خرسندی - قسمت اول

خرسندی - قسمت اول متن سخنرانی خرسندی - قسمت اول
دین اول به تو نحوه زندگی کردن سالم، همراه با رضایتمندی و خرسندی را آموزش می دهد. خرسندی یعنی قناعت به علاوه سعادت. تمام تلاش پیغمبران این بوده که مردم از زندگیشان لذت ببرند و به خدا هم برسند.

یا انیس
سخنرانی حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: خرسندی - قسمت اول
رمضان المبارک 1394
شب نوزدهم

گرچه خدای خیلی خوبی داریم، اما خدا هم باید بداند که بنده های خیلی خوبی دارد. ملت از همه خانه ها مثل مور و ملخ، با عجله و سرعت، این وقت شب بیرون می زنند و به سمت مساجد محلشان و هر جایی که توسلی باشد حرکت می کنند، و خدا واقعا بنده های خوبی دارد. حداقل در همین مملکت و شهر خودمان که نگاه می کنیم، می بینیم که این خدای خوب، بنده هایی دارد که لایق این خدای خوب هستند و نمی شود این افراد را بُرّاند!

یعنی هرچقدر شیطان زحمت می کشد، ماهواره و شبکه های اجتماعی و فضاهای مستهجن و... کار می کنند، در خانه خدا شلوغ تر می شود! حداقل در مملکت ما اینطوری است. خیلی عجیب است! تمام تلاششان را می کنند، اما باز هم مردم نصف شب، با بچه کوچک در گهواره و کالسکه، زن و مرد و پیر و جوان همه به سمت خانه خدا می دوند. هر سال از سال قبل شلوغ تر!

خدا آیه ی عجیبی دارد: "حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا"، وقتی متولیان دین و اخلاق و فرهنگ و امثال ما، یکدفعه احساس می کنند که نه خودشان به جایی رسیده اند و نه توانسته اند که مردم را به جایی برسانند، ما نمی توانیم و زورمان به شیطان نمی رسد، من زورم به شیطان خودم و نفس خودم نمی رسد، من را چه به هدایت کردن؟! مردم همه همینطور هستند، همه دارند گند می زنند، تا این جملات گفته شد، "حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ"، وقتی پیغمبران نا امید شدند و گفتند این امت دیگر قابل هدایت نیستند، "وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا" و فهمیدند که کارهای ما دروغ است، "جَاءَهُمْ نَصْرُنَا" ما نشان می دهیم که مردم چقدر ما را دوست دارند، خودمان جذبشان می کنیم! "إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ" نصر و پیروزی ای واقعی است که مال خدا باشد.

یکی از مشکلات بزرگی که در بحث های دینی، در این چند هزار سال دینداری توسط پیروان ناآگاه پیغمبران، از پیروان حضرت آدم تا حضرت خاتم( سلام الله علیهم اجمعین) اتفاق افتاده، این بوده که بعضاً فکر کرده اند دینداری به معنای سخت گیریست که پاداش این سخت گیری را قرار است در روز قیامت به ما بدهند! یعنی دینداران عالم کسانی هستند که به خودشان سختی هایی می دهند و پاداش این سختی ها را در روز قیامت می گیرند و زندگی مومنانه یعنی زندگی کسی که خودش را به خاطر خدا اذیت کند، و زمانی که تو به خاطر خدا اذیت شدی، خدا خوشحال می شود!

چند روز پیش در برنامه خندوانه، یک روحانی محترمی دو دقیقه صحبت کردند و یک مطلب دینی گفتند، من به کلیت برنامه کاری ندارم اما به قسمت دینی آن، که دست آخوند ها بود کار دارم، پرسیدند که چرا در این گرما ما روزه می گیریم؟ وقتی انسان در این گرمای سخت روزه می گیرد، خدا خوشحال می شود!! این مدل ترویج دینداری که خدا از سختی کشیدن بندگانش خوشحال می شود، هشت هزار سال سابقه دارد! یعنی هشت هزار سال است که برخی از پیروان پیغمبران، با کج فهمی و نافهمی، اعلام کرده اند که رضایت خداوند در این است که بنده اذیت شود!

اگر اذیت شدی: "أفضَلُ الأعمال أحمَزُها"، بالاترین اعمال سخت ترین آن هاست. این روایت از چه نظر است؟ از این نظر که گاهی اوقات ما مجبوریم اعمال سختی را انجام دهیم، چون وظیفه مان است، خداوند می فرماید: "چون این سختی روزی تو شد، پس من خیلی به تو نگاه می کنم". نه اینکه بگوید زمانی به تو نگاه می کنم که تو سختی بکشی!! این دو مفهوم کاملا با هم متفاوت است.

دستورات دینی را که تحت عنوان تقوا، پرهیز، کنترل یا جمع کردن خود و کنترل نفس بیان می کنند، گاهی تلویحا اینطور بیان می شود که منظور این است که شما خودت را جمع کن، به خاطر خدا سختی بکش و حقت را نخور، در عوض روز قیامت به تو می دهیم!!

زمانی در دانشگاه اصفهان یک دانشجو این شبهه را مطرح کرد که می گویند اگر فلان کار را در دنیا نکنی، روز قیامت سی هزار حورالعین به تو می دهیم. این دانشجو می گفت مگر من می خواهم حمله کنم و کشور بگیرم؟ سی هزار حورالعین می خواهم چه کار؟ یک حورالعینِ مأنوسِ خوب به ما بدهند برایمان کافیست! از طرفی این کار واقعا آن ارزش را دارد؟! یعنی خدا بر اثر سختی کشیدن من انقدر خوشحال می شود که انقدر جواب می دهد؟!

اما نگاه اولیاء و اهل بیت(سلام الله علیهم اجمعین) با روایت هایی که خدمتتان می گوییم، نگاه پیغمبر خاتم(ص) و دین کامل آخرالزمانی اسلامی شیعه اثنی عشری به دین این است که دین هنر زندگی کردن با سعادت را به شما آموزش می دهد. یعنی دین می گوید می توانی به گونه ای زندگی کنی که دنیا را احتمالا داشته باشی و  آخرت را یقینا نداشته باشی؟ در حالیکه من به تو آموزش می دهم که دنیا و آخرت را حتما داشته باشی. و حتی یک جاهایی می گوید، اگر زمانی دنیا را نداشتی، به اینکه آخرت را داشته باشی هم مشکوک باش! چون ما می گوییم "رَبَّنا آتِنا فی الدُنیا حسنة"، بعد می گوییم "وَ فی الآخرةِ حَسنة". دستوراتی که ما از امیر المومنین(علیه السلام) بیشتر نقل می کنیم، راجع به همین است، یعنی زندگی که برای تو لذت و آرامش داشته باشد.

گاهی اوقات شرایطی اتفاق می افتد، این سه شبی که خدمتتان هستیم در مورد آن صحبت می کنیم. البته این سه شب با هم است، اگر یک قسمت آن را نشنیدید و برداشت بدی از آن کردید، ربطی به من ندارد! این مقدمه اول بود.

برخی از مومنان سلیقه شخصی دارند که خداوند اصلا به این سلیقه شخصی ایرادی نمی گیرد. مثلا یک مومنی دوست دارد، در نوک قله هیمالیا زندگی کند! یک مومنی دوست دارد تنها باشد. مومنی دوست دارد یک زندگی خیلی خیلی کوچک داشته باشد. یک مومنی هم دوست دارد زندگی اش را به پشت ماشین های کارناوال ببندد و هرجا که دوست داشت، برود و همان جا زندگی کند، دستشویی هم داشت نزدیک دستشویی عمومی می ایستد. این دستور دین است؟

یک مومنی دوست دارد بزرگ و فراخ زندگی کند. دیگری دوست دارد کوچک زندگی کند. سلیقه های شخصی مومنان به معنای متن دین نیست! ما متن دین را از قرآن، روایات، سنت، اهل بیت(ع)، عقل و اجماع می گیریم. بنابراین اگر یک مومنی، یک عارفی، یک واصلی، به گونه ای زندگی کرد که پر از سختی بود، این چنین مومنی کنار امام صادق(علیه السلام) هم بوده که گفته اصلا قصه زندگی من به گونه ای است که بلا و ناراحتی را دوست دارم. امام صادق(علیه السلام) هم نگفتند: بیخود!! امام فرمودند: "اما ما اهل بیت اینطور نیستیم! ما عافیت را دوست داریم. ما برای بلا و سختی دعا نمی کنیم". حالا شما دوست داری اشکالی ندارد، کسی نمی تواند به شما "بی دین" بگوید!

از طرفی کسی هم حق ندارد تو را نهی کند. الان مد شده که بی دین های متظاهر کله گنده را نهی نمی کنند، در مقابل با دین های کله گنده را نهی می کنند. به کیس که مثل حیوان زندگی می کند، هیچ نمی گویند، اما به کسی که دینداری را اینطور معنا می کند و در نهایت به بهشت می رود می گویند، نه دین و خدا و اسلام این گونه نیستند! به تو ربطی ندارد، دوست دارد این گونه زندگی کند. امام نهی نمی کنند!

قبل از ورود به بحث عرض می کنم که این بحث یک بحث عمومی است و بر عموم مردم تاثیر دارد، برخی نمی خواهند این بحث را قبول کنند، دین هم اصلا با آن ها دعوا ندارد. مثلا شما فرض کنید جنگ و جهاد، یک عده جنگیدن را دوست دارند! زمانیکه قطعنامه 598 قبول شد، شهریور 67 بود. ما حدود 2 ماه ماندیم، به این خیال که شاید دوباره جنگ شروع بشود! بعد از آن عراق به کویت حمله کرد، ما دوباره خوشحال و آماده باش برای جنگ ایستادیم. جنگ مسئله بدی است، اما ما خوشحال ایستاده بودیم به این امید که دوباره جنگ می شود.

شهریور 67 جنگ تمام شده بود، اردیبهشت 68 برگشتیم! همینطور نشسته بودیم به این امید که بشود، خدایا اگر نشود چه خاکی به سرمان بریزیم؟ آیا این مسئله به این معناست که ما به جهنم می رویم؟ این آدم جنگ را دوست دارد! دوست دارد که در خاک باشد و با پشه بجنگد و صبح تا شب تیر و ترکش بخورد، صدای انفجار بشنود. مثلا شنیدن صدای انفجار، خیلی به دل من می نشیند. الان بنده به جهنم می روم؟ اما دینداری به معنای این مدل زندگی نیست. یک مدل عمومی برای زندگی دینداران داریم، اما در حواشی خدا اجازه داده است که هرگونه که می خواهی زندگی کنی. خلاف نکن، سالم هم زندگی کن تا تمام شود.

مسئله دوم بحث خود شرایط زندگی است. یعنی بحث رفاهی که باید باشد، بحث اقتصاد و پول و امنیت و آرامش است. در مقدمه باید اشاره کنم کلمه اقتصادی که در حال حاضر به کار می بریم، با کلمه اقتصادی که قبلا به کار می رفت، خیلی متفاوت است. اقتصاد با ریشه عربی و قرآنی و روایی "قصد" به معنای میانه روی و تعادل بوده، این کلمه به غرب رفت و تبدیل به اکونومیک(economic)  شد و برگشت، دوباره به نام اقتصاد ترجمه شد.

یعنی علمی که در حال حاضر به نام اقتصاد است، همان اقتصاد دینی ما نیست، بلکه economic غرب است که دوباره به اقتصاد معنا شد در حالیکه باید آن را "قدرت پول" معنا می کردند. لذا وقتی می گوییم اقتصاد اسلامی، ابدا هیچ ربطی به آنچه که امروزه در دانشگاه ها تدریس می کنند، ندارد و یک بحث مفصل دیگریست. مثلا اقتصاد اسلامی شهید صدر یا اقتصاد اسلامی که در کتاب های فقهی ما روی آن کار شده را بروید بخوانید، این ها بحثشان متفاوت است. نگاه دین به پول، سرمایه و رفاه در زندگی هم تعریف خودش را دارد که باید روی آن دقت کرد.

سوم، سبک هایی است که امروزه در جهان برای زندگی، آسایش، آرامش، رضایت و خرسندی انتخاب می کنند، هیچکدام قالب پیکره ی جامعه ی ما نیست. این سبک ها برای خودشان است، یک عده سوسیالیسم و عده ای کاپیتالیسم اند و عده ای می گویند پول فقط باید در اختیار دولت باشد و خودش توزیع کند، معنای حقیقی از منظر کاپیتالیسم ها "زندگی با پول دیگران" است و باید به بانک وابسته شوی که این موارد هم جزء برنامه های ما نیست.

قبل از معرفی کلمه خرسندی، دو کلمه دیگر را هم باید معرفی کنم، حرص و طمع!
حرص یعنی نگاه به خودت و بیشتر از نیاز خودت را از جهان طلب کردن!
طمع یعنی چشم داشتن به مال دیگران.
در حرص بیشتر از حد نیازت می خواهی و در طمع نگاهت به مال دیگران است.

خرسندی می گوید در دین باید دو کلمه را ترکیب کنید، قناعت و سعادت! تمام تلاش پیغمبران این بوده که مردم از زندگیشان لذت ببرند و به خدا هم برسند. گاهی شرایط اجتماع این اجازه را نداده، مثل شرایط اجتماعی حال، مواردی که ما ده جلسه در بحث سبک زندگی گفتیم و از این ده جلسه، هفت جلسه و نیم آن قابل پیاده کردن نبود. مثل خیلی از ارزش هایی که ما می خواهیم امروزه در جامعه پیاده کنیم، اما می بینیم که برای پیاده کردن این ارزش ها مقدماتی لازم است که الان این مقدمات اصلا جور نیست. مثل شعاری که "کودکان خود را به گونه ای تربیت کنید که قانع زندگی کنند"، بعد نگاه می کنم به جو مدارس، خیابان و این همه فروشگاه و هایپر و ...، از خودم می پرسم من چگونه این کودک را باید قانع کنم که قانع زندگی کند؟!

ولی می شود شعارش را داد، که حداقل بدانیم در کجای زندگیمان داریم اشتباه می کنیم. این همه تلوزیون و مقاله و استاد دانشگاه و روانشناس می آیند برای شما از تربیت کودک می گویند که این کودک را به موبایل و تبلت عادت نده، اما زمینه اش ملیون ها و ملیاردها تبلت و موبایل است که کف جامعه ریخته و من باید این بچه را چطور قانع کنم که همه همکلاسی هایت داشته باشند، تو نداشته باش؟!!

مثل فشاری که من روی داشتن برخی از ارزش های پوشاکی و ظاهری و... بر روی قشری می آورم و دویست روایت هم به آن می چسبانم، اما فکر نمی کنم که آیا این فشار برای این دختر و پسر قابل تحمل هست یا نه؟! اگر یک روزی حرف های دینی برای ما خیلی رویایی شد، به این دلیل است که زمینه ها فراهم نیست و خیلی از مواقع وقتی دین می بیند که زمینه فراهم نیست، خود دین کوتاه می آید؛ "لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا"!

اصلا ما قاعده ی فقهی و اصولی در مورد یک تکلیف داریم، زمانی که کسی طاقت آن را ندارد، آن تکلیف باطل است. پس درصدی از حرف هایی که ما داریم می زنیم، اصلا قابل پیاده شدن نیست.

پس درصدی از حرف هایی که ما داریم می زنیم، اصلا قابل پیاده شدن نیست. پس درصدی از حرف هایی که ما داریم می زنیم، اصلا قابل پیاده شدن نیست. اما باید این ها را گفت، باید بدانی تا زمانی به پای دین ننویسید که منظور دین این است که شما باید سختی بکشی و ناراحت بشوی و در عوض آن دنیا بروی و کاخ تحویل بگیری. دین اول به تو نحوه زندگی کردن سالم، همراه با رضایتمندی و خرسندی را آموزش می دهد. تعریف خرسندی هم این است: قناعت به علاوه سعادت.

سعادت به این معنا نیست که من و شما در زندگی احساس کنیم آدم خیلی خوبی هستیم، بلکه سعادت به این است که انسان احساس کند در دنیا موثر و در آخرت پیروز است. اگر کسی به یک غاری رفت و پیروزی آخرت را کسب کرد، اما دنیای موثری نداشت، چنین انسانی اگر عقل داشته باشد در دنیا افسرده می شود و اگر عقل نداشته باشد "ليْسَ عَلی المَجْنون حَرَج"! سعادت یعنی زندگی که انسان احساس کند که اگر روزی در این دنیا نباشد، یک چیزی لنگ است، یک اتفاقی نمی افتد.

یکی از بزرگان عرصه تقوا که جایگاهش حتما در بهشت است، شرایط زندگی اش خیلی منزوی بود، در اواخر عمرش که حدود 60 سال داشت، مقاله ای نوشت که در این مقاله تماماً پوچ گرایی است. و اگر دو سال دیگر زنده بود، از خدا می بُرید. مگر می شود انسان دنیایی داشته باشد که در این دنیا احساس موثر بودن نکند و بتواند دنیا را تحمل کند؟؟ گاهی دلت می گیرد و می گویی احساس بطالت می کنم، می دانی چرا؟ چون سعادت می گوید اگر سرت را در آخورت بکنی و تاثیرت را در اطرافیانت نبینی، حتما باطل هستی و حتما باید احساس بطالت کنی، وگرنه عقل نداری!

تمام کره زمین را هم که بگردی، مکه، مدینه، مشهد، کربلا و... را هم زیارت کنی، در نهایت از خدا خواهی بُرید، چون تو فقط سرت در آخور خودت است! حتی سرت در آخور معنوی هم نباید باشد! باید تاثیر داشته باشی.

»» در دنیا چهار گروه را معرفی می کند:

1. کسانی که می خورند و انفاق هم می کنند.
2. کسانی که نمی خورند و انفاق می کنند، این ها ایثارگر هستند.
3. کسانی که می خورند اما نمی دهند، بخیل هستند.
4. کسانی که نمی خورند و نمی دهند که طبق روایت لئیم و پست هستند.

وقتی لئامت در کار بیاید، دین دیگر با این گروه کاری ندارد، اما از بخیل به بعد را نصیحت می کند و سعی می کند که آن ها را قدم به قدم به نقطه اعتدال برساند. نقطه اعتدال از نظر دینی این است که مانند ارّه ای که چوب را می تراشد، هم به سمت خود بریزد، هم به سمت دیگری. یک بار چوب ها را به سمت خود می ریزد و بار دیگر به سمت دیگری. این دستور امام صادق(علیه السلام) است که می فرماید: مومن واقعی مثل ارّه است!

در این میان کسی هست نمی خورد و همه را می بخشد، این به جهنم می رود؟ نه، این جزء همان گروهی است که معرفی کردم، به شما ربطی ندارد. البته اگر شخصی باشد. کسی که نه خودش می خورد و نه به خانواده اش می دهد، این فرد اشتباه می کند و یک گناه دینی است. اما کسی که شخصا به خود سخت می گیرد، دوست دارد با یک پیرهن بچرخد و نخورد و به دیگری بدهد، این فرد به جهنم نمی رود، اما دیندار واقعی و معتدلی که معرفی می کنند هم، نیست.

+ تعاریف مضر برای خرسندی، یکی بحث "آز" است یعنی انسان سیری ناپذیر است.
آیا ما می توانیم برای این انسان برنامه ای را ترتیب بدهیم که در زندگی اش احساس رضایت و خرسندی کند؟ سیر نمی شود! آیا وظیفه خدا این است که دائم در حلقوم کسی که سیر نمی شود بریزد؟ خدا می گوید من همچین وظیفه ای ندارم.

+ بحث دیگر "رفاه زدگی" است یعنی کسی که خارج از شئونات لازم برای خودش، می خواهد به زندگی اش برسد.
آیا خداوند این فرد را تایید می کند؟ نه خدا تایید نمی کند. آیا خداوند خود را ملزم می داند که به این فرد روزی برساند؟ می گوید ملزم نمی دانم!

دستگیره در اتاق، دستشویی و حمام خانه تو باید یک قیمت قابل دفاعی داشته باشد، اگر دستگیره طلا زدی، این رفتار نه تنها دینداری نیست، بلکه بی دینی هم هست. رفاه یعنی ما به مردممان طوری بفهمانیم که گمان کنند رسیدگی به زینت های زندگی، جزء زندگی است.

+ پرانتز باز کنم:
در مسائل معنوی هم این حق را نداریم. حق نداریم در مسائل معنوی هم روزی خدا را به عنوان زینت های اضافی استفاده کنیم. زمانی هست که مردم وقف می کنند، مثلا در حرم امام رضا(علیه السلام) وقف می کنند که این پول باید صرف ضریح طلا بشود، برای این نمی شود کاری کرد، این پول باید صرف همان بشود. اما به آن آدم باید توضیح داد که عزیزم امام رضا(علیه السلام) ضریح طلا نمی خواست که تو پولت را وقف آن کرده ای! اگر آن را به مستمندان می دادی، راضی تر بود. پولت را به دارالشفای امام رضا(علیه السلام) می دادی.

دائما دارند پول را تا سقف در ضریح می ریزند، طوری که قبر امام رضا(علیه السلام) را دیگر نمی توان دید. کاری هم نمی توانیم بکنیم، اما روی اینکه برایشان توضیح نمی دهیم، حرف دارم. چرا توضیح نمی دهیم؟ زمانی که  زائرها به سوریه می رفتند، یک نفر با میکروفن ایستاده بود و می گفت: زائران محترم پول در ضریح نریزید، حضرت زینب(سلام الله علیها) به آن نیازی ندارد، بیایید در این صندوقی که اینجاست و متعلق به بعثه مقام معظم رهبری(مد ظله) است بریزید، که خرج فقرای زینبیه بشود. هر دو دقیقه ای یک بار تکرار می کرد.

می گفت این ها مربوط به اوقاف سوریه است، پول ها را به آنجا می برند و ربطی به ما و حضرت زینب ندارد، پول ها را در این صندوقی که برای خیرات است بریزید. یا در حرم امام حسین(علیه السلام) و جدیدا اتفاقاتی هم سر حرم امام(ره) راه افتاد که الحمدلله خیلی هم شلوغش نکردند وگرنه جواب می دادیم! همه فهمیدن که این سیستم اشتباه است. با پول مصوبه مجلس و بیت المال و پول مردم، حق نداشتند که انقدر برای حرم امام(ره) رسیدگی کنند!! اصلا نمی شود گفت که امام(ره) راضی است، چون اصلا با دین جور در نمی آید.

برای حرمی که سالی یکبار باز می شود و یا ده مراسم گرفته می شود، این زینت درست نبود. فقط هم حرم امام(ره) نیست،جاهای دیگری هم هست که با پول بیت المال سالن کنفرانس و صد هزار مکان تجملی دیگر ساخته می شود، دین اصلا این اجازه را نمی دهد. کاخ شهرداری و استانداری و خیلی مکان های دیگری هم داریم، این ها جزء دین هستند؟! طبق یک حساب سرانگشتی، اگر تجملات و رفاهیات فقط دولتی جمهوری اسلامی ایران را حذف کنند، من به شما قول می دهم که در سال بعد، مشکل مهمی از جوانان ما حل می شود.

وقتی دین می گوید با پول خودت به سمت رفاه زدگی نرو، رفتن به سمت رفاه زدگی با پول بیت المال قطعا حرام است! به نظر شما کنار گذاشتن این رفاه زدگی، راهکاری برای رضایتمندی مادی ما در این مملکت نیست؟ حق ندارید با پول بیت المال و حتی با پول شخصیتان خارج از شئونات لازم یک چیزهایی را استفاده کنید که این چیز ها می تواند مشکلات آدم دیگری را حل کند.

در حال حاضر بسیاری زن و مرد مومن و مومنه داریم که من خیلی از اوقات یقه این افراد را می گیرم و بعد خودم دلم برایشان می سوزد. به خودم می گویم مثلا این دختر الان سه تا چهار مانتو در خانه شصت متری اش در کمد گذاشته، یک کفش یا لباس صد هزار تومانی هم خریده و در یک خانه شصت متری مسکن مهری نشسته است. من به او بگویم خانم خجالت نمی کشی که می گویی من نوکر امام حسینم؟! چهار مانتو داری، اضافه است برو سه تای آن را به خیریه بده! من خودم خجالت می کشم، این همه یامفت دارند می بَرند، حالا من گیر داده ام به چنین کسی که از این به بعد در آپارتمان خود احساس بی دینی کند! اما واقعا چرا بعضی از ما انقدر زیادی داریم؟!

عذر می خواهم، خجالت می کشم که به این مدل آدم ها ایراد می گیرم، اما پا منبری های ما از این جلو تا آخر همه همین مدل آدم ها هستند. فکر نمی کنم هیچ کدام از شما حتی بدانید که خانه ای بالای شصت متر هم وجود دارد! ولی به هر حال باید این چیز ها را بگوییم. یک چادر و کفش و کت اضافه هم بالاخره دردی از یک نفر را دوا می کند. عذر می خواهم که پولدار جماعت را پیدا نمی کنیم که به آن ها ایراد بگیریم.

رفاه زدگی یعنی فردی اموالی دارد که می تواند با آن مشکل چهار نفر را حل کند، این فرد حق ندارد اینطور زندگی کند. با این مدل زندگی کردن، حسنه ای داده نمی شود، البته گناهی هم نوشته نمی شود. اما شمایی که از بیت المال خرج رفاه می کنی، یقینا داری گناه می کنی. چه کسی به تو اجازه داده که رفاه و تجملات را برای تشکیلاتت بیاوری؟!!

بنده خدایی را ده سال پیش در بندر انزلی دیدم، الان خیلی آدم مشهوری است، در آنجا من منبر داشتم و می دانستم که ایشان هم در آنجا منبر دارد، منبرهای دولتی هم معمولا زیاد استقبال نمی شود. هوا خیلی گرم و شرجی بود، ایستاده بودیم که دیدیم یکجا ترافیک است و پلیس جلو یک قسمت را گرفته و نمی گذارد که رد بشویم. راننده تاکسی هم شیشه را پایین آورده بود و داشت غُر می زد و سر و صدا می کرد. وانت پشت سرمان هم خربزه یا طالبی بار زده بود، اعصابش خُرد شده بود، مدام داد می زد که چه شده؟ چرا نمی گذارید برویم؟

ده دقیقه ما در گرما ایستادیم، یکدفعه دیدیم که حدود 9 تا 10 ماشین کلاس بالا و مشکی از جلوی ما رد شدند، با خودم فکر کردم که اگر جبرئیل هم بود، نباید انقدر اسکورت می داشت. مردم هم کلا داشتند فحش می دادند. الحمدلله من لباس آخوندی به تن نداشتم وگرنه من را پایین آورده بودند و می زدند. آن ها اسکورت می آورند، کتکش را امثال ما کف خیابان ها می خوریم! کاری هم نداریم که این ملت آلزایمردار، بعداً در همان شهر چقدر از او استقبال کردند!!

من هم بعد از منبرم، بلافاصله رفتم همانجایی که او منبر داشت، جلو رفتم، سلامی کردم و گفتم:
- شما این همه اسکورت برای چه می خواهی؟
- چرا؟
- چون امروز ما این همه گرما کشیدیم، مردم هم همه داشتند فحش می دادند! آخر چه کسی تو را ترور می کند؟ آن هم در شهر کوچکی مثل انزلی. کسی با تو کاری ندارد!
خیلی تند با من برخورد کرد و گفت: همین شما افراطی ها هستید که امثال ما را به کشتن می دهید و نمی گذارید ما اسکورت شویم و در نهایت هم ما را می کشند! هنوز هم او را نکشته اند!!! آیا ما اجازه داریم که با پول بیت المال چنین کاری کنیم؟!! این می شود رفاه زدگی!!

برادران محترم، امثال بنده هرچه عربده بکشیم و ملت را با قناعت مالی بخواهیم به سمت رضایتمندی و خرسندی در جامعه ببریم، ملت هُو می زنند، چون روش زندگی رفاهی و تجملی شما مثل پُتک بر سر این مملکت خورده است. من این را اینجا می گویم، فردا همین را مسخره می کنند، برو بابا، این هم مثل همان هاست، صدایش از جای گرم بالا می آید، برای ما از قناعت صحبت می کند.

مثل قضیه ملانصرالدین است که در مقابل کسی که خیار به دستش بود، بیست و پنج دقیقه از معایب خیار صحبت کرد، در آخر فرد گفت: پس من با این چه کار کنم؟ گفت آن را به من بده و بعد شروع کرد به خوردن! پرسید که چرا می خوری؟ گفت: من همینطور هستم، همیشه با معایب خیار کنار آمده ام الآن هم با آن کنار می آیم. بعضی افراد اینطور فکر می کنند که ما می گوییم شما قناعت کنید و نخورید، تا بتوانیم خودمان بخوریم!!

شما با این زندگی های تجملیتان، آبروی تریبون های اخلاقی را دارید می برید. پیرمرد روحانیِ بدبختی که تا به حال در عمرش پنجاه هزار تومان و صد هزار تومان را با هم ندیده، دارد به خاطر رفتارهای تجمل گرایانه ی شما در کف خیابان فحش می خورد، دارند به او می گویند، دزد!! حداقل نمای ساختمان هایتان را به شکلی در نیاورید که مستضعفین آه بکشند! آدم خجالت می کشد که در این جامعه زندگی کند.

+ سومین عامل مضر در سبک زندگی سعادتمندانه و همراه با خرسندی، "تنوع طلبیست".
یعنی آدم ها وقتی چیزی را به دستشان می دهی، به جای اینکه از این فنجان لذت ببرند، به فکر این هستند که فنجان بعدی چه می شود!! تنوع طلبی یعنی انسان ها نمی توانند از آنچه که دارند، لذت ببرند، چون ذهنیتشان به سمت چیز هایی که ندارند، رفته است. تنوع طلبی یعنی انسان ها در گذشته خویش و در فکر به آینده خویش آنقدر غرق می شوند که نمی توانند از حال خودشان کیف کنند. تنوع طلبی یعنی انسان ها گمان می کنند آنچه را که ندارند، بهتر از چیزیست که دارند!

آیا اینکه بگوییم بنده، و اسیر رفاه زدگی و تنوع طلبی نباش و خودت را در دام آزمندی نینداز، زندگی را تلخ می کند؟
ضمن اینکه درصدی از جامعه ما اصلا اینگونه نیستند، تجمل و رفاه و آز که هیچ، برای نان شبش هم مانده است! شاید کسی واقعا برای نان شبش نمانده باشد، اما درصد زیادی از مردم جامعه ما برای تامین مایحتاجِ عُرفیِ بالای خط فقر زندگیشان دچار مشکل هستند! یک سفر و زیارتی را بخواهد برود، یک پنج شنبه و جمعه ای را بخواهد به تفریح برود، چند ماهی یکبار بخواهد برای زن و بچه اش لباس بخرد، اگر بچه اش میوه ای خواست حتما بتواند همان روز برایش بخرد، استرس آخر برج را نداشته باشد، عزتش حفظ شده باشد و صاحب یک خانه ای ولو پنجاه، هفتاد متر باشد، در صد زیادی از مردم جامعه ما همین حاجات اولیه را هم ندارند!!

بله، وضع ما از مردم اتیوپی و افغانستان و عراق و پاکستان و یمن و بورکینافاسو و سیرالئون و جزایر فیجی و وسط استوا و بالای کوه های مالزی و زیر دریای ژاپن و خیلی جاهای دیگر بهتر است! اما واقعا مملکت ما که اسم اسلامی بر روی آن است، برای این قشر جامعه، زندگی عادی که اسلام می گوید این ها یک زندگی عادی داشته باشند که بتوانند به سعادت یعنی تاثیر در زندگی و جامعه شان و آخرت راحت فکر کنند، دارند یا ندارند؟ ندارند!!

من حقایق را گفتم که کسی نگوید خبر ندارد و صدایش از جای گرم بلند می شود! نه الحمدلله رب العالمین جایی که صدای من از آن بلند می شود از همه سردتر است. بله مردم مشکل دارند، مثلا بنده بچه ندارم و می توانم خودم را به هر نوع زندگی قانع کنم، مردم بچه دارند، بچه را چطور قانع کنند؟ از این طرف ما به اسم اسلام فریاد قناعت می زنیم، از آن طرف سیاست ها کاپیتالیستی است، یعنی مصرف گرایی و فشار بر مردم و رفاه زدگی، اعلام تجمل، ابراز تجمل، تبرج و...! و وقتی که این دو به هم می رسند، ما مغلوبیم دیگر! مغلوبیم چون این افراد اذیت هستند، چطور بچه شان را قانع کنند؟ ما چطور این فشار را برطرف کنیم؟
سی کانال تلوزیونی خودمان و پانصد کانال دیگر، وضع صفحه تلوزیونمان است. کف مدارس و دانشگاه هایمان، زندگی اُمرایمان، وضع بازارمان، شعارهای اساتید و معلمانمان، به این شکل هستند! پس ما چطور با صحبت کردن در شب های قدر با این سیستم مبارزه کنیم؟ "حَتَّىٰ إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا"، خدا باید کمک کند!

شب نوزدهم است، چند کلمه ای هم در خانه خدا برویم. اول جلسه گفتم که برای خدا بنده های خوبی هستیم، واقعا هم همین است. خیلی از مواقع محبوب دوست دارد که مُحِب بنشیند و کمی از خود تعریف کند.

خدایا برخورد تو با شقی ترین و کثیف ترین بندگانت در طول تاریخ به قول آقا امام سجاد(علیه السلام) این رو را در ما ایجاد کرده که بیاییم و بگوییم ما خیلی هم برای تو بد نیستیم! یعنی وقتی دیدیم که تو با یک آدم شقی اینطور برخورد کرده ای، رویمان باز شد. و اگر رویمان باز نمی شد یعنی از برخورد تو میزان کریم بودنت را کشف نکرده ایم و این برای تو خوب نیست. باید می فهمیدید که انقدر کریمم!

وقتی اباعبدالله(علیه السلام) به شمر ابن ذی الجوشن می گوید اگر از روی سینه من بلند شوی، کمکت می کنم و دستت را می گیرم، یقینا اباعبدالله(علیه السلام) می داند که شمر حرفش را گوش نمی دهد، چرا این حرف را زده؟ برای اینکه به ما بگوید من از این برخوردم با شمر توقعم این بود که شما انقدر عقل داشته باشید و بفهمید که من چه کسی هستم، کرامت من را درک کنید!

فشارها اذیت می کنند، گاهی یک مشکل اقتصادی، اجتماعی، عاطفی، روحی و سیاسی پیش می آید و ممکن است که یک نفر چند جمله هم به خدا بگوید. بنده خدایی در یکی از سحرهای ماه رمضان تعریف می کرد که امشب بعد از افطار جلسه ای رفتم، بعد از آن رفتم خانه، اعصابم خُرد بود، خانمم خواب بود، اما دخترم که زیر بیست سال دارد، بیدار بود، سلامی کردیم و گفت: بابا چای می خورید؟
- آره.
در آشپزخانه نشستم و چای را جلوی من گذاشت. نگاه کردم دیدم پر رنگ است. صدایش کردم و گفتم: فلانی پر رنگ است، مگر تو نمی دانی من چای پر رنگ نمی خورم؟ کم رنگ باید بیاوری. وقتی رفت چای را عوض کند و برگردد، دختر است دیگر، رنگش پرید و ناراحت شد که بابای آخوند ما در این نیمه شب به خاطر چای با من اینطور رفتار کرد، کمرنگ می خواهی بگو کمرنگش می کنم. تا رفت، پشیمان شدم. وقتی برگشت، چای را که گذاشت، دستش را گرفتم، خوبی بابا؟ چه خبر؟
- گفت: بابا انقدر من خوشحال هستم!
- چرا؟
- شما با این شأن و قیافه، پدر من هستی، شما را اذیت کرده اند، بعد شما سر هیچکس خالی نکرده ای، انقدر به من اعتماد داشتی که آمدی و سر من خالی کرده ای. من چقدر خوشحالم که شما انقدر من را دوست داری که برای خالی شدن اعصابت من را انتخاب می کنی! خود را ایمن می دانی که من تحمل می کنم.

می گفت این بچه درسی به من داد که تا همین الان که سحر است دارم گریه می کنم. بعد گفت خدایا ما اگر یک وقتی داد می زنیم و سرِ تو سر و صدا می کنیم، از این باب است که ما کس دیگری جز تو نداریم. پس در ناراحتی بر سر چه کسی داد بزنیم؟!
چند سال پیش، یک شب نوزدهم، نشستیم اینجا و با هم سر خدا داد و بیداد کردیم، به خود من که خیلی چسبید، الان برویم به چه کسی بگوییم؟ مخصوصا امثال بنده خیلی رویمان فشار است. صد سرطانی، دویست فقیر، از هر طریقی، نامه و از همین در کانون ده، بیست نفر که عده ای شاکی، عده ای ناامید، بعضی گریان و بعضی خسته، به خدا می گویم، خدایا من الان به این ها چه بگویم؟ بگویم چرا کفر می گویی؟ چرا سر خدا داد می زنی؟ این که نرفته است با شیطان روبوسی کند، فقط شاکی است! به او فشار آمده و نتوانسته درک کند، خدایا درکش کن. نه اینکه بخواهیم به خدا یاد بدهیم، نه، می خواهم بگویم خدا این است.
امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: بعضی از شما بنده ها نمی دانید که خدا ضمن اینکه دریایی از کرم است، دریایی از خجالت هم هست!!

یعنی می بیند که برای بنده در قواعد دنیا اتفاقی افتاده، مثلا فرض می کنیم در کل کشور صد مریض سرطانی داریم که خانواده هایشان آمده اند در خانه خدا که خدایا مریض ما را شفا بده، طبق قاعده دنیا بسیاری از این صد نفر می میرند، قرار نیست که همه مریض های دنیا شفا بگیرند! امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: خدا با این عظمتش انقدر خجالت می کشد! برای همین گاهی اوقات که شاکی می شوم با خودم می گویم، من ارزش این را دارم که خدا را خجالت بدهم؟؟

زندگی قاعده دنیاست دیگر، می گذرد. تصادف کرده ام و پایم شکسته، چه کنم؟ بیایم اینطور بگویم که خدایا این درست است؟ در همین وادی ها هم خدا می گوید اشکالی ندارد، اذیت می شود اما نه اذیت شدنی از جنس ما انسان ها، بنابر این می گویند بیایید بنشینید و حرف هایتان را با خدا بزنید.

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
Powered by TayaCMS