خطبه 134 نهج البلاغه : مشاوره نظامى

خطبه 134 نهج البلاغه : مشاوره نظامى

موضوع خطبه 134 نهج البلاغه

متن خطبه 134 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 134 نهج البلاغه

مشاوره نظامى

متن خطبه 134 نهج البلاغه

و من كلام له (عليه السلام) و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم

وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلًا مِحْرَباً وَ احْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَ النَّصِيحَةِ فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه عمر ابن الخطّاب براى رفتن بجنگ روميان از آن بزرگوار مشورت نمود:

خداوند براى اهل اسلام ضامن شده است كه حدود و نواحيشان را حفظ كند،و عورتشان را (چيزيكه نبايد دشمن بر آن آگاه شود) بپوشاند، و آن خداوندى كه آنها را يارى كرد در زمانيكه اندك بودند و نمى توانستند (از دشمن) انتقام بكشند، و آنها را از مغلوب شدن بازداشت در حالتى كه كم بودند و توانائى دفاع (از خود) نداشتند (خداوندى كه در صدر اسلام مسلمانان را با اينكه مانند امروز داراى جمعيّت بيشمار و قدرت و توانائى نبودند يارى كرد، اكنون هم يارى خواهد فرمود، زيرا) زنده است و هرگز نمى ميرد (پس در كارزار حاضر مشو، زيرا) تو خود اگر بسوى اين دشمن (قيصر روم و لشگريانش) روانه شوى و در ملاقات با ايشان (پس از زد و خورد) مغلوب گردى براى مسلمانان شهرهاى دور دست و سر حدّها پناهى نمى ماند، بعد از تو مرجعى نيست كه (براى جلوگيرى از فتنه و فساد) به آنجا مراجعه نمايند،

پس (مصلحت در اينست كه تو در اينجا بمانى و بجاى خود) مرد جنگ ديده و دليرى بسوى ايشان بفرست، و به همراهى او روانه كن كسانى را كه طاقت بلاء و سختى جنگ داشته و پند و اندرز را بپذيرند،

پس اگر خداوند (او را) غالب گردانيد همان است كه ميل دارى و اگر واقعه ديگرى پيش آيد تو يار و پناه مسلمانان خواهى بود (مى توانى دوباره لشگرى فراهم ساخته بجنگ ايشان بفرستى).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است عمر براى رفتن به جنگ با روميان با او رأى زد

فرمود: خدا براى مسلمانان عهده دار شده است كه حوزه مسلمانى را نيرومند سازد، تا حرمتشان مصون ماند- و دشمن بر آن نتازد- . آن كه آنان را يارى كرد حالى كه اندك بودند و كسى نبود كه يارى شان كند، و دشمنان را از آنان بازداشت حالى كه شمارشان كم بود، و كسى نبود كه بازشان دارد، زنده است و نمى ميرد. هرگاه خود به سوى اين دشمن روى و با آنان روبرو شوى و رنجى يابى، مسلمانان تا دورترين شهرهاى خود، ديگر پناهگاهى ندارند و پس از تو كسى نيست تا بدان رو آرند. مردى دلير را به سوى آنان روانه گردان. و جنگ آزمودگان و خيرخواهان مسلمانان را با او برانگيزان. اگر خدا پيروزى داد، چنان است كه تو دوست دارى و اگر كارى ديگر پيش آمد بارى تو- جاى خويش مى دارى- . پناه مردمان خواهى بود و مرجع مسلمانان.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن امام أنام است در آن حال كه مشورت نمود باو عمر بن خطّاب در باب بيرون رفتن بسوى غزوه روم بنفس خود پس فرمود آن بزرگوار: بتحقيق كه وكيل شده است خداى تبارك و تعالى از براى أهل اين دين با عزيز نمودن و غالب گردانيدن ناحيه مسلمين و پوشانيدن عورت مؤمنين، و آن پروردگارى كه يارى كرد مسلمانان را در آن حال كه اندك بودند و قدرت نداشتند بر انتقام و حفظ نمود ايشان را در حالتي كه اندك بودند و تمكّن نداشتند از دفع دشمنان از خودشان زنده ايست كه هرگز نمى ميرد، بدرستى كه هرگاه روانه شوى تو بسوى اين دشمن بنفس خود پس برسى بايشان و مصيبتى بتو وارد بيايد و مغلوب شوى نمى باشد از براى مسلمانان پناهى نزد منتهاى ولايتهاى ايشان، و نباشد بعد از تو مرجعى كه بازگشت نمايند بسوى او، پس برانگيزان بسوى دشمنان مردى جنگ ديده كاردان، و دفع كن باو اهل آزمايش و نصيحت را، پس اگر غالب گرداند تو را خداوند تعالى پس اينست آن چيزى كه مى خواهى، و اگر باشد امر بطور ديگر باشى تو ياور و مدد مردمان و مرجع و پناه براى مسلمانان و پناه گاه ايشان.

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم بنفسه

وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلًا مِحْرَباً وَ احْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَ النَّصِيحَةِ فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ أقول: ذلك حين خرج قيصر الروم في جماهير أهلها إلى المسلمين، و انزوى خالد بن الوليد فلازم بيته و صعب الأمر على أبى عبيدة بن الجرّاح. و شرحبيل بن حسنة و غيرهما من امراء سرايا الإسلام.

اللغة

و حوزة كلّ شي ء: بيضته و جمعيّته. و كنفه: حفظه و آواه. و المحرب بكسر الميم: الرجل صاحب حروب. و حفز كذا: أى دفعه. و حفزه ضمّه إلى غيره. و أظهر اللّه على فلان: نصر عليه. و الرده: العون. و المثابة: المرجع.

المعنى

و قوله: و قد توكّل اللّه. إلى قوله: لا يموت. صدر لهذه النصيحة و الرأى، نبّه فيه على وجوه التوكّل على اللّه و الاستناد إليه في هذا الأمر، و خلاصتها أنّه ضمن إقامة هذا الدين و إعزاز حوزة أهله، و كنّى بالعورة عن هتك الستر في النساء، و يحتمل أن يكون استعارة لما يظهر عليهم من الذلّ و القهر لو اصيبوا فضمن سبحانه ستر ذلك بإفاضة النصر عليهم، و هذا الحكم من قوله تعالى «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»«». و قوله: و الّذى نصرهم. إلى آخر الصدر. احتجاج في هذه الخطابة يشبه أن يكون تمثيلا، و تلخيصه أنّ الّذي نصرهم حال قلّتهم حىّ لا يموت فهو ينصرهم حال كثرتهم. فأصل التمثيل هو حال قلّتهم و فرعه حال كثرتهم، و حكمه النصر و علّة ذلك الحكم هو حياته الباقية الّتي لا يعاقبها موت.

و قوله: إنّك متى تسر. إلى آخره. نفس الرأى و خلاصة المشورة بعدم خروجه بنفسه، و وجه هذا الرأى تجويز النكبة و انقهاره عند ملاقات العدوّ مع أنّه يومئذ ظهر المسلمين الّذين يلجؤن إليه. فلو انكسر لم تبق لهم كانفة قوام يحوطهم، و لا جمع يستندون إليه. ثمّ بإخراج من يقوم مقامه من أهل النجدة ممّن عرف بكثرة الوقايع و الحروب فيكون على بصيرة في أمر الحرب، و أن يضمّ إليه أهل البلاء: أى المختبرون في النصيحة و المجرّبون في الوقائع. ثمّ استنتج من هذا الرأى أنّه إن نصر اللّه المسلمين فذاك الّذي تحبّ، و إن تكن الاخرى: أى الانكسار و عدم الانتصار كان للمسلمين ظهر يستندون إليه و مأمن يأوون إليه.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در هنگامى كه عمر بن خطّاب در باره رفتن خود به جنگ با روميان با آن حضرت مشورت كرد، امام (علیه السلام) چنين فرمود:

وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلًا مِحْرَباً وَ احْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَ النَّصِيحَةِ فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ

لغات

حوزة: مركز جمعيّت محرب: با كسر ميم، مرد جنگديده حفز كذا: اين گونه راند، حفزه: او را با ديگرى همراه كرد أظهر اللّه على فلان: خداوند او را بر فلان پيروز كرد.

ردء: ياور كنفه: او را نگهدارى كرد و پناه داد.

مثابة: محلّ بازگشت.

ترجمه

«خداوند بر عهده خويش گرفته كه حدود و مناطق مسلمانان را قوّت و عزّت بخشد، و ضعف آنها را بر طرف سازد، خداوندى كه در آن هنگام كه مسلمانان اندك بودند، و توان به دست آوردن پيروزى را نداشتند آنان را يارى كرد، و در زمانى كه به سبب كمى عدّه، بر دفع دشمنان توانا نبودند، از آنان دفاع فرمود همو زنده اى است كه نمى ميرد.

اينك اگر تو خود به سوى دشمن روى، و در برخورد با آنها دچار شكست شوى، براى مسلمانان نقاط دور دست پناهى نمى ماند، و پس از تو مرجعى براى آنها باقى نيست، بنا بر اين مرد جنگديده و دليرى را به سوى آنها گسيل دار، و با او مردانى آزموده و سختى كشيده و خير انديش را روانه كن، اگر خداوند پيروزى داد همان شده است كه مى خواهى، و اگر پيشآمد، چيز ديگرى بود، تو همچنان پناه مسلمانان و مرجع آنها مى باشى.»

شرح

اين مشورت در هنگامى انجام گرفت كه پادشاه روم با انبوهى از لشكريان و مردم آن ديار به سوى مسلمانان شتافته، و خالد بن وليد در خانه اش انزوا اختيار كرده، و كار بر ابى عبيدة بن جرّاح و شرحبيل بن حسنه و ديگر فرماندهان سپاه اسلام دشوار شده بود.

فرموده است: و قد توكّل اللّه... تا لا يموت.

اين جملات سرآغاز سخنان امام (علیه السلام) و مقدّمه اى بر اظهار نظر اوست در اين گفتار دلايل لزوم توكّل بر خدا و اطمينان و اعتماد بر او را در اين مهمّ تذكّر مى دهد. فشرده سخنان آن حضرت اين است كه خداوند برپايى اين دين و عزّت و قدرت مردم سرزمينهاى آن را تضمين كرده است، واژه عورة كنايه از هتك حرمت زنان است، و ممكن است براى سرافكندگى و خوارى ناشى از مغلوبيّت و شكست، استعاره شده باشد، كه خداوند با وعده يارى و پيروزى كه داده، جلوگيرى از پاره شدن پرده حرمت مسلمانان را تضمين فرموده است، و اين سخن بنا بر گفتار خداوند متعال مى باشد، كه فرموده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً«»». فرموده است: و الّذي نصرهم تا پايان مقدّمه،

استدلالى است بطور تمثيل بر آنچه بيان مى فرمايد كه خلاصه اش اين است: كسى كه مسلمانان را در آن زمان كه اندك بودند يارى و پيروزى بخشيد، زنده اى است كه نمى ميرد، و در اين هنگام كه مسلمانان از كثرت و فزونى برخوردارند نيز آنان را يارى و پيروزى خواهد داد، اصل تمثيل، حال كمى مسلمانان و فرع آن، حال كثرت آنان، و حكم تمثيل«»، پيروزى، و علّت آن بقاى ذات پروردگار، و دوام حيات زنده جاويدى است كه مرگى براى او نيست.

فرموده است: إنّك متى تسر تا آخر خطبه

مبتنى است بر رأى آن حضرت و خلاصه اين مشورت كه عبارت است از عدم صلاحديد آن بزرگوار به اين كه عمر شخصا از مركز خلافت بيرون رود و همراه لشكريان رهسپار جنگ با روميان شود. دليل اين رأى اين كه ممكن است در برخورد با دشمن دچار مصيبت و شكست گردد، و چون او امروز تكيه گاه مسلمانانى است كه به او پناه مى برند، و در صورت وقوع نابودى و شكست وى، براى آنان پايگاه استوارى كه به دور آن گرد آيند، و مركز قدرتى كه بدان اعتماد كنند باقى نمى ماند، لذا تذكّر مى دهد كه يكى از دلير مردان را كه به شجاعت و دلاورى شناخته شده، و سابقه فراوانى در نبرد و پيكار داشته، و از تجربه و بينش در اين كار برخوردار باشد، به جاى خود روانه جنگ كند، و معناى اين كه أهل البلاء را با او همراه سازد اين است كه كسانى را كه در اخلاص و خيرانديشى آنها ترديدى نيست، و در جنگها آزموده و صاحب تجربه اند به همراهى او گسيل دارد، سپس امام (علیه السلام) از بيانات خود نتيجه گيرى مى كند، و مى فرمايد: اگر خداوند مسلمانان را پيروز كند اين همان است كه آرزوى توست، و اگر پيشآمد به گونه ديگرى باشد، يعنى شكست و ناكامى پيش آيد، او براى مسلمانان همچنان پشتوانه اى است كه بدو اعتماد مى كنند، و پناهگاهى است كه به او آرامش خواهند يافت.

شرح مرحوم مغنیه

و قد توكّل اللّه لأهل هذا الدّين بإعزاز الحوزة، و ستر العورة: و الّذي نصرهم و هم قليل لا ينتصرون، و منعهم و هم قليل لا يمتنعون: حيّ لا يموت. إنّك متى تسر إلى هذا العدوّ بنفسك فتلقهم بشخصك فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون أقصى بلادهم. ليس بعدك مرجع يرجعون إليه. فابعث إليهم رجلا محربا، و احفز معه أهل البلاء و النّصيحة، فإن أظهر اللّه فذاك ما تحبّ، و إن تكن الأخرى كنت ردءا للنّاس و مثابة للمسلمين.

اللغة:

توكل اللّه: ضمن اللّه. و حوز المملكة: ما بين تخومها، و حوز الإسلام حدوده و نواحيه، و حوزة الإمام ما في تصرفه. و تنكب: تصاب بنكبة و نكسة.

و كانفة: عاصمة مانعة. و أحفز: دفع و أرسل. و ردءا: درعا و ملجأ. و مثابة: من ثاب، أي رجع.

الإعراب:

حي خبر للذين نصرهم، فتنكب عطف على تسر، و لا تكن «لا» نافية و تكن مجزوم بمتى، و الأصل لا تكون، و كانفة اسم تكن، و بعدك خبر مقدم ليس، فذاك ما تحب مبتدأ و خبر.

المعنى:

جاء في الجزء الثاني من تاريخ ابن الأثير بعنوان خطبه 134 نهج البلاغه «ذكر فتح بيت المقدس و هو ايلياء» ان أبا عبيدة حاصر بيت المقدس سنة 15، فطلب أهله أن يصالحهم بشرط أن يكون المتولي لعقد الصلح الخليفة عمر بن الخطاب، فكتب أبو عبيدة بذلك الى عمر، فقال له الإمام علي: أين تخرج بنفسك و لكنه سار الى بيت المقدس، و صالح أهله على الجزية.. و ذكر ابن الأثير في هذه الحادثة أن قائلا قال لعمر: لو تركت في بيت المال مبلغا لأمر يحدث. فقال له عمر: هذه كلمة ألقاها الشيطان على لسانك، و قاني اللّه شرها، و هي فتنة بعدي، بل اني أعد لهم ما أعد اللّه و رسوله، طاعة اللّه و رسوله، انهما عدتنا التي انتهينا منها الى ما ترون، فإذا كان المال دين أحدكم هلكتم.. و صدق عمر حيث هلك في عهد عثمان المشتري و البائع.

(و قد توكل الله هذا الدين بإعزاز الحوزة و ستر العورة). المراد بالحوزة ما حازه المسلمون من النواحي، و بالعورة الخلل في الثغور الذي ينفذ منه العدو، و المعنى ان اللّه سبحانه قد ضمن النصر لأمة محمد (ص) من بعده، و أن يصونهم من العدو بالتأكيد و التسديد، و بستر ما فيهم من ضعف عن العدو حرصا على هيبتهم في نفسه، ضمن سبحانه لهم ذلك على أن يمضوا بعد نبيهم في دعوة الحق، و ينشروها في الشرق و الغرب، و يرابطوا و يجاهدوا في سبيلها تماما كما فعل النبي (ص) و الصحابة في عهده. (و الذي نصرهم- الى- لا يموت). ان اللّه الذي جعل من هؤلاء العرب الذين كانوا قبل محمد (ص) أقلاء أذلاء، جعل منهم أمة مسلمة لها شأنها و عظمتها هو حي و قادر أن ينصركم الآن كما فعل من قبل: وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ- 123 آل عمران».

(انك متى تسر إلخ).. الخطاب للخليفة عمر، و الكلام واضح، و ملخصه لا تذهب بنفسك الى العدو، لأنك الرأس و القائد، فإن قتلت أو هزمت عمت المصيبة جميع المسلمين، و الرأي ان تبقى في مكانك، و ترسل جيشا مخلصا و مدربا بقيادة كفؤ تختاره، فإن كان النصر فهو المطلوب و إلا بقي المسلمون على مكانتهم في حصن حصين بوجودك، و رأيت رأيك فيما ينبغي.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام و قد شاوره عمر بن الخطاب فى الخروج الى غزو الروم بنفسه و هو المأة و الرابع و الثلاثون من المختار فى باب الخطب

و قد توكّل اللّه لأهل هذا الدّين باعزاز الحوزة، و ستر العورة و الّذي نصرهم و هم قليل لا ينتصرون، و منعهم و هم قليل لا يمتنعون، حي لا يموت إنّك متى تسر إلى هذا العدوّ بنفسك، فتلقهم بشخصك فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون أقصى بلادهم و ليس بعدك مرجع يرجعون إليه، فابعث إليهم رجلا محربا، و أحفز معه أهل البلاء و النّصيحة، فان أظهر اللّه فذاك ما تحبّ، و إن تكن الاخرى كنت ردء للنّاس و مثابة للمسلمين.

اللغة

قوله (و قد توكّل اللّه) و عن بعض النّسخ بدله كفل اللّه أى صار كفيلا و (الحوزة) النّاحية و حوزة الاسلام حدوده و نواحيه و (كانفة) أى عاصمة حافظة من كنفه أى حفظه و آواه، و يروى كهفة بدل كانفة و هى ما يلجأ إليه و (المحرب) بكسر الأوّل و سكون الثاني و فتح الثّالث صاحب الحرب و في بعض النسخ مجرّبا بضم الأوّل و الجيم المعجمة و فتح الراء المشدّدة و (الرّدء) العون قال اللّه تعالى: فأرسله معى ردءا.

الاعراب

الذي نصرهم مبتدأ و خبره حىّ، و جملة و هم قليل آه حاليّة معترضة بين المبتدأ و الخبر، و تنكب بالجزم معطوف على تسر، و الفاء في قوله: فابعث، فصيحة، و الباقى واضح.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام قاله عليه السّلام لعمر بن الخطّاب كما أشار إليه السيّد (ره) ارشادا له إلى وجه المصلحة و تعليما له ما فيه صلاح الامّة، و كان ذلك في غزاة فلسطين التي فتح فيها بيت المقدس فأراد عمر أن يشخص بنفسه لما طال الحرب على المسلمين و ضاق الأمر عليهم و كتبوا إليه: إن لم تحضر بنفسك لم يفتح علينا فاستشار أمير المؤمنين عليه السّلام فى الشّخوص إلى العدوّ فلم يره صلاحا لما فيه من الخوف على بيضة الاسلام بالنّكتة التي أشار إليها في ضمن هذا الكلام بعد تقديم مقدّمة مهّدها بقوله عليه السّلام: (و قد توكّل اللّه لأهل هذا الدّين) أى صار وكيلا لهم قائما عليهم (باعزاز الحوزة) و البيضة و الجمعيّة (و ستر العورة) و ممّا لا ينبغي اطّلاع العدوّ عليه من الفضائح و القبائح (و الذى نصرهم و هم قليل لا ينتصرون و منعهم و هم قليل لا يمتنعون حىّ لا يموت) لا يخفى ما هذه الجملة من حسن الخطابة حيث أورد المسند إليه موصولا لزيادة التّقرير أعنى تقرير الغرض المسوق له الكلام، و هو الحثّ على التوكّل على اللّه و الاعتماد عليه و مزيد الثقة به ثمّ أكدّ ذلك المعنى بالجملة الحاليّة و باتيان المسند بما يجرى مجرى المثل السّائر و المراد أنّ من نصرهم فى حال قلّتهم و عدم تمكّنهم من انتقام الأعداء و منعهم في حال ضعفهم و عدم قدرتهم على الامتناع من سيف المعاندين حىّ لا يموت فهو أولى في حال كثرتهم بالحفظ و الحماية و الاعزاز و النصرة.

ثمّ أشار إلى وجه المصلحة و النّكتة في المنع عن الخروج فقال (انّك متى تسر إلى هذا العدوّ بنفسك فتلقهم فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون أقصى بلادهم) يعنى أنّ الجهاد على وجهين فيمكن إدالة الكفّار من المسلمين و يمكن إدالة المسلمين من الكفّار فلو خرجت بنفسك و لا قيت العدوّ و أصابتك النكبة لم تبق للمسلمين جهة عاصمة يعتصمون بها و لا ملجأ يستندون إليه (و ليس بعدك مرجع يرجعون إليه) و في ذلك خوف على بيضة الاسلام.

ثمّ أشار إلى ما هو الأصلح و أقرب إلى الحزم بقوله (فابعث إليهم) أى إلى الأعداء (رجلا محربا) إى ذا خبرة و بصيرة بالحروب أو رجلا جرّب بكثرة الوقايع و الحروب و حصل الوثوق و الاعتماد عليه (و احفز) أى ادفع معه (أهل) النّجدة و (البلاء و النّصيحة) أى المختبرين المجرّبين بالنّصح (فان أظهر) ك (اللّه) و نصرك (فذاك ما تحبّ و إن تكن الاخرى) أى النّكبة و الانكسار (كنت ردءا للناس) و عونا لهم (و مثابة) أى مرجعا (للمسلمين) و مأمنا يأوون إليه.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) و قد شاوره عمر فى الخروج الى الرّوم يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه شور ميكرد عمر با او در بيرون رفتن خود بسوى روم و قد توكّل اللّه لاهل الدّين باعزاز الحوزة و ستر العورة و الّذى نصرهم و هم قليل لا ينتصرون و منعهم و هم قليل لا يمتنعون حىّ لا يموت يعنى بتحقيق كه كفيل و ضامنست خدا از براى اهل دين اسلام بحفظ كردن حدود و نواحى اسلام از غلبه دشمنان و پوشاندن عورت زنان اهل اسلام از نگاه دشمنان و آن خدائى كه يارى كرد ايشان را و حال اين كه كم بودند نمى توانستند انتقام كشيد از دشمن و منع كرد ايشان را از مغلوب شدن و حال آن كه ايشان كم بودند قوّت مدافعه با دشمن را نداشتند زنده است ازلا و ابدا و هرگز نمى ميرد يعنى آن خدائى كه يارى كرد اهل اسلام را و غلبه داد در وقت كمى و ضعف انها در اوّل بعثت البتّه يارى خواهد كرد در وقت بسيارى و قوّت ايشان كه بعد از رحلت پيغمبر (صلی الله علیه وآله) باشد انّك متى تسر الى هذا العدوّ بنفسك فتلقهم فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون اقصى بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون اليه فابعث اليهم رجلا مجرّبا و احفز معه اهل البلاء و النّصيحة فان اظهر اللّه فذاك ما تحبّ و ان تكن الاخرى كنت ردء للنّاس و مثابة للمسلمين يعنى بتحقيق كه هر آن زمانى كه تو حركت نمائى بشخص خود بسوى اين دشمن روم پس ملاقات كردى ايشان را پس منكوب و مخذول گشتى نخواهد بود از براى مسلمانان پناه دهنده تا اقصى بلاد ايشان و نباشد بعد از تو مرجعى كه رجوع كنند مسلمان بسوى او در دفع دشمن پس برانگيزد بسوى ايشان مردى را كه آزمايش شده باشد در جنگ و روانه كن با او اهل تحمّل بلا و شدّت جنگرا و قبول نصيحت و پند را پس اگر غلبه داد خدا پس انغلبه چيزيست كه تو دوست مى دارى و اگر واقع شد واقعه ديگر و مغلوب شدند مى باشى تو مددكار از براى مردم و مرجع مسلمانان

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم

وَ قَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لَا يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لَا يَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَهْفٌ دُونَ أَقْصَى بِلَادِهِمْ لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلًا مِحْرَباً وَ احْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَ النَّصِيحَةِ فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ توكل لهم صار وكيلا و يروى و قد تكفل أي صار كفيلا و الحوزة الناحية و حوزة الملك بيضته و يقول إنما الذي نصرهم في الابتداء على ضعفهم هو الله تعالى و هو حي لا يموت فأجدر به أن ينصرهم ثانيا كما نصرهم أولا و قوله فتنكب مجزوم لأنه عطف على تسر و كهف أي و كهف يلجأ إليه و يروى كانفة أي جهة عاصمة من قولك كنفت الإبل جعلت لها كنيفا من الشجر تستتر به و تعتصم .

و رجل محرب أي صاحب حروب و حفزت الرجل أحفزه دفعته من خلفه و سقته سوقا شديدا و كنت ردءا أي عونا قال سبحانه فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي و مثابة أي مرجعا و منه قوله تعالى مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً أشار ع ألا يشخص بنفسه حذرا أن يصاب فيذهب المسلمون كلهم لذهاب الرأس بل يبعث أميرا من جانبه على الناس و يقيم هو بالمدينة فإن هزموا كان مرجعهم إليه فإن قلت فما بال رسول الله ص كان يشاهد الحروب بنفسه و يباشرها بشخصه قلت إن رسول الله ص كان موعودا بالنصر و آمنا على نفسه بالوعد الإلهي في قوله سبحانه وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ و ليس عمر كذلك فإن قلت فما بال أمير المؤمنين ع شهد حرب الجمل و صفين و النهروان بنفسه فهلا بعث أميرا محربا و أقام بالمدينة ردءا و مثابة قلت عن هذا جوابان أحدهما أنه كان عالما من جهة النبي ص أنه لا يقتل في هذه الحروب و يشهد لذلك الخبر المتفق عليه بين الناس كافة يقاتل بعدي الناكثين و القاسطين و المارقين و ثانيهما يجوز أن يكون غلب على ظنه أن غيره لا يقوم مقامه في حرب هذه الفرق الخارجة عليه و لم يجد أميرا محربا من أهل البلاء و النصيحة لأنه ع هكذا قال لعمر و اعتبر هذه القيود و الشروط فمن كان من أصحابه ع محربا لم يكن من أهل النصيحة له و من كان من أهل النصيحة له لم يكن محربا فدعته الضرورة إلى مباشرة الحرب بنفسه

غزوة فلسطين و فتح بيت المقدس

و اعلم أن هذه الغزاة هي غزاة فلسطين التي فتح فيها بيت المقدس و قد ذكرها أبو جعفر محمد بن جرير الطبري في التاريخ و قال إن عليا ع هو كان المستخلف على المدينة لما شخص عمر إلى الشام و إن عليا ع قال له لا تخرج بنفسك إنك تريد عدوا كلبا فقال عمر إني أبادر بجهاد العدو موت العباس بن عبد المطلب إنكم لو فقدتم العباس لانتقض بكم الشر كما ينتقض الحبل فمات العباس لست سنين خلت من إمارة عثمان و انتقض بالناس الشر قال أبو جعفر و قد كان الروم عرفوا من كتبهم أن صاحب فتح مدينة إيلياء و هي بيت المقدس رجل اسمه على ثلاثة أحرف فكان من حضر من أمراء المسلمين يسألون عن اسمه فيعلمون أنه ليس بصاحبهم فلما طال عليهم الأمر في حرب الروم استمدوا عمر و قالوا إن لم تحضر بنفسك لم يفتح علينا فكتب إليهم أن يلقوه برأس الجابية ليوم سماه لهم فلقوه و هو راكب حمارا و كان أول من لقيه يزيد بن أبي سفيان ثم أبو عبيدة بن الجراح ثم خالد بن الوليد على الخيول و عليهم الديباج و الحرير فنزل عمر عن حماره و أخذ الحجارة و رماهم بها و قال سرعان ما لفتم عن رأيكم إياي تستقبلون في هذا الزي و إنما شبعتم منذ سنتين سرع ما ترت بكم البطنة و تالله لو فعلتموها على رأس المائتين لاستبدلت بكم غيركم فقالوا يا أمير المؤمنين إنما هي يلامقه و تحتها السلاح فقال فنعم إذا قال أبو جعفر فلما علم الروم مقدم عمر نفسه سألوه الصلح فصالحهم و كتب لهم كتابا على أن يؤدوا الجزية ثم سار إلى بيت المقدس فقصر فرسه عن المشي فأتي ببرذون فركبه فهزه و هملج تحته فنزل عنه و ضرب وجهه بردائه و قال قبح الله من علمك هذا ردوا على فرسي فركبه و سار حتى انتهى إلى بيت المقدس 

قال و لم يركب برذونا قبله و لا بعده و قال أعوذ بالله من الخيلاء قال أبو جعفر و لقيه معاوية و عليه ثياب ديباج و حوله جماعة من الغلمان و الخول فدنا منه فقبل يده فقال ما هذا يا ابن هند و إنك لعلى هذه الحال مترف صاحب لبوس و تنعم و قد بلغني أن ذوي الحاجات يقفون ببابك فقال يا أمير المؤمنين أما اللباس فأنا ببلاد عدو و نحب أن يرى أثر نعمة الله علينا و أما الحجاب فأنا نخاف من البذلة جرأة الرعية فقال ما سألتك عن شي ء إلا تركتني منه في أضيق من الرواجب إن كنت صادقا فإنه رأي لبيب و إن كنت كاذبا فإنها خدعة أريب و قد روى الناس كلام معاوية لعمر على وجه آخر قيل لما قدم عمر الشام قدمها و هو راكب حمارا قريبا من الأرض و معه عبد الرحمن بن عوف راكب حمار قريب أيضا فتلقاهما معاوية في كوكبة خشناء فثنى وركه و نزل و سلم بالخلافة فلم يرد عليه .

فقال له عبد الرحمن أحصرت الفتى يا أمير المؤمنين فلو كلمته قال إنك لصاحب الجيش الذي أرى قال نعم قال مع شدة احتجابك و وقوف ذوي الحاجات ببابك قال أجل قال لم ويحك قال لأنا ببلاد عدو كثير فيها جواسيسهم فإن لم نتخذ العدة و العدد استخف بنا و هجم على عوراتنا و أنا بعد عاملك فإن استنقصتني نقصت و إن استزدتني زدت و إن استوقفتني وقفت فقال إن كنت كاذبا إنه لرأي أريب و إن كنت صادقا إنه لتدبير لبيب ما سألتك عن شي ء قط إلا تركتني منه في أضيق من رواجب الضرس لا آمرك و لا أنهاك فلما انصرف قال عبد الرحمن لقد أحسن الفتى في إصدار ما أردت عليه فقال لحسن إيراده و إصداره جشمناه ما جشمناه قال أبو جعفر شخص عمر من المدينة إلى الشام أربع مرات و دخلها مرة راكب فرس و مرة راكب بعير و مرة راكب بغل و مرة راكب حمار و كان لا يعرف و ربما استخبره الواحد أين أمير المؤمنين فيسكت أو يقول سل الناس و كان يدخل الشام و عليه سحق فرو مقلوب و إذا حضر الناس طعامه رأوا أخشن الطعام قال أبو جعفر و قدم الشام في إحدى هذه المرات الأربع فصادف الطاعون بها فاشيا فاستشار الناس فكل أشار عليه بالرجوع و ألا يدخلها إلا أبا عبيدة بن الجراح فإنه قال أ تفر من قدر الله قال نعم أفر من قدر الله بقدر الله إلى قدر الله لو غيرك قالها يا أبا عبيدة فما لبث أن جاء عبد الرحمن بن عوف فروى لهم

عن النبي ص أنه قال إذا كنتم ببلاد الطاعون فلا تخرجوا منها و إذا قدمتم إلى بلاد الطاعون فلا تدخلوها

فحمد الله على موافقة الخبر لما كان في نفسه و ما أشار به الناس و انصرف راجعا إلى المدينة و مات أبو عبيدة في ذلك الطاعون و هو الطاعون المعروف بطاعون عمواس و كان في سنة سبع عشرة من الهجرة

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام

(و قد شاوره عمر ابن الخطّاب فى الخروج إلى غزو الرّوم بنفسه:) و قد توكّل اللّه لأهل هذا الدّين بإعزاز الحوزة، و ستر العورة، و الّذى نصرهم و هم قليل لا ينتصرون، و منعهم و هم قليل لا يمتنعون، حىّ لّا يموت، إنّك متى تسر إلى هذا العدو بنفسك فتلقهم بشخصك فتنكب لا تكن للمسلمين كانفة دون أقصى بلادهم، ليس بعدك مرجع ترجعون إليه، فابعث إليهم رجلا مّحرباَ و احفر معه أهل البلاء و النّصيحة، فإن أظهر اللّه فذاك ما تحبّ، و إن تكن الأخرى كنت ردء اللنّاس، و مثابة للمسلمين.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگامى كه عمر بن الخطّاب در باره رفتنش بجنگ روميان با آن حضرت مشورت نمود در پاسخش فرمود: پشتيبان مسلمين در عزّت و ارجمندى و حفظ سر حدّات و نهان داشتن عورت و اسرارشان خدا است و هم او يارى كرد آنان را هنگامى كه اندك بوده، و يارى كرده نمى شدند، و دفاع كرد از آنان در حالى كه كم بوده و قادر بر دفاع از خود نبودند، اوست زنده كه هرگز نمى ميرد، (و اكنون هم اگر صلاح بداند مسلمين را پيروز خواهد گردانيد لكن) اگر تو خودت بطرف روميان حركت كرده، و احيانا شكست بخورى ديگر براى مسلمين دور دست سرپرستى نمانده، و پس از تو مرجعى كه بسوى او باز گردند ندارند، پس (بهتر اين است كه خودت بمانى و) بسركردگى مرد دلاور پر تجربه و جنگجوئى كسانى كه توانائى سختيهاى جنگ را داشته، و پذيرفتار پند باشند بفرست، آن گاه اگر خداوند (آنان را) پيروزى داد ميل تو حاصل، و اگر پيش آمدى ديگر رخ داد، تو پشت و پناه مسلمانان خواهى بود.

نظم

  • بجنگ روميان از خيل هرقلچو بر اسلاميان شد كار مشكل
  • نقاب از رخ عروس فتح نگشوددرازى جنگ دلها را بفرسود
  • بظاهر از براى يارى دينعمر خود خواست رفتن در فلسطين
  • مشاور باشه دين شد در اين باب شهش فرمود رخ زين راه بر تاب
  • كز اين كشور هر آن ثغر و حدود استنگهدارش خداوند و دود است
  • خدا اسلام را يار و وكيل است بسوى فتح جندش را وكيل است
  • نموده ذات يزدانى ضمانتكند ناموس اسلامى صيانت
  • در آن روزى كه از اسلام در هم بدى كار و مددكارش بسى كم
  • شد بسيار خيل دشمنانشپريش و دل فسرده دوستانش
  • كسى كان خيل كم را كرد يارى كه شد بسيار از آنان فرارى
  • تمامى دشمنان را كرد مغلوببدست دوستانشان زار و منكوب
  • بد آن كس ذات حىّ فرد يزدان كه كار مسلمين زو شد بسامان
  • نبايد كرد يزدان را فراموشكز او شد شاهد فتح اندر آغوش
  • ظفر از او است كار بيش و كم نيست گر او يارار فلك حضم است غم نيست
  • تو خود بر دشمنان روى عزيمتگر آرىّ و شوى اندر هزيمت
  • براى مسلمينى كز تو دوراندمكين در سر حد خصم شروراند
  • پناه و ملجاء و پشتى نماندعدو داد دل از آنان ستاند
  • چو قدرت نيست دولت را بپا تختشود آن مرد سر حدّى سينه بخت
  • چو شاه كشورى با اقتدار است حدودش از تجاوز بر كنار است
  • بمركز شاه چون لغزيد پايش نماند آبروئى از برايش
  • بسوى آب و خاكش خصم تازدبملك و ملّت او دست يازد
  • چو آن كركس كه سازد صيد درّاج دهاقين را نمايد قتل و تاراج
  • ولى مردى دلير و كار ديده كه اندر جنگ بس صفها دريده
  • پى او لشكرى پولاد بازوچو آهن سخت جان و آتشين خو
  • نهنگ بحر و درياى بلاياپلنگ دشت و صحراى منايا
  • چنين هنگى پى آن شخص سرهنگ روان كن سوى روم و عرصه جنگ
  • خدا گر فتح از آنان نمايان كند مقصود تو حاصل شود ز آن
  • و گر در چنگ خصم آن هنگ شد پست صلاح حق عدو را خواست سر مست
  • تو پا بر جا چنان حصن حصينى پناه و پشت و يار مسلمينى
  • توانى باز لشكر گرد كردن گسيل عرصه نادرد كردن

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS