«السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک»[1]

امشب در ابتدا می خواهیم، وجود مقدس امام زمان(عج) را دعوت کنیم که اگر لایق بدانند قدمشان را روی چشمان ما بگذارند. البته آن ها در مجالس عزاداری جدشان حاضرند. امیدواریم با توسل به حضرت ابوالفضل(ع) عنایت حضرت حجت(عج) شامل حال ما بشود؛ ان شاء الله.

انسان برای هر چیزیکه می خواهد، باید راه مناسبش را پیدا کند. اگر مقام وفا، مقام تصدیق و تسلیم می خواهد، باید دستش را به دامن حضرت ابالفضل(ع) دراز کند. بنابراین، اگر ایشان شفاعت کنند کار تمام است.

عالم بزرگواری نقل می کرد که عربی بچه اش مرده بود.آن را کنار ضریح حضرت اباالفضل(ع)آورد. این شخص در خواب دیده بود که حضرت ابالفضل(ع) برای وجود مقدس رسول الله(ص) پیغام فرستادند که آقا؛ این شخص متوسل به ما شده، جوانش را برگردانید. حضرت(ص) پیغام دادند که بگویید: «عمر این جوان تمام شده است و ممکن نیست برگردد.» حضرت ابالفضل(ع) هم گفتند: «سلام من را خدمت رسول الله(ص) برسانید و به ایشان بگویید: عیبی ندارد؛ فقط این نام باب الحوائج را از من بردارید تا مردم به سراغ من نیایند و دست خالی برگردند.» ملکی که پیغام رسان بود، برگشت و از طرف پیامبر(ص) پیغام آورد که حضرت(ص) فرمودند: «ما عمر دوباره به این جوان دادیم؛ شما باب الحوائجید.»

اگر حضرت(ع) دستشان را به سوی خدا یا اولیای خدا دراز کنند، دستشان خالی برنمی گردد. امشب آدم هرچه می خواهد را باید با همّت بخواهد:

  • همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

ما می خواهیم،

«أن یُثَبّت لِی عِندَکُم قَدَمَ صِدقٍ فِی الدُّنیا وَالأخِرة... اللهُمّ ارزُقنِی شَفاعَةَ الحُسَینِیَومَ الوُرود وَ ثَبّت لِی قَدَمَ صِدقٍ عِندَکَ مَعَ الحُسَین وَأصحَاب الحُسین»[2]

این که آدم همه جا با امام حسین(ع) باشد، یک سفر طولانی است و همت می خواهد. این همت را انشاء الله امشب باید با توسل به قمر بنی هاشم(ع) به دست بیاوریم.

«اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فیکل الساعة ولیا وحافظا وقائداً وناصرا ودلیلا وعینا حتی تسکنه أرضک طوعا وتمتعه فیها طویلا»

  • به درد عشق دلم را دچار خواهم کرد غبار دامن آن شهسوار خواهم کرد
  • شبی سفر ز پی اش زین دیار خواهم کرد چو باد عزم سر کوییار خواهم کرد
  • به جز سرای تو مرغ دلم کجا بپرد؟ به عشق رویکه هردم به تن قبا بدرد؟

آقا جان! چه کسی جز شما به فکر من است؟

  • ز داستان فراقت کتاب خواهم ساخت برای وصل تو دل را کباب خواهم ساخت

این قدر می نشینم و در فراقت گریه می کنم که بالاخره مرا یاد کنی و بگویی، این گدای بیچاره از من چه می خواهد؟

  • کنار یاد تو چشمی پر آب خواهم ساخت به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

امام زمان! امشب می خواهیم از عموی بزرگوارتان جناب ابالفضل(ع) همت بگیریم. از شما نقل شده است که فرمودید: «اگر روضه عمویم را بخوانید، من به محفلتان توجه می کنم.»

یا قمر بنی هاشم(ع):

  • پنجه کشد ز علقمه دود دلم به آسمان قسمت دست من نشد آب دهم به کودکان
  • سوی حرم مرا مبر در بر نعش من بمان خاک نشین راه تو گشته ز دیده خون فشان

همین طوریکه کنار علقمه افتاده بود، دشمن محاصره اش کرد. ای وای؛ یک دفعه دید، آقایی بر بالینش نشسته، سرش را در دامن گرفته و می فرماید: «عباسم،کمرم شکست.»

«حسین جان؛ برادرم

  • تیر و سنان عشق خود بر تن و جان من ببین از سر زخم ها عیان سوز نهان من ببین
  • عبد حسین و ساقیم سود و زیان من ببین بر سر مشک خالیم اشک روان من ببین

حسین جان! من کوتاهی نکردم. گفتی آب بیاور؛ تا می توانستم از این آب حمایت کردم. اگر می خواهی ببینی که چقدر مقاومت کردم، دست هایم را ببین که از بدن جدا شده اند. اگر من می جنگیدم، چه کسی جرأت می کرد به من نزدیک شود.»

مادرش ام البنین کنار بقیع می آمد. چهار تا قبر درست کرده بود و روضه می خواند:

«دیگر مرا ام البنین نخوانید

من ام بی بنینم

دیگر پسر ندارم.»

«عباسم! شنیدم عمود آهنین به سرت زدند؛ عباسم! حتما دست در بدن نداشتی و الا دشمن جرأت نمی کرد، به تونزدیک شود.»

آری ام البنین! دست هایش را در راه امام حسین(ع) داده بود. نه فقط دست ها، بلکه چشم هایش هم تیر خورده بودند و جایی را نمی دیدند. واویلا واویلا واویلا! خم شد تا تیر را با زانو از چشمش بیرون بیاورد؛ کاری کردند که به صورت بر زمین آمد. برادر جان! حسین جان! دوست داشتم یک بار دیگر تو را می دیدم.

ای وای؛ چطور این بدن قطعه قطعه را سیدالشهداء(ع) از زمین بردارد؟ نمی تواند این بدن را از زمین بردارد. نه می تواند برادرش را در میدان بین دشمنان تنها بگذارد و نه می تواند خیمه هایش را رها کند. سیدالشهداء(ع) می داند اگر اینجا بماند، دشمن جنگ را کنار علقمه می کشاند و امنیت بچه هایش به خطر می افتد. لذا برخواست از کنار بدن عباس: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی»[3]

  • کیست که مادرانه ام اشک فشاند و می رود بر سر و دست و دیده ام بوسه نشاند و می رود
  • دست شکسته روی هر زخم کشاند و می رود با کمری خمیده در خاطره ماند و می رود

امام(ع) کنار خیمه هاآمد. دخترش جلو دوید: بابا،

«أین عمّی العباس؟»

«عمویم عباس کجاست؟»

فرمود: «دخترم عمویت را کشتند.» نوشته اند: بی بی زینب(س) به اهل حرم فرمود: «بروید، آماده اسیری شوید.»

  • کسی حرف از عطش بر لب نیارد که بابایم دگر سقا ندارد
  • همه رو جانب صحرا گذارید که تیر از دیده سقا برآرید

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری