطهرة لذلك الدّنس و الوسخ.

(و جلاء غشاء أبصاركم) يعنى أنّ التّقوى تجلو و تكشف غطاء أبصار البصاير و تستعدّ بذلك لادراك المعقولات، كما أنّ الباصرة إذا ارتفع حجابها و انجلى غشاوتها تصلح لادراك المبصرات.

(و أمن فزع جاشكم) إذ بها تحصل قوّة القلب في الدّنيا، و هى أمان من أفزاع يوم القيامة و أخاويفها كما قال تعالى في سورة الأعراف فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ و في سورة النّمل مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ و في سورة الأنبياء لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (و ضياء سواد ظلمتكم) الظاهر أنّ المراد بالظلمة هو ظلمة القلوب الحاصلة لها من اكتساب الاثام و انهماك الشهوات، فانّ المعاصى توجب ظلمة القلب و اسوداد الوجه، و بالتّقوى و الطاعة يحصل له نور و ضياء و استعداد لقبول الافاضات الالهيّة، هذا.

و لا يخفى ما في هذه الفقرة و ما تقدّمت عليها من الفقرات السّبع من حسن المطابقة و لطفها.

و لمّا أوصى بالتّقوى و رغّب فيها بالتنبيه على ما يترتّب عليها من الثمرات العظيمة أكّد ذلك بالأمر بملازمة الطاعة المحصّلة لها و بالغ في المواظبة عليها فقال: (فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثاركم) أى بمنزلة الشّعار الملاصق للبدن لا الدّثار الذى فوق الشعار، و هو إشارة إلى المواظبة عليها باطنا لا ظاهرا فقط، و أكّد استبطانها بقوله: (و دخيلا دون شعاركم) أى داخلا في باطنكم تحت الشعار، و بقوله (و لطيفا بين أضلاعكم) و هو غاية المبالغة في ادخالها في الباطن، و آكد دلالة عليه من سابقيه و الغرض منه جعلها مكنونا في الخلد متمكّنا في القلوب.

و قوله: (و أميرا فوق اموركم) أى يكون ورودكم و صدوركم في اموركم الدنيويّة بأمره و نهيه كساير الامراء بالنّسبة إلى الرّعيّة.

(و منهلا لحين ورودكم) أى مشربا تشربون من صفوها و عذبها حين الورود يوم القيامة كما قال عزّ من قائل إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً. عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً.

(و شفيعا لدرك طلبتكم) أى واسطة و وسيلة لادراك مطالبكم الدّنيويّة و الاخروية إذ بالتّقوى و الطاعة يحصل الاستعداد لدركها كما قال تعالى فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ فقد دلّ قوله: يجعل له مخرجا، على أنّها حصن حصين و حرز حريز بها يحصل النّجاة من الشدائد و الوقاية من المكاره، و قوله: و يرزقه من حيث لا يحتسب على أنّها كنز كاف بها يدرك المطالب و يفاز بالمارب، و قوله: و من يتوكل على اللّه فهو حسبه، على أنّه تعالى كاف لمن توكّل عليه و اكتفاه، قادر على إنجاح ما يبتغيه و يتمنّاه (و جنّة ليوم فزعكم) أى وقاية يوم القيامة من النّار و غضب الجبّار كما قال تعالى ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا.

و مصابيح لبطون قبوركم) فانّ القبر بيت الظّلمة، و العمل الصّالح يضي ء قبر صاحبه كما يضي ء المصباح الظلمة على ما جاء في الخبر.

(و سكنا لطول وحشتكم) أي في القبور فانّها بيت الغربة و الوحدة و الوحشة و الأعمال الصّالحة كما ورد في أخبار كثيرة تتصوّر في صور حسنة يستأنس بها صاحبها و يسكن إليها و يطيب بها نفسه و يرفع عنه وحشة القبر.

روى في الكافي بسنده عن سالم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما من موضع قبر إلّا و هو ينطق كلّ يوم ثلاث مرّات: أنا بيت التراب أنا بيت البلا أنا بيت الدّود.

قال عليه السّلام: فاذا دخله عبد مؤمن قال مرحبا و أهلا أما و اللّه لقد كنت احبّك و أنت تمشي على ظهري فكيف إذا دخلت بطنى فسترى ذلك.

قال: فيفسح له مدّ البصر و يفتح له باب يرى مقعده من الجنّة.

قال: و يخرج من ذلك رجل لم تر عيناه شيئا قطّ أحسن منه فيقول: يا عبد اللّه ما رأيت شيئا قط أحسن منك فيقول: أنا رأيك الحسن الّذى كنت عليه و عملك الصّالح الّذى كنت تعمله قال: ثمّ يؤخذ روحه فتوضع في الجنّة حيث رأى منزله ثمّ يقال له: نم قرير العين فلا تزال نفحة من الجنّة يصيب جسده و يجد لذّتها و طيبها حتّى يبعث.

و فى البحار من المحاسن باسناده عن أبي بصير عن أحدهما عليها السّلام قال: إذا مات العبد المؤمن دخل معه في قبره ستّة صور فيهنّ صورة أحسنهنّ وجها و أبهاهنّ هيئة و أطيبهنّ ريحا و أنظفهنّ صورة.

قال: فيقف صورة عن يمينه و اخرى عن يساره و اخرى بين يديه و اخرى خلفه و اخرى عند رجله، و تقف الّتى هي أحسنهنّ فوق «رأسه ظ»، فان اتى عن يمينه منعته الّتى عن يمينه، ثم كذلك إلى أن يؤتى من الجهات السّتّ قال: فتقول أحسنهنّ صورة: و من أنتم جزاكم اللّه خيرا فتقول الّتى عن يساره: أنا الزكاة، و تقول الّتي بين يديه: أنا الصّيام، و تقول الّتي خلفه: أنا الحجّ و العمرة، و تقول الّتي عند رجليه: أنا برّ من وصلت من إخوانك، ثمّ يقلن: من أنت فأنت أحسننا وجها و أطيبنا ريحا و أبهانا هيئة فتقول: أنا الولاية لال محمّد صلوات اللّه عليهم أجمعين.

(و نفسا لكرب مواطنكم) أى سعة و روحا لكرب منازل الاخرة و مواقف القيامة (فانّ طاعة اللّه حرز من متالف مكتنفة) أى عوذة من المهالك المحيطة (و مخاوف متوقّعة) أى مخاوف الاخرة المنتظره الوقوع (و آوار نيران موقدة) أراد به حرّ نار الجحيم.

(فمن أخذ بالتّقوى) و عمل صالحا (غربت) أى بعدت و غابت (عنه الشّدائد بعد دنوّها) أى شدايد الاخرة و أهاويلها، و يجوز أن يراد بها الأعمّ لأنّ المتّقى بقناعته و خفّة مؤنته و اعتزاله من مخالطة أبناء الدّنيا و مجالستهم سالم غالبا من المحن و الشّدايد و ايذاء أبناء النّوع.

(و احلولت له الامور بعد مرارتها) أى صارت الأمرار الدّنيوية و الاخروية حلوا له، أمّا الدّنيوية كضيق العيش و الجوع و الفقر و العرى و ما ضاهاها فلما له من الرّضا بالقضاء، و أما الاخروية كمشاقّ الطاعات و العبادات فلكونها أحلى و ألذّ عنده من كلّ شي ء و إن كان مرّا في ذوقه في مبدء السلوك، و ذلك لما له من علم اليقين بأنّ هذه المشقّة القليلة توجب راحة طويلة، و تلك المرارة اليسيرة تجلب لذّة دائمة. (و انفرجت عنه الأمواج بعد تراكمها) أى انكشفت عنه أمواج الفتن الدّنيوية بعد تراكمها و كثرتها، و ذلك لأنّ الاخذ بالتقوى لكونه بمعزل من الدّنيا و أهلها سالم من الفتن و المحن التي ابتلي بها أهلها.

(و أسهلت له الصّعاب بعد انصبابها) أى صارت الامور الصعبة و المشاق النفسانية سهلة له بعد ايقاعها اياه في النصب و التعب، و ذلك لما عرفت آنفا من أنّ المتّقى لمعرفته بعظم ما يترتّب على طاعته و تقواه من الثمرات الاخروية يسهل عليه كلّ خطب و يهون له الشدائد (و هطلت عليه الكرامة بعد قحوطها) شبه كرامة اللّه سبحانه الشاملة للمتقى بالمطر العظيم القطر المتتابع على سبيل الاستعارة المكنية، و إثبات الهطل تخييل و القحوط ترشيح. و نظيرها الفقرتان المتقدّمتان فانهما أيضا من قبيل الاستعارة المكنية التخييلية الترشيحية.

و المراد أنّ أهل التقوى انصبت عليه و تتابعت في حقه كرامة اللّه العزيز عزّ و جلّ بسبب اتصافه بالتقوى بعد احتباسها و منعها عنه، و ذلك قبل أن يستعدّ بالتقوى لها و يشهد بذلك أي بافاضة كرامته على المتقي صريحا نصّ قوله سبحانه يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ.

(و تحدبت عليه الرحمة بعد نفورها) أى تعطفت عليه الرحمة الالهية بعد ما كانت نافرة عنه حين ما لم يكن متصفا بالتقوى و مستعدا لها، و هذه الفقرة أيضا مثل سوابقها حيث شبه الرحمة بالناقة العاطفة على ولدها على سبيل الاستعارة بالكناية و أثبت التحدّب تخييلا و النفور ترشيحا.

(و تفجّرت عليه النّعم بعد نضوبها) إمّا استعارة مكنية مثل ما مرّت تشبيها للنعم بالينابيع الجارية المنفجرة، فيكون ذكر التفجّر و النضوب تخييلا و ترشيحا، أى انفجرت عليه ينابيع النعم بعد اغورارها.

و يجوز أن يراد بالتفجر التتابع بعلاقة الملازمة فيكون مجازا مرسلا، و النعم قرينة التجوز أو اريد بالتفجر الافاضة و الجامع التتابع و الدوام فيكون استعارة تبعية و على هذين الاحتمالين فيراد بالنضوب الفقدان مجازا و لا يخفى على المتدبّر أنّ هذين الاحتمالين يأتيان أيضا في بعض القراين المتقدّمة كالقرينة المتأخّرة أعنى قوله:

(و وبلت عليه البركة بعد ارذاذها) فيجوز أن تكون الاستعارة بالكناية بأن يشبه البركة بالمطر الشديد العظيم القطر و الوبل و الارذاذ تخييل و ترشيح، و أن تكون استعارة تبعية بأن يستعار الوبل للفيض الكثير و الجامع الكثرة، و أن يكون مجازا مرسلا و يراد بالوبل النزول، و على التقديرين فيراد بالارذاذ القلّة و الضعف مجازا.

ثمّ بعد التنبيه على جملة من ثمرات التقوى و المنافع العظيمة المترتّبة عليها عاد إلى الأمر بها تأكيدا و تقوية لما قدّم فقال: (فاتّقوا اللّه الذي نفعكم بموعظته) و هى ما وعظكم بها في كتابه المبين و لسان نبيّه الأمين و هداكم بها إلى الجنّة و أنقذكم بها من النار و أىّ منفعة أعظم من هذه و أنفع.

(و وعظكم برسالته) التي بعث بها رسله و لم يبق عذر لعاذر بعد مواعظهم البليغة في ترك التقوى و الطاعة.

(و امتنّ عليكم بنعمته) الغير المحصاة التي لا يجوز للعاقل أن يقابلها بالكفران و يكافئها بترك التقوى و الطاعة و العصيان.

(فعبّدوا أنفسكم لعبادته) أى ذللوها لحمل أثقال العبادة.

(و اخرجوا إليه من حقّ طاعته) أى من طاعته التي هو حق عليكم و ثابت في ذمتكم، أو من طاعته التي حقيق به عزّ و جلّ أى اخرجوا إليه من كمال طاعته التي يليق بحضرته.

شرح لاهیجی

امّا بعد فانّى اوصيكم بتقوى اللّه الّذى ابتدء خلقكم و اليه يكون معادكم و به نجاح طلبتكم و اليه منتهى رغبتكم و نحوه قصد سبيلكم و اليه مرامى مفزعكم فانّ تقوى اللّه دواء داء قلوبكم و بصر عمى افئدتكم و شقاء مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم و جلاء عشاء ابصاركم و امن فزع جاشكم و ضياء سواد ظلمتكم يعنى امّا بعد از حمد خدا و نعت رسول (صلی الله علیه وآله) پس بتحقيق كه من وصيّت ميكنم شما را بپرهيزكارى خداى آن چنانى كه اغاز كرد آفريدن شما را و بسوى اوست بازگشت شما و باوست فيروزى بمطالب شما و بسوى اوست منتهاى خواهش شما و بجانب اوست راستى راه شما و بسوى اوست پناه گاه فزع و خوف شما زيرا كه مبد المبادى و غايت الغاياتست پس بتحقيق كه پرهيز از خدا دواء درد جهل دلهاى شما است و بينائى دلهاى كور شما است زيرا كه سبب است از براى افاضه نور علم و معرفت بر قلب شما و شفاء مرض جسمانيّه شما است كه مرض شهوت و غضب باشد و اصلاح فساد سينهاى شما است كه حسد و كينه باشد و پاكى چرك نفسهاى شما است كه اخلاق ذميمه باشد و صيقلى پرده چشمهاى شما است زيرا كه تقوى سبب رفع جميع امراض و ناخوشيهاى نفسانى است و موجب قوّت كمالات روحانى است و سبب امن خوف دل شما است و روشنائى سياهى تاريكى گمراهى شما است فاجعلوا طاعة اللّه شعارا دون دثاركم و دخيلا دون شعاركم و لطيفا بين اضلاعكم و اميرا فوق اموركم و منهلا لحين وردكم و شفيعا لدرك طلبتكم و جنّة ليوم فزعكم و مصابيح لبطون قبوركم و سكنا لطول وحشتكم و نفسا لكرب مواطنكم فانّ طاعة اللّه حرز من متالف مكتنفة و مخاوف متوقّعة و اوار نيران موقدة يعنى پس بگردانيد فرمان بردارى خدا را پيراهن شما نزديكتر جبّه شما يعنى لازم خود سازيد و منفكّ از خود مگردانيد و بگردانيد انرا داخل در باطن شما نزديكتر پيراهن شما و بگردانيد انرا روح لطيف ميان ديدهاى شما كه جايگاه قلب باشد و بگردانيد انرا پادشاه مسلط بر امور شما را يعنى بگردانيد طاعت خدا را دائمى و با اعتقاد قلبى و با اخلاص كامل و با افعال جنانى و اركانى و در هر كار و شغل شمار بگردانيد طاعت خدا را ابگاه وقت ورود شما بمنزل اخرت و شفيع از براى ادراك و رسيدن بحاجات دنيا و اخرت سما و سپر از براى روز خوف شما و چراغها از براى اندرون قبرهاى شما و ارام از براى درازى وحشت شما و فرج از براى كشف از براى اندوه منزلهاى شما در اخرت پس بتحقيق كه طاعت خدا واپاينده است از مهلكات فرو گرفته و از خوفهاى انتظار كشيده و از گرمى اتشهاى افروخته فمن اخذ بالتّقوى غربت عنه الشّدائد بعد دنوّها و احلولت له الأمور بعد مرارتها و انفرجت عنه الامواج بعد تراكمها و اسهلت له الصّعاب بعد انضبابها و هطلت عليه الكرامة بعد قحوطها و تحدّبت عليه الرّحمة بعد نفور لها و تفجّرت عليه النّعم بعد نصوبها و وبلت عليه البركة بعد ارذاذها يعنى كسى كه گرفت و حاصل كرد تقوى را دور مى شود از او سختيها بعد از نزديك شدنش و شيرين مى گردد از براى او چيزها بعد از تلخ شدنش و گشاده مى شود از او موجهاى اندوه بعد از جمع آمدنش و اسان مى گردد از براى او دشواريها بعد از زحمت دادنش و سيلان مى كند و جارى مى شود بر او كرامت و عزّت بعد از كم يافت بودنش و ميل ميكند بر او رحمت بعد از نفرت كردنش و روان گردد بر او اب نعمتها بعد از بزمين فرو رفتنش و ميبارد بر او بركت و خير بعد از نباريدنش فاتّقوا اللّه الّذى نفعكم بموعظته و وعظكم برسالته و امتن عليكم بنعمته فعيّدوا انفسكم لعبادته و اخرجوا اليه من حقّ طاعته يعنى بپرهيزيد خداء آن چنانى را كه منتفع ساخت شما را بموعظه خود و وعظ گفت شما را بسبب فرستادن رسول واعظ خود و منّت گذاشت بر شما بنعمت خود پس بگردانيد نفسهاى شما را ارام از براى پرستش او و بيرون رويد بسوى او از جهة اداء حقّ فرمانبردارى او

شرح ابن ابی الحدید

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي ابْتَدَأَ خَلْقَكُمْ وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلَاءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ وَ دَخِيلًا دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلَاعِكُمْ وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلًا لِحِينِ وُرُودِكُمْ وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ الْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ الرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ الْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ امْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ اخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ

و إليه مرامي مفزعكم إليه تفزعون و تلجئون و يقال فلان مرمى قصدي أي هو الموضع الذي أنحوه و أقصده و يروى و جلاء عشى أبصاركم بالعين المهملة و الألف المقصورة و الجأش القلب و تقدير الكلام و ضياء سواد ظلمة عقائدكم و لكنه حذف المضاف للعلم به

الشعار أقرب إلى الجسد من الدثار و الدخيل ما خالط باطن الجسد و هو أقرب من الشعار ثم لم يقتصر على ذلك حتى أمر بأن يجعل التقوى لطيفا بين الأضلاع أي في القلب و ذلك أمس بالإنسان من الدخيل فقد يكون الدخيل في الجسد و إن لم يخامر القلب ثم قال و أميرا فوق أموركم أي يحكم على أموركم كما يحكم الأمير في رعيته و المنهل الماء يرده الوارد من الناس و غيرهم و قوله لحين ورودكم أي لوقت ورودكم و الطلبة بكسر اللام ما طلبته من شي ء قوله و مصابيح لبطون قبوركم 

جاء في الخبر أن العمل الصالح يضي ء قبر صاحبه كما يضي ء المصباح الظلمة

و السكن ما يسكن إليه قوله و نفسا لكرب مواطنكم أي سعة و روحا و مكتنفة محيطة و الأوار حر النار و الشمس و عزبت بعدت و احلولت صارت حلوة و تراكمها اجتماعها و تكاثفها و أسهلت صارت سهلة بعد إنصابها أي بعد إتعابها لكم أنصبته أتعبته و هطلت سالت و قحوطها قلتها و وتاحتها و تحدبت عليه عطفت و حنت نضوبها انقطاعها كنضوب الماء ذهابه و وبل المطر صار وابلا و هو أشد المطر و أكثره و إرذاذها إتيانها بالرذاذ و هو ضعيف المطر قوله فعبدوا أنفسكم أي ذللوها و منه طريق معبد و اخرجوا إليه من حق طاعته أي أدوا المفترض عليكم من العبادة يقال خرجت إلى فلان من دينه أي قضيته إياه

شرح نهج البلاغه منظوم

أمّا بعد، فأوصيكم بتقوى اللَّه الّذى ابتدأ أخلقكم، و إليه يكون معادكم، و به نجاح طلبتكم، و إليه منتهى رغبتكم، و نحوه قصد سبيلكم، و إليه مرامى مفزعكم، فإنّ تقوى اللَّه دواء داء قلوبكم، و بصر عمى أفئدتكم، و شفاء مرض أجسادكم و صلاح فساد صدوركم، و طهور دنس أنفسكم، و جلاء غشاء أبصاركم، و أمن فزع جأشكم، و ضياء سواد ظلمتكم، فاجعلوا طاعة اللَّه شعارا دون دثاركم، و دخيلا دون شعاركم و لطيفا بين أضلاعكم، و أميرا فوق أموركم، و منهلا لّحين ورودكم، و شفيعا لدرك طلبتكم، و جنّة لّيوم فزعكم، و مصابيح لبطون قبوركم، و سكنا لّطول وحشتكم، و نفسا لّكرب مواطنكم، فإنّ طاعة اللَّه حرز مّن مّتالف مكتنفة، وّ مخاوف متوقّعة، وّ أوار نيران مّوقدة، فمن أخذ بالتّقوى عزبت عنه الشّدآئد بعد دنوّها، و احلولت له الأمور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الأمواج بعد تراكمها، و أسهلت له الصّعاب بعد إنصابها، و هطلت عليه الكرامة بعد قحوطها، و تحدّبت عليه الرّحمة بعد نفورها، و تفرّجت عليه النّعم بعد نضوبها، و وبلت عليه البركة بعد إرذاذها، فاتّقوا اللَّه الّذى نفعكم بموعظته، و وعظكم برسالته، و امتنّ عليكم بنعمته، فعبّدوا أنفسكم لعبادته، و اخرجوا إليه من حقّ طاعته.

ترجمه

پس از اين گواهى بر توحيد و نبوّت، سفارش من بشما آنست كه از خداوندى كه آغاز آفرينش و انجام بازگشت و روا شدن نيازمنديها، و انتهاى خواهشها و طريقه روشن درست و راست، و پناه هنگام درماندگيهاى شما او است، از چنين خدائى بترسيد، (و اوامر و نواهى او را بكار بنديد) چرا كه ترس از خدا داروى دلهاى دردمند، و روشنى درونهاى تاريك، و شفاى بدنهاى بيمار است، زنگ اندوه را از سينه ها، ناروائيها را از روانها پرده پرده (پندار) را از پيش ديده ها، بيم و ترس را از دلها زدوده و سترده و برداشته، و تاريكيهاى شما را روشنى مى بخشند (مردم) پس فرمان بردارى از خدا را پيراهن تن سازيد، نه روپوش بدن و آنرا جامه دل كنيد، نه پيراهن تن بلكه آنرا در درون دل نهان ساخته، و در رأس امور خويش اميرش قرار داده، براى ورودتان (بقيامت) سرچشمه سرد و گوارا، و وسيله دريافت درخواستها، و سپر روز ترسيدن (از آتش دوزخ) و چراغ براى درون قبرها، و انيس از براى روزهاى بى مونسى و گشايش مراكز اندوهناكى خودتان قرارش دهيد، زيرا كه فرمان بردارى از خدا پناه و نگهبان از مهالكى است كه (انسان را) در ميان گيرنده، و ترسهائى كه انتظار كشيده شده، و شراره آتشهاى افروخته شده (براى گنهكاران) ميباشد، اين تقوا و پرهيز است كه هر كه بدان چنگ يازيد دشواريها پس از نزديكى از او دور و كارها پس از تلخى و ناگوارى بر او شيرين و گوارا امواج (بلاها) پس از هجوم از او زايل، گرفتاريها پس از رنجاندن بر او آسان، فيض و كرامت (الهى) پس از كميابى بر او جارى، رحمت و احسان پس از دورى باو بازگشت، نعمتها پس از كمى بر او فراوان، و بركت همچون باران تند پس از كم شدن باو برسد (مردم) پس بترسيد از خداوندى كه پندش شما را سودمند افتاده، و بوسيله احكامش شما را اندرز داده، و بنعمت و دانش بر شما منّت نهاد. بنا بر اين (چه خوش است ستورهاى سركش) نفوس خويش را براى فرمان برداريش هموار و نرم، و حقّ بندگى او را بجاى آوريد، و چيزى فروگذار ننمائيد.

نظم

  • بدان تقوى شما را من سفارشكنم هم بر در يزدان نيايش
  • خدا كه آفرينش آفريده زمين افكنده كيوان بركشيده
  • شما را باز گشتن جانب او استروا حاجات از او چون مغز از پوست
  • براه او شما هر دم روانيدز حرز و مأمنش آسوده جايند
  • شفاى سينه و دلها است تقوىضياء ديده بينا است تقوى
  • كند بيمارى از تن اين دوا دوردرونها را كند اين مهر پر نور
  • ز جانها زنگ اين سوهان زدايدز پيش ديده هر پرده گشايد
  • بآن بيرون تن از بيم و تباهى است و ز او روشن دل از زنگ سياهى است
  • پس اين تقوى و ترس از خدا راچو پيراهن بود بر تن شما را
  • نشايد چون ردايش بر بدن كردببايد زير پوش پيرهن كرد
  • چنانكه پيرهن چسبيده بر تنچنين پيراهن تقواى ذو المنّ
  • به جسم دل شما بايست پوشيدبفرمان خدا از جان بكوشيد
  • بهر كاريست تقوى حكمران استبمردم متّقى حكمش روان است
  • بود سرچشمه سرد و گوارارهاند از عطش فردا شما را
  • بحاجتها توان با وى رسيدنز زشتيها توان با آن رهيدن
  • به پيش تيغ سختى هست اسپرمدافع مرد را از هر بد و شر
  • بود در قبر مصباحى درخشانانيس وحشت است و مونس جان
  • هر آن دل كز عذاب اندوهناك است از اين تقوى چو شمس از زنگ پاكست
  • رهاننده بود او در مهالككشاننده بود او در مسالك
  • ز خاطر پاك از آن هر خوف و بيم است خموش از آن شررهاى جحيم است
  • از او دور است هر سختىّ نزديكو ز آن نزديك هر چه راحت و نيك
  • امور تلخ از آن شيرين چو حلوا است فتن نابود از آن گر موج دريا است
  • بدو آسان شود هر رنج دشوارسبب آن از خدا بر لطف بسيار
  • از آن ايزد بما در مهربانى است بهشت از آن سراى جاودانيست
  • از آن بعد از كمى نعمت فراوانو ز او رحمت بود از چرخ باران
  • گر از باران زمين گرديد ممنوع از او لب تر كند هر كشت و مزروع
  • بنا بر اين بترسيد از خداوندكه در قرآن شما را داده او پند
  • در اندرز بر دلتان گشاده است ز نعمت بر شما منّت نهاده است
  • ستور نفس اگر سركش چو آتشبود بايستش آوردن برامش
  • حق فرمان حق بايد گذاريدبگفتارش همه كردار آريد
  • ز امواج گنه دورى گزينيدبه كشتيهاى طاعاتش نشينيد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS