کليد واژه : حضرت عيسي ، حضرت ابراهيم ، شيعه ، محبت اهل بيت ، خادم امام حسين عليه السلام
- گر مـنظر افـلاک بود منـظرتووزکوثراگرسرشته باشند گل تو
- چون مهرعلي نباشد اندردل توافسوس تو و سعي بي حاصل تو
- احمدا ذات تو وحيدريکي استشهربا دروازه وبادريکي اسـت
- تو مدينه علمي وحيدر دراستپس کلـيد دانش تو حـيدر اسـت
- مصطفي چون گل کند عطرش علي استمصحف احمد به هر سطرش علي است
- علي آن شـيـر خـدا شـاه عربالـفـتـي داشـتـه بـا ايـن دل شـب
- شـب زاسـرار علي آگـاه اسـتدل شــب مـحـرم سـرالله اسـت
- شب شنيده است مـناجـات عليجـوشـش چـشـمـه عـشـق ازلي
- ناشناسي که به تـاريـکي شـبمـي بـرد نـان يـتـيــمـان عـرب
- فـجـر تـا سـيـنـه آفاق شـکافتچـشـم بـيـدار علي خفته نيافت
- پـيـشـوايـي کـه زشـوق ديـدار مـي کـنـد قـاتـل خـود را بـيـدار
- مي زند پس لـب او کاسه شيـرمي کند چـشـم اشـارت به اسيـر
- چه اسيري که همان قاتل اوست تو خدايي مگراي دشمن دوست
- در جهاني همه شور وهمه شـرهـا عـلـي بـشـر و کـيـف بـشـر
- شب روان مست ولاي تو عليجـان عـالـم بـه فـداي تـو عـلـي
شکي نيست که پيامبر و اهل بيت ما اول شخصيت هاي عالم هستند حتي روايت است که انبياء سابق را با پيامبر و ائمه ما مقايسه نکنيد. «نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ فِينَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ فِينَا مَعْدِنُ الرِّسَالَة» ( مجلسي/ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 26/ ص: 267). اين تعبير در روايات آمده و خيلي هم عموميت دارد، نبايد هيچ کسي را کنار اين ها گذاشت. جبرئيل با همه عظمت و مقامش گهواره جنبان حضرت زهراء است و مي گويد من خادم اين خانه هستم. امام حسين عليه السلام هم در روز عاشوراء مي فرمايد: جبرئيل خادم ما اهل بيت است. در روايت هست که وقتي حضرت موسي عظمت پيامبر را ديد گفت: خدايا من را از امت اين پيامبر قرار بده.
حضرت عيسي هم درخواست کرد خديا من را از اين امت قرار بده خداي متعال هم دعايش را مستجاب کرد. مي دانيد حضرت عيسي از دنيا نرفته اين آيه قرآن است (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ) ( النساء: 157). مسيحي ها مي گويند حضرت را از صليب دار زدند، اما قرآن مي فرمايد که يکي شبيه حضرت عيسي شد و او دار زده شد خود حضرت عيسي محفوظ ماند. خداي متعال حضرت عيسي را به آسمان ها برده و زنده است و دعايش را مستجاب کرده است. خدا او را براي شاگردي و سربازي حضرت امام زمان ذخيره کرده است وقتي حضرت ظهور مي کند مي آيد با حضرت بيعت مي کند و به حضرت اقتداء مي کند و جزء ياران امام زمان است. حضرت ابراهيم که آن همه عظمت و مقام دارد وقتي نور شيعيان حضرت امير را در آسمان مشاهده کرد دست به دعاء برداشت و با آن همه عظمتي داشت که از جان و مال و آبرو و فرزند گذشت گفت: خدايا من را از شيعيان حضرت اميرالمومنين قرار بده «اللّهمّ اجعلني من شيعة أمير المؤمنين7» ( رسولى محلاتى، سيد هاشم بحرانى/ الإنصاف فى النص على الأئمة ع با ترجمه/ متن عربى/ ص: 478). آيه قرآن داريم که خداي متعال هم دعايش را مستجاب کرد «وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَابْرَاهِيمَ، إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ » (الصافات: 83،84). حضرت ابراهيم به مقام قلب سليم رسيد توحيدش کامل شد تازه شيعه اميرالمومنين عليه السلام شد. البته شيعه يعني کسي که همه وجودش اطاعت و امر امام است هر چه او امر مي کنند اطاعت مي کند مثل سلمان و ابوذر و مقداد، اما کساني که اهل بيت را دوست دارند اين ها محبين اهل بيت هستند. شيعه واقعي مقامش خيلي بالاست کساني که با اهل بيت ارتباط دارند خيلي مقامشان بالاست، آن چيزي که بيش از همه ميزان حسنات ما را سنگين مي کند ولايت است.
امام هادي عليه السلام مي فرمايد: «الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُون» ( ابن شعبه شعراني/ تحف العقول عن آل الرسول6/ ص : 481). دنيا مثل بازار مي ماند در اين بازار هر چيزي هست شما هم حق انتخاب داريد خدا در قرآن مي فرمايد: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ» ( الأحزاب : 4). يعني براي هر مردي بيش از يک دل قرار نداديم دلي که در قرآن آمده منظور روح و جان است يعني ما براي هر کسي يک جان و دل بيشتر نداديم در يک دل هم يک دلبر جاي مي گيرد. دلبر اصليمان چيست؟ هر چه هست با همان مشهور مي شويم مواظب باشيم پول و دنيا نباشد. امام حسين عليه السلام مي فرمايد: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» ( مجلسي/ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 44/ ص : 310). مواظب باشيم که نوکر دنيا نباشيم اين که مي گويند هر کسي از پل بگذرد خندان باشد يعني هر کس در اين دنيا از پول و دنيا بگذرد ما نبايد فداي پول باشيم ما بايد فداي امام حسين باشيم امام حسين هم فداي خدا مي شود اين مسير تکامل است. مواظب باشيم زرو زيورهاي دنيا ما را به خود مشغول نکند و عاشق خودش نکند.
اگر سر دو راهي قرار بگيريد آيا دنيا را انتخاب مي کنيد يا خدا و امام حسين را انتخاب مي کنيد؟ حر و عمرسعد سر دو راهي قرار گرفتند همه به حر سلام مي دهند و عمرسعد را لعنت مي کنند. به عمرسعد گفتند که بيا اين کار را بکن استاندار ري مي شوي، شب تا صبح قدم زد و فکر کرد که اين کار را بکنم يا نکنم همه مشاورينش هم گفتند نکن. خيلي عجيب است وقتي حب دنيا آدم را بگيرد انسان به خاطر يک وعده رياست ملعون دنيا و آخرت مي شود. عمرسعد به فرمانداري ري نرسيد خودش هم اين آيه را مي خواند «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ» ( الحج : 11). ولي حر فرمانده ابن زياد بود در موقع دو راهي وقتي که صداي «هَلْ مِن ناصِرٍ يَنْصُرُنى » (جمعي از نويسندگان/ فرهنگ عاشورا/ ص : 121). را شنيد بدنش شروع به لرزيدن کرد اين حرف حق به دلش نشست و منقلب شد گفت: به خدا قسم چيزي را بر بهشت مقدم نمي کنم و لو اين که قطعه قطعه بشوم يا اين که سوزانده بشوم.
«حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاط» ( شيخ مفيد/ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد/ ج 2/ ص : 127). خيلي روايت مهمي است. چه کار کنيم که محبوب خدا بشويم يک موقع شما مي گوييد من خدا را، امام زمان را دوست دارم اين خيلي مهم نيست اعتباري هم براي اين دوست داشتن نيست يک وقت ممکن است آدم وسط کار ببرد ولي يک وقت خدا و امام زمان بفرمايند که من تو را دوستت دارم خيلي مهم است اصلا تفاوتش بي اندازه است. پيامبر مي فرمايد: اگر مي خواهي محبوب خدا بشوي بيا دور امام حسين، بيا به کشتي امام حسين پناهنده بشو، حالا هر طوري که مي تواني مال مي دهي، گريه مي کني، بچه هاي امام حسين را شاد مي کني، سينه مي زني، به سادات احترام مي گذاري؟ آن هايي که امام حسين را دوست دارند به خاطر امام حسين به اين ها محبت مي کنند، اصلا همه فاميل و خانواده شما محب امام حسين هستند به خاطر امام حسين به اين ها محبت کن.
بزرگي مي فرمودند: اگر کسي چشم دلش باز باشد مي بيند که همه رعيت امام زمان هستند به خاطر امام زمان به اين ها احترام بگذاريد. حتي براي دشمنت هم خير خواهي کن دعا کن که خدا هدايتش کند امام حسين ظهور خيرخواهي بود. مي بيني امام حسين از دشمنش تقاضاي آب مي کند کمک مي خواهد، همه اش مي خواست نجاتشان بدهد دستشان را بگيرد والا امام حسين به کسي احتياج ندارد امامي که محتاج باشد به درد نمي خورد تمام اين ها براي دستگيري بود. بريم دور امام حسين، دور اهل بيت بچرخيم چيزي در عالم با ارزشتر و نجات دهنده تر از محبت اهل بيت نيست. اگر مي خواهي آقاي دو عالم بشوي بايد به اين ها وصل بشوي.
بزرگي در قم هست که قبلا در کربلا امام جماعت صحن آقا اباعبدالله بود. ايشان نقل مي کردند آن جايي که من بودم يک حاج عباس رشتي بود عشق امام حسين او را از همه جا بريده بود و به کربلا آورده بود. بچه هايش ازدواج کرده بودند و عيالش هم فوت کرده بود. مي گويد آخر عمري بروم در آستان امام حسين عمرم را تمام کنم، گاهي هم دستفروشي مي کرد. مي رفت در مجلس امام حسين خدمت مي کرد بيشتر آب به عزادارها مي داد. آية الله کاشاني مي فرمودند: من که به صحن براي نماز مي آمدم زيلوهاي صحن را پهن مي کرد به ما هم که مي رسيد خيلي احترام مي کرد آدم قبراق و سرحالي بود. يک روز که روز وفات يکي از امام ها بود من با دوتا از نزديکانم از خانه بيرون آمديم برويم در مجلس روضه شرکت کنيم بين راه يکي از وعاظ کربلا به من رسيد گفت: فلاني شما حاج عباس رشتي را مي شناسيد؟ گفتم: بله، گفت: مي دانيد ايشان در اين شهر غريب است الآن در خانه اش مريض افتاده و کسي را ندارد. گفتم: خبر نداشتم که مريض است. گفت: مي شود که از او عيادت کني؟ گفتم: باشد بعد روضه مي رويم. گفت: نه، اگر برويم روضه ممکن است ايشان از دنيا بروند. گفتم: اين قدر وضعش بد است؟ برويم. يک اتاق محقري اجاره کرده بود ديدم حاج عباسي که سرحال بود ضعف کرده و در رخت خواب افتاده، بي جان و بي حال و در حال سکرات است اصلا نمي توانست جواب سلام واجب رابدهد. ما دور بسترش نشستيم يک پيرمردي که رفيقش بود از ايشان پرستاري مي کرد. به رفقاء گفتيم: رفقاء براي ما هم همچين روزي هست ما هم يک روز مي رويم اگر هم ما بهشت و جهنم را نديديم اما قبر را که ديديم مرگ را که ديديم باور کرديم نه ما بارو نکرديم که يک روزي از همين روزها هم ما مي رويم در آن لحظه هيچ کس به درد ما نمي خورد الا کارهاي خيري که انجام داديم. بياييم در طول عمر، آخرتمان را درست کنيم دنيا تمام مي شود مي رود ورثه مي خورند فحش هم مي دهند مي گويند چرا کم گذاشتي؟ بياييم بيدار بشويم.
آية الله کاشاني مي فرمودند: يک جرقه اي به ذهن من زد به آن روضه خوان گفتم که الآن بهترين وقت روضه است يکي هم موقع دفن يک مداحي بيايد روضه امام حسين را بخواند چون آن جا شياطين مي روند و ملائکه مي آيند رحمت مي گيرد. اين آقا شروع کرد به روضه خواندن، حاج عباسي که نمي توانست خودش را حرکت بدهد گفت باور کنيد با يک قدرت عجيبي پتو را کنار زد بلند شد مودب نشست با زبان رشتي گفت: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ» (شيخ عباس قمي/ مفاتيح الجنان/1/ ص:56). قربان قدم هايتان بروم من چه لياقتي داشتم به ديدن من بياييد خاک بر سرم که شما به ديدم من آمديد. «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ » (شيخ عباس قمي/ مفاتيح الجنان/1/ ص : 427). آقاجان، اربابم قربان قدم هايتان بروم. همين طور يکي يکي به معصومين سلام داد و تشکر کرد تا رسيد به امام زمان(عج) «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» (شيخ عباس قمي/ مفاتيح الجنان/ 1/ ص:116). گفت: قربان قدم هايتان، يک عمري يابن الحسن گفتيم گريه کرديم از امام زمان تشکر کرد بعد روي تختخوابش دراز کشيد مثل اين که صد سال است که فوت کرده است. لحظه آخر چهارده معصوم به ديدارش آمدند مي گفت: اين قدر اين کار ما را منقلب کرد که چهارده معصوم به ديدار حاج عباس رشتي آمدند. من به رفيقش گفتم که جنازه اين حاج عباس را بر ندارد. گفت: چرا؟ گفتم: اين پير غلام امام حسين بوده خيلي خيلي پيش خدا ارزش دارد بايد به اندازه يک مرجع تقليد تشييع جنازه بشود و تجليل بشود. گفتند: باشد. آمدم خانه و هيئت هاي کربلا را خبر کردم به علماء گفتم که درس ها را تعطيل کنيد، به بازاري ها گفتم که بازار را ببنديد، مثل روز عاشوراء هيئت ها براي عزاداري بيرون آمدند. به متولي حرم زنگ زدم بهترين جاي قبر را برايش دادند.
مجلس ختم گرفتيم در يک مجلس ختم که مخصوص طلبه ها بود آية اللهي که در حرم امام حسين نماز مي خواند و حدود نود سالش بود و قد خميده و موهايش همه سفيد شده بود عصاء زنان آمد کنار من نشست گفت: امکان دارد مجلس حاج عباس را من منبر بروم. همه دست به دهان شدند گفتيم آقا افتخار مي کنيم بفرماييد. رفت و بر پله اول منبر نشست و گفت: مردم من که اهل منبر و سخنراني نيستم ولي خوابي که از اين حاج عباس رشتي ديدم برايتان بگويم و پيغام او را به شما برسانم. وقتي آقاي کاشاني به من زنگ زد و جريان را به من گفت تلفن را که قطع کردم خيلي گريه کردم گفتم يا امام حسين به ديدم من هم مي آيي يا نمي آيي؟ به حال خودم خيلي گريه کردم دلم شکست آن قدر گريه کردم که خسته شدم و خوابم برد خواب ديدم که به يکي از باغ هاي بهشت رفتم، گفتم: اين باغ کيست؟ گفتند: اين باغ حاج عباس رشتي است. ديدم آن جا حکومتي دارد و سلطنت مي کند. به خدا قسم گدايي در خانه امام حسين خيلي کارها مي کند ديدم حاج عباس جوان وزيبا شده است کنار من آمد گفتم: حاج عباس چه خبر؟ گفت: وقتي که من را در قبر گذاشتند و دفن کردند تنها که ماندم قبر من باز و بزرگ شد آقا اباعبدالله به ديدن من آمد و گفت: من تو را تنها نمي گذارم تو خدمتگذار من هستي، من را به اين باغ آوردند بعد فرمودند: که اين باغ برزخي است اين جا باش در قيامت مي آيم تو را مي برم در اعلاء درجه بهشت همنشين خودم مي کنم. بعد به من گفت: آقاي سيبويه به مردم بگو جاي ديگر نروند هر چه هست در خانه سيدالشهداست همه اختيارات در دست امام حسين است.
- امان از دل زينبکه خون شد دل زينب
مي دانيد مصائب حضرت زينب دل امام زمان را خيلي سوزانده است و مي سوزاند آقا مي فرمايد: من بيش از همه براي عمه ام حضرت زينب گريه مي کنم. کسي مي گفت: که در محل ما کسي بود که تعزيه مي خواند شمر مي شد نقش شمر را مي خواند. به کربلا براي زيارت امام حسين رفت در کربلا امام حسين را خواب ديد، امام حسين فرمود: که تعزيه برايم به پا کن. گفت: آقا من در محضر شما خجالت مي کشم. حضرت فرمودند: من به تو مي گويم. گفت: من قيافه شمر را گرفتم و جلو آمدم، مي گفتم من علي اکبر تو را مي کشم آقا منقلب مي شدند، من علي اصغر شما مي کشم من چنين مي کنم آقا منقلب مي شدند. يک جايي ديگر بود که آقا طاقت نياورد آن جايي که گفتم زينب تو را اسير مي کنم، گفت: آقا دست به سر مبارکش گذاشت گفت: ديگر اين يکي را طاقت ندارم. خيلي سخت بود آقا اباعبدالله اسارت زينب را بشنود.
پدر شهيدي گفت: من پدر سه شهيدم ولي حاج آقا مادر شهيدها اين قدر براي شهدا گريه مي کنند که يک سرّي را جرآت نکردم براي مادرشان بگويم. گفتم: چه سرّي است؟ گفت: وقتي که يکي از بچه هايم را آوردند سر در بدن نداشت هنوز به مادرش نمي توانم بگويم اگر بگويم دق مي کند. متوجهي چه مي گويم امان از دل زينب، زينبي که طاقت ندارد آفتاب به بدن برادرش بتابد و ناله برادرش را بشنود. چه گذشت بر زينب؟ کنار قتلگاه آمد ديد بدن برادر قطعه قطعه شده و سر در بدن ندارد آن چنان ناله زد که دشمن هم به گريه افتاد. بي بي سکينه آمد صدا زد عمه جان اين بدن کي است؟ اين بدن که زير سم اسب ها مانده کيست؟