سخنران استاد فرحزاد

بى تعلق به فردا

چهارمين خصلتى كه كودكان را براى پيامبر خدا دوست داشتنى كرده، اين است كه «لا يَدَّخِرُونَ لِغَدٍ؛ چيزى براى فرداى خود ذخيره نمى كنند.» انسان ها هميشه غصه آينده خودشان را مى خورند كه فردا چه خواهد شد. اما اگر صدتومان به بچه بدهيم، همه را پفك و بيسكوييت و تنقلات مى خرد. فكر فردا را نمى كند كه فردا چه مى شود. فردا را كسى نديده است. اگر ديديد بچه اى حرص دنيا دارد، از پدر و مادرش ياد گرفته است. وگرنه فطرت اوليه بچه ها بر اين است كه حرص ندارند. هر چقدر مى دهى، خرج مى كند. اين خصلت كودكان نيز در پيامبر خدا مشاهده مى شد. انس بن مالك مى گويد:

كانَ النَّبى صلى الله عليه و آله لا يَدَّخِرُ شَيْئاً لِغَدٍ؛[1] پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى را براى فردا ذخيره نمى كرد.

يكى از نشانه هاى مؤمن اين است كه غصه روزى فردا و آينده اش را نمى خورد. مى گويد فردا هم خدا بزرگ است. خداوند مى فرمايد: همان طور كه من عمل و عادت فردا و آينده را از شما نمى خواهم، شما هم رزق و روزى فردا را از من نخواهيد. لازم نيست شما براى فردا فكر كنيد. روزى دهنده و صاحب مال بايد فكر فردا كند.

رزق آسمانى

«هر آن كس كه دندان دهد نان دهد.» كسى كه بچه را داده است، روزى او را هم مى دهد. خداوند مى فرمايد:

وَلا تَقْتُلُوا اَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إيّاكُمْ؛[2] و فرزندنتان را از ترس فقر نكشيد، ما آن ها و شما را روزى مى دهيم.

اعراب در سرزمينى زندگى مى كردند كه بسيار دچار قحطى مى شد. به همين دليل وقتى نشانه هاى قحطى را مى ديدند، اولين كارى كه مى كردند اين بود كه فرزندان خود را مى كشتند تا آبرو و عزت و احترامشان حفظ شود. خداوند مى فرمايد: فرزندان خود را از ترس اين كه دچار فقر شويد و تن به ذلت گدايى دهيد نكشيد. چون اين شما نيستيد كه اولاد خود را روزى مى دهيد، بلكه ما هستيم كه هم ايشان و هم شما را روزى مى دهيم.

سعدى چه زيبا سروده است :

  • يكى طفل دندان برآورده بودپدر سر به فكرت فرو برده بود
  • كه من نان و آب از كجا آرمشمروت نباشد كه بگذارمش
  • چو بيچاره گفت اين سخن پيشِ جُفتنگر تا زن او چه مردانه گفت
  • مخور هول ابليس تا جان دهدهر آن كس كه دندان دهد نان دهد

تا اين دهان باز است، خداوند روزى اش را مى دهد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

اِنَّ الرُّوحَ الاَْمينَ نَفَثَ فى رُوعى اَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتّى تَسْتَكْمِلَ رِزْقَها فَاَجْمِلُوا فِى الطَّلَبِ وَ لا يَحْمِلَنَّكُمُ اسْتِبْطاءُ شَىْ ءٍ مِنَ الرِّزْقِ اَنْ يَطْلُبُوا ما عِنْدَاللّهِ بِمَعاصِيهِ فَاِنَّهُ لا يُنالُ ما عِنْدَاللّهِ اِلاّ بِطاعَتَهِ؛[3] همانا جبرئيل امين در دلم دميد كه كسى از دنيا نمى رود تا اين كه روزى اش را كامل كند. بنابراين در طلب روزى نيك رفتار باشيد، حريص نباشيد و خود را به زحمت نيندازيد و دير رسيدن روزى، شما را وادار نكند كه آن را از راه حرام به دست آوريد؛ چرا كه آنچه نزد خداست، جز به وسيله طاعتش به دست نمى آيد.

انسان تا رزقى را كه خداوند براى او مقرر كرده است نخورد، اجلش نمى رسد. مراد از رزق هر رزق آسمانى، معنوى و مادى است. تا رزق انسان كامل نشود، از دنيا نمى رود، خاطرش جمع باشد. چه بسا انسان آذوقه اى تهيه مى كند و به خانه مى برد، بعد مى بيند ميهمان آمد و خورد. معلوم مى شود آن روزىِ ميهمان بوده است. همين طور ديگران مى آورند و شما مى خوريد.

شتاب بى حاصل

با شتاب و عجله به دنبال رزق و روزى رفتن خطاست. گاهى مى بينيم برخى از مردم با چه عجله و شتابى مى دوند. دو سه شغل دارند و هميشه هم گيرند. با ملايمت دنبال رزق حلال برويد. آنچه قسمت شماست، به شما مى رسد. اصلاً خداوند فرموده است:

نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا؛[4] ما معيشت آن ها را در حيات دنيا ميانشان تقسيم كرديم.

عجله و شتاب براى چيست، عجله را براى جاى ديگر بگذاريد.

به سوى خانه دوست

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جبرئيل فرمود: كدام مكان بهترين و محبوب ترين مكان هاست؟[5] غرض كرد: بهترين و محبوب ترين مكان ها نزد خدا، مساجد است. مساجد بيوت و خانه هاى خدا در روزى زمين اند و بهترين و محبوب ترينِ اهل مسجد نزد خدا كسانى هستند كه زودتر به مسجد مى روند و ديرتر بيرون مى آيند.[6]

برخى افراد را مى بينيم كه ديرتر از همه به مسجد مى روند و زودتر از همه از مسجد خارج مى شوند. مسجد خانه خداست! انسان چگونه به خانه رفيق و يا نامزدش مى رود؟ روزشمارى مى كند كه موعد ديدار با رفيق، يا نامزدش فرا برسد. وقتى هم مى رود دل نمى كند. كسى مى گفت: وقتى به خانه نامزدمان مى رفتيم و دلمان نمى آمد برگرديم، ساعت يا انگشترى جا مى گذاشتيم تا به آن بهانه دوباره برگرديم.

بهشت دلربا

ادريس يكى از پيامبران بود. از خداوند تقاضا كرد كه مرا به بهشت ببر. فرمود: بايد قيامت تمام شود تا به بهشت بروى. اصرار كرد. فرمود: او را به بهشت ببريد، ولى از او قول بگيريد دوباره بيرون بيايد. چون آنجا جاى خوبى است، كسى كه به آنجا برود، ديگر دلش نمى آيد بيرون بيايد. از ادريس قول گرفتند كه برگردد. ادريس هم قول داد.

او را به بهشت بردند. ديد عجب جاى خوبى است! اصلاً نمى شود از آنجا دل كند! از طرفى قول داده بود كه برگردد و از طرف ديگر دلش نمى آمد از آنجا بيرون بيايد. به فكرش رسيد چيزى از خودش در بهشت جا بگذارد تا به اين بهانه بتواند دوباره برگردد. چيزى از خودش در بهشت به جاى گذاشت و بيرون آمد. گفت: چيزى در بهشت جا گذاشته ام. به او گفتند: برو بردار و بياور. ادريس دوباره به بهشت رفت، ولى ديگر بيرون نيامد. گفت: من دفعه اول قول دادم كه بيرون بيايم، دفعه دوم از من قول نگرفتيد. به خدا عرض كردند چه كنيم؟ فرمود: بار دوم عجله كرديد و قول نگرفتيد. رهايش كنيد. بدون اين كه قيامت طى شود، به بهشت رفت. معلوم مى شود بنى آدم سر فرشته ها هم كلاه مى گذارد.

بهترين اهل مسجد كسانى هستند كه زودتر به مسجد مى روند و ديرتر از مسجد بيرون مى آيند. قبل از نماز جماعت بنشينيد و به ذكر و دعا و قرآن مشغول شويد و نماز را با توجه و آرامش بخوانيد.

بدترين مكان ها

پيامبر خدا از جبرئيل پرسيد: «اَىُّ الْبِقاعِ اَبْغَضُ اِلَى اللّهِ تَعالى؟ قالَ: الاَْسْواقُ وَ اَبْغَضُ اَهْلِها اِلَيْهِ اَوَّلُهُ دُخُولاً اِلَيْها وَ آخِرُهُمْ خُرُوجاً مِنْها؛[7] مبغوض ترين مكان ها نزد خداوند كدام است؟ فرمود: بازارها و مبغوض ترين اهل بازار نزد خداوند كسانى هستند كه زودتر از همه به بازار مى روند و ديرتر از همه از آن خارج مى شوند.

بازار فقط جاهاى سرپوشيده نيست، بلكه هرجايى كه داد و ستد مى شود و حرف دنيا زده مى شود، بازار است. بهترين افراد بازار كسانى هستند كه ديرتر به بازار مى روند و زودتر برگردند و به كارهاى آخرت خود بپردازند. و بدترين افراد بازار كسانى هستند كه زودتر به بازار بروند و ديرتر بازگردند.

توكل كودكان

فرمود: يك صفت خوب بچه ها اين است: براى فرداى خود ذخيره نمى كنند. تكيه گاه محكمى دارند. بچه ها توكل عجيبى دارند. بچه وسط روز مى آيد و مى گويد: من گرسنه ام. مى گويند: نانوا هنوز پخت نكرده است. مى گويد: من گرسنه ام. وسيله نمى شناسد. به خدا توكل دارد. اصلاً رازق را مى بيند. اين كه از كجا بايد بيايد و به چه وسيله اى مى آيد را نمى فهمد. نيست و نمى شود را نمى فهمد. مى گويد: من گرسنه ام، بايد رزقم آماده باشد. توكلشان به خداست.

حاج آقا دولابى از قول حاج آقا معين شيرازى مى فرمودند: در بچگى منزل يكى از اقوام ميهمان بوديم. شام آوردند. من بهانه كردم كه شويدپلو مى خواهم. گفتند: اين وقت شب شويدپلو از كجا بياوريم. من هم قهر كردم و رفتم خوابيدم. از قضا پس از لحظاتى كسى به منزل آمد و با خود غذا آورده بود. ديدند شويدپلو است. فورى مرا صدا زدند و گفتند اين رزق اين بچه است كه هوس شويدپلو كرده بود.

هيچ گاه ديده ايد كه يك بچه صبح بيايد بنشيند گريه كند كه مى ترسم پدر و مادرم برايم نهار تهيه نكنند، لباس تهيه نكنند؟ ما به خدا بدبين هستيم. هميشه نگران روزى فرداى خودمان هستيم. خدايى كه هستيمان را به ما داده است، همه نيازهاى آن را در وقتش فراهم مى كند.

حقيقت رزق

ما نبايد بلندپروازى كنيم. خداوند رزق مؤمن را از راهى كه گمان ندارد مى رساند. رزق چيزى نيست كه شما جمع مى كنيد. رزق چيزى است كه از آن استفاده مى كنيد. پول هايى كه در بانك گذاشته ايد، رزق شما نيست. زمين هايى كه داريد، رزق شما نيست. اگر از آن استفاده كرديد، رزق شما مى شود. وگرنه رزق شما نيست. شما فقط حمال آن هستيد.

حمل توشه براى آخرت

اولياى خدا دنيا را گول مى زنند. دنيا و هرچه را در آن است صرف راه خدا و آخرت مى كنند. يعنى آنچه لازم است برمى دارند و بقيه را در راه خدا انفاق مى كنند. سايرين زمين خورده پول و مقام اند، ولى دنيا زمين خورده اولياى خداست. آن ها دنيا را بازى مى دهند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در وصاياى خود به امام حسن عليه السلام فرمودند:

وَ اِذا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زادَكَ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ فَيُوافيكَ بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيّاهُ وَاَكْثِرْ مِنْ تَزْويدِهِ وَ اَنْتَ قادِرٌ عَلَيْهِ فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلا تَجِدْهُ؛[8] و هرگاه نيازمندى را يافتى كه مى تواند زاد و توشه تو را تا رستاخيز بر دوش گيرد و فردا كه به آن نيازمند شوى به تو پس بدهد، آن را غنيمت بشمار و اين زاد را بر دوش او بگذار. و اگر قدرت بر جمع آورى چنين زاد و توشه اى دارى، هر چه بيشتر فراهم ساز و همراه او بفرست؛ چرا كه ممكن است روزى در جست و جوى چنين شخصى برآيى، ولى پيدايش نكنى.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايند:

إِتَّخِذُوا عِنْدَ الْفُقَراءِ اَيادِىَ فَاِنَّ لَهُمْ دَوْلَةٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛[9] نعمت ها را از نزد نيازمندان دريافت كنيد؛ كه آنان در روز رستاخيز قدرت و شكوهى خواهند داشت.

توكل به خدا

در امور بايد به خدا توكل كرد. حضرت امام راحل مرجع تقليد بود، از هيچ كس هم اجازه اجتهاد نداشت. اصلاً دنبال اين گونه مسائل نبود. ديديد كه خداوند به او چقدر عظمت داد! به خدا توكل كرد.

شيخ محمدتقى بافقى

مرحوم شيخ محمدتقى بافقى كسى بود كه شهريه حوزه علميه را تأمين مى كرد. مجتهد هم نبود. از نجف به ايران آمده بود. مقدارى درس خوانده بود و گفته بود: مى روم عمل مى كنم. اگر باقى آوردم، مى آيم ادامه مى دهم. وى از نزديكان آيت الله سيد محمدكاظم يزدى، صاحب «عروة الوثقى» بود. مرحوم آقاى دولابى نقل مى كردند كه من مدتى ايشان را به دولاب مى بردم. در آنجا منبر مى رفت. اخلاق فوق العاده اى داشت. ما هم با او خيلى دوست و خودمانى بوديم. مى فرمود: يك روز مى خواست سوار الاغ شود. من جوان بودم، او هم پيرمرد بود. او را گرفتم و آن چنان بلند كردم كه آن طرف الاغ پايين آمد. هر وقت مى خواست سوار شود، مى گفت كل اسماعيل را بگوييد بيايد. وجوهات زيادى به ايشان مى داديم. او هم به فقرا مى داد. خيلى زاهد بود.

تكيه به خدا

مى فرمود: كسى به من گفت: شما به آقاى بافقى وجوهات و سهم امام مى دهيد، ايشان كه مرجع تقليد و مجتهد نيست. آيا از مجتهد اجازه دارد؟

خلاصه از بس اين مقدس ها به من ور رفتند، به ايشان گفتم: شما از مجتهدى اجازه وجوهات داريد؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا وجوهات مى گيريد؟ گفت: ما نگفتيم كسى بيايد به ما وجوهات بدهد. خودشان مى آيند و مى دهند، نياورند. يك متلكى هم گفت. من هم وا رفتم.

بعد يك خاطره اى برايم تعريف كرد. فرمود: من در نجف پيشكار آسيد محمد كاظم يزدى بودم. اگر اشاره مى كردم بهترين اجازه ها را براى من مى نوشت. به من خيلى علاقه داشت. پس از مدتى تحصيل در نجف رفقا را براى وداع جمع كرديم تا براى تبليغ دين به ايران بياييم. يكى از رفقا كه به فكر دنيا و مدرك دنيايى بود، گفت: شما كه مى خواهيد به ايران برويد، نمى خواهيد يك وكالت براى وجوهات از آسيد محمدكاظم يزدى بگيريد! مى گفت: من اصلاً در اين وادى ها نبودم. به فكر فرو رفتم كه به خلق تكيه كنم، يا به خدا ! در من وسوسه ايجاد شد. گفتم بهتر است از قرآن استخاره بگيرم. قرآن را باز كردم، اين آيه آمد:

اَلَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ؛[10] آيا خداوند براى بنده اش كافى نيست؟! اما آن ها تو را از غير او مى ترسانند.

آيا از اين بهتر مى شود! خداى رزاق بنده اش را كفايت مى كند. خدا مى گويد: من كى تو را تنها گذاردم؟ به قول لقمان، تو در شكم مادرت بودى، خدا رزقت را مى داد. بچه بودى، حيله و تدبير نداشتى، خدا روزى ات را مى داد. حالا كه بزرگ شده اى و حيله و تدبير دارى، غصه روزى را مى خورى! خدا تو را آورده است، خودش هم تو را مى برد. نفرمود: «اللّهُ كافٍ؛ خدا كافى است.» بلكه از ذات و گذشته و فطرتت مى پرسد: «اَلَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؟» خيلى تند است، مى خواهد شيرفهم كند.

مرحوم بافقى فرموده بود: وقتى اين آيه را خواندم، گفتم: خدايا غلط كردم. ما مى رويم؛ اگر عبد تو باشيم، خودت گفتى ما تو را كفايت مى كنيم.

توسل به امام عصر عليه السلام

همين آقاى بافقى به ايران آمد و كسى بود كه مرحوم آيت الله بهاءالدينى مى فرمود: ايشان نه مرجع بود و نه مجتهد، ولى مخارج حوزه علميه را تأمين مى كرد. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى را با اصرار زياد به قم آوردند، اما ايشان در تأمين شهريه طلبه ها درمى ماند؛ وجوهات نمى رسيد. به آقاى بافقى مى گفت: كارى بكن. او هم مى رفت وبا يك توسل به امام عصر عليه السلام كارها را روبه راه مى كرد. پول كلانى مى رسيد و شهريه طلبه ها تأمين مى شد.

گاهى برخى از تجار به او پول مى دادند و مى گفتند: اگر رسيد، به ما برگردانيد و اگر نرسيد، به عنوان وجوهات حساب مى كنيم. شهريه طلبه ها در زمان شيخ عبدالكريم حائرى به وسيله ايشان تأمين مى شد. طلبه ها كه تابستان به تبليغ مى رفتند، ايشان شهريه سه ماه را جلوتر مى داد و مى گفت: شما از راه دور نياييد، هوا گرم است. من شهريه سه ماه را مى دهم. حتى گاهى پول جلو افراد مى گرفت و مى گفت: هر قدر لازم داريد برداريد. اين قدر مؤدبانه كار مى كرد.

بچه ها غصه روزى را نمى خورند، اما بزرگ ترها از غصه دنيا دارند دق مى كنند. گذشته ات را نگاه كن، ببين چطور خدا تو را تا اينجا آورده است، بعد از اين هم مى برد. نترس!


[1] مختصر الشمائل المحمدية، ص 35 .

[2] سوره اسراء، آيه 31 .

[3] الكافى، ج 2، ص 74 ؛ تهذيب، ج 6 ، ص 321، ح 88؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 354، ح 60 .

[4] سوره زخرف، آيه 32 .

[5] اين ها از باب تجاهل عارف است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله استاد جبرئيل است؛ همه را مى داند. اين پرسش و پاسخ ها براى اين است كه ديگران با معارف و حقايق آشنا گردند.

[6] عن ابى جعفر عليه السلام قال: قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله لِجَبْرَئيلَ عليه السلام : يا جَبْرئيلُ اَىُّ الْبِقاعِ اَحَبُّ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قالَ: اَلْمَساجِدُ وَاَحَبُّ اَهْلِها اِلَى اللّهِ اَوَّلُهُمْ دُخُولاً وَ آخِرُهُمْ خُرُوجاً مِنْها. (الكافى، ج 3، ص 489، ح 14؛ بحارالأنوار، ج 81 ، ص 4، ح 76.)

[7] الامالى للطوسى، ص 145، ح 237 ؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 345، ح 23008.

[8] نهج البلاغة، نامه 31.

[9] نهج الفصاحة، ص 33، ح 29 .

[10] سوره زمر، آيه 36 .