مخفی بودن قبر دخت پیامبر(ص)

«السّلام علیکِ یَا بِنت رَسُول الله!»

امشب شهادت بانویی است که فرزندانش هر وقت به یادش می افتادند اشک می ریختند. امام جواد علیه السلام در سن چهار سالگی به یاد مصائب مادر اشک ریخت؛ امام صادق علیه السلام همین که نام مادر را می شنید اشکش جاری می گشت؛[1] امام باقر علیه السلام تب نموده بود وقتی آب به سر و رو می ریخت به یاد مادر می افتاد؛ امام سجاد علیه السلام بر فراز منبر شام به وجود زهرا افتخار می کند، و امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای به معاویه می نویسد:«لِیَ الفَخر بِفاطمه»

مصیبت فاطمه مثل قبرش مخفی است. مصیبت ها زیاد است، شاید مثل همین روزهایی امیرالمؤمنین کنار بستر فاطمه نشسته است و زهرا در حال وصیت به اوست. تعبیر تاریخ این است:«أَخْرَجَ مَنْ کَانَ فِی الْبَیْت»[2] حضرت به همۀ کسانی که در خانه بودند فرمودند: بیرون بروید. بعد دو به دو، مظلوم و مظلومه کنار هم نشستند. زهرا دارد یکی یکی وصیت می کند؛ علی جان!«لا تُعْلِمْ أَحَداً قَبْرِی»؛[3] کسی را از محل قبرم باخبر نکن! بگذار قبرم مخفی باشد. این یک مبارزۀ است که زهرای مرضیه تا قیامت می خواهد دوام داشته باشد. اینکه مردم دنیا بدانند یگانه دختر پیغمبر قبرش مخفی است.

علی جان!«لاتُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُم»[4] آن هایی که دَرِ خانه ام را آتش زدند و در سقیفه جمع شدند، نمی خواهم بر بدنم نماز بخوانند. خودت – و چند نفری که نام برد – نیمه شب برایم نماز بخوانید.

علی جان! وقتی مرا به خاک سپردی«اجْلِسْ عِنْدَ رَأْسِی»؛ بالای سرم بنشین،«فَإِنَّهَا سَاعٌَ یَحْتَاجُ الْمَیِّتُ فِیهَا إِلَی أُنْسِ الْأَحْیَاء»؛[5] شب اول قبر من را تنها نگذار! کنار قبرم بنشین،«فَأَکْثِرْ مِنْ تِلاَوَةِ الْقُرْآنِ»؛ برایم قرآن بخوان. صدای قرائت قرآنت مرا در قبر آرام خواهد کرد. علی جان! برایم دعا بخوان زیرا این کارت مرا آرام می کند. علی جان! کنار قبرم بنشین با من سخن بگو.

  • ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَاتَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَففِّ الْعِرَاق[6]

برایم گریه کن، اگر دلت گرفت برایم اشک بریز؛ اما بچه های یتیمم را فراموش نکن، بچه های یتیمم مبادا تنها بمانند! برای آن ها نیز اشک بریز.

علی جان! سفارش دیگری نیز برایت دارم که حسینم را فراموش نکن.

علی جان! جلوی بچه ها کاری نکن که آن ها احساس غربت کنند. زیاد جلوی آنها اندوه خودت را نشان نده.

  • پیراهن خود در غم من پاک مکنجز نیمۀ شب جسم مرا خاک مکن

علی جان!

  • از فاطمه یادگار اگر می خواهی؟خون های مرا ز روی در پاک مکن

هر کسی یادگاری از خودش به جای می گذارد، اگر از من یادگار می خواهی«البابُ وَالجِدارُ وَالدِّماءُ شهودُ صِدق ما بِهِ خفاءٌ»؛ سه تا یادگاری دارم یکی در، دیگری دیوار، و سومی هم خون های روی آن دو است. علی جان! خواهش دیگری نیز دارم.

  • مرا غسل چو نیمه شب به پیش کودکان دهیمباد سینۀ مرا به زینبم نشان دهی

نگذار زینبم جراحت سینۀ مرا ببیند. امیرالمؤمنین خیلی احتیاط کرد تا زینب سینۀ مادر را نبیند، روزی هم که با فرق شکافته علی علیه السلام را به خانه آوردند، همین که طبیب خواست دستمال را باز کند، حضرت به زینب اشاره کرد از اتاق بیرون رود.

  • طبیبا وا مکن زخم سرم رامسوزان قلب زینب دخترم را

اما روزی که آمد کنار بدن قطعه قطعۀ حسین، آنجا دیگر کسی نبود مانع گردد، بدن را برداشت، حسینم! برادرم! «بأبی العطشان حتّی مضی، بأبی من شیبَتُهُ تَقطُرُ بِالدِّماء». راوی می گوید: زینب چنان جان سوز عزاداری می کرد، به خدا قسم دیدم دوست و دشمن دارند گریه می کنند،[7] یک وقت هم خم شد لب ها را گذاشت روی گلوی پرخون؛«فَوَجَدَنِی جُثَّةً بِلارَأْس»

«لا حولَ وَ لا قوة الاّ بِاللهِ العَلیِّ العظیم»

حجةالاسلام و المسلمین رفیعی