«قال رسول الله صل الله عليه وآله وسلم: مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي عَمَلِهِمْ» [1]

  • حلال جميع مشکلات است، حسينشوينده لـوح سيئات اسـت، حسيـن
  • اي شيعه تو را چه غم ز طوفان بلاجايي که سفينةالنجات است، حسين
  • عالم همه قطرهاند و درياست حسين مردم همه بندهاند ومولاست حسين
  • ترسم که شفاعت کند از قاتل خوداز بس که کرم دارد و آقاست حسين
  • چـون در لحدم نکير و منکر ديـدنـديک يک همه اعضاء مـرا بويـيدند
  • ديـدند زمـن بوي حـسـيـن مي آيـد از آمـدن خويـش خـجـل گرديـدنـد

بهترين اعمال

پيامبرخدا(ص)، به حضرت حمزه وحضرت جعفر طيار (يعني عمو و پسرعمويشان) خيلي علاقه داشتند. حضرت حمزه درجنگ احد شهيد شد. و حضرت جعفر طيار در جنگ موته به شهادت رسيد. اينها خيلي پشتيبان پيامبرخدا(ص) بودند. وپيامبر بارها يادشان مي کرد و براي آنها بيتابي مي کرد. اميرالمومنين سلام الله عليه فرمود: اگراين عمو واين برادر در زمان من زنده بودند، من خانه نشين نميشدم. حقم را ميتوانستم بگيرم. جعفرطيار برادر اميرالمومنين عليه السلام بود. حضرت حمزه هم عموي اميرالمومنين(ع) و پيامبر(ص) بود.

در روايت داريم يک روز پيامبرخدا(ص) فرمودند: من ديشب عمويم و جعفرطيار، پسر عمويم را در خواب ديدم. که از غذاهاي بهشتي ميل ميکردند. به آنها گفتم: شما بعد از اينکه به آن عالم رفتيد، بهترين اعمال را چه ديديد؟ چون آنجا آدم جزا ونتيجه اعمال را مي بيند.- شنيدن کي بود مانند ديدن- بازتاب اعمالي که کرديم در آن عالم منعکس است. کدام عمل را افضل وبالاترين اعمال يافتيد؟ عرض کردند: پدر مادر ما به قربانت يا رسول الله(ص) ما بالاترين اعمال را در اين عالم سه چيز يافتيم. اول: حب علي ابن ابيطالب (عليه الصلوات والسلام)،مهر و محبت و عشق اميرالمومنين کارآيي زيادي در اين عالم دارد. گفت:

  • آن عملي را که خدا طالب است. حـب علي ابن ابيطالب اسـت.

دوم: «سقي الماء» آب دادن تشنه، است. منسب سقايي يک منسب عالي وبلند مرتبه اي است. از طعام دادن هم بيشتر است. سوم: عرض کردند : يا رسول الله(ص) از بهترين اعمال صلوات بر محمد و آل محمد را يافتيم.

اولين زائر کربلا

در روز اربعين اولين زائري که توفيق زيارت پيدا کرد پير غلام اهل بيت جناب جابر ابن عبدالله انصاري بود. جابر هفت معصوم از چهارده معصوم را درک کرده است. اربعين مخصوص امام حسين(ع) است. اربعين از خصائص امام حسين عليه السلام است. بجز امام حسين(ع) براي هيچ معصومي اربعين نميگيرند. زيارت اربعين يکي از علايم مومن است. امام حسن عسکري عليه الصلوات و السلام ميفرمايد: مومن چند علامت دارد، يکي از آنها زيارت الاربعين است.

ثواب زيارت امام حسين (ع)

جابر که مورد مهر و محبت پيامبر(ص) و اهل بيت عليهم السلام بوده، اواخر عمر پير بود و نابينا شده بود. در جريان کربلا نتوانست شرکت بکند و از امام حسين عليه السلام حمايت کند. در روز اربعين همراه با عطيه که از دوستان و شاگردانش بود، کنار نهر فرات آمد غسل کرد، ولباس تميز، يا احرامش را پوشيد. و به عطيه گفت دست مرا بگير و من را به طرف قبر امام حسين سلام الله عليه ببر. قدم هايش را هم آهسته برميداشت عطيه سوال کرد، چرا قدم هايتان را کوتاه برميداريد؟ فرمود: به خاطر اينکه هر قدمي که براي زيارت امام حسين عليه الصلوات و السلام برداشته ميشود ثواب يک حج عمره در نامه انسان ثبت ميشود. چقدر بايد انسان جان بکند و زحمت بکشد تا به زيارت خانه خدا برود. ميليونها نفر در عمرشان موفق نميشوند، يک بار هم به زيارت خانه خدا بروند. مستحب هم است انسان براي زيارت امام حسين(ع) پياده برود. جابر آمد و به امام حسين(ع) سلام داد. و بعد از سلام و عرض ادب، اين جمله را گفت: «وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً (صل الله عليه وآله وسلم) بِالْحَقِّ لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ»[2]،گفت قسم به آن خدايي که پيامبر(ص) را به حق به نبوت برگزيده من در ثواب شما شهداي کربلا شريکم، هرچيزي که خدا به شما داده به من هم خواهد داد؛ عطيه گفت: جناب جابر شما ادعاي خيلي بزرگي کردي. ادعاي بزرگي است، که شهداي کربلا بدنشان قطعه قطعه شده شمشير و نيزه به آنها خورده. بچه هايشان يتيم شدهاند. زنهايشان بيوه شدهاند. بين سر و بدنشان فاصله افتاده سرها از بدنها جدا شده اين همه مسائل، شما هيچ مصيبتي نديدي و آمدي سلام ميدهي و بعد مي گويي: من در ثواب شماها شريکم . براي بيان جواب عطيه جناب جابر دو مطلب مهم از پيامبر(ص)خدا نقل کردند. جمله اول: گفت: از پيامبر خدا(ص) شنيدم که فرمود: «فانّ من احبّ قوما حشر معهم»[3]هر کس هر دسته و گروهي راکه دوست دارد با آنها محشور ميشود. وجمله دوم: «من احب عمل قوم اشرک في عملهم» هر کسي عمل هر دسته و گروهي را دوست دارد در ثواب آنها شريک است. ومن چون نيت خودم و نيت اصحاب و يارانم اين بود، که مثل شهداي کربلا بياييم و دفاع کنيم و نتوانستيم. يقين دارم در ثواب آنها در نامه عمل ما هم ثبت ميشود.

اهميت نيتهاي قلبي انسان

«المرء يحشر مع من احب» هرکس با آنچه را که دوست دارد خوب، يابد، با آن مشهور ميشود. ظرف مهم نيست. آن چيزي که در ظرف است مهم است. اصلا ارزش ظرف به مظروف است. اگر در اين ظرف خاک باشد، قيمتش خاک است. اگر در اين ظرف کاه باشد، قيمتش کاه است. اگر در اين ظرف طلا پر کني قيمتش طلا است. دلهاي ما مثل ظرف خالي است. مثل يک انباراست. انبار مهم نيست، چي توي اين انبار است. انباري است که پر از طلاست خيلي قيمت دارد. بايد محافظ بذاري کليد و قفل محکم و دزدگير بگذاريد. ولي يک انباري که در آن آشغال ريختهاند چه قيمتي دارد؟ به قول بزرگي ميفرموند: بعضي ها دل شان کاروانسراي جهود و يهود است. هرآشغالي بخواهي در آن پيدا ميشود.

اهميت گذاشتن نگهبان براي دل

از حضرت اميرالمومنين(ع) سوال کردند، آقا از کجا به اين همه درجات و مقامات و کمالات رسيديد؟ فرمود: «بالقعود علي باب القلب» يعني در خانه دل نشستم وغير خدا را راه ندادم. اين دل مال خداست مال دلبر واقعي است. ارزش هر کس به مقدار دلبري است، که دارد. محبتي که دارد. يکي شب تا صبح خواب پول و دلار ميبيند. اين قيمتش همان دلار است. با قارون هم محشور ميشود. با پول پرستها محشور ميشود. يک کسي شب تا صبح خواب، کربلا و مدينه و مکه و امام زمان(عج) ميبيند.هيچ شک نکند، اين قيمتش امام زمان(عج) است.

تأثير نيات انسان در حال احتضار

يکي از رفقاي ما در قم ميگفت: عالم بزرگوار حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري بود گفت:ايشان مريض بود در حال احتضار بود. ديدم که آقا لبانش تکان ميخورد. گوشم را نزديک دهان آوردم. ديدم ايشان اين آيه مبارکه را مي خواند. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ»[4] اين آقا انسش با قرآن بوده. يعني دلش همش با قرآن، با ذکر خدا بوده است. حالا در موقع احتضار هم دارد اين آيه را ميخواند. حالا يا مقامات بهشتي را به او نشان داده اند. در روايت داريم به مومن يا کافر دم مردن جايش را نشان مي دهند. ولذا مومن مي گويد: زود مرا از اين قفس تنگ ببريد. به کافر هم جاي بد، آتش جهنم نشان ميدهند. مي گويد: نبريد، نبريد، نبريد. ولي کسي گوش نميدهد. گفت: از اتاق اين آقا بيرون آمدم. يک جوان به من برخورد کرد گفت: حاج آقا پدر من را مي شناسيد فلانيه؟ کاسبي بود در بازار قم. گفت بله مي شناسم پشت سر من نماز مي خواند. گفت: پدر من است، در اين اتاق مريض است. وحالش خوب نيست. شما از ايشان هم عيادتي بکنيد. گفتم باشد من کنار تخت اين آقاي کاسب رفتم. ديدم اتفاقا او هم در حال احتضار است. يعني ديگر خوب هوش و حواس ندارد. و جواب سلام مرا نميتواند بدهد. و افراد را درست نميتواند بشناسد. گفتم: حالا کنار تختش مينشينم برايش دعا مي خوانم و ذکري ميگويم. ديدم اين هم لبهايش دارد حرکت مي کند و به چيزي مشغول است آن لحظه آخر مشغول چيزي است. گفت گوشم را آوردم نزديک تا ببينم چه ميگويد: ديدم که دارد مي گويد اين چک و سفته ها را ببر بانک اين جنسها را کمتر نميدهيم. مواظب باشيم دنيا دل ما را نگيرد. دنيا گوشه دل باشد، عيب ندارد. ولي اصل دلمان مال خدا و اولياء خدا است. هرکسي هر چه را که دوست دارد با آنها محشور ميشود.

القائات شيطان به شخص محتضر

يک آقاي روحاني گفت من يک شب خواب ديدم دارم از دنيا ميروم. به من گفتند: بگو لااله الا الله خواستم بگم لا اله الا الله شيطان آمد کنارم يک فرشي توي خانه داشتيم دست بافت و خيلي قيمتي بود. گفت: اگر بگويي لا اله الا الله اين فرش را آتش ميزنم. گفت من هم بين دوراهي گفتم: چه کار بکنم. اين جاها موقع امتحان است. اگر انسان خدا را بيشتر دوست دارد، مي گويد: بزن به جهنم اگر فرش را بيشتر دوست دارد، لا اله الا الله نمي گويد. گفتم: من ميگويم لا اله الا الله هر کاري ميخواهي بکن. گفتم: لا اله الا الله فرش را آتش زد. گفت: بار دوم خانهام را ميخواست آتش بزند. باز هم دو دل شدم. گفتم: نه توکل به خدا ميکنم خدا به درد من ميخورد. لا اله الا الله خانهام را آتش زد. يک پسر بچهاي داشتم به او خيلي علاقه داشتم بار سوم خواستم بگويم لا اله الا الله گفت: اين بچهات را ميکشم. گفت اينجا خيلي برايم سخت آمد. گفتم: بچهام زبان بسته چه گناهي دارد. شيطان ميخواهد، بکشد. خوب بيام صرف نظر بکنم لا اله الا الله نگويم. و خدا را کنار بگذارم. ميگفت: ولي اينجا هم لطف و عنايت خدا شامل حال من شد و لو برايم خيلي سنگين بود،خيلي سنگين بود. گفتم: بچهام را هم حاضرم در راه خدا فدا کنم بچهام را خدا داده خدا از همه به من مهربانتر است. من خدا را بايد داشته باشم خدا به درد من مي خورد گفت: گفتم بچهام راهم سر ببري آتشش بزني من ميگويم: لا اله الا الله ميگفت: اينجا که رسيدم ديدم شيطان آتش گرفت. بچه من هيچ طورش نشد. او اميرالمومنين(ع) ميفرمايد: دلت را از اين دنيا ببر. «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُمْ»[5] يعني قبل از اينکه بدنت از اين دنيا جدا بشود و درون چاله خاک برود دلت را ببر و دلت را از اين دنيا جدا کن.

تشرف حاج عباس رشتي

يکي ازعلماي کربلا آيت الله کاشاني که الان در قم هستند. ايشان امام جماعت حرم امام حسين(ع) بودند. شايد بيش از دويست جلد هم کتاب نوشته است. اکثر کتابهايش هم عربي است. و خارج از ايران هم معمولا پخش مي شود. ايشان فرمودند: در کربلا يک پيرمردي به نام حاج عباس رشتي بود. اهل گيلان و رشت بود. عشق امام حسين(ع) ايشان را کربلا کشيده بود. يک اتاقکي اجاره کرده بود. و يک محل در آمد مختصري هم داشت. اين ديگر خودش را وقف امام حسين(ع) کرده بود. مثلا ما در صحن نماز ميخوانديم. ميآمد زيلوها را پهن ميکرد و جمع ميکرد. مجلس روضه يک کوزه يا مشک ميگرفت آب مي داد. آيت الله کاشاني فرمود: يک روزي که روز وفات و شهادت يکي از امامها بود. من از منزل با سه نفر از دوستانم بيرون آمديم، برويم در مجلس روضه شرکت بکنيم. در بين راه که ميرفتيم يکي از روضه خوانها و سخنرانان کربلا به ما برخورد کرد. گفت: فلاني شما حاج عباس رشتي را مي شناسيد؟ گفتم: بله گفت: مي داني ايشان چند روز است که مريض است، و در خانه افتاده است؟ گفتم: نه خبر نداشتم. آدم غريبي هم هست و در اين شهر کسي را ندارد. فاميل هايش همه در ايران هستند. بنده خدا اينجا غريب و تنهاست. گفتم: باشد به روضه برويم، بعد از روضه به عيادتش برويم. گفت: نه تا ما بريم روضه ايشان ممکن است فوت کند. حالش خيلي وخيم است. گفتم: خوب برويم.

ما چهار نفر بوديم. با اين آقاي روضه خوان هم پنج نفر شديم. راه افتاديم رفتيم. يک اتاقکي بود، طبقه بالا پله ميخورد. رفتيم بالا يک زيلوي کهنه افتاده بود. يک تشک کهنهاي و يک پتوي کهنهاي هم رويش کشيده بودند. وحاج عباس ازشدت مريضي و ضعف به زمين افتاده و حال بلند شدن، حتي جواب سلام مرا هم نتوانست بدهد. با اينکه هروقت ما را مي ديد احترام ميکرد. ما رفتيم کنار بسترش نشستيم. شش نفر بوديم يک رفيقي هم داشت. که از او پرستاري مي کرد. دورش حلقه زديم و دور بسترش نشستيم. من به رفقا گفتم ايشان در حال جان دادن است بياييد به حال خودمان فکري بکنيم يک ساعتي و لحظهاي براي ما خواهد گذشت که دکتر دوا رفيق فاميل دوست هيچ کس به درد ما نميخورد. و نمي توانند هم کاري بکنند. براي آن لحظه آخر عمرمان يک کاري بکنيم. جز خدا و اولياء خدا کي به درد ما مي خورد. بياييم عبرت بگيريم. گفت به ذهنم جرقهاي زد که الان وقت خوبي است. وقتي است که توسل به اهل بيت پيدا کنيم. (موقع احتضار روضه خواني خيلي خوب است. در موقعي که ميت را دفن ميکنند، روضه خواندن خيلي آثار دارد.)

شروع کرد توسل کوتاهي به امام حسين(ع) گرفتن. «السلام عليک يا ابا عبدالله» آيت الله سيد عباس کاشاني گفت: خدا ميداند اين که ميگويم خودم با چشمهاي خودم ديدهام. بنده و پنج نفر ديگر که همراه من بودند. ميگفت: ايشان که توسل پيدا کرد يک وقت ديدم حاج عباسي که دست نميتواند تکان بدهد، حرف نميتوانست بزند، با يک قوت و قدرت عجيبي پتو را از روي خودش کنار زد. و بلند شد سر حال دو زانو و مودب نشست. به طرف راستش روکرد، به زبان محلي رشتي به زبان مادريش گفت: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ»[6]قربان قدمهايت بروم. من چه لياقتي داشتم به ديدن من بياييد. از شما ممنونم. آقا جان يا اميرالمومنين(ع) فدايت بشوم که به ديدن من آمدهاي. بيبي جان فاطمه زهرا(س) قربان شما بروم قربان قدم هايتان بشوم. اي امام حسن(ع) اي امام حسين(ع) اي امام سجاد(ع) همينطور دور زد. و ما هم داريم نگاه ميکنيم. تا اين ور به طرف چپ امام زمان(عج) گفت: آقا جان قربان قدمهايت بروم، که ذره پروري کرديد. اين لحظه آخر، به ديدن من آمديد. من ممنون شما هستم. از شما تشکر مي کنم. از امام زمانش تشکر کرد. گفت: يک دفعه افتاد در رخت خواب نه قلبش کار مي کرد. نه نبضش مي زد. جان به جان آفرين تمام کرد. ولي چهارده معصوم عليهم السلام دم مردن به ديدنش آمدند.

به رفيقش گفتم اين نوکر با اخلاص امام حسين(ع) بوده است. جنازهاش را برنداري غريبان ببري. بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع بکنيم. گفت: آمدم منزل به علما تلفن زدم. درس را تعطيل بکنند. به بازار زنگ زدم. تا کسبه بازارشان را تعطيل بکنند. به توليت آستانه کربلا زنگ زدم، تا در حرم بهترين جا قبر برايش آماده بکنند. به سخنرانها و روضه خوانها گفتم: در منبر ها بگوييد. مي گفت: فردا بخاطر حاج عباس رشتي گمنام بي کس شهر تعطيل شد. کسي که حسين(ع) دارد همه چيز دارد. کسي که خدا دارد، همه چيز دارد. براي نوکر بي نام و نشان امام حسين(ع) روز تشييع جنازهاش علم و کتل و دسته و هيئت راه افتاد و مثل روز عاشورا سينه زني ميکردند. خيلي مردم منقلب بودند. ايشان را برديم در حرم امام حسين(ع) دفنش کرديم. مجلسهاي زيادي براي ختم ايشان گرفته شد. چون کسي او را نمي شناخت ولي بعدش ديگر اسم پيدا کرده بود.

توصيه حاج عباس رشتي

مي گفت: در حوزه اي در کربلا براي ايشان يک ختم گرفتند: من هم در آن ختم شرکت کردم. يک آيت اللهي بود در کربلا به نام آيت الله سيبويه که الان بچه هاش و نوه هاش هستند. در حرم امام حسين نماز مي خواند پيرمرد بود حدود نود سال. ابروهايش روي چشمهايش آمده بود قدش خميده شده بود به اصطلاح به حالت نيمه رکوع راه ميرفت عصا زنان به مجلس ختم آمد. کنار من نشست و به من گفت: که مي شود مجلس ختم حاج عباس را من منبر بروم. ما همه تعجب کرديم يک آيت اللهي بگويد: که من ختم مثلا يک آدم معمولي را من بروم. گفتم: ما افتخار ميکنيم به مردم هم اعلام کرديم همه مردم تعجب کردند.

آيت الله سيبويه رفت روي پله منبر نشست. بسم الله گفت لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ[7]گفت مردم مي دانيد من اهل منبر وسخنراني نيستم ولي يک خوابي از اين حاج عباس رشتي ديدهام آمدهام برايتان بگويم. پيغامي ايشان به من داده گفت: که وقتي که اين آقاي کاشاني به من زنگ زد. گفت موقع احتضار حاج عباس رشتي من بودم و چهارده معصوم به ديدن او به زيارت او آمدند. گفت: تلفن را که قطع کرد من نشستم به حال خودم گريه کردم، خيلي گريه کردم يک حاج عباس از گوشه رشت بلند شده آمده کربلا چه کار کرده که چهارده معصوم موقع مردن به بالينش آمدند. مني که مي گويم: روحانيم آيت الله هستم. امام جماعتم. نکند عقب مانده از قافله باشم. خيلي دلم شکست گريه کردم اينقدر گريه کردم خسته شدم خوابم برد. گفت: در عالم خواب ديدم که در باغي از باغهاي بهشتم حاج عباس رشتي جوان شده خوش سيما شده دارد مي آيد. خيلي قبراق و سرحال. گفت نسيمي از آن فضاي بهشت ميوزيد، که الان روي منبر مي گويم حالم منقلب ميشود. چه نسيم روح افزايي «فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ»[8] گفت: حاج عباس به من گفت: وقتي که مرا دفن کرديد تک و تنها ماندم يک وقت ديدم جايم وسيع و نوراني شد. آقا امام حسين(ع) به ديدن من آمد. از من دلجويي و سرپرستي کرد. به من محبت کرد. و مرا آورد و اين باغي که مي بيني مرحمتي امام حسين عليه الصلوات والسلام است. به من فرمود: تا روز قيامت اينجا باش باز هم مي آيم و تو را به بهشت برين در کنار خودم مي برم. آقاي سيبويه برو به مردم بگو هرچه هست در خانه امام حسين(ع) است. جاي ديگر نرويد. اينجا را محکم بچسبيد.

ذکر مصيبت اربعين حسيني(ع)

جان عالمي به قربان شما اهل بيت چقدر با وفايند امام حسين چه ارباب خوبي است. مثل امروزي که گذشت جابر آمد کنار قبر آقا امام حسين عليه الصلاة والسلام نوشته اند: دست روي قبر امام حسين گذاشت آنقدر گريه کرد و بيتابي کرد تا از هوش رفت. وقتي که به هوشش آوردند سه مرتبه صدازد ياحسين، ياحسين، ياحسين اما جوابي نشنيد. صدا زد. «حبيب لايجيب حبيبه» يعني آقا جان من جابر پيرمرد و غلام شما هستم. از مدينه آمدهام از راه دور آمدهام چرا جواب من را نمي دهي؟ اما مي گويند: جابر خودش جواب خودش را داد. گفت: جابر چه انتظار داري از آن حسيني که رگهاي گردنش رابريدهاند بين بدن و سر مقدسش فرسخها فاصله انداختند. در همين راز و نياز بود يک وقت صداي زنگ قافله به گوشش رسيد غلامش را فرستاد برو ببين چه خبر است. رفت و برگشت گفت قافله اهل بيت آمد. امام سجاد زينب کبري بچه ها آمدند.

  • گمانم کربلا شد عمه نزديککه بوي مشک ناب و عنبر آيد

مي دانيد اربعين تجديد خاطره عاشوراست. يک عاشوراي دوم يک عاشوراي جديد است. تمام مصائب عاشوراي اهل بيت دوباره در دلها وخاطرهها زنده مي شود.

  • مـهـار نـاقـه را يک دم نـگـه داربـه اسـتـقبـال لـيـلا اکـبر آيـد
  • بـه گـوشـم عـمه از گهواره گـور دراين صحرا صداي اصغرآيد
  • چهل روزاست گشته حرف زينبحسينم واي حسينم واي حسينم

اهل بيت از مرکبها پياده شدند. صداي ناله بلند شد. امام سجاد(ع) بفرمود: جابر همين جا بود، جوانهايمان را کشتند. همين جا بود، خيمه هايمان را آتش زدند. همين جا بود، پدرم را بالب تشنه کشتند. اما بيبي زينب(س) ناله و فريادش از همه بيشتر است. آمد خودش را روي قبر اباعبدالله(ع) انداخت آنچنان ناله جانسوزي از دل بيبي بلند شد يک وقت ديدند بيبي دست برد و گريبان چاک... صدا بزن «يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللَّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى، يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراء، سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى.»[9]


[1] . مستدركالوسائل/محدث نوري/12/108/80- باب تحريم الرضا بالظلم و المعونة...ص:107

[2] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/مجلسي/ج65/131/باب 18 الصفح عن الشيعة و شفاعة أئمتهم صلوات الله عليهم فيهم ..... ص : 98

[3] . شرح آقا جمال الدين خوانسارى بر غرر الحكم/ج2/306/2703 ..... ص : 306

[4] . الجمعة : 4

[5] . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد/شيخ مفيد/ج1/296/كلامه ع في الحكمة و الموعظة ..... ص : 295

[6] . مفاتيحالجنان/شيخ عباس قمي/1/56/ ذكر زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله...ص:56

[7] . الكافي/شيخ کليني/1/230/باب ما أعطي الأئمة ع من اسم الله الاعظم....ص:230

[8] . الواقعة : 89

[9] . اسيران و جانبازان كربلا/محمدمشفري سعيد/121/2 - 4 - ورود به كاخ يزيد ..... ص : 119