سخنران استاد میرباقری

خداوند متعال، در سوره انعام، موقعیت دو دسته از مردم را بررسی کرده است، يكي كساني كه خداي متعال آن ها را به حيات و نور رسانده و دوم كساني كه به حيات و نور نرسيدند و در تاريكي ها ماندند.

خداوند متعال سؤال مي فرمايد كه آيا اين دو دسته و طايفه يكسان هستند؟ «أَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ». (انعام: 122) آيا كسي كه مرده بود و حيات نداشت و ما به او حيات عطا كرديم و براي او نوري قرار داديم كه زندگي او در بين مردم، در اين نور و با اين نور هست، مثل كسي است كه از تاريكي ها خارج نشده و مانند انساني است كه در تاريكي مانده و از تاريكي بيرون نيامده است؟ البته پيداست که اين دو گروه، يكسان نيستند، چون کسی كه به حيات رسيده، از آثار و بركات حيات برخوردار، و با انسان مرده، متفاوت است و کسی كه به نور مي رسد و از آثار و بركات نور برخوردار است، از شك، حيرت، اضطراب، دغدغه خاطر و سردرگمي نجات پيدا كرده است. ترديدي نيست كه اين دو گروه، یعنی انساني كه در تاريكي است و انساني كه در نور است، يكسان نيستند.

فریب شیطان

چرا عده اي در اين تاريكي مي مانند و به نور راه پيدا نمي كنند و حتی دنبال نور هم نمي گردند؟ خداوند یکتا در قرآن کریم می فرماید: «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُون». (انعام: 122) چون تزيين و اغوايي توسط شيطان ایجاد شده و تحت ولايت شيطان قرار گرفته اند.

بنابراین، نور با ظلمت و حيات هم با مرگ يكي نیست. خدای متعال در اين آيه مباركه، به انسان هایی می پردازد که به حيات و زندگي و نور راه یافتند و از مرگ و مردگي نجات پيدا كردند.

ماهیت حیات و نور

مفسران دو گونه حيات و نور را معنا كردند. برخی گفتند مقصود از حيات بعد از نور، حيات ايماني و نور ايمان است، يعني نوعي مجاز و استعاره در اين كلام به کار رفته است. خداي متعال، هدايت به ايمان را هدايت به نور و زنده كردن، معرفي، و از آن به حيات تعبير كرده است.

مرحوم علامه طباطبايي(ره) مي فرمايد: در ابتدا و براي فهم عموم، مطلب همين گونه است، چون در نگاه عموم مردم، حيات يك زندگي بيشتر نيست و آن همان حیات است که همه مردم، به صورت يكسان و يكنواخت از آن برخوردارند. هم چنان که كافر حيات دارد، مؤمن نیز حيات دارد و حياتشان يكسان است. در نگاه عمومي، بین حيات مؤمن و كافر فرقي نيست و هر دو زنده هستند، چون هر دو از نور عالم دنيا برخوردارند. بنابراين، اين تفاوتي بين مؤمن و كافر نيست كه واقعاً يكي زنده باشد و دیگری مرده باشد، بلکه تفاوتشان در ايمان است. از این رو، بايد بگوييم که اين تعبير، تعبيری مجازي است و نوعي استعاره در آن به کار رفته، چرا که ايمان به جاي حيات و نور به كار رفته و معرفي شده است.

مرحوم علامه طباطبايي بر این باورند كه دو گونه حيات وجود دارد؛ يكی حيات حسي، حيواني و طبيعي که همه انسان ها ممكن است داشته باشند، يكی حياتي مأوراي. اين حيات، در مأوراي اين زندگي وجود دارد كه البته آثار حيات و زندگي را هم دارد، چون وقتي انسان به آن حيات رسيد، از آثار ديگري برخوردار مي شود. به عبارت دیگر، این حیات، حيات طيبه اي است كه مخصوص اولياي خداست که وقتي به آن منزلت و مرتبه از حيات راه پيدا مي كنند، ديگر مرگ سراغ آن ها نمي آيد و اين مرگ ظاهری، انتقال حيات را از آن ها نمي گيرد. آن ها احساس ناامني و اضطراب ندارند و همواره غرق در لذت و سرور و بهجت قرب خداي متعال و محبت او هستند. اين حقيقت ، حياتي است كه خداي متعال به عده خاصي عطا كرده است، در حالی که عده ای از آن محروم هستند. نور هم همين گونه است. البته هر كدام آثار و بركاتي دارند، چون انسان در نور با انسان در ظلمت متفاوت است.

نور حقيقي دیگر

غير از اين نور، نور حقيقي ديگري در باطن و ملكوت عالم وجود دارد که ملكوت عالم به سبب آن روشن مي شود و اگر كسي اهل مشاهده ملكوت و نور باشد، حقيقتاً نور و ظلمتي وجود دارد: حقيقت نور و ظلمت، همان نور و ظلمتي است كه در ملكوت عالم است. آن چه در عالم حس است، نمونه و نازله آن است كه مي بينيم. بنابراين عده اي از حيات و نور ديگري برخوردارند.

روايات اهل بيت(ع) اين معنا را به خوبی تبیین و محدثين و محققين، باب هايي را باز كردند كه به روايات مربوط به روح و ارواح انساني پرداختند. مرحوم كليني، در کتاب كافي شريف و كتاب ايمان و كفر و كتاب الحجه، درباره ارواحي بحث كردند كه در انسان هاست.

ايشان در كتاب الحجه، دو باب را كنار هم گشودند، يك باب درباره ارواح انبيا و مؤمنين است و باب ديگر، مخصوص روحي است كه نبي اكرم و ائمه هداه معصومين(ع) مؤيد به آن روح هستند و خداي متعال آن ها را با اين روح، تأييد و تقويت فرموده که به یکی از اين روايات، اشاره می شود.

معنای سابقون در روایات

از جابر بن يزيد جوفي - كه از خواص امام صادق(ع) و اصحاب خاص حضرت است و اين حديث نوراني را در ذيل اين آيات مباركات سوره واقعه نقل مي كنند - روایت شده كه خداي متعال در سوره واقعه، مردم را به سه گروه تقسیم مي كند: «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ، أَصحْابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصحْابُ المْشْمَةِ». (واقعه: 10، 9و8) اين سه دسته اصحاب يمين و شمال و سابقون هستند كه اهل سبقت در ايمان و عمل اند.

حضرت در توضيح اين آيات فرمودند كه سابقون، انبيا و اوصيای آن ها هستند که خداي متعال در انبيا و اوصيا پنج روح قرار داده است، سپس حضرت اين ارواح را برشمردند و فرمودند يكي از اين روح هايي كه خداي متعال در انبيا و اوصيا نهاده و مختص آن هاست و در ديگران نيست، روح القدس است. در روايات ديگري، آثار روح القدس و شئون آن بيان شده است.

تبیین کارکرد روح القدس در قالب یک مثال

امام در خانه نشسته و به حسب ظاهر، حجاب ها و پرده ها وجود دارد و درها بسته و موانع موجود است، ولی حضرت به همه جا مشرف و عالم هستند که این به خاطر روح القدسي است كه خداي متعال برای امام قرار داده است. اين همان روحی است كه محيط است. وقتي اين روح در وجود امام قرار مي گيرد، امام به همه عالم، و به ظاهر و باطن آن مشرف مي شود.

ویژگی های روح القدس

در روايت دیگری آمده که ارواح ديگر، دچار خواب و غفلت و سهو هستند، چرا که گاهي اشتباه مي كنند، ولي روح القدس هيچ گاه از خدا غافل نمي شود و حالت غفلت به او دست نمي دهد، زیرا همواره ذاکر است. هم چنین هيچ گاه به خواب نمي رود. حضرت فرمودند: من وقتي مي خوابم، خواب نيستم، چون قلب من بيدار است و اين روح، روحي نيست كه خسته شود و به خواب رود و از خداي متعال غافل شود يا مشغول لهو و لعب باشد، بلکه همواره مشغول خداي متعال و بندگي و انجام وظايف عبوديت است.

ریشه علوم ائمه

در بعضي روايات از روحي بحث شده كه نبي اكرم(ص) مؤيد به آن هستند. اين روح حضرت را تأييد مي كند، سپس فرمودند: اين روحي كه حضرت مؤيد به آن بودند، ديگر بالا نرفته و بعد به ما (ائمه) رسیده است. هر چه ائمه مي دانند و ما مي دانيم، به واسطه اين روح است.

در روايتی راوی از امام سؤال كرد: ائمه (ع) اين معارف را از كجا مي دانند و ريشه حقايقي كه در اختيار امام است، به كجا بر مي گردد؟ آيا ایشان از كسي یا كتابي ياد مي گيرند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: مطلب عظيم تر از اين حرف هاست. اين مطالب به واسطه روحی است كه در امام دميده مي شود و به همین دلیل است كه همه حقايق، معارف و اسراري كه امام (ع) به آن ها واقف است، به او مي رسد.

روح موجود در انبیا و روح موجود در چهارده معصوم

آيا روحي که برای نبي اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) است، همان روحي است كه در همه انبيا و اوصيا وجود دارد؟ بعضي فرمودند: نه، اين روح ديگري است، غير از روح مختص به نبي اكرم(ص) و ائمه(ع).

در گفتار برخی بزرگان و پژوهش گران و در شرحشان از زيارت وارث، به این نکته اشاره شده که روح القدس، همان روح است. منتهی اين روح مراتبي دارد که مرتبه كاملش، فقط در وجود مقدس نبي اكرم(ص) و ائمه معصومین(ع) است. خداوند یکتا در قرآن می فرماید: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ». (شورا: 52)

تعداد ارواح موجود در میان پیامبران

در روايات وسايل الدرجات و كافي می خوانیم كه چهار روح ديگر در مؤمنين و انبيا هست كه از اين روح هايي كه در مؤمنين دميده مي شود، به تعابير مختلفي ياد شده است. جابر بن يزيد جوفي، درباره ارواح امام(ع) نقل مي كند که حضرت فرمود: «الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ».[1] يكي از ارواحي كه در انبيا و اوصيا دميده مي شود که در مؤمنين و اصحاب ميمنه هم مرتبه اي از اين روح هست، روح القوه است. به واسطه اين روح، مؤمن و اوليا و و اوصيا، توانايی بندگي خداي متعال را مي یابند، چرا که آن ها واقعاً در بندگي فوق العاده هستند. كسي نمي تواند کیفیت بندگي شان را تصور كند. حتی وقتي انسان مؤمنين كامل را مي بيند، متوجه توانایی آن ها در بندگی شان می شود، چون از هر زاويه اي كه می نگریم، توانایی به خصوص آن ها را می بینیم.

قبولی در آزمون های سخت الهی با کمک این ارواح

خداي متعال، به پيغمبري در دوره پيري، فرزند مي دهد. اين فرزند، علاوه بر این که فرزند مؤمن و صالحی است، خودش هم جزو پیامبران و از اجداد رسول الله(ص) است. خداي متعال به حضرت ابراهیم(ع) دستور مي دهد بايد اين فرزند را ببري و با دست خودت سر ببري و قرباني اش كني!

بدون اين كه ابراهیم(ع) شك و ترديدي به خود راه دهد كه اين چه تكليفي است و به چه دليلي آدمی بي گناه را بايد سر بريد، به خواست الهی تن می دهد. امثال ما هزار سؤال در ذهنمان سبز می شود و بعد وحي را انكار مي كنيم و مي گوييم، اين ها خيال است، در حالی که اين پيغمبر بزرگ خدا، بدون ترديد، چاقو روي حلقوم فرزندش مي گذارد.

خداي متعال در این باره مي فرمايد: « يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا».[2] آن چه در رؤياي صادقه به تو دستور داديم و وحي كرديم و تصديق كردي، با كمال صدق انجام دادي. البته او به جاي اين كه خوش حال شود، از خودش گلايه دارد و خودش را بررسي مي كند و به خداي متعال عرضه مي دارد: خدايا! من کدام كارم را خوب انجام ندادم كه تو به من توفيق ندادي تا فرزندم را قرباني كنم و در راه تو، به ثواب بزرگ ترين ابتلائات و مصيبت ها برسم؟

از خدا بلا بخواهیم یا عافیت؟

استادی مي فرمود: شما از خدا بلا نخواهيد، بلکه عافيت بخواهيد كه اگر بلا خواستيد، ممکن است بلا بیاید و شما نتوانيد آن را تحمل كنيد و زير بار آن مي مانيد. آن ابراهيم خليل الله بود كه خدا آن امتحان سنگين را از او گرفت و بعد هم او را پذيرفت و فرمود: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا».[3] با این حال حضرت ابراهیم(ع) از خودش گله کرد كه چه کاری كرده كه خداي متعال، توفيق اين عبادت را از او گرفته است. البته ماجرای این داستان مفصل است تا آن جا که خداي متعال فرمودند: تو كوتاهي نكردي، بلکه مسئله، مسئله ديگري است. بعد روضه سيدالشهدا(ع) را براي ايشان خواندند تا ايشان به ثواب اعظم مصائب برسند كه روايت آن در خصال مرحوم صدوق هست.

چگونه ممکن است وقتی به پیغمبری مي گويند سر فرزند رشيد خود را ببر، دستش نمي لرزد و شك نمی کند؟ چون روحي خاص در او دميده شده که شک نمی کند: «رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ».[4] مؤمنين هم همين گونه هستند، چون برخی امتحان هايي را كه این بندگان پس مي دهند، خداوند در آيات قرآن بيان كرده و برخی دیگر هم در روايات آمده که اصلاً نمي توان آن كار را انجام داد، چرا که گویا اين تكليف، انجام شدني نيست، مگر اين كه در آن ها روحي باشد. «فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ».[5] فرمود: در آن ها روح الشهوه است. «فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ».[6] به واسطه اين روح، ميل به عبادت پيدا مي كنند و از عبادت لذت مي برند و اشتغال به بندگي دارند و از معصيت كراهت دارند و از این که معصيت كنند، رنج مي برند، نه اين كه معصيت در ذائقه آن ها شيرين باشد، بلكه اگر كسي فقط روحش همان روح المدرج بود. به تعبير روايت، همين روحي كه با او مي جنبد، راه مي رود، مي خورد، غرايزش را تأمين مي كند، از گناه لذت مي برد و از عبادت لذت نمي برد.

چه کنیم گناه شیرین نباشد؟

در بعضي روایت ها هست كه فرمودند: آدم بايد از گناه لذت ببرد. اگر لذت نبرد، آدم نيست. اين تعبير برای آدم هاي سطحی است. به تعبير قرآن، این ها آدم نيستند و به حيات نرسيدند، چون حیات آن ها، حيات حيواني است و لذايذشان هم سطحی است. بندگان خوب خدا این چنین اند. این افراد به بندگی خدا علاقه مندند و از معصیت کراهت دارند و روح ديگري كه فرمودند در انبيا هست و در مؤمنين هم موجود است، روح الإيمان است. در روایت می خوانیم: «فَبِهِ خَافُوا اللَّه عزّوجلّ».[7]

بنابراین، انبيا و مؤمنین خوف در وجودشان هست. اين خوف بر اساس روايات، نوري بر قلب مؤمنين تابانده که در روايات باب خوف و رجا آمده است. البته خوف و اميد، نورهایی هستند که در قلب مؤمن می تابد و او را به سمت خدا هدايت مي كنند. در روایت هست که اگر این دو در يك ترازو و با یک دیگر وزن شود، هر دو نور يكسان اند، یعنی به همان اندازه كه مؤمن به خدا اميدوار است، خائف نیز است. البته پيداست که اين خوف از ظلم خداي متعال نيست، بلکه خوفي است كه در معرفت نسبت به قهر، عدل، عظمت و درك صفات جلال حضرت حق است كه درجاتي نیز دارد که با درجات مؤمنين متناسب است و در اولياي اولوالعزم و چهارده معصوم هم لطيف ترين مرتبه اش بوده است. ایشان همه عبادات را با تمام توان انجام مي دادند، اما با اين حال خوفي در وجودشان بوده و همواره نگران بودند مبادا عبادت شان، شايسته خداي متعال نباشد و خدا آن را نپذيرد. در هر صورت، اين ارواح، در همه افراد به صورت یکسان موجود نيست. يكي از آن ها در انبيا و اوصيا ست و سه تاي دیگر، در انبيا و مؤمنين وجود دارد.

روحی که در همه انسان ها وجود دارد، کدام است؟

روح دیگری هم هست كه هم در انبيا و هم در مؤمنين وجود دارد و هم در انسان هاي معمولي كه به واسطه اين روح، زندگي عادي و در سطح غريزه انسان شکل می گیرد. كساني كه فقط همين يك روح را دارند، مأوراي اين روح، ادراكي ندارند. کسانی دارای مرتبه سطحی هستند و فقط از ادراكات مرتبه پايين برخوردارند و آن هایی که به مراتب بالاتر دست یافتند، شأن شان با ارواح دیگران متفاوت است. از این رو، خوردن، خوابیدن، راه رفتن و زندگی عادی شان نیز با زندگی آن ها متفاوت است.

زنده و مرده واقعی

ارواح ديگري در مؤمنين و انبياست كه مبدأ حيات طيبه و حيات پاك است، حياتي كه انسان با آن به بندگي خداي متعال را مي پردازد و آلوده نمي شود. به تعبير قرآن و روايات نوراني اهل بيت(ع)، عده ای از انسان ها، در عين اين كه به حسب ظاهر زنده اند، ولي مرده اند که خداي متعال به تعابير مختلف اين مطلب را بيان مي كند و مي فرمايد: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی». (نمل: 80) پيامبر ما! تو كه پيغمبر ما هستي و كلامت نافذترين كلمات است، نمي تواني مطلب را به گوش مرده ها برساني. مقصود از مرده ها، آن هايي نيستند كه از اين عالم به عالم ديگر منتقل شدند.

خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ». (زخرف: 45) پيامبر ما، از پيامبران قبلي سؤال كن. محققين آيه را اين گونه معنا كردند که مقصود اين نيست كه مجازي در كار باشد، بلکه پيامبر گرامي اسلام با انبيای گذشته ارتباط و با آن ها مكالمه داشتند و از آن ها سؤال مي كردند.

خدا در قرآن می فرماید: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ». (نمل: 80) از پيامبراني كه پيش از تو فرستاديم، بپرس. به همين خاطر پيامبر مي فرمايد كه «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى». (آل عمران: 169) مقصود آن هايي نيستند كه اهل قبورند، بلکه کسانی هستند كه خيلي هايشان زنده اند. «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ». (آل عمران : 169) مقصود کسانی هستند كه به حيات طيبه راه پيدا نكردند و اين ها هستند كه كلام نبي اكرم (ص) به سمع آن ها نمي رسد. لذا بر وجود آن ها هم اثر نمي گذارد. بنابراين يك دسته هستند كه در همين دنيا مرده هستند و اميرالمؤمنين (ع) می فرمایند: «مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء»،[8]مرده اي در بين زنده ها هستند.

از این رو، اين حيات طيبه، تنها به عده اي خاص، عنايت و عطا مي شود. بحث پر دامنه اي در قرآن و روايات، در باب اين حيات طيبه آمده که حقيقت، آثار و مبدأش به خوبی و روشنی بیان شده است.

نور حقیقی، کدام نور است؟

بر اساس آيات و روايات، غير از اين نوري كه در عالم حس است و ما آن را مشاهده مي كنيم، انوار ديگري نیز وجود دارد. حقيقت نور نیز همان است. اين نوری که می بینیم، نازله آن نور است.

در كتاب توحيد صدوق و توحيد كافي و در ساير مجامع روایایی هم مشابه اش هست. بنابراین، نور حسي، آثار و بركات فراوانی دارد، از جمله اين آثار و بركات این است که هر چه ما مي بينيم، اول نور است، بعد آن شیء را می بینیم.

انواری نیز در عالم موجود است كه حقيقتاً نور است، بلكه بسيار شديدتر و قوي تر از اين نور ظاهری است که عوالمي را روشن مي كند. اگر انسان اهل آن نور باشد، مي تواند اين عوالم را ببيند. از جمله عوالمي كه با آن نور روشن مي شود، ملكوت و باطن انسان است که با آن نور، نوراني مي شود. از این رو، اگر كسي اهل آن نور نبود، باطن خودش را هم نمي تواند ببيند و بشناسد، در حالی که کسانی اهل آن نور هستند، که به حقيقت و باطن خودشان معرفت پيدا مي كنند. اين نور، نور ولي الله است و كسي كه نوراني به نور ولي خدا مي شود، اول ولي خدا را مي بيند، بعد در شعاع ولي خدا، نور خودش را مي بيند که آن همان نورالله است كه همه حقايق به کمک آن نور ديده مي شود و هر كس مي خواهد حقيقت خودش را ببيند، بايد به واسطه نورالله، نوراني شود.


[1] . الكافي، شیخ کلینی، ج1، ص271، باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة.

[2] . همان، ج 4، ص 207، باب حج إبراهيم و إسماعيل و بنائهما.

[3] .همان.

[4] . همان، ج 1، ص271، باب فيه ذكر الأرواح التي في الأئمة.

[5] .همان.

[6] . همان.

[7] .همان.

[8] . تهذيب الأحكام، شیخ طوسی، ج6، ص181، 80، باب الأمر بالمعروف و النهي عن المنکر.