خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5 : پرهيز از دنياى حرام

خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5 : پرهيز از دنياى حرام

موضوع خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5

متن خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5

پرهيز از دنياى حرام

متن خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5

أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةًحُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلَا يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ فَهُمْ جِيرَةٌ لَا يُجِيبُونَ دَاعِياً وَ لَا يَمْنَعُونَ ضَيْماً وَ لَا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ مُتَدَانُونَ لَا يَتَزَاوَرُونَ وَ قَرِيبُونَ لَا يَتَقَارَبُونَ حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ وَ جُهَلَاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ لَا يُخْشَى فَجْعُهُمْ وَ لَا يُرْجَى دَفْعُهُمْ اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً فَجَاءُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا حُفَاةً عُرَاةً قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ كَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ

ترجمه مرحوم فیض

آيا چنين دنيا (ى بيوفائى) را اختيار مى كنيد، يا بآن دل مى بنديد، يا براى بدست آوردنش حرص زده كوشش داريد بد سرائى است براى كسيكه بآن بد گمان نبوده و هنگام اقامت در آن از خطرش خوف و ترس نداشته است، پس بدانيد با اينكه خودتان هم مى دانيد (بالأخره) دنيا را ترك گفته از آن كوچ خواهيد نمود، و پند بگيريد در آن از كسانى كه مى گفتند: كيست كه در قوّت و توانائى از ما برتر باشد (همه مردند، و) بر مركب چوبين سوار نموده بسوى گورشان بردند، پس آنان را سوار نمى خوانند (زيرا راكب كسى است كه اختيار مركوب را در دست داشته باشد) و در گورهاشان نهادند و آنها را ميهمان نمى خوانند (زيرا ميهمان كسيرا گويند كه بپاى خود بجائى برود از او پذيرايى نمايند) و براى ايشان از كف زمين قبرها و از خاك كفنها و از استخوانهاى پوسيده و شكسته همسايه ها تعيين گرديد، آنان همسايگانى هستند كه هر كه آنها را بخواند جواب نمى دهند، و ظلم و ستمى را (از خود) جلوگيرى نمى نمايند، و از نوحه سرائى ملتفت نيستند، اگر باران بر ايشان باريد شاد نشدند، و اگر تنگدستى بآنها رو آورد نوميد نگشتند (از غمّ و اندوه و سختى جهان آسوده و به خويشتن مبتلى و گرفتارند) گرد همند و تنها هستند، و همسايه اند و از هم دورند (چون از حال هم خبر ندارند) با هم نزديكند و به ديدار يكديگر نمى روند، و خويشانند و اظهار خويشى نمى نمايند، بردبار مى باشند كه كينه در دل ندارند، و نادانند (چيزى درك نكرده نمى فهمند) و كينه هاشان از بين رفته، از درد و اندوه آنها كسى باك ندارد، و اميدى بكمك و همراهيشان نيست، روى زمين را به زير آن و فراخى (جهان) را به تنگى (قبر) و بودن با اهل و ياران خويش را به غربت و تنهائى، و روشنى را به تاريكى تبديل نمودند، و بدرون خاك آمدند (برگشتند) همانطورى كه برهنه و عريان از آن جدا شده (بوجود آمده) بودند، با اعمال و كردارشان از دنيا بسوى زندگانى هميشگى و سراى ابدى كوچ كردند (و در آنجا دو باره زنده ميشوند و ديگر نمى ميرند، خواه نيكوكار خواه بد كار) چنانكه خداوند سبحان (در قرآن كريم س 21 ى 104) مى فرمايد: كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ، وَعْداً عَلَيْنا، إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ يعنى همچنانكه در آغاز خلق را ايجاد نموديم آنها را باز گردانيم، و اين وعده ما حتمىّ است كه انجام خواهيم داد (خدايا بحقّ علىّ عليه السّلام در همه شدائد و سختيها تا انجام كار ما را يارى فرموده از روى فضل و كرمت با ما رفتار نما، و كن اللّهمّ بعزّتك لى فى كلّ الاحوال رءوفا، وّ علىّ فى جميع الأمور عطوفا، إلهى و ربّى من لّى غيرك).

ترجمه مرحوم شهیدی

پس چنين دنيايى را مى گزينيد يا بدان اطمينان مى كنيد يا آزمند آن مى شويد بد خانه اى است براى كسى كه بدان گمان بد نيارد، يا در آن خود را از بيم وى ايمن شمارد. پس بدانيد- و شما مى دانيد- كه آن را خواهيد واگذاشت، و از آن رخت خواهيد برداشت، و پند گيريد در آن از آنان كه گفتند: «از ما نيرومندتر كيست» - بر دوشها- به گورهاشان بردند، بى آنكه سوارشان خوانند، و در قبرهاشان فرود آوردند و مهمانشان ندانند. از پهنه زمين، براى آنان گورها ساختند، و از خاك كفنها پرداختند، و از استخوان پوسيده ها همسايگان. همسايگانى بى زبان. نه خواننده را پاسخ دهند، نه ستمى را بازدارند، و نه به نوحه گرى توجّهى دارند. اگر باران بر آنان ببارد شادمان نگردند، و اگر خشكسالى بود، نوميد نباشند. فراهمند و يكان يكان، همسايه هايند و دوران. به هم نزديكند، و هم را نمى بينند. كنار همند و از هم كناره مى گيرند. بردبارانى كينه هاشان رفته، بى خبرانى، حسدهاشان مرده، نه از ايشان بيم آزارى و نه از آنان اميد يارى. روى زمين را هشتند و در دل آن نهفتند. فراخى را نهادند و در تنگناى خفتند. به جاى زندگى با كسان، غربت را گزيدند، و به جاى روشنايى در تاريكى خزيدند. چنانكه در آن آمدند، آن را ترك گفتند، نه پاى افزار در پا، و نه بر تن قبا. با كردار خود از آن رخت بستند و به زندگانى هميشگى و خانه جاودانى پيوستند، چنانكه خداى سبحان گويد: «چنانكه اوّل آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مى گردانيم، وعده اى است بر ما، و همانا ما اين كار را كننده ايم».

ترجمه مرحوم خویی

آيا پس اين دنياى بى اعتبار اختيار مى كنيد يا بسوى آن مطمئن مى باشيد يا بر او حريص مى شويد پس بد سرائى است آن از براى كسى كه متّهم ندارد او را و نباشد در او بر ترس و هراس از آن.

پس بدانيد و اعتقاد نمائيد و شما عالم هستيد بآن كه شما ترك كننده آن هستيد، و كوچ كننده ايد از آن، و پند گيريد در آن به آن كسانى كه گفتند كه كيست سخت تر از ما از حيثيّت قوت، برداشته شدند بسوى قبرهاى خود، پس خوانده نشدند سواران، و فرود آورده شدند در قبور پس خوانده نشدند مهمانان، و گردانيده شد از براى ايشان از روى زمين قبرها و از خاك كفنها يا پوشاكها و از استخوانهاى پوسيده همسايها، هستند كه اجابت نمى كنند خواننده را، و ممانعت نمى كنند ظلم را، و باك نمى دارند از نوحه و زارى، اگر داده شدند باران شاد نگشتند، و اگر رسيدند بقحط و تنگى نوميد نشدند.

اجتماع دارند و حال آنكه ايشان تنهايند، و همسايگانند و حال آنكه ايشان دورند، نزديكند بيكديگر و حال آنكه ايشان زيارت يكديگر نمى توانند كنند، و خويشند بهمديگر و حال آنكه اظهار خويشى نمى نمايند، حليم هستند در حالتى كه رفته است كينهاى ايشان، نادانند در حالتى كه مرده است جسدهاى ايشان، ترسيده نمى شود از اندوه و مصيبت ايشان، و اميد گرفته نمى شود دفع نمودن ايشان، عوض كردند بظاهر زمين باطن را، و بفراخى تنگيرا، و بانسيت غريبى را، و بنور و روشنى تاريكى را.

پس آمدند بروى زمين چنانچه مفارقت كردند از آن در حالتى كه پا برهنگان و تن برهنگانند در حالتى كه كوچ نمودند از آن با عملهاى خودشان بسوى زندگانى دائمى و سراى باقى چنانكه فرموده است حق سبحانه و تعالى: همچنان كه در ابتداء آفريديم خلق را اعاده مى كنيم ايشان را وعده كرديم آن را وعده كردنى در حالتى كه بر ما است وفا كردن بآن بدرستى كه ما كنندگانيم آنرا لا محاله وعده بعث و اعاده را داده و قادر هستيم بر انجاز آن وعده.

شرح ابن میثم

أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلَا يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ فَهُمْ جِيرَةٌ لَا يُجِيبُونَ دَاعِياً وَ لَا يَمْنَعُونَ ضَيْماً وَ لَا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ مُتَدَانُونَ لَا يَتَزَاوَرُونَ وَ قَرِيبُونَ لَا يَتَقَارَبُونَ حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ وَ جُهَلَاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ لَا يُخْشَى فَجْعُهُمْ وَ لَا يُرْجَى دَفْعُهُمْ اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً فَجَاءُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا حُفَاةً عُرَاةً قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ كَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ

اللغه

الأجنان: جمع جنن جمع جنّة و هي الستر.

المعنی

الحادى عشر: لمّا فرغ من ذمّها و التنفير عنها بتعديد مذامّها

استفهم السامعين على سبيل التقريع لهم عن إيثارهم لها بهذا المذامّ و اطمينانهم إليها و حرصهم عليها. ثمّ عاد إلى ذمّها مجملا بقوله: بئست الدار لمن لم يتّهمها: أى لمن اعتقد بصحبتها و أنّها مقصودة بالذات فركن إليها فإنّها بذلك الاعتبار مذمومة في حقّه إذ كانت سبب هلاكه في الآخرة. فأمّا المتّهم لها بالخديعة و الغرور فإنّه يكون فيها على وجل منها عاملا لما بعدها فكانت محمودة له إذ كانت سبب سعادته في الآخرة. ثمّ شرع في الأمر بالعمل على وفق العلم بمفارقتها، و ذلك أنّ ترك العمل للآخرة إنّما يكون للاشتغال بالدنيا فالعالم بضرورة مفارقتها له و ما أعدّ لتاركى العمل من العذاب الأليم إذا نبّه على تلك الحال كان ذلك صارفا له عنها و مستلزما للعمل لغيرها، و أكدّ التنبيه على مفارقتها بالتذكّر بأحوال المفارقين لها بعد مفارقتها المضادّة للأحوال المعتادة للأحياء الّتى ألفوها و استراحوا إليها. إذ كان من عادتهم إذا حملوا أن يسمّوا ركبانا، و إذا نزلوا أن يسمّوا ضيفانا، و إذا تجاوروا أن يجيبوا داعيهم و يمنعوا عنه الضيم، و أن يفرحوا إن جادهم الغيث، و يقنطوا إن قحطوا منه، و أن يتزاوروا في التدانى و يحلموا عند وجود الأضغان، و يجهلوا عند قيام الأحقاد و يخشوا و يرجوا.

فسلبت عنهم تلك الصفات و عرفوا بأضداد تلك السمات.

الثانية عشر: فجاءوها كما فارقوها

أى أشبه مجيئهم إليها و وجودهم فيها و خروجهم منها يوم مفارقتهم لها، و وجه الشبه كونهم حفاة عراة، و هو كناية عن النفر منها، و دلّ على ذلك استشهاده بالآية الكريمة. و موضع قوله: قد ظعنوا عنها. النصب على الحال. كما انتصب حفاة عراة، و العامل فارقوها. و لا يقدّر مثله بعد جاءوها و إن قدّر مثل الحالين السابقين. قال الإمام الوبرىّ رحمة اللّه عليه : فراقهم من الدنيا إن خلقوا منها و مجيئهم إليها إن دفنوا فيها قال اللّه تعالى «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ». ثم قلت: و كان الحامل لهذا الإمام على هذا التأويل أنّه لو كان مراده مجيئهم إليها هو دخولهم فيها حين الولادة مع أنّه في ظاهر الأمر هو المشبّه و مفارقتهم هي المشبّه به لانعكس الفرض. إذا المقصود تشبيه المفارقة بالمجي ء و ذلك يستلزم كون المشبّه هو المفارقة و المشبّه به هو المجي ء لكن ينبعى أن يعلم أن المشابهة إذا حصلت بين الشيئين في نفس الأمر جاز أن يجعل أحدهما أصلا و الآخر فرعا، و جاز أن يقصد أصل المساواة بينهما من دون ذلك فحمله هنا على الوجه الثاني أولى من التعسّف الّذي ذكره. فأمّا الآية فإنّ من فيها لبيان الجنس فلا تدلّ على المفارقة و الانفعال. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلَا يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ فَهُمْ جِيرَةٌ لَا يُجِيبُونَ دَاعِياً وَ لَا يَمْنَعُونَ ضَيْماً وَ لَا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ مُتَدَانُونَ لَا يَتَزَاوَرُونَ وَ قَرِيبُونَ لَا يَتَقَارَبُونَ حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ وَ جُهَلَاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ لَا يُخْشَى فَجْعُهُمْ وَ لَا يُرْجَى دَفْعُهُمْ اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً فَجَاءُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا حُفَاةً عُرَاةً قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ كَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ

لغات

أجنان: جمع جنن جمع جنّد و اين به معناى پوشش يا گور است.

ترجمه

آيا شما هم مى خواهيد چنين دنيايى را برگزينيد يا به آن اطمينان كنيد يا به آن حرص ورزيد به راستى بد سرايى است براى كسى كه در باره آن بدگمان، و در زندگى از آن بيمناك نباشد، پس بدانيد، و خودتان مى دانيد كه دنيا را سرانجام ترك، و از آن كوچ خواهيد كرد، اينك از آنانى پند گيريد كه گفتند: «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً«»» امّا همين مردم را بر مركب چوبين (تابوت) سوار كرده و به سوى گورهايشان بردند، در حالى كه آنها را سواران نمى خوانند و در قبرهايشان فرود آوردند در حالى كه آنها را مهمانان نمى گويند، از تخته سنگها براى آنها گور ساختند، و از خاك، كفن براى آنها فراهم كردند، و از استخوانهاى خرد شده و پوسيده، همسايگانى براى آنها تعيين شد، ليكن همسايگانى كه سخن كسى را پاسخ نمى گويند، و ستمى را دفع نمى كنند، و به گريه و زارى كسى اعتنايى ندارند، اگر باران بر آنها باريده شود شاد نمى شوند، و اگر قحطى آنها را فرا گيرد، نوميد نمى گردند، اينها گرد همند ليكن تنهايند، همسايه اند ولى از همديگر دور، به هم نزديكند ليكن يكديگر را ديدار نمى كنند، خويشاوندند امّا اظهار خويشى ندارند، بردبارانى هستند كه كينه هايشان از ميان رفته، و نادانانى هستند كه كينه و حسدشان مرده است، از درد و اندوه آنها بيمى، و به كمك آنها اميدى نيست. آنان به جاى زيستن در روى زمين اندرون آن را برگزيدند، و گشادگى جا را به تنگى، و همدمى با كسان خود را به غربت و دورى. و روشنى را به تاريكى بدل كردند، و به زمين همان گونه باز گشتند كه پيش از اين پا برهنه و عريان به آن در آمده بودند، و با كوله بار اعمال خود به سوى سراى ابدى كوچ كردند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ«».»

شرح

11 امام (ع) پس از آن كه از بدگويى دنيا و بر شمردن زشتيهاى آن، و بر حذر داشتن مردم از دلبستگى به آن، فراغت يافته، با سرزنش از شنوندگان خود پرسيده است، چگونه اين دنيا را با همه اين زشتيها و بديها برگزيده، و به آن اطمينان كرده ايد و بر آن حرص مى ورزيد سپس دوباره بطور فشرده، به نكوهش آن پرداخته و فرموده است: دنيا براى كسى كه به آن بد گمان نيست بد خانه اى است، يعنى: دنيا براى شخصى كه با آن عقد دوستى و همدمى بندد و آن را هدف و مقصود اصلى خود قرار دهد، و به آن اعتماد كند، دوستى زشت و خانه اى بد است، زيرا مايه هلاكت او در آخرت خواهد بود، امّا براى كسى كه نسبت به آن بد گمان است، و خود را از فريب و نيرنگ آن در امان نمى بيند و پيوسته از آن در بيم و هراس، و براى آخرت خود كار مى كند، خانه اى خوب و دلپسند مى باشد زيرا وسيله سعادت او در آخرت است.

امام (ع) پس از آن به مردم دستور مى دهد، بر طبق يقين و آگاهى كه بر ترك و جدايى دنيا دارند، عمل كنند، زيرا آنچه باعث كار نكردن براى آخرت مى شود، اشتغال به دنيا و سرگرم شدن به آن است، ليكن كسى كه داناست به اين كه جدائى از دنيا حتمى است و مى داند چه عذابهاى دردناكى براى آنهايى كه كار آخرت را نكرده اند، آماده شده است توجّه به اين حقيقت او را از دنيا روگردان و به كار و كوشش در جهت تحصيل ثوابهاى اخروى وا مى دارد، سپس امام (ع) براى مزيد تنبّه آنها اوضاع گذشتگان را يادآورى مى فرمايد كه چگونه پس از رفتن از دنيا احوال آنها دگرگون گشته، و آنچه را مايه انس و الفت زندگان، و از عادات و لوازم استراحت آنان بوده از دست داده اند، زيرا از جمله عادات و رسوم آنها بوده كه اگر سوار مى شدند، آنها را راكبان (سوارگان) مى گفتند، و اگر در جايى فرود مى آمدند آنها را ضيفان (ميهمانان) مى ناميدند، و اگر همسايه كسى مى شدند دعوت او را اجابت و از وى دفع ستم مى كردند و اگر باران براى آنها مى آمد شادمان مى شدند، و اگر دچار خشكسالى مى شدند نوميد مى گشتند، همچنين اگر نزديك و خويشاوند بودند به ديدار يكديگر مى شتافتند، و در برابر كينه توزيها بردبارى مى كردند، و در مقابل حسد ورزيها ناآگاهى نشان مى دادند، هم مى ترسيدند و هم اميدوار بودند، امّا سرانجام همه اين صفات از آنها گرفته شده و به آنچه ضدّ اين صفات است شناخته شده اند.

12 فجاءوها كما فارقوها

يعنى: روزى كه به دنيا آمدند و در آن زندگى را شروع كردند، با روزى كه از آن بيرون رفتند، و از آن جدا شدند با يكديگر شباهت دارد، از جمله وجوه شباهت اين آغاز و انجام، لختى و پا برهنگى انسان در اين دو موقع است، و اين خود كنايه بر نفرت و انزجار از دنياست. و امام (ع) در تأييد اين گفتار، به آيه كريمه (كما بدأنا...) كه در خطبه ذكر شده استشهاد فرموده است. جمله قد ظعنوا عنها از نظر نحوى حال و محلّا منصوب است، همچنان كه حفاة و عراة بنا بر اين كه حالند منصوب مى باشند و عامل در آنها جمله فارقوهاست، و حفاة و عراة كه حالند بعد از جمله فجاءوها در تقديرند، امام و برىّ«» رحمة اللّه عليه گفته است: فراق انسان ها از دنيا هنگامى است كه از آن آفريده شدند، و آمدن آنها به دنيا زمانى است كه به خاك سپرده شدند، زيرا خداوند متعال فرموده است: «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ...«»» به نظر مى آيد آنچه ايشان را به اين تأويل برانگيخته اين است كه اگر مراد از آمدن به دنيا تولّد در اين جهان باشد، در اين صورت آمدن مشبّه، و جدا شدن مشبّه به خواهد بود و اين خلاف فرض است، زيرا مقصود، تشبيه زمان رفتن انسان، به زمان تولّد اوست، كه در اين صورت رفتن او از دنيا مشبّه و آمدنش به اين جهان مشبّه به است، ليكن بايد دانست كه اگر ميان دو چيز، واقعا مشابهت وجود داشته باشد، مى توانيم يكى از آن دو را اصل، و ديگرى را فرع، و يا ميان آن دو مساوات، برقرار كنيم بى آن كه اصل و فرعى در نظر بگيريم، بنا بر اين تشبيهى كه در جمله فجاءوها كما فارقوها مى باشد، اگر بر وجه دوّم كه مساوات است حمل شود سزاوارتر است تا اين كه به چنين تأويل دور و دشوارى كه ذكر كرده است، بپردازيم، ضمنا توجّه شود كه حرف «من» در آيه شريفه «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ...» براى بيان جنس است، و آيه دلالت بر مفارقت و انفعال ندارد. و توفيق از خداست.

شرح مرحوم مغنیه

أ فهذه تؤثرون أم إليها تطمئنّون أم عليها تحرصون. فبئست الدّار لمن لم يتّهمها و لم يكن فيها على و جل منها فاعلموا- و أنتم تعلمون- بأنّكم تاركوها و ظاعنون عنها و اتّعظوا فيها بالّذين قالوا «مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً». حملوا إلى قبورهم فلا يدعون ركبانا، و أنزلوا الأجداث. فلا يدعون ضيفانا. و جعل لهم من الصّفيح أجنان، و من التّراب أكفان، و من الرّفات جيران، فهم جيرة لا يجيبون داعيا، و لا يمنعون ضيما، و لا يبالون مندبة. إن جيدوا لم يفرحوا، و إن قحطوا لم يقنطوا. جميع و هم آحاد، و جيرة و هم أبعاد. متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون. حلماء قد ذهبت أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم. لا يخشى فجعهم، و لا يرجى دفعهم استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسّعة ضيقا، و بالأهل غربة، و بالنّور ظلمة. فجاءوها كما فارقوها، حفاة عراة. قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلى الحياة الدائمة و الدّار الباقية، كما قال سبحانه «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ».

اللغة:

و الصفيح: الحجارة. و الأجنان: القبور، و الواحد منها جنن- بفتح الجيم. و الرفات: العظام البالية.

و إن جيدوا: إن جادت السماء عليهم بالمطر.

الإعراب:

ركبانا مفعول ثان ليدعون، و ينوب عن المفعول الأول الواو في يدعون، و متدانون خبر لمبتدأ محذوف أي هم متدانون، و مثله ما بعده، و حفاة عراة حال.

المعنى:

(أ فهذه تؤثرون) أ تختارون الدنيا المرهقة، و تتركون جنة النعيم (فبئست الدار لمن لم يتهمها) بالغدر و يحذر من عواقبها (و اتعظوا فيها بالذين قالوا: من أشد منا قوة). يشير الى الآية 15 من سورة فصلت: «فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً». (حملوا الى قبورهم فلا يدعون ركبانا). الميت يحمل على الأعواد الى قبره، و لكن لا يقال له راكب، لأنه كالصخرة الصماء (و انزلوا الى الأجداث فلا يدعون ضيفانا). و الواقع انهم في القصور ضيفان، أما في القبور فإلى يوم يبعثون.

(و جعل لهم من الصفيح أجنان، و من التراب أكفان). يسكنون الأحجار، و يلبسون التراب، لا يغيرون و لا يبدلون، و هما أي الأحجار و التراب ثابتان حتى تبدل الأرض غير الأرض، و السماء غير السماء (و من الرفات جيران) عظام بالية تجاور مثلها (فهم جيرة- الى- لم يقنطوا). الموتى جماد في بطن الأرض لا يشعرون بشي ء مما يحدث على ظهرها من خصب أو جذب، و سلم أو حرب، و لا بمن يكتب عن حسناتهم أو سيئاتهم، و لا بمن يبكيهم أو يلعنهم.

(جميع- الى- لا يتقاربون). قبورهم متلاصقة، و لكن لا أحد يشعر بوجود الآخر (حلماء قد ذهبت أضغانهم). تناحروا على الدنيا حين كانوا من أهلها، و لما ارتحلوا عنها انقطعت أسباب الشحناء و البغضاء (و جهلاء- الى- ظلمة). أي ليس من شأنهم أن يحقدوا على أحد، أو يخاف منهم أحد بعد أن أصبحوا ترابا و عظاما.

(فجاءوها كما فارقوها حفاة عراة). اختلف الشارحون في معنى هذه الجملة مع ان الإمام (ع) فسرها بقوله بلا فاصل: (قد ظعنوا عنها بأعمالهم الى الحياة الدائمة و الدار الباقية) أي دخلوا القبور، و هم لا يملكون شيئا إلا أعمالهم كما انهم عند الموت فارقوا جميع ما يملكون، أما الاستشهاد بالآية الكريمة فالمراد به أن المعاد حق، لأن الذي قدر على إنشاء الأولى قادر أيضا على إنشاء الأخرى «وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ 27 الروم».

شرح منهاج البراعة خویی

أ فهذه تؤثرون أم إليها تطمئنّون أم عليها تحرصون فبئست الدّار لمن لم يتّهمها و لم يكن فيها على وجل منها، فاعلموا و أنتم تعلمون بأنّكم تاركوها و ظاعنون عنها، و اتّعظوا فيها بالّذين قالوا من أشدّ منّا قوّة، حملوا إلى قبورهم، فلا يدعون ركبانا، و أنزلوا الأجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصّفيح أجنان، و من التّراب أكفان، و من الرّفات جيران، فهم جيرة لا يجيبون داعيا، و لا يمنعون ضيما، و لا يبالون مندبة، إن جيدوا لم يفرحوا، و إن قحطوا لم يقنطوا، جميع و هم آحاد، و جيرة و هم أبعاد، متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، حلماء قد ذهبت أضغانهم، و جهلاء قد ماتت أحقادهم، لا يخشى فجعهم، و لا يرجى دفعهم، استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسّعة ضيقا، و بالأهل غربة، و بالنّور ظلمة، فجاءوها كما فارقوها حفاة عراة، قد ظعنوا بأعمالهم إلى الحياة الدّائمة، و الدّار الباقية، كما قال سبحانه: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ.

الاعراب

و في قوله: أ فهذه تؤثرون، على سبيل التوبيخ و التقريع، و قوله: فاعلموا و أنتم تعلمون بأنّكم تاركوها، تعدية اعلموا بالباء لتضمينه معنى اليقين، أو أنّ الباء زايدة و جملة و أنتم تعلمون معترضة على حدّ قوله:

  • ألا هل أتاها و الحوادث جمّةبأنّ امرء القيس بن تملك يبقرا

فانّ جملة و الحوادث جمّة معترضة بين الفعل أعنى أتاها، و معموله الذى هو بأن اه. و الباء زايدة فيه أيضا و يحتمل جعل الجملة حالا من مفعول اعلموا فتكون في محلّ النصب، و على هذا فهى في المعنى قيد لعامل الحال و وصف له بخلاف ما لو كانت معترضة فانّ لها تعلّقا بما قبلها لكن ليست بهذه المرتبة أشار إلى ذلك صاحب الكشاف في تفسير قوله « ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ».

حيث قال: انّه حال أى عبدتم العجل و أنتم واضعون العبادة في غير موضعها، او اعتراض، أى و أنتم عادتكم الظلم هذا.

و في بعض نسخ المتن: فاعلموا، بدل فاعلموا، و عليه فتكون قوله عليه السّلام بأنّكم معمولا لتعلمون، كما هو واضح.

المعنى

(أ فهذه) الغدّارة الغرّارة (تؤثرون أم اليها تطمئنّون أم عليها تحرصون) مع ما رأيتم من مكائدها و جرّبتم من خياناتها (فبئست الدار لمن لم يتّهمها) في نفسه (و لم يكن فيها على و جل منها) على عرضه فكانت موجبة لهلاكه و عطبه و أمّا المتّهم لها بالخديعة و الغرور و الخائف منها و الحذر فنعمت الدّار في حقّه لكونه منها على و جل دائم و خوف لازم، فيأخذ حذره بعد عدّته و يقدم الزاد ليوم المعاد و يتزوّد لحال رحيله و وجه سبيله (فاعلموا و أنتم تعلمون) و استيقنوا (بأنكم تاركوها و ظاعنون) أى مرتحلون (عنها و اتّعظوا فيها بالّذين) كانوا قبلكم و (قالوا من أشدّ منّا قوّة) و عدّة و انتقلوا عن دورهم و (حملوا إلى قبورهم فلا يدعون ركبانا و انزلوا الأجداث) بعد الادعاث«» (فلا يدعون ضيفانا) يعنى انهم انقطعت عنهم بعد ارتحالهم أسماء، الأحياء فلا يسمّون بالركبان و لا بالضيفان و كانت عادة العرب انهم إذا ركبوا يسمّون ركبانا، و إذا نزلوا يسمّون ضيفانا، و هؤلاء الأموات مع كون الجنائز حمولة لهم و كونهم محمولين عليها كالراكبين لا يطلق عليهم اسم الركب«»، و كذلك هم مع نزولهم بالأجداث و القبور لا يطلق عليهم اسم الضيف و ان كان تسمية الضيف إنما هى بذلك الاسم باعتبار نزوله، و هذا الاعتبار موجود فيهم مأخوذ من ضافه ضيفا إذا نزل عنده فافهم (و جعل لهم من الصّفيح أجنان) أى من وجه الأرض العريض قبور (و من التراب أكفان) و في بعض النسخ بدله أكنان، و هى السّتاير جمع الكن و هى السترة أى ما يستتر به، و على ذلك فالكلام على حقيقته، و على الرواية الاولى فلا بدّ من ارتكاب المجاز بأن يقال إنّ جعل التراب أكفانا لهم باعتبار إحاطته عليهم كالأكفان أو باعتبار المجاورة بينه و بينها، أو من أجل اندراس الكفن و انقلابه ترابا كما قيل، و الأظهر الأوّلان (و من الرفات) و العظام البالية (جيران فهم جيرة) أى جيران كما في بعض النسخ (لا يجيبون داعيا و لا يمنعون ضيما) أى ظلما عن أنفسهم أو عمّن استجار بهم لانقطاع الاقتدار عنهم (و لا يبالون مندبة) أى لا يكترثون بالندب و البكاء على ميّت (إن جيدوا لم يفرحوا و إن قحطوا لم يقنطوا) يعنى أنّهم إن جادت السماء عليهم بالمطر لا يفرحون و ان احتبست عنهم المطر لا ييأسون كما هو شأن. الأحياء فانّهم يفرحون عند الخصب و يحزنون عند الجدب (جميع) أى مجتمعون (و هم آحاد) متفرّدون (و جيرة و هم أبعاد) متباعدون (متدانون لا يتزاورون و قريبون لا يتقاربون) إلى هذا المعنى نظر السّجاد عليه السّلام في ندبته حيث قال:

  • و اضحوا رميما في التراب و اقفرتمجالس منهم عطّلت و مقاصر
  • و حلّوا بدار لا تزاور بينهم و أنّى لسّكان القبور التزاور
  • فما أن ترى إلّا جثي قد ثووا بهامسنمة تسفى عليه الأعاصر

و قال آخر:

  • لكلّ اناس معمر في ديارهمفهم ينقصون و القبور يزيد
  • فكاين ترى من دار حيّ قد اخربت و قبر بأكنان التّراب جديد
  • هم جيرة الأحياء أما مزارهمفدان و أمّا الملتقى فبعيد

(حلماء قد ذهبت أضغانهم و جهلاء قد ماتت أحقادهم) يعنى أنهم بموتهم و انقطاع مادّة الحياة عنهم صار و احلماء جهلاء لا يشعرون شيئا فارتفع عنهم الضغن و الحقد و الحسد و ساير الصّفات النفسانيّة المتفرّعة عن الحياة، و توصيفهم بالحلم و الجهل في تلك الحال من باب التوسّع و المجاز باعتبار أنهم لا يستفزّهم الغضب و لا يشعرون و إلّا فالحلم هو الصّفح و الاناة و العقل و الجهل عدم العلم عمّن من شأنه أن يكون عالما و هما من صفات الأحياء كما لا يخفى.

(لا يخشى فجعهم و لا يرجى دفعهم) يعنى أنهم بارتفاع الاقتدار عنهم لا يخشون و لا يرجون فلا يخشى أحد من أن ينزل عليه بهم فجيعة و رزيّة و لا يرجو أحد أن يدفع بهم من نفسه نازلة و بلية (استبدلوا بظهر الأرض بطنا و بالسّعة ضيقا و بالأهل غربة و بالنّور ظلمة).

  • ضربوا بمدرجة الفناء قبائهممن غير أطناب و لا أوتاد
  • ركب أناخوا لا يرجّى منهمقصد لاتهام و لا انجاد
  • كرهوا النزول فانزلتهم وقعةللدّهر نازلة لكلّ مفاد«»
  • فتهافتوا عن رحل كلّ مذلّلو تطاوحوا عن سرج كلّ جواد
  • بادون في صور الجميع و انّهم متفرّدون تفرّد الأحياء

(فجاءوها كما فارقوها حفاتا عراتا) قيل:«» انّ المراد بمجيئهم اليها فيها و بمفارقتهم لها خروجهم عنها، و وجه الشبه كونهم حفاتا عراتا و قيل«» انّ المراد بمجيئهم اليها دفنهم فيها و بمفارقتهم لها خلقتهم منها كما قال تعالى: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ و هو أقرب من الأوّل بل أقوى، لأنّ جملة فجاءوها معطوفة على جملة استبدلوا، و الفاء العاطفة موضوع خطبه 111 نهج البلاغه بخش 5ة للتعقيب و الترتيب و لا ترتيب كما لا تعقيب بين مضمون الجملتين على الأوّل، و أمّا على الثاني فهو من قبيل عطف تفصيل المجمل على المجمل على حدّ قوله: وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي الآية و هاهنا لما ذكر عليه السّلام استبدا لهم بظهر الأرض بطنها عقّب ذلك ببيان تفصيل حالهم بأنّهم جاءوا اليها حالكونهم حافين عارين ليس لهم نعال و لا لبايس. و لكن ينبغي أن يعلم أنّ اللازم على هذا القول حمل المفارقة على الولادة حتّى يستقيم كونهم حفاتا عراتا.

أقول: و الأظهر عندى يرجع الضمير في قوله فجاءوها كما فارقوها إلى ظهر الأرض، و التأنيث باعتبار المضاف إليه، فانه قد يكتسب المضاف المؤنث من المضاف إليه المذكر التأنيث إذا صحّت اقامته مقامه كما في قوله: «كما شرقت صدر القناة من الدّم» و يراد بمجيئهم إليها بعثهم فيها و إعادتهم إليها بعد مفارقتهم لها كما قال تعالى: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ و على هذا فالأنسب جعل حفاتا عراتا حالين من ضمير الجمع في جاءوها لا فارقوها إلّا أنّه يبعده قوله: (قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلى الحياة الدّائمة و الدّار الباقية) إذ الظاهر كونه حالا من فاعل فارقوها مؤكّدة لعاملها كما أنّ حفاتا عراتا مؤسّسة و إن أمكن توجيهه بأنّه على جعله حالا من ضمير جاءوها يكون فيه نحو من التوكيد أيضا، و يؤيّد ذلك أنّ الحياة الدائمة إنما هو بعد البرزخ و البعث.

فان قلت: هذا التوجيه ينافيه الضمير في عنها، لأنّ ظعنهم على ما ذكرت إنما هو عن بطن الأرض، و الضمير في جاءوها كان راجعا ظهر الأرض.

قلت: غاية الأمر يكون أنه من باب الاستخدام، و لا يقدح ذلك في كونه حالا منه فافهم جيدا، و يقرّب ما ذكرناه من الوجه استشهاده عليه السّلام بالآية الشريفة أعنى قوله (كما قال سبحانه) أى في سورة الأنبياء: يوم نطوى السّماء كطىّ السّجلّ للكتب (كما بدئنا أوّل خلق نعيده وعدا علينا إنّا كنّا فاعلين) فانّها مسوقة لبيان حال البعث و النشور، و معناها نبعث الخلق كما ابتدأناه، أى قدرتنا على الاعادة كقدرتنا على الابتداء.

روى في الصّافي عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله أنه قال: تحشرون يوم القيامة عراتا حفاتا كما بدئنا أوّل خلق نعيده، و قيل معناها كما بدأناهم في بطون امّهاتهم حفاتا عراتا عز لا كذلك نعيدهم.

قال الطبرسيّ روى ذلك مرفوعا و هو يؤيّد القول الثاني أعني قول من قال أنّ المراد بفارقوها خلقهم منها و ان كان لا يخلو عن دلالة على ما استظهرناه أيضا فليتأمل و قوله تعالى: وعدا، منصوب على المصدر أى وعدناكم ذلك وعدا علينا انجازه إنّا كنّا فاعلين ذلك لا محالة.

تكملة

اعلم أنّ هذه الخطبة رواها المحدّث العلّامة المجلسي «قد» في البحار من كتاب مطالب السؤول لمحمّد بن طلحة باختلاف كثير أحببت ايرادها بتلك الطريق على عادتنا المستمرّة.

قال: قال عليه السّلام: احذّركم الدّنيا فانّها خضرة حلوة حفّت بالشّهوات و تخيبت بالعاجلة و عمّرت بالآمال و تزيّنت بالغرور و لا يؤمن فجعتها و لا يدوم خيرها، ضرّارة غدّارة غرّارة زايلة بايدة أكّالة عوّالة، لا تعدو إذا تناهت إلى امنيّة أهل الرّضا بها و الرّغبة فيها أن يكون كما قال اللَّه عزّ و جلّ: كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ. على أنّ امرأ لم يكن فيها في حيرة «حبرة ظ» إلّا أعقبته بعدها عبرة، و لم يلق من سرّائها بطنا إلّا منحته من ضرّائها ظهرا، و لم تنله فيها ديمة رخاء إلّا هتنت عليه مزنة بلاء، و حرىّ إذا أصبحت له متنصّرة أن تمسى له متنكّرة، فان جانب منها اعذوذب لامرء و احلولى، أمرّ عليه جانب و أوباه، و ان لقى امرء من غضارتها زوّدته من نوابئها تعبا، و لا يمسى امرء منها في جناح أمن إلّا أصبح في خوافي خوف و غرور.

فانية فان من عليها من أقلّ منها استكثر مما تؤمنه و من استكثر منها لم تدم له و زال عما قليل عنه، كم من واثق بها قد فجعته و ذى طمأنينة اليها قد صرعته، و ذي خدع قد خدعته، و ذي ابّهة قد صيّرته حقيرا و ذي نخوة قد صيّرته خائفا فقيرا، و ذي تاج قد أكبّته لليدين و الفم، سلطانها دول، و عيشها رنق، و عذبها اجاج، و حلوها صبر، و غذائها سمام، و أسبابها رمام، حيّها بعرض موت، و صحيحها بعرض سقم، و منيعها بعرض اهتضام، عزيزها مغلوب، و ملكها مسلوب، و ضيفها مثلوب، و جارها محروب.

ثمّ من وراء ذلك هول المطلع و سكرات الموت و الوقوف بين يدي الحكم العدل ليجزى الّذين أساءوا بما عملوا و يجزي الذين أحسنوا بالحسنى، ألستم في منازل من كان أطول منكم أعمارا و آثارا، و أعدّ منكم عديدا، و أكثف جنودا و أشدّ منكم عنودا تعبّدوا الدّنيا أيّ تعبّد، و آثروها أىّ ايثار، ثمّ ظعنوا عنها بالصغار فهل يمنعكم أنّ الدّنيا سخت لهم بفدية أو أغنت عنهم فيما قد أهلكهم من خطب، بل قد أوهنتهم بالقوارع، و ضعضعتهم بالنوائب، و عفّرتهم للمناخر، و أعانت عليهم ريب المنون.

فقد رأيتم تنكّرها لمن دان بها و أجدّ اليها حتّى ظعنوا عنها بفراق ابدالى آخر المستند، هل أحلّتهم الّا الضنك، أو زوّدتهم إلّا التّعب، أو نورّت لهم إلّا الظلمة، أو أعقبتهم إلّا النّار، أ فهذه تؤثرون، أم على هذه تحرصون، أم إلى هذه تطمئنّون، يقول اللَّه جلّ من قائل: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ فبئست الدار لمن لا يتّهمها و ان لم يكن فيها على و جل منها، اعلموا و أنتم تعلمون أنكم تاركوها لا بدّ فانما هى كما نعّتها اللَّه لهو و لعب، و اتّعظوا بالذين كانوا يبنون بكلّ ريع آية تعبثون و يتّخذون مصانع لعلّهم يخلدون، و اتّعظوا بالّذين قالوا من أشدّ منّا قوّة، و اتّعظوا باخوانكم الّذين نقلوا إلى قبورهم لا يدعون ركبانا قد جعل لهم من الضّريح أكنانا و من التراب أكفانا و من الرّفات جيرانا، فهم جيرة لا يجيبون داعيا، و لا يمنعون ضيما، قد بادت أضغانهم، فهم كمن لم يكن و كما قال اللَّه عزّ و جلّ: فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ استبدلوا بظهر الأرض بطنا، و بالسّعة ضيقا، و بالأهل غربة، جاءوها كما فارقوها بأعمالهم إلى خلود الأبد كما قال عزّ من قائل: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ

شرح لاهیجی

ا فهذه تؤثرون ام فيها تطمعون ام اليها تطمئنّون ام عليها تحرصون فبئست الدّار لمن لم يتّهمها و لم يكن فيها على اوجل

يعنى ايا پس اين دنياى باين صفت را اختيار مى كنيد ايا در اين دنيا طمع داريد ايا بسوى اين دنيا مطمئنّ مى گرديد ايا بر اين دنيا حريص مى باشيد پس بدسرائى باشد اين دنيا براى كسى كه محلّ تهمت نداند او را و نبوده باشد در ان بر ترس و بيم

فاعملوا و أنتم تعلمون بانّكم تاركوها و ظاعنون عنها و اتّعظوا فيها بالّذين قالوا من اشدّ منّا قوّة حمّلوا الى قبورهم فلا يدعون ركبانا و انزلوا الاجداث فلا يدعون ضيفانا و جعل لهم من الصّفيح اجنان و من التّراب اكفان و من الرّقاب جيران

يعنى پس كار دنيا كنيد و حال اين كه شما مى دانيد كه بتحقيق شما واگذارنده دنيائيد و كوچ كننده ايد از او و پند بگيريد در دنيا بكسانى كه در زمان پيش گفتند كه كيست از ما پرقوّة تر بعماريها سوار گردانيده شدند بسوى قبرهايشان پس گفته نشد ايشان را سواران چنانچه در حين حيات اگر بر مركبى مى نشستند مى گفتند ايشان را سواران با شوكت و منزل داده شدند در قبرها پس خوانده نشد ايشان را مهمانان چنانچه در حين حيات اگر در جائى نازل مى شدند ايشان را اكرام مى كردند بمهمانى و گردانيده شد از براى ايشان از سنگ قبرها و از خاك كفنها و از استخوانهاى پوسيده همسايها

فهم جيرة لا يجيبون داعيا و لا يمنعون ضيما و لا يبالون مندبة ان جيدوا لم يفرحوا و ان قحطوا لم يقنطوا جميع و هم احاد و جيرة و هم ابعاد

يعنى پس ان همسايها همسايگانى باشند كه جواب ندهند خواننده را و منع نكنند ظلمى را و باك ندارند نوحه كردنى را اگر از اهل دنيا بخششى بايشان شود خوشحال نمى شوند و اگر بخشش نكنند مأيوس نمى شوند در يكجا جمع باشند و حال آن كه تنها باشند بتقريب گرفتارى با خود و همسايگانند و حال آن كه از هم دور باشند بجهة خبر نداشتن از يكديگر

متدانون لا يتزاورون و قريبون لا يتقاربون حلناء قد ذهبت اضغانهم و جهلاء قد ماتت احقادهم

يعنى نزديكانى باشند كه زيارت يكديگر نكنند و خويشانى باشند كه نزديكى باهم نكنند بردبارانى باشند كه بتحقيق رفته باشد كينه هاى ايشان و نادانى باشند كه زايل شده باشد حسدهاى ايشان

لا يخشى فجعهم و لا يرجى دفعهم استبدلوا بظهر الارض بطنا و بالسّعة ضيقا و بالاهل غربة و بالنّور ظلمة

يعنى ترسيده نشد درد ايشان و اميد داشته نشد دفع ايشان يعنى بر درد خودشان نترسيدند و اميدى از دفع گرفتارى خود حاصل نكردند بدل كردند روى زمين را بزير زمين و جاى وسيع را بجاى تنگ و اهل بودن را بوحشى بودن و روشنائى را بتاريكى

فجاءوها كما فارقوها حفاة عراة قد ظعنوا عنها باعمالهم الى الحيوة الدّائمة و الدّار الباقية كما قال سبحانه كما بدأنا اوّل خلق نعيده وعدا علينا انّا كنّا فاعلين

يعنى پس آمدند زمين را همچنان كه مفارقت كرده بودند در حالتى كه پابرهنه و تن برهنه باشند در حالتى كه كوچ كردند از زمين با كردارهاى خود بسوى زندگانى هميشه و سراى باقى چنانچه خداى سبحانه گفته است در قران كه مثل ابتدا كردن ما اوّل خلق را برگردانيم خلق را يعنى قدرت ما بر اعاده مثل قدرت ما است بر ابتداء و وعديست لازم بر ما بتحقيق كه بوده ايم كننده هر كارى كه خواهيم

شرح ابن ابی الحدید

أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلَا يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً وَ أُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلَا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ   وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ وَ مِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ فَهُمْ جِيرَةٌ لَا يُجِيبُونَ دَاعِياً وَ لَا يَمْنَعُونَ ضَيْماً وَ لَا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ مُتَدَانُونَ لَا يَتَزَاوَرُونَ وَ قَرِيبُونَ لَا يَتَقَارَبُونَ حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ وَ جُهَلَاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ لَا يُخْشَى فَجْعُهُمْ وَ لَا يُرْجَى دَفْعُهُمْ اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً وَ بِالْأَهْلِ غُرْبَةً وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً فَجَاءُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا حُفَاةً عُرَاةً قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ كَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ

المعنی

ثم قال فبئست الدار و حذف الضمير العائد إليها و تقديره هي كما قال تعالى نِعْمَ الْعَبْدُ و تقديره هو و من لم يتهمها من لم يسؤ ظنا بها و الصفيح الحجارة   و الأجنان القبور الواحد جنن و المجنون المقبور و منه قول الأعرابية لله درك من مجنون في جنن و الأكنان جمع كن و هو الستر قال تعالى وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً و الرفات العظام البالية و المندبة الندب على الميت لا يبالون بذلك لا يكترثون به و جيدوا مطروا و قحطوا انقطع المطر عنهم فأصابهم القحط و هو الجدب و إلى معنى قوله ع فهم جيرة لا يجيبون داعيا و لا يمنعون ضيما جميع و هم آحاد و جيرة و هم أبعاد متدانون لا يتزاورون و قريبون لا يتقاربون نظر البحتري فقال 

  • بنا أنت من مجفوة لم تؤنبو مهجورة في هجرها لم تعتب
  • و نازحة و الدار منها قريبةو ما قرب ثاو في التراب مغيب

و قد قال الشعراء و الخطباء في هذا المعنى كثيرا فمن ذلك قول الرضي أبي الحسن رحمه الله في مرثية لأبي إسحاق الصابي  

  • أعزز علي بأن نزلت بمنزلمتشابه الأمجاد بالأوغاد
  • في عصبة جنبوا إلى آجالهم و الدهر يعجلهم عن الإرواد
  • ضربوا بمدرجة الفناء قبابهممن غير أطناب و لا أوتاد
  • ركب أناخوا لا يرجى منهم قصد لإتهام و لا إنجاد
  • كرهوا النزول فأنزلتهم وقعةللدهر نازلة بكل مقاد
  • فتهافتوا عن رحل كل مذلل و تطاوحوا عن سرج كل جواد
  • بادون في صور الجميع و إنهممتفردون تفرد الآحاد

فقوله بادون في صور الجمع... البيت هو قوله ع جمع و هم آحاد بعينه و قال الرضي رحمه الله تعالى أيضا  

  • متوسدين على الخدود كأنماكرعوا على ظمإ من الصهباء
  • صور ضننت على العيون بحسنهاأمسيت أوقرها من البوغاء
  • و نواظر كحل التراب جفونهاقد كنت أحرسها من الأقذاء
  • قربت ضرائحهم على زوارهاو نأوا عن الطلاب أي تناء

قوله قربت ضرائحهم... البيت هو معنى قوله ع و جيرة و هم أبعاد بعينه و من هذا المعنى قول بعض الأعراب  

  • لكل أناس مقبر في ديارهمفهم ينقصون و القبور تزيد
  • فكائن ترى من دار حي قد أخرجت و قبر بأكناف التراب جديد
  • هم جيرة الأحياء أما مزارهمفدان و أما الملتقى فبعيد

و من كلام ابن نباتة وحيدا على كثرة الجيران بعيدا على قرب المكان و منه قوله أسير وحشة الانفراد فقير إلى اليسير من الزاد جار من لا يجير و ضيف من لا يمير حملوا و لا يرون ركبانا و انزلوا و لا يدعون ضيفانا و اجتمعوا و لا يسمون جيرانا و احتشدوا و لا يعدون أعوانا و هذا كلام أمير المؤمنين ع بعينه المذكور في هذه الخطبة و قد أخذه مصالتة و منه قوله طحنتهم طحن الحصيد و غيبتهم تحت الصعيد فبطون الأرض لهم أوطان و هم في خرابها قطان عمروا فأخربوا و اقتربوا فاغتربوا و اصطحبوا و ما اصطحبوا و منه قوله غيبا كأشهاد عصبا كآحاد همودا في ظلم الإلحاد إلى يوم التناد .

و اعلم أن هذه الخطبة ذكرها شيخنا أبو عثمان الجاحظ في كتاب البيان و التبيين و رواها لقطري بن الفجاءة و الناس يروونها لأمير المؤمنين ع و قد رأيتها في كتاب المونق لأبي عبيد الله المرزباني مروية لأمير المؤمنين ع و هي بكلام أمير المؤمنين أشبه و ليس يبعد عندي أن يكون قطري قد خطب بها بعد أن أخذها عن بعض أصحاب أمير المؤمنين ع فإن الخوارج كانوا أصحابه و أنصاره و قد لقي قطري أكثرهم

شرح نهج البلاغه منظوم

أ فهذه تؤثرون، أم إليها تطمئنّون، أم عليها تحرصون فبئست الدّار لمن لّم يتّهمها و لم يكن فيها على وجل مّنها، فاعلموا- و أنتم تعلمون- بأنّكم تاركوها و ظاعنون عنها، و اتّعظوا فيها بالّذين قالوا (من أشدّ منّا قوّة) حملوا إلى قبورهم فلا يدعون ركبانا، و أنزلوا الأجداث فلا يدعون ضيفانا، و جعل لهم من الصّفيح أجنان، وّ من التّراب أكفان، وّ من الرّفات جيران، فهم جيرة لّا يجيبون داعيا، وّ لا يمنعون ضيما، وّ لا يبالون مندبة: إن جيدوا لم يفرحوا، و إن قحطوا لم يقنطوا، جميع وّ هم آحاد، وّ جيرة وّ هم أبعاد، متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، حلماء قد ذهبت أضغانهم و جهلاء قد ماتت أحقادهم، لا يخشى فجعهم، و لا يرجى دفعهم، استبدلوا بظهر الأرض بطنا، وّ بالسّعة ضيقا، و بالأهل غربة، وّ بالنّور ظلمة، فجاءوها كما فارقوها حفاة عراة قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلى الحياة الدّائمة، و الدّار الباقية، كما قال سبحانه (كما بدأنا أوّل خلق نّعيده، وعدا علينا، إنّا كنّا فاعلين)

ترجمه

پس در اين صورت آيا چنين دنيائى را براى خود برگزيده و دل در آن مى بنديد يا اين كه بآن اطمينان پيدا كرده، و براى بدست آوردنش حرص مى زنيد پس دنيا بد جائى است براى كسى كه بآن بد گمان نبوده، و از آن بر حذر نباشد (خوانندگان عزيز) دانسته باشيد، و حال آنكه خودتان خوب مى دانيد، كه شما گذرنده از جهان، و كوچ كننده از آن مى باشيد، و پند بگيريد از كسانى كه (كوس قوّت و شوكت زده) مى گفتند كيست كه از ما قوى تر و تواناتر باشد، (به بينيد) چگونه آنان را بمركبهاى چو بين سوار كرده بگورهاى تنگ حملشان كردند، و در لحدها فرودشان آوردند، بدون اين كه آنها را سواران خوانند، يا لفظ مهمان بر آنان اطلاق شود (زيرا سوار يا مهمان كسى را گويند كه باختيار خود بر مركوب سوار شود و بدلخواه خويش بمهمانى برود، لكن آنها را بعنف و جبر بتخته هاى تابوت سوار كرده و بقبرشان فرودشان آورند) و براى آنان از كف زمين قبرها، و از خاك كفنها، و از استخوان پوسيده ها همسايه ها تعيين كردند، همسايگانى كه نه خواننده را پاسخ دهند، و نه ستمى را از خود دفع كنند، و نه از نوحه سرائى (ديگران برايشان) باكى داشته باشند، و نه از بارش باران (مانند زندگان) شادمان، و نه از قطع آن ناشاد گردند، گرد همند و تنها هستند، همسايگانند و دورانند، نزديكانند و از هم ديدن نكنند، خويشانند و اظهار آشنائى ننمايند، برد بارانى باشند كينه شان از سينه ها رفته، نادانانى باشند حسدشان از ميان برداشته شده، نه كس از اندوهشان بيمناك، و نه كسى بكمكشان اميدوار است، روى زمين را بزير آن، وسعت مكان را به تنگى قبر، با اهل و ياران بودن را به بيكسى و تنهائى، و روشنى را به تاريكى تبديل نمودند، همانطورى كه برهنه و عريان از خاك جدا شده بودند بخاك باز گشتند، و با كردارهاى خويش از زندگى ناپايدار جهان بسوى حيات جاودانى، و سراى باقى كوچ كردند چنانكه خداوند در قرآن كريم س 21 ى 104 فرمايد: (كما بدأنا أوّل خلق نعيده وعدا علينا، انّا كنّا فاعلين) همانطورى كه ما اوّل مخلوق را ايجاد كرديم، همان طور آنها را باز مى گردانيم، و اين وعده ما حتم و لازم، و البتّه اين كار را خواهيم كرد.

نظم

  • بدنيائى چنين آيا كه خرسندز جان و دل شما هستيد و دلبند
  • براى اين چنين جا سعى و كوششچرا بايست و بيجا جهد و جوشش
  • براى هر كه از وى بدگمان نيست وز آن ترسان بچشم هوش و جان نيست
  • سرائى سخت منكر هست و زشت استبواقع هست دوزخ گر بهشت است
  • الا اى دوستان اين را بدانيداگر چه جملگى دانندگانيد
  • شما ترك جهان خواهيد گفتنبراه كوچ از آن خواهيد رفتن
  • شما گيريد از پيشينيان پندكه گفتند اين سخن با وجد و لبخند
  • كه از ماها قويتر در جهان كيستكنايت ز آنكه غير از ما كسى نيست
  • به ضعف و خوارى بسيار مردندبسوى گورشان با تخته بردند
  • نگويد هيچكس آنان سواراندكه طاقت بر سواريها ندارند
  • نمى زيبد بر آنان نام مهمان كه آماده نباشد بهرشان خوان
  • بقبر و بر لحد گشتند نازلهمه بار عمل را گشته حامل
  • ميان قبرشان عريان بدنها است ز خاك و سنگشان بر تن كفنها است
  • تمامى را درون از درد خسته استانيس و جارشان ستخوان شكسته است
  • گر آن همسايگان را بهر يارى بخوانند از براى غمگسارى
  • دعاهاشان نمى گردد اجابتكنند أر چند زارى و انابت
  • نمى گردندشان از ظلم مانع بخاك قبر و مار و مور قانع
  • بقلب هر يكى باريست چون كوهنباشد باكشان از غم و ز اندوه
  • اگر بارانشان بر خاك باريدز شادى قلبشان خرّم نگرديد
  • و گر آورد فقر و تنگدستىبر آنان رو نشان ندهند سستى
  • بصورت جمع و در باطن فريدندبهم نزديك ليك از هم بعيدند
  • همه همسايه و ز ديدار محرومهمه مقرون ز وحشت خوار و مغموم
  • همه بى كينه و نرم و حليم اندهمه نادان و بيرشگ و سليم اند
  • اجل نار حسدشان كرده خاموشز دلشان دشمنى گشته فراموش
  • ندارد كس ز سوز ناله شان باك ز اشك چشمشان خاك است نمناك
  • ندارد كس از آنان يارى اميّدمكانشان زير خاك از روى گرديد
  • نموده قصر را بر قبر تبديل ز وسعتها به تنگى كرده تحويل
  • گزيده غربت از اهلش شده دورگرفته ظلمت و دور است از نور
  • بسوى خاك رو آورده عريان بدآنسانكه جدا گشتند از آن
  • ولى بر دوششان بارى ز اعمالبسوى دار باقى كرده اقبال
  • همانطورى كه يزدان تبارك چنين گفته بقرآن مبارك
  • كه از آغاز خلق آن سانكه ايجادنمودم من بدار كون و افساد
  • بسان اوّل آخرشان كنم ختم بود اين وعده ما محكم و حتم
  • دهم البتّه كار خويش انجامدر آن خواهم نمودن سخت أقدام

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS