«وقلبي لكم مسلّم و رأيي لكم تبع و نصرتي لكم معدّة حتي يحيي الله تعالي دينه بكم و يردّكم في ايّامه و يظهركم بعبده و يمكّنكم في أرضه و معكم معكم لا مع عدوّكم».
در فرازي از زيارت جامعه كبيره، بعد از آن كه جايگاه امام معصومعليه السلام نسبت به خداي متعال و كل خلقت معين شد، وظايفي بيان مي شود که زائر در مقام زيارت و عرض ادب به آستان معصوم بايد رعايت کند.
يك بخش از زيارت جامعه كبيره كه بخش عمده اي از اين زيارت نوراني نيز هست، بيان وظايف و تكاليف است كه البته فهم اين بخش از تكاليف و عمل كردن و توفيق عمل در اين جهت، به اين بستگي دارد که بخشي از زيارت جامعه كبيره را كه شأن اهل بيت عليهم السلام نسبت به خداي متعال را معين، و هم چنين جايگاه آن ها را در عالم و نسبت به عالم انساني تبيين ميكند، درك كرده باشد، چرا که بدون علم به آداب زيارت اهل بيت عليهم السلام و اظهار ارادت نسبت به معصوم، چنين چيزي ممكن نيست.
بنابراين، اول بايد عظمت الهي درك، و بعد در سايه عظمت الهي، معرفت نسبت به شأن و جايگاه معصومين حاصل شود که تنها در اين صورت است که انسان با در اختيار داشتن اين معارف مي تواند وظايف خود را نسبت به معصومان عليهم السلام انجام دهد.
بعضي از اين وظايف به عالم قلب مربوط است و بعضي ديگر، به اعتقادات. بعضي هم مربوط به عمل است. نكته قابل توجه اين است كه اين زيارت نوراني، در مرام نامه و اعتقاد شيعه است كه از ابتدا تا انتهاي اعتقادات شيعه، از توحيد تا نبوت و معاد و ولايت معصومين، به بهترين وجه به آن پرداخته شده، ولي نقطه اصلي تمركز زيارت، توجه به مقام ولايت و اولياي معصومان عليهم السلام و شأن آن ها و وظايفي است كه ما در برابر آن ها داريم كه پايان دين و آخر كار دين داري نيز اين است كه انسان ولي خدا را بشناسد و بعد به مقام تبعيت از آنها برسد.
خداوند در قرآن کريم مي فرمايد: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ». (آل عمران: 31) بنابراين، اگر انسان محبت خداي متعال را هم طلب مي كند، اين محبت از راه متابعت معصومين حاصل مي شود و درجه اي كه زيارت جامعه كبيره از آن ياد مي کند، درجه مؤمنين كامل است، آن ها هستند كه مي توانند معصوم را با اين شؤون بشناسند، وگرنه براي هر كس اين امكان فراهم نيست که شؤون برايش حاصل شود.
مؤمنين درجات گوناگوني دارند که متناسب با درجاتشان به اين معارف دست مي يابند و طبيعتاً تكاليفي كه اظهار مي كنند، با همين درجات متناسب است. منظور مؤمنين و شيعيان كاملي است كه در سرشتشان به معصوم متصل و در اصل وجودشان تابع معصوم هستند. اين افراد، کساني هستند که مراتب زيارت و انجام همه اين وظايف، درباره آن ها معنا و محقق مي شود.
يكي از وظايفي كه در اين فراز از زيارت جامعه كبيره به آن اشاره شده، اين است: «قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ».[1] قلب من، نسبت به شما و مقامتان تسليم است و دستور شما را ميپذيرد و رأي، نظر و اعتقاد من، دنبالهرو اعتقاد شماست. بنابراين، قلبم نسبت به شما، در مقام تسليم است و تابع نظر و پيرو شما هستم. «وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ».[2] همه توان خود را براي خدمت گذاري به آستان و ياري دين و هدف و راه شما آماده كردم. «حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ».[3] اين تسليم بودن، تا زماني ادامه دارد كه خداي متعال دينش را به وسيله شما احيا كند و شما را در زمين به مكنت و قدرت برساند، يعني زماني كه دين خدا به وسيله شما و به نحو كامل محقق شود و ايام الهي فرا برسد و تا شما در اين ايام دوباره رجعت کنيد و به دنيا بازگرديد و به وسيله شما كلمه توحيد در عالم محقق شود، من با تمام وجود، در خدمت شما هستم و قلبم تسليم است و رأي من، ادامه رأي شماست و نصرت و ياري من براي شما آماده است. «فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ».[4] من از هم اكنون با شما هستم.
به تدريج، عالم به سمت ظهور حركت مي كند و دولت كريمه آن ها در عالم محقق مي شود. در اين مدت، چه در دوره غربت شما و در دولت باطل و چه در دوره پيروزي شما و در دولت حق، با شما هستم که اين و همراهي، مختص به يك زمان نيست. حتي اين معيت و همراهي، مختص به عالم ظاهري هم نيست، بلکه در مقام قلب، رأي و عمل، اين سه ويژگي را دارم.
اولين نكته، تسليم در مقام قلب است، چرا كه سرمايه اصلي انسان و مركز همه تصميمگيري هاي او و اساس حول و قوه اش، در قلب است. قلب، مركز فهم، ادراك، معرفت و اخلاق حميده، اعتقادات و تحقق يقين و ايمان است که جزو سرمايه هايي به شمار مي آيد كه خداي متعال به قلب انسان عطا مي كند.
قلب مؤمن بايد نسبت به ولي خدا و خليفه او، تسليم باشد. البته اين ممكن نيست، مگر اين كه خداي متعال انسان را ياري كند. چنانکه در قرآن مي خوانيم: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ». (زمر: 22) انساني مي تواند نسبت به خداي متعال و ولي او تسليم باشد كه خداوند به او شرح صدر بدهد تا نورانيت الهي در قلبش حاصل شود. چنين انساني، قلبش بسط و شرح صدر پيدا مي کند و مي تواند، مقام تسليم نسبت به اولياي خدا را در قلب خود داشته باشد كه همه شؤون اولياي الهي را بپذيرد و هر مطلب و سيره اي که از آنان نقل مي شود و هر دستوري که مي دهند، با تمام وجود بپذيرد.
پذيرش قلب، تنها به معناي عمل كردن نيست، بلكه چيزي بالاتر از عمل كردن است. به عبارت ديگر، قلب بايد به گونه اي تسليم باشد كه در هر مطلب و معنايي که از ناحيه آن ها نقل مي شود، هيچ گونه ترديد، شك، ريب، نگراني و بدگماني در او پيدا نشود.
«نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صل الله عليه و آله و سلم أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ...».
امام صادق عليه السلام در رواياتي كه در كتاب شريف كافي است، اين مطلب را به لطيف ترين شکل بيان کردند و فرمودند: «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ».[5] اگر جمعيتي بندگي خداي متعال را انجام دهند و در مقام عمل، كمکاري نکنند و اهل بندگي، نماز، روزه، حج و زكات باشند و اين تكاليف را به نحو احسن انجام دهند، ولي با وجود همه تكاليفي كه انجام مي دهند، به اين مقام نرسيده و مقام طاعت قلبي نداشته باشند و حرفشان اين باشد که چرا ائمه غير از اين را انجام ندادند يا چرا اين دستور داده شد، هرچند به زبان نياورند و در اين باره حرفي نزنند، ولي در دلشان نسبت به آنچه خداي متعال يا ولي خدا و رسول خدا صلي الله عليه واله وسلم حكم فرموده، نگران باشند، مشرک اند.
حضرت صادق عليه السلام درباره چنين اشخاصي فرمودند: «لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ».[6] اگر در همين حد نيز تخلف كنند، مشرك هستند.
مقام توحيد، مقامي است که بايد قلب انسان به گونه اي تسليم باشد كه هر چه از آن طرف واقع ميشود، آن را به مصلحت خود بداند، يعني آينه اي باشد كه در آن خواست خدا و اولياي معصوم عليه السلام منعكس مي شود. به عبارت ديگر، اين قلب دنباله رو باشد و هيچ گاه جلوتر از آن ها حركت نكند و مطلبي را خودش برنگزيند كه بعد بخواهد با اين مطلب، كلام خداي متعال يا سخن ولي خدا را محك بزند. بايد کاملاً قلب دنباله رو باشد و هر آن چه آن ها مي گويند، بپذيرد و خير و مصلحت را در امر و اراده و خواست آن ها بداند.
به گونه اي نباشد كه مطلبي را خودش انتخاب كند و بپسندد، بعد ببيند اگر خداي متعال طبق همان مطلب حكم كرد، حكم خداي متعال را قبول كند و اگر حكم خداي متعال با آن چه در قلب اوست، مخالف بود، اعتراض كند يا اگر به زبان هم نمي آورد، در قلبش آن را نپذيرد و برايش سنگين باشد. اين چنين انساني، ايمان كامل ندارد، چون كمال ايمان به اين است كه انسان نسبت به خداي متعال، تسليم باشد و به دنبال خداي متعال حركت كند و هر حكمي كه خداي متعال داد، بپسندد، بپذيرد و نسبت به آن حكم راضي باشد.
مي گويند آقايي به نوكرش گفت كه اين ميوه، چه ميوه خوبي است. نوكرش هم گفت: همين طور است که شما مي گوييد. بسيار ميوه خوب و لذيذي است. فردا مولا گفت: اين ميوه عجب ميوه بد و تلخ و بد مزه اي است. نوكرش هم بلافاصله گفت: بله، درست است. همين طور است كه شما مي فرماييد، خيلي ميوه بد مزه اي است! مولا گفت: ديروز که من مي گفتم خوب است، تو هم گفتي خوب است، امروز که مي گويم، بد است، تو هم مي گويي بد است. نوكرش گفت: بله! من نوكر ميوه نيستم، من نوكر شما هستم. پس هر چه شما بگوييد، من همان را قبول دارم.
اگر انسان به ميوه اي تعلق خاطر داشته باشد، ذائقه اش به ميوه وابسته مي شود. به او مي گويند: خوب است؟ مي گويد: خوب است. وقتي مي پرسند، بد است؟ مي گويد: نه، حرف درستي نيست. كي گفته بد است؟ خيلي هم چيز خوبي است، چون اين ذائقه به جايي تعلق دارد و چيزي را مي پسندد که او پسند خودش را ميزان قرار مي دهد.
اگر خداي متعال، طبق خواست او حرف زد، مي گويد: حرف خوبي است و اگر خداي نكرده نپسنديد، ته دلش نگران مي شود و بعد به توجيه کردن رو مي آورد و يك جوري مي خواهد دين خدا را به گونه اي برگرداند كه خودش آن را مي پسندد. اين مقام، مقام ايمان نيست.
مقام ايمان اين است كه قلب دنباله رو خداي متعال باشد و خدا را باور کند و او را بپذيرد و هيچ چيز را بيش از او دوست نداشته باشد. انسان مؤمن، در وجود خودش، جز خداي متعال و خواست او، هيچ ملاک ديگري را قبول ندارد. اگر به او بگوييد، خير چيست، مي گويد خداي متعال چه چيزي را خوب مي داند، همان خير است. اگر پرسيدند: چه چيزي بد است؟ در جواب مي گويد: همان چيزي كه خداي متعال بد مي داند.
مبدأ خيرات، خداي متعال است و قلب مؤمن، خيري جز در خواست خداي متعال نمي بيند و به تبع آن هم جز در اولياي خداي متعال، به چيزي غير از اميرالمؤمنين تعلق خاطر ندارد. اگر اميرالمؤمنين در جايي حكمي كردند، تعلق و علاقه اش سبب نمي شود بگويد اين حكم حضرت امير خوب نيست و در دلش آن را نپسندد، چرا که وابستگي و دل بستگي كامل به اميرالمؤمنين دارد. او مي گويد هر آنچه حضرت بگويند، درست و خوب است. البته پيداست که اميرالمؤمنين عقل كل اند و حرف خلافي نمي زنند، چون مقام عبوديت مطلقه دارند و چنين کسي، حرفي خلاف مشيت خدا و چيزي جز مشيت خدا از او سر نمي زند.
اگر انسان بخواهد به خير و سعادت برسد و به قرب خداي متعال راه بيابد و به مقام بندگي برسد، تنها راهش اين است كه قلبش دنباله رو ولي خدا باشد و نسبت به آن ها تسليم باشد. اين مهم ترين سرمايه انسان است که بايد آن را به ولي خدا تسليم كند که اگر قلب تسليم شد، محبت، خشم، پسند، ناپسند، حب، بغض، اخلاق، همه و همه، دنباله رو ولي خدا خواهد بود، ولي اگر قلب انسان، به مقام تسليم دست نيابد، مسير عمل جدا مي شود.
مرحوم كليني در كتاب شريف كافي، كتاب ايمان و كفر، روايتي را نقل مي کند که حضرت فرمود: «الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».[7] خداي متعال، مرگ و زندگي را آفريد. اين عالم، عالم ابتلاست. از اين رو، وقتي از اين دنيا عبور كرديم، ديگر مرگ مجددي نيست، چون اين عالم، عالم ابتلا و سختي هاست و خداي متعال، مسير و معبر انسان را از عالم دنيا قرار داده است، چرا که انسان بايد از عالم دنيا عبور كند.
خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ». (التين: 4 و 5) اين انساني كه «فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» خلق شده، چرا معبرش را در دنياي مادي قرار دادند؟ براي اين كه اين عالم، عالم ابتلاست و در همين عالم ابتلاست كه عده اي بهترين عمل ها را مي آورند و تحويل خداي متعال مي دهند.
حضرت فرمودند: خداي متعال شما را به عالم دنيا آورده است تا از اين معبر عبور کنيد و صاحب بهترين عمل ها باشيد. نفرمود شما را در دنيا نياورديم تا ببينيم چه كسي بيشتر عمل را انجام مي دهد، گرچه عمل بايد زياد هم باشد، ولي آنچه مهم است، کيفيت عمل است.
حضرت فرمودند اين نکته در مترتب بودن ثواب بر عمل شرط است که قلب انسان در مقابل خدا، خاشع و مقام خشيت خداي متعال، در دل انسان تثبيت شده باشد و سعي كند، نيتش يك رنگ باشد. پس اگر براي خدا كار مي كند، بايد اين خشيت خداي متعال در او صدق نيت بياورد.
صدق يعني اين که تمام وجودش يك رنگ باشد که وقتي كار مي كند، واقعاً با خدا باشد و صدق در وجودش شکل بگيرد و غير خدا را نخواهد و به غير خداي متعال وابسته نباشد. به گونه اي مقام خشيت در وجود او اثر بگذارد كه فقط با خدا كار كند و عملش خالص باشد كه بالاترين خشيت، خشيت اولياي خداست که عمل را با تمام وجود مي آورند، ولي باز هم نگران هستند، مبادا رگه اي پنهاني كه از خود من مخفي مانده و خود من آن را نفهميدم، در عملم باشد و عملم خالص نباشد.
در احوالات مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (ره) نقل شده كه روزهاي آخر عمرشان خيلي گريه مي كردند. به ايشان گفتند: آقا شما كه الحمدالله دستتان پر است ـ چون مقام توحيد ايشان تعريف شده بود و ايشان هيچ اعتماد و تكيه اي به غير نداشتند و مقام اخلاص داشتند. ايشان از غير نمي ترسيدند و به غير دل نبسته بودند و براي غير كار نمي کردند و براي خودشان كاري انجام نمي دادند ـ شما اين همه به مكتب اهل بيت عليهم السلام و دنياي شيعه خدمت كرديد، چرا نگرانايد؟ ايشان اين حديث نوراني را تلاوت کردند: «أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيرٌ».[8] سعي كنيد، عملتان را خالص كنيد. به هيچ چيز غير از خدا توجه نکنيد، چون كسي كه مي خواهد نقد كند و عيار بزند، بصير است.
در قديم يك عيارهايي بود که سكهها را به وسيله آن عيار مي زدند. اين عيارها، مشخص مي کرد که چقدر طلا ناخالصي دارد. بعضي افراد خيلي بصير بودند. همين كه شيء را مي ديدند، رگه هاي ناخالصي را مي شناختند. كسي كه مي خواهد عيار بزند، بصير است. خداوند ميفرمايد: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى». هم راز انسان را مي داند و هم آشکار را.
انسان يك آشكاري دارد و يك سرّي. بعضي داراي سرّ پنهاني تر هم هستند. البته اين را طوري معنا كردند که يعني بخشي از وجود انسان از خود او هم پنهان است، مثل حول و قوه انسان که گاه از حول و قوه خودش هم غافل است، يعني نمي داند چه طور اراده اش دارد پنهاني عمل مي كند که آن را خداي متعال مي داند.
حضرت فرمودند چيزي كه خداي متعال از ما مي خواهد، اصابه در عمل است، يعني اين كه عمل ثواب باشد و به هدف برسد. بعد فرمودند: «الْإِصَابَةُ خَشْيَةُ اللَّهِ وَ النِّيَّةُ الصَّادِقَ»، [9] يعني خشيتي كه انسان را به نيت صادق برساند.
خداوند در قرآن مي فرمايد: «يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ». (مؤمنون: 60) همه دستشان پر است و همه تلاششان را در ميدان مي آورند، ولي در عين حال در قلبشان يك نوع ترسي است كه خوف خاصي به شمار مي آيد که مال اولياي خداست. با اين سرمايه به طرف رب بر مي گردند و كم ترين ناخالصي در آن دستگاه معلوم مي شود و فقط مخلصين هستند كه يك درجه خاص دارند. از اين رو، چهارده معصوم وزن خاصي دارند، چرا كه هيچ ترك اولايي در هيچ مرتبه اي از مراتب وجودشان نيست و همه مراتب وجودشان پاك و مطهر است. از اين رو، فرمودند تلاش كنيد تا به اين مرحله برسيد و سعي كنيد اهل نيت صادقه باشيد، سپس حضرت فرمودند: «الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ».[10] اين كه انسان كار خوب انجام دهد، کار سختي است.
اصولاً براي خدا، انجام كار دشوار است. اين كه انسان به مراقبه بپردازد و از عمل خودش محافظت كند تا عملش خالص شود و كمكم به خلوص كامل برسد و هيچ چيز جز خدا در آن نباشد، بسيار سخت تر از خود عمل است. اساس عمل انسان، نيتش است. عمل اصلي، همان نيت درست و انگيزه صحيح است كه در قلب انسان است. هر كس بر اساس شاكله وجودي خودش عمل مي كند. دقيقاً عمل متناسب با شاكله است. اگر رگه اي غير از خداي متعال در اعماق وجود انسان باشد، همان رگه خودش را آشکار مي کند. اگر كسي اهل علاقه به دنياست، اين علاقه به دنيا در عملش پيدا مي شود.
از اين رو بزرگان فرمودند: نيت مطلبي نيست كه من به ذهن خودم يا به زبانم مي آورم و مي گويم من دارم نماز مي خوانم، براي خداي تبارك و تعالي، بلکه نيت عاملي است كه دارد مرا پيش ميبرد. هر عملي به اندازه نيتش ارزش دارد و به همان اندازه صاحبش را بالا مي برد. بنابراين، نيت همان عاملي است كه در درون انسان است و ممكن است خيلي از نيت ها از انسان پوشيده باشد. انسان هميشه به آن نيت عمل مي كند. پس اگر كسي به دنيا علاقه دارد، نمي تواند دنيا در عبادتش ظهور نكند. نماز شب كه مي خواند، يك گوشه چشمش به دنياست. اگر كسي اهل بهشت است، عبادتش هم در حد بهشت است. اگر كسي نيتش بالاتر از اين بود و داراي احسن نيات بود، آن وقت به احسن الأعمال نيز مي رسد.
در دعاي مكارم الأخلاق مي خوانيم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ».[11] خدايا، ايمانم را به كامل ترين درجات ايمان برسان و يقينم را سر آمد يقين ها و افضل يقين ها قرار بده. «وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ». [12] خدايا نيت مرا بالا ببر و به بهترين نيت ها منتهي كن. پايان نيت مرا، به بهترين نيت ها قرار ده. قدم به قدم، به نيتم، رفعت ببخش تا به أحسن نيات برسد. «وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ آنگاه وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ». [13] وقتي عمل «احسن الأعمال» است كه نيتش «أحسن النيات» باشد و اگر در نيت جز خداي متعال نبود، عملش هم أحسن الأعمال مي شود.
آنقدر اين وداع طول کشيد که عمر سعد گفت: مهلت به او ندهيد. وقتي خيمه هايش را تيرباران کردند، ديگر به سرعت از خيمه ها فاصله گرفت. ديد اگر او به ميدان نرود، دشمن به او در کنار خيمه حمله مي کند. از خواهرش کمک گرفت. خواهرم مرا کمک کن. زينب بغل را باز کرد. عزيزان را در آغوش گرفت و با محبت تو خيمه برد. امام حسين عليه السلام به طرف ميدان رفت. يک دفعه ديدند کسي دنبال امام حسين عليه السلام مي دود و هي صدا مي زند: «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا». [14] اين نفس پر از آه و سوز بود که با نام فاطمه زهرا سلام الله عليها امام حسين عليه السلام را متوقف کرد. گلوي برادر را بوسيد. حضرت او را دعوت به آرامش کرد و با اشاره به قلبش، به زينب آرامش داد و عرضه داشت: برادر مي خواهي بروي برو. رفت ميدان. ديگر اين برادر، خواهر را نديد. تا وقتي که آمد بالاي بلندي.
زينب چه کند. همين طور که عقب عقب به طرف خيمه ها برمي گشت، دستانش را روي سر گذاشته بود و فرياد مي زد: «وا محمّداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، اليوم مات محمد المصطفى و علىّ المرتضى و فاطمة الزّهرا (ع)».[15]
[1] . تهذيبالأحكام، شيخ طوسي، ج 6، ص 99، 46، باب زيارة جامعة لسائر المشاهد ع.
[2] . همان.
[3] . همان.
[4] . همان
[5] . الكافي، شيخ کليني، ج 1، ص 390، باب التسليم و فضل المسلمين... .
[6] . همان.
[7]. الكافي، شيخ کليني، ج 2، ص 16، باب الإخلاص، ص 15.
[8] . بحارالأنوار، ج 13، ص 431، باب 18، قصص لقمان و حكمه ... .
[9]. الكافي، شيخ، ج 2، ص 16، باب الإخلاص ...، ص 15.
[10] . همان.
[11]. الصحيفةالسجادية7، امام سجاد 7، ص 92، و كان من دعائه عليه السلام ... .
[12]. همان.
[13]. همان.
[14] . فرهنگ عاشورا/جمعي ازنويسندگان/176/3. رجزها و شعارها ..... ص : 175
[15] . اسيران و جانبازان كربلا، محمدمظفري سعيد، ص 101.