به خرابه شام برویم. یا ابا عبدالله اگر شما با پا تنوانستید به دیدن فرزندتان بیایید با سر آمدید. اهل بیت دیدند تشتی جلوی ناز دانه امام حسین علیه السلام گذاشتند. صدا زد: عمه جان، من که غذا نخواستم. خانم زینب فرمودند: عزیز برادر، مقصود شما در میان تشت است. کدام فرزند طاقت دارد پدر شهیدش را به این حالاتت ببیند. با دستان کوچک سر بابا را به سینه چسباند. گفت: باباجان، بعد از تو چه قدر به ما تازیانه زدند؟ چه قدر ما را روی خارهای مغیلان دواندند؟ بابا جان، کدام ظالمی رگ های گردنت را برید؟ بابا جان، کدام ظالمی محاسنت را با خونت خضاب کرد؟ بلبل امام حسین علیه السلام روضه خوانی می کرد و اهل بیت هم عزاداری می کردند. اما یک وقت دیدند دیگر نازدانه خاموش شد. سر یک طرف و خانم رقیه یک طرف افتاد. گفتند: شاید خوابش برده است. اما نزدیک که آمدند دیند از فراق پدر جان داده است.

حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد