کلید واژه ها:تبعّیت از احکام الهیّه, مقابله امام حسین(علیه السلام) با هَدم دین در بُعد ظاهری, بُعد ظاهری و معرفتی حرکت امام, هدفمندی حرکت امام.
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، امام حسین علیه السلام .
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین (علیه السلام) بود که گفته شد صحیفه ای است از دروس معرفتی، فضیلتی، انسانی، مادی، معنوی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی. یک مجموعه ای از درس ها است در ابعاد گوناگون. وحرکت حرکتی هدفمند بود و منشأ او هم غیرت دینی بود. لذا عرض کردم اگر ما این تعبیر را کنیم چه بسا تعبیر خوبی باشد که امام حسین (علیه السلام) مصلح غیوری بود. و حضرت بر طبق وظیفه ای که به عهده داشت از نظر غیرت دینی (که حفظ دین باشد) برای بقای دین اسلام قیام کرد.
در آخر جلسه گذشته به نکته ای اشاره کردم و آن نکته این بود که اگر ما تعبیر کردیم به اینکه امام حسین(علیه السلام) می خواست جلوی بدعت را بگیرد، این تعبیرِِ مسامحی است. چون بدعت از نظر اصطلاحی این است که بخواهند چیزی را که از دین نیست به دین بیفزایند ولی امام حسین(علیه السلام) دید به اینکه دین را دارند از بین می برند. لذا این تعبیر، تعبیرِ مسامحی است.
ما در روایاتمان هم داریم. یک روایتی می خوانم از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) که همین معنا را که عرض کردم راجع به بدعت در آن هست. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) : «اتَّبِعُوا وَ لَا تَبْتَدِعُوا فَكُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ»[1]. حضرت فرمودند بروید متابعت کنید آنچه که از احکام الهیّه از طریق وحی به شما رسیده است، نروید به اینکه بخواهید چیزی بیفزایید. تعبیر به بدعت می کند. من خواستم این معنا را بگویم، نگاه کنید خیلی روشن. همین برای شما کافی است. نمی خواهد شما بیایید برای خودتان تکلیف درست کنید: یعنی مجموعه ای را که برای شما از اسلام آمده است، برای شما کافی است اگر بخواهید آدم بشوید. هم در بُعد دنیوی و هم اخروی. به تعبیر بنده نمی خواهد شما از خودتان چیزی جعل کنید.
اما مطلب دیگر اینکه یک وقت اشتباه نشود که در باب هَدم دین، هدم کلّ دین یا بخشی از دین. نه، هر کدام آن که باشد تحت همین عنوان هست و یک وقت می بینی که می خواهد کلّ دین را اسلام را براندازد، براندازی نسبت به کلّ است، یک وقت نسبت به جزء و بعض است هر دو این ها است که مورد نظر است.
در ذیل این آیه شریفه که دارد «إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كاَنُواْ شِيَعًا لَّسْتَ مِنهمْ فىِ شىَ ْءٍ»[2]. خطاب به پیغمبر اکرم است. دارد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند این ها بدعت گذاراند. پس معلوم است چیزی نیست که خیال کنید به اینکه کلّ باشد. نه. یعنی خدا توبه این ها را هم اگر بعد پشیمان بشوند خدا نمی آمرزد و من هم از این ها بری هستم. من در بحث توبه آنجا هم به این معنا اشاره کردم روایتی هم بود آنجا مطرح کردم و آن این است که این سنخ افراد خدا توبه آن ها را قبول نمی کند. جهت آن هم این است که این ها عدّه ای را به گمراهی کشاندند تا آن ها را برنگردانند، خدا توبه شان را قبول نمی کند. من آنجا گفتم روایت آن را هم خواندم.
در نتیجه می خواستم به این جا برسیم و آن این است که امام حسین (علیه السلام) این معنا را در بُعد ظاهری حرکتش می دید و مأموریتش هم همین بود. بُعد معرفتی هم داشت که در این جلسه به آن هم اشاره می کنم. ولی در همین بُعد جلو می آییم.
من یک نظر اجمالی به چند حادثه از حسین (علیه السلام) می کنم. در بین راه که از مکّه حرکت کرد. که در آن همین مسائل باز مطرح است. حضرت از مکّه که حرکت کردند، آمدند بیرون به وادی تنعیم رفتند. آن هایی که مکّه مشرف شدند می دانند مسجد تنعیم کجاست. مسجد عُمره است که آنجا می روند محرِم می شوند، می روند عمره مفرده را انجام می دهند. چهار میلی مکّه است. آنجا که رسیدند یکی دو تا حادثه پیش آمد، یک حادثه این بود که آنجا فرزندان حضرت زینب (سلام الله علیها) عون و جعفر آمدند. دو نقل است ؛ بعضی می گویند نامه ای از عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب سلام الله علیها) به حضرت رسید که به او نوشته بود صبر کن تا خودم را برسانم. بعضی هم می گویند نه، خودش را هم رسانده بود و آمد. حالا ما کاری به این نداریم. ولی دارد به اینکه امام حسین (علیه السلام) عبدالله را از اینکه بیاید کربلا منع کرد. جهتش هم این بود که بینایی اش یک مقداری ضعیف شده بود، نمی توانست. لذا دوتا پسرهایش را همراه امام حسین(علیه السلام) فرستاد.
آن حادثه ای که مهمّ است این است؛ حضرت آنجا که رسید دید یک کاروانی از یمن دارد می آید و کاروان، کاروان مسافری نیست. تمام بار و بُنه است مثل کاروان تجاری. (سید بن طاووس می نویسد) حضرت گفتند این ها از کجا می آیند؟ گفتند: از یمن می آیند. کجا می روند؟ گفتند: می روند شام. این هایی که دارند می برند چیست ؟ گفتند آن کسی که از طرف معاویه آنجا حاکم است (بُحیر بن رَیسان؛ والی یمن) این را فرستاده است. محموله هایی فرستاده است برای خلیفه مسلمین در شام. تا این را گفتتند حسین (علیه السلام) گفت جلویش را بگیرید. و بعد هم گفت که تمام این بارها را تخلیه کنید. خلیفه زمان من هستم. خوب دقّت کنید از همان چهار میلی مکّه ببینید چطور دارد عمل می کند. ابن نما می نویسد محموله از حُلّه های یمنی -که معروف و گران قیمت هم هست- و عطریات و این حرف ها بود. حالا کار نداریم. بعد هم حضرت به این شتربان ها و ساربان هایشان فرمود هر کدامتان که خواستید با من بیایید، بیایید برویم. شترهایتان را به ما کرایه بدهید. ببینید چطور دارد عمل می کند. هرکدام از شما که نمی خواهید، کرایه تان را که تا اینجا آمده اید به شما می دهم برگردید بروید. یک عده ای از ساربان ها کرایه هایشان را گرفتند رفتند بعضی هایشان هم نه، با امام حسین(علیه السلام) به کربلا آمدند. شما این را دقت کنید ببینید از همانجا چه جور دارد عمل می کند. یزید کافر است و این کافر صلاحیّیت ندارد. عملاً پای آن ایستاده بود.
از آنجا حضرت آمد به ذات عرق رسید. یک شخصی است به نام ریّاشی نقل می کند از شخصی که این داشت سریع می رفت خودش را به موسم حج برساند. چون امام حسین (علیه السلام) روز هشتم (روز ترویه) از مکّه حرکت کرد. سریع می رفت و یک وقت چشمش افتاد دید در این بیابان یک سراپرده مفصلی است. آمد پرسید. «لِمَن هذهِ الأَبنِیَه» این سراپرده برای کیست؟ به او گفتند برای حسین (علیه السلام) است. گفت «فی اَیِّها هُوَ» خود او در کدام خیمه است؟ خیمه ها زیاد بود. به او گفتند آن خیمه. آمد درب خیمه، دید امام حسین (علیه السلام) در خیمه نشسته است تکیه به چیزی داده و جلوی او یک مُشت نامه است دارد می خواند. سلام کرد و حضرت به او سلام و احوالپرسی و... گفت «ما اَنزَلَکَ فی هذه الاَرضِ القَفراء اَلَّتی لَیسَ فیها ریفٌ» چه موجب شده است که شما را در این بیابان بی آب و علف آورده است؟ چه باعث شده؟ چون از آبادی آمدی بیرون در این بیابان و... به او فرمود: طایفه بنی امیّه. بعد حضرت رو به او کرد (این تعبیر را دقت کنید) گفت: این ها کاغذهای اهل کوفه است که به من نوشته اند دارم می خوانم. خوب دقت کنید. دو تا کلمه اش را به او گفت.که من عین دوتا کلمه را نقل می کنم. گفت این نامه های اهل کوفه است که دارم میخوانم. به من نوشته اند و من را دعوت کرده اند بروم کوفه. ولی بدان «وَ هُم قاتِلی» همان ها هم من را می کشند. اما به تو بگویم وقتی من را کشتند می خواهند دین را از بین ببرند و می روند سراغ محرّمات الهی. ولی خدا این ها را کیفر می کند و از این ها انتقام را می گیرد و تمام این ها را که جزء قتله من هستند می کشد. ببینید چه چیزهایی را می گوید. از آن بُعد ظاهری حرکت رفت در بعد معرفتی اش. چون من گفتم دو تا بعد داشت. همه را هم خبر داد. این ها ذلیل می شوند. دقیقاً این حرکت حساب شده بود. آخرِ کار آن را هم از اوّل می دید. شاید این ها را که گفتم نشنیده بودید.
شما شنیدید که در مکّه خیلی ها آمدند ممانعت کردند این ها را شما شنیده بودید اما آن ها را همه جا می گویند. آمده اند که ممانعت کنند به آن ها چه گفت؟ امام حسین به آن ها که خوب نمی توانند مسائل و قضایا را درک کنند گفت: پیغمبر را خواب دیدم پیغمبر به من گفت «انّ اللّهَ شاءَ انْ يَراكَ قَتيلا و انَّ اللّهَ شاء انْ يَراهُنَ سَبايا»[3]. وقتی به او گفتند آقا می روی تو را می کُشند، زمینه کار این است این اهل کوفه اینطورند، گفته است: «اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَراکَ قَتِیلا» گفتند خُب این زن و بچّه را پس دیگر همراهت نبر، گفت «اِنَّ اللهَ شاءَ اَن یَریهُنَّ سَبایا».
ببینید از بُعد ظاهری حرکت می رود در بعد معرفتی عرفانی. من گفتم دو بُعد داشته است. نگاه کنید خیلی زیبا به موازات هم همین جور می گوید و می آید. اگر کسی اهل دقت باشد و بفهمد می بیند هر دو به موازات هم جلو می آید. می گوید این نامه های آن ها است که به من نوشتند من را هم دعوت کردند. اما این را بدان همین ها مرا می کشند. این را هم به تو بگویم وقتی اینها من را می کشند دین خدا را می خواهند از بین ببرند. این ها پیرامون محرّمات می خواهند بچرخند. اما بدان همه این ها را می کشند و این ها را به ذلّت می کشند. دیدید که بنی امیّه ذلیل شد دیگر، بنی مروان آمدند. آن را می دانست دقیقاً همه را می دانست. من دارم وسط راه را می گویم.
من این تذکر را بدهم؛ بعضی ها چون اهل آن نیستند نمی توانند این را ادراک کنند که اگر یک انسان برترِ شریفی که هدفمند است و هدف آن عالی و جهانی است، خودش و آنچه را که از او است در معرض خطر قرار بدهد و بداند کشته می شود در عین حال هدف او زنده می شود؛ ببینید این را کجا بردم و الا پایین تر از آن را هم ما داریم. من می میرم ولی هدف من با مردن من زنده می شود. شعورِ این را ندارد که بفهمد انسان هدفمند این کار را می کند. با مردن من، هدفم زنده می شود. فهمیدی؟ چون هدفمندم مرگ را انتخاب می کنم برای حیاتِ هدفم. حسین (علیه السلام) هدفمند بود؛ هدف، حفظ اسلام بود و می دانست کشته می شود. اما دید بدان می خواهند دین را از بین ببرند اما وقتی از آن منع شد دیگر دین از بین نمی رود. نمی دانم توانستم مطلب را به شما برسانم یا نه؟ من از خود حسین (علیه السلام) دارم می آورم دقت کنید.
در بین راه همین طور گام به گام مقداری پیش بیایم. در آنجا باز که می آمد به عبدالله بن مطیع رسید. شیخ مفید این را می نویسد. از منزل حاجر که بیرون آمد، عبدالله بن مطیع رو کرد به حضرت گفت: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَقْدَمَكَ»[4]. پدر ومادرم فدایت بشود چه موجب شد که تو این بساط را راه انداختی، راه افتادی؟ چون او می دانست قضیه چیست. و قسم داد. تو را به خدا قسمت می دهم از رفتن به کوفه صرفنظر کن. و بدان حقّت را که به تو نمی دهند هیچ تو را هم می کشند. می خواستم بگویم آن هاییکه اهل بصیرت بودند جریانات ظاهری آن را می دانستند. جواب «اَلمَوتُ عَلَی الحَقِّ اَولَی مِنَ الحَیاة عَلَی الباطِل» «اَلمَوت فِی العِزِّ خَیرٌ مِنَ الحَیاة فِی الذُّل». این هم جواب عبدالله ابن مطیع در بین راه است. خیلی روشن.
اصلاً چیزی درآن برای امام حسین(علیه السلام) پوشیده نبود. آن طور صریح می کوبد. این چیست؟ چون یگانه شخصی که در آن مقطع زمانی می توانست با کشته شدنش دین اسلام را باقی نگه دارد او بود. این ها را خوب می دانست. لذا به صراحت مسئله را می گفت.
در موقعی که به یکی از این منازل رسیده، بعد از اینکه خبر قتل حضرت مسلم و هانی را برای او از کوفه می آورند می گوید آقا بدانید عاقبت کار همین است. هر که می خواهد برود، برود. خیال نکنید که بنده مثلاً رأس حکومت می شوم شما هم به پول و پله ای و به یک جاهی و مقامی می رسید. این خبر ها نیست. می گویند همانجا یک عده ای رفتند. همان بین راه رفتند. چقدر بگویم برای شما؟ دقیق بروید آقا این تاریخ کربلا را ببینید توجه کنید ببینید چه می گفته است؟
شب عاشورا حسین (علیه السلام) چه کار می کند؟ بلند می شود خطبه می خواند همان شب هم حسین(علیه السلام) می گوید. تا آخرین لحظاتش همین کار را می کند. خطبه را که می خواند، خطبه اش که تمام می شود بعد هم می گوید این ها با من کار دارند به هیچ کدام از شما کاری ندارند. می فهمید این یعنی چه؟ یعنی یگانه بشری که روی زمین توان این را دارد که مانع شود که دین اسلام منهدم نشود حسین است. با هیچ کدام از شما کاری ندارند. همه شما بروید. حتّی این را هم می گوید (با این تعبیرات زیبایی که می کند) که این تاریکی شب را مثل یک مرکب راهواری بگیرید و هر کدام دست یکی از این زن و بچه مرا با خودتان بگیرید.
اینجاست که می گویند اولین کسی که بلند شد ابالفضل، برادرش بود رو کرد به حسین گفت بلند شویم برویم؟ چرا برویم؟ برای اینکه بعد تو زنده بمانیم. خدا یک همچنین روزی را نیاورد. اوّل او بلند شد. دانه دانه این ها بلند شدند اظهار وفاداری کردند. یکی از آنها گفت هزار بار مرا بکشند و زنده شوم باز دست از تو بر نمی دارم. آن یکی گفت هفتاد بار بسوزانند خاکسترم را به باد بدهند باز زنده شوم... این ها یکی یکی آمدند جلو. ببینید شب عاشورا هم همین کار را می کند. این مسئله را می داند. این را امام حسین گفت حالا می رود دریک بُعد معرفتی ، بُعد حرکت ظاهری، وظیفه ایش، شرعی اش بود. یک مرتبه این را حسین اوج می دهد. می رود در بُعد عرفانی و معرفتی اش. وقتی همه رو می کنند یک نگاه به آنها می کند؛ می گوید پس این را بدانید همه شما فردا شهید می شوید. جایگاه های این ها را در بهشت به آن ها نشان می دهد. در روایت امام زین العابدین (علیه السلام) است.گفت سرهایتان را حالا بلند کنید. آی بُریر ببین جایگاهت را، زهیر ببین جایگاهت را، آقا غوغا می کند حسین (علیه السلام). حبیب نگاه کن. فهمیدی؟ می رود در بُعد عرفانی، معرفتی اش. غوغا می کند حسین (علیه السلام).
اما مهّم این بود یک وقت دیدند یک نوجوانی بین این ها بلند شد رو کرد به عمو گفت: «یا عَمّاه» منم از این ها هستم یا نه؟ حسین (علیه السلام) باز با همان بُعد معرفتی جلو آمد. به او گفت بگو ببینم مرگ در ذائقه تو چگونه است؟ معلوم است. دست پرورده این خاندان است. آخر حسین این را بزرگ کرده است. این که آخر درست پدر ندیده است. هر چه دیده است حسین دیده است. گفت: از عسل شیرین تر است. گفت عمو قربانت برود. باز امام حسین دلش نیامد به او بگوید تو شهید می شوی. گفت قاسم این را به تو بگویم در این خیمه ها دیگر از مردها جز علی ابن الحسین کسی باقی نمی ماند.
امّا روز عاشورا یک وقت چشم حسین افتاد به قاسم که از خیمه بیرون آمده است وقتی دید قاسم آمده است، او را در بغلش گرفت اینقدر این عمو و برادرزاده گریه کردند که هر دو غش کردند. من تعبیر بحار الأنوار را می خوانم. بعد دارد حسین (علیه السلام) به او اجازه نداد اینقدر به دست و پای عمو بوسه زد تا حسین به او اجازه داد. رفت میدان. یک جمله فقط می گویم حمید بن مسلم می گوید من ایستاده بودم داشتم نگاهش می کردم دیدم عمر ابن سعد الأزدی چشمش افتاد به این. گفت من می روم کار این را تمام می کنم. به او گفتم -سبحان الله- این همه دور او را گرفتند بس نیست؟ می گوید: قاسم رویش را برنگردانده بود چنان با شمشیر به فرق قاسم زد که قاسم از مرکب به روی زمین افتاد....
[1] . مستدرك الوسائل/ محدث نور/ج12/ 38- باب وجوب إظهار العلم عند البدع .... ص 326
[2] . الأنعام/ 159
[3] . زمينه هاى قيام امام حسين(ع)/ جمعى از نويسندگان/ (ج 2) نمونه هايى از استوارى ايمان امام حسين(ع) ..... ص : 199
[4] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 44/ باب 37 ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه و لعنة الله على ظالميه و قاتليه و الراضين بقتله و المؤازرين عليه ..... ص : 310