خطبه 142 نهج البلاغه : شناخت جايگاه بخشش و احسان

خطبه 142 نهج البلاغه : شناخت جايگاه بخشش و احسان

موضوع خطبه 142 نهج البلاغه

متن خطبه 142 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 142 نهج البلاغه

شناخت جايگاه بخشش و احسان

متن خطبه 142 نهج البلاغه

و من كلام له (عليه السلام)

المعروف في غير أهله

وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ مَا أَجْوَدَ يَدَهُ وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ بِخَيْلٌ

مواضع المعروف

فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْأَسِيرَ وَ الْعَانِيَ وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در مذمّت مال دارى كه مالش را بيجا صرف ميكند):

براى كسيكه در غير راه حقّ احسان كند و بغير مستحقّ ببخشد از آنچه بخشيده حظّ و بهره اى نيست مگر تمجيد و ستودن مردم فرومايه و بد كار و گفتار نادانان در باره او مادامى كه بايشان بخشش مى نمايد، چه بسيار جواد و بخشنده است و حال آنكه (در حقيقت جودى نكرده، بلكه مال خود را تلف و اسراف نموده، و) در راه خدا بخل ورزيده است (و مالش را بيجا و در غير رضاى حقّ صرف كرده و چنين شخصى از ياران شيطان است، چنانكه در شرح سخن صد و بيست و ششم باين نكته اشاره شد) 

پس بكسيكه خداوند ثروتى عطاء فرموده، بايد با آن مال خويشان را كمك و يارى كند، و از آن مال (آشنايان را) مهمانى شايسته نمايد (بهر كس مناسب حال خودش) و با اسير و گرفتار را رهائى بخشد، و از آن به درويش و وام دار عطاء كند، و بايد شكيبائى ورزد بر اداى حقوق (واجبه مانند زكوة و مستحبّه مانند صدقات) و دفع حوادث و پيش آمدها، و اينها را براى بدست آوردن ثواب و پاداش الهى بنمايد (نه از روى رياء و خود نمائى) پس پيروزمند شدن باين بخششها (كه بيان شد) در دنيا باعث بزرگ شدن و خوشنام بودن و نيكى، و در آخرت وسيله رسيدن بدرجات عاليه است، اگر خدا بخواهد.

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است

نيكى كننده در آنجا كه نشايد و بر آن كس كه نبايد، در آنچه كند بهره اى ندارد، جز ستايش خسان، و درود شنيدن از ناكسان، و گفته نادانان چندان كه ببخشد به آنان. چه بخشنده دست اوست - كه نعمت آن بر بندگان خدا پيوسته است- و در راه خدا بسته است.

پس آن كه خدا او را مالى بخشد، از آن به خويشاوندان خود رساند، و خوان مهمانى نيكو بگستراند، و اسير را آزاد سازد، و رنجديده را بنوازد، و مستمند را بهره مند دارد، و وام وامدار بگزارد، و براى درك ثواب، خود را به شكيبايى وادارد، در تحمّل بلاها و پرداخت حقوقى كه بر گردن دارد، كه به دست آوردن اين خصلتها مكرمتهاى اين جهان را داشتن است. و فضيلتهاى آن جهان را يافتن ان شاء اللّه.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام بلاغت نظام آن امام عليه الصّلاة و السّلام در ارشاد مردمان بر مواقع و مصارف احسان مى فرمايد:

و نيست مر نهنده احسان را در غير محلى كه لايق است بأو در نزد غير أهل و مستحق آن از حظ و نصيب در آنچه آورده مگر ستايش لئيمان و ثناء شريران و گفتار جاهلان مادامى كه احسان كننده است بر ايشان: چه سخى نموده دست او را و حال آنكه آن شخص بخيل است از ذات بارى تعالى.

پس هر كه عطا كند او را خداوند سبحانه مالى را پس بايد وصل نمايد آن را بأقربا و أقوام خود و بايد كه نيك سازد از آن مهمانى را، و بايد كه برهاند بآن اسير و دست گير را، و بايد كه بدهد از آن فقير قرض دار را، و بايد كه حبس نمايد نفس خود را بر أداء حقوق واجبه و مندوبه و حوادثات روزگار، بجهة طلب ثواب از حضرت پروردگار، پس بدرستى كه فائز شدن باين خصلتها بزرگوارى مكرمتهاى دنيا است، و رسيدن بفضيلتهاى عقبى إنشاء اللّه تعالى.

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام

وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ مَا أَجْوَدَ يَدَهُ وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ بِخَيْلٌ فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْأَسِيرَ وَ الْعَانِيَ وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

المعنى

أقول: لمّا كان لواضع المعروف سواء كان في أهله أو غير أهله ثناء من الناس و مدح له بالكرم و البذل كان ممّا يتميّز به وضعه في غير أهله عن وضعه في أهله أنّ الأوّل إنّما يحصل به لواضعه الحمد من لئام الناس: أى ساقطى الاصول و السفهاء و الأشرار و الجهّال لعدم معرفتهم بوضع الأشياء في مواضعها الّتي هي مقتضى العقل الّذي به نظام امور الدنيا و قوام نوع الإنسان في الوجود مع أنّه في الحقيقة و عند اولى الألباب العارفين بمواقع المعروف بخيل في جنب اللّه تعالى، و أمّا الثاني: فتحصل له المحمدة من الكلّ. في الدنيا محمدة مطابقة للحقّ مع الثواب الجزيل في الاخرى فلا جرم أشار إلى الأوّل بقوله: فليس لواضع المعروف. إلى قوله: و هو عن ذات اللّه بخيل.

و قوله: ما أجو ديده. متعلّق بمقالة: أى ذلك هو الأمر الّذي يقولونه ما دام منعما عليهم، و إنّما قيّد بهذا القيد لأنّ الجاهل قد يعتقد أنّ ما يسدى إليه حقّ له فربّما دام حمده بدوام ذلك الإنعام لكن ينقطع بانقطاعه، و أمّا الجاهل الشرير فكثيرا ما يعتقد أنّه إنّما يسدى إليه لشرّه و خوف أذاه فربّما يشكر المنعم ما دام منعما حتّى إذا انقطع إنعامه جعل شرّه عوض شكره استجلابا لذلك الإنعام المنقطع و استعادة له، و أمّا الثاني: فنبّه أوّلا على مواضع المعروف و أمر بوضعه فيها، و ذكر منها خمسة: الأوّل: صلة الرحم. الثاني: حسن الضيافة. الثالث: فكّ الأسير و العانى. و إنّما اختلف اللفظ. و الرابع: إعطاء الفقير و الغارم و هو من عليه دين. الخامس: الحقوق الواجبة على أهلها كالزكاة، و المستحبّة كالصدقات. و أشار بالنوائب إلى ما يلحق الإنسان من المصادرات و الغرامات الّتي يفكّ بها الإنسان من أيدى الظالمين و ألسنتهم، و الإنفاق في ذلك من الحقوق الواجبة على الإنسان. و الفضايل الخمس داخلة تحت فضيلة الكرم، و الإشارة إلى ذلك بقوله: فمن آتاه اللّه.

إلى قوله: ابتغاء الثواب. و نبّه بهذه الغاية أعنى المفعول له على أنّ الإنفاق في هذه الوجوه إنّما يكون وضعا للمعروف في موضعه إذا قصد به وجه اللّه تعالى فأمّا إذا قصد به الرياء و السمعة فهو و إن عدّ في ظاهر الشريعة مجزيا إلّا أنّه غير مجز و لا مقبول في باطنها ثمّ أشار بقوله: فإنّ فوزا بهذه الخصال. إلى آخره إلى ما يتميّز به وضع المعروف في أهله و هو شرف مكارم الدنيا من الذكر الجميل بين الناس، و الجاه العريض، و درك فضايل الآخرة و هي درجات الثواب الجزيل الموعود لأولى الفضايل النفسانيّة، و إنّما نكّر الفوز لأنّ تنكيره يفيد نوع الفوز فقط الّذي يحصل بأىّ شخص كان من أشخاصه، و هذا و إن كان حاصلا مع الالف و اللام لتعريف تلك الطبيعة إلّا أنّ ذلك التعريف مشترك بين تعريف الطبيعة و المعهود الشخصىّ فكان موهما لفوز شخصىّ و لذلك كان الإتيان به منكّرا أفصح و أبلغ. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ مَا أَجْوَدَ يَدَهُ وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ بِخَيْلٌ فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْأَسِيرَ وَ الْعَانِيَ وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الْآخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

ترجمه

«آن كس كه نيكى را جز در جاى خود به كار برد، و به غير مستحقّ احسان كند، جز ستايش فرومايگان و ثناگويى بدكاران و گفتار نادانان بهره اى ندارد، و تا هنگامى كه به آنها بخشش مى كند مى گويند «چه دست بخشنده اى دارد» در صورتى كه او براى صرف مال در راه خدا بخيل است، بنا بر اين به هر كس خداوند ثروتى بخشيده، بايد بدان مال پيوند خود را با خويشاوندانش استوار سازد، و از مردم مهماندارى كند، و اسيران را رهايى دهد، و گرفتاران را دستگيرى، و به تهيدستان و وامداران اعانت و احسان كند، و در اداى حقوق واجب إلهى و تحمّل سختيها و مشكلات به خاطر به دست آوردن پاداشهاى اخروى بردبار و شكيبا باشد، چه رسيدن به اين صفات موجب شرافت و بزرگوارى در دنيا و درك فضيلتهاى آخرت است، ان شاء اللّه.»

شرح

چون انسانى كه به ديگران نيكى و احسان مى كند، خواه در باره كسى كه استحقاق آن را دارد و خواه در باره نامستحقّ، در هر دو صورت مورد ستايش و تمجيد مردم است، و احسان كننده را به سبب بذل و بخششى كه دارد مى ستايند، لذا آنچه عمل كسى را كه به غير مستحقّ بذل و بخشش مى كند، از عمل آن كس كه احسان خود را در باره مستحقّ انجام مى دهد جدا و مشخّص مى سازد اين است كه دسته نخست تنها مورد ستايش لئام خلق قرار مى گيرند، يعنى فرومايگان و نادانان و تبهكارانى كه مبادى دينى و اصول روابط اجتماعى را زير پا نهاده اند، زيرا اين گونه مردم اين شناخت را ندارند كه به مقتضاى عقل رفتار و هر كار را در جاى خود و به هنگام خود انجام دهند، و اصل عدالت را كه نظام امور دنيا و بقاى نوع انسان بسته به آن است مراعات كنند، از اين رو دسته مذكور با همه اسراف و تبذير از نظر خردمندان و ارباب بينش بخيل به شمار مى آيند، زيرا در برابر اوامر خداوند بخل مى ورزند، امّا دسته دوم مورد ستايش همه مردمند، هم در دنيا بحقّ ستوده و پسنديده اند و هم در آخرت از ثوابهاى جزيل بهره مند مى باشند، لذا گفتار امام (علیه السلام) در عبارت: فليس لواضع المعروف تا جمله و هو عن ذات اللّه بخيل اشاره به گروه نخست دارد.

فرموده است: ما أجود يده.

اين جمله متعلّق به مقالة الجهّال است، يعنى آنچه اين نادانان تا زمانى كه از بذل و بخشش او بهره مندند مى گويند اين است كه چه دست بخشنده اى دارد، اين كه ستايش مزبور مقيّد شده به «تا زمانى كه از احسان او بهره مندند» براى اين است كه وقتى نادان مورد بخشش و احسان قرار مى گيرد مى پندارد كه آنچه به او داده شده حقّ او بوده است و اگر در صدد شكر و سپاس برآيد تا زمانى است كه آن احسان ادامه داشته و برقرار باشد و با قطع احسان، شكر و سپاس او نيز منقطع خواهد شد، امّا نادانى كه شرور و تبهكار است در بسيارى از موارد تصوّر مى كند: بخششى كه به او شده از بيم شرارت و آزار اوست، و اگر بخشنده را سپاس گويد تا زمانى است كه بخشش ادامه دارد، و به محض قطع انعام براى اين كه دوباره آن را به دست بياورد و بخشنده را ناگزير به ادامه بخشش كند، به جاى شكر گذشته به آزار و شرارت مى پردازد.

در باره دسته دوّم يعنى كسانى كه احسان و نيكى را در جاى خود به كار مى برند، امام (علیه السلام) موارد مذكور را يادآورى مى كند و دستور مى دهد كه اموال خود را در اين راهها مصروف دارند، و پنج مورد را ذكر مى كند:

1 پيوند با خويشان.

2 ميهماندارى پسنديده.

3 آزاد كردن اسيران و رنجديدگان (مراد از عانى كه در خطبه است همان اسيران است.)

4 بخشش به مستمندان و وامداران.

5 پرداخت حقوق واجب إلهى به مستحقّان آنها مانند زكات و صدقات مستحبّى.

منظور از نوائب زيانها و تاوانها و هزينه هايى است كه انسان به وسيله آنها از دست و زبان ستمگران رهايى پيدا مى كند، و صرف مال در اين موارد بر انسان واجب است. اين موارد پنجگانه از شاخه هاى فضيلت كرم است كه طىّ جملات: فمن آتاه اللّه... تا ابتغاء الثّواب بدانها اشاره فرموده است. و با ذكر واژه ابتغاء كه مفعول له و مبيّن علّت وقوع فعل است تذكّر مى دهد كه انفاق و بخشش در موارد مذكور اگر به قصد امتثال امر إلهى باشد به جا و در مورد خود انجام گرفته است، و اگر اين كارها براى خودنمايى و شهرت طلبى صورت گرفته باشد اگر چه از نظر شرع ظاهرا مجزى و موجب اسقاط تكليف است ولى باطنا نه مجزى است و نه مقبول.

سپس امام (علیه السلام) در اين گفتار خود كه فإنّ فوزا بهذه الخصال... تا آخر خطبه

به امتيازهايى اشاره مى كند كه نصيب كسانى است كه نيكى و احسان را در مواردى كه دستور داده شده به كار مى برند، و انفاق و بخشش خود را متوجّه مستحقّان مى سازند و آن عبارت است از شرف و بزرگوارى و نيكنامى در دنيا، و رسيدن به درجات عالى ثوابهاى آخرت كه به دارندگان فضيلتهاى نفسانى وعده داده شده است، اين كه واژه فوز را كه به معناى دست يافتن است به صورت نكره به كار برده براى اين است كه نكرده بودن آن مفيد معناى مطلق دست يافتن است قطع نظر از اين كه چه كسى آن را به دست آورده باشد و اين معنا اگر چه در حالت معرفه بودن، نيز از آن فهميده مى شود، ليكن در صورت اخير معنايى كه از آن استفاده مى شود مشترك ميان معناى مذكور و معهود ذهنى است و در نتيجه توهّم خواهد شد كه اين فوز و كاميابى منحصر و محدود خواهد بود، از اين رو حالت نكره بودن آن فصيحتر و بليغتر است.

شرح مرحوم مغنیه

و ليس لواضع المعروف في غير حقّه و عند غير أهله من الحظّ فيما أتى إلّا محمدة اللّئام، و ثناء الأشرار، و مقالة الجهّال، ما دام منعما عليهم. ما أجود يده و هو عن ذات اللّه بخيل. فمن آتاه اللّه مالا فليصل به القرابة، و ليحسن منه الضّيافة، و ليفكّ به الأسير و العاني، و ليعط منه الفقير و الغارم، و ليصبر نفسه على الحقوق و النّوائب ابتغاء الثّواب، فإنّ فوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدّنيا و درك فضائل الآخرة إن شاء اللّه.

اللغة:

عن ذات اللّه: العمل للّه. و العاني: الأسير، و العطف عليه للتفسير.

و الغارم: المديون. و الدرك: الإصابة.

الإعراب:

محمدة اسم ليس، و لواضع المعروف خبر مقدم، و ما أجود «ما» مبتدأ و أجود فعل ماض، و يده مفعول، و الفاعل ضمير مستتر، و الجملة من الفعل و الفاعل خبر المبتدأ، و الجملة من المبتدأ و الخبر مفعول مقالة، و ابتغاء الثواب مفعول من أجله ليصبر.

المعنى:

(و ليس لواضع المعروف- الى- ما أجود يده). المال وسيلة لسد الحاجات و حل المشكلات، لا للتضاهي و التباهي، و السيطرة و الشهرة، فأي مال أغاث ملهوفا، أو سد حاجة محتاج فهو خير، و ما عداه فليس بشي ء، و ربما كان شرا و وبالا على صاحبه كالذي ينفق أمواله على اللئام و الأشرار يبتغي بذلك الشهرة و السمعة، و هم يثنون عليه، و يقولون: «ما أجود يده ما دام منعما عليهم» فإذا منع عنهم نواله و عطاءه نعتوه بأقبح الصفات، و هكذا ينهار كل بناء أسس بأيدي اللئام و الأشرار.

(و هو عن ذات اللّه بخيل) يتلهف على الوجاهة، و ان تك زائفة، و يبذل الكثير من أجلها: و في الوقت نفسه يقبض يده عن البذل في سبيل البر و ما يعود عليه و على مجتمعه بالصلاح، ثم ذكر الإمام أمثلة من هذه السبيل:

1- (فمن آتاه اللّه مالا فليصل به القرابة) ان كانوا في حاجة الى المال، لأن الأقربين أولى بالمعروف، و الجار بمنزلة الرحم.

2- (و ليحسن منه الضيافة). كان المسافر من قبل في حاجة اليها، لطول الطريق و وعثاء السفر، و ندرة المطاعم و الفنادق، أما اليوم فالمسافرون في غنى عن الضيافات و الحسنات، و على أية حال فالعبرة بسد الحاجة.

3- (و ليفك به الأسير و العاني، و ليعط منه الفقير و الغارم). المراد بالأسير المسجون، و عطف العاني عليه للتفسير، كما أشرنا، و الغارم المديون، و محصل الكلام بجملته ان يعين صاحب المال من يحتاج الى المعونة أيا كانت صفته.

(فليصبر نفسه) أي يحملها على الصبر فيما تكره، لأنها تأبى العطاء إلا في منافعها الخاصة (على الحقوق) و هي الأخماس و الزكوات التي أشار اليها سبحانه بقوله: وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ- 24 المعارج».

(و النوائب) كالضرائب و الحوادث، قال الإمام: لكل امرى ء في ماله شريكان: الوارث و الحوادث (ابتغاء الثواب إلخ).. إن البذل لا يكون فضيلة و محمودا عند اللّه و كرام الناس إلا اذا كان لوجه اللّه، و طلبا لثوابه و مرضاته.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام و هو المأة و الثاني و الاربعون من المختار فى باب الخطب

و الظّاهر أنّه ملتقط من كلام طويل له عليه السّلام قدّمنا روايته في شرح الكلام المأة و السّادس و العشرين من البحار من كتاب الغارات لابراهيم بن محمّد الثقفي من كتاب الكافي لمحمّد بن يعقوب الكليني على اختلاف عرفته.

و ليس لواضع المعروف في غير حقّه و عند غير أهله من الحظّ فيما أتى إلّا محمدة اللّئام، و ثناء الأشرار، و مقالة الجهّال ما دام منعما عليهم ما أجود يده و هو عن ذات اللّه بخيل، فمن آتاه اللّه ما لا فليصل به القرابة، و ليحسن منه الضّيافة، و ليفكّ به الأسير و العانى، و ليعط منه الفقير و الغارم، و ليصبر نفسه على الحقوق و النّوائب ابتغاء الثّواب فإنّ فوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدّنيا، و درك فضائل الآخرة إنشاء اللّه.

اللغة

قال الفيومى (المحمدة) بفتح الميم نقيض المذمّة، و نقل ابن السرّاج و جماعة بالكسر و (الغارم) من عليه الدّين و (صبرت) صبرا من باب ضرب حبست النفس عن الجزع قال تعالى: و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربّهم، و يستعمل تارة بعن كما في المعاصى، و تارة بعلى كما في الطاعات، و (النّوائب) جمع النائبة و هى النازلة التي تنوب على الانسان و تنزل عليه.

الاعراب

قوله و مقالة الجهّال ما دام منعما عليهم، ما ظرفيّة مصدريّة، و دام فعل ناقص و اسمه ضمير مستتر عايد إلى واضع المعروف، و منعما خبره، و إنّما جعلت ما مصدريّة لأنّها تؤل بمصدر مضاف إليه الزّمان أى مدّة دوامه منعما، و سميّت ظرفيّة لنيابتها عن الظرف، و هو المدّة، فأصل ما دام منعما مدّة ما دام منعما، فحذف المضاف أعنى المدّة و ناب المضاف إليه و هو ما وصلتها عنها في الانتصاب على الظرفية كما ناب المصدر الصّريح عن ظرف الزّمان في نحو جئتك صلاة العصر أى وقت صلاة العصر، فعلى هذا يكون قوله: ما دام منعما، ظرفا للمقالة و منصوبا بها و قيدا لها و جملة ما أجود يده، في محلّ النّصب مقول القول أى مقالتهم ذلك، و الواو في قوله، و هو حالية، و الفاء في قوله: فمن أتاه، فصيحة، و عطف العاني على الأسير للتفسير، و الفاء في قوله: فانّ فوزا، للسببيّة.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام له عليه السّلام وارد في معرض الذّم على صرف المال في غير أهله و الحثّ على صرفه في وجوه البرّ و مصارف الخير.

أمّا الأوّل أعني صرف المال لغير مستحقّه فقد نبّه على خساسة ثمرته و زهادة منفعته بقوله (و ليس لواضع المعروف) أى البرّ و الاحسان (في غير حقّه) أى غير المحلّ الّذي هو حقيق به و حقّ له (و عند غير أهله) و مستحقّه من الحظّ و النصيب فيما أتى و جاء به (إلّا محمدة اللّئام) الموصوفين بدنائة النّفس و رزالة الطبع (و ثناء الأشرار) و الفجّار (و مقالة الجهّال ما دام منعما عليهم ما أجود يده) يعني أنّ الجهلة و السفهة يصفونه بالكرم و الجود و يقولون إنّه جواد ما دام إنعامه عليهم حتّى إذا انقطع انعامه عنهم يبدلون الشّكر بالكفران، و الثناء بالمذمّة، بل ربّما يجعلون الشّر عوض الشكر استجلابا لذلك الانعام المنقطع، و استعادة له فهذا الرّجل و إن كان السفلة و السّفهاء يصفونه بالجود لجهلهم بوضع الأشياء في مواضعها التي هي مقتضي العقل و الشّرع، و لكنّه ليس بجواد في نفس الأمر و عند اولى الألباب العارفين بمواضع الأشياء و مواضعها التي يحسن وضعها فيها، بل يصفونه العقلاء بالبخل كما قال عليه السّلام (و هو عن ذات اللّه بخيل) يعني أنّه بخيل عما يرجع إلى ذات اللّه سبحانه و يحصل رضاه كوجوه البرّ الواجبة و المندوبة من الصدّقات و صلة الرّحم و الضيافة و الحقّ المعلوم للسّائل و المحروم و نحوها.

و توضيح المرام موقوف على تحقيق الكلام فى معنى الجود و البخل.

فنقول: المال خلق لحكمة و مقصود و هو صلاحه لحاجات الخلق، و يمكن إمساكه عن الصّرف إلى ما خلق للصّرف إليه و يمكن بذله بالصّرف إلى ما لا يحسن الصّرف إليه، و يمكن التّصرّف فيه بالعدل و هو أن يحفظ حيث يجب الحفظ، و يبذل حيث يجب البذل فالامساك حيث يجب البذل بخل، و البذل حيث يجب الامساك تبذير و إسراف، و الوسط بينهما و هو الجود و السّحاء محمود قال سبحانه: و الّذين إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما، فالوسط بين الاسراف و الاقتار هو الجود، و هو أن يقدّر بذله و امساكه بقدر الواجب.

و الواجب قسمان: واجب بالشّرع و واجب بالمروّة و العادة، فمن منع واحدا منهما فهو بخيل، و لكنّ المانع من واجب الشرع أبخل كالمانع من أداء الزّكاة و نفقة عياله الواجبي النفقة، و أما واجب المروّة فهو ترك المضايقة و الاستقصاء في المحقرات، فانّ ذلك مستقبح و يختلف استقباحه باختلاف الأحوال و الأشخاص فيستقبح من الغنى ما لا يستقبح من الفقير من المضايقة، و كذلك من الرّجل مع أهله و أقاربه ما لا يستقبح مع الأجانب، و كذلك يستقبح المضايقة من الجار في حقّ الجار دون البعيد، و فى الضيافة دون المعاملة، و بالنسبة إلى العالم دون الجاهل و هكذا.

فمن أدّى واجب الشّرع و واجب المروّة اللّائقة فقد تبرّء من البخل، نعم لا يتّصف بصفة الجود و السّخاء ما لم يبذل زيادة على ذلك لطلب الفضيلة و نيل الدّرجات، فاذا اتّسعت نفسه لبذل المال حيث لا يوجبه الشرع و لا يتوجّه إليه الملامة في العادة فهو جواد بقدر ما تتّسع له نفسه من قليل أو كثير، و درجات ذلك متفاوتة غير محصورة، فاصطناع المعروف وراء ما توجبه العادة و المروّة هو الجود، و لكن يشترط فيه أمران: أحدهما أن يكون عن طيب نفس و الثّاني أن لا يكون عن طمع عوض و لو ثناء و محمدة و شكرا، فانّ من طمع في الشّكر و الثّناء ممّن يحسن إليه أو من غيره فانّه بيّاع ليس بجواد، فانّه يشترى المدح بماله، و المدح لذيذ و هو مقصود فى نفسه و كذلك لو كان الباعث عليه الخوف من الهجاء مثلا أو من ملامة الخلق أو دفع شرّ، فكلّ ذلك ليس من الجود لأنّه مضطرّ إليه بهذه البواعث نعم لو لم يكن غرضه إلّا الثّواب في الآخرة و تحصيل رضاء اللّه سبحانه و اكتساب فضيلة الجود و تطهير النّفس من رذالة الشّح فهو الجواد و الموصوف بالسخاء.

إذا عرفت ذلك فقد ظهر لك أنّ وضع المعروف في غير حقّه و عند غير أهله أو لرجاء العوض و المنفعة فليس جوادا في الحقيقة و عند أهل المعرفة و البصيرة، كما نبّه به الامام عليه السّلام و نهى عنه.

ثمّ أرشد عليه السّلام إلى ما ينبغي القيام به لمن آتاه اللّه المال و الثّروة بقوله (فمن آتاه اللّه مالا فليصل به) الرّحم و (القرابة) فقد روى في الوسائل من الكافي باسناده عن السّكوني عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سئل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أىّ الصّدقة أفضل، فقال: على ذى الرّحم الكاشح.

و بهذا الاسناد عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: الصّدقة بعشرة و القرض بثمانية عشر و صلة الاخوان بعشرين و صلة الرّحم بأربعة و عشرين.

و في الوسائل أيضا عن الصّدوق قال: قال عليه السّلام لا صدقة و ذو رحم محتاج و باسناده عن شعيب بن واقد عن الحسين بن زيد عن الصّادق عن آبائه عليهم السّلام عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حديث المناهي قال: و من مشى إلى ذي قرابة بنفسه و ماله ليصل رحمه أعطاه اللّه عزّ و جلّ أجر مأئة شهيد و له بكلّ خطوة أربعون ألف حسنة و محى عنه أربعون ألف سيّئة، و رفع له من الدّرجات مثل ذلك، و كان كأنّما عبد اللّه عزّ و جلّ مأئة سنة صابرا محتسبا، هذا.

و قد مضى جملة من منافع صلة الرّحم و مضارّ القطيعة و الأخبار المتضمّنة لهذا المعنى في شرح الفصل الثّاني من الخطبة الثّالثة و العشرين فليراجع.

(و ليحسن منه الضّيافة) قال الصّادق عليه السّلام لحسين بن نعيم الصحّاف في حديث رواه فى الكافي: أتحبّ إخوانك يا حسين قلت: نعم، إلى أن قال أ تدعوهم إلى منزلك قلت: نعم ما آكل إلّا و معى منهم الرّجلان و الثلاثة و الأقلّ و الأكثر، فقال أبو عبد اللّه عليه السّلام: أما إنّ فضلهم عليك أعظم من فضلك عليهم، فقلت: جعلت فداك أطعمهم طعامى و أوطئهم رحلى و يكون فضلهم علىّ أعظم قال: نعم إنّهم إذا دخلوا منزلك دخلوا بمغفرتك و مغفرة عيالك، و إذا خرجوا من منزلك خرجوا بذنوبك و ذنوب عيالك.

(و ليفكّ به الأسير و العانى و ليعط منه الفقير و الغارم) أى المديون (و ليصبر نفسه على الحقوق) الواجبة و المندوبة كالزّكاة و الصّدقات، أى ليحبس نفسه على أدائها، و إنّما سمّى حبسا لأنّه خلاف ما يميل إليه الطّبع و النفس الامارة (و النّوائب) التي تنزل به من الحوادث و المهمّات الموجبة لغرمه.

كما في حديث الجهاد عن أبي الحسن عليه السّلام في قسمة الغنائم ثمّ قال: و يأخذ يعني الامام الباقى فيكون بعد ذلك أرزاق أعوانه على دين اللّه و في مصلحة ما ينويه من تقوية الاسلام و تقوية الدّين في وجوه الجهاد و غير ذلك ممّا فيه مصلحة العامة قال الشّارح البحراني: و أشار بالنّوائب إلى ما يلحق الانسان من المصادرات التي يفكّ بها الانسان من أيدى الظالمين و ألسنتهم، و الانفاق في ذلك من الحقوق الواجبة على الانسان، انتهى.

و الأظهر التّعميم حسب ما ذكرنا و لمّا أشار إلى المواضع التي يحسن وضع المال فيها و صرفه إليها أردفه بقوله (ابتغاء الثواب) تنبيها على أنّ حسنه إنّما يكون إذا قصد به وجه اللّه سبحانه و طلب جزائه لا عن قصد رياء و سمعة.

ثمّ نبّه على ما يترتّب على هذه الخصال الحسنة من الأجر الجميل و الجزاء الجزيل بقوله (فانّ فوزا بهذه الخصال) الخمس (شرف مكارم الدّنيا و درك فضائل الآخرة إنشاء اللّه) لأنها توجب الذكر الجميل و الجاه العريض في الاولى و الثواب الجزيل الموعود لاولى الفضل و التّقى في العقبى، هذا.

و انّما أتى فوزا بالتنكير و لم يقل فانّ الفوز بهذه الخصال قصدا إلى التّقليل يعني أنّ قليل فوز بهذه يوجب شرف الدّنيا و الآخرة كما في قوله تعالى، و رضوان من اللّه أكبر، أى رضوان قليل منه سبحانه أكبر من ذلك كلّه على ما ذهب إليه صاحب التّلخيص.

و هذا أقرب و أولى بل أظهر ممّا قاله الشّارح المعتزلي في وجه تعليل التنكير حيث قال: قوله: فانّ فوزا أفصح من أن يقول فانّ الفوز أو فإنّ فى الفوز كما قال الشّاعر:

  • إنّ شواء و نشوة و خبب البازل الأمونمن لذّة العيش للفتى في الدّهر و الدّهر ذو فنون

و لم يقل إنّ الشواء و النشوة، و السرّ في هذا أنّه كأنّه يجعل هذا المصدر و هذا الشواء شخصا من جملة اشخاص داخلة تحت نوع واحد و يقول: إنّ واحدا منها أيّها كان فهو من لذّة العيش و إن لم يحصل له كلّ أشخاص و ذلك النوع و مراده عليه السّلام تقرير فضيلة هذه الخصال في النفوس أى متى حصل للانسان فوز بأيّها فقد حصل له الشّرف، و هذا المعنى و إن أعطاه لفظة الفوز بالألف و اللّام إذا قصد بها الجنسيّة إلّا أنّه قد يسبق إلى الذّهن منها الاستغراق لا الجنسية فأتى بلفظة لا توهم الاستغراق و هى اللّفظة المنكرة، و هذا دقيق و هو من لباب علم البيان، انتهى.

و فيه أوّلا أنّ الذّوق السّليم يحكم بأنّ القصد في التنكير هنا إلى التقليل لا إلى الافراد كما في جاء رجل من أقصى المدينة و في قوله: و اللّه خلق كلّ دابّة من ماء، أى كلّ فرد من أفراد الدّواب من فرد من أفراد الماء أى النطفة المختصّة به فتأمّل تعرف.

و ثانيا أنّ قوله: و هذا المعنى و إن أعطاه لفظة الفوز ممنوع، لظهور أنّ النكرة هو الفرد المنتشر، و البعض الغير المعيّن المعرّف بلام الجنس موضوع خطبه 142 نهج البلاغه لماهيّة من حيث هى و بينهما بون بعيد.

و ثالثا أنّ قوله: قد يسبق إلى الذّهن منها الاستغراق لا الجنسية، يدفعه أنّ المتبادر من المعرّف باللّام المفرد هى الماهية لا بشرط، و بعبارة اخرى المتبادر السّابق إلى الذّهن من المفرد المحلّى باللّام هى نفس الحقيقة، من دون نظر إلى الافراد كلّا أو جزء، فمن أين يسبق إلى الذّهن الاستغراق إن هو إلّا توهّم فاسد و به يظهر فساد ما زعمه الشّارح البحراني أيضا حيث قال: و إنّما نكّر الفوز لأنّ تنكيره يفيد نوع الفوز فقط الّذي يحصل بأىّ شخص كان من أشخاصه و هذا و إن كان حاصلا مع الألف و اللّام لتعريف تلك الطبيعة إلّا أنّ ذلك التعريف مشترك بين تعريف الطبيعة و المعهود الشخصي فكان موهما لفوز شخصىّ، و ذلك كان الاتيان به منكرا أفصح و أبلغ انتهى.

وجه ظهور الفساد منع اشتراك المعرّف بلام الحقيقة بين تعريف الطّبيعة و المعهود الشخصى ذهنيّا كان أو خارجيّا، بل هو حقيقة في الأوّل فقط، و مجاز في غيره، و انفهامه منه محتاج إلى القرينة، و ليست فليس، مضافا إلى ما استظهرناه من افادة التنكير للتقليل لا النوع في ضمن أىّ شخص فافهم و تبصّر.

تذنيب في الاخبار الواردة فى ذمّ وضع المعروف فى غير موضعه و مع غير أهله

ففي الوسائل من الكافي باسناده عن سيف بن عميرة قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام لمفضّل بن عمر: يا مفضّل إذا أردت أن تعلم أشقىّ الرّجل أم سعيد فانظر سيبه و معروفه إلى من يصنعه فان كان يصنعه إلى من هو أهله فاعلم أنّه إلى خير و إن كان يصنعه إلى غير أهله فاعلم أنّه ليس له عند اللّه خير.

و من الكافي عن العدّة عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن محمّد بن سنان عن مفضّل ابن عمر قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: إذا أردت أن تعرف إلى خير يصير الرّجل أم إلى شرّ فانظر أين يضع معروفه فان كان يضع معروفه عند أهله فاعلم أنّه يصير إلى خير، و إن كان يضع معروفه مع غير أهله فاعلم أنّه ليس له في الآخرة من خلاق.

و في الوسائل عن الصّدوق باسناده عن قتادة بن عمرو و أنس بن مالك عن أبيه جميعا في وصيّة النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعليّ عليه السّلام قال: يا عليّ أربعة تذهب ضياعا: الأكل على الشّبع، و السّراج في القمر، و الزّرع في السبخة، و الصّنيعة عند غير أهلها.

و فيه من مجالس ابن الشّيخ عن أبيه عن أبي محمّد الفحام عن المنصورى عن عمّ أبيه عن الامام عليّ بن محمّد عن أبيه عن آبائه واحدا واحدا عليهم السّلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام: خمس تذهب ضياعا: سراج تفسده في شمس، الدّهن يذهب و الضّوء لا ينتفع به، و مطرجود على أرض سبخة المطر يضيع و الأرض لا ينتفع بها، و طعام يحكمه طاهيه يقدم إلى شبعان فلا ينتفع به، و امرأة تزف إلى عنين فلا ينتفع بها، و معروف يصطنع إلى من لا يشكره.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است و ليس لواضع المعروف فى غير حقّه و عند غير اهله من الحظّ فيما اتى الّا محمدة اللّئام و ثناء الاشرار و مقالة الجهّال ما دام منعما عليهم ما اجود يده و هو عن ذات اللّه بخيل يعنى نيست از براى گذارنده احسان در غير مستحقّ احسان و در نزد غير اهل احسان حظّى و نصيبى در آن چيزى كه عطا كرده است مگر ستايش لئيمان و ستودن اشرار و سخنان جهّال مادامى كه احسان كننده است بر ايشان از چه چيز بخشنده است دست خودش و حال آن كه از جهة ذات خدا بخل ورزنده است و احسانى بمستحقّ نكرده است فمن اتاه اللّه مالا فليصل به القرابة و ليحسن منه الضّيافة و ليفكّ به الاسير و العانى و ليعط منه الفقير و الغارم و ليصبّر نفسه على الحقوق و النّوائب ابتغاء الثّواب فانّ فوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدّنيا و درك فضائل الاخرة يعنى پس كسى كه عطا كرد او را خدا مالى پس بايد به پيوندد و دريابد بان مال خويشان را و بايد از آن مال نيك بكند مهمانى برادران را و بايد خلاص سازد بانمال اسير و دستگير شده را و بايد عطا كند از ان مال بمحتاج و قرض دار و بايد صبر دهد نفس خود را بر اداء حقوق و ضرر حوادث روزگار از جهة طلب كردن جزاء نيك پس بتحقيق كه فيروزى باين خصلتها شرف بزرگيهاى دنيا و دريافتن نيكيهاى اخرتست

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له علیه السلام

وَ> لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ مَا أَجْوَدَ يَدَهُ وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ بِخَيْلٌ فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ الْأَسِيرَ وَ الْعَانِيَ وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الآْخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ هذا الكلام يتضمن ذم من يخرج ماله إلى الفتيان و الأقران و الشعراء و نحوهم و يبتغي به المدح و السمعة و يعدل عن إخراجه في وجوه البر و ابتغاء الثواب قال ع ليس له من الحظ إلا محمدة اللئام و ثناء الأشرار و قولهم ما أجود يده أي ما أسمحه و هو بخيل بما يرجع إلى ذات الله يعني الصدقات و ما يجري مجراها من صلة الرحم و الضيافة و فك الأسير و العاني و هو الأسير بعينه و إنما اختلف اللفظ .

و الغارم من عليه الديون و يقال صبر فلان نفسه على كذا مخففا أي حبسها قال تعالى وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ و قال عنترة يذكر حربا

فصبرت عارفة لذلك حرة ترسو إذا نفس الجبان تطلع

و في الحديث النبوي في رجل أمسك رجلا و قتله آخر فقال ع اقتلوا القاتل و اصبروا الصابر

أي احبسوا الذي حبسه للقتل إلى أن يموت و قوله فإن فوزا أفصح من أن يقول فإن الفوز أو فإن في الفوز كما قال الشاعر

إن شواء و نشوة و خبب البازل الأمون

من لذة العيش و الفتى للدهر و الدهر ذو شئون

و لم يقل إن الشواء و النشوة و السر في هذا أنه كأنه يجعل هذا الشواء شخصا من جملة أشخاص داخلة تحت نوع واحد و يقول إن واحدا منها أيها كان فهو من لذة العيش و إن لم يحصل له كل أشخاص ذلك النوع و مراده تقرير فضيلة هذه الخصال في النفوس أي متى حصل للإنسان فوز ما بها فقد حصل له الشرف و هذا المعنى و إن أعطاه لفظة الفوز بالألف و اللام إذا قصد بها الجنسية إلا أنه قد يسبق إلى الذهن منها الاستغراق لا الجنسية فأتى بلفظة لا توهم الاستغراق و هي اللفظة المنكرة و هذا دقيق و هو من لباب علم البيان

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام

و ليس لواضع المعروف فى غير حقّه و عند غير أهله من الحظّ فيما أتى إلّا محمدة اللّئام، و ثناء الأشرار، و مقالة الجهّال، ما دام منعما عليهم، ما أجود يده و هو عن ذات اللّه بخيل، فمن أتاه اللّه ما لا فليصل به القرابة، و ليحسن منه الضّيافة، و ليفكّ به الأسير و العانى، و ليعط منه الفقير و الغارم، و ليصبر نفسه على الحقوق و النّوائب ابتغاء الثّواب، فإنّ فوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدّنيا، و درك فضائل الآخرة، إن شاء اللّه.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در تمييز بين سخى و بخيل و انفاق مال را در حق ديگران براى كسى كه نا بجا و در حقّ غير اهل احسان احسان ميكند حظّ و بهره نيست در آنچه كه عطا كرده، جز اين كه ناكسان و اشرار و نادانان مادامى كه او بر اينان بخشش كننده است از او گفتگو كرده به ستايش و ستودن او بر مى خيزاند (لكن همين كه او از ايثار و بخشش در حقّ آنان خوددارى كرد، آنها هم تغيير لهجه داده، بنكوهش و بدگوئى او سرگرم ميشوند) پس دست او چه بخششى كرده است، و حال آنكه نسبت بخدا بخل ورزيده (و احسان در حقّ مستحقّ نكرده است) خدا بهر كس مال و دارائى داد، بايد با آن با خويشاوندان پيوند كرده، نيكو مهمانى كند، اسير و گرفتار رنج را رها سازد، و از آن دارائى بفقير قرض دار عطا كند، و در طلب ثواب در اداء حقوق (برادران) و پيش آمدهاى روزگار شكيبا باشد، زيرا فائز شدن باين خصلتها سبب شرف و بزرگوارى دنيا، و درك فضيلتهاى آخرت است، اگر خواست خدا باشد.

نظم

  • هر آن مرديكه احسان نابجا كردبغير مستحقّ مالى عطا كرد
  • عطايش چون بدستور خدا نيست برايش بهره در آن عطا نيست
  • عطا چون كرده او در حقّ اشرارثنا گويندش آن اشرار بسيار
  • از او جهّال و نادانان ستايش نمايند و برند او را نيايش
  • بود در كيسه اين تا كه در همنسازند از خوش آمد گوئيش كم
  • ولى چون شد تهى دستش ز ديناركند تغيير و گردد زشت گفتار
  • ستايشها و تعريف از نكوئيشمبدّل مى شود بر كينه جوئيش
  • چنين شخصى نه تنها دستش احسان نكرده بل بنعمت كرده كفران
  • بحقّ و ذات يزدان او بخيل استو ليك اينره سخاوت را دليل است
  • كه آن كس را كه حق فرموده داراز مال و ثروتش كرده توانا
  • بمال خود بخويشاوند پيوندكند ارحام نيز از خويش خرسند
  • بكار خير خيزد بى توانى كند از دوستانش ميهمانى
  • دهد از بند اسيران را رهائىفزايد در درونها روشنائى
  • كمك دادن بهر نادان مقروض بذمّه خود شمارد دين مفروض
  • خدا بخشيده چون او را زر و گنجرهاند بندگانش او ز هر رنج
  • بپردازد حقوق او در نوائب شكيبد همچو كوه اندر مصائب
  • چو اين افعال را او حرز جان كردخدا از أجر جانش شادمان كرد
  • شود فائز چو اندر اين خصائل كند درك بزرگىّ و فضايل
  • سمر گردد بگيتى در شرافتبه عقبى فارغ از هر رنج و آفت
  • در اينجا پيش مردم او مكرّم در آنجا نزد حق خوشحال و خرّم

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS