کلید واژه ها: هدف قیام امام حسین علیه السلام, اصلاح امت, منشاء قیام امام حسین علیه السلام, غیرت دینی, بی غیرتی کوفیان, راز کریه مسلم.
اسامی معصومین: امام علی علیه السلام، امام حسین علیه السلام.
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
در سنوات گذشته معمول ما اين بود که راجع به قيام و حرکت امام حسين علیه السلام که دارای ابعاد گوناگون بود، بحث می کرديم و اين معنا را عرض کردم که امام حسين يک تولد شخصی دارد و يک تولد شخصيتي دارد که هر دوی آنها در سوم شعبان است؛ يکی سَنه چهار بعد از هجرت بنا بر مشهور و يکی در سَنه شصت از هجرت است. امام حسين علیه السلام اين حرکتي را که کرد اين حرکت اين طور نبود که بی هدف باشد؛ هدفمند بود و اهدافش را هم حضرت در سخنانش در طول اين حرکت بيان فرمودند و ما در گذشته هر سال يکی از آن چيزهايی را که مورد نظر بود و از ابعاد حرکتی اين قيام بود این را بحث کرديم؛ هم در بعد معرفتی هدفمند بود، هم در بعد انسانی و فضيلت های انسانی، هم در بُعد دنيوی و هم اُخروی، هم فردی، هم اجتماعی؛ صحيفه ای بود که مجموعه ای از درس ها بود که حسين(عليه السلام) به ابناء بشر آموخت؛
در يک جمله ای که من شنیده ام _که إن شاءالله اشتباه کرده اند_ که می گویند حسين(عليه السلام) قيامش برای اصلاح دين جدش بود. _نعوذ بالله_ این را یک کسی برای من نقل کرد، گفت در نوشته ها هست. کسی که این حرف را زده است باید استغفار کند. البته من خودم نديده ام، برای من نقل کردند. من آن جمله ای را که در تاريخ نوشته اند که خود حضرت در وصيتنامه اش به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه هنگام حرکت به سوی مکه مي نويسد، اين جمله را می خوانم تا ببينيد چه اشتباهی می کنند؛ می گويد «هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/329)» اين جملات را خيلی شما شنيده ايد: «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/329)»؛ من بیرون نيامدم به قصد فساد و تکبر و داعيه سلطنت و امثال اين حرف ها؛ «َ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِی(بحار الانوار /علامه مجلسی /44/329) ». بله، امام حسين برای اصلاح قیام کرد، اما نه اصلاح دين جدش! می گويد «َ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي (بحار الانوار /علامه مجلسی/44/329) » نه «فی دين جدّی»! یعنی هدفش را متمرکز می کند روی اينکه جامعه مسلمين را می خواهم اصلاح کنم، نه دين اسلام را. من اين را بگويم؛ چون من اخیراً این را شنیدم، گفتم این را عرض کنم که نخیر، یک چنین چیزی نیست.
هدفمند بود حسين علیه السلام در اين حرکت؛ و هدفش را هم بعدش می فرماید که «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ(بحارالانوار /علامه مجلسی/44/329). که اين ها همه شاخه هايي است برای اصلاح مسلمين و جامعه مسلمین؛ حتی دارد وقتی که حضرت وارد مکه هم که می شود اين آيه شريفه را ايشان تلاوت می کند: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل(القصص/22)». می فهمی یعنی چی؟ همان آيه ای که مربوط به حضرت موسی است که از مصر آمد رفت وارد مدين شد؛ يعنی متوجه شد، رفت به سمت شهر مدين گفت: اميد است که پروردگار من هدايت کند مرا به راه راست که مرا به مقصودم برساند. يعنی من هدفمندم. همانجور که حضرت موسی هدفمند بود در حرکت، من هم هدفمندم و مقصد دارم. من در گذشته گفتم حسين علیه السلام يک شورشی نبود و الآن هم عرض می کنم حسين علیه السلام يک فراری نبود؛ این غیر از آن است. هدفمند بود در حرکتش.
* غیرت دینی؛ منشأ قیام حسینی
اما يک مطلبی را که می خواهم إن شاءالله اگر خدا توفیق عنایت کند این شب ها من مطرح کنم اين است که ريشه اين هدفگيري اش چه بود؟ که ما اين را هم از گفتار حسين علیه السلام هم از کردار حسين علیه السلام به دست می آوريم و او این بود که حسين علیه السلام می خواست کوشش کند برای حفاظت دين جدش؛ اين چیزی است که از نظر ظاهر خيلی روشن هم هست. «کوششِ در حفاظت از دين»؛ حالا من به شما عرض می کنم که اين خودش يک عنوان است؛ اصلاً خود این یک تیتر است که در اصطلاحات مباحث اخلاقی داریم، در مباحث عرفانی هم داریم؛ حالا می رسیم إن شاءالله که اگر رسیدم، توضیح می دهم. منشأ اين که حرکت کرد حسين علیه السلام و قيام کرد و اين هدفگيری را کرد همين بود؛ می خواست حفاظت کند از دين؛
ما هم در مباحث اخلاقی اين عنوان را داريم ، هم در مباحث معرفتی يعنی سير و سلوکی؛ در مباحث اخلاقی يک بحثی مطرح می کنند به نام «غيرت»؛ که بعد إن شاءالله اینها را توضیح می دهم؛ من فقط امشب فهرست را مشخص کنم و به قول طلبه ها مصبّ بحثم را روشن کنم. در مباحث معرفتی در منازل سلوک الی الله تعالی، در آنجا هم باز همين را مطرح مي کنند: «منزلِ غيرت». هم در اخلاق هست، هم در عرفان هست؛ البته تفاوت هایی بین اینها هست. حسين علیه السلام هر دو را، به موازات هم طی می کرد و می رفت. يعنی منشأ اين حرکت، هم غيرت به معنای اصطلاح اخلاقی بود، هم غيرت به معنای اصطلاح عرفانی بود؛ هر دو تا بود. اینها را توضیحاتش را بعد باید بدهم؛ من فقط امشب من می خواهم به قول ما عنوان بحثم را بگویم که چیست. تا به حال هم من اینجور راجع به امام حسين بحث نکرده ام.
من اول بروم سراغ مباحث اخلاقی؛ در باب مباحث اخلاقی غيرت را که معنا می کنند می گويند سعی و کوشش در حفاظت از چيزی که بايد از او حفاظت شود. اگر کسی سعی کرد، کوشش کرد در حفظ چيزی که بايد از او حفاظت شود، مي گويند او غيرتمند است و غيور است. گاهی هم وقتی می خواهند به اصطلاح رابطه اش را با صفات انسان مطرح کنند می گويند غیرت از نتايج شجاعت است. يعنی اگر انسان آن چيزی را که شرعاً و عقلاً بر او لازم است که او را حفظ کند، در حفظ او زبونی به خرج ندهد به او می گویند این غيرتمند است.
من حالا يک نکته ای را عرض کنم خيلی اين ظريف است؛ در تاریخ هست که امام حسين علیه السلام وقتی از مدينه خارج می شود يک آيه را می خواند؛ وقتی وارد مکه می شود يک آيه دیگر را می خواند؛ من دقت کردم، ديدم هر دو آيه مربوط به حضرت موسی است و هر دو هم مربوط به حرکت حضرت موسی است. وقتی از مصر می آيد بيرون، «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ(القصص/21)». وقتی می رسد مدین، آنجا این آیه است: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل(القصص/22)». حسین علیه السلام وقتی وارد مکه می شود این آیه را می خواند. عرض کردم دقت بايد کرد؛ خيلی ظرافت به خرج می دهد.
در بين انبيا شما نگاه کنيد، آن پيغمبری که از نظر بروز و ظهور صفتش که خيلی صفت بارزی داشت و به تعبير ما خيلی در چشم بود، _و الّا همه انبیاء این صفت را دارند_ غيرتمندی حضرت موسی بود. یعنی حضرت موسی غيرتمندي اش در چشم بود. ديده ايد که چه برخوردهايي که می کند؛ حتی می گويند خيلی حضرت موسی تند بود _نعوذ بالله_ اینهايي که يک مقداری پياده هستند می گويند حضرت موسی خيلی تند بود در بين پيغمبرها؛ من اينها را می گويم برای اينکه خوب جا بيندازم مطلب را بفهميد. تند نبود؛ آدم با غيرتی بود؛ بی غيرت نبود. بر او واجب بود و لازم بود که کوشش کند در حفاظت از چيزی که حفاظتش لازم بود. و آن این مسئله بود که شرک را از جامعه دور کند و اصلاح کند جامعه را.
حسين علیه السلام تند نيست؛ خیال نکنید. او هم راه افتاد، اين هم راه افتاد. هر دوتا راه افتادند؛ منشأ راه افتادن حضرت موسی و امام حسین علیه السلام چه بود؟ غيرت اين دو بود. منشأ حرکتشان این بود که بي تفاوت نبودند. بنشيند تماشاگر باشد نسبت به جامعه!؟ اصلا و ابدا! « لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّی(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/329)» برای اين راه افتادم من. فراری؟! اصلا و ابدا! اتفاقاً عکسش است.
من وقتی تاريخ را نگاه می کنم، نگاه کنيد اتفاقاً اينها از همان نتایج شجاعت است که می گويند. من يک مقايسه بکنم؛ وقتی معاويه مُرد يزيد نامه نوشت به وليد که آنجا حاکم مدینه بود. هم راجع به امام حسين نوشته بود هم راجع عبدالله بن زبير که بیعت بگیرد از اینها. خوب، آن قضایا که من در گذشته گفته ام و تکرار نمی کنم. عبدالله بن زبير صف کشی کرد، بيعت نکرد با يزيد؛ او هم از مدينه رفت؛ ببينيد او چه جوری می روند او و برادرانش. برادرانش گفتند بیا به تعبير خودشان به اصطلاح عربها از طريق اعظم یا شاهراه برويم. گفت نه؛ به بیراهه زد و رفت از ترسش که نکند بگيرندش! فرق را ببینید؛ هر دوتا از مدينه بيرون آمدند برای اينکه بيعت با يزيد نکنند؛ هم عبدالله بن زبير، هم حسين بن علی علیه السلام. او از ترسش زد به بیراهه و به برادرش گفت شما از آن راه اعظم برويد که بعد که آمدند شما را دیدند، من را نمی بینند... بعد هم فرستادند دنبالش، نتوانستند بگيرندش؛ چون از بیراهه زده بود رفته بود.
از آن طرف امام حسين راه می افتد، ببین با چه وضعی راه می افتد. بيش از هشتاد نفر همراهش هستند؛ از بی بی ها بودند، کنيزها بودند، غلامانش بودند؛ چون آن موقع بحث اصحاب مطرح نبود. حدود شايد مثلاً سی نفر که هشت تایشان از کنيزها بودند، به اصطلاح از خدمتکاران زن بودند و بيست و دو سه نفرشان هم از همين بی بی ها بودند، خواهرانش بودند، همسرانش بودند. حدود 10 نفر هم از غلام هايش بودند که هشت نفرشان هم شهید شدند و دوتایشان ماندند. از بنی هاشم، برادرانش و برادرزاده هایش اینها هم بودند؛ حدود چهل نفر هم اینها بودند. مجموعا بيش از هشتاد نفر با او بودند. از کجا رفتند؟ از همان طريق اعظم. آمدند به حضرت عرض کردند آقا حالا که شما می خواهيد برويد، از اين راه نرويد، بياييد مثل همان عبدالله بن زبیر شما هم به بیراهه بزنيد و بروید؛ اینجا می آیند دسترسی به شما پیدا می کنند. جواب حضرت چیست؟ می گويد به خدا قسم _قسم می خورد_ من از همين راه می روم. در مقابل قضا و قدر الهی و حکم او و آنچه برايم مقدر کرده است تسليم هستم. از همان راه حرکت کرد و رفت. من يک وقتی اين را نقل کردم که من در تاريخ ديده ام حدود دويست و پنجاه ناقه همراهش بود يا اسب که اثاث و بارهایشان را حمل می کردند. ببينيد چه قافله ای می شود این!
يک منشأ می آيیم سراغ مسائل اخلاقی می بینیم آن مسئله غيرتمندی حسين علیه السلام است که هدفگيری کرده است؛ منشأش این است که هدفگيري کرده است حفاظت از دين را، هر چه می خواهد پیش بیاید، بیاید. به تعبير ما «مردانه» آمده است. حالا يک وقت اشتباه نکنيد ما می گوييم مردانه، حالا اين را بعد عرض می کنم که يک چيزی از نهج البلاغه يادم افتاد از علی علیه السلام.
در بعد معرفتی اش که ما می رویم در منازل سلوک آنجا هم غيرت را مطرح می کنند. آنجا سه درجه درست می کنند: غیرت زائده و مرید و بعد هم عارف؛ درجه سوم از غيرت که آنجا مطرح است، نسبت به خدا و محبوبش است. حسین علیه السلام غيرتمندي اش نسبت به خدا بود. هم غيرتمند بود نسبت به دين خدا، هم غيرتمند بود نسبت به خود خدا؛ که آن را إن شاءالله بعدها من توضیح می دهم. حسين علیه السلام فراری باشد؟! برو دنبال کارت! با کمال شجاعت حرکت کرد از مدينه آمد رفت به سمت مکه. هيچ جا از او _نعوذ بالله_ زبونی نمی بينید. منشأش هم همين است که من عرض کردم. لذا هيچ جا سر فرو نیاورد.
من در اول بحثم که وارد شدم در بحث حسین علیه السلام عرض کردم اين حرکت هم جنبه های نفیی داشت هم نهیی داشت؛ هر دو تا بود. و منشأش هم همين بود؛ غيرت نسبت به دين داشت امام حسين علیه السلام. می گفت هر طور هست من این را باید حفاظتش بکنم. این بر من واجب است. حالا می رسيم ما که هر کسی در حدّ خودش، در حیطه نفوذ خودش بر او واجب است که این را حفظش بکند، شرعاً و عقلاً. حالا عرض می کنم من می رسم در باب غيرت، غيرت نسبت به دين داريم، غيرت نسبت به ناموس داريم، غيرت نسبت به اولاد داريم، غيرت نسبت به مال داريم. اگر رسيدم اینها را می گوييم و همه جایش را می آورم تطبیقش می کنم با حسين علیه السلام که چه جور او حرکت کرد.
حالا آنکه راجع به «مردانه» گفتم يادم نرود، اين را به شما عرض کنم اين به اصطلاح، از اصطلاحات ما است که به کار می گیريم و می گوییم. مراد از مردانه، «شجاعانه» است. مذکر و مؤنث ندارد. علی علیه السلام اواخر عمرش که بود يک خطبه خواند که در نهج البلاغه هست؛ آنجا وقتی که دلش به درد می آید از دست اصحابش می گويد: «يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال(نهج البلاغه/سید رضی / علیه السلام0)». فهميديد؟! به آنها اين جوری خطاب می کند. شما شبيه مَردید؛ مَرد نيستيد شما. پس مسئله چيز ديگري است و بحثِ مذکر و مؤنث نيست.
در باب مسئله حسين علیه السلام و اصحاب حسين و ياران حسين علیه السلام مبدأ همين دو تا بود. آنها فرقشان با حسين اين بود که در بعد معرفتی محبوبِ حسين، الله تعالی به آن معنا بود؛ ولی اينجا محبوبِ آنها حسين علیه السلام بود که ولیّ الله بود. اينها ظرافت هايي است که من دارم می گويم. در بعد معرفتی و منازل سلوک که بروی اینجوری پیاده می شود اینجا. اما از نظر اخلاقی يکی بود؛ حفظ دين خدا بود. این بود. آن وقت بايد بگوييم مقابله بود بين دو دسته، که يک دسته اينها افرادی بودند به معنای واقعی کلمه در بعد اخلاقی و عرفانی غيرتمند بودند و درست آن طرفش نقطه مقابل آنها بودند؛ یعنی مردانی در مقابل نامردانی قرار گرفتند.
مسلم بن عقیل نامه می نویسد به حسین علیه السلام که در مکه بود؛ در نامه اش می نویسد « و إن جميع أهل الكوفة معك و قد بايعني منهم ثمانية عشر ألفا(مثیرالاحزان /ابن نما حلی/32)»؛ با من هجده هزار نفر از اهل کوفه بیعت کرده اند، بیا. از این طرف خوب دقت کنید که اینها را وقتی عبیدالله آمد و تهدید کرد، هنگام نماز، شب در مسجد کوفه، نماز مغرب و عشاء، می ایستد به نماز عده ای بودند؛ نماز تمام می شود، سی نفر؛ وقتی از شبستان وارد صحن مسجد می شود میآید دمِ در ده نفر بودند؛ از درِ مسجد کوفه می آید بیرون در کوچه نگاه می کند، می بیند یک نفر هم نیست. با غیرت و بی غیرت را حالا می فهمی یعنی چی؟ خوب بفهم! یک نفر هم نمانده بود.
مسلم هم که مال کوفه نیست؛ بچه مدینه است؛ اینجا کسی را ندارد که. این طرف، آن طرف در کوچه ها می گشت تا می رسد به یک مرد با غیرت! یه یک مرد برخورد می کند اینجا در کوفه! می آید می بیند پیرزنی درِ خانه نشسته تسبیح دستش است دارد ذکر می گوید. رو می کند به او می گوید یا أمة الله، من تشنه ام؛ آب داری یک کمی آب به من بدهی؟ در کوفه یک مرد با غیرت بوده، او هم طوعه بوده است. رفت ظرف آب را آورد داد به او. در تاریخ دارد مسلم آبش را خورد، نشست روی زمین، آب را خورد و ظرف را برگرداند؛ نشست وسط خاکها در کوچه. طوعه برگشت دمِ در، دید این نشسته است. رو کرد به او گفت یا عبدالله، ای بنده خدا، بلند شو برو، اینجا ننشین؛ مسلم هیچ جوابی نداد ؛ بار دوم گفت یا عبدالله، قُم، بلند شو، بلند شو برو؛ باز هیچ جوابی نداد؛ بار سوم به او گفت بلند شو برو سراغ خانه و خانواده ات؛ برای من خوب نیست اینجا بنشینی درِ خانه من؛ مسلم جواب داد «ما لي في هذا المصر أهل و لا عشيرة(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/350).» رو کرد به او گفت من در این شهر نه خانه دارم و نه خانواده ای دارم، من غریبم. طوعه او را نمی شناخت؛ رو کرد به او گفت تو کی هستی؟ گفت من مسلم بن عقیل هستم. تا گفت من مسلمم، این پیرزن آنقدر خوشحال شد...؛ مسلم گفت اجازه می دهی من یک امشب را بیایم خانه تو و مهمان تو باشم؟ فردا می روم. چه استقبالی کرد طوعه از مسلم! چه استقبالی کرد! چه جور پذیرایی می کرد؛ مثل پروانه دور مسلم می گشت تا صبح.
نگاه کنید آقا، دو دسته بودند اینها، درست دو دسته بودند که در مقابل هم بودند. اما صبح شد؛ آمدند خانه طوعه را محاصره کردند و حالا دیگر می دانید. مسلم هدفمند است. وقتی از خانه بیرون آمد مواجه شد با آنها، به این زن دعا کرد و از او تشکر کرد. خوب، مسلم را محاصره کردند؛ شنیده اید دیگر، هر کس به هر وجهی که توانست به مسلم حمله کرد؛ همین هایی که دعوت کرده بودند؛ همین نامردها به مسلم حمله کردند. می نویسند از بالای بام سنگ به سر مسلم می زدند. تنها بحث این نبود که بیایند با شمشیر بجنگند با او؛ دیدند نمی توانند.
دارد عبیدالله خبر داد به محمد بن اشعث گفت چه شده است که تو نمی توانی یک نفر را بگیری و دستگیرش کنی؟ محمد بن اشعث گفت تو خیال کردی من را فرستاده ای یک نفر از کسبه کوفه را بگیرم!؟ بقالی از بقالان!؟ اینها شیرمردانی هستند؛ مگر می شود به اینها به زودی دست پیدا کرد؟ پیغام داد گفت به او امان بده. امان داد، مسلم را دستگیر کردند.
اینجا من فقط یک جمله می گویم؛ دید محمد بن اشعث که دارد مسلم گریه می کند. این خبیث خیال کرد از زبونی مسلم است و مسلم دارد اظهار عجز می کند؛ آمد او را سرزنش کند؛ گفت شما که آمدید برای یک چنین امری قیام کرده اید، یعنی می خواهید حکومت را بگیرید، دیگر این گریه کردن مناسب شما نیست. خواست سرزنشش کند. می دانی مسلم چه جواب داد؟ گفت «لنفسي بكيت(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/353)»؛ برو دنبال کارِت نامرد؛ من مَردم؛ من برای خودم گریه نمی کنم؛ «ني أبكي للحسين(بحار الانوار /علامه مجلسی/44/353).» من برای حسین گریه می کنم که دست یک مشت زن و بچه را گرفته دارد می آید...