کليد واژه : ولايت ، قران ، عنداله ، معصومين ، وحي ، قرآن ، رؤيت خدا ، وجه الله ، شناخت ، ربوبيت
سخنران استاد میرباقری
آيات و روايات فراواني درباره شئون ائمه هدات معصومين ( عليه السلام)هست که بر اساس بعضي روايات، قسمت عمده قرآن درباره همين معناست. رواياتي داريم که در مجامع معتبر روايي نقل شده است. حتي اهل سنت نقل کرده اند که «الْقُرْآنُ أَرْبَعَةَ أَرْبَاعٍ رُبُعٌ فِينَا وَ رُبُعٌ فِي عَدُوِّنَا».[1] اگر قرآن را چهار بخش کنيد که البته مقصود چهار بخش مساوي نيست، يک قسم از حقايق قرآن درباره اهل بيت است و يک قسم در باب دشمنان اهل بيت و يک قسم هم فرائض و احکام و يک قسم هم امثال و حکم است.
در بعضي روايات بيش از اين بيان شده است و فرمودند که «وَلَايَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِيعِ الْكُتُبِ». [2] ولايت ما محور قرآن و همه کتب آسماني است. البته توضيح اين روايات مورد توجه بزرگان بوده و به آن پرداخته اند.
مرحوم فيض، در مقدمات تفسير صافي و ساير محققين و بزرگان تلاش کرده اند اين روايات را معنا کنند، که معناي ربع قرآن در باب ماست، چيست.
آياتي در قرآن کريم وارد شده و گوياي شأن و مقام اين اولياي الهي است. خداي متعال مي فرمايد: «وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ».[3] آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن خداي متعال هست و هر که در آسمان هاست و هرکه در زمين هست، اين ها ملک خداي متعال هستند و کساني که نزد او هستند، از بندگي خداي متعال، از عبوديت، از خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال، استکبار ندارند. نتيجه درک مقام عندالله اين است کساني که نزد او هستند، مستکبر نيستند و هرگز بر اثر دوام بندگي و عبادت خسته نمي شوند. عده اي هم هستند که عندالله اند.
در قرآن مجيد مقامي هست که از آن به مقام عندالله تعبير مي شود. اين مقام شئون و مراتبي دارد. گاهي در قرآن مي فرمايد: شهدا عند ربهم و نزد پروردگارشان هستند.
گاهي مقام يک عده اي را بيان مي کند و مي فرمايد: عده اي نزد رب تو هستند. در بعضي روايات درباره مقام برخي مؤمنين و متقين مي فرمايد: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ».[4] نزد پادشاه مقتدري هستند.
در اين آيه به گونه ديگري بيان شده که بعضي از ارباب معرفت، به خصوص روي اين انگشت گذاشته اند که «مِنْ خَلْقِهِ مَا عِنْدَهُ»[5] نه عندالله است، نه عندالرب است و نه عند ربهم است.
من عنده مقامي است که با اين ضمير غائب به آن اشاره شده که ارباب معرفت خيلي به آن حساس اند. مي گويند اين اشاره مقامي بالا و استثنايي است. خداوند مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ». [6] اين افراد اهل خضوع و خشوع محض اند. تا انسان به اين مرحله نرسيده باشد، ممکن است مراتبي از استکبار را داشته و نتواند فروتن باشد، ولي وقتي به اين مرحله رسيد و حجاب ها کنار رفت، به مرحله اي ويژه اي مي رسد: «الهى ما عبدتك خوفا من نارك، و لا طمعا في جنّتك، و لكن وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك». [7]
اميرالمؤمنين مي فرمايند: من هرگز تو را براي بهشت و جهنمت عبادت نکرده ام. تو را يافته ام که شايسته اين هستي که براي تو سجده شود و به همين دليل تو را عبادت مي کنم. آن هايي که به مقام عنده مي رسند، مي فرمايند: «إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ».
انوار پاک معصومين، نور پاک هستند که مقام اختصاصي دارند و آن اين است که عنده هستند. ظاهر اين آيه شريفه اين است که اين مقام در قيامت نيست. يعني اين گونه نيست که وقتي وارد قيامت مي شوند، در عالم بعد حجاب از آن ها برداشته مي شود و اين مقام را درک مي کنند، بلکه هم اکنون که در دنيا هستند، مقام عنده دارند. الآن هم آن ها نزد خداي متعال هستند و مقام عنداللهي دارند. پس شأني که براي اين انوار پاک هست، اين است که در نزد خدا هستند و مقام عند الله دارند و در هر کجا که هستند و در هر عالمي که به سر مي برند مقام عنداللهي براي آنها ثابت است.
ائمه واسطه بين همه خلق و خداي متعال هستند. مستقيماً از خداي متعال دريافت مي کنند. بدون واسطه، بدون حجاب. قرآن خداي متعال مي فرمايد که هيچ بشري نيست که خدا با او صحبت بکند، الا اين که يکي از اين سه راه را دارد. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ». [8] يا خداي متعال فرستاده اي را مي فرستد و به واسطه او وحي مي کند يا اينکه وحي از وراي حجاب است. اين دو مورد روشن است.
آن جايي که رسولي مي آيد، جبرييل حامل وحي الهي است و رسولان الهي، جبرييل را در بيداري مي بينند و از وحي خدا آگاه مي شوند که مقام رفيعي است. وقتي در روايات مي خواهند فرق بين نبي و رسول را بيان کنند، مي فرمايند رسول در مقامي است که جبرييل و ملک وحي خدا را در بيداري مشاهده مي کند، نه اينکه در خواب به او وحي شود يا صدا بشنود و نبيند. هم مي بيند، هم صدا را مي شنود و مستقيماً از رسول وحي، وحي الهي را دريافت مي کند که اين مقام رفيع است که بتواند ملک وحي و جبراييل را ببيند و وحي خدا را از او تلقي بکند.
خداي متعال در باب موسي کليم مي فرمايد: «فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ». [9] از يک شجره اي با موسي حرف مي زنند. به واسطه يک درخت. حالا اين درخت چيست؟ در بعضي روايات تفسير به اهل بيت شده است، ولي ظاهرش اين است که از وراي يک حجابي با او صحبت مي کنند. حالا اگر اهل بيت هم باشد، باز براي او حجاب و واسطه است. بي واسطه نيست، ولي يک قسم ديگر داريم که وحي است. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا».ً [10] اين وحي همان قسم تکلمي است که هيچ واسطه اي نيست، بين خدا و کسي که با او صحبت مي کند. نه رسول و جبرييل هست و نه حجاب در باب نبي اکرم (ص). يک قسم از وحي بدون هيچ گونه حجاب و واسطه اي بوده است که در بعضي نقل ها از جمله در توحيد صدوق به آن اشاره شده است.
فرموده اند هر گاه وحي هايي بر پيامبر نازل مي شد، حال حضرت سنگين مي شد. در بعضي نقل ها هست، گاهي حضرت سوار بر مرکب بودند و اين قدر حالشان سنگين مي شد که اين مرکب شکمش به زمين نزديک مي شد. حالا چه اتفاقي در باطن عالم مي افتاده، از فهم ما خارج است. حضرت فرمودند: اين قسم از وحي، همان وحي بدون واسطه است. آن جايي که هيچ واسطه اي بين حضرت و خداي متعال نبود و بدون واسطه وحي را تلقي مي کردند. اين حالت در حضرت اتفاق مي افتاد. آن ها چنين مقامي دارند که کلام خدا را بدون واسطه دريافت مي کنند. به مقام عندالله دست يافتند. اين در باب ائمه هدات معصومين هم هست. خداي متعال درباره کتاب الهي مي فرمايد: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ».[11]
قرآن، آيات بيناتي است در قلوب کساني است که به آن ها علم داده شده است. در روايات ما اوتوا العلم به اهل بيت ( عليه السلام)تفسير شده است.
در بعضي روايات سؤال کردند اين ها چه کساني هستند که قرآن در قلب آن ها حاضر است؟ فرمودند چه کسي غير ما مي تواند باشد؟ چه کسي غير از ما مي تواند اين علم الهي را مستقيم دريافت کند؟ در يک روايتي است که حضرت فرمود: قرآن بين الدفتين است. نفرمود آن کلمات و علايمي که در بين الدفتين و بين دو جلد هست، در سينه ماست.
از وجود نوراني امام صادق ( عليه السلام)نقل شده که قرآن «حبل متصل بينک و بين عبادک» است. رشته متصلي است، بين خدا و بندگان خدا که اين رشته را هر که بگيرد، مي تواند با اين رشته بالا برود و رشد بکند.
خداي متعال مي فرمايد: «وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ». [12] حقيقت قرآن، منزلت والايي دارد. خداوند در اين باره مي فرمايد: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ». [13]
قرآن، بلاواسطه در اختيار آن ها قرار مي گيرد. بدون حجاب در اختيار آن هاست. بين آن ها و خداي خودشان هيچ حجابي نيست. کلام خدا را مستقيم دريافت مي کنند. آن ها داراي علم الهي هستند. البته نمي خواهم بگويم به معناي اصطلاحي اش به ائمه هدات معصومين وحي مي شد. آن بحث ديگري است، ولي قرآن در اختيار آن هاست.
خداي متعال مي فرمايد: «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ».[14] ما اين کتاب الهي را بر تو نازل کرديم تا بين مردم قضاوت کني.
پيامبر گرامي، حقيقت قرآن و وحي الهي را بلاواسطه تلقي مي کند و ما هستيم که با واسطه مي شنويم. آن ها چنين مقامي دارند. لذا در بعضي روايات از جمله در احاديث معراجيه هست که در يک توقيع به امام حسن عسکري ( عليه السلام)نوشت آيا مي شود خدا را ديد يا چگونه ما ربي را عبادت کنيم که نديده ايم؟
اين بحث پر دامنه اي است که آيا رؤيت خداي متعال ممکن است؟ بين فرق مختلف مسلمين در اين زمينه اختلافات فراواني وجود دارد. بعضي معتقدند در عالم قيامت، خدا را با چشم سر مي شود ديد. در قيامت مؤمنين خدا را با همين چشم سر مي بينند. اين در روايت ائمه ( عليه السلام)به شدت رد شده است. فرموده اند: خداي متعال منزه از اين است که بشود با چشم سر او را ديد.
روايات فراواني در اين زمينه است. بسياري از آن ها ناظر به همين عقيده فاسد است که توضيح مي دهد رؤيت حسي منوط به يک فعل و انفعالات حسي است که اين بين ما و خداي متعال واقع نمي شود. بنابراين، اين قسم رؤيت قطعاً مردود است، يعني خداي متعال با ديده حسي، نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي شود. اين محل ترديد نيست، اما يک رؤيت باطني، به تعبير روايات با حقيقت ايمان ممکن است واقع شود يا ممکن نيست واقع شود. يک رؤيت ديگري است که کسي ممکن است بخواهد با لطافت عقل خودش خداي متعال را درک کند. اين هم مذمت شده است.
در روايت داريم: «وَ عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِ جَمَالِكَ وَ انْحَسَرَتِ الْأَبْصَارُ دُونَ النَّظَرِ إِلَى سُبُحَاتِ وَجْهِكَ».[15] عقل ها از درک زيبايي تو ناتوانند. آن آفاق دور از ديده ها پوشيده است، حتي از ديده هاي دل انسان ها.
در اين روايت نوراني، امام حسن عسکري ( عليه السلام)فرمودند: «جَلَّ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ الْمُنْعِمُ عَلَيَّ وَ عَلَى آبَائِي». [16] خدايي که آقاي من هست، همه نعمت ها از اوست و جليل تر از اين است که با چشم سر ديده شود و کسي او را ببيند و کسي او را مشاهده کند. بعد سؤال کردند که آيا رسول الله (ص)، خدا را ديد؟
در اين روايت هست که خداي متعال نور خودش را به پيامبر نشان داد: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرَى رَسُولَهُ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَبَّ».[17]
پيامبر مي فرمايد: من يک جايي رفتم که جبرييل قبل از آن، آن جا پا نگذاشته بود. خداي متعال در آن مقام از نور عظمت خودش به من ارائه داد، آن چه را که مي خواست.
در روايت ديگري فرمود که يکي از علماي يهود از اميرالمؤمنين سؤال کرد: آيا پروردگار خودت را ديده اي و عبادت مي کني يا نه؟ حضرت فرمود: «فقال ع أ فأعبد ما لا أرى فقال و كيف تراه فقال لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ». [18]
من پروردگاري را که نبينم، عبادت نمي کنم. به حضرت عرض کرد؟ او را چگونه ديدي؟ حضرت فرمود: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ». ديدن اين نيست که چشمي با ديده سر خدا را ببيند. آن که با ديده سر ديده بشود که خدا نيست. به حضرت عرض کرد: آيا خدا ديده مي شود؟ حضرت فرمودند: نه. عرض کرد: چيزي که ديده نمي شود، چطور هست؟ چطور مي شود بگويي چيزي که با چشم سر نمي بيني، هست؟ حضرت فرمود: تو نمي بيني، مي گويي نيست؟ چون ديده نمي شود، مي گويم خداست. اگر ديده مي شد که خدا نبود. يکي مثل ما بود.
ديدن با چشم سر قطعاً ممکن نيست، ولي رؤيت ايماني که يک نوع ديگري از رؤيت است، حقيقتاً ديده مي شود، اما با چشم سر نيست. اين رؤيت حسي نيست، بلکه رؤيت ايماني است و براي اولياي خدا واقع مي شود و محور آن ها چهارده معصوم اند. آن ها در مقامي هستند که خداي خودشان را با حقايق ايمان، بدون واسطه و حجاب مشاهده مي کنند. من گمان مي کنم که چنين مقامي براي ديگران به دست نمي آيد. آن ها هر مقامي که داشته باشند، بين آن ها و خلق، بين خداي متعال و خلق، واسطه هستند.«أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ». [19]
ائمه هدات معصومين وجه الهي هستند که هر موجودي، حتي وقتي اولياي الهي مي خواهند متوجه خداي متعال بشوند، از اين وجه، متوجه خداي متعال مي شوند. وجه، چهره اي است که شيء از طريق آن چهره با بقيه اشيا مواجه مي شود يا بقيه اشيا هم وقتي مي خواهند با او مواجه شوند، از طريق اين چهره مواجه مي شوند. وجه الهي که همه مخلوقات، حتي اوليا در مقام توجه به خداي متعال از طريق او متوجه خداي متعال مي شوند، ائمه هدات معصومين هستند.
وجه الرب که در روايات آمده، تفسير به اهل بيت ( عليه السلام)شده است بنابراين، شأن و مقام آن ها اين گونه است. آن ها بدون واسطه و حجاب، حضرت حق را درک مي کنند و فيوضات را از محضر خداي متعال دريافت مي کنند. لذا واسطه بين خداي متعال و همه خلق هستند.
يک روايتي هست که مي فرمايد اگر کسي لفظ را بپرستد، مشرک است. وقتي مي خواهد عبادت کند، اگر اسم الله يا رحمان را عبادت کند، کافر است. کسي که معنا و اسم هر دو را با هم عبادت کند، مشرک است. در يک روايت به خصوص نقل شده که عرض کرد: آقا پس چه کنيم؟ چگونه خدا را بشناسيم؟ چه چيزي را عبادت بکنيم؟ چگونه مي شود خدا را عبادت کرد و شناخت؟ فرمود اول غايب را توصيف مي کنند، بعد مي شناسند، ولي حاضر را اول مي بينند و بعد توصيف مي کنند. آني که غايب است، اول توصيف مي کنند و با توصيف مي شناسند، ولي آني را که حاضر است، اول مي بينند. براي اولياي خدا، براي اين انوار پاک اين گونه است. آن ها در محضر خداي متعال هستند و خداي متعال را مي يابند، درک مي کنند و داراي آن مقام معرفت و ايمان هستند. خدا را با عظمتش درک مي کنند. لذا درک عظمت الهي، براي غير آنها به مفهوم حقيقي واقع شدني نيست.
خداي متعال مي فرمايد: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ». [20] خدا را آن چنان که شايسته قدر و عظمت اوست، نشناخته اند. همه زمين در قبضه اوست. همه آسمان در دست اوست. سماوات در دست قدرت او پيچيده مي شود. طومار آسمان ها در دست اوست. ظاهر آيه اين است که يک چنين خدايي است و اين ها او را نشناخته اند، خدايي که همه زمين در قبضه اوست. آسمان ها در سيطره توانايي اوست.
کساني که عظمت الهي را درک مي کنند و بلاواسطه مي گيرند، انوار پاک ائمه هستند. اين ها مقام عنده دارند. اين ها هستند که دائم در عبوديت خدا مستغرق اند. خدا همه عالم را به آنها سپرده و عالم را اداره مي کنند و در اين اداره کردن هم بندگي مي کنند و خسته هم نمي شوند. خداي متعال اين پيکره را به ما داده. اگر ما بخواهيم آن را بکشيم و به طرف خدا برويم، نفسمان بند مي آيد.
عالم، قائم به عبادت آن هاست. به شفاعت عبادت آن ها، همه عالم به خداي متعال مي رسد. به شفاعت بندگي آن هاست که همه عالم بندگي مي کنند. به عظمت عبادت نبي اکرم ( صلي الله عليه وآله وسلم)است که همه خلقت در مقابل خداي متعال سجده مي کنند، اما خودشان اين گونه اند: «لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ».[21] لذا هر فيضي به ديگران مي رسد، به برکت آن ها و به واسطه آن هاست. ما هر فيضي مي بريم، به وساطت و شفاعت آن هاست. يکي از اعظم عبادات آن ها که واسطه فيض براي همه عالم هست که همه عوالم از او فيض برده اند، حادثه عظيم عاشوراست.
يکي از جلوه هاي جمال اين است که بلاي امام حسين ( عليه السلام)موجب تطهير و قرب همه عوالم است. همه عوالم با اين بندگي خدا پاک شدند. همه عوالم به طرف خدا حرکت کردند نه فقط خود ايشان غرق در ضيافت خداست، بلکه عبادت ايشان واسطه شفاعت براي ملک و ملکوت است. هيچ پيغمبر اولواالعزمي نيست، الا اين که به وسيله عاشورا به خدا نزديک شده باشد. البته چهارده معصوم شأن خاص خودشان را دارند.
در روايت داريم: «أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ».[22] بلاي آن ها يک بلاست. همه شان در عبادت يک ديگر شريک اند، ولي بقيه عوالم، از عالم بالا تا عالم پايين، بدهکار اين عبادت اند و با اين عبادت به خدا نزديک و پاک شدند. همين طور که بلاي انسان ،مطهر خودش است، بلاي ولي، مطهر همه است. اين عبادت، راه همه عالم را به خدا نزديک کرده است. اين عبادتش واسطه فيض براي همه عالم است. اين بلايي که ايشان کشيده، راه همه عالم را به خدا نزديک کرده است. عاشورا بهترين نردبان سلوک همه هستي، به طرف خداي متعال است. درک مصيبت آن حضرت، بهترين راه سلوک انسان است که مدارج و مراحل و منازل اين سلوک هم در زيارت عاشورا آمده است.
درک اين جمال منوط به اين است که انسان آن مقام را پيدا کند. وقتي انسان از پايين نگاه مي کند، جمال، قابل درک نيست. وقتي از آن منظر به عالم نگاه کنيم، همه عالم زيباست و از جمله بلاي ولي خدا. زيباترين نوع ربوبيت خدا، ربوبيتش نسبت به اوليايش است. ربوبيت خدا در پرورش يک گل هم زيباست، ولي ربوبيت خدا در پرورش اولياي خدا، ربطي به ربوبيت خدا در پرورش يک گل ندارد. البته هر چشمي اين جمال را نمي تواند درک بکند. تنها افراد خاص مي توانند اين جمال را درک کنند.
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ». [23]
در بين همه مصيبت هاي سيدالشهدا، مصيبت وداع سيدالشهدا، مصيبت فوق العاده اي است که قلوب اوليا، متوجه اين مصيبت بوده و سنگين ترين مصيبت هم است.
آغاز مصيبت هاي اصلي عاشورا، همان وداع سيد الشهداست، گرچه هر يک از مصيبت ها، واقعاً مصيبت بزرگي هستند. امام حسين ( عليه السلام)به اطراف و اکناف، نگاه کرد و کسي را نديد که او را ياري کند، لذا خودش آماده شد براي اين که به ميدان برود و با دشمن بجنگد.
نقل شده وقتي تنها شد، اصحابش را صدا زد: «يا مسلمَ بنَ عَقيلٍ ... يا عُمَيْر بنَ المُطاعِ ... يا ابْطالَ الصَّفا! يا فُرْسانَ الهَيْجاء! مالى اناديكُمْ فلا تُجيبوُنى وَادْعُوكُمْ فلا تَسْمَعُونى».[24] چرا ديگر جواب مرا نمي دهيد؟
سي هزار لشکر است و امام حسين ( عليه السلام)و يک خيمه، زن و کودک. همه مصيبت هاي سخت براي خود امام حسين ( عليه السلام)بود. همه بزرگان در روز عاشورا بي طاقت شده بودند. حتي شنيديد وجود مقدس قمر بني هاشم در آخرين لحظات وقتي مي خواست به ميدان برود، حضرت عرض کرد: ديگر سينه ام تنگ شده است. دشمن خيلي سخت گرفته به امام حسين (ع). ديگر نمي توانم تحمل کنم. اجازه مي دهيد بروم ميدان؟ اوج مصيبت اين جاست، امام حسين ( عليه السلام)ولي خدا، تنها شده.
ملائکه به تلاطم افتادند. ملکوت عالم متلاطم شد. فوج فوج ملائکه آمدند که اجازه بگيرند تا به امام حسين ( عليه السلام)کمک کنند. حضرت وقتي نگاه کرد، ديد کسي نمانده است و همه رفته اند. بني هاشم رفته اند. اصحاب رفته اند. تکليف ديگر انجام شده بود. خود حضرت آماده شد که به ميدان برود. خودش را به خيمه ها نزديک کرد. وارد خيمه ها نشد. نوشته اند حضرت تا دوازده بار در اين روز براي وداع و خداحافظي کنار خيمه ها رفت اين وداع آخر، وداع سنگيني بود.
وقتي حضرت وارد صحنه اين وداع شدند، ديگر وارد خيمه نشدند. از همان بيرون خيمه عزيزانشان را صدا زدند. «يا امّ كلثوم، ويا سكينة، ويا رقيّة، ويا عاتكة، ويا زينب، ويا أهل بيتي عليكنّ منّي السلام».[25] عزيزانم من هم رفتم. خداحافظ.
همه اهل بيت از سر صبح نگران همين لحظه بودند. شنيد وقتي شب عاشورا، حضرت به زينب کبري فرمود: خواهرم، جدم از من بهتر بود و رفت. پدرم از من بهتر بود و رفت. مادرم از من بهتر بود و برادرم از من بهتر بود. همه اين ها رفتند. عرض کرد: برادرم همه اين ها رفتند، دلم خوش بود که شما هستيد. شما جاي همه آن ها را براي ما پر مي کرديد. تا شما بوديد، مصيبت آن ها براي ما قابل تحمل بود. شما که برويد، گويا همه آن ها رفته اند.
وقتي امام حسين( عليه السلام)مي رود، همه مصيبت ها زنده مي شود. لذا مصيبت اصلي اين است که امام حسين( عليه السلام)دارد مي رود. همه وقتي صداي امام حسين( عليه السلام)را از خيمه ها شنيدند، فهميدند اين خداحافظي، خداحافظي آخر است. همه از خيمه ها بيرون ريختند. دور امام حسين ( عليه السلام)حلقه زدند.
نمي دانم اين سؤال هايي که کردند براي چيست. سکينه (س) سؤال کرد: بابا ما را به چه کسي مي گذاري بابا در اين بيابان ما را تنها مي سپاري؟ بابا مي شود ما را به مدينه جدمان برگرداني؟ بابا واقعاً آماده مرگ شده اي؟
وقتي متوجه شدند که امر جدي است و حضرت دارند به طرف ميدان مي روند، ديگر کسي نمي توانست اين ها را کنترل بکند. دست از امام حسين( عليه السلام)برنمي داشتند. فداي امام حسين ( عليه السلام)که نه دوست دست از او برمي داشت و نه دشمن به او مهلت خداحافظي مي داد. چه کند امام حسين؟
او محور محبت است. دشمن فرصت نمي دهد. اگر حضرت بيش از اين کنار خيمه ها بماند، به خيمه ها حمله مي کنند. عزيزانش در معرض خطر هستند، ولي نمي تواند اين مطلب را با اين ها در ميان بگذارد که عزيزانم اگر من بايستم، دشمن به شما حمله مي کند. و اين براي امام حسين( عليه السلام)خيلي سخت بود. شنيديد که وقتي امام حسين ( عليه السلام)از اسب روي زمين آمده بود، ديگر طاقت حضرت تمام شده بود و توان ايستادن نداشت. نمي توانست روي پا بايستد. شمر بين حضرت و خيمه هايش حائل شد. لشکريان حائل شدند، حضرت تمام توانش را جمع کرد و روزي زانوانش ايستاد و فرمود: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ».[26]
لااقل در دنيايتان آزاده باشيد. من با شما مي جنگم، شما با من مي جنگيد. با زن و بچه من چه کار داريد؟ حالا امام حسين ( عليه السلام)همين طور که دارد وداع مي کند، نه عزيزانش از او دل برمي دارند و نه دشمنش به او مهلت مي دهد.
در مقتل آمده است که عمر سعد دستور داد خيمه هايش را تيرباران کنيد. وقتي تيرهاي دشمن به طناب خيمه ها رسيد، حضرت ديد خيمه ها در معرض خطر است. به سرعت از خيمه ها جدا شد و عزيزانش مهلت پيدا نکردند در اين لحظات امام حسين را سير ببينند. لااقل خداحافظي کنند. امام حسين ( عليه السلام)از خيمه ها جدا شد، طبق اين نقل به خواهرش فرمود: خواهرم مرا کمک کن. بچه ها را ببر به خيمه. دستورداد امام حسين ( عليه السلام)همه بچه ها را بروند خيمه و ديگر از خيمه بيرون نيايند. فرمود: پرده خيمه را هم بيندازيد. ديگر در اين بيابان براي شما محرمي نمانده است. حضرت به طرف ميدان حرکت مي کرد. ديگر مصمم بود به طرف خداي متعال برود.
ظهر عاشورا نزديک مي شد. صدايي را از پشت سر شنيد که امام حسين ( عليه السلام)را متوقف کرد. ديد خواهرش مي دود و يک طوري صدا مي زند: «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا». [27] که اگر امام حسين ( عليه السلام)توقف نکند، زينب قالب تهي مي کند. گويا هنوز زينب آماده وداع نشده است. لذا امام حسين( عليه السلام)توقف کرد. اين وداع آخر انجام گرفت. در قلب خواهرش. تصرف کرد خواهر را آماده کرد و به ميدان رفت. همه در خيمه ها بودند. از خيمه بيرون نيامدند. تا وقتي که «وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاكِياً»[28]. ذوالجناح به طرف خيمه ها آمد. خيال کردند يک بار ديگر امام حسين ( عليه السلام)براي خداحافظي آمده. لذا همه از خيمه ها بيرون دويدند، ولي سالار زينب را نديدند. ديدند عجب، اسب آمده، ولي زينش واژگون است. اين اسب يک جايي امام حسين ( عليه السلام)را روي زمين گذاشته و آمده. به دنبال اسب حرکت کردند و آمدند بالاي بلندي اي کاش نمي آمدند. وقتي رسيدند به بالاي بلندي، ديدند دشمن زودتر از آنها رسيده است.
نقل شده امام حسين ( عليه السلام)با گوشه چشم اشاره کرد به خواهر که برگرديد. برگشتند به طرف خيمه ها، ولي هنوز به خيمه ها نرسيده بودند که ديدند اوضاع عالم دگرگون شد. زمين مي لرزد. آسمان تيره و تار شده است. بي بي زينب دويد پيش امام سجاد (ع). پسر برادرم چه اتفاقي افتاده؟ باورش نمي آمد. فرمود عمه جان نگاه کن. نگاه کرد ديد سر برادرش بالاي نيزه است.
[1] . الكافي، شيخ کليني،ج2، ص628، باب النوادر ...، ص 627 .
[2] . بحارالأنوار، مجلسي،ج89، ص27، باب 1، فضل القرآن و إعجازه و أنه لايسبدل...، ص1.
[3] . الأنبياء : 19 .
[4] . مستدرك الوسائل، محدث نوري، ج4، ص 6837، باب نوادر ما يتعلق بأبواب الأذان والاقامه...،ص65 .
[5] .همان.
[6] . الأعراف : 206 .
[7] . معراج السعادة، ملا احمد نراقي، ج2، ص 44، منحصر نبودن لذات در لذات جسم ...، ص44 .
[8] . الشورى : 51 .
[9] .القصص : 30 .
[10] . الشورى : 51 .
[11] . العنكبوت : 49 .
[12] . الزخرف : 4 .
[13] . االعنكبوت : 49 .
[14] . النساء : 105 .
[15] . بحارالأنوار، شيخ کليني، ج91، ص 150، باب 32، أدعية المناجاة ...، ص 9 .
[16] . الكافي، شيخ کليني، ج1، ص95، باب في إبطال الرؤية ...، ص 95 .
[17] . همان.
[18] . نهج البلاغه، ج 258 ، ص179، و من كلام له ع و قد سأله ذعلب اليماني...، ص 258 .
[19] . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، ص535.
[20] . الزمر : 67 .
[21] . الأنبياء : 19 .
[22] . بحارالأنوار، مجلسي،ج99، ص129، باب 8، الزيارات الجامعة التي يزار بهاکل امام...، ص126.
[23] . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي،ج1، ص458، أول زيارت عاشوراء معروفه است ...، ص458.
[24] . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعي ازنويسندگان، ص293، عمير بن مطاع ...، ص293.
[25] . مع الركب الحسينى، محمدامين ميني،ج6، ص224، كلام حول السيدة رقية ...، ص221.
[26] . بحارالأنوار، مجلسي،ج4، ص51، بقية الباب 37، سائر ما جرى عليه بعد...، ص1.
[27] . فرهنگ عاشورا، جمعي ازنويسندگان، ص176، رجزها و شعارها ...، ص175.
[28] . بحارالأنوار، مجلسي، ج98، ص239، باب 18- زياراته صلوات الله عليه الملقه...، ص148.