اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاه والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد(صلی الله علیه وآله و سلم) اطیبن الطاهرین المعصومین المکرمین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
"اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلی آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً"
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ * وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم" 1
هدیه به پیشگاه مقدس و منور آقا حجت بن الحسن العسکری(عج) واجداد طاهرینش صلوات جلیل ختم کنید.
هدیه به محضر امام، شهدا، مراجع تقلید، علما و بزرگان و خیرین اساتید منسوبین به جمع حاضر گذشتگان خودتان گذشتگان از بانیان و خدمتگزاران این محفل شهدایی که خانواده هایشان زینت بخش این محفل اندو به جهت سلامتی همه شیعیان حضرت مهدی(عج) سلامتی مراجع و رهبر معظم انقلاب سلامتی خودتان و خانواده شریف تان و شفای مریض هایتان یک صلوات حسینی ختم کنید.
قرآن می فرماید این بلا، بلای سنگینی بود، "إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ" واژه "مبین" برای جایی به کار برده می شود که خیلی از عظیم است خیلی بزرگ است خیلی سنگین هست. قرآن می فرماید بلا بلای خیلی سنگینی بود. به امام صادق (علیه السلام) گفتند کدام سنگین بود. حضرت فرمود بلایی که روز عاشورا بر جدم حسین وارد شد خیلی سنگین بود.
حالا امشب چند جهتش را برایتان می گویم که چرا قرآن می گوید بلا، بلای سنگینی بود.
این است که در جاهلیت رسم بود اگر دو تا طایفه به هم حمله می کردند کاری به هم داشتند مردها با مردها می جنگیدند دیگه به زن و بچه نداشتند. می کشتند کارشان که تمام می شد می رفتند و می گفتند پیروز شد و تمام شد دیگه متعرض زن و بچه نمی شدند. اما کربلا کشتند و متعرض زن و بچه هم شدند این یک دلیل.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ"
در جاهلیت رسم بود وقتی دو تا طایفه به هم می رسیدند بزرگان قوم را اگر می کشتند غارتش نمی کردند می گفتند بزرگ قوم احترام دارد وسائلش خیلی گرون است مثلاً شما در جنگ امیر المؤمنین(علیه السلام) با عمرو بن عبدود وقتی که عمر را کشت خب سپر عمر به اندازه هزار تا سپر سرباز عادی هم قدرت داره هم قیمت داشت. کلاهخودش خیلی قیمتی است شمشیرش خیلی قیمتی است زره اش خیلی قیمتی است مرکبش خیلی باید چابک باشد. اما امیر المؤمنین(علیه السلام) وقتی که عمر را کشت کسانی تو سپاه بودند و گفتند آقا نمی برید؟ آقا فرمود نه. بزرگ قوم بود احترام دارد. وقتی که خواهرش بعد از جنگ آمد کنار بدنش یک نگاه کرد به بدن عمر دید غارت نشده. گفت کدام جوانمرد برادرم را کشته است؟ گفتند چطور؟ گفت کسی که برادرم را کشته خیلی جوانمرد بوده که دست به اموالش نزده. گفتند علی کشت؟ گفت اگر کسی غیر از علی کشته بود این بدن را غارت می کرد و من برای همین ناراحت نیستم و گریه ام نمی آید. اما در کربلا بزرگ را غارت کردند، "إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ" بلا خیلی سنگین است. چرا؟ برای اینکه در جاهلیت رسم بود جاهلیت وقتی دو تا طایفه به هم می رسیدند و جنگ می کردند بعد از کشتن حریف دیگه کاری به خود بدن نداشتند دیگه دست به بدن نمی زدند حتی شما نگاه کنید وقتی که وحشی بدن حمزه را پاره کرد جگر حمزه را بیرون آورد همسر ابوسفیان دستور داده بود و می دید. ابوسفیان اطلاع نداشت که این بدن را پاره کردند وقتی که جمع و جور کردند آمد کنار بدن حمزه یک نگاه به بدن حمزه کرد گفت کی این بدن را پاره پاره کرده؟ رسم نبوده در جاهلیت رسم نیست در بین ما بدن را پاره کند، بعد فهمید. بعد خطاب به مسلمانان کرد به پیغمبر گفت این خود اصحاب و یاران خودت این کار را انجام دادند که این قبیح را بیاندازند به گردن ما کار زشت را بیاندازند به گردن ما. بد می دانستند کسی دست قطع کند و انگشت قطع کند سر را از بدن جدا کنند بد می دانستند. اما کربلا این کار را انجام دادند. "إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ" بلا خیلی سنگین بود. چرا؟ برای اینکه در جاهلیت رسم نبود. اگر دو تا طایفه به هم می رسیدند و حریف را از پا در می آوردند و می کشتند دیگه دست به سر نمی زدند سر را از بدن جدا نمی کردند بالای نیزه بزنن. اولین کسی که این کار را کرد معاویه بود.
تاریخ معاویه علیه هاویه را بخوانید این کتاب را. اولین کسی که در اسلام سر را از بدن جدا کرد بر خلاف عمل جاهلیت حتی معاویه بود. سر عمر بن حمق خزاعی را از تن جدا کرد روی نیزه کرد اول سری که به نیزه کرد این سر بود و معاویه کرد و بعد امیر المؤمنین برایش نامه نوشت که برای رفتن به جهنم تو کشتن عمر بن حمق خزاعی کافی کافی است.
اما در کربلا کردند این کار را نه یک سر را 18 سر را جدا کردند. 18 سر را بالای نیزه کردند.حتی مثل فردا بعد از ظهر نزدیک غروب آفتاب از سر علی اصغر ابی عبدالله نگذشتند. آمدند نیزه می زدند به زمین چهار نفر آمده بودند جلو نیزه ها را می کوبیدند کجا این خاک تازه ریخته شده بعد هم موفق شدند بدن علی قنداقه علی را از خاک بیرون آوردند سر از بدن جدا کردند بالای این سر هم دعوا بود این چهار نفر با هم دعوا می کردند که کدام یک از ما پیدا کردیم بعد برای فرستادن این سر به سمت کوفه و شام دعوا بود آخر کار هم بعضی از تواریخ می نویسند سر را کنار سر مبارک سید الشهداء در طشت طلا گذاشتند. سر کوچک شش ماهه ابی عبد الله. رسم نبود. در جاهلیت رسم نبود اما اینها فردا کربلا این کار را کردند. "إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ" بلا خیلی سنگین بود. چرا؟ برای اینکه در جاهلیت رسم بود اگر کسی با حریفش مقابله می کرد دیگه کاری با بچه هایش نداشت هیچ کاری نداشتند با بچه ها. پیروز می شدند، بشه. می جنگیدند با بزرگ ترهایی که شمشیر به دست داشتند کار داشتند. جاهلیت عرب با بچه کاری نداشت. رد می شدند و می رفتند از کنار بچه ها بچه گناهی ندارد اما مثل فردا اینها با بچه کاری داشتند. که وقتی ابی عبد الله دشمن خودش را دنبال کرد فریاد می زد که به دادم برسید که الآن حسین من را می کشه. ابی عبد الله گفت وایستا کارت دارم نمی خواهم بکشمت. چون امام حسین چند کار می کرد. 1. کسی که فرار می کرد را هیچ کاری نداشت. اصلاً دنبال نمی کرد فراری ها را. امام سجاد(علیه السلام)می فرماید از کنار بعضی ها هم ردّ می شد شمشیرش را دفع می کرد اما نمی کشت آنها را چرا نمی کشت؟ آقا می فرماید برای اینکه در نسل اینها صاحبان هدایت را می دید. خودش به خاطر پول ابن زیاد یا به خاطر زور و قدرت و ترس آمده اما در میان نسل این شخص انسان های هدایت یافته را می دید کاری با اون نداشت می گذاشت بروند. امام حسین این را دنبال کرد و فرمود وایستا و ایستاد و گفت کاری با من نداشته باش آقا فرمود کاری نداردم اما شما که وقتی می خواستید از کوفه بیرون بیایید به دختر کوچکت قول ندادی یک جفت گوشواره از کربلابرایش ببری؟ گفت چرا. دخترم اومد دم در گفتم می آورم برایت. امام حسین(علیه السلام) دست کرد یک جفت گوشواره به او دارد و فرمود این گوشواره ها را بردار برای دختر ببر اما امروز بعد از کشته شدن من کاری با گوش بچه های من نداشته باش.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ" بلا خیلی سنگین بود چرا؟ برای اینکه در جاهلیت رسم بود اگر کسی می کشتند دیگه کاری به بیت و خانه اش نداشتند هیچ کاری نداشتند. طرف را می کشتند می رفتند دیگه خانه اش را آتش نمی زدند. اگر در آن طایفه چهار تا خیمه و 10 چادر بود بود دیگه خیمه و چادرها را آتش نمی زدند اصلاً بد می دانستند. خب طرف را کشتیم دیگه آمد به تعرض کرد و تجاوز کرد ما هم کشتیمش. الآن پیروز میدان ما هستیم و خداحافظ می رفتند.
اما در کربلا این کار را نکردند. یک جا زینب کبری (سلام الله علیها) فریاد زد به خانم ها و بچه ها. حالا اگر دیگه برید اگر خلخالی به پا دارید اگر هر چیزی دارید همه اینها را از پا دربیاورید دیگه عباس کشته شد. ساعاتی که عباس روی زمین افتاد و سید الشهداء دست خالی برگشت زینب صدا زد واضیعتا یعنی از الآن به بعد امان از اسیری. حالا برید این وسائل تان هر چیزی هست بریزید چون الآن می آیند برای غارت و آتش زدن. آتش زدن سوزوندن مثل فردا شب تاریخ را ببینید زینب کبری (سلام الله علیها)اینها را در خیمه نیم سوخته نه خیمه سالم خیمه نیم سوخته اینها را جمع کرد.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ" بلا خیلی سنگین بود. قرآن می گوید. چرا سنگین بود. چون در جاهلیت رسم بود اگر دو تا طایفه با هم می جنگیدند دیگه کسی کاری به آب نداشت. خب ما می خواهیم ضرب شمشیر را به هم نشان بدهیم دیگه کاری به خانه و خانواده و بچه و زن و بستن آب نباید داشته باشیم. می جنگیم با هم با تمام قدرت. اولین کسی آب را بست در سپاه صفین بود معاویه بود آب را بست. چون زودتر اینها رسیدن به نزدیکی فرات آب را بستند. تاریخ را بخوانید مرحوم علامه شوشتری و مرحوم شیخ عباس قمی هم در منتهی الآمال هم در کتاب های دیگر هم در ناسخ می نویسند ابی عبد الله چند جا مردم کوفه را آب داد یکی در صفین بود. حسین آب را آزاد کرد که وقتی خبر آزادی آب را به امیر المؤمنین رساندند امیر المؤمنین گریه کرد گفتند آقا آب را آزاد کرد خوشحال باش. آقا فرمودند می دانم کی آب را آزاد کرد گفتند حسین. آقا فرموند امروز حسین به مردم کوفه آب داد ولی یک روز بیاد این مردم کوفه به فرزندم حسین آب نمی دهند.
مرحوم مجلسی در بحار داره وقتی که بارون نیامد خشکسالی شد باز هم ابی عبد الله با نماز و دعا برای مردم کوفه از خدا آب گرفت. باز هم امام حسین اینجا آب داد. لشکر حر بن یزید ریاحی وقتی رسید نزدیک های کربلا که راه سید الشهداء را ببندد از چند تا منزل قبل از یک منزل قبل که این سپاه حر برسد ابی عبدالله فرمود تمام مشک ها را پر از آب کنید تمام ظرف ها را پر از آب کنید. گفتند یابن رسول الله از این منزل تا منزل بعد راهی نیست همه مشک ها. فرمود همه مشک ها را پر کنید همه ظرف ها را پر کنید منتهی نمی دانستند چرا امام حسین(علیه السلام) این دستور را می دهد. وقتی که پر آب کردند میان این دو تا منزل سپاه حر رسید ابی عبد الله فرمود حالا اینها تشنه هستند به همه اینها آب بدهید. یک شخصی هست به نام علی بن طحان، علی بن طحان، حالا همه اینها آب خورد تمام مشک هایی که پر آب کردند سپاه حر را ابی عبد الله آب داد همینطور وایستاده حر با سید الشهداء صحبت می کنه. علی بن طحان از کوفه یک نامه برداشت برای حر آورد.همان لحظه. یک نامه برداشته از عبیدالله برای حر آورد. تا رسید ابی عبدالله ایستاده بود اصلا وارفته بود علی بن طحان از بس که تشنه و خستگی کشیده بود از اسب افتاد پایین. اتفاقاً نزدیک این ظرف های آب و مشک ها افتاد. سید الشهداء از بالای مرکب بهش گفتند علی بن طحان "انخ الراویه" یعنی مرکبی که مخصوص شتری که مخصوص مشک هست افسارش کنارت هست بگیر بخوابان شتر را.منتهی علی بن طحان کوفی بود امام حسین(علیه السلام) حجازی سخن گفت. "انخ الراویه" حجازی ها می گویند. حضرت دید متوجه نشد فرمود "انخ الجمل" شتر را بخوابان. شتر را گرفت خوابانید. یک مشک را برداشت علی بن طحان. می خواست بخوره اما دستش می لرزید و نتوانست آب بخورد. دیدن وجود مقدس سید الشهداء از مرکب پیاده شد فرمود این مشک را بده به من دهانت را باز کن دستت را بگیر سید الشهداء شروع کردند آب ریختن تو دست علی بن طحان. علی بن طحان را آب دادند. خب اما تاریخ را ببینید حمید بن مسلم می گوید علی بن طحان روز عاشورا یک ظرف آبی برداشت ریخت روی زمین گفت حسین تو این فرات آب داریم و آب روی زمین هم می ریزیم اما به تو نمی دهیم.
اصلاً جنگ یک جنگ نوینی بود که تا آن عصر از اول آدم ابوالبشر تا آن روز جنگی اینطور بر سر آب نداشتیم ما. همه تاریخ ها را بریزید به هم. تاریخ حجاز و عراق را بریز به هم ببینید حرفشان اصلاً مساله مساله آب بوده نقشه کشیده بودند که اینطوری بیایند سید الشهدا را شهید کنند. ابی عبد الله چند تا خطبه دارد. یک خطبه دارد ده تا قسم می دهد دشمن را "أَنْشُدُکُمُ اللَّه"2 شما را به خدا قسم می دهم همه شما را به خدا قسم می دهم "هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ"3 می دانید که جد من پیغمبر است؟ "قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ"4 خدا می داند که می دانیم که جد شما پیغمبر است.
"أَنْشُدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّی فَاطِمَهُ"5 می دانید مادر من فاطمه است. "قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ".
"هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ" "قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ.6
"هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِی خَدِیجَهُ" "قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ".7
هی آقا قسم داد و هی اینها گفتند بله خدا می دانیم که جده ات خدیجه است. بعد اشاره کرد به نشانی ها. تا الآن آدرس داد به جدت و آبا.
"هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ"8 می دانید این شمشیر پیغمبر است. آنهایی که می دانند این شمشیر را از پیغمبر نمی شناسند؟ این شمشیر مال پیغمبر است. شمشیری که مال پیغمبر است دست من است یعنی من پسر پیغمبر هستم. "قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ" بله می دانیم.
"هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَهُ رَسُولِ اللَّهِ"9 می دانید این عمامه پیغمبر است؟ " قَالُوا اللَّهُمَّ" می دانیم این عمامه پیغمبر است.
ده تا قسم که سید الشهداء داد بعد این جمله را فرمودند: "قَالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی"10 شما که می دانید جدم پیغمبر است پدرم علی اول مسلمان است مادرم زهراست دختر پیغمبره و جده ام خدیجه اول زن مسلمان است این عمامه پیغمبره این شمشیر و عبای پیامبر است چرا خون من را حلال کردید امروز؟
یک جمله گفت دقت کنید که می گویم ظرافت در مقتل را خیلی آدم با زیرکی دربیاورد این ظرافت هایی داره چرا خون من را حلال دانستید؟ گفتند "قَدْ عَلِمْنَا ذَلِکَ کُلَّهُ"11 همه اینهایی که گفتی می دانیم. اما "وَ نَحْنُ غَیْرُ تَارِکِیکَ"12 حسین ترکت نمی کنیم دست از شما بر نمی داریم "حَتَّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً"13 یعنی چه؟ عرب جایی که ذره ذره طرف را از پا دربیاورد می گوید تذوق. ذره ذره می چشونه یعنی یک دفعه راحتش نمی کنه. ولت نمی کنیم "حَتَّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً" بعد ابی عبد الله وقتی که این جواب را شنید این خطبه را خواند.
"فَلَمَّا خَطَبَ هَذِهِ الْخُطْبَهَ"14 سید الشهداء وقتی این خطبه را خواند اینها اینطوری جواب دادند که می خواهند با لب تشنه بکشیمت علامت این است که سه روز آب را بریدیم از شما و خیمه هایتان "فَلَمَّا خَطَبَ هَذِهِ الْخُطْبَهَ وَ سَمِعَ بَنَاتُهُ"15 بچه ها و دختران و اهل بیتش تو خیمه ها اینها را شنیدن "وَ أُخْتُهُ زَیْنَبُ" زینب هم شنید کلام حسین را "بَکَیْنَ" گریه کردند "وَ نَدَبْنَ" و اشک ریختن. جمله بعد سید این است که "وَ لَطَمْنَ" و به صورت هایشان زدند می زدند به خودشان "وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُنَّ" صدایشان به گریه بلند شد که آنی که شنیده بودیم از جدمان پیغمبر و بابایمان علی در رابطه با حسین حالا اینها به زبان آوردند."حَتَّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً" می خواهند امام حسین(علیه السلام) را اینطوری بکشند. ولذا وقتی که عباس (علیه السلام) آمد گفت اجازه بده برم، سید الشهداء اولین جمله ای که به عباس فرمود می دانید چه بود؟ گفت "اما تسمع صوت العطش" عباس نمی شنوی صدای العطش بچه ها بلند است. اگه بروی لشکرم شکست خورده صدای العطش اینها بلند است. درست. اینجا را داشته باشید در تاریخ بعد می گوید وقتی سید الشهدا در قتلگاه قرار گرفت یک جمله دیگه در رابطه با عطش. البته مرحوم شیخ جعفر شوشتری در خصائص داره آن وقتی که انسان تشنه می شود اول این لب هاخشک می شود بعد دهان خشک می شود بعد صورت زرد می شود بعد صورت از اینکه صورت زرد شد انسان بی حال می شود. مرحله بعدش زبان خشک می شود مرحله بعدش کبد خشکیده می شود. کبد که خشک شد چشم "کالدخان" عبارت مرحوم شیخ جعفر این است سید الشهداء وقتی نگاه می کرد دیگه همه جا را دیگه آخر کار که داشت می افتاد زمین همه جا را دود مانند می دید. فرمود یک یک جرعه آب به پسر زهرا بدهید. "قَدْ تَفَتَّتَ لَهَا کَبِدِی"16 جگرم داره می سوزه. یک جرعه آب به من بدهید. کاری به آب نداشتند در جاهلیت اما اینجا تا آخر حسین واهلبیت سید الشهداء را اینطوری با لب تشنه.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ"17 در جاهلیت رسم بود اگر دو تا طایفه به جان هم می افتادند دیگه زن و بچه را اسیر نمی بردند. اسارت اینطوری معنی نداشت. شما در تاریخ ببینید در کدام یک از جنگ ها اینطوری اسیر گرفتند، زن و بچه و با این مهمل ها و کجاوه ها و با کتک این همه راه از کربلا تا کوفه و شام. اما در کربلا این کار را کردند.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ" بلا خیلی سنگین بود چرا برای اینکه در جاهلیت رسم بود بدن وقتی روی زمین می افتاد دیگه کسی کار بهش نداشت رد می شدند می رفتند. اما مثل فردا این چند نفر آمدند اسب هایشان را نعل تازه زدن بر بدن سید ا لشهداء.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ" هر چه بخواهید بگویید بلا سنگین است باز هم در کربلا می شه براش گفت. خیلی بلا سنگین بوده خیلی بلا سنگین بوده که "لقد عجبت من صبره ملائکه السموات والارض" از صبر حسین ملائکه آسمان ها و زمین تعجب کردند یا از صبر زینب "لقد عجبت من صبرها ملائکه السماء" از صبر زینب ملائکه آسمان ها تعجب کرده خیلی بلا سنگین بوده. بلای عادی که تعجب ملائکه نداره.
"إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ" آیه بعدی را هم برایتان بخوانم "وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم"18خیلی وقت زود تمام شد اما بشنوید خلاصه می کنم. "وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم" فدا شد به یک ذبح عظیم. آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) گفت آقا "وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم" یعنی کی؟ یعنی چی؟
آقا فرمود به نظرت یعنی چی؟ گفت آقا همان قربانی که برای ابراهیم خلیل الرحمن از بهشت جبرئیل آورد همان قربانی ذبح عظیم نیست! آقا فرموند کی می شود که یک گوسفندی ذبح عظیمی بشود؟ گوسفند که ذبح عظیم نیست. ذبح بزرگ تر از گوسفند هم هست. گفت آقا "وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم" پس مال کی هست؟ امام صادق (علیه السلام) گریه کرد. گفت چرا گریه می کنید آقا؟ ترجمه و تفسیر این آیه را برایم بگویید. حضرت فرمود "وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم" ذبح عظیم جدم حسین (علیه السلام) است. بعد داستانش را شروع کرد شیخ طوسی داره که وقتی ابراهیم اسماعیل را خواباند که ذبحش کند اینجا ملائکه صدایشان بلند شد این روایت شنیدنی است خوب گوش کنید می خواهم روضه بخوانم. صدا زد آماده ای پسرم، آماده ام. خواست ذبح بشه صدای ضجه ملائکه بلند شد خدایا مگر تو نگفتی که فرزندان این اسماعیل یک دسته اش فرزندان آل پیغمبر هستند؟ مگر تو نگفتی اهل بیت از فرزندان این اسماعیل است چرا. این که دیگه قربانی می شود. اگر قربانی شود دیگه آنها روی زمین نمی آید. خطاب رسید من اعلام کنید در میان ارواح انبیاء و اوصیا و اولیا بگویید که اینجا یک فدایی می خواهد کی حاضر است فدایی بشه تا آن اهل بیت بیاید؟اما این فدایی هم باید همینطوری بیاید یک پیامبر گفت من گفت نمی خواهم یک پیغمبر گفت من با اموالم، گفت نمی خواهم. در آن عالم امام صادق (علیه السلام) می فرماید: سید الشهداء (علیه السلام) حاضر شد بیاید خودش اموالش فرزندانش خانواده و اهل بیتش را همه را فدایی کنه. قبول قبول.
ابی عبد الله که حاضر شد فدا بشود در آن عالم خدا فرمود حالا دست از اسماعیل بردارید یک گوسفندی از بهشت بیاورید تا به جایش قربانی کنه.
لذا شما در رابطه با عیسی بن مریم می خوانید که "قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ"19 عیسی (علیه السلام) در گهواره می گوید من عبد الله هستم اما به امام حسین (علیه السلام) که می رسیم می گوییم یا ابا عبد الله" این عبد الله هست این ابا عبدالله هست چرا چون اگر حسین حاضر به فدا شدن نمی شد عیسی هم روی زمین نمی آمد. به پیغمبر در نماز می گوییم عبده ورسوله به حسین می گوییم یا ابا عبدالله. آنجایی که پیغمبر می فرماید حسین منی و انا من حسین من از حسینم یعنی این. یعنی اگر حسین حاضر به فدا شدن نمی شد منم روی زمین نمی آمدم.
من یک جمله عرض کنم روضه را کوتاه می کنم.
زیارت عاشورا را داشته باشید اینجا هم سخن از سنگین تر از بلا و فدایی حسین است.
به من گوش کنید روایت از شیخ طوسی از امام صادق
وقتی که زهرا(سلام الله علیها)آمد آمدند گفتند آیا رسول الله فاطمه داره گریه می کنه؟ پیغمبر آمدند گفتند چرا گریه می کنید عرض کردند بابا این طفلی که در رحم دارم از صبح تا حالا داره برام روضه می خونه.
می گوید الشهید. باز روز دوم پیغمبر هم گریه کرد دخترش را آرام کرد روز دوم آمدند یا رسول الله داره گریه می کنه زهرا دوباره پیغمبر آمدند زهرا جان چرا گریه می کنید؟ عرض کرد بابا از صبح تا حالا این فرزند داره برام روضه می خواند می گه یا اما انا مظلوم. من مظلومم. روز سوم آمدندگفتند یا رسول الله گریه می کنه الآن هست که از بین برود. پیامبر وقتی که آمدند شنیدند گفت دخترم چرا گریه می کنی؟ گفت بابا از صبح تا حالا امانم را بریده می گه یا اما انا عطشان. عطشان. تا اینجا همه شما شنیدید. پیغمبر هم خیلی گریه کرد. دیگه پیغمبر آرام نمی شد. انا العطشان اینجا جبرئیل نازل شد یا رسول الله خدا می گوید صبر کن به فاطمه بگو صبر کن هر وقت این طفل در رحم برایت روضه خواند تو هم بگو السلام علیک یا ابا عبد الله. السلام علیک یابن رسول الله. السلام علیک یا خیره الله وابن خیره. این زیارت عاشورا را جبرئیل آورد به خاطر روضه عطش حسین.
السلام علیک یا مظلوم یا ابا عبد الله. شب عاشوراست.
شبث وقتی جریان کربلا تمام شد و رفت مختار گفت پیدایش کنید هر جا هست بیاوریدش خیلی گشتند شبث را پیدا کردند و آوردند گفت من کاری نکردم گفت ملعون چه بگی چه نگی می کشم تو را بگو چه کار کردی؟ گفت حالا که می خواهی بکشی برایت می گویم چه کردم جگرت را آتش می زنم.
صدا زد مختار رفتم کنار گودال قتلگاه دیدم حسین صورت به خاک گذاشته می گوید الهی رضاً به قضائک، حسین را صدا زدم جوابم را نداد. باز حسین را صدا زدم. حسین باز هم جوابم را نداد. داره مناجات می کنه. برای مرحله سوم جوابم نداد. پایم را بلند کردم یک لگد به پهلوی حسین ... مختار غش کرد او را به هوشش آوردند گفت ملعون حسین را زدی حالا بگو ببینم چه کرد؟
نمی دانم طاقت داری بشنوی شب عاشورا. صدا زد امیر وقتی لگد را زدم حسین دستش را بلند کرد به پهلو گرفت صدا زد یا فاطمه. همگی بگید یا حسین.
پاورقی