خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4 : اندرزهاى جاودانه

خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4 : اندرزهاى جاودانه

موضوع خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4

متن خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4

اندرزهاى جاودانه

متن خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4

أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

ترجمه مرحوم فیض

كجايند عقلهاى افروخته شده به چراغهاى هدايت و ديده هاى نگرنده به نشانه تقوى و پرهيزكارى كجايند دلهايى كه بخدا تخصيص داده شده و بطاعت و بندگى خدا بسته شده اند (كجايند طرفداران پيشوايان دين كه بجز اطاعت و فرمانبردارى خدا پيشه اى ندارند در حاليكه بنى اميّه) بمتاع دنيا هجوم آورده و براى حرام با يكديگر زد و خورد مى نمايند، و نشانه بهشت و آتش براى ايشان نمايان است، پس از بهشت رو گردانده و با اعمال و كردارشان به آتش توجّه نموده اند، و پروردگارشان آنها را (براه رستگارى) دعوت فرموده، آنان رميده پشت گردانيدند، و شيطان ايشان را (براه ذلّت و بد بختى) خوانده، آنها دعوتش را پذيرفته بآن رو آوردند.

ترجمه مرحوم شهیدی

كجاست خردهاى روشنى جو از چراغهاى رستگارى و ديده هاى نگرنده به نشانه هاى پرهيزگارى كجاست دلهايى كه بخشيده در راه رضاى كردگار بود، و پيمان بسته بر طاعت پروردگار بر متاع ناچيز دنيا فراهم آمدند، و براى به دست آوردن حرام يكديگر را پس زدند. نشان بهشت و دوزخ براى آنان افراشته شد، رويهاى خود از بهشت گرداندند، و با كردار خويش به سوى دوزخ راندند. پروردگارشان خواند رميدند و پشت كردند، شيطانشان خواند، پذيرفتند و روى آوردند.

ترجمه مرحوم خویی

كجايند عقلهاى چراغ بر افروزنده بچراغهاى هدايت، و چشمهاى نظر كننده به نشانهاى تقوى، كجايند قلبهايى كه بخشيده شده اند بخدا، و بسته شدند بر طاعت خدا، ازدحام كردند آن طايفه بد كردار بر متاع دنياى بى اعتبار، و نزاع كردند با يكديگر در بالاى حرام، و بلند شد از براى ايشان علم بهشت و جهنم، پس گردانيدند از بهشت روهاى خود را، و اقبال كردند بسوى دوزخ باعملهاى خود، و دعوت كرد ايشان را پروردگار ايشان بعبادت و اطاعت پس رميدند و اعراض نمودند، و دعوت كرد ايشان را شيطان لعين بسوى قبائح پس قبول كردند و اقبال نمودند.

شرح ابن میثم

أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

المعنى

ثمّ أخذ يسئل عن العقول المستكملة بأنوار اللّه، و استعار لفظ مصابيح الهدى: إمّا لأئمّة الدين أو لقوانينه الكلّيّة. و الاستصباح بها: الاقتداء بها. و الأبصار اللامحة إلى منار التقوى: أى الناظرة إلى أعلام التقوى، و استعارة لفظ المنار كاستعارة لفظ المصابيح.

ثمّ عن القلوب الّتي وهبها للّه أهلها: أى جعلوا هممهم مطالعة أنوار كبرياءه و التوجّه إلى كعبة وجوب وجوده. و عوقدت على طاعة اللّه: أى اخذ خلفاء اللّه عليهم العهد بطاعته و المواظبة عليها. ثمّ عاد إلى ذمّ السابقين و توبيخهم بازدحامهم على حطام الدنيا، و استعار لفظ الحطام لمقتنيات الدنيا، و وجه الاستعارة سرعة فنائها و فسادها كما يسرع فساد النبت اليابس و تكسيره، و بتشاحّهم على الحرام: أى كلّ واحد يشاحّ صاحبه على الحرام و يبخل به عليه، و أشار بعلم الجنّة إلى قانون الشريعة القايد إلى الجنّة و بعلم النار إلى الوساوس المزيّنة لقينات الدنيا. و العلم الأوّل بيد الدعاة إلى اللّه و هم الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و من بعده من أولياء اللّه من أهل بيته و التابعين لهم بإحسان، و العلم الثاني بيد إبليس و جنوده من شياطين الجنّ و الإنس الداعين إلى النار. ثمّ ذمّهم بصرفهم وجوههم عن الجنّة و إقبالهم بأعمالهم على النار حين رفع العلمين من قبل الدعاة: و إنّما قال: و أقبلوا بأعمالهم. و لم يقل بوجوههم. كما قال: فصرفوا وجوههم. لأنّ إقبالهم بوجوه نفوسهم على لذّات الدنيا و اقتنائها يستلزم صرفها عن الأعمال الموصلة إلى الجنّة و ذلك يستلزم إعراضها عن الجنّة. ثمّ لمّا كانت الغاية الّتي يطلبها الإنسان من الدنيا هو الحصول على لذّاتها و كانت النار لازمة للأعمال الموصلة إلى تلك الغاية لزوما عرضيّا لم تكن النار غاية ذاتيّة قد أقبلوا بوجوههم عليها بل كان إقبالهم عليها بأعمالهم. إذ كانت هي المستلزمة لها. ثمّ أخبر في معرض الذمّ لهم عن مقابلتهم لدعاء ربّهم لهم بالنفار عنه، و لدعاء الشيطان لهم باستجابتهم لدعوته و إقبالهم إليه. و في قوله: و دعاهم. إلى آخره تنبيه أنّ الرافع لعلم الجنّة هو اللّه بأيدى خلفائه، و الرافع لعلم النار هو الشيطان بأيدى أوليائه. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

ترجمه

كجايند خردهايى كه از انوار هدايت روشنى گرفته اند، و چشمهايى كه به نشانه هاى پرهيزگارى نظر دوخته اند، و كجايند دلهايى كه خود را به خداوند تسليم داشته و بر طاعت او پيمان بسته اند فرومايگان بر سر مال پست دنيا ازدحام كرده و براى حرام آن به نزاع برخاسته اند، پرچم بهشت و دوزخ براى آنان افراشته شده ليكن آنان از بهشت رخ برتافته، و با كردار ناشايست خود به آتش رو آورده اند، خداوند آنها را دعوت كرد امّا آنان پشت كرده و از آن رميدند و شيطان آنها را فرا خواند پذيرفتند و به آن گرويدند.»

شرح

پس از اين امام (علیه السلام) از خردهايى كه در پرتو انوار الهى كامل گشته اند مى پرسد. واژه مصابيح الهدى را يا براى پيشوايان دين و يا براى قانونهاى كلّى خداوند استعاره قرار داده است، روشنى خواستن از مصابيح هدايت به معناى اقتدا و پيروى از پيشوايان دين است. الأبصار اللّامحة الى منار التّقوى يعنى: چشمهايى كه به نشانه هاى تقوا و نمونه هاى پرهيزگارى دوخته شده است، واژه منار، و مصابيح استعاره است. سپس از كسانى مى پرسد كه دلهاى خود را به خداوند تسليم داشته اند، يعنى هدف و كوشش خود را مطالعه انوار كبريائى حقّ قرار داده و توجّه خويش را به سوى كعبه وجود او معطوف كرده اند، عوقدت على طاعة اللّه يعنى: خلفاى الهى از آنها پيمان گرفته اند كه در فرمانبردارى و طاعت خداوند و مواظبت بر آن استوار باشند.

سپس امام (علیه السلام) به نكوهش و توبيخ گذشتگانى كه براى مال ناچيز دنيا هجوم آورده، و همديگر را مورد تعدّى و آزار قرار دادند پرداخته است، واژه حطام را براى مال و منال دنيا استعاره آورده است، زيرا داراييهاى دنيا مانند گياه خشك و درهم شكسته به زودى تباه و نابود مى شود، تشاحّوا على الحرام يعنى: هر يك از آنها بر سر حرام نسبت به ديگرى بخل مى ورزد، منظور از علم الجنّة قانون شريعت است كه انسان را به بهشت مى كشاند و علم النّار وسوسه هاى شيطانى است كه زيب و زيور دنيا را آرايش مى دهد، پرچم بهشت در دست داعيان حقّ و دعوت كنندگان به سوى خداوند است كه عبارتند از پيامبر گرامى (ص) و كسانى كه پس از او از خاندانش امامت و رهبرى داشته و اولياى حقّ بوده اند و همچنين آنهايى كه به خوبى از آنها پيروى كرده اند. پرچم جهنّم در دست ابليس و سپاهيان او كه شياطين جنّ و انس و دعوت كنندگان به آتشند مى باشد، پس از اين امام (علیه السلام) مردم را سرزنش مى كند كه در برابر اين دو پرچم كه به وسيله داعيان آنها افراشته شده است روى از بهشت برتافته و با كردار زشت خود به سوى آتش گام بر مى دارند، اين كه امام (علیه السلام) فرموده است: و أقبلوا بأعمالهم (با كارهاى خود به آتش رو آورده اند) و نه فرموده بوجوههم (با صورتهايشان) همچنان كه فصرفوا... وجوههم فرموده، براى اين است كه آنها روى دل به لذّات دنيا و بهره گرفتن از خوشيهاى آن دارند و اين امر مستلزم اعراض از انجام دادن اعمالى است كه انسان را به بهشت مى رساند، و اين اعراض از عمل براى رسيدن به بهشت، همان روگردانيدن از آن است، و بى گمان آنچه انسان از دنيا مى خواهد، دسترسى به لذّات و رسيدن به خوشيهاى آن است و اعمالى كه او را به اين هدف مى رساند مستلزم دخول در آتش است ليكن چون اين ملازمه تبعى است و آتش ذاتا نمى تواند هدف و مقصودى باشد كه به سوى آن بشتابند، لذا با كردار ناشايست خود به سوى آن رو مى آورند، زيرا اعمال آنها مستلزم دخول آنها در آتش جهنم است، سپس بر سبيل نكوهش يادآورى مى كند كه آنها از دعوت پروردگار ابراز نفرت و رميدگى كردند و دعوت شيطان را پذيرفتند و به سوى آن رو آوردند. جمله و دعاهم تا پايان اين گفتار هشدارى است بر اين كه بر پا دارنده پرچم بهشت خداوند است كه اين كار را به وسيله خلفاى خود در روى زمين انجام مى دهد، و دارنده پرچم دوزخ شيطان است كه به دست دوستان و پيروان خود آن را بر پا مى كند. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

أين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى، و الأبصار اللامحة إلى منار التّقوى. أين القلوب الّتي وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه. ازدحموا على الحطام و تشاحّوا على الحرام. و رفع لهم علم الجنّة و النّار فصرفوا عن الجنّة وجوههم، و أقبلوا إلى النّار بأعمالهم. دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا، و دعاهم الشّيطان فاستجابوا و أقبلوا.

اللغة:

تحطّم: تكسّر، و الحطام: الفتات.

المعنى:

(أين العقول- الى- طاعة اللّه) أي لا دين يمنع عن الحرام خوفا من اللّه، و لا عقل يردع عنه حياء من الناس، لأن الهوى غطى على العقول و القلوب (ازدحموا على الحطام، و تشاحوا على الحرام). لا بأس أن تطلب لذة الدنيا من الطريق المباح، و لكن المحنة عليك و على مجتمعك أن تطلب الحرام، و لا تملك نفسك عنه، و تخاصم غيرك عليه (و رفع لهم علم الجنة و النار). المراد بعلم الجنة كل ما يهدي الى نهج أقوم، و حياة أفضل، و كلام الإمام (علیه السلام) هنا يفسر بعضه بعضا، فقوله: دعاهم ربهم فنفروا تفسير لصرفوا عن الجنة وجوههم، و قوله: دعاهم الشيطان فاستجابوا تفسير لأقبلوا الى النار بأعمالهم. 

شرح منهاج البراعة خویی

أين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى، و الأبصار اللّامحة إلى منار التّقوى، أين القلوب الّتي وهبت للَّه، و عوقدت على طاعة اللَّه ازدحموا على الحطام، و تشاحّوا على الحرام، و رفع لهم علم الجنّة و النّار، فصرفوا عن الجنّة وجوههم، و أقبلوا على النّار بأعمالهم، و دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا، و دعاهم الشّيطان فأطاعوا و أقبلوا

اللغة

(المستصبحة) في بعض النّسخ بتقديم الحاء على الباء من الاستصحاب و في بعضها بالعكس كما ضبطناه من الاستصباح و هو الأوفق.

المعنى

ثمّ استفهم على سبيل الأسف و التحسّر فقال (أين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى) استعار لفظ المصابيح لأولياء الدّين و أئمّة اليقين المقتبس عنهم نور الهداية و رشّح بذكر لفظ الاستصباح، و يجوز أن يكون استعارة لأحكام الشّرع المبين الموصلة لآخذها و السّالكة بعاملها إلى حظيرة القدس.

و مثله لفظ المنار في قوله (و الأبصار اللامحة إلى منار التقوى) إذ أئمّة الهدى أعلام التّقى بهم يهتدى في ظلمات الضّلال و غياهب الدّجى و كذلك بأحكام سيّد الأنام و الانقياد بها يهتدي إلى نهج الحقّ و سواء الطريق الذي يؤمن لسلوكها و يتقى من النّار و ينجي من غضب الجبّار جلّ و تعالى.

ثمّ استفهم اخرى بقوله (أين القلوب الّتي وهبت للَّه) أي وهبها أهلها للَّه سبحانه و المراد بهبتها له جعلها مستغرقة في مطالعة أنوار كبريائه و التوجّه إلى كعبة وجوب وجوده و هي القلوب الّتي صارت عرش الرّحمن و اشير اليها في الحديث القدسي لا يسعني أرضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدى المؤمن.

(و عوقدت على طاعة اللَّه) أي أخذ اللَّه عليهم العهد بطاعته إمّا في عالم الميثاق أو بألسنة الأنبياء و الرّسل و إليه اشير في قوله سبحانه: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» ثمّ رجع إلى ذمّ الفرقة المتقدّمة المصدّرة بهذا الفصل فقال (ازدحموا على الحطام) أي تزاحموا على متاع الدّنيا و استعار له لفظ الحطام الموضوع خطبه 144 نهج البلاغه بخش 4 لليابس من النّبت المتكسّر لسرعة فنائه و فساده (و تشاحّوا على الحرام) أى تنازعوا عليه لأنّ غرض كلّ منهم جذبه اليه (و رفع لهم علم الجنّة و النّار) قال الشّارح البحراني: أشار بعلم الجنّة إلى قانون الشريعة القائد إلى الجنّة و بعلم النّار إلى الوساوس المزينة لقنيات الدّنيا، و العلم الأوّل بيد الدّعاة إلى اللَّه و هم الرّسول و من بعده من أولياء اللَّه من أهل بيته و التّابعين لهم باحسان، و العلم الثّاني بيد ابليس و جنوده من شياطين الجنّ و الانس الدّاعين إلى النار.

(فصرفوا عن الجنّة وجوههم) و أعرضوا عنها (و أقبلوا إلى النار بأعمالهم) القبيحة الموصلة إليها (و دعاهم ربّهم فنفروا) و استكبروا (و ولّوا و دعاهم الشيطان فأطاعوا و أقبلوا) و استجابوا.

تنبيه

قال الشارح المعتزلي في شرح هذا الفصل: فان قلت: هذا الكلام يرجع إلي الصّحابة الذين مضى ذكرهم في أوّل الخطبة.

قلت: لا و إن زعم قوم أنّه عناهم، بل هو إشارة إلى قوم ممّن يأتي من الخلف بعد السّلف، ألا تراه قال: كأنّي أنظر إلى فاسقهم و قد صحب المنكر فألفه، و هذا اللّفظ إنّما يقال في حقّ من لم يوجد بعد كما قال في حقّ الأتراك: كأنّي أنظر اليهم قوما كأنّ وجوههم المجان، و كما قال في حقّ صاحب الزّنج كأنى به يا أحنف و قد سار بالجيش، و كما قال في الخطبة التّى ذكرناها آنفا كأنى به قد نعق بالشّام، يعني به عبد الملك.

و حوشى عليه السّلام أن يعنى بهذا الكلام الصّحابة لأنّهم ما آثروا العاجل، و لا أخّروا الآجل، و لاصحبوا المنكر، و لا أقبلوا كالتيّار لا يبالي ما غرق، و لا كالنار لا يبالي ما احترقت، و لا ازدحموا على الحطام، و لا تشاحّوا على الحرام، و لا صرفوا وجوههم عن الجنّة، و لا أقبلوا إلى النّار بأعمالهم، و لا دعاهم الرّحمن فولّوا، و لا دعاهم الشيطان فاستجابوا، و قد علم كلّ أحد حسن سيرتهم و سداد طريقتهم و إعراضهم عن الدّنيا و قد ملكوها، و زهدهم فيها و قد تمكّنوا منها، و لو لا قوله: كأنّي أنظر الى فاسقهم، لم أبعد أن يغني بذلك قوما ممّن عليهم اسم الصّحابة و هو ردّى الطريقة كالمغيرة بن شعبة، و عمرو بن العاص، و مروان بن الحكم، و معاوية، و جماعة معدودة أحبّوا الدّنيا و استغواهم الشّيطان، و هم معدودون في كتب أصحابنا من اشتغل بعلوم السيرة و التواريخ عرفهم بأعيانهم انتهى كلامه.

أقول: و لا يبعد عندي أن يعنى عليه السّلام به المتقدّمين ذكرهم في أوّل الخطبة و استبعاد الشارح له بظهور لفظ كأنّى أنظر في حقّ من لم يوجد بعد لا وجه له، لا مكان أن يقال: إنّ نظره في الاتيان بهذا اللّفظ إلى الغاية أعني قوله: حتى شابت عليه مفارقه، و بعبارة اخرى سلّمنا ظهور هذا اللفظ في حقّ ما لم يوجد إلّا أنّ مراده عليه السّلام به ليس نفس الفاسق حتّى يقال إنه كان موجودا في زمانه عليه السّلام، و إنّما مراده بذلك الاخبار عن استمرار الفاسق في فسقه و تماديه في المنكرات الى آخر عمره، و هذا الوصف للفاسق لم يكن موجودا، فحسن التعبير بهذه اللفظة فافهم جيدا و أما استيحاشه من أن يعنى به الصحابة بأنهم ما آثروا العاجل إلى آخر ما ذكره فهو أوضح فسادا لأنّه لو لا اختيارهم الدّنيا على الاخرى لم يعدلوا عن امام الورى، فعدو لهم عنه دليل على أنهم اشتروا الضلالة بالهدى، و آثروا العاجل، و أخّروا الآجل و قد تركوا الشرب من الماء المعين، و منهل علوم ربّ العالمين، و استبدّوا بعقولهم الكاسدة، و ارتووا من آرائهم اللّاجنة الفاسدة، و مصاحبتهم جميعا للمنكر بالبدعات التي أحدثوها واضحة، و اقبال فاسقهم كالتيار و النار لا يبالي مما غرق و حرق لا غبار عليه و ما فعل عثمان من ضرب ابن مسعود و كسر بعض أضلاعه، و ضرب عمار و إحداث الفتق فيه، و ضربه لأبي ذرّ و إخراجه إلى الرّبذة و نحوها مما تقدّم ذكرها في شرح الكلام الثالث و الأربعين و غيره شاهد صدق على ما قلناه.

و كذلك اجتماعه مع «بنى ظ» أبيه إلى الحطام و مشاحتهم على الحرام و حضمهم لمال اللَّه خضم الابل نبته الرّبيع على ما تقدّم في شرح الخطبة الثالثة أوضح دليل على ما ذكرنا فبعدولهم جميعا عن اللَّه و عن وليّه صرفوا وجوههم عن الجنّة، و أقبلوا بأعمالهم إلى النار، فاستحقّوا الخزى العظيم و العذاب الأليم في أسفل درك من الجحيم.

شرح لاهیجی

اين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى و الابصار اللّامحة الى منار التّقوى اين القلوب الّتى وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه اذ دهموا على الحطام و تشاحّوا على الحرام و رفع لهم علم الجنّة و النّار فصرفوا عن الجنّة وجوههم و اقبلوا الى النّار باعمالهم دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا و دعاهم الشّيطان فاستجابوا و اقبلوا يعنى كجا شده باشند عقلهاى روشن شده بچراغ هاى هدايت حقّ و چشمهاى كننده بسوى علامت پرهيزكارى كجا باشند دلهاى آن چنانى كه بخشيده شده اند مر خدا را يعنى مملوك شده است رضاى آنها مر رضاى خدا را و بسته شده است عزم انها بر اطاعت خدا جمع شده اند با يكديگر آن قوم گمراه بر زر و زيور دنيا و نزاع ميكنند با يكديگر بر اموال حرام و بلند كرده شده از براى ايشان بيرقهاى بهشت و دوزخ پس برگرداندند از بهشت نورهاى دل خود را و رو آوردند بسوى دوزخ بكردار ناشايسته خود خوانده است ايشان را پروردگار ايشان پس مى رمند و رو مى گردانند از او و خوانده است ايشان را شيطان پس اجابت ميكنند و رو مياورند بسوى او

شرح ابن ابی الحدید

أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَازِلِ التَّقْوَى أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

الأبصار اللامحة الناظرة و تشاحوا تضايقوا كل منهم يريد ألا يفوته ذلك و أصله الشح و هو البخل فإن قلت هذا الكلام يرجع إلى الصحابة الذين تقدم ذكرهم في أول الخطبة قلت لا و إن زعم قوم أنه عناهم بل هو إشارة إلى قوم ممن يأتي من الخلف بعد السلف أ لا تراه قال كأني أنظر إلى فاسقهم قد صحب المنكر فألفه و هذا اللفظ إنما يقال في حق من لم يوجد بعد كما قال في حق الأتراك كأني أنظر إليهم قوما كأن وجوههم المجان و كما قال في حق صاحب الزنج كأني به يا أحنف قد سار في الجيش و كما قال في الخطبة التي ذكرناها آنفا كأني به قد نعق بالشام يعني به عبد الملك و حوشي ع أن يعني بهذا الكلام الصحابة لأنهم ما آثروا العاجل و لا أخروا الآجل و لا صحبوا المنكر و لا أقبلوا كالتيار لا يبالي ما غرق و لا كالنار لا تبالي ما أحرقت و لا ازدحموا على الحطام و لا تشاحوا على الحرام و لا صرفوا عن الجنة وجوههم و لا أقبلوا إلى النار بأعمالهم و لا دعاهم الرحمن فولوا و لا دعاهم الشيطان فاستجابوا و قد علم كل أحد حسن سيرتهم و سداد طريقتهم و إعراضهم عن الدنيا و قد ملكوها و زهدهم فيها و قد تمكنوا منها و لو لا قوله كأني أنظر إلى فاسقهم لم أبعد أن يعني بذلك قوما ممن عليه اسم الصحابة و هو ردي ء الطريقة كالمغيرة بن شعبة و عمرو بن العاص و مروان بن الحكم و معاوية و جماعة معدودة أحبوا الدنيا و استغواهم الشيطان و هم معدودون في كتب أصحابنا و من اشتغل بعلوم السيرة و التواريخ عرفهم بأعيانهم

شرح نهج البلاغه منظوم

أين العقول المستصبحة بمصابيح الهدى، و الأبصار الّلامحة إلى منار التّقوى أين القلوب الّتى وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه ازدحموا على الحطام، و تشاحّوا على الحرام، و رفع لهم علم الجنّة و النّار فصرفوا عن الجنّة وجوههم و أقبلوا إلى النّار بأعمالهم، و دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا، و دعاهم الشّيطان فاستجابوا و أقبلوا

ترجمه

چه شدند آن عقلهائى كه بچراغ هدايت (حقّ) روشن شدند، كو آن چشمهائى كه (با منتهاى دقّت) بسوى نشانهاى تقوى نظر كردند، كجايند دلهائى كه بخدا بخشيده شده (از رضاى به قضاى او پر گرديده) و بر طاعت او پيمان بسته بودند (افرس كه آنها رفتند و جاى خود را بمردمى دادند كه) آنها هجوم كردند بزخارف جهان و در سر حرام آن با يكديگر نزاع ميكنند، پرچمهاى بهشت و دوزخ براى آنها بر پاى گرديده (راه هدايت و غوايت را بوسيله قرآن كريم نشان داده شدند) پس روها را از بهشت برگردانده، و با كردارهاى زشتشان بسوى آتش اقبال كردند، پروردگارشان آنها را خواند، پس از او رميده، و بر او پشت كردند، شيطان آنها را دعوت كرد اجابت نموده، باو روى آوردند.

نظم

  • كجايند آن خردمندان كامل كه بر دستور يزدان جمله عاجل
  • درون و جانشان مانند گلشنز مصباح هدايت گشته روشن
  • نظرشان بر علامتهاى پرهيزبتقوى آتش سود ايشان تيز
  • به عشق يار جمله دل سپردهگنه را زنگ از خاطر سترده
  • ز ديو نفس دست و پا شكسته بطاعت با خداوند عهد بسته
  • دريغا حسرتا كان جمله رفتندبتندى روى خويش از ما نهفتند
  • نشسته مردمانى جاى آنان تمامى تيره دل تيره در و نان
  • همه دل در حطام دهر بستهز قيد و بند و بيم حشر رسته
  • نموده تيز مخلبها و منقارچو كركسها بمردارى گرفتار
  • گه آن مردار را آن زين ستاندگه اين از چنگ آن بيرون كشاند
  • همه دل كنده از باغ بهشتى بدوزخ كرده روى از خبث و زشتى
  • بسوى خويش آنان را خدا خواندهدايت را به آنان ره نماياند
  • ز ديگر سوى شيطانشان صلا زدبه صحراى غواتيشان صدا زد
  • چو وحشى از نداى حق رميدندچو غولان جانب ناحق دويدند
  • بيزدان پشت از اعمال كردندبه شيطان روى وهم اقبال كردند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS