سخنران استاد فرحزاد

در این زیارت نامه اوصاف فراوانی برای حضرت آمده است؛ «السلام علیک عبد الصالح» سلام بر کسی که هیچ خودبینی و عنادی در او راه نداشت و به مقام انکسار و عبودیت که هدف نهایی انسان است رسیده و بنده ی صالح خدا بود. در روایات کتاب کافی آمده است: «ْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا[1]» بنابراین رسیدن به صلاح و صالح شدن محتاج به معرفت و تسلیم و تصدیق است. باید عرفان به حق و اولیای او و تسلیم و تصدیق نسبت به آنها حاصل شود تا انسان صالح شود. این بنده ی الهی همه ی این مراحل را پشت سر نهاده بود، آنچنان که در همین زیارت آمده است: «َ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى عَلَيْهِ الْبَدْرِيُّونَ الْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِي جِهَادِ أَعْدَائِهِ الْمُبَالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيَائِه[2]» در این زیارت نورانی گواهی داده می شود که شما راهی را رفته اید که اهل بدر رفته اند. در دوره ی غربت اسلام، آنجایی که افق ها به ظاهر روشن نبود همه تصور می کردند که این جمعیت پیروز نمی شوند و این راه، راه پایداری نیست. جمعیتی اندک در مقابل یک دنیا دشمن؛ به خصوص در آن صحنه ی جنگ نابرابر که همه ی محاسبات مبنی بر عدم پیروزی بود. کسانی که وارد این جنگ می شوند ظاهرا پیروز نخواهند شد، اما تمام توان خودشان را به کار می گیرند «الْمُبَالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيَائِه[3]» و در یاری اولیای خدا بیش از ظرفیت خویش اقدام می کنند. « أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُل[4]» سستی نمی کنند و تمام توانایی های خود را برای دفاع از اسلام و اولیای اسلام به کار می برند و صحنه را به دیگران واگذار نمی کنند، بلکه جزو اولین افراد هستند و منتظر نمی مانند تا دیگران بروند، بلکه از دیگران سبقت می گیرند؛ « الْمُبَالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيَائِه[5] » در حالی که به ظاهر شکست می خورند، اما با تمام وجود اقدام می کنند و از همه ی هستی خود می گذرند.

خصوصیات قمر بنی هاشم علیه السلام

عبارتی که در مدخل ورودی حرم مطهر قمر بنی هاشم علیه السلام خوانده می شود این است « أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صلی الله علیه و آله وسلم الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَ الدَّلِيلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ[6]» این چهار خصوصیت از کلام نورانی امام صادق علیه السلام بیان شده که ایشان نسبت به سیدالشهدا علیه السلام چهار خصوصیت داشته اند: تسلیم، تصدیق، وفا و نصیحت.

1. تسلیم امر الهی؛

اولین ویژگی، تسلیم بودن در برابر ولی خداست. انسان باید تسلیم ولی خدا باشد تا فضیلت های او را بشناسد و به تعبیر زیارت جامعه از افرادی باشد که «المسلمین بفضلهم» تسلیم فضیلت های آنان است و اگر نیز تسلیم نمی شود تا انوار آن فضیلت ها در قلبش جاری شود لااقل با آن فضیلت ها درگیر نشود و رشد خود را در این درگیری ها نبیند. در قرآن آمده است که فرزندان حضرت یعقوب به جای آنکه تسلیم فضیلت های یوسف شوند و راه را باز کنند تا انوار فضیلت در وجودشان جاری شود و یوسف در حقشان شفاعت کرده و دستشان را بگیرد راه خطا را در پیش گرفتند. اولیای خدا کانون محبت او هستند و دوست ندارند کسی جهنمی شود «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُم[7]» غیر از آنکه « بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ [8]» نسبت به همه نگران است، نمی تواند ببیند کسی جهنمی شود. «إِلَهِي إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ نَبِيِّک[9]» خدای متعال همه ی فضیلت ها، انوار هدایت و کمال را به آنها عطا نموده است. مشکات انوار الهی و معارف ربانی هستند. در کافی نقل شده که مشکات قلب مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مصباح آن، چراغ معارفی است که در این قلب برافروخته شده و همه ی عالم از این چراغ استفاده می کنند و هیچ فرقی بین بزرگ و کوچک نیست.

تمسک به پیامبر و ائمه علیهم السلام تنها راه نجات انسان

ملائکه ی مقرب، انبیای اولوالعزم و غیر اولوالعزم و اوصیا؛ هر کدام به معرفتی راه پیدا کنند شعاعی از چراغ پر فروغ نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که به آنها می تابد. خدای متعال همه ی فضیلت ها را به آنها عطا فرموده است؛ «ٍ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَارا[10]» و آنها را تنزل داده تا ما با این رشته ی نور بالا برویم. آمدن ما به دنیا برای این است که بندگی و فقر خودمان را درک کنیم (این حدیث نورانی در علل الشرایع آمده است)، اما آمدن آنها برای این نیست، آنها در همان عالم انوار عبادت می کرده اند. سوال شد قبل از اینکه عالم دنیا خلق شود شما کجا بودید؟ فرمودند نورهایی بودیم که گرد عرش خدا تسبیح می گفتیم تا زمانی که خدا ملائکه را آفرید و فرمود تسبیح بگویید، گفتند نمی توانیم. خدا به ما امر نمود و ما تسبیح گفتیم، ملائکه نیز از ما آموختند. « بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَى اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ[11]» عبادت جبرئیل در گرو عبادت و شفاعت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. پرتوی از ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در وجود انبیای اولوالعزم افتاده است «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا[12]» روایت فوق مکررا در کافی نقل شده است. هیچ کس راه به جایی نمی برد مگر از این یک راه: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ وَ شُهَدَاءُ دَارِ الْفَنَاءِ وَ شُفَعَاءُ دَارِ الْبَقَاء[13]» امیرالمومنین در کافی ذیل آیه ی اعراف، چندین معنا برای اعراف بیان فرمودند، از جمله فرمودند: «َ نَحْنُ الْأَعْرَافُ الَّذِي لَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا بِسَبِيلِ مَعْرِفَتِنَا [14]» راهی برای معرفت خدا جز شناخت ما وجود ندارد. سپس فرمودند: این گونه نیست که دست خدا بسته است، خدای متعال اگر می خواست می توانست هر راهی را برای عبادت کنندگان باز نماید؛ «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ [15]» اگر می خواست به صورت مستقیم با یکایک بندگان ارتباط برقرار می نمود؛ «ُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا[16]» این مشیت الهی و حکمت بالغه ی اوست. «جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه[17]» پس راهی وجود ندارد. خدای متعال این اولیا را واجد همه ی کمالات آفریده است و آنگاه محبتی بالاتر از محبت هر پدر و مادری نسبت به فرزندانش نسبت به تک تک مومنین به آنها عطا کرده است. محبت آنها نسبت به بندگان یکسان است؛ مانند خورشید که وقتی می خواهد حرارتش را به کسی بتاباند لازم نیست از دیگری منع کند. این انسان ها آنقدر گسترده و عظیم آفریده شده اند که کلمات جاری در همه ی هستی اند. روح الهیِ جاری در همه مخلوقاتند و حیات همه ی عالم مدیون حیات طیبه ی آنهاست. «نحن کلمته الله و روحه» آنها سرچشمه ی حیات در همه ی عوالمند و نورانیت همه ی عوالم از آنهاست. خدای متعال آنها را واجد همه ی کمالات آفریده و سپس محبت و دلسوزی بی نهایت را در آنان قرار داده و آنان را برای هدایت ما فرستاده است. اگر انسان در این دنیا نتواند به معرفت ولی خود برسد هیچ کاری نکرده است. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اكْفِنِي مَا يَشْغَلُنِي الِاهْتِمَامُ بِهِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَيَّامِي فِيمَا خَلَقْتَنِي لَهُ[18]» خدایا، آنچه مرا به تو مشغول می کند کفایت کن. مرا در راهی که تو از من می پرسی به کار بگیر.

ولایت؛ سوال اساسی روز قیامت

بر اساس روایات تنها سوالی که در قیامت پرسیده می شود و همه ی سوالات فرع این یک سوال است نعمت ولایت است و بدون شک از هیچ چیز دیگری نمی پرسند. اگر کسی در محیط ولایت امن امیرالمومنین علیه السلام حرکت کرد (که همان ولایت الله است)، در دژ محکم خداست، پس دیگر جای سوال و جوابی نیست. فرمودند: نعیم با توجه به آیه ی «يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ[19]» غذای لذیذ و خواب شیرین و آب گوارا نیست، بلکه ولایت ماست. اگر این را جواب دادید همه ی جواب ها داده شده است، چون همه ی شریعت نازله ی ولایت است. عده ای این مقام را می شناسند و بعد تسلیم می شوند تا جایی که قلبشان سلم می شود. اینها همه ی فضیلت ها را می برند. پس اولین خصوصیت « أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ[20]» تسلیم بودن در برابر ولی خداست. حضرت عباس تسلیم ولی خدا بود و هیچ هوس، خواسته و میلی که راه وی را از راه ولی خدا جدا کند در باطنش نمانده بود و این هشدار بزرگی است که اگر تعلقات قلب انسان را فراگرفته باشد جایی او را از ولی خدا جدا می کند. در فرصتها باید دل را از این تعلقات پاک کرد و به مقام تسلیم رسید. درگیری، حسادت و بی تفاوتی معنایی ندارد. کسانی که درگیرند ضرر می کنند و بی تفاوت ها هم راه به جایی نمی برند، فقط آنهایی که تسلیم می شوند راه را پیدا می کنند.

2. تصدیق

« أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ [21]» من شهادت می دهم که شما امام حسین علیه السلام را با تمام وجود تصدیق کردید و در هیچ مرتبه ای از مراتب در صدق ایشان به کمترین اندازه ای تردید نکردید. کمترین تردید و شک در صدق و طهارت مطلق معصومین علیهم السلام بزرگترین سقوطها را به همراه دارد، خدای متعال در این کار با کسی مسامحه و نرمی نمی کند. « إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»[22] آدم علیه السلام که علّم الاسماء کلها بود به همین جهت اولوالعزم نشد. تصدیق، تردید و شک نکردن لازمه ی این همراهی است. تمام استحکام انسان در حرکت به سوی خدای متعال به ایمان، تعلق و تمسک او به این ریسمان الهی است. اگر این تمسک نباشد نسیمی انسان را با خود می برد و نیازی به طوفان نیست. مومن اینگونه است: «كالجبل الراسخ لا تحركك العواصف[23]» کسی که به اولیای معصوم متصل است او معتصم است. اگر این رشته ی تصدیق و ایمان سست شد منجر به سقوط می گردد؛ انسان از بالا سقوط می کند و در بهترین حالت طعمه ی پرندگان و شیاطین می شود. تنها ریسمان محکمی که انسان را به مقصود می رساند تصدیق است؛ کمترین تزلزل بیشترین سقوط را به همراه خواهد داشت. در اختصاص مرحوم مفید عبارات متنوعی نقل شده است. سلمان که پیامبر فرمودند از ما اهل بیت است و صاحب اسم اعظم و صاحب آن مقامات بالا بود در حادثه ی امیرالمومنین «وقع فی قلبه شیئٌ» در نظرش گذشت وجود مقدس امیرالمومنین صاحب اسم اعظم هستند، در یک درگیری گریبانش را گرفتند و ضربه ای به گردنش زدند و جراحتی بر گردنش باقی ماند. حضرت در راه با او برخورد کردند. به او فرمودند «هذا بذاک[24]» چه چیزی از خاطرت گذشت؟ عجیب تر این که در روایت اختصاص آمده است که به او فرمودند «بایع فبایعت» بیعتت را تجدید کن. کمترین ترک اولی در این راه به راحتی مورد مغفرت خدا قرار نمی گیرد، مگر اینکه انسان بازگردد. « إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَا يَأْتِي عَلَيْهَا إِلَّا رِضَاكُم[25]» تصدیق اولیای خدا این چنین می طلبد که ترازوی انسان ولی خدا باشد. هیچ ترازو و شاقولی به دقت امیرالمومنین علیه السلام نمی رسد. دقیق ترین شاقول ها معصومین علیهم السلام هستند و امیرالمومنین علیه السلام صاحب عصمت مطلق می باشند. کسانی که به امام حسین علیه السلام می گفتند به کوفه نروید عقلای قوم بودند و معیارشان مانند امام حسین علیه السلام نبود. به همین جهت به امام اعتراض می کردند، اما معیار عباس علیه السلام ، امام حسین است، لذا به امام اعتراضی نکردند. اگر انسان ذره ای به کسی جز امیرالمومنین علیه السلام تعلق داشته باشد بدون تردید انسان را از امیرالمومنین جدا می کند و منجر به سقوط می گردد. تنها کسانی نجات پیدا می کنند که ترازو وشاقولشان ولی خداست و در همه ی حالات او را تصدیق کرده و به او یقین دارند. تصدیق موجب اقدام عملی می شود. کسانی که بی تفاوتند اهل تصدیق نیستند؛ تصدیق در جایی که ولی خدا به میدان می آید یعنی انسان با تمام توان به میدان بیاید.

3. وفا

وفا یعنی پیمانه را پر کردن. گاهی انسان برای دوستش بهترین هدیه را می برد، وقتی که می برد نیز خجالت می کشد که کم است و شاید نپسندد. ولی گاهی انسان می خواهد چیزی را از سرش باز کند؛ پس اگر شد می خرد وگرنه نمی خرد؛ اولی وفا است، یعنی پیمانه را آن قدر پر کنی که جای خالی باقی نماند. چه کسی می تواند حق ولایت سیدالشهدا را ادا نموده و پیمانه اش را پر کند. حضرت ابوالفضل از کسانی است که به ولی خدا وفا نمود.

4. نصیحت

نصیحت یعنی بیش از اندازه و توان کار کردن و کم نگذاشتن و کار را از سر باز نکردن. زمانی که برای انسان مهمانی می آید از زیر سنگ هم که شده چیزی برای او تهیه می کند؛ نصیحت نسبت به ولی خدا این گونه است. وقتی در جنگ خیبر همه گفتند این قلعه فتح کردنی نیست پیامبر فرمود : فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد؛ کرّار غیر فرّار است، می رود و فتح می کند و علی علیه السلام قلعه را فتح کرد و آمد. « مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِيَّةٍ بَلْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِيَّةٍ[26]» این معنی نصیحت است. وقتی امام حسین علیه السلام امر به انجام کاری می نمود ابوالفضل علیه السلام بیش از ظرفیت و با تمام توان به صدق حضرت یقین داشت و کسی بود که همه ی پیمانه اش را در وفا به ولیش پر نموده بود.

ذکر مصیبت حضرت عباس علیه السلام؛

امام حسین علیه السلام به برادر فرمودند برو و برای کودکان آب بیاور. به ظاهر چنین چیزی ممکن نبود؛ زیرا دشمن چهارهزار نفر تیرانداز مسلح را مسئول حفاظت شریعه کرده بود تا کسی به شریعه نزدیک نشود. طبق نقل برخی از مقاتل حضرت مسلح نبودند و فقط نیزه ای با خودشان برده بودند (طبق فرمایش امام حسین علیه السلام غیر مسلح رفته بود)؛ حضرت چهار هزار نفر تیرانداز را پراکنده کرد و به سوی شریعه رفت، دستانش را از آب پر نمود، اما «فذکر عطش الحسین و رمل ماء علی الماء» به یاد عطش حسین علیه السلام افتاد و آب را بر آب ریخت.

  • کربلا کعبه ی عشق است و منم در احرامشد در این کعبه ی عشاق دو تا تقصیرم
  • دست من خورد به آبی که نصیب تو نشدچشم من داد از آن آب روان تصویرم
  • باید این دیده و این دست دهم قربانیتا که تکمیل شود حج من و تقدیرم

ماه بنی هاشم از شریعه بیرون آمد و راه کوتاه نخلستان به طرف خیمه ها را انتخاب نمود. تمام همتش این بود که آب را به خیمه ها برساند و فرمان امام حسین علیه السلام اجرا شود. مصیبت بزرگ عباس این بود که نتوانسته بود کار را به پایان ببرد. دشمن که متوجه شد او قصد جنگ ندارد وی را محاصره کرد. ابتدا دست راستش را قطع نمودند. مشک را بر دوش چپ انداخت و با دست چپ آن را نگاه داشته بود. دست چپش را قطع کردند و عباس بند مشک را به دندان گرفت. برخی محققین نقل کرده اند که پرچم را نیز با بازوهایش نگاه داشته بود و هنوز مقاومت می کرد و به طرف خیمه ها پیش می رفت. ناگهان ماه ام البنین در وسط میدان ایستاد. دشمن او را از اطرف محاصره کرد و تیرانداز ها او را تیرباران نمودند. بدن مطهرش در محاصره ی تیر بود و تیر به چشمش اصابت کرده بود. سرانجام عمود آهنینی به فرقش زدند که حضرت با صورت بر روی زمین افتاد و دشمن او را محاصره نمود. ابوالفضل علیه السلام می خواست یک بار دیگر برادر را ببیند، می خواست امام حسین علیه السلام ببیند که چه بر سر برادرش آمده و بداند که اگر آب را نیاورده و پرچم بر روی زمین افتاده دست هایش قطع شده و چشمش تیر خورده است. ببیند که بدنش بیشتر از مشک تیرباران شده است. امام حسین علیه السلام آمد؛ این صحنه را دید و فرمود: «والله الان ان کسر ظهری و غلت حیلتی ونقطع رجائی.»


[1] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی،1/181

[2] . تهذیب الاحکام، شیخ طوسی،6/66

[3] . همان

[4] . تهذیب الاحکام، شیخ طوسی،6/67

[5] . تهذیب الاحکام، شیخ طوسی،6/66

[6] . تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، 6 /66

[7] . التوبه : 128

[8] . همان

[9] . مفاتیح الجنان، دعای ابو حمزه ثمالی

[10] . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره

[11] . بحار الانوار، علامه مجلسی،26/260

[12] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی،1/437

[13] . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره

[14] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی،1/184

[15] . همان

[16] . همان

[17] . همان

[18] . الصحیفه السجادیه،امام سجاد علیه السلام، ص 92

[19] . التکاثر : 8

[20] . تهذیب الاحکام، شیخ طوسی،6 /66

[21] . همان

[22] . مستدرک الوسائل، محدث نوری، 12/297

[23] . المناقب، محمد بن شهرآشوب مازندرانی، 2/347

[24] . بحار الانوار، علامه مجلسی، 28 /360

[25] . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره

[26] . بحار الانوار، علامه مجلسی، 55/46