خطبه 127 نهج البلاغه بخش 2 : پرهيز از افراط و تفريط نسبت به امام على عليه السّلام

خطبه 127 نهج البلاغه بخش 2 : پرهيز از افراط و تفريط نسبت به امام على عليه السّلام

موضوع خطبه 127 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 127 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 127 نهج البلاغه بخش 2

پرهيز از افراط و تفريط نسبت به امام على عليه السّلام

متن خطبه 127 نهج البلاغه بخش 2

وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ

ترجمه مرحوم فیض

و (بر اثر پيروى از شيطان) بزودى دو طايفه در باره من هلاك خواهند شد: يكى دوستى كه در دوستى افراط كند بطوريكه محبّت بى اندازه او را براه باطل بكشد (مانند اينكه او را خدا يا پيغمبر بداند) و ديگر دشمنى كه از حدّ تجاوز كرده دشمنى بى اندازه او را بغير حقّ وا دارد (مانند خوارج و نواصب) و بهترين مردم در باره من گروه ميانه مى باشند (كه نه بالوهيّت او قائل بوده نه دشمنى مى نمايند، مانند اماميّه كه آن بزرگوار را امام و پيشوا و وصّى پيغمبر اكرم دانسته و او و يازده فرزندش را معصوم و منزّه از هر گناهى مى شناسند) پس همراه اين گروه ميانه بوده از سواد اعظم (پيروان سلطان عادل) پيروى كنيد، زيرا دست خدا بر سر (اين) جماعت است، و بر حذر باشيد از مخالفت و جدائى (با ايشان) زيرا تنها و يكسو شده از مردم دچار شيطان است، چنانكه تنها مانده از گوسفند طعمه گرگ مى باشد، آگاه باشيد هر كه كسى را باين رويّه دعوت كند (بدعتى در دين قرار دهد) او را بكشيد اگر چه در زيرعمامه من باشد (بدعت گزار را بايد كشت اگر چه من باشم.

ترجمه مرحوم شهیدی

و به زودى دو دسته به خاطر من تباه شود: دوستى كه كار را به افراط كشاند، و محبّت او را به راه غير حق براند، و آن كه در بغض اندازه نگاه ندارد، و بغضش او را به راهى كه راست نيست در آرد. حال آن دسته در باره من نيكوست، كه راه ميانه را پويد و از افراط و تفريط دورى جويد. همراه آنان رويد، و با اكثريت همداستان شويد، كه دست خدا همراه جماعت است، و از تفرقه بپرهيزيد كه موجب آفت است. آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است، چنانكه گوسفند چون از گلّه دور ماند نصيب گرگ بيابان است. آگاه باشيد، هر كه مردم را بدين شعار بخواند او را بكشيد، هرچند زير عمامه من باشد.

ترجمه مرحوم خویی

و زود باشد كه هلاك شود در حقّ من دو صنف: يكى دوست افراط كننده كه ببرد او را آن دوستى بسوى غير حق، و يكى دشمن تقصير كننده است كه ببرد او را آن دشمنى بسوى غير حق، و بهترين مردمان در حق من از حيث حال جماعتى هستند كه وسط باشند ميان افراط و تفريط، پس لازم شويد بآن جماعت و ملازم باشيد بسواد أعظم پس بدرستى كه دست عنايت پروردگار بر سر جماعت است، و بپرهيزيد از تفرقه پس بدرستى كه شخصى كه تنها شده است از خلق طعمه شيطان لعين است چنانچه تنها مانده از گوسفندان طعمه گرگ است آگاه باشيد و بدانيد هر كسى كه بخواند مردمان را بسوى اين شعار خارجيان پس بكشيد او را و اگر چه شود آن شخص در زير عمامه من

شرح ابن میثم

وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ

المعنی

ثمّ لمّا فرغ من بيان غلطهم ذمّهم و نسبهم إلى الانفعال عن الشيطان. إذ كانت وساوسه مبادى الأغلاط و الشبه. ثمّ عقّب ذلك بالإخبار عن هلاك من سلك طريق الإفراط في حبّه أو بغضه لخروجهما عن الحقّ و العدل إلى الباطل و الجور، و إفراط الحبّ أن جعل إلهاً كالمنسوب إلى النصيريّة و نحوهم من الغلاة، و إفراط البغض أن نسب إلى الكفر كالمنقول عن الخوارج، و جعل خير الناس فيه حالًا النمط الأوسط في المحبّة، و هم أهل العدل فيه. و النمط الأوسط الجماعة من الناس أمرهم واحد، و في الحديث خير هذه الامّة النمط الأوسط يلحق بهم التالى و يرجع إليهم الغالى. فالتالى هو المقصّر الواقف في طرف التفريط، و الغالى هو العابر إلى طرف الإفراط. و أمر بلزوم ذلك النمط و لزوم طريقة السواد الأعظم: أى أكثر المسلمين المتّفقين على رأى واحد، و رغّب في لزوم طريقتهم بأنّ يد اللّه على الجماعة فتجوّز بلفظ اليد في قدرة اللّه و حراسته للجماعة. إذ كانوا أمنع و أبعد عن الانفعال للعدوّ، و آمن من الغلط و الخطاء لكثرة آرائهم و اتّفاقها فلا تكاد تتّفق على أمر لامصلحة فيه مع كثرتها و اختلافها، و حذّر من الفرقة و الشذوذ عن الجماعة بأنّ الشاذّ من الناس: أى المتفرّد المستبدّ برأيه للشيطان: أى محلّ تطرّق الشيطان لانفراده، و شبّه ذلك بالشّاذ من الغنم، و وجه الشبه كون انفراده محلّا لتطرّق الهلاك إليه باستغواء الشيطان له كمان أنّ الشاة المنفردة في مظنّة الهلاك لانفرادها و وحدتها للذئب. ثمّ أمر بقتل من دعا إلى هذا الشعار و هو مفارقه الجماعه و الاستبداد بالرأى. و قوله: و لو كان تحت عما متى هذه. مبالغة في الكلام كنّى بها عن أقصى القرب من عنايته: أى و لو كان ذلك الداعى إلى هذا الحدّ من عنايتى به، و قيل: أراد و لو كان ذلك الداعى أنا.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ

ترجمه

بزودى دو دسته در باره من دچار هلاكت شوند، دوستى كه زياده روى كند و به خاطر دوستى من، پا را از مرز حقّ فراتر بگذارد، و دشمن كينه توزى كه در راه دشمنى با من حقّ را ناديده انگارد، در باره من بهترين احوال را كسانى دارند كه ميانه رو باشند، و بايد به آنها بپيونديد، و همراه جماعت طرفدار حقّ باشيد، زيرا دست خدا با جماعت است. از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد، زيرا انسان تنها، طعمه شيطان است، همچنان كه گوسپند دور افتاده، شكار گرگ است. آگاه باشيد هر كس به اين شعار دعوت كند هر چند در زير اين دستار من باشد او را بكشيد.

شرح

سپس در دنبال سخنان خود از هلاكت كسانى كه در دوستى يا دشمنى او راه افراط و زياده روى را مى سپرند خبر مى دهد، زيرا اينها از طريق حقّ و اعتدال خارج، و به باطل و انحراف گرايش پيدا كرده اند، چنان كه فرقه نصيريّه و دسته هاى ديگرى از غلات در دوستى آن حضرت افراط كرده و او را خدا دانسته اند، و گروهى در دشمنى او تا آن حدّ پيش رفته اند كه او را به كفر منسوب داشته اند، مانند آنچه از خوارج در باره آن حضرت نقل شده است. امام (علیه السلام) بهترين مردم از نظر رابطه اعتقادى با او را كسانى مى داند كه در دوستى او نمط أوسط يا راه ميانه را برگزينند، و اينها هستند كه اعتدال را در مورد آن بزرگوار رعايت كرده «أهل العدل» به شمار مى آيند، نمط اوسط به جمعيّتى اطلاق مى شود كه نظريّه واحدى داشته باشند، و در حديث آمده است كه «خير هذه الامّة النّمط الأوسط يلحق بهم التّالي و يرجع إليهم الغالي» يعنى: بهترين اين امّت نمط اوسط است، بايد عقب مانده به آنها بپيوندد و تندرو به سوى آنها بازگردد، مراد از تالى آن مقصّرى است كه كوتاهى كرده و در طرف تفريط قرار گرفته، و غالى كسى است كه به سوى افراط و زياده روى پيش رفته است، امام (علیه السلام) دستور داده است كه بايد به نمط اوسط يا دسته ميانه رو ملحق شد و ملازم راه سواد اعظم يعنى اكثريّت مسلمانان كه بر يك رأى اتّفاق دارند بود، و براى برانگيختن رغبت مردم در پيوستن به اكثريّت فرموده است: يد اللّه على الجماعة يعنى: دست قدرت خداوند نگهبان جماعت است، واژه يد بطور مجاز براى قدرت و حراست خداوند از جماعت به كار رفته است. زيرا اكثريّت در برابر دشمن، نيرومندتر و انعطاف ناپذيرتر است، و به سبب وجود آراى زياد و اتّفاق و هماهنگى آنها، مصونيّت آنها از خطا و اشتباه بيشتر است، و به سبب كثرت افراد و تنوّع و اختلاف آرا، در باره امرى كه خير و مصلحتى در آن نيست، اتّفاق رأى كمتر است، همچنين براى احتراز از تفرقه و كناره گيرى از جماعت پرهيز داده و فرموده است: كسى كه از مردم دورى گزيده، رأى جداگانه و مستبدّانه اش را در اختيار شيطان قرار داده، و به سبب جدايى از ديگران خود را در دسترس او گذاشته است، و چنين كسى را به گوسپندى كه از گله به دور افتاده باشد تشبيه فرموده است، وجه مشابهت اين است كه كناره گيرى از جمعيّت و تنهايى، او را در معرض اغواى شيطان و در محلّ هلاكت و نابودى قرار داده است، همچنان كه گوسپندى كه از گله جدا شده و تنها مانده در معرض هجوم گرگ و نابودى است، سپس امام (علیه السلام) دستور مى دهد كه هر كس به اين شعار دعوت كند او را به قتل برسانيد، و مراد از اين شعار، دورى جستن از جماعت و بر رأى خود بودن و خودكامه زيستن است.

فرموده است: و لو كان تحت عما متي هذه:

اين عبارت براى مبالغه در بيان مقصود است، و اشاره است به اين كه اگر دعوت كننده تا اين حدّ به من نزديك و مورد عنايت و توجّه من باشد، و گفته شده يعنى: اگر چه دعوت كننده من باشم.

شرح مرحوم مغنیه

و سيهلك فيّ صنفان: محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ، و مبغض مفرط يذهب به البغض إلى غير الحقّ، و خير النّاس فيّ حالا النّمط الأوسط، فالزموه و الزموا السّواد الأعظم فإنّ يد اللّه على الجماعة. و إيّاكم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب. ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عما متي هذه.

اللغة:

النمط الأوسط: المذهب أو النوع الأوسط. و الشعار: العلامة على شي ء خاص.

الإعراب:

و محب و مبغض بدل مفصل من مجمل، و المبدل منه صنفان. و حالا تمييز.

المعنى:

(و سيهلك فيّ صنفان: محب مفرط يذهب به الحب الى غير الحق، و مبغض مفرط يذهب به البغض الى غير الحق، و خير الناس فيّ حالا النمط الأوسط).

المفرط بتخفيف الراء هو المسرف الذي يتجاوز الحد، و يقال له: المغالي، و المفرط بتشديد الراء هو المقصر المهمل، فإن أظهر العداوة و البغضاء فهو ناصبيّ و النمط الأوسط بينهما لا مسرف و لا مقصر، ليس بغال، و لا بقال، و في كتاب (الاستيعاب) لابن عبد البر المالكي ج 3 ص 36 طبعة سنة 1939 ما نصه بالحرف: «روت طائفة من الصحابة ان رسول اللّه (ص) قال لعلي: لا يحبك إلا مؤمن، و لا يبغضك إلا منافق.. و يهلك فيك رجلان: محب مفرط، و كذاب مفتر.. و تفترق فيك أمتي كما افترقت بنو اسرائيل في عيسى». يشير (ص) الى النّصارى الذين ألهوا عيسى، و الى اليهود الذين قالوا: هو ابن زنا.

و نقل السيد محسن الأمين في ج 3 من «أعيان الشيعة» عن مسند أحمد، و صحيح الترمذي، و استيعاب ابن عبد البر، و مستدرك الحاكم، نقل: أن بغض علي كان العلامة عند الصحابة للمنافق في دينه، و تمييزه عن المؤمن الصادق.. و ثبت بطريق القطع أن معاوية كان يسب عليا، و يدعو الى سبه.

الجماهير:

(الزموا السواد الأعظم) أي الجماعة بدليل قوله بلا فاصل: (فإن يد اللّه على الجماعة) أي معها، قال تعالى: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ- 8 الانسان» أي مع حبه، و المراد بالجماعة الكثرة الكاثرة المعبر عنها الآن بالجماهير، كأهل الزراعة و الصناعة و التجارة التي لا غنى عنها لحياة الناس، و أهل الفكر و القلم، و كانت طبقة «الأشراف» تعبر من قبل عن هؤلاء بالهمل- بفتح الهاء- أي الإبل المتروكة مع العلم و اليقين بأن ما من أمة تأمل في النهوض إلا بكد الجماهير و جهودهم، فهم الذين صنعوا التاريخ و الحضارة، و ما زالت بصماتهم الى اليوم و إلى آخر يوم على الأهرام و سد الصين و قناة السويس و ألوف القلاع و الصروح.. و بهذا نجد التفسير الصحيح لقول الرسول الأعظم (ص): «من سره بحبوحة الجنة فيلزم الجماعة.. و من خرج قيد شبر عن الجماعة فقد خلع ربقة الإسلام عن عنقه.. و من فارق الجماعة مات ميتة جاهلية» أي مجرما سفاحا.

(فإن الشاذ من الناس للشيطان) أي من يقيم العقبات، و يبني السدود في طريق الجماهير العاملة و تقدمها الى الأمام فهو من إخوان الشياطين و الشذاذ الملاعين (ألا من دعا الى هذا الشعار- أي الوقوف في طريق الجماعة و أمانيها- فاقتلوه) لأنه عدو الحياة و الانسانية (و لو كان تحت عمامتي هذه) أي و لو كنت «انا» ذاك العدو الذي يضايق الجماهير بأساليبه و أطماعه.

شرح منهاج البراعة خویی

و سيهلك في صنفان: محبّ مفرط يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ، و مبغض مفرّط يذهب به المبغض إلى غير الحقّ، و خير النّاس فيّ حالا النّمط الأوسط فألزموه، و ألزموا السّواد الأعظم، فإنّ يد اللّه على الجماعة، و إيّاكم و الفرقة، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان، كما إنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب، ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه

اللغة

و عن النّهاية في حديث عليّ عليه السّلام خير هذه الامّة النّمط الأوسط (النّمط) الطريقة من الطرائق و الضّرب من الضروب يقال ليس هذا من ذلك النمط أى من ذلك الضّرب و النّمط الجماعة من النّاس أمرهم واحد و (شعار) القوم علامتهم الّتي بها يتميّزون في الحرب و (العمامة) بالكسر المغفر و البيضة و ما يلفّ على الرّأس

الاعراب

و حالا منصوب على التميز

المعنى

(و سيهلك فيّ صنفان محبّ مفرط) مجاوز للحدّ (يذهب به الحبّ إلى غير الحقّ) كالغلاة و هم فرق كثيرة اتّفق كلّهم لعنهم اللّه على إبطال الشرائع كما نبّه عليه البرسى في مشارق الأنوار منهم السّبائية و هم أصحاب عبد اللّه بن سبا و هو أوّل من غلاكما مرّ في شرح الكلام الثامن و الخمسين و كان يهوديّا يتستّر بالاسلام و ينتحله و مذهبه أنّ اللّه لا يظهر إلّا في أمير المؤمنين وحده، و أنّ الرسل كانوا يدعون إلى عليّ عليه السّلام و أنّ الأئمة أبوابه فمن عرف أنّ عليّا خالقه و رازقه سقط عنه التكليف، و في شرح المعتزلي قال السبائية إنّ عليّا لم يمت و الرّعد في السّماء صوته و البرق ضوءه و إذا سمعوا صوت الرّعد قالوا: السّلام عليك يا أمير المؤمنين و منهم الخصيّية أصحاب يزيد بن الخصيب و عنده أنّ اللّه لا يظهر إلّا في أمير المؤمنين و الأئمة من بعده، و أنّ الرّسل هو أرسلهم يحثّون عباده على طاعته و أنّ عمر هو ابليس الا بألسة و أنّ ظلمة زريق قديمة مع نور علىّ لأنّ الظّلمة عكس النّور و منهم المفوّضة و هم قالوا إنّ اللّه فوّض الخلق و الأمر و الموت و الحياة و الرّزق إلى عليّ و الأئمة عليهم السّلام، و إنّ الذي يمرّ بهم من الموت فهو على الحقيقة و انّ الملائكة يأتيهم بالأخبار و منهم من يقول: إنّ اللّه يحلّ في هذه الصّورة و يدعو بنفسه إلى نفسه إلى غير ذلك من مزخرفاتهم التي لا يجوز تضييع الأوقات في نقلها و حكايتها، و فرقهم تزيد على عشرين حسبما ذكره البرسي في مشارق الأنوار و غيره، و بالجملة فهؤلاء كلّهم هالكون لافراطهم في المحبّة و ادّعائهم للامام ما لا يرضى به و تجاوزهم فيه عن مرتبة العبوديّة إلى مرتبة الالوهية الرّبوبيّة (و) مثل هؤلاء في الاتّصاف بالهلاك (مبغض مفرّط يذهب به البغض إلى غير الحقّ) كالنّواصب و الخوارج، قال في البحار: و تقييد البغض بالافراط لعلّه لتخصيص أكمل الأفراد بالذّكر، أو لأنّ المبغض مطلقا مجاوز عن الحدّ، أو لأنّ الكلام إخبار عمّا سيوجد منهم مع أنّ فيه رعاية الازدواج و التّناسب بين الفقرتين.

أقول: هذا كلّه بناء على كون لفظة مفرط من باب الافعال، و أمّا على كونها من باب التفعيل كما في بعض النّسخ فلا حاجة إلى التكلّف (و خير النّاس فيّ حالا النمط الأوسط) و هم التاركون لطرفي الافراط و التّفريط، و المهتدون إلى الجادّة الوسطى و الصّراط المستقيم السّالك بهم إلى الجنان، و الموصل لهم إلى أعظم الرّضوان و لذلك أمر بلزومه بقوله (فالزموه و الزموا السّواد الأعظم) أى جملة النّاس و معظمهم المتجمعين إلى طاعة السلطان العادل و سلوك المنهج المستقيم و النّهج القويم (فانّ يد اللّه على الجماعة) و هو كناية عن الحفظ و الدّفاع عنهم يعنى أنّ الجماعة من أهل الاسلام في كنف اللّه سبحانه (و إيّاكم و الفرقة فانّ الشاذّ من النّاس) طعمة (للشيطان كما أنّ الشّاذّ من الغنم) فريسة (للذئب) ثمّ قال (ألا من دعا إلى هذا الشّعار) قال البحراني: أى مفارقة الجماعة و الاستبداد بالرّأى. و قال الشّارح المعتزلي: يعني شعار الخوارج و كان شعارهم أنّهم يحلقون وسط رؤوسهم، و يبقون الشّعر وسطه مستديرا حوله كالاكليل، و قيل شعارهم ما ينادون به في الحرب من قولهم: لا حكم إلّا اللّه أو لا حكم إلّا للّه (فاقتلوه و لو كان) الدّاعى (تحت عمامتى هذه) قيل: و هو كناية عن نفسه أى و لو كان الدّاعي أنا، و قال الشارح المعتزلي: أى و لو كان اعتصم و احتمى بأعظم الأشياء حرمة، فلا تكفوا عن قتله

شرح لاهیجی

و سيهلك فىّ صنفان محبّ مفرط يذهب به الحبّ الى غير الحقّ و مبغض مفرط يذهب به البغض الى غير الحقّ و خير النّاس فىّ حالا النّمط الاوسط فالزموه یعنی و بتحقيق كه هلاك مى شوند در شأن من دو صنف دوست بافراطى كه ببرد او را محبّت من بسوى غير حقّ يعنى غالى من در باشد و اوصاف حق (- تعالى- ) را در من قائل بشود و دشمن بافراطى كه ببرد او را دشمنى من بسوى غير حقّ

يعنى اعتقاد كفر و فسق و عصيان در من كند و بهترين مردمان در باره من از روى اعتقاد طريق وسط و عدلست كه مرا باوصاف امامت و خلافت و ايمان و علم و عدل و عصمت كه شأن منست بشناسند نه بافراط باشند در باره من و نه بتفريط بلكه بر وسط عدل باشند پس لازم باشيد طريق وسط كه خير الامور اوسطها يعنى اعدلها چنانچه مأثور است و الزموا السّواد الاعظم فانّ يد اللّه على الجماعة و ايّاكم و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان كما انّ الشّاذّة من الغنم للذّئب يعنى ملازم گرديد آن گروه انبوه بزرگ شان و مرتبه را كه فرقه اثنى عشريّه باشند بسبب اين كه دست متصرّف در خلق خدا بهدايت و ارشاد كردن ايشان كه ولىّ خدا باشد لازم بر اين جماعة ناجيه اثنى عشريّه است بر حذر باشيد از مفارقت از اين جماعت از جهة اين كه تنهائى از دسته كه با حافظ و نگاهبان باشد از مردمان مملوك شيطان باشد چنانچه بتحقيق كه گوسفند جدا از گلّه با چوبان طعمه گرگست و بهلاكت گرگ گرفتار خواهد بود الا من دعا هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتى هذه يعنى آگاه باش كه هر كه خواند مردم را بسوى اين خصلت خوارج پس بقتل برسانيد او را اگر چه باشد در زيرا اين عمامه يعنى اگر چه من باشم زيرا كه اين خصلت خلاف طريقه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و كفر است و خواننده او واجب القتل است

شرح ابن ابی الحدید

وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالًا النَّمَطُ الْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ

المعنی

ثم قال ع يهلك في رجلان فأحدهما من أفرط حبه له و اعتقاده فيه حتى ادعى له الحلول كما ادعت النصارى ذلك في المسيح ع و الثاني من أفرط بغضه له حتى حاربه أو لعنه أو برئ منه أو أبغضه هذه المراتب الأربع و البغض أدناها و هو موبق مهلك و في الخبر الصحيح المتفق عليه أنه لا يحبه إلا مؤمن و لا يبغضه إلا منافق و حسبك بهذا الخبر ففيه وحده كفاية

فصل في ذكر الغلاة من الشيعة و النصيرية و غيرهم

فأما الغلاة فيه فهالكون كما هلك الغلاة في عيسى ع و قد روى المحدثون أن رسول الله ص قال له ع فيك مثل من عيسى ابن مريم أبغضته اليهود فبهتت أمه و أحبته النصارى فرفعته فوق قدره و قد كان أمير المؤمنين عثر على قوم من أصحابه خرجوا من حد محبته باستحواذ الشيطان عليهم أن كفروا بربهم و جحدوا ما جاء به نبيهم فاتخذوه ربا و ادعوه إلها و قالوا له أنت خالقنا و رازقنا فاستتابهم و استأنى و توعدهم فأقاموا على قولهم فحفر لهم حفرا دخن عليهم فيها طمعا في رجوعهم فأبوا فحرقهم و قال

أ لا تروني قد حفرت حفرا أني إذا رأيت أمرا منكرا

أوقدت ناري و دعوت قنبرا

و روى أبو العباس أحمد بن عبيد الله بن عمار الثقفي عن محمد بن سليمان بن حبيب المصيصي المعروف بنوين و روي أيضا عن علي بن محمد النوفلي عن مشيخته أن عليا ع مر بقوم و هم يأكلون في شهر رمضان نهارا فقال أ سفر أم مرضى قالوا لا و لا واحدة منهما قال فمن أهل الكتاب أنتم فتعصمكم الذمة و الجزية قالوا لا قال فما بال الأكل في نهار رمضان فقاموا إليه فقالوا أنت أنت يؤمون إلى ربوبيته فنزل ع عن فرسه فألصق خده بالأرض و قال ويلكم إنما أنا عبد من عبيد الله فاتقوا الله و ارجعوا إلى الإسلام فأبوا فدعاهم مرارا فأقاموا على كفرهم فنهض إليهم و قال شدوهم وثاقا و علي بالفعلة و النار و الحطب ثم أمر بحفر بئرين فحفرتا إحداهما سربا و الأخرى مكشوفة و ألقى الحطب في المكشوفة و فتح بينهما فتحا و ألقى النار في الحطب فدخن عليهم و جعل يهتف بهم و يناشدهم ليرجعوا إلى الإسلام فأبوا فأمر بالحطب و النار فألقى عليهم فأحرقوا

فقال الشاعر

  • لترم بي المنية حيث شاءتإذا لم ترمني في الحفرتين
  • إذا ما حشتا حطبا بنارفذاك الموت نقدا غير دين

قال فلم يبرح ع حتى صاروا حمما ثم استترت هذه المقالة سنة أو نحوها ثم ظهر عبد الله بن سبإ و كان يهوديا يتستر بالإسلام بعد وفاة أميرالمؤمنين ع فأظهرها و اتبعه قوم فسموا السبئية و قالوا إن عليا ع لم يمت و إنه في السماء و الرعد صوته و البرق صوته و إذا سمعوا صوت الرعد قالوا السلام عليك يا أمير المؤمنين و قالوا في رسول الله ص أغلظ قول و افتروا عليه أعظم فرية فقالوا كتم تسعة أعشار الوحي فنعى عليهم قولهم الحسن بن علي بن محمد بن الحنفية رضي الله عنه في رسالته التي يذكر فيها الإرجاء رواها عنه سليمان بن أبي شيخ عن الهيثم بن معاوية عن عبد العزيز بن أبان عن عبد الواحد بن أيمن المكي قال شهدت الحسن بن علي بن محمد بن الحنفية يملي هذه الرسالة فذكرها و قال فيها و من قول هذه السبئية هدينا لوحي ضل عنه الناس و علم خفي عنهم و زعموا أن رسول الله ص كتم تسعة أعشار الوحي و لو كتم ص شيئا مما أنزل الله عليه لكتم شأن امرأة زيد و قوله تعالى تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ ثم ظهر المغيرة بن سعيد مولى بجيلة فأراد أن يحدث لنفسه مقالة يستهوي بها قوما و ينال بها ما يريد الظفر به من الدنيا فغلا في علي ع و قال لو شاء علي لأحيا عادا و ثمود و قرونا بين ذلك كثيرا و روى علي بن محمد النوفلي قال جاء المغيرة بن سعيد فاستأذن على أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين و قال له أخبر الناس أني أعلم الغيب و أنا أطعمك العراق فزجره أبو جعفر زجرا شديدا و أسمعه ما كره فانصرف عنه فأتى أبا هاشم عبد الله بن محمد بن الحنفية رحمه الله فقال له مثل ذلك و كان أبو هاشم أيدا فوثب عليه فضربه ضربا شديدا أشفى به على الموت فتعالج حتى برئ ثم أتى محمد بن عبد الله بن الحسن بن الحسن رحمه الله و كان محمد سكيتا فقال له كما قال للرجلين فسكت محمد فلم يجبه فخرج و قد طمع فيه بسكوته و قال أشهد أن هذا هو المهدي الذي بشر به رسول الله ص و أنه قائم أهل البيت و ادعى أن علي بن الحسين ع أوصى إلى محمد بن عبد الله بن الحسن ثم قدم المغيرة الكوفة و كان مشعبذا فدعا الناس إلى قوله و استهواهم و استغواهم فاتبعه خلق كثير و ادعى على محمد بن عبد الله أنه أذن له في خنق الناس و إسقائهم السموم و بث أصحابه في الأسفار يفعلون ذلك بالناس فقال له بعض أصحابه إنا نخنق من لا نعرف فقال لا عليكم إن كان من أصحابكم عجلتموه إلى الجنة و إن كان من عدوكم عجلتموه إلى النار و لهذا السبب كان المنصور يسمي محمد بن عبد الله الخناق و ينحله ما ادعاه عليه المغيرة

ثم تفاقم أمر الغلاة بعد المغيرة و أمعنوا في الغلو فادعوا حلول الذات الإلهية المقدسة في قوم من سلالة أمير المؤمنين ع و قالوا بالتناسخ و جحدوا البعث و النشور و أسقطوا الثواب و العقاب و قال قوم منهم إن الثواب و العقاب إنما هو ملاذ هذه الدنيا و مشاقها و تولدت من هذه المذاهب القديمة التي قال بها سلفهم مذاهب أفحش منها قال بها خلفهم حتى صاروا إلى المقالة المعروفة بالنصيرية و هي التي أحدثها محمد بن نصير النميري و كان من أصحاب الحسن العسكري ع و المقالة المعروفة بالإسحاقية و هي التي أحدثها إسحاق بن زيد بن الحارث و كان من أصحاب عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب كان يقول بالإباحة و إسقاط التكاليف و يثبت لعلي ع شركة مع رسول الله ص في النبوة على وجه غير هذا الظاهر الذي يعرفه الناس و كان محمد بن نصير من أصحاب الحسن بن علي بن محمد بن الرضا فلما مات ادعى وكالة لابن الحسن الذي تقول الإمامية بإمامته ففضحه الله تعالى بما أظهره من الإلحاد و الغلو و القول بتناسخ الأرواح ثم ادعى أنه رسول الله و نبي من قبل الله تعالى و أنه أرسله علي بن محمد بن الرضا و جحد إمامة الحسن العسكري و إمامة ابنه و ادعى بعد ذلك الربوبية و قال بإباحة المحارم و للغلاة أقوال كثيرة طويلة عريضة و قد رأيت أنا جماعة منهم و سمعت أقوالهم و لم أر فيهم محصلا و لا من يستحق أن يخاطب و سوف أستقصي ذكر فرق الغلاة و أقوالهم في الكتاب الذي كنت متشاغلا بجمعه و قطعني عنه اهتمامي بهذا الشرح و هو الكتاب المسمى بمقالات الشيعة إن شاء الله تعالى

قوله ع و الزموا السواد الأعظم و هو الجماعة و قد جاء في الخبر عن رسول الله ص هذه اللفظة التي ذكرها ع و هي يد الله على الجماعة و لا يبالي بشذوذ من شذ

و جاء في معناها كثير نحو

قوله ع الشيطان مع الواحد و هو من الاثنين أبعد

و قوله لا تجتمع أمتي على خطإ

و قوله سألت الله ألا تجتمع أمتي على خطإ فأعطانيها

و قوله ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن

و قوله لا تجتمع أمتي على ضلالة و سألت ربي ألا تجتمع أمتي على ضلالة فأعطانيها و لم يكن الله ليجمع أمتي على ضلال و لا خطإ

و قوله ع عليكم بالسواد الأعظم

و قوله من خرج من الجماعة قيد شبر فقد خلع ربقة الإسلام عن عنقه

و قوله من فارق الجماعة مات ميتة جاهلية

و قوله من سره بحبوحة الجنة فيلزم الجماعة

و الأخبار في هذا المعنى كثيرة جدا ثم قال ع من دعا إلى هذا الشعار فاقتلوه يعني الخوارج و كان شعارهم أنهم يحلقون وسط رءوسهم و يبقى الشعر مستديرا حوله كالإكليل قال و لو كان تحت عمامتي هذه أي لو اعتصم و احتمى بأعظم الأشياء حرمة فلا تكفوا عن قتله

شرح نهج البلاغه منظوم

و سيهلك فىّ صنفان: محبّ مفرط يّذهب به الحبّ إلى غير الحقّ، و مبغض مّفرط يّذهب به البغض إلى غير الحقّ، و خير النّاس فىّ حالا النّمط الأوسط فالزموه، و الزموا السّواد الأعظم، فإنّ يد اللّه على الجماعة، و إيّاكم و الفرقة، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب، ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عما متى هذه.

ترجمه

(در اثر اين گمراهى و حيرت) زودا كه دو طايفه در باره من هلاك خواهند شد، يكى دوستى كه از حدّ دوستى خارج شده و محبّت من او را براه غير حقّ بكشاند (مانند عبد اللّه بن سنا، و طايفه نصيريّه كه آن حضرت را خدا دانند) ديگر دشمنى كه بواسطه دشمنى بى أندازه با من براه غير حقّ وا داشته شده است (همچون خوارج و نواصب) و بهترين مردمان در باره من گروه ميانه اند (مانند طايفه شيعه اماميّه) پس بهمراهى اين جماعت متوسّطه و ميانه از سواد اعظم (طايفه محقّه شيعه) پيروى كنيد كه دست خداوند بهمراه ايشان است، و بپرهيزيد از جدائى و نفاق، زيرا كه شخص دور از مردم دچار شيطان مى شود، همانطورى كه گوسفندى كه دور از گله است دچار گرگ مى گردد، اى اهل ايمان آگاه باشيد هر كس پس از من شما را بروش خارجيان دعوت كند او را بكشيد اگر چه زير عمامه من باشد (اگر چه بر سبيل فرض من باشم).

نظم

  • الا زودا كه در حقّم دو دستهشوند از دين و آئين پاك رسته
  • يكى آن دوست كو خارج شد از حدّبحدّيكه ره حق شد بر او سدّ
  • دوم آن دشمنى كز بغض و از كينبرون چون تير شد از تركش دين
  • يكى قائل بحقّم بر خدائى است يكى ميل دلش از من جدائى است
  • يك از پيغمبر دانسته افضليكى اندر مسلمانى معطّل
  • (نصيرى) خواندم خلّاق واهب (خوارج) كافرم دانند و (راغب)
  • برون از اين دو قومى پاك احساسمرا خود شيعه اند و بهتر ناس
  • بحقّ من نه مفرط نى مفرّطهمه با راه اوسط گشته رابط
  • زده تير محبّت بر نشانهوسط را ره گزيده از ميانه
  • مرا تنها نه آنان شيعيانندگرامى بلكه نزد من چو جانند
  • بهر ره من روم آنان مشايعقدم هر جا زنم آنان متابع
  • سواد اعظم استند و ملازم ببايدشان شدن با عزم جازم
  • بود دست خدا دنبال ايشاننبايد شد جدا از جمعيّتشان
  • بپرهيزيد ياران از جدائى ز تنهائى نديده كس رهائى
  • اگر بيرون ز گلّه گوسفند استچسان از گرگ بر جانش گزند است
  • بدينسان هر كه شد ز آن جمع بيرون زند شيطان رهش چون گرگ هامون
  • گروه مؤمنين باشيد همراهخوارج جمله مردودند و گمراه
  • كس ار خواهد شما را سوى آنان كشاندتان ببايد كشتن آن
  • ز تن بايد سرش را بر گرفتن گر آن كس فى المثل نبود بجز من

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS