خصوصيات حضرت عباس(عليه السلام)

خصوصيات حضرت عباس(عليه السلام)

حضرت عباس(علیه السلام)

اوصاف حضرت عباس(علیه السلام)

وصف اول: ایمان استوار

ایمان عاریه ای

وصف دوم: شجاعت حضرت ابوالفضل(ع)

نشانه های شجاعت

وصف سوم: وفاداری حضرت ابوالفضل(ع)

وصف چهارم: ولایت پذیری حضرت عباس(ع)

وجود رهبر، امری انکارناپذیر

وصف پنجم: مهربانی و ادب

ذکر مصیبت

کلید واژه ها: ایمان، شجاعت، وفاداری، مهربانی و ولایت پذیری حضرت عباس(علیه السلام)

حضرت عباس(علیه السلام)

شب تاسوعاي حسيني است متعلق به افسر رشيد کربلا برادر گرانقدر امام حسين(علیه السلام)، حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) است. گرچه حضرت ابالفضل(علیه السلام) جزء آخرين شهداي کربلا در روز عاشورا است، بعد از همه بني هاشم و قبل از امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيده اما يک روز را به او اختصاص داده اند؛ به واسطه علو و عظمت مقام آن شهيد بزرگوار که هم قبرش جداگانه واقع شده است، هم زيارتنامه اش مستقل از زيارت امام حسين(علیه السلام) است و هم يک روز به او اختصاص داده شده است.

به صورت ويژه حضرت عباس(علیه السلام) شخصيتي است که ائمه معصومين(علیه السلام) مدح و ثنائش را گفتند. امام صادق(علیه السلام) در زيارتنامه اش، مدحش را گفته است. امام سجاد(علیه السلام) مدح او را گفته است و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) از او به نيکي ياد کرده است. امام حسين(عليه السلام) درباره اش جملۀ «بنفسي انت»،[1] را گفته؛ يعني امام حسين(علیه السلام) به قربان تو. فرموده است، حضرت اباعبدالله(علیه السلام) کنار جنازه اش، در قالب اشعاري که بيان کرده او را ماه خطاب کرده: «ايا قمرا منيرا کنت عوني»، اي ماه نوراني تو پشتوانه من بودي، تو مانند ستون خيمه استوار بودي.

شخصيتي که در دوران خانه نشيني اميرالمومنين(علیه السلام) متولد شد، سالهاي 23 و 24. دوراني که اميرالمومنين(علیه السلام) در خانه به سر مي برد و خلافت ظاهري با او نيست. در دامن ام البنين که خانمي فصيح، بليغ، شجاع و از خانواده علم، ادب، فصاحت و شجاعت، عموي ام البنين شاعر معروفي بوده؛ در تاريخ لبيد گاهي پيغمبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اشعار او را ترنم مي کرد و مي خواند و درباره توحيد اشعاري دارد که از اين خاندان است؛ خودش هم طبع شعر داشت و اول کسي است که براي فرزندانش در قبرستان بقيع شعر سروده. آن اشعاري که در مفاتيح هست و هم در تاريخ آمده. در چنين خانه اي متولد شد و با چنين مادر و پدري چون اميرالمومنين(علیه السلام) که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اگر همه مردم فرزند ابوطالب بودند، شجاع بودند و چون ابوطالب شجاعت در همه فرزندانش موج مي زد. با چنين توصيفي حضرت عباس(علیه السلام) متولد شد. روزي که پدرش شهيد شد، چند فرزند صغير و کوچک در خانه اميرالمومنين(علیه السلام) است. از ام البنين فرزنداني که بعضي هايشان يکي دو سال بيشتر ندارند، برادرهاي حضرت عباس(علیه السلام) و خود حضرت عباس(علیه السلام) که در نوجواني پدر از دست داد و کمتر از شايد 15 يا 16 سال دارد، پدرش شهيد شد.

ام البنين در خانه ي اميرالمومنين(علیه السلام) وقتي حضرت (علیه السلام) شهيد شد، چهار فرزند از آن حضرت داشت که بعضي از اين ها صغير بودند. فرزندان حضرت زهرا(سلام الله عليها) در شهادت پدر اين ها همه بالغ بودند، امام حسن(علیه السلام) نزديک 37 سالش بود و امام حسين(علیه السلام) هم همينطور اما وجود مقدس حضرت ابالفضل(علیه السلام) و برادرانشان کم سن و سال ترين هستند که به فراغ پدر و يتيمي پدر مبتلا شدند و در خانه ام البنين داغ اميرالمومنين(علیه السلام) بيشتر اثر گذاشت؛ چون بچه صغير داشت و حضرت در خانۀ اين ها حالا بالغ شدند به 22 سال، 23 سال.

حضرت عباس(علیه السلام) 36 سال 37 سال داشت. چهار برادر ام البنين، چهار فرزند به صحنه کربلا کنار امام حسين(عليه السلام) فرستاده است. فرزنداني رشيد و شجاع که اغلب اين ها عرض کردم سايه پدر بالاي سرشان نبوده و بزرگ شده اند. تربيت مادر، ام البنين که خود زني است که در مکتب اميرالمومنين(عليه السلام) اين تربيت را آموخته و اين فرزندان را آماده کرد. عاشورا اين چهار فرزند از او به شهادت رسيدند که در راس آن ها، افسر رشيد کربلا، حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) است. در ميان انبوه صفات حضرت ابالفضل(علیه السلام) که در زيارتنامه اش آمده، اگر مفاتيح را باز کنيد حضرت عباس(علیه السلام) را خوب مي شناسيد.

ببينيد، امام صادق(علیه السلام) عمو جانش را چطور تعريف کرده. مي گويد: سلام خدا، فرشته ها، انبياء، اوليا، صلحا، شهدا و صديقين بر تو اي عموي بزرگوارم حضرت عباس(علیه السلام)؛ «سلام الله و ملائکته ي و انبيائه ي و رسله».[2] مي گويد: عمو جان! خدا لعنت کند کسي که تو را نشناخت؛ «لعن الله من جهل حقک»،[3] نه آنکه تو را کشت. آنکه ملعون است نه آنکه به قتل تو راضي بود، آنکه ملعون است و تو را نشناخت و آنکه حق تو را ناديده گرفت، لعنت خدا بر او هم باد. در زيارتنامه هست، الفاظش اين شخصيت را در ميان انبوه صفات ببينيد.

اوصاف حضرت عباس(علیه السلام)

بنده چهار پنچ تا از صفاتش را امشب براي شما عرض مي کنم به دو منظور: منظور اول، شناسايي حضرت ابالفضل(علیه السلام) که فقط در قالب شعار و مصيبت نباشد، نشناسيم. او را به يک عنوان، يک شخصيت مصيبت ديده صرف نشناسیم. اين چهار پنج صفتي که مي گويم اولين هدفم ارتباط و شناسايي حضرت عباس(علیه السلام) است و جهت دوم، درس گرفتن از اين چند صفت. شب تاسوعا است و ايام دارد تمام مي شود. ما ببينيم چطور مي خواهيم از حضرت ابالفضل(علیه السلام) الگو بگيريم، اين چند صفت را حالا هر چقدر امشب فرصت من اقتضا کند، خدمت شما عرض مي کنم.

وصف اول: ایمان استوار

ويژگي اول، ايمان استوار و محکم. برادران، جوانان، بعضي ها ايمانشان ايمان عاريه اي و قرضي است. آدم يک وقت مال، مال خودش است؛ يک دوچرخه اي، ماشيني و موتوري مال خودش است؛ خوب اين خيالش راحت است که هر وقت بخواهد سوار بشود و هر وقت بخواهد در خانه مي گذارد و هر وقت بخواهد به کسي مي دهد اما يک وقت يک وسيله، عاريه اي است. امروز گرفته، فردا نگهدارد و دو روز، سه روز بالاخره بايد برگرداند. ايمان بعضي ها مال خودشان است و تا دم مرگ دارند اما بعضي ها ايمانشان عاريه اي است و زود در شرايط مختلف واگذار مي کنند و زود از دست مي دهند.

بگذار آيه ای بخوانم. قرآن مي فرمايد: مردم دو دسته هستند: «فمستقر و مستودع»،[4] بعضي ها مستقر هستند و بعضي ها مستودع. چقدر اين آيه زيباست: «هو الذي انشاکم من نفس واحده»،[5] همۀ شما از پدر و مادر واحد به دنيا آمديد، آدم و حوا ولي بعدا دو دسته شديد، «فمستقر و مستودع». بعضي ها شديد مستقر و بعضي ها شديد مستودع. تقريبا ده تا تفسير براي اين دو تا کلمه شده که مستقر و مستودع به چه معناست. من 9 تايش را کاري ندارم و مورد بحثم نيست اما يک تفسيرش که در روايت آمده، امام صادق(علیه السلام) فرمود: مستقر آن است که ايمانش استوار است تا مي ميرد، با ايمان است. ولي مستودع آن است که ايمانش عاريه اي است و بي ايمان از دنيا مي رود؛[6] و در شرايط مختلف ايمان را از دست مي دهد.

يک آقايي خدمت امام صادق(علیه السلام) آمد و گفت: يابن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي ترسم؟ آقا فرمود: از چه چيزي مي ترسي؟ گفت: آقا از اينکه شما فرموديد، قرآن فرموده مردم دو دسته هستند، مستقر و مستودع. اگر من جزء مستودع ها باشم چه کنم؟ اگر من ايمانم عاريه اي باشد چه کنم؟ آقا فرمود: يک دعا به تو ياد مي دهم که هميشه بخوان. هر روز بعد از نمازهايت بخوان تا ايمانت جزء ايمان هاي مستقر باشد. البته معلوم است که اسم را جستي مسما را بجوي، ماه در بالاست ني در آب جوي. صرف خواندن نيست. تمثل و تحقق در زندگي هم هست. آقا چه چيزي بخوانم؟ اين دعا در مساجد گاهي نوشته، در مفاتيح هم نوشته و کوتاه هم هست. فرمود: اين را هر روز بخوان که جزء ايمان عاريه اي نباشي.

آقا دعا چيست؟ «رضيت بالله ربا و بمحمد صلي الله عليه و آله نبيا و بالاسلام دينا و بالقرآن کتابا و بالکعبه القبله و بعليا اماما».[7] چند مورد آنجا. هر روز اگر آدم بعد از نماز مقيد بود اين دو سطر ذکر را بخواند که حالا بنده همه اش را نخواندم، مقيد بود بخواند. چهار پنچ تا عقيده را اظهار مي کند. خدا، قرآن، کعبه، رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اسلام(علیه السلام) فرمود: اين را بخوان تا ايمانت عاريه اي نباشد. يکي ديگر آمد خدمت امام(علیه السلام) گفت: آقا چه کنم که يک وقت قبل از مرگ ايمانم از من سلب نشود و مستقر باشد. داشتيم کساني که عالم بوده و بي ايمان مرده، عابد بوده و بي ايمان مرده. چه کنم؟ فرمود: اين آيه را زياد بخوان تا هنگام مرگ با ايمان از دنيا بروي. آقا کدام آيه: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا»،[8] تا آخر آيه که خدا مي گويد: هر کس ايمانش مستقيم و محکم باشد، فرشته ها هفت تا پيغام به او مي دهند. «الا تخافوا»، نترس و حزن به خودت راه نده. بهشت در انتظار توست و مهمان خدا هستي.

هفت پيغامش آن هايي است که در اين آيه است. فرمود: اين را زياد بخوان. يکي ديگر آمد خدمت امام کاظم(علیه السلام). اين ها را مي گويم که اهميت بحث را بگيريد. آقا فرمود: اين دعا را زياد بخوان: «اللهم لا تجعلني من المعارين»،[9] خدا دين مرا عاريه اي قرار نده، دين مرا قرضي قرار نده، دين مال خودم باشد. خيلي ها بودند دينشان قرضي بود و خيلي ها بودند ملون بودند.

شبث بن ربعي با اميرالمومنين(علیه السلام) بيعت کرد و هم در نهروان با اميرالمومنين(علیه السلام) جنگيد. با امام حسن مجتبي(علیه السلام) بيعت کرد و سر از سپاه معاويه در آورد. با آقا جنگيد و در لشکر عمر سعد شرکت کرد. با حضرت اباعبدالله(علیه السلام) جنگيد و در لشکر مختار هم به عنوان خون خواهي امام حسين(علیه السلام) اسمش را نوشت و به عنوان خون خواه امام حسين(علیه السلام) قيام کرد. مثل جايي که يک دزدي خودش لابه لاي مردم فرار کند و کسي نفهمد که دزد کيست. دارند دزد را مي گيرند و اين هم در ميان مردم دنبال دزد بدود، دارند قاتل هاي امام حسين(علیه السلام) را مي گيرند اين هم در ميان مردم دويد و گفت: من هم دنبال قاتل ها هستم. خودش قاتل است، خودش جزء لشکر عمر سعد است؛ با مختار هم نساخت و دو سال حکومت مختار بيشتر دوام نياورد، رفت به ابن زبير پيوست.

شما نگو چقدر عمر کرده، نه اين ها همه کوتاه بوده، فاصله ها هم کم بوده. 10 سال زمان امام حسن(علیه السلام) است، مدتي زمان امام حسين(علیه السلام) است و بعد زمان مختار که چند سال بعد از امام حسين(علیه السلام) بود که مجموعاً شايد 20 يا 30 سال بيشتر طول نکشد. اما چند طور مثل بفرمائيد که اين حيواناتي که رنگ تغيير مي دهند با طبيعت؛ چند طور بوقلمون صفتي به خرج داد و رنگ عوض کرد. بعضي ها وقتي پيغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ظهور کرد، سال اول مسلمان شدند.

خوب حالا از باب به هر حال اينکه آن زمان باران خوب آمد و اولاد خدا به آن ها خوب داد و وضعشان خوب شد. گفتند: اسلام دين خوبی است، ببين مسلمان شديم باران آمد، ديدي مسلمان شديم خدا اولاد به ما داد، سالم و صالح، خوشحال شدند. حالا يک منطقه ديگر باران نيامد، يک منطقه ديگر فقر آمد گفتند: اين اسلام باعث شد. اگر مسلمان نمي شديم وضعمان خوب بود. قرآن مي گويد: «و من الناس من يعبد الله علي حرف»،[10] بعضي ها آمپر و ملاک مسلمان شدنشان خير است؛ يکجا که خوب مي شود مي گويند اين از برکت اسلام است و یکجا بد مي شود، به فال بد مي دانند و مي گويند از بد قدمي اسلام است. انسان نبايد اينطور باشد.

ايوب در اوج ثروت مي گفت خدا، در اوج بيماري و فقر هم مي گفت خدا، ايمان محکم داشت. اگر مي خواهي ايمان محکم داشته باشيد، برادران عزيز، در اين شب تاسوعا به شما عرض مي کنم. ايمان محکم با ذکر دائم، با دائم وضو بودن، با نماز اول وقت، با دعا ارتباط داشتن، با قرآن، با دعا کردن و با زيارت حضرت معصومه(سلام الله علیها)؛ شما در زيارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) چه مي گوييد.

جوان ها، نوجوان ها، برادران و خواهراني که مي ايستيد مقابل حرم کريمۀ اهل بيت(علیه السلام) اين فراز زيارت را تا به حال دقت کرده ايد، بنده گاهي اين فراز را خودم در قنوت نماز مي خوانم، از بس زيباست. اين فراز، «اللهم اني اسئلک» که در زيارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) است، کلام امام رضا(علیه السلام) است: «اللهم اني اسئلک ان تختم لي بالسعاده»،[11]خدا، کار ما آخرش بايد درست بشود. پايانش، «تختم لي بسعاده». نتيجه ها که اعلام مي شود مهم است، رتبه ها که در خانه آمده مهم نيست، مهم است که کجا قبول مي شويد، کجا امتحان مي دهيد مهم نيست. «اللهم اني اسئلک ان تختم لي بالسعاده فلا تسلب مني ما انا فيه»،[12] خيلي مهم است، از من نگير ايني را که دارم؛ روضه دارم، امام حسين(علیه السلام) دارم، شيعه هستم و پيرو اهل بيت(علیه السلام) هستم، نماز مي خوانم، متدين هستم، با کسي اختلاف ندارم و از کسي کينه ندارم؛ اين ها را از من نگير. چون بودند کساني که بي ايمان از دنيا رفته اند. پس ايمان استوار يک ويژگي حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) و برادرانش است. ايمان بي نظير و محکم، اعتقاد به خدا، اعتقاد به امام معصوم(علیه السلام) و به وليّ خدا است.

اين يک خصوصيت حضرت ابالفضل(علیه السلام) است که بنده اشاره کردم. درسي که از آن مي گيريم اين است؛ آقايان، برادران و خواهران، ايمان هايمان ملاکش بر اساس مسائل دنيوي و رويکرد و پشتکرد دنيا نباشد؛ چه آنجايي که اقبال است، چه ادبار، چه سالمي، چه بيمار، چه داري و چه ندار. ملاک خدا پرستي نبايد اين مسائل دنيايي باشد؛ خدا پرستي نبايد فصلي بشود. يک شب ديگر هم عرض کردم که دينداري نبايد زمان ببرد و مقطعي باشد. مستقر و مستودع. قرآن کريم مردم را دو دسته کرده، بعضي ايمان ها، ايمان مستقر است و بعضي ايمان ها، ايمان مستودع.

ایمان عاریه ای

يک آقايي در زمان امام صادق(علیه السلام) بود به نام ابوالخطاب. اين آدم منحرف شد، اين آدم درباره ائمه(علیه السلام) غلو کرد و امام صادق(علیه السلام) فرمود: او را لعنش کنيد،[13] طردش کنيد و به حرف او گوش ندهيد. يک آقايي است به نام عيسي مي گويد: من امام کاظم(علیه السلام) را ديدم. البته امام کاظم(علیه السلام) در کودکي بود و سن وسال کمي داشت. رفتم پيش اين آقازاده و گفتم: آقازاده شما پسر امام صادق(علیه السلام) هستيد، ما از پدرت تعجب مي کنيم. گفت: چه تعجبي مي کنيد؟ گفتم: بابايت يک روز به ما مي گفت از ابوالخطاب، -ابوالخطاب يک کسي بود در زمان امام صادق(علیه السلام) زندگي مي کرد.- پدرت يک روز به ما مي گفت از ابوالخطاب حمايت کنيد و حرفش را گوش بدهيد حالا مي گويد لعنش کنيد، طردش کنيد و حرفش را گوش ندهيد.

ما کدام حرف پدر شما را توجه کنيم. امام لبخندي زد و فرمود: قرآن خواندي، بعضي ها ايمانشان عاريه اي است. ابوالخطاب ايمانش عاريه اي بود؛ تا اين ايمان را داشت پدرم مي فرمود: از او حمايت کنيد. اما الان اين ايمان را از دست داده، منکر شده و در مقابل ائمه(علیه السلام) موضع گرفته. حالا مي گويد او را لعنش کنيد؛ چون ايمانش عاريه اي بود. مي گويد: آمدم خدمت امام صادق(علیه السلام) سلام کردم و اين قصه را تعريف کردم. اين آقا، عيسي شلقان مي گويد، گفتم: آريالا، پسرتانامام کاظم(علیه السلام) يک همچين موضوعي را مطرح کرديم و پسر شما اينطور آقا پسرتان فرمود. امام(علیه السلام) فرمود: درست گفته؛ اگر از من هم سوال مي کردي همين جواب را مي دادم.[14] برويد يک کاري کنيد ک ايمان مال خودتان باشد و اعتقادتان را يک روز شيطان نبرد، يک روز فلان رفيق نبرد، يک روز يک صحنه گناه نبرد، يک روز يک صحنه معصيت سست نکند. اگر ايمان براي خودت بود اين ايمان استوار است و اين ايمان در زندگي حضرت عباس(علیه السلام) موج مي زد.

وصف دوم: شجاعت حضرت ابوالفضل(ع)

طبق فرمايش امام صادق(علیه السلام) ويژگي دوم حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) شجاعت آن حضرت است. برادران عزيز، جوان هاي گرامي، من و شما گاهي شجاعت را فقط به نبرد در ميدان جنگ مي دانيم اما اين شجاعت نيست؛ شجاعت يعني کنترل قوه ي غضب. ما يک قوه داريم به نام غضب. اگر بي باکي و تهور باشد، غلط است. اگر انسان خمودي و سستي و بدون حساسيت باشد، اين هم غلط است. حد وسطش مي شود شجاعت اما شجاع فقط کسي نيست که در ميدان بجنگد.

شجاع گاهي بايد بعضي وقت ها به خاطر خدا شمشير غلاف بکند، اين شجاع است و فقط به نبرد نيست. وقتي بدن امام حسن مجتبي(علیه السلام) تير باران شد، حضرت ابالفضل(علیه السلام) دست به قبضه شمشير برد. يک شجاع، يک قوي، يک جوان رشيد ايستاده باشد و در مقابلش جنازه برادرش را تير باران کنند؛ حدود 26 يا 27 سال سن داشتند، آن زمان تا دست برد به قبضه شمشير، امام حسين(علیه السلام) فرمود: برادرم شمشير را غلاف کن، برادرم فرموده نمي خواهم خون پاي جنازه ريخته بشود.

گفت: چشم و شمشير را غلاف کرد. اين را مي گويند شجاع که در يکجا به خاطر خدا، با اينکه مي تواند، اگر شمشير دست مي گرفت آنجا مي توانست جلوي خيلي مسائل گرفته بشود اما غائله مي شد و پاي جنازه خون ريخته مي شد. خودش را کنترل کرد، اين شجاعت است. آن کسي که آب دهان به صورت مالک اشتر مي اندازد، يک آشغالي مي ريزد، مالک بر مي گشت او را نگاه مي کرد او آب مي شد. مالک اشتر فرمانده رشيد اميرالمومنين(علیه السلام) است، کسي است که در اوج سپاه معاويه رفت تا جلوي خيمه، حضرت فرمود: برگرد. خوارج نگذاشتند و مالک يک تنه به سپاه مي زد و بر نمي گشت نگاه کند ببيند چه کسي آب دهان انداخت. سرش را انداخت پائين و رفت مسجد دعايش کرد: خدايا! او را ببخش نفهميد. اين شجاعت است. فکر نکن شجاعت اين است که دستي ماشين را پائين بکشی، بپري پائين و به هم بزني. نه آقا، شما مقصر نيستيد او مقصر است. او بد پيچيده، او ناسزا گفته ولي زن و بچه در ماشينش است.

شما ملاحظه کن و به خاطر خدا کوچکش نکن. آن هم پيش زن و بچه اش يک اعتباري دارد. شما يک جوان که خانمش همراهش، سوار موتورش است، در ماشينش است، درست است مي گويد، آقا او پيچيد او مقصر بود مگر او که آب دهان انداخت مقصر نبود، مگر او که تير به جنازه زد مقصر نبود، يکجا به خاطر خدا. خدايا! من کوتاه آمدم، من جوان براي اينکه ديدم اين جلوي خانواده اش تحقير مي شود، براي اينکه نخواستم غائله اي به پا شود و نخواستم ناسزايي گفته بشود؛ اين شجاعت است، اين کار هر کسي نيست.

نشانه های شجاعت

شجاعت علامت هايي دارد، يک علامت شجاعت فرمود اين است، وقتي غضبناک مي شود بتواند غضبش را به موضع کنترل کند. يک علامت شجاع اين است که فرمود: بتواند در زندگيش صداقت داشته باشد و راست بگويد. روايت داريم، اگر اشيا را تقسيم کنند، کذب مي رود در لشکر ترس و صدق مي رود در لشکر شجاعت؛ «لو تميزت الاشياء لکان صدق مع الشجاعه»، حالا شجاعت که بنده مي گويم به فارسي است و صحيح عربي اش شجاعت است. «لکان الصدق مع الشجاعه و الکذب مع الجبن»،[15] دروغگو ترسو است، دروغگو کسي است که صداقت در برخورد ندارد، خائف است اما شجاع کسي است که راستش را مي گويد و بلند شده مقابل اميرالمومنين(علیه السلام) دفاع مي کند، از امام حسين(علیه السلام) دفاع مي کند؛ به اين مي گويند شجاع.

شجاعت گاهي به نبرد در ميدان است، بله حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) اين شجاعت در زندگيش موج مي زد؛ در نبرد صفين چند نفر را به درک واصل کرد و از افراد رشيد سپاه معاويه چند نفر. 7 نفر هم بنده ديدم نوشتند در يک نبرد، حضرت عباس(علیه السلام) با اينکه در صفين خيلي جوان بود، اصلاً نوجوان است. در صفين بايد 14 يا 15 سال بيشتر سن نداشته باشد. اما همراه پدرش اميرالمومنين(علیه السلام) و برادرانش امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) به ميدان آمده، شجاعت حضرت عباس(علیه السلام) است. کربلا هم اين امام حسين(علیه السلام) بود که حضرت عباس(علیه السلام) را نگه داشت و الا زودتر از اين ها ميدان رفته بود.

هر چه مي آمد و می گفت: برادر «ضاق صدري»،[16] سينه ام سنگين است بگذار بروم، من تحمل ندارم. مي فرمود: «انت صاحب لوائي»،[17] تو صاحب لوا و پرچم من هستي، تو صاحب علم اين لشکر هستي، بمان. امام حسين(علیه السلام) چند بار آمد بزند به قلب دشمن. آن لحظه اي هم که زد به قلب دشمن، امام(علیه السلام) به او فرمود: يعني خودش به امام(علیه السلام) عرض کرد اجازه بدهيد اول بروم با اين ها صحبت کنم؛ اول حمله نکرد و آمد در مقابل لشکر ايستاد و فرياد زد: «عمر سعد هذا ابن بنت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» اين امام حسين(علیه السلام) است، فرزند دختر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، فرزند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) است، همه مردهاي لشکرش هم کشته شدند.

آخرين لحظه بود، پسر سعد ديگر من مانده ام و امام حسين(علیه السلام). اين جريان را مرحوم مقرم در تاريخش در مقتلش آورده که مقتل نسبتاً خوبي است. ايشان در آنجا مي گويد: عمر سعد جواب نداد و شمر فرياد زد و گفت: برو به امام حسين(علیه السلام) بگو بيعت کند تا آب را باز کنيم، فقط بيعت. اين اواخر ديگر گاهي بيعت هم نمي گفتند، مي گفتند: تن دادن به امر يزيد؛ نه اينکه فقط بيعت بلکه امر يزيد را تن بده. ممکن بود يزيد امر کند بگويد اعدام کنيد، بگويد گردن بزنيد. مي گفتند: شما تسليم امر امير باش نه بيعت. فقط گاهي اين اواخر حرف اصلاً عوض شد؛ تسليم امر امير باش، امير يزيد باش که هر تصميمي او گرفت.

آمد يا حضرت اباعبدالله(علیه السلام) اينطور گفتند. اينجا بود که مشک را برداشت و حمله کرد، 4 هزار نفر؛ شما نگو آقا 4 هزار نفر حريف يک نفر مگر نمي شوند، نه مي دانيد چرا؟ چون هر کسي فکر مي کند الان اين را مي کشد. اگر يکجايي يک انفجاري، يک حادثه اي، يک اتفاقي افتاد، همه فرار مي کنند و همه که از بين نمي روند؛ چون هر کسي فکر مي کند اين بمب شايد به اين بخورد. علتش اين است. بعد هم يکجا 50 نفر فرار کنند، بقيه هم فرار مي کنند. علت اين است که واقعاً مي ترسيدند. قرآن چقدر زيبا مي گويد، مي گويد: لشکر گورخر اگر در بيابان يک شير به آن حمله کند همه آن ها فرار مي کنند و نمي گويند: ما اين همه حيوان جلوي يک حيوان بايستيم، تکه تکه اش مي کنيم و همه فرار مي کنند.

مي فرمايد: «کانهم حمر آيه قرآن است مستنفره»،[18] «فرت من قسوره»،[19] ديديد چطور گورخرها از مقابل شير فرار مي کنند و مي ترسند که شير است، اين ها قدرت مقابله ندارند؛ چون هر کسي خودش را مي بيند و مجموعه را نمي بيند. به يکي از عزيزاني که اهل منبر و مداحي است مي گفت: من چه کنم که در جمعيت زياد بتوانم حرف بزنم و خجالت نکشم، گفتم: تو فکر کن هر کدام اين ها يک نفر پاي منبرت است، نگو مجموعه نشسته که اگر يکي يکي فرض کردي، آنوقت فکر مي کني براي يک نفر داري حرف مي زني و خجالت نمي کشي. هرکسي فکر مي کرد حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) او را مي زند. لذا، 4 هزار نفر فرار کردند. اين شجاعت فرزند اميرالمومنين علي بن ابيطالب(عليه السلام) است که اينگونه در کربلا ايستاد و صفوف دشمن را از هم شکافت. اين صفت دوم از شجاعت حضرت عباس(علیه السلام) را درس بگيريم.

عزيزان، برادران و خواهران، شجاع در ميدان نيست مگر، «اشجع الناس من غلب هواه»؛[20] هرکس بر هوي نفسش غلبه کرد، شجاع است. اين نبرد است و آنجايي که شهوت به تو دستور مي دهد، آنجايي که غريزه به تو دستور مي دهد، آنجايي که نفس به تو دستور مي دهد که آبروي فلاني را ببر، شخصيتش را بکوب، زير آبش را بزن و کارش را خراب کن، اين طور جاها اگر مقابل نفس ايستادي، تو شجاع هستي. اين شجاعت غلبه در ميدان نبرد، جهاد اکبر دانسته شده.

اگر بر شيطان غلبه کردي، شجاع هستي. اگر امير نفس خود شدي، شجاع هستي. اگر غضبناک شدي و خودت را کنترل کردي، شجاع هستي. اگر يک جايي به خاطر خدا گناهي را ترک کردي، شجاع هستي. راست گفتي و دروغ را در زندگي ات کنار گذاشتي، شجاع هستي. شجاعت فقط در ميدان جنگ نيست. اين ويژگي دوم حضرت عباس(علیه السلام) فرزند اميرالمومنين(علیه السلام) که امشب منسوب به اوست.

وصف سوم: وفاداری حضرت ابوالفضل(ع)

ويژگي سوم حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) که از پدرش اميرالمومنين(عليه السلام) دارد، ويژگي وفاداري است. برادران و جوان هاي عزيز، رسول خدا حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند: «لا عهد لمن لا وفا له».[21] آدمي که وفادار نيست، ايمان ندارد. فرمودند: وفا و صداقت مثل دو تا ريل کنار هم است: «الوفاء و صدق تواما». آدم صادق وفادار است، آدمي که صدق در زندگي اش نيست بي وفا است. قرآن مي فرمايد: «من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه».[22] آنهايي که قول مي دهند، پاي قولشان مي ايستند و اهل بهشت هستند.

بودند کساني که در بدر نبودند، جنگ نکردند و توفيق حضور پيدا نکردند؛ به پيغمبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) گفتند: اگر جنگ بود ما شرکت مي کرديم، اگر توفيق داشتيم مبارزه مي کرديم. جنگ احد که شد نيامدند و گفتند: منظور ما آن جنگ اول بود و نيامدند؛ آيه نازل شد: «لم تقولون ما لا تفعلون»،[23] چرا حرفي مي زنيد که پاي آن نمي ايستيد؟ بودند کساني که در جنگ تبوک، جنگ تبوک 700 کيلومتر راه بود، پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) گاهي پياده و گاهي با مرکب هاي عادي رفته بودند.

سه تا جوان در مدينه بودند که پيغمبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: بياييد. گفتند: شما برو ما مي آييم. رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) رفت؛ امروز مي آييم، فردا مي آييم، اين گفت برويم، آن گفت: بالاخره نرفتند. پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) رفت تبوک و برگشت که جنگ بسيار سختي بوده؛ مبارزه نظامي نبوده و جنگ در نگرفته ولي 700 کيلومتر راه، بعضي ها در اين جنگ مردند، از سختي مردند. عبدالله زلوجادين مُرد و در اين جنگ او را به خاک سپردند. بعضي ها در مسير اين جنگ، خرما را چند قسمت مي کردند و مي خوردند. جيش الاسره است، جنگ سخت است و اين آقای راحت طلب، در مدينه نشسته بوده و در و ديوار را تماشا مي کرد.

پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) که برگشت فرمود: هيچ کس با اين ها حرف نزند. تحريم سخن، تحريم گفتار. آمدند ديدند کسي با آن ها حرف نمي زند، چه خبر بود تبوک؟ کسي جواب نمي داد. جنگ شد يا نشد؟ کسي جواب نمي داد. همه با اين ها تحريم سکوت بودن حتی خانم هايشان هم با آن ها حرف نمي زدند. پيغمبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) آمدند سوال کردند، خودتان مي توانيد صحبت نکنيد. آن ها هم واقعاً جهنمي شده. يک وقتي کسي تحريم سخن بشود، مي فهمد يعني چه. بدترين تحريم، تحريم سخن است که رفيقت حرف نزند، مادرت صحبت نکند، پدرت صحبت نکند. هيچ کس با اين ها صحبت نمي کرد.

گفتند: خودمان هم با خودمان صحبت نکنيم. حالا که اينطور شد، خودشان هم سخن گفتن با خودشان را تعطيل کردند. آنقدر گريه و زاري و ناله کردند تا خدا توبه شان را پذيرفت و اينطور مؤدب شدند که نسبت به پيغمبر رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلّم) بي وفايي کردند. پيغمبر رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلّم)، از جان شما عزيزتر است که700 کيلومتر راه با اين سختي رفته و شما تماشا مي کنيد، در مدينه نشستيد و در و ديوار را نگاه مي کنيد، نشستيد و منتظر بازگشت هستيد.

وفاداري يکي از صفات مومن است؛ وفاي به خدا و وفاي به امام(عليه السلام) حجت خدا. شمر براي حضرت ابالفضل(عليه السلام) و سه تا برادرانش امان نامه آورد. البته هر کدام مستقل هستند و مي توانند يکي بگويد، من قبول مي کنم، مي تواند يکي بگويد، من مي روم اما هيچ کدام حاضر نشدند. تا امان نامه دست حضرت ابالفضل(عليه السلام) رسيد، حضرت زينب کبري(سلام الله علیها) چشم هايش را به دهان حضرت عباس(عليه السلام) دوخته ببيند که او چه مي گويد؟ آيا برادر را تنها مي گذارد؟؟ آيا مي رود؟

يک وقت صدا زد، شمر خدا خودت و امان نامه ات را لعنت کند. امان نامه را برگرداند و ماند؛ اين وفاداري است. شب عاشورا حضرت زينب کبري(سلام الله علیها) مي گويد: از کنار خيمه حضرت عباس(عليه السلام) عبور کردم، ديدم سه تا برادرهايش نشستند کنارش و خودش هم نشسته. حضرت زينب(سلام الله علیها) گوش مي کرد و با اين حرف ها اميد پيدا مي کرد. ديد مي گويد: برادران فردا چه مي کنيد؟ جنگ حتمي شده و همين امشب را به ما مهلت دادند. شما چه مي کنيد؟ فرزندان ام البنين گفتند: حضرت عباس(عليه السلام) تو برادر بزرگ ما هستي، راي ما راي توست. گفت: اگر تصميم با من است، تا ما زنده هستيم نبايد ضربه اي به فرزند زهرا حسين بن علي(عليه السلام) وارد شود؛ همه تان بايد جان فدا کنيد و همين کار را هم کردند. چهار تايشان قبل از امام حسين(عليه السلام) شهيد شدند.

پيش از اين مادرشان زنده بوده، در مدينه بوده و مادر چهار شهيد است. گفتنش آسان است که همزمان خبر بياورند، چهار فرزندت قطعه قطعه شدند. تا به او خبر شهادت دادند، گفت: «کلهم بفدا الحسين»، همه آن ها به فداي امام حسين(عليه السلام) من کاري با اين ها ندارم. به من بگوييد امام حسين(عليه السلام) چه شد. اين وفاداري نيست شخصيتي که آب در دستش است و تشنه است اگر آب مي نوشيد، شايد بهتر مبارزه مي کرد و کسي هم مذمت نمي کرد، اين توان را داشته که به آب رسيده اما آب را روي آب مي ريزد، امام حسين(عليه السلام) تشنه باشد. من آب نمي آشامم. اين وفاداري حضرت ابالفضل(عليه السلام) است.

بياييد از زندگي حضرت عباس(عليه السلام) وفا را ياد بگيريم، وفاي نسبت به خدا و وفاي نسبت به همديگر؛ نسبت به خانواده مان بد قولي نکنيم، نسبت به فرزندان، نسبت به پدر و مادر و نسبت به حجت خدا، امام معصوم(عليه السلام) و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) اين وفاداري را داشته باشيم. اين صفت ديگر حضرت ابالفضل(عليه السلام) است. اين تا به اينجا سه تا صفت؛ ايمان محکم، شجاعت، وفا.

وصف چهارم: ولایت پذیری حضرت عباس(ع)

ویژگی چهارم، ولايت پذيري است. من خيلي تاريخ را گشتم، در اين 20 سالي که حضرت ابالفضل العباس(عليه السلام) کنار امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) بوده، يک جايي عرض اندام کرده باشد، يکجايي اظهار وجود کرده باشد، يکجايي بگويد شما يک پسر امام علي(عليه السلام) هستيد، من هم يک پسر، خطبه اي، حديثي، جمله اي، ابداً. مطيع محض برادرانش بود. تا امام حسن(عليه السلام) بود مطيع او بود تا امام حسين(عليه السلام). اصلاً نيست در جايي که او براي خودش يک علمي به پا کرده باشد. ما داشتيم در فرزندان ائمه(عليه السلام). گاهي داشتيم در فرزندان امام کاظم(عليه السلام)، داشتيم بعضي ها مقابل امام رضا(عليه السلام) قد علم کردند.

زيد النار، برادر امام رضا(عليه السلام) است. امام(عليه السلام) او را سرزنش کرد؛ چون در خط امام رضا(عليه السلام)حرکت نمي کرد.[24] داشتيم عبدالله بن موسي بعضي نوشتند: بعد از پدرش موسي بن جعفر(عليه السلام) قائل به امامت امام رضا(عليه السلام) نشد. داشتيم در فرزندان البته اندکي. اما حضرت ابالفضل(عليه السلام) يکجا تاريخ نشان نداده به فرزندان اميرالمومنين(عليه السلام) که برادرهايش هستند، ايشان هم يک برادر شجاع است، رشيد است، فهيم است، بصير است، آگاه است؛ با تمام ادب و ويژگي که دارد يکجا اظهار وجود کند، ابداً المطيع. در زيارتنامه اش است: «المطيع لله و لرسوله و لاميرالمومنين و لاخيه الحسن و لاخيه الحسين».[25] عرض کردم تا امام حسين(عليه السلام) فرمود: شمشير بايد غلاف شود، گفت: چشم و نگفت: نه، بايد بکشيم، بايد بزنيم، بايد برخورد کنيم. تا مي آمد و می گفت: آقا جان، بروم ميدان، مي فرمود: نه، بمان؛ می گفت: چشم. هر آنچه امام(عليه السلام) می فرمود.

اين ولايت پذيري حضرت عباس(عليه السلام) بسيار نکته مهمي است. برادران اگر يک مجموعه، از پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) روايت داريم که فرمود: سه نفر مي رويد يکجا و يکي از شما فرمانده بشود، «فامروا احدهم» که اوضاع به هم نريزد. حالا دو نفر ممکن است با هم کنار بيايند اما سه نفر که مي شود بايد يک کسي رهبري را به عهده بگيرد. بايد فرماندهي داشته باشد. مگر مي شود پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) از دنيا رفته باشد و امت اسلامي را بي رهبر بگذارد.

آن هايي که مي گويند پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) انتخاب را به مردم واگذار کرد، واقعاً متوجه تبعات اين کلام نيست. 23 سال براي ديني زحمت کشيده باشد بعد واگذار کند به امان خدا. چطور حضرت موسي(علیه السلام) مي خواهد يک ماه از شهر بيرون برود، ميقات جانشين مي گذارد: «و اذ قال موسي لاخيه هارون اخلفني في قومي و اصلح»،[26] برادر تو جاي من بنشين و کارهاي مرا انجام بده تا من برگردم. يک مسافرت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) که مي خواست برای فتح مکه برود، در مدينه نماينده گذاشت. پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) جنگ مي رفت، نماينده مي گذاشت. تبوک رفت و اميرالمومنين(عليه السلام) را گذاشت.

در مدينه تنها جنگي که شايد يکي از جنگ ها لااقل چون موته هم اميرالمومنين(عليه السلام) نبوده. جنگ تبوک از آن جنگ هايي است که اميرالمومنين(عليه السلام) حضور نداشت و در جنگ نبود، پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) رفت و هرچه حضرت(عليه السلام) اصرار کرد، فرمود: نه. ما داريم از مدينه مي رويم، 700 کيلومتر راه است می خواهم برگرديم، پل هاي پشت سرمان خراب نشده باشد. منافقين نبايد اينجا را بگيرند و مدينه را ساقط کنند. تو بمان و مدينه را حفظ کن. جانشين گذاشت. آن وقت مي شود بعد از خودش کسي را در نظر نگيرد، مي شود هزار و چند سال از غيبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) مي گذرد، وليّ الله العظم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در ميان جامعه حاضر است اما ظاهر نيست.

وجود رهبر، امری انکارناپذیر

امام قابل رويت به چشم بنده و جنابعالي به دليل اشکال خودمان است، من خودم را عرض مي کنم نيست. مي شود اين جامعه را به خودشان واگذار کند و برود و هرکس هر کار مي خواهد بکند، نه. فرمود: فقيه بايد جامعه را اداره کند. روايت است، فرمود: رهبري و پيشوايي جامعه بعد از امام معصوم(عجل الله تعالی فرجه) در شأن کسي است که سه تا ويژگي دارد، عادل است و عدالت دارد. روايت است که فرمود: «لا يصلح الامامه».[27] رهبري جامعه برايش صلاحيت نيست مگر کسي که سه ويژگي دارد؛ در تصميم گيري ها عادل باشد، دوم «حلم يملک به غضبه»، صبور، بردبار و پر حوصله باشد و سوم فرمود: مدير باشد، تدبير داشته باشد.[28]

اين است که مسئله ولايت فقيه به تعبير حضرت امام(عجل الله تعالی فرجه) فرمود: کسي تصورش کند تصديق مي کند و خيلي روشن است. مي گويد سه نفر سفر مي رود، يکي رهبر باشد. حتي در دنياي کفر رهبر دارند، در نظام کفر رهبر دارند، امير فاجر دارند ولی نيکو نيست. پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: هر جامعه اي امير مي خواهد حالا چه فاجر، چه نيکو. الان در دنيا در اين تصميم گيري هاي اسرائيل، آمريکا و جامعۀ اروپا، بالاخره يک کسي حرف نهايي را مي زند.

در جامعه شيعه و جامعه حسيني، جامعه برخاسته از مباني قرآن و روايي است و نمي شود که يک همچين اميري حاکم باشد. طبعاً بايد ولي فقيه، کسي که آگاهي به دين دارد و کسي که ارتباط با مباني قرآن دارد جامعه را اداره کند. اين معناي پيروي از رهبر است و يک چيز بسيار روشني است. اين را ما از حضرت ابالفضل(علیه السلام) درس مي گيريم. امشب پيرو محض ولايت بود، پيرو محض امام(علیه السلام) و حجت خدا بود. اين هم چهار صفت.

وصف پنجم: مهربانی و ادب

ویژگی پنجم را بگويم و مقدمه روضه و شما را خسته نکنم. صفت پنجم حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) مهرباني و ادب بود. به تمام معنا مهربان و داراي حسن خلق است. گرچه عباس از ابوس مي آيد ولی به معناي خشن بودند در مقابل دشمن است. اين يک صفت مثبت است کما اينکه درباره مسلمان ها هم مي گويد: «اشداء علي الکفار»،[29] مقابل کفار محکم هستند. در مورد اميرالمومنين(علیه السلام) هم دارد: «خشن في ذات الله»،[30] درباره خدا سفت و محکم بود.

حضرت عباس(علیه السلام) به اين معناست که او در مقابل دشمن شدت برخورد داشت اما آنقدر مهربان و رئوف است که آمد خدمت حضرت اباعبدالله(علیه السلام) و گفت: برادر من نمي توانم صداي گريه ي بچه ها را بشنوم، من نمي توانم تشنگي اين ها را ببينيم و آرام باشم. اين هم مهرباني حضرت عباس(علیه السلام) و از اين صفت درس بگيريم، با هم مهربان باشيم، حسن خلق داشته باشيم، به امور هم برسيم، به فاميل سر بزنيم و مشکلات هم را رفع کنيم. اگر حضرت ابالفضل(علیه السلام) در زندگي ما الگو نشود، به سر و سينه زدن ظاهر سازي است. آن سر و سينه زدن وظيفه است، مصيبت وظيفه است، اشک وظيفه است اما حضرت ابالفضل(علیه السلام) را بشناس؛ چون امام صادق(علیه السلام) در زيارتنامه اش فرمود: آنکه او را نشناسد ملعون است.[31] لعن فرمود. ملعون است آن کسي که تو را نشناسد.

امام(علیه السلام) در زيارتنامه اش، مورد لعن خداوند قرار دهد آن کسي که جهل به حق و مقام تو داشته باشد. برادران، خواهران و جوانان عزيز و همه کساني که عرض من به استحضار شما مي رسد، اين 5 صفت؛ استحکام ايمان، شجاعت، وفاداري، مهرباني و ولايت پذيري را عرض کردم که انشاءالله ما بتوانيم از اين ويژگي ها درس بگيريم و در زندگي مان تحقق ببخشيم.

ذکر مصیبت

«السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله»،[32] سلام بر تو اي حضرت عباس(علیه السلام)، سلام بر تو اي افسر رشيد کربلا، سلام بر تو اي باب الحوائج(علیه السلام)، سلام بر تو اي که امام صادق(علیه السلام) بر تو سلام نموده، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بر تو سلام نموده، امام سجاد(علیه السلام) بر تو سلام و درود فرستاده است. انشاءالله خدا قسمتتان کند کربلا کنار قبر با عظمتش.

وقتي از حرم حسيني(علیه السلام) مي آيي بيرون و در بين الحرمين گام بر مي داري، آهسته آهسته وارد حرم حضرت عباس(علیه السلام) مي شوي. عظمت، ابهت و رشادت از حرم حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) به چشم مي خورد. برويم از نزديک عرض ارادت کنيم. امشب دل هاي شما را روانه کربلا کنم و دو سه جمله به ياد اين شهيد اشک بريزيم. آمد ميدان، آمد کنار شريعه. عرض کردم همه دشمنان رفتند و همۀ تلاش حضرت عباس(علیه السلام) هم اين بود بتواند يک مقداري آب به خيمه هاي حضرت اباعبدالله(علیه السلام) برساند و بتواند اين لب هاي تشنه را سيراب کند. هر شهادتي را امام حسين(علیه السلام) برخوردي با آن داشته و جمله اي فرمود تاثيري داشته علي رغم آن صبر و بردباري و تسليم امام حسين(علیه السلام). شهادت حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) بود که نوشتند: حضرت اباعبدالله(علیه السلام)، «بان الانکسار في وجهه»؛ آثار شکست در چهرۀ حضرت اباعبدالله(علیه السلام) و آثار انحنا در کمر حضرت اباعبدالله(علیه السلام) يک چيز طبيعي است.

برادري با اين عظمت از دست داده و تسليم محض است. رضا در زندگي اش است راضي است به رضاي خدا اما اين يک چيز طبيعي است يک وقتي خبر شهادت برادر و جنازه برادر را مي بيند، انحنا در کمر حضرت اباعبدالله(علیه السلام) و حالت انکسار در چهره امام حسين(علیه السلام) پيدا مي شود. شما مي دانيد ديگر مردي در خيمه نمانده بود. وقتي حضرت ابالفضل(علیه السلام)، امام حسين(علیه السلام) را صدا زد؛ امام(علیه السلام) نمي توانست خيلي کنار بدن بماند؛ چون احتمال داشت او از علقمه مي آيد، نسبتاً هم فاصله زياد بود. مي آيد علقمه، دشمن حمله کند به خيمه اش. لذا، نوشتند وقتي مي رفت طرف علقمه، بر مي گشت يک نگاه به خيمه مي کرد و يک نگاه به علقمه. «طرفه بينه و بين الخيام متقسموا»؛ يک نکاتي داريم که در مقتل است.

خيلي ظريف نگاهش را بين خيمه و بين بدن حضرت عباس(علیه السلام) تقسيم کرده بود؛ يک نگاه به خيمه مي کرد و يک نگاه به بدن حضرت عباس(علیه السلام). يک نگاه به خيمه مي کرد و يک نگاه به دست هاي حضرت عباس(علیه السلام)؛ نتوانست خيلي بنشيند. همين قدر نشست کنار بدن حضرت عباس(علیه السلام) و صدا زد برادرم، بدان تا ديشب بچه هايم راحت مي خوابيدند؛ چون عمو عباسشان(علیه السلام) زنده بود، تا ديشب دشمن خواب نداشت؛ چون حضرت عباس(علیه السلام) در ميان لشکر بود.

برادرم، امشب دشمن راحت مي خوابد؛ چون حضرت عباس(علیه السلام) نيست، امشب بچه هايم خواب ندارند؛ چون عمو عباس(علیه السلام) نيست. همين چند جمله را گفت و بلند شد. حالا حضرت زينب(سلام الله علیها) منتظر است، حضرت سکينه(سلام الله علیها) منتظر است، بچه ها ايستادند؛ يکي مي گويد کاش نمي گفتيم تشنه هستيم، يکي مي گويد کاش العطش نگفته بوديم، يکي مي گويد کاش روي پاهايش افتاده بوديم و نمي گذاشتيم برود به طرف نهر و به طرف علقمه.

يکي مي گويد صبر کنيد شايد بيايد، يک شبحه اي دارد مي آيد. يکي مي گويد اين حضرت عباس(علیه السلام) است، حتماً عمويمان مي آيد و بابا دارد مي جنگد. يکي مي گويد امام حسين(علیه السلام) است، حتماً عمو دارد مي جنگد. احتمالات در ذهن مي چرخد و يک وقت ديدند امام حسين(علیه السلام) سر را پائين انداخته و کمر خميده آمد حالا چه کسي برود بپرسد؟ خودش داغ ديده است. چقدر داغ ديده، داغ روي و داغ فاصله. بعضي داغ ها چند دقيقه بيشتر نبوده، داغ حضرت علی اکبر(علیه السلام) نديده، داغ حضرت قاسم نديده، داغ عبدالله بن مسلم ندیده، داغ اين صحابي ندیده؛ اين داغ ها جمع شده، دل حضرت اباعبدالله(علیه السلام) مملو از مصيبت است.

«ساعد الله قلبک يا اباعبدالله(علیه السلام)»، قربان قلب داغدارت امام حسين(علیه السلام)، قربان قلب مصيبت ديده ات يا حضرت اباعبدالله(علیه السلام). يک کسي گفت: چيزي نگويم و ديگر نمک روي زخم بابا نپاشيم اما بچه کوچولو طاقت نياورد، دختر کوچولو رفت جلوی بابا، بابا «اين عمي العباس»، بابا، عمويم حضرت عباس(علیه السلام) کجاست؟ بابا بابا، آب نمي خواهيم. خودش را بگو بيايد. چيزي نگفت: زبان نمي چرخد؛ آدم نمي تواند بعضي از اين مصيبت ها را تصور کند. زبان نمي چرخد، نازدانه اش را در بغل گرفت، يک دستي سرش کشيد و دستش را گرفت. بابا کجا مي برد مرا؟ نکند مي خواهد ببرد علقمه بگويد: ببين، عمويت دارد مي جنگد و او زنده است. اما نه آنجا نرفت آمد و آمد عمود خيمۀ حضرت عباس(علیه السلام) را خواباند.

اين خيمه ديگر سالار ندارد، اين خيمه ديگر... اينجا بود که تا خيمه خوابيد، حضرت زينب(سلام الله علیها) صدا زد واي از اسارت، واي از در به در شدن، واي از بي سالار و بي سقا شدن.

«لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم »

حجة الاسلام و المسلمین رفیعی


[1]. الارشاد، ج2، ص89.

[2]. بحارالانوار، ج98، ص230.

[3]. التهذيب، ج6، ص65.

[4]. سوره انعام، آيه98.

[5]. همان.

[6]. بحارالانوار، ج66، ص222.

[7]. التهذيب، ج2، ص109.

[8]. سوره فصلت، آيه30.

[9]. الکافي، ج2، ص73.

[10]. سوره حج، آيه11.

[11]. بحارالانوار، ج99، ص265.

[12]. همان.

[13]. بحارالانوار، ج25، ص289.

[14]. الکافي، ج2، ص418.

[15]. غررالحکم، ص219.

[16]. بحارالانوار، ج45، ص41.

[17]. همان.

[18]. سوره مدثر، آيه50.

[19]. سوره مدثر، آيه51.

[20]. مستدرک الوسائل، ج12، ص111.

[21]. غررالحکم، ص219.

[22]. سوره احزاب، آيه23.

[23]. سوره صف، آيه2- بحارالانوار، ج31، ص582.

[24]. بحارالانوار، ج49، ص217.

[25]. التهذيب، ج6، ص65.

[26]. سوره اعراف، آيه142.

[27]. الکافي، ج1، ص407.

[28]. همان.

[29]. سوره فتح، آيه29.

[30]. بحارالانوار، ج21، ص385.

[31]. التهذيب، ج6، ص65.

[32]. التهذيب، ج6، ص65.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

ابتلای به بلا وسیله تقرب الی الله

ابتلای به بلا وسیله تقرب الی الله

هيچ چيز مثل بلاي خداوند و آنچه خداوند از بالا مي فرستد نمي تواند انسان را اصلاح كند؛ لذا خداوند متعال بيشترين كساني كه مبتلایشان كرده است انبياي الهي بوده اند.
ائمه، حقيقت صراط مستقيم

ائمه، حقيقت صراط مستقيم

بلند همتي

بلند همتي

Powered by TayaCMS