وقتی گزارش جنگ را برای یزید می بردند، این گونه گزارش می دادند که به اندازه ذبح یک شتر طول کشید. مي گوید وقتی حمله کردیم، مثل کبوتری که از مقابل باز فرار می کند، این ها فرار کردند و در نیزارها مخفی شدند. همه را از بین تیغ گذراندیم. آن ها قصدشان هم همین بود، ولی این سی هزار لشکر، سر صبح هجوم بردند. به گونه ای اصحاب مقاومت کردند که آن ها مجبور به عقب نشینی شدند و جنگ تا بعد از ظهر ادامه پیدا کرد.

این ها همه ثمرۀ محبت و معرفت هاست. بعد از ظهر که شد، صحنۀ جنگ تغییر کرد و به سرعت حادثه ها پیش آمد، حلقۀ محاصره تنگ شده بود. حضرت نماز را که خواندند، طولی نکشید که دیگر تنهای تنها شدند و تمام مصیبت عاشورا شروع شد. لحظه ای که سیدالشهدا(علیه السلام) تنها شدند، یک طرف یک لشکر سی هزار نفری سفاک و هتاک و یک طرف هم سیدالشهدا(علیه السلام) بود و کودکان تشنه، گرسنه و غصه دیده. حضرت به راست و چپ نگاه کرد، اطراف میدان را دید، هیچ کس نمانده بود، عازم میدان شد. حضرت دو بار برای وداع به سمت خیمه ها رفت. البته این وداع ها یک وداع در یک فضای امن نبود، چون دشمن مهلت این کار را به سیدالشهدا(علیه السلام) نمی داد.

حضرت با فراستی که داشتند، خودشان را به خیمه نزدیک می کردند. به احتمال قوی میدان جنگ سیدالشهدا(علیه السلام) نزدیک خیمه ها بود. حضرت بعد از اینکه تنها شده بودند، خیلی از خیمه هایشان فاصله نمی گرفتند. در همان حالی که سوار بودند، عزیزانشان را صدا می زدند. بچه هایی که از میدان جنگ بی خبرند، در خیمه بودند و صدای پدر را شنیدند و خوش حال شدند و از خیمه ها بیرون ریختند و دور امام حسین(علیه السلام) را گرفتند. فرصت وداع برای سیدالشهدا(علیه السلام) بسیار کم و کوتاه بود ولی دشمن به حضرت مهلت وداع نمی داد. دور امام حسین(علیه السلام) را گرفته بودند؛ هر کسی چیزی می گفت، حضرت به یک یک آن ها نگاه کرد و به طرف میدان رفت؛ حضرت جنگ عجیبی کرد.

مرحوم شوشتری نقل می کند چنین صحنه ای برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)پیش نیامده بود. یک انسان مجروح، داغ دیده، تشنه و غصه دار که صدای غربت بچه هایش را می شنود و یک طرف سی هزار لشکر که حضرت به هر سو حمله می کرد، لشکر مثل روباه می گریختند.

حجةالاسلام و المسلمین میرباقری