از خود تا خدا (قسمت سوم)

از خود تا خدا (قسمت سوم)
موضوع : از خود تا خدا (قسمت سوم)


در قسمت سوم بحث از خود تا خدا هستيم كه فعلاً امشب و دو سه شب ديگه ما تو خودمون گيريم تا ببينيم از اين خوديت مي شه نجات پيدا كنيم بعد اون وقت به ” خدا ” بپردازيم ، يعني بايد اول ثابت كنيم ، كه ما رو قبولمون دارن ، بعد سراغ كدخدا رو بگيريم .
كلماتي در قرآن و روايات هست كه وقتي بيشتر بهشون توجه مي كنيم مي بينيم ، معاني متفاوتي رو مي رسونه . مثلاً ما فكر مي كنيم كه اصحاب و اهل يكي هستند ، در صورتي كه تفاوت خيلي اساسي بين اين دو كلمه هست . خيلي ها مي تونند صحابي باشند ، كاري نداره ، خيلي راحته . زماني كه پيغمبر (ص) اعلام كردند :‌ من پيغمبرم . خيلي ها سريع اومدند و گفتند : بله ، ما قبول داريم ، اما دليل هايي كه داشتند ، خيلي فرق مي كرد . اين ديگه مهم نيست ، همين كه گفتند قبول داريم ، اصحاب هستند . يكي براي حكومت بعدي اومد . يكي براي زيبايي صداي پيغمبر (ص) اومد ، يكي براي زيبايي چهره اش اومد ، يكي قرآن رو شنيد و جَو زده شد و اومد . هر كسي به يه دليلي . يعني اصحاب شدن ، خيلي آسونه .
روزهاي اول انقلاب ، ( سال 1358 ) ، امام (ره)‌ يه يا علي گفت و رفراندومي انجام شد كه در اون 98 % مردم به جمهوري اسلامي رأي دادند ، خُب اين رفراندوم با اين درصد درتاريخ انسانيت بي سابقه است . يعني از وقتي حضرت آدم (ع) خلق شد تا همين الان ، تا حال نشده جايي انتخاباتي انجام بشه ، 98 % مردم بگن : ما اين رو قبول داريم . خيلي درصد بالاست . اما الان بعد از گذشت حدوداً20 سال ، شما فكر مي كنيد كه اگر دوباره رفراندوم برگزار بشه آيا نتيجه همون 98 % هست . نمي دونيم چقدره ولي 98 % حتماً نيست . يعني اونهايي كه همون اول مي يان بسم الله مي گن و مي گن ما هستيم . اونها يه تعداد خيلي زيادي هستند ولي اونهايي كه ته كاسه مي مونه يه مقداري كمند . به قول امام حسين (ع) مي فرمايند : قبل از هر چيز تكليف خودتون رو مشخص كنيد . مردم بنده دنيا هستند .
ببخشيدا ! الان شما 15 ‌سال ، 16 سال ، 17 سالته ، عالي هستي ! گُل ! اما فردا وارد معركه زندگي كه مي شي فردا كه مسؤوليت به گردنت مي يوفته باز هم همين طور هستي ؟ الان بيكاري ، الان مي گي : تو خونه مي پوسم ، بايد مسجد برم ، فردايي كه اگر نرفتي مسجد 2 هزار تومن كاسبي . فردايي كه اگر نرفتي با خدا صحبت كني يكي ديگه هست باهاش صحبت كني . از دلتنگي و غريبي نرفتي در خونه خدا اون جا امام حسين (ع) مي فرمايد : ” قلَّت ديانون ” اونهايي كه اهل خدا هستند تعدادشون زياد نيست . كمه . يعني ما تا وقتي كه بيكاريم ، ( داريم امشب اعتراف مي كنيم ديگه ، ) تا وقتي كه كسي سر به سرمون نمي گذاره ، تا وقتي كه ناراحتي نداريم ، تا وقتي كه دري غير از خونة خدا داريم همون جائيم . فقط وقتي در خونه خدا هستيم كه بيكاريم . وقتي با دنيامون تلاقي كرد آيا مردش هستيم ؟ حاضريم ؟ اگر دو راه به ما بدهند ، يه راه بگن : رضايت خدا ، يه راه : ساعتي ده هزار تومن ! كدوم رو مي ريم ؟ اين مهمه .
لذا فرمودند : در نگاه به خودتون يه آزمايشهايي رو براي خودتون منظور كنيد . كه مثلاً اگر فلان مطلب براي من پيش اومد از الان آمادگي داشته باشم . حتماً ديديد بعضي ها قبل از كنكور ، يه كنكور آزمايشي مي دن . براي خودت امتحان كن ، كنكور آزمايشي بذار . اگر من مثلاً احياناً فلان روز دنيا و آخرتم با هم تلاقي پيدا كنه ، يه اتفاقي برام بيفته ، آيا مردش هستم ، به سمت آخرت برم يا نه ؟ از الان بشينم با خودم تلقين كنم كه : بله آقا بايد اين كار رو انجام بدم ، يا مثلاً ديديد كساني كه مي خوان كنكور بدن ، قبلش يه محيطي فراهم مي كنند ، مي گي : آقا ! چرا اين كارها رو مي كني ؟ مي گه : مي خوام اضطراب اونجا بريزه ، خوب جواب بدم . يه محيط اونجوري فراهم كنيد . اگر براتون مهمه از قبلش آزمايش كنيد ، اگر نيست كه هيچي ، خُب پس اصحاب بودن يه ايراد داره ، ممكنه شما بگيد : يعني شما با اصحاب مخالفي ؟ نه ، من دست همة اصحاب رو هم مي بوسم . خدا پدرتون رو بيامرزه ، تو اين همه مردم يه صداي ” هل من ناصري ” بلند مي شه ؟ حالا از هرجا ، مثلاً از يه منبع ديني ، شما مي ري ، مي گي : من هستم . اين خيلي خوبه من دستت رو هم مي بوسم . اما ببخشيدا ! ولي من براي تو مي ترسم . مي دوني يعني چي ؟ يعني اين كه تو ، اصحاب بودنت خيلي خوبه . اما من مي ترسم . چون صحابي رو باد مي بره . صحابي زود مي ره . صحابي زود خسته مي شه . اوني كه مي مونه اهل البيت هست . ” سلمان مِنّا اهل البيت ” بايد به درجه اهل البيت برسي . از صحابيت تا اهليت يه فاصله اي هست بايد به اون برسي . وگرنه اصحابي كه در قرآن هم مي فرمايد : ” اصحاب الجنه ” كساني كه مالِ جنت هستند ، ” اصحاب النار ” ، كساني كه مال جهنم هستند . اينها با اهالي فرق دارند ، درجه اهليت خيلي مهمه .
خُب حالا براي اينكه ببينيم ، ما در خودشناسي مون اصحابيم يا اهليم ، بايد ببينيم ، اصحاب و اهل با هم چه تفاوتهايي دارند ؟ خصوصياتش رو بررسي كنيم . ما با سه گروه مواجه هستيم ، گروه يك : كساني كه با ما هم سطحند . گروه دوم : كساني كه از ما پائين ترند و گروه سوم : كساني كه از ما بالاترند . برخورد ما با اين سه گروه مشخص مي كنه كه ما اهليم يا اصحابيم ؟ همين اول كار : الان براي من و شما مشخص مي شه كه الان اين صحبتها براي كيه ؟ من اهلم يا اصحابم ؟ ( هم سطح ، پائين دست ، بالا دست )
اونهايي كه اصحابند سياستشون نسبت به پائين دستها اينه كه يه جوري برنامه ريزي كنند ، كسي كه پائينه ،‌ هميشه از خودش پائين تر بمونه . چرا ؟ براي اينكه اين بالادست ، براي بالابودن لازمه كه عده اي پائين تر باشند . اگه همه برسند بهش كه ديگه اين بالا نمي مونه . ( يعني ما در بحث دين و اخلاق فوت كوزه گري بگذاريم ) ديديد مي گه : آقا ! اين طرف كه اوستا هست ، همه چيز رو ياد مي ده ، اما اون فوت اصليه رو ياد نمي ده ، مي گه : آقا ! اگه اين رو بهش ياد بدم كه اين هم مثل من مي شه .
در اخلاق ما فوت كوزه گري نداريم . آقا ! امام صادق (ع) ، امام حسين (ع) هم خيلي دوست داشتند همه رو تا سطح خودشون بكشونند . مردم نيومدند . اميرالمؤمنين (ع) هم خيلي دوست داشت . لذا اميرالمؤمنين (ع) اصحاب سرّ داشت . اصحاب خلوت داشت . اصحاب عام داشت . البته اين رو بهتون بگم كه مي فرمودند : ما به اندازه عقول مردم باهاشون صحبت مي كنيم .
يه روز سه نفر از صحابه اميرالمؤمنين (ع) خدمت حضرت اومدند ، ( حتماً مي دونيد كساني مثل شمر هم جزء صحابه اميرالمؤمنين (ع) بودند ) اومدند نشستند عرض كردند : آقا ! از اسرار بفرمائيد ، آقا فرمودند : پاشيد بابا جون كلاس شما به اسرار نمي خوره . اِه آقا ! ما چي از سلمان كمتر داريم ؟ شما كه با كميل ، با سلمان خلوت مي كنيد ، علي جان ! تو هم تبعيض قائل مي شي ؟ آقا فرمودند : اجازه بديد ، ما همين جور عاميانه باهاتون صحبت كنيم ديگه ، امامتون هستم ديگه ، گفتند : نه خير ما سرّ مي خوايم ، فرمودند : باشه ، ” اَنا اول ، انا الآخر ، انا الظاهر ، انا الباطن ” اينها چشمهاشون از حدقه بيرون زد ! بابا ! اين رو نگاه كن ؟! ما پشت سر كي نماز مي خونديم ؟ كافره ! پاشيم بريم . پاشدند رفتند ،بريم آقا به همه بگيم : اين علي ، علي كه مي گيد ، مي گه : انا الاول ، آقا فرمودند : ” عُقْلِقِ الْباب ” در بسته شد . در قفل شد . هر كاري كردند باز نشد . برگشتند جلوي اميرالمؤمنين نشستند . آقا ببخشيد ! آقا فرمودند : خُب بهت گفتم كه تو اهل سر نيستي . خودتون رو لوس مي كنيد ! مي دوني ” انا الاول ” يعني چي ؟ يعني من اول كسي هستم كه ايمان آوردم . مي دوني ” انا الآخر ” يعني چي ؟ يعني من آخر كسي هستم كه مثلاً اين جهان رو ترك مي كنم . انا الظاهر يعني . . .
يعني اميرالمؤمنين (ع) ، يه جوري به كلام فرق دادند . يه معني ديگه اش رو گفتند . اصلاً‌منظور از انا الاول و الاخر همون اولي بود . كه اينها برداشت بد كرده بودند . اندازه عقولشون باهاشون صحبت مي كنند . ولي سرّ براي خودش نگه نمي داره .
مگه ما كاسبيم ، دكون باز كرديم كه بگيم : آقا من اگر فوت كوزه گري رو ياد بدم ديگه من اوستا نيستم ، كار و كاسبي من تعطيل مي شه . نسبت به پائين دست هدفشون اين هست كه پائين دست رو تا كنارِ خودشون بالا بكشند ، حالا اين كه گفتم تو اخلاق هست ، بقيه جاها هم همين طوره . اگر تو جامعه دوست داري مردم رو تا سطح خودت بكشي ، فبها ، اگر در جامعه دوست داري هميشه مردم يه درجه از تو پائين تر باشند تا احساس كني بالايي ، التماس دعا ! اصحابي . اين برخورد با پائين دست ، تو برخورد با پائين دست معمولاً ماها موفقيم . چون پائين دسته ديگه مشكلي نداريم . بابا ! پائين تر از ما هست ، گناه داره . وقتي يه دفعه مي بيني نه نه ، طرف داره خودش رو بالا مي كشه ، رسيد به ما ديگه يه مقداري مشكل دار مي شيم . يعني ، تقريباً مي يان تو بحث برخورد با هم سطح .
2 ـ برخورد با هم سطح . اونهايي كه اصحابند در برخورد با هم سطح اهل رقابتند . اما اهالي ، اونهايي كه در اهليت قرار دارند ، در برخورد با هم سطح هرچي براي خودشون مي خوان براي اونها هم مي خوان . اين فرقه . ببينيد خيلي خداوند در ارتباطات ما با مردم دقيق شده . مي گه : ببينم تو با مردم چند مرده حلاجي ؟ خودت خوبي ؟ براي خودت خوبي . تو اتاق نشسته داره نماز شب مي خونه . خيلي خُب . باريك الله ، اما برو ببينم تو جامعه چند مرده حلاجي . شصت سال نماز شب خوند به هم سطحش رسيد ، نتونست تحملش كنه . خراب كرد ! تو برخورد با هم سطح چطوري ؟ مثلاً آقاي انجوي ! وقتي مثلاً مي گن يكي ديگه اون ور تو داره منبر مي ره ، بعد بيان بگن : امشب فلاني خيلي قشنگ منبر رفت ، چي مي خواي براي تو بگه ؟ هموني كه دوست داري براي تو بگن ، بگو . نه اينكه بگو : آقا ! خدا اخلاص بده ، آقا اينها معلوم نيست ! به قول بنده خدايي ، بهش گفتند : فلاني خيلي منبرش شلوغه ، گفت : بازار دين شلوغ نمي شه ، معلومه يه بي ديني ( يه مشكلي ) داره . اِه ! به همين راحتي ؟! دست شما درد نكنه ! بگو من عرضه ندارم كه بازار دين رو شلوغ كنم . دستش رو هم برو ببوس . برو بشين ياد بگير . چه طوري بازار دين رو شلوغ كرده ؟
در برخورد با هم سطح عنايت كنيد ، حالا من اگر از شغل خودم مايه گذاشتم براي همينه . براي اينكه از شماها اگه بگم كه نور علي نوره ! ما كه علماي دين و اخلاق و . . . هستيم ، اين مشكلات رو داريم . ديگه اگه بخوايم بريم تو سطح جامعه ماشاءالله ديگه اصلاً يه جور رقابتهايي هست كه اصلاً مستحب مأكده ! يعني در ادارات و جاهاي مختلف بعضي رقابات مستحب مأكده . اگه كسي اين جوري كار نكنه مي گن : مرد حسابي ! خجالت بكش ! تو اين دنيا بايد گرگ باشي . گرگ ! اِي آقا ! ما داريم يك ساعت صحبت مي كنيم كه آدم باشيم . تو مي گي : بايد گرگ باشي ؟ مي دَرَنت ! بِدَرن . مگه من آدم بودن رو به چهار تا گرگ مي فروشم ؟ داداش ! اگر كلات رو محكم نگه نداري تو اين جامعه باد مي بردش ها ! خُب ببره ! من كلاه مي خوام چكار ؟ من انسانيتم رو محكم نگه مي دارم . گور پدر كُلاه ، بذار ببره !
يه سري چيزهايي كه در جامعه ما هست مراقب باشيد . اينها ديگه قبح خودش رو از دست داده . آقا بيان به شما بگن : آقاي فلاني ! شنيدي نعوذ بالله ، مثلاً ديديم تو خيابون تو كه بچة هيئتي هستي ، بچه مذهبي هستي ،‌ ديدم اون روز تو خيابون داشتي به نامحرم نگاه مي كردي . به ناموس مردم ديد مي زدي . آقا ! عرق شرم تمام وجودش رو مي گيره . سرش رو مي ندازه پائين اشك تو چشمهاش جمع مي شه . مي گه : خدايا ! داشتيم ؟! تو كه ستارالعيوب بودي ، چرا آبروي ما رو بردي ؟ اما همين شخص ، 40 تا غيبت ،( زناي محسنه ) در شبانه روز انجام مي ده ،‌ بهش مي گي : آقا ! غيبت نكن . مي گه : بابا ! ولمون كن تو هم !! چرا ؟ مي دوني چرا ؟ چون شيطون من و تو رو شناخته ، حسن و قبح گناه ها رو برامون عوض كرده . اون گناه كوچولوه رو خجالت مي كشي . اما اين گناه بزرگه رو مرتب انجام مي دي ، براي اون فرقي نمي كنه . تو بايد گناه كني بري جهنم .
مي گه : بابا اين حرفها چيه ؟! مي دونه داره دروغ مي گه ها ، آقا ! من صفتش رو گفتم . يعني شيطون مي ياد پايه هاي ديني ما رو خراب مي كنه . يعني براش فرقي نمي كنه كه تو نگاه به نامحرم كني يا غيبت كني . يكي از پايه ها رو مي زنه ، خونه ات مي ريزه پائين . تموم شد رفت ! حسن و قبح گناهان عوض شده . خوب دقت كنيد ، در برخورد با هم سطح يكي از جاهائيست كه شيطان شديداً دام چيده و شديداً هم اون جا داره تور مي كنه و شديداً هم تمام محسنات رو به تير بسته . مراقب باش .
پس اهالي در برخورد با هم سطح هرچه براي خودشون مي پسندند براي اون هم مي پسندند . خواست برخورد كنه ، اول يه كمي مكث مي كنه مي گه : اگه من جاي اون بودم چه طوري مي شد ؟ خيلي خُب ، من هم همين برخورد رو مي كنم .
3 ـ‌ در برخورد با بالاتر : به امام (ع) ، به ولي كه مي رسند ،” اِن قُلت ” مي يارن و بحث مي كنند . صحابي تندتر از امامشون راه مي رن ، بعضي وقتها هم كندتر . بعضي وقتها هم حواسشون نيست ، جا پاي ، امامشون مي ذارند . وگرنه اغلب يا عقبند ، يا جلو . يا امام (ع) بايد بگه آقا ! جونِ مادرتون بايستيد ما هم برسيم . يا بايد بگه : جون مادرتون ! بدويد تا برسيد ! فرقي نمي كنه . هيچ وقت با امام (ع) نيستند . اين مأموميت صحابي كه اين طوري باشه باطله . مأموم بايد بالافاصله بعد از امام خم بشه ، بعد از امام بالا بياد . بعد از امام بلافاصله سجده بره . بعد از امام سلام بده ، مأموم بايد اينطوري باشه . نمي شه كه براي خودت يه راههايي داشته باشي . بهش مي گي : آقا ! مگه ولي تو فلان چيز رو نگفته ؟ نه خير ،‌آقا وقتي يه حرفهايي مي زنه ما تكليف خودمون رو بايد بفهميم . آقا وقتي يه جايي كوتاه مي ياد ، ما بايد جلو بريم ، اِه ! اين جمله رو خيلي شنيديدا . مي گيد : آقا جون ! مگه آقا نگفتند فلان كار رو انجام نده ؟ مي گه : آقا ، بگن ! براي عوام گفتند . براي خواص كه نگفتند ! پس تو تكليفت رو از كجا گرفتي ؟ مي گه : من خودم تشخيص مي دم . اِه ! پس چه وليي داري ؟
در دانشگاه امير كبير از مقام معظم رهبري سوال كردند : آقا ! ما تكليفمون رو از كجا بايد تشخيص بديم ؟ شما يه صحبت هايي مي كنيد يه عده يه رفتارهاي ديگه اي انجام مي دن ، مي گن : آقا براي خودش داره مي گه ، ما كه ذوب در ولايتيم ، بايد رفتار خودمون رو انجام بديم . شما بگيد ما از كجا بايد تكليف بگيريم ؟ آقا فرمودند : تكليفتون رو از كلام من بگيريد . دوباره هم گفتند ، من تو پستو چيزي رو نمي گم ، كه شما بريد يه چيز ديگه كشف كنيد ، كلام من ! فلان كار رو بكنيد . چشم ! فلان كار رو نكنيد . چشم !
صحابي زمان پيغمبر (ص) هم همين طور بودند . بابا ! تو چكار داري ؟ من گفتم برو كلاه بيار تو رفتي سر رو با كلاه آوردي ؟ يا رسول الله ! حقش بود . نه ديگه ، حقش نبود ، هموني كه من بهت گفتم بيار .
صحابي ” ان قلت ” مي گيرند . يا جلوتر از امامند يا عقب تر . و بدونيد تاريخ انقلاب اثبات كرده ، اونهايي كه در داغي ، داد مي زدند ، الان دارن فيلم سكسي مي فروشند . افراط ، تفريط مي ياره . آهسته و پيوسته برو . پا جاي پاي رهبرت بگذار . اونهايي كه خيلي داد مي زدند ، پنجاه تا چفيه از بالا و پائين شون آويزون بود ، الان هم با تيشرت دارند تو خيابونها مي گردند ! فايده نداره كه . صحابي تند مي ره . جا پاي رهبرت بگذار . اين كه دارم بهت مي گم ، كاش هميشه تند بره ، آدم دلش خوشه . يه عده هستند اونها خيلي داغند ، آخه تو همين طور داغ نمي موني . افراط تفريط مي ياره . حتماً اين طوريه . چرا عادت كرديم يا از اين ور پشت بوم آويزون باشيم ، يا از اونور ؟ بابا ! بالا پشت بوم رو گذاشتند براي تو ديگه . قدم جا پاي رهبرت بگذار .
فاطمه زهرا (س) اومد خدمت رسول الله (ص) ، پيغمبر (ص) فرمود : فاطمه جان ! بله يا رسول الله (ص) . همين رو مي خواستم بگم ، تو چرا به من مي گي : رسول الله !؟ به من بگو : بابا . چرا ؟ گفت : من بابا گفتن تو رو دوست دارم . عرض كرد : چشم بابا ! مي گم ، اما نه براي اينكه به تو نزديكم و خودموني هستم . چون تو امام و پيغمبر و ولي من هستي و مي گي : بگو بابا . من هم مي گم . اگر هم كه بگي : بگو : رسول الله ، مي گم : چشم ! ( چون تو مي گي ، نه كه چون بابامي ) اين جمله خيلي عجيبه ! هر چي شما بگيد !
صحابي نسبت به امام و ولي اش ” ان قلت ” گيره ، جلو مي زنه ، عقب مي افته . اما اهل ، لام تا كام باز نمي كنه . اومدند به سلمان گفتند : چه نشستي ؟ گفت : چي شده ؟ بابا ! مگه عيد غدير نبودي ؟ مگه نديدي چه اتفاقي افتاد ؟ حق علي (ع) رو خوردند ، برو تو كوچه داد بزن ! آروم گفت : علي كجاست ؟ اِه ! به علي (ع) چكار داري ؟ حقش رو خوردند . گفت : به من بگيد علي كجاست ؟ اومد خدمت اميرالمؤمنين (ع) ، عرض كرد : آقا ! چكار كنيم ؟ فرمودند : سكوت ! چشم . گفتند : سلمان ! ديدي علي (ع) رو دوست نداري ؟ علي (ع) بگه سكوت ، تو چكار به حرف علي داري ؟ حق علي (ع) رو بگير . شايد علي (ع)‌خودش روش نشه بگه . گفت : شما ديگه كاسه از آش داغتر نشيد . خدا و اهل بيت (س) كه ديگه روش بشه ، روش نشه ندارند . گفتند : آقا ! اميرالمؤمنين (ع) تو رو دروايسي گير كرد ، گفت : اينها انتخابات كردند ، بگذريم ديگه . نه عزيز من ! مگه علي (ع) هم مثل تو فكر مي كنه ؟ علي (ع) گفت : سكوت . چشم . علي (ع) گفت : داد ! چشم ! اول برو ببين علي (ع) چي مي گه . از علي سؤال كن : علي جان ! الان بايد چكار كنيم ؟ خودت براي خودت تشخيص نده . اين اهل هست . و اون كه صحابي است . بله : قبل از امامش تصميم مي گيره . قبل از امامش هم اجرا مي كنه . بعد تازه مي ياد سؤال مي كنه از امامش كه آقا نظر شما چيه ؟ قرار نيست كه با امامت مشورت كني ، قرار بر اين هست كه از امامت اطاعت كني . فرقه ، بين مشورت و اطاعت . و اگر اين نبود و اين ولايت پذيري مملكت نبود ، كي جرأت داشت جنگ با عراق رو تعطيل كنه ؟! يه عمر گفتيم : جنگ جنگ تا پيروزي ، خدا شاهده ! من خودم هيچ جا تو جبهه و بين بچه رزمنده ها نديدم كه يك نفر بياد به امام (ره) بگه : آقا ! چي شد بالاخره ؟ مگه نگفتي جنگ جنگ تا پيروزي ؟ (ممكنه جاهاي ديگه ، چرت و پرت گفته باشند ) تا امام (ره) گفت : آقا اسلحه ها رو كنار بگذاريد ، همه گفتند : چشم ! زمين گذاشتند . امروز آقا ميگن بريد به همون هايي كه تا ديروزمي جنگيديد و مي كشتيد ، كمك كنيد . همه مي گن : چشم ! توي تلوزيون زمان كمك به مردم عراق ( جنگ آمريكا و عراق ) يه صحنه اي رو نشون داد ، كه يك جانباز 80 درصدي ، اومده بود با چشم كور داشت پول مي نداخت و كمك مي كرد به همين هايي كه كورش كرده بودند . اين ملت شيعه عجب ملتيه ! جهانيان واقعاً بهت زده شدند كه بابا ! اينها ديگه چه ديوونه هايي هستند ؟! اينها دشمنتون بودند . تا ديروز چهار ميليون عراقي داشتند با شما مي جنگيدند ، الان داريد كمك مي كنيد ؟! مي گيم : همينه ديگه . ملتي كه ولي داره ، به دستور ولي شمشير مي كشه تا لبه گردن مي ياره بزنه ، لب گردن كه رسيد ، ولي مي گه : دست نگه دار ، شمشير رو رها كن ، گردنش رو ببوس ! مي گه : چشم ! اين فرق اهل و اصحابه . پس اين سه تا رو خوب دقت كنيد . اگر اين سه تا رو داري ، اهلي و اگر اين سه تا رو نداري ، اصحابي هستي . باز هم مي گم : دست شما رو مي بوسم ، اما براي جوون ترها مي ترسم . سن و سالتون اقتضاء مي كنه اينقدر خوبيد ، فكر نكن اينطوري خوب مي موني . بذار تو بازار كار بري ، ( بازار كار كه مي گم ، منظورم بازار نيست . بگذار بري تو گود زندگي ) بگذار شهوت غليان كنه ، اون وقت ببينم چند مرده حلاجي ؟ پس خودت رو حفظ كن .
خُب ديگه بايد چكار كنيم ؟ ميگه : آقا ! اصحاب كيلويي عبادت مي كنند . اما اهالي اينطور نيستند ، خيلي زيبا عبادت مي كنند . بيايد عبادت رو خوب راه بندازيد . عبادت قشنگ باشه . كيلويي و حسابي نباشه . با خودت نگو : امشب اومديم اينجا نشستيم ، الحمدلله مداح اومد خوند ، نيم ساعت گريه كرديم ، بريم جلو خدا و اهل بيت (س)‌نيم ساعت طلب داريم . نيم ساعت طلبكاريم بريم مزدمون روبگيريم . اصلاً آقا :

تو بندگي چو گدايان به شرط مزد نكن / كه خواجه خود روش بنده پروري داند

تو بشين اينجا كارت رو بكن ، مي گه : اونهايي كه اصحابند ، عبادت هاشون كيلويي هست . مثل خوارج . مي گه : امروز اگر 200 ركعت نماز نخونم فايده نداره . اصلاً اين عبادت فايده نداره . در ضمن عبادتهاشون هم قشنگ نيست . عبادتهاي فله اي ، با كاميون مي يان عبادت رو خالي مي كنند !
حتماً ديديد يه جاهايي هست ، آقا ! 4000 متر انبار زده ، تو اين 4000 متر تا سقف الوار چيده . مي گي : آقا ! چقدر اينجا سرمايه داري ؟ مي گه : 10 ميليون تومن . مي ياي بيرون ، مي بيني يه دونه يه مغازه 2 × 3 هست ، از اين منبت كاري ها و خاتم كاري ها هم اون طرف خيابون هست ، اون هم با چوب داره كار مي كنه ، مي گي : تو چقدر سرمايه داري تو اين مغازه كوچيك ؟ مي گه : من هم 10 ميليون تومن . اِه ! مي گي : بابا ! اون تو 4000 متر انبار ده ميليون سرمايه داره ، تا چشم هم كار مي كنه چوبه . تو هم تو يه مغازه 2 × 3 ، 10 ميليون سرمايه داري ؟ مي گه‌ : آره كارم قشنگه . روش كار كردم . اين تكه منبت كاريِ كوچولو رو مي بيني ؟ اندازه 15 تا از اين الوارها ارزش داره !
عبادت رو قشنگ ببريد در خونه خدا نه كيلويي . تُني حساب نكنيد . هميني كه مي بري قشنگ ببر . يه تزئيناتي بهش بده . يه زيبايي بهش بده ، يه سلامي كه به علي بن موسي الرضا (ع) مي دي اگر واقعاً اين سلام با قلبت باشه ، با دلت باشه ، تنت بلرزه با اين سلام ، وجودت سلام بده ، همين يه سلام اندازه 4 دور تا صبح كه سر پا بايستي زيارت جامعه بخوني و حواست نباشه ارزش داره . و بدبختي اينجاست كه ما يادمون رفته ، ” عبادتٌ بلاحضور لم يورث الا بعدا ” چهار ساعت زيارت جامعه خوندي ، بدون حضور قلب ، صبح كه شد از امام رضا (ع) دورتر شدي . مي گه هيچ ميراثي نداره غير از بُعد . عبادت رو با شوق انجام بديد . بعضي ها رو ديديد ؟ اينقدر ذكر گفته كه ديگه در حال گناه هم ذكر مي گه . هيچ فرقي براش نمي كنه . عبادت كوچولو ببريم اما قشنگ ببريم . اصحاب كيلويي عبادت مي برند . اما اهالي نه ، مثقالي حساب مي كنند . لذا قرآن كريم مي فرمايد : ” فمن يعمل مثقال ذره خيرَ يره ” يعني عبادت كيليويي نياريد . ما مثقال مثقال بررسي مي كنيم ، ببينيم چي آوردي ؟ مثقال ، مثقال ! حواستون باشه . پس كار سنگين مهم نيست .
فرق ديگه عبادت اصحاب و اهالي اين هست كه عبادت اصحاب با تكلف و حسابگري هست . يعني عبادت كه مي خواد بكنه ، سختشه . وقتي داره نماز مي خونه ، خيلي هم طول مي ده ، اما سختشه و با تكلف داره مي خونه و حساب هم مي كنه . اما اهالي ، نه ، عبادتشون با عشقه . اصلاً نمي فهمه . يكي از عرفا آماده نماز شده بود ، يه پيرزني داشت رد مي شد ، ديد خيلي قشنگ آماده ايستاده با همه وجودش مي خواد بگه : الله اكبر ، بعد يه دفعه پيرزنه ، رسيد جلوش گفت : آخ قربون نماز خوندنت برم ! خدا خيرت بده . اون عارف چشماش رو باز كرد ، گفت : خدا خيرم داده . همينه خيره ؟ من نماز نمي خونم خير گيرم بياد ، همين نمازه خيره . خدا خيرم بده ؟! يا مي گن : خدا اجرت بده . همين اجره .
اصحاب عبادت هدفشون هست ، يعني براي يه هدف خاصي عبادت نمي كنند ، همين كه الان هستند ،براشون كافيه . مگه نماز نمي خونم همينه ديگه . كيف دارم مي كنم . ديگه لازم نيست چيزي بده كه . كيف دارم مي كنم . واقعاً بعضي وقتها آدم تعجب مي كنه كه ماها ده سال ، بيست سال ، چهل سال عبادت مي كنيم ، چرا به درجاتي نمي رسيم كه مثلاً يه بچه 16 ، 17 ساله مي رسه ؟ چرا اينطوريه ؟ اون خوبهاش رو دارم مي گم ، نه احساساتي ها رو . اونهايي كه واقعاً با وجود هستند .
تو حرم ، كنار مسجد گوهر شاد با استادمون نشسته بوديم ، جمعيت زيادي داشت مي يومد . اتفاقاً دهه آخر صفر هم بود . 5 ، 6 سال پيش . ايشون همين جوري داشت به جمعيت نگاه مي كرد و به جمعيت عشق مي كرد . بعد يه دفعه وسط جمعيت يه پسر بچه 16 ، 17 ساله رو صدا كرد ، آقا ! بيا اينجا ببينم ! طرف تعجب كرد . كه آقا با اين قيافه و با اين ابهت علمايي به من چكار داره ؟ گفت : بيا جلو ببينم ، اومد ، دستش رو گرفت بوسيد ، گفت : برو التماس دعا ! گفتيم : آقا اين كي بود ؟ گفت : اين كسي بود كه از وقتي كه از شهرش راه افتاد بياد مشهد ، امام رضا (ع) منتظرش بود . الان هم تا سلام داد ، امام رضا (ع) گفت : عليكم سلام !
همين الان در جاسب ، نزديك اراك يه پيرمردي هست كه الان همه علماي قم به اسم مي شناسنش و همه مي دونند ، چيز متواتري هست : ايشون هر وقت به امام رضا (ع) سلام مي ده ، جواب سلام رو در جاسب مي شنوه . اصلاً لازم نيست كه مشهد بياد . حالا مثلاً ما مي ريم پدر خودمون رو درمي ياريم ، 4 ساعت با امام رضا (ع) حرف مي زنيم هيچي گيرمون نمي ياد . دو ساعت مي ره مي شينه زل مي زنه فكر هاي مختلف مي ياد تو سرش ، باباش كه مريضه ، بدبختيهاي مامانش ، بدبختي هاي داداشش ، شكستهاي خودش ، همه و همه رو مي ياره تو ذهنش . چشماش رو هم مي دوزه به حرم ، اينقدر فشار مي ياره ، خميازه هم نمي كشه و تو دلش مي خوره كه فشار بياره به عصبهاي چشمش ، دو تا قطره اشك بريزه ، بعد مي گه : آخيش ! خوب شد ديگه ! برو بابا دلت خوشه !
مگه امام رضا (ع) العياذ بالله ، عقده داره كه اشك من و تو در بياد بعد نگاه مون كنه ؟ من خودم ديدم كه تو يه شهر ديگه ، تو ماشين بغل دست من نشسته بود ، يه دفعه ديدم داره گريه مي كنه ، چيه ؟ ديدم ماشين جلويي پلاك مشهد داره ، پلاك مشهد مي بينه گريه مي كنه ! عبادتهاتون رو با شوق در خونه خداوند ببريد . در قرباني كردن عبادت هابيل باشيد . به طرف گفته بودند : اگر بزني تو صورتت گريه كني براي حضرت زهرا (س) گناه مي كني ، گفته بود : اگه اينجوريه بذار ببرن جهنم ! آدم مي زنه تو صورتش ، گريه مي كنه ، براي فاطمه (س) مي ارزه . ما مي زنيم تا ببرند جهنم . چقدر عجيبه ، اين عشقه . اين عبادت احراري هست كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند . ما كاري نداريم به اينكه بهشت ببرند يا جهنم . من كه اينطوري نيستم . اما انشاءالله شما باشيد . ولي چقدر خوبه آدم چشمهاش رو ببنده ، بگه : خدايا ! اينقدر الحمدلله تو دلم جلوه كردي ، هيچي ديگه نمي خوام ، اين مي شه كار قشنگ . هيچي نمي خوام ! اصلاً منتظر چيزي نيستم .
بابا چهل سال نماز شبش ترك نشده بود ، يه روز بهش گفتم : التماس دعا ! گفت : چشم . گفتم : حاج آقا براي خودت دعا مي كني براي ما هم دعا كن ، الجار ثم الدار ، گفت : چهل سال براي خودم دعا نكردم ،‌ چرا ؟ گفت :‌ خُب حاجتي ندارم . يه وقت علامه حسن زاده آملي نقل مي كردند : علامه طباطبايي فرمودند : هيچ وقت براي خودم دعاي شخصي نكردم . چرا ؟ چون اصلاً حاجتي ندارم كه اصلاً خبري نيست كه . داره مي گذره دنيا ديگه ، الحمدلله همه چيزش مي گذره ، خيلي خوشحاليم ، همه چيزش مي گذره .
مثلاً بازار رفتي ، مي خواي يه دونه ضبط صوت بخري ، يه ضبط نشونت مي دن باند داره ، تشكيلات داره ، اسمش هم مثلاً آرتيچ هست . مي گي : آقا ! چنده ؟ مي گه : 24هزار تومن . مي گي : اِه ! به اين بزرگي 24 هزار تومن ؟! خيلي خوبه . ولي يه ضبط كوچولو كنارش هست ، نشونت مي دن مي گي : اين چنده ؟ مي گه : 80 هزار تومن . مي گي : اين چيه ؟ مي گه : اين سوني هست . مي گي : خُب اين كه كوچولو هست . مي گه : عزيز من ! هندونه كه نيست ، ضبط صوته ! به بزرگيش نگاه نمي كنند كه ، كدوم رو مي خواي ؟ چشمات رو مي بندي مي گي : سوني رو مي خوام . چرا ؟ براي اينكه كارخونه سوني هرچي مي زنه خوب هست . ممكنه كارش بزرگ نباشه ، ولي خوبه . يعني وقتي مي گن سوني ، چشمات رو مي بندي مي گي : خُب خوبه ديگه . مي گي : اصله . خوبه . مي گي : بازار مشترك نباشه ؟ مي گه : نه نه ، بازار مشترك نيست . بعد چشمات رو باز كن يه نگاه به خودت كن ، همه ماها رو يه بزرگي آفريده ، مراقب باشيم اصل باشيم ها ! بازار مشتركي نباشيم . چون ما رو يه بزرگي آفريده . بايد وقتي به خودت نگاه مي كني منتظر باشي بزرگي در وجودت باشه ، نه فقط خودت . ارزش هر مصنوعي به صانعش هست . حتماً كسي كه اونقدر بزرگه و اين رو خلق كرده و ميون اين همه خلايق به ما كه رسيده گفته : فتبارك الله احسن الخالقين . گفته : اُه اُه ! منِ خدا تعجب كردم ، از دستمون در رفت . چي چي خلق كرديم !؟ معني اين جمله همين مي شه ديگه . ( فتبارك الله ! ) خدا به خلقت خودش نگاه كرد گفت : باريك الله به خودم ! بعد نگاه كنم به خودم ، ببينم واقعاً خنده ام نمي گيره ؟ جدي من طوري هستم كه خدا بايد به خودش تبارك بگه ؟! من كه مثل بقيه موجوداتش هستم . اين همه خلايق چرا به من كه رسيد گفت : اشرف مخلوقات ؟ بزرگيم ، اين بزرگي رو بعضي وقتها ما قدر نمي دونيم . بايد يكي بياد برامون بگه . لذا فرمود : ” من عرف نفسه ، فقد عرف ربه ” همه اين روايت رو بلديد ، اما تا حالا شده روش فكر كني يعني چي ؟ مي گه : آقا ! اگر خودت رو بشناسي خداي خودت رو شناختي . يعني : تو جلوه اي از خدا هستي . به خودم نگاه كنم ببينم آخه من كجام به خدا مي خوره ؟! پس حتماً يه چيزهايي دارم كه خودم خبر ندارم . كه اون چيزها رو براي جلسه بعد مي گذاريم . ولي كلياتش رو الان مي گم تا يه كم آماده بشيد .
مي گن : يه پادشاه داشت از دنيا مي رفت ، گفت : بابا ! ما يكي دو سال ديگه بيشتر زنده نيستيم ، پامون لب گوره ، مي خوايم بشينيم يه گوشه اي عبادت كنيم ، بي زحمت ! با اين وضعيت مملكت چكار كنيم ؟ گفتن : خُب معلومه ديگه ، آقا زاده تون پادشاه مي شه . گفت : اين رو كه مي دونم ، چشم بسته برام غيب مي گن ! بابا جون ! من جنگيدم تا به اين حكومت رسيدم . پدرم در اومد ، سختي كشيدم ، اين بچه لاي پر قو بزرگ شده ، فردا مملكت رو بهش بدم مي ره دنبال عياشي و الافي . مملكت رو آبه . من چكار كنم ؟ نمي تونه مملكت رو بچرخونه . گفتند : چشم شورا مي گيريم ، جلسه مي گذاريم ، مشاوره مي كنيم ، قضيه رو بهت مي گيم . خيلي ممنون !
نشستند شور كردند ، به اين نتيجه رسيدند گفتند : بابا ! اين رو بيهوشش كنيم ، ببريم يه جايي نزديك يه روستايي تو يه برهوتي ولش كنيم ، اين بره خودش راهش رو پيدا كنه . دستهاش با كار آشنا بشه . كار كنه ، غذاش رو دربياره ، كارهاش رو بكنه . آدم بشه . قوي بشه ، يه سال بعد بيايم دنبالش . خوبه آقا ؟ يه جلسه رو مجدد با پادشاه گرفتند ، گفتند : آقا اين كار رو بكنيم ؟ گفت‌ : بله ، خيلي خوبه . بچه رو بيهوش كردند ، بردند نزديك يه روستايي ولش كردند . بعد به هوش كه اومد ديد گرسنه اش هست ، رفت تو روستا صدا زد : آهاي ! مرتيكه ! بيا اينجا ببينم ! بله ، گشنمه . چشم ! بعد با هم خنديدند ، گفتند : اين ديوونه است . طفلك گشنشه ، بهش غذا بديم . رفتند غذا آوردند ، گفت : آهاي ! با توأم تشنمه ها ! باشه ، چشم ! خوابم مي ياد ، جا بندازيد ، نرم تر باشه ، اينجا چرا اينقدر سرده ؟ و . . . دوباره آقا خوردن و خوابيدن و همه چي رديف . فقط سري قبل پسر پادشاه بود . اين دفعه مي گفتند : ديوونه است . ابن سبيل هم هست . گناه داره . فرقي نكرد ، همون آش و همون كاسه . مي خورد و مي خوابيد و دستور مي داد . هيچ كس هم ازش خبر نداشت ، يه پير روشن ضميري بود گفت : اين بچه رو بياريد ببينم كيه ؟ مي گن مسافره ، ابن سبيله ، كيه ؟ بردند ، پرسيد : چه كارهايي مي كنه ؟ گفت : اين ديوانه نيست ، اين اميرزاده است . اميرزاده بايد امارت كنه . اميرزاده اصلاً ارضا نمي شه ، مگر با امارت كردن .
دائم نرو تو دفترت بنويس : مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك . . . خدا باهات شوخي نداره . خودت هم با خودت شوخي نكن . مرغ باغ ملكوت هستي ، باورت نمي شه . مرغ باغ ملكوت با تمام اين هپروت و جبروت راضي نمي شه . هرچي بهش مي دن بالاترش رو مي خواد . اگر امروز تو رو استاندار كردند ، باز هم بيشترش رو مي خواي ، حق داري . چون تو مرغ باغ ملكوتي . رئيس جمهور مي شي ، بالاترش رو مي خواي . تمام جهان رو بهت مي دن ، دنبال كرات ديگه مي گردي . تو ارضاء نمي شي . مرغ باغ ملكوتي ! ملكوت با اين هپروتها ارضاء نمي شه . همه اش رو بدن يا هيچ چيز ندن ارضاء نمي شه . همين اول كار يادت باشه ها ، اگه مي خواي به خودت نگاه كني ، اول بايد يادت باشه كه مرغ باغ ملكوتي . اگه بخواي با اين دنياها ارضاء بشي اولاً : نمي شي . ثانياً : هرچي بحث داريم مي كنيم از خود تا خدا انگار نگفتيم . اساس و ريشه بايد حل بشه وگرنه هيچ فايده نداره . بنايي كه بر آب بنا بشه ، فايده نداره . ما دائم مي يام مي گيم اينطوري با خدا ارتباط برقرار كن ، من هنوز با خودم مشكل دارم . خودش گفته : ” من عرف نفسه فقد عرف ربه ” . اول خودت رو بشناس . مراقب باش . مرغ باغ ملكوت كه با اين چيزها ارضاء نمي شه . خيلي خيلي بالاتر از اينها هستي . ببينيد اگر ما يه چيزهايي تو ذهنمون هست اينها به واقعيت مي پيونده . چه مادي چه معنوي . اگه يه وقتي دوست داري مثل سلمان بشي مي توني . نگو : قربون سلمان برم ، ماديش هم مي توني . يه زماني ژولورن اومد گفت : 20 هزار فرسنگ زير دريا ، يا گفت : سفره به كرة ماه ، همه خنديدند . بابا ! اينو نگاه كن ، با كدوم نردبون كره ماه بريم ؟ به كجا آويزونش كنيم ؟! واقعاً همه تعجبه ها . زير آب چه جوري بريم ؟ حرفهايي مي زنيا ! با كدوم نِي بريم مثلاً زير آب نفس بكشيم ؟ چطوري هوا 20 هزار فرسنگ پائين بياد ؟ همه خنديدند . اما ديدي شد ؟ هر چي به ذهن من و تو مي ياد شدني هست . به افكار خودت نخنديا . امروز هم ايزاك آسيموف اومده داره كار ژولورن رو مي كنه . همين جوري مي گه همه مي خندند . به به چه افسانه اي ؟! چه رويايي ؟! مطمئن باشيد يه روزي اينها مي شه . در ماديات اگر چيزي به ذهنت مي ياد حتماً مي شه . در معنويات هم اگه دوست داري سلمان بشي ، بدون كه مي توني . فقط بايد خودت رو باور كني . فقط بايد مراقب باشي . قدمهات رو عقب عقب نذاري . ده قدم رو اگر به سمت جلو برداريم . از قدم يازده به بعد هم راحته ، هم آسونه ، هم اميدواري كه مي توني . همه مشكل ما تو اين چهل ، پنجاه روز اول كار هست . استارت رو كه بزني ديگه تو سرازيري افتادي . ديگه تمومه . مرغ باغ ملكوت بايد ديدگاهش ملكوتي باشه . و بعد مي گه :
نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
دومين خصوصيتي كه اهل بايد داشته باشه : اهل با مرگ همراه هست . نه نه نه ! خيلي بد گفتم ، چيه ؟ با مرگ مونسه ، بازم بد گفتم : چي بگيم ؟ آقا ! اهل ، عاشق مرگ است . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از كودك گرسنه و تشنه اي كه به پستان مادرش لَه لَه مي زنه ، منِ علي به مرگ مشتاق ترم .
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند از بدنم
مرغي كه تو قفسه ، دونه مي خوره ، آب مي خوره ، اما چشمش به در هست . تا باز بشه . نه اينكه چهارتاق باز باشه ، همين كه ببينه قفل در هم داره حركت مي كنه ، مي دوه مي ره ببينه مي تونه فرار كنه ؟ عاشق رفتنه . امتحان كنيم ببينيم ما اهليم يا اصحابيم ؟
يه امتحان بگيريم ، خُب با كنكور آزمايشي موافقيد ؟ خيلي خُب برادرها و خواهرها يه برگه براتون پخش مي شه ، تو اين برگه يه سوال داره ، خُب ، تو اين سؤال يه جواب داره دو گزينه ، بله و خير ، تيك بزنيد . ببينم مرغ باغ ملكوتيم يانه ؟ سؤال چيه ؟ سلام عليكم . جناب عزرائيل دم در منتظرند ، بريم ؟ جواب : بله يا خير . آمار نمي گيرم كه چند نفر مي گن : بله يا نه ، چون مي ترسم آبروريزي بشه . همين الان ها ، اگر گفتي : بله ، مرغ باغ ملكوتي . همش حواست به در بوده ، قفل در هم تكون خورده ، تو آماده بودي ، پرهات آماده هست ؟ ا ما اگر مي گي : نه ، اصحابي ، دستت رو مي بوسم پات رو هم مي بوسم . اما مراقب خودت باش . اين نگاه نكردن به در گيرت مي ندازه ها . به در نگاه كن . مگه نمي گي : مرغ باغ ملكوتم ؟ به در نگاه كن . شش دانگ حواست به در باشه .
مي دونيد مرغ باغ ملكوت چه جوري زندگي مي كنه ؟ همين قضيه رو از ديد امام سجاد (ع) نگاه كنيم . وقتي امام سجاد مي خواد براي خودش دعا كنه كه خدايا ! من رو مرغ باغ ملكوت كن . اين جوري مي گه : ” اللهم الرزقني تجافي في دار الغرور ” خدايا ! در اين دار غرور به من تجافي عنايت كن . مي دونيد تجافي يعني چي ؟ تجافي يعني زماني كه شما به ركعت دوم نماز رسيدي ، امام جماعت داره تشهد مي خونه ، شما هم دو زانو روي پاهات مي شيني و دستهات رو روي زمين مي گذاري ، و آماده هستي كه تشهد اونها تمام بشه و بلند بشي . مي گن : مستحبه همون زمان حمد رو هم بخوني . يعني چي ؟ يعني اينكه : بندة من ! مثل مردم بخور ، مثل مردم بخواب ، مثل مردم ازدواج كن ، مثل مردم سركار برو ، هر كاري مي كنند ، بكن ، ما حرفي نداريم ، اما نيم خيز باش ! ( در تجافي ، آماده براي رفتن ) لذا پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اگر كسي روزي بيست بار خودش رو چك كنه ، كه بريم يا نريم ؟ فقط همين ، فرمودند : همنشين شهداي بدر مي شه . ( مي دونيد كه شهداي بدر جزء فاضلترين شهدا هستند . در اوج غربت اسلام شهيد شدند ) نگفتند نگاه بدي به مرگ بكن ، نه ‌، نگاه خوب ، همين قدر كه رفتني هستي ، اينقدر برات آسون مي شه . خدا شاهده . نه سرما احساس مي كني ، نه گرما احساس مي كني ، نه ناراحتي احساس مي كني ، نه حسودي ، نه كينه داري ، هيچي ، هيچي . راحت ، راه مي ري ، عشق مي كني ، به عالم و آدم مي خندي . مردم اينقدر خنده دارند . آخه بعضي كارها رو كه ما مي كنيم خدا و ملائكه قهقهه مي زنند ، طوري كه عرش مي لرزه . مي گن : اين رو نگاه كن ! كوچولو ! دلش خوشه ، چكار مي كنه ؟
يه روز زمان انتخابات شوراها يه شهري برنامه داشتيم . تو راه از يه شهر خيلي كوچولويي رد مي شديم . ( خيلي كوچولوها ، يعني تو نقشه نيم ساعت بايد با ميكروسكوپ بگردي تا پيداش كني ! ) انتخابات شوراها اونجا هم برگزار مي شد . يه خانمي هم كانديد شده بود ، حتماً مي دونيد ، معمولاً تو شهرستان كوچيك ، حجب و حياي خانمها نسبت به برخي شهري ها بيشتره ديگه . خيلي تعجب كردم ، ديدم اين خانم رو يه ميني بوس ايستاده ، دائم هم پاش رو مي كوبه ، ميكروفون رو هم دستش گرفته ، بعد مي گه : آي ! اونهايي كه صداي من را ضبط مي كنيد ! بدانيد ، من در اين انتخابات كوتاه نمي آيم ! من فلانم و فلان و . . . آقا ! من 2 ساعت داشتم مي خنديدم . بيا پائين بابا ! كي صداي تو رو ضبط مي كنه ؟! خودت رو مسخره كردي . فكر مي كنه در مسند مثلاً انتخابات نظم نوين جهانيه !
باور كن اگر دنياي خودت رو كوچولو بگيري يادت بره مرغ باغ ملكوتي ، تو همين چيزها مي افتي . فردا هم مي بيني يه آدم ، چنان بلايي سرت آورد كه فكرش رو هم نمي كني ، چرا ؟ براي اينكه بهت محل نذاشت . صبح تا شب نشستي غصه مي خوري كه چرا فلاني محلم نذاشت ؟ چه خاكي تو سرم بريزم تا فلاني محلم بذاره ؟! ول كن بابا ! مرغ باغ ملكوت كه اين گوشت و پوست و استخون ها نمي تونند محاصره اش كنند . گور پدر فلاني ! بهتون توصيه مي كنم . هر وقت ديديد كه در يك مصيبت ، معصيتي و . . . گير كرديد و يه انساني داره به شما فشار مي ياره و شما تحت فشار روحي هستيد ، براي اينكه اين مصيبت رو به راحتي بگذرونيد و تحت اين فشار خورد نشويد ، من يه ذكري گفتم ، ذكر وارد شده ديگه ، فرمودند : قال الانجوي ، قولوا بدرك ! برو بابا ! عالم و آدم چه ارزشي دارند ؟ بذار بگن . مراقب باش . مرغ باغ ملكوتي . اينقدر زيبا به زندگيت نگاه كن كه اين دنيا و عالم و آدم هيچ وقت نتونند خَمت كنند .
منبع: سایت رهپویان

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
Powered by TayaCMS