چگونه محبوب خدا شویم جلسۀ اول

چگونه محبوب خدا شویم جلسۀ اول

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .

 

وجود مبارک رسول خدا به یارانشان فرمودند حضرت مسیح، عیسی ابن مریم، به آن چند نفری که از اطرافیان و یارانشان بودند معروف به حواریون، یک بار فرمودند (تحببوا الی الله و تقربوا علیه) در میان مواعظ و نصایح و پندیات انبیاء خدا، این موعظه و این نصیحت و این پند از بهترین ها و مفیدترین ها ست. شما اگر متن این پند را، متن این موعظه را همین امشب با چشم دل نگاه کنید می بینید نور محض است، روشنایی خالص است. حقیقت است، ترجمه ی فارسی این دو جمله ای که راویش پیغمبر اکرم است و گوینده اش حضرت مسیح است این است که خود را محبوب خدا کنید و خود را به مقام قرب او برسانید. بهتر از این پند می شود؟ بهتر از این نصیحت می شود؟ نورانی تر از این حرف هم پیدا می شود؟ گاهی آنچه را که برای ما بیان کردند در قله و اوج قرار دارد و دیگر فوقی ندارد. بالاتری ندارد. امروز من در یک قطعه ای از فرمایشات امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه داشتم دقت می کردم که دیدم حیف است که این قطعه را یادداشت نکنم. نزدیک یک چهارم صفحه شد. در پایان آن قطعه امیر المومنین می فرمایند: عده ای را در این دنیا می شناسم که به آن چه امید بسته اند بالاتر از آن را نمی بینند نه نمی دانند. یک وقت آدم می رود دنبال علم و دانش، یک سلسله حقایقی را یاد می گیرد و بعد این حقایق یاد گرفته را مقایسه با هم می کند، درجه بندی می کند، بعد می آید می گوید من در این ده برنامه و ده حقیقت، فوق این حقیقت را نمی دانم. اما امیرالمومنین می فرماید (لا یرون) به چیزی که امید وارند که فوق آن را نمی بینند. یعنی این ها به مقام مشاهده رسیده اند. از مقام دانستن گذشته اند، بالاتر از مقام دانستن مقام مشاهده است. یکی می آید کنار دست ما می نشیند می گوید که شما اگر سوار هواپیما شوید و سه هزار کیلومتر طی کنید، به یک شهر بندری می رسی به نام جده، آن جا سوار اتوبوس می شوی، شصت هفتاد کیلومتر می برند تو را، به یک شهر به نام مکه می رسی، از شهر می برند تو را به یک میدان گاهی می رسی، که در محاصره ی کوه است، در آن میدان گاهی دیواری را که ملاحظه می کنی دیوار صفا و مروه است. بعد از در صفا و مروه وارد می شوی مسجد الحرام است، وسط مسجد الحرام هم بیت، این را می آید مشهد برای ما تعریف می کند. ما می شویم عالم به این معنا که یک مسیری از ایران تا آن جا، سه هزار کیلومتر، پیاده که می شویم یک شهری است اسمش جده است. شصت هفتاد کیلومتر که شهری است به نام مکه. وارد میدان گاهی کنار کوه ابوغبیس که می شویم دیوار صفا و مروه است. از صفا و مروه که رد می شویم مسجد الحرام است و بیت. این علم، یک وقت تبدیل به مشاهده می شود. یعنی دانایی من تحقق عینی برایم پیدا می کند. بلند می شوم این سه هزار کیلومتر را طی می کنم و می روم با چشمش می بینم. یعنی علمم ظهور عینی برایم پیدا می کند. امیر المومنین در باره ی این طایفه ی با عظمت، می فرماید: به چیزی امید دارند که فوق آن وجود ندارد چون نمی بینند فوقش را که باشد اگر فوقش بود می دیدند. نمی گوید آگاه می شدند، می دیدند، مقام مشاهده. نمی دانم مال کی است این داستان، ولی کسی هم که برای من گفت، من آن وقت جوان بودم، شاید چهل سال است گذشته باشد. کنار تابلوی اذن دخول، همه اذن دخول می خواندند، (باذن الله و رسوله و امیرالمومنین و الملائکه) خدایا به اجازه ی تو، یا رسول الله به اجازه ی تو، فرشتگان به اجازه ی شما، یابن رسول الله به اجازه ی شما، گفت همه اذن دخول می خواندند و تمام که می شد می رفتند درحرم. ایشان می فرمودند کسی اذن دخول را خواند، راه نیفتاد، یک کسی که از حالاتش خبر داشت گفت مشرف نمی شود؟ گفت چرا. گفت اذن دخولتان را که خواندید چرا راه نمی افتید؟ گفت منتظر شنیدن اجازه هستم. گفت با گوشتان؟ گفت بله با گوشم. من تا حالا بی اجازه ی حضرت رضا وارد این حریم نشده ام. این که من با تکیه با روایت وارد شوم که روایت می گوید خواستی بروی حرم این اذن دخول را بخوان و برو. یا با تکیه بر شنیدن صدای مولایم وارد بشوم، چقدر فرق این است؟ من این مرد بزرگی که می خواهم یک قطعه از او بگویم ندیده بودم ولی همدان و تهران رفیق های بسیار نزدیک و خاصش را دیده بودم. برادران اهل همدان می دانند، اگر اسم ببرم آن مرد الهی را می شناسند. همدان منبری رفتم یک بار بعد از منبر آن مرد به من گفت من یک ناهار در خانه ام منتظرت هستم. گفتم چشم. خانه اش که رفتم او برایم تعریف کرد، گفت معلم ما، آن کسی که نفس به ما زد و ما در این مسیر افتادیم و ماندیم او تعریف کرد، از شهر زنجان، اواخر ماه ذی الحجه ماشین هنوز نبود، حرکت کردم بیایم بروم یک شهر دیگر، در مسیر ناچار بودیم به خاطر امنیت نداشتن جاده ها شب یک جا بمانیم. نزدیک غروب آفتاب بود، هنوز آفتاب غروب نکرده بود رسیدم بیرون یک ده، یک کشاورز دهاتی بیل روی کولش از زمینش برمی گشت مرا دید. دید آخوند هستم. گفت خیلی با ادب آمد سلام کرد، گفت کجا می روی؟ گفتم از زنجان می آیم می روم فلان شهر. گفت برای چه؟ گفتم نوکری. نوکری چه کسی؟ گفتم وجود مبارک حضرت سید الشهدا. گفت بیلش را از روی دوشش برداشت و دست گرفت، گفت یقین داری که ابی عبدالله الحسین تو را به نوکری قبول کرده است؟ که می گویی من نوکرم؟ گفتم راه یقین پیدا کردنش چیست؟ گفت این که جلوی من برگردی به طرف کربلا به حضرت حسین سلام بدهی، اگر من جواب سلام ابی عبدالله را شنیدم معلوم می شود تو نوکر امام حسینی، والا با این بیل سرت را می کوبم. گفت منم که اعتماد به ابی عبدالله داشتم، بدون شک گفتم باشد، برگشتم به طرف کربلا، حالا گفت او که یک حال متصلی داشت. گفت السلام علیک یا ابا عبدالله، دهاتی هم اشکش ریخت، چون هم من جواب سلام را شنیدم هم او. این خیلی فرق است که من با تکیه بر آیه ای، روایتی، کاری را انجام بدم یا آیه و روایت برای من تحقق عینی پیدا کرده باشد. نمی دانم حرفم را رساندم یا نه. بگذارید شب جمعه است شما را ببرم کنار یک قطعه از خطبه ی بسیار با عظمت متقین امیر المومنین. آن جا مطلب برایتان روشن می شود. من فکر می کنم به عمر منبر رفتنم، انگشت شمار ختم رفته باشم، علتش را هم این است که من هنر منبر ختم ندارم. هیچگاه در این ختم های انگشت شمار کمترین اشاره ای به خطبه ی متقین نداشته ام. مگر چهل روز پیش، که کسی از دوستان سی ساله ام از دنیا رفت که من هر چه در خطبه ی متقین دیده بودم در او قابل دیدن بود.

البته منبرش را هم بی طاقت رفتم. یعنی قسمت عمده ی منبر را من گریه می کردم ولی هر قطعه ی خطبه ی متقین را که می گفتم برای مردم هم توضیح می دادم، تحقق آن را در وجود او. صد بار بیشتر من با او حرم رفته ام. بعد از او تا الان یک دانه از آن حرم ها برای من پیش نیامده است. چون وقتی با او می رفتم حرم انگار حضرت رضا پرده ی بین خودش و او را کنار می زد و او را با احترام رو به روی خودش می نشاند، حال زیارتی که داشت، شکل حرف زدنی که داشت ما هم یک دورنمایی از مهمانی او را نسبت به حضرت رضا حس می کردیم نه می دیدیم. آن که خودش اهل دیدن بود. امیرالمومنین می فرماید، چون امیرالمومنین خودش از مصادیق اتم خطبه ی متقین است. یعنی اگر این خطبه در این کره ی زمین یک مصداق جز امیرالمومنین نداشته باشد خطبه به حقیقت صادر شده، ولو برای یک نفر. حضرت می فرماید (و هم و الجنة کمن رعاها و هم فیها منعمون و هم و النار کمن رعاها و هم فیها معذبون) این ها در دنیا هستند ولی نسبت وجودشان با بهشت مانند کسی است که با چشم سر دارد بهشت را می بیند. اما برادران بهشت دیدن چیز مهمی نیست، وقتی حبه ی ارنی به امیر المومنین می گوید خدایی را که عبادت می کنی دیده ای؟ چقدر متین جواب داد حضرت، فرمود: (لم اعبد رب لم اره) علی خدای ندیده را دارد عبادت می کند؟ چقدر فرق است بین ما که ما را به خدا آگاه کردند از طریق قرآن و آفرینش اما علی را پذیرفتند که با چشم باطن که قابل مقایسه با چشم سر نیست، جمال ازلی و ابدی را ببیند. چرا ما یک رکعت نماز مثل علی نمی توانیم بخوانیم؟ چون علی معبود را می دید وقتی نماز می خواند ولی ما نماز که می خوانیم به معبود در حد خیلی پایین عالمیم. همین می دانیم از طریق قرآن، دلیل، برهان و آفرینش که عالم صاحب دارد. همه ی توحید ما همین است. اما علی این توحید را لمس کرده است. علی چهره ی صاحب توحید را در ازلیت و ابدیت مشاهده کرده. علی وقتی می خواهد برود وضو بگیرد، وضو گرفتنش با ما خیلی فرق می کند. امام مجتبی می گوید پدرم هر وقت وضو می شد رنگش می پرید، بدنش می لرزید، جانش بر لب می رسید، اما ببینید ما چقدر راحت وضو می گیریم، چقدر راحت نماز می خوانیم. به حق خودش قسم اگر پروردگار جلوی جانش را نمی گرفت که در قفس بدن تا شب بیست و یکم ماه رمضان بماند، یک چشم به هم زدن جان علی در بدن علی از شوق محبوبش نمی ماند. رها می کرد بدن را می رفت. در این قطعه ی نابی که حضرت دارد می گوید که به آنچه که امید بستند بالاتر از آن را نمی بینند، نمی گوید نمی دانند، نمی بینند. چیست که آن ها به آن امید بسته اند که بالاترش را نمی بینند؟ رضایت خدا، چون بالاتر از رضایت خدا را نمی بینند، نیست که ببینند. چون رضایت محبوب و معشوق را فوق همه چیز می بینند، هیچ وقت خودشان را معطل پایین تر از آن نمی کنند. چون عاقلانه هم نیست. که به آدم بگویند این مغازه ی یک میلیارد تومانی، بعد یک مغازه ی نهصد میلیون تومانی، بعد یک ….تا این مغازه هم ته یک شهر کنار یک خرابه، اصلا سرقفلی ندارد. ماهی دو هزار تومان اجاره اش است، ولی آن مغازه ی یک میلیارد تومانی برایت آماده است برو تا به آن برسی. خب عاقلانه نیست که خودش را معطل آن مغازه ی درچوبی کند که کسی سرقفلی نمی دهد، ماهی دو هزار تومانی می گویند اجاره اش را بده، ندادی هم ندادی، این ها رضای خود را فوق هرچیزی دیدند، نه ندانستند. خودشان را در راه معطل هیچ چیز نکردند، رفتند تا رسیدند. به نظرم روشن شد که چه گفتم برایتان، یک مقدار پیچیده و سخت بود اما معلوم شد. این قطعه ای که رسول خدا نقل کردند از حضرت مسیح و راویش پیغمبر اکرم است، جزء مسائل و مطالب و حقایقی است که فوقی ندارد. حالا که زمینه ی دریافتش برایتان روشن شد، ملاحظه بفرمایید با دلتان، (تحببوا الی الله) ببینید جمله چقدر زیباست. (تحببوا الی الله) نمی گوید یک کاری کنید خدا در دلتان جا بگیرد، دوستش داشته باشید، نه، عکسش. یک وقت می آیند می گویند یک کاری کن خدا را دوست داشته باشی. مسیح می گوید (تحببوا الی الله) کاری کنید که محبوب خدا شوید. این با آن لنگه اش چه فرقی می کند؟ خیلی فرق می کند. خیلی ها خدا را دوست دارند ولی خدا دوستشان ندارد. روز بیست و چهارم و بیست و پنجم ماه صفر من تهران یک منبر داشتم، ساعت ده تا یازده صبح در یک پاساژ، جلسه ی خیلی خوبی بود که هنوز دوستان آن جلسه، آن هایی که زنده اند با من ارتباط دارند، اهل خیر هستند، بزرگوارند، با ادب و با تربیتند. منبر که تمام شد آمدم در خیابان ایستادم خواستم بروم جای دیگر. قبل از انقلاب، یک ماشین ترمز کرد یک خانم بی حجاب، گفت که کجا تشریف می برید، گفتم جایی نمی روم. گفت من مخالف دین نیستم. امام حسین را هم دوست دارم و می دانم دهه ی آخر صفر است. اگر منبری دارید معطل ماشین هستید بیایید من شما را برسانم. گفتم نه. رفت، امام حسین او را دوست دارد؟ نه. امام حسین ربا خور را دوست دارد؟ نه. خدا رباخور را دوست دارد؟ نه. ربا خور ممکن است خدا را دوست داشته باشد؟ بله. بی نماز ممکن است خدا را دوست داشته باشد؟ بله. خیلی بی نماز ها هستند خدا را دوست دارند، من با اتوبوس داشتم می آمدم مشهد، وقت نماز نگه داشت. هفت، هشت نفر ما آمدیم نماز خواندیم. یک جوانی هم با مادرش صندلی جلوی من نشسته بودند. به او گفتم آقا کجا می روی؟ گفت مشهد. گفتم برای چه؟ گفت زیارت. گفتم مادرت را کجا می بری؟ گفت مشهد گفتم برای چه؟ گفت زیارت. گفتم که ما از تهران که سوار اتوبوس شدیم خدمت شما بودیم. دوبار تا حالا نگه داشته برای نماز، شما چرا نماز نمی خوانید؟ گفت من اهل نماز نیستم، گفتم مادرت؟ گفت مادرم هم به عمرش یک رکعت نماز نخوانده است. گفتم چند سالش است؟ گفت هشتاد سال. گفتم برای چه مشهد می روید؟ گفت ما عاشق امام رضاییم. امام رضا عاشق بی نماز هست؟ والله نه. بی نمازی که صد بار آمده زیارت حضرت رضا قیامت اهل نجات است به خاطر زیارتش؟ قرآن می گوید به جهنمی ها بهشتی ها می گویند برای چه آمدید جهنم؟ چهار تا گناه را اسم می برند، یکی این است (لم نک من المصلین) ما اهل نماز نبودیم. می خواهم نکته ی با عظمت حرف مسیح را که راویش پیغمبر است عمقا بگیرید. مسیح به روایت پیغمبر به حواریون نگفت کاری کنید که خدا را دوست داشته باشید، این را نگفت، چون یک چیز ساده ای است. دوست داشتن خدا کاری ندارد که. آدم یک نفر را می نشاند برایش تعریف می کند، وقتی در رحم مادر بودی خدا چقدر از تو مواظبت کرد. برای به دنیا آمدنت چقدر لطف کرد. بعد برای شیر مادر چقدر محبت کرد. بعد……آدم این ها را می گوید و خود به خود علاقه به خدا پیدا می کند. می گوید عجب خدای خوبی است. تزریق محبت خدا به قلوب کار ساده ای است. عیسی گفت (تحببوا علیه) خود را محبوب خدا کنید. برادران ما خدا را دوست داشته باشیم، دوستی ما نسبت به خدا چقدر وزن دارد تا خدا ما را دوست داشته باشد. این جا هم حرف خیلی سنگین است. خدا، یعنی وجود بی نهایت، وقتی به کسی محبت بورزد محبتش هم بی نهایت است. اما ما که خدا را دوست داشته باشیم محبت خدا در یک ظرف کوچک قلب، مگر چقدر شعاع دارد؟ ممکن است این محبت را هم از ما بگیرند. یک چهار تا فیلمی، ماهواره ای، محبت را بشویند، کاری کنید شما محبوب خدا شوید. آن محبت را دیگر نمی شود از خدا گرفت. (و تقربوا علیه) کاری کنید به مقام قرب او خود را برسانید. چون آدم به آن جا که برسد وصل می شود، هیچ قیچی در عالم وجود ندارد که این اتصال را قطع کند. انبیا بندگان مقربند. (کانوا من المقربین) چه قیچی می تواند انبیا را از مقام اتصال و قرب قیچی کند. اصلا وجود ندارد همچین قیچی ای. این جمله ی مسیح و آن هم راویش پیغمبر اسلام است، (تحببوا الی الله) کاری کنید شما محبوب خدا باشید، نمی گوید کاری کنید خدا محبوب شما باشد. (تحببوا الی الله و تقربوا علیه)

“برحمتک یا أرحم الراحمین”

مقالات مرتبط

چگونه محبوب خدا شویم جلسه دوم

چگونه محبوب خدا شویم جلسه دوم

الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .

جدیدترین ها در این موضوع

ويژگي هاي انتخاب همسر2

ويژگي هاي انتخاب همسر2

الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
ويژگي هاي انتخاب همسر

ويژگي هاي انتخاب همسر

بحث ما خانواده در قرآن بود. البته وقتي مي‌گوييم: قرآن، منظور ما قرآن و اهل بيت است.
ويژگيهاي بندگان خوب خدا -۳

ويژگيهاي بندگان خوب خدا -۳

الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.
ويژگيهاي بندگان خوب خدا -۱

ويژگيهاي بندگان خوب خدا -۱

الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.
ويژگي بندگان خوب خدا -۲

ويژگي بندگان خوب خدا -۲

در محضر مبارك گروه‌هايي هستيم كه بد نيست در يك دقيقه اسم آنها را ببريم در دقايق اول يك بسيج دانش آموزي استاني است كه زير يك ميليون جمعيت دارد ششصد و چهل دانش آموز شهيد داده است

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS