خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى : و نكوهش از نافرمانى عايشه

خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى : و نكوهش از نافرمانى عايشه

موضوع خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى

متن خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى

1 ضرورت اطاعت از رهبرى (و نكوهش از نافرمانى عايشه)

متن خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى

خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى

ترجمه مرحوم فیض

هنگام آن فتنه و تباهكارى كسيكه توانائى اطاعت و فرمانبردارى خدا داشته باشد، بايستى بجا آورد، پس اگر مرا اطاعت و پيروى كنيد، من به خواست خدا شما را براه بهشت (سيادت و سعادت جاودانى) خواهم برد اگر چه اين راه بسيار سخت و تلخ مزه است (زيرا بيشتر مردم خواهان باطل و تباهكارى بوده پيروى خدا و رسول در نظرشان دشوار مى آيد). و (ياغى شدن) آن زن (عائشه بر من از جهت اين است كه او) را سستى انديشه زنان دريافته، و كينه دشمنى در سينه اش به جوش آمده مانند (جوشيدن) ديك آهنگر (از جمله چيزهائى كه سبب كينه و دشمنى عائشه نسبت به آن حضرت شد اين بود كه چون حضرت رسول مأمور شد به بستن درهايى كه بمسجد باز بود، همه درها حتّى باب ابى بكر را بست، و باب امير المؤمنين را باز گذاشت، و ديگر آنكه ابى بكر را با سوره برائة به مكّه فرستاد، پس از آن او را عزل نموده سوره را به امير المؤمنين داده او را فرستاد، و ديگر آنكه فاطمه عليها السّلام داراى فرزندان گرديد و عائشه هيچ فرزند نداشت، و حضرت رسول فرزندان فاطمه را فرزندان خود مى دانست، خلاصه اين قبيل امور سبب حسد و دشمنى عائشه بود، لذا امام عليه السّلام مى فرمايد:) و اگر او را وادار مى كردند باينكه آنچه با من كرد با ديگرى انجام دهد بدان اقدام نمى نمود (زيرا ياغى شدن او به بهانه كشته شدن عثمان و جنگيدنش بر اثر دشمنى و كينه اى است كه با من دارد) و بعد از اين هم (با همه كارهاى زشت، ياغى شدن، و فتنه انگيختن، و خون مسلمانان ريختن، و مانند اينها) حرمت و بزرگى پيش از اين (زمان رسول خدا) براى او باقى است (بجهت همسرى با پيغمبر اكرم و چون از جمله امّهات مؤمنين است ما كردار او را كيفر نمى دهيم) و (امّا در آخرت) حساب و باز پرسى با خداوند است (در قيامت خداوند براى او عذاب مقرّر فرموده، چنانكه در قرآن كريم س ى مى فرمايد: يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً يعنى اى زنان پيغمبر هر كه از شما كار ناشايسته آشكارى انجام دهد عذاب او افزون و دو برابر ديگران ميشود، و اين كار بر خدا آسان است).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است خطاب به مردم بصره كه حادثه هاى آينده را بر سبيل داستان فرمايد 

پس كسى كه آن هنگام بتواند خود را خاص طاعت پروردگار گرداند، چنان كند- كه داند- . اگر فرمان مرا برديد، ان شاء اللّه، شما را به راه بهشت مى برم، هر چند سخت دشوار باشد، و تلخكامى آن پديدار. امّا آن زن انديشه زنانه بر او دست يافت، و در سينه اش كينه، چون كوره آهنگرى بتافت، و اگر از او مى خواستند تا آنچه به من كرد به ديگرى كند، نه ميكرد و چنين نمى شتافت. به هر حال حرمتى را كه داشت برجاست و حساب او با خداست. 

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن بزرگوار است كه خطاب فرمود با آن اهل بصره را بر سبيل قصّه گوئى از واقعهاى عظيمه مى فرمايد: پس كسى كه استطاعت داشته باشد نزد آن حادثها اين كه حبس نمايد نفس خود را بر طاعت خدا پس بايد كه بكند آنرا پس اگر اطاعت نمائيد مرا پس بدرستى كه من حمل كننده شما هستم إنشاء اللّه بر راه بهشت و اگر چه مى باشد آن راه صاحب مشقّت سخت و چشيدني تلخ، و أمّا فلانة يعنى عايشه خاطئه پس دريافت او را رأى سست زنان و كينه ديرينه كه جوش زد در سينه او مثل ديك جوشنده آهنگران، و اگر خوانده شدى كه فرا گيرد از غير من آنچه كه آورد بسوى من نمى كرد، يعني اگر دعوت مى نمودند او را كه اقدام نمايد در حق غير من بمثل آنچه اقدام كرد در حقّ من از مخالفت و عداوت و خصومت البته اقدام نمى نمود، و با همه اين مر او راست بعد از اين همه قبايح كه از او صادر شد حرمت قديمه او كه در زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشت و حساب بر پروردگار است.

  • ما كارهاى او بخداوند كار سازبگذاشتيم تا غضب او چه مى كند

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

القسم الأول

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ

اللغة

أقول: اعتقل نفسه: أي ضبطها و حبسها. و الضغن: الحقد. و المرجل: القدر.

المعنى

و قوله: عند ذلك. يقتضى أنّه سبق منه قبل هذا الفصل ذكر فتن و حروب يقع بين المسلمين وجب على من أدركها أن يحبس نفسه على طاعة اللّه دون مخالطتها و الدخول فيها، و سبيل الجنّة هو الدين القيّم، و ظاهر شرط حمله لهم عليه بالطاعة. إذ لا رأى لمن لا يطاع، و نبّه على أنّ من الدين الحقّ ما هو ذو مشقّة شديدة و مذاقة مريرة كالجهاد، و كذلك سائر التكاليف لها مشقّة، و فلانة كناية عن عايشة و إدراك رأي النساء لها في حربه بالبصرة، و قد علمت أنّ رأى النساء يرجع إلى أفن و ضعف.

و في الخبر: لا يفلح قوم أسندوا أمرهم إلى امرأة، و جاء: إنّهنّ قليلات عقل و دين. كما سبق بيان أخلاقهنّ، و أمّا الضغن فقد نقل له أسباب عدّة: منها ما كان بينها و بين فاطمة عليها السّلام بسبب تزويج الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لها عقيب موت خديجة امّ فاطمة، و إقامتها مقامها، و من المعلوم المعتاد ما يقع بين المرأة و ابنة زوجها من غيرها من الكدر، و كان سبب البغض من المرأة لبنت الزوج حركة المتخيّلة بإقامة البنت مقام الامّ الّتي هي ضرّة لها و تشبيهها بها فتقيمها مقام الضرّة، و تتوهّم فيها العداوة و البغضاء ثمّ ينشأ ذلك الخيال و يقوى بأسباب اخرى فيتأكّد البغض خصوصا إن كان الزوج أكرم لبنته كما هو المنقول من الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حقّ فاطمة عليها السّلام، و أمّا من جهة البنت فلتخيّلها أنّها ضرّة امّها و توهّمها بسبب ذلك بغضها لها، و الباغض للامّ باغض للبنت لا محالة، و يتأكّد ذلك بالميل المنقول عن الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حقّ عايشة و إيثارها على سائر نسائه، و النفوس البشريّة خصوصا نفوس النساء تغيظ على ما دون ذلك فكيف بذلك منه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و لا شكّ في تعدّى ذلك إلى نفس بعلها عليه السّلام فإنّ النساء كثيرا ما يحصل بسببهنّ الأحقاد في قلوب الرجال، و عن بعض الحكماء: إذا رأيت في الدنيا خصومة ليست بسبب امرأة فاحمد اللّه تعالى فإنّها أمر عجيب، و كثيراً ما كانت فاطمة عليها السّلام تشكو إلى بعلها من عايشة. و منها ما كان من أمر قذف عايشة، و نقل إنّ عليّا عليه السّلام كان من المشيرين بطلاقها تنزيها لعرض الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من أقوال المنافقين، و قال له لمّا استشاره: إن هي إلّا شسع نعلك، و قال: اسأل الخادمة و خوّفها فإن أقامت على الجحود فاضربها. و بلغها كلّ ذلك الكلام و سمعت أضعافه من الغير ممّا جرت عادة الناس أن يتداولنه في مثل هذه الواقعة، و نقل إليها النساء: إنّ عليّا عليه السّلام و فاطمة سرّا بذلك. فتفاقم الأمر و غلظ. ثمّ لمّا نزلت براءتها و صالحها الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظهر منها ما جرت العادة بظهوره ممّن انتصر بعد ظلمه و ينتصر بعد غلبه من بسط اللسان و التبجّح بالبراءة من العيب، و فلتات القول في أثناء ذلك. و بلغ ذلك عليّا و فاطمة عليهما السّلام، و منها كون النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سدّ باب أبى بكر من المسجد و فتح باب صهره، و منها بعثه إيّاها بسورة براءة، ثمّ أخذها منه و دفعها إلى عليّ عليه السّلام. إلى غير ذلك من الأسباب الجزئيّة الّتي تشهد بها قرائن الأحوال و لا تكاد تتبيّن بالأقوال. فإنّ كلّ ذلك ممّا يثير الأحقاد و يؤكّد الأضغان. و قوله: و لو دعيت. إلى آخره. كلام حقّ لمكان الباعث لها في حقّه دون غيره. و قوله: و لها بعد حرمتها الاولى. وجه اعتذاره في الكفّ عن أذاها بعد استحقاقها للأذى في نظره، و حرمتها بنكاح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كونها زوجة له. و قوله: و الحساب على اللّه. تنبيه على أنّه و إن سامحها في الدنيا بما فعلت فإنّ اللّه تعالى هو المتولّى لحسابها في الآخرة، و لعلّ هذا الكلام منه عليه السّلام قبل إظهارها للتوبة و علمه بذلك لأنّه في معنى إظهار الوعيد لها من اللّه.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از پيشامدهاى سخت آينده آنان را آگاه مى كند:

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ

بخش اول

لغات

اعتقل نفسه: خود را باز داشت و زندانى كرد مرجل: ديگ ضغن: كينه

ترجمه

«هر كس در آن روزگار بتواند خويشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پايبند سازد بايد چنين كند، اگر از من فرمانبردارى كنيد من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود، هر چند راهى است پر از سختى و تلخى.

امّا بر آن زن انديشه سست زنان چيره شد، و كينه اى كه در سينه اش، مانند ديگ آهنگران جوش مى زد وى را فرا گرفت، اگر از او خواسته شده بود رفتارى كه با من كرده با ديگرى انجام دهد اقدام نمى كرد، با اين همه حرمت نخستين او برجاست، و حساب او با خداوند تعالى است.»

شرح

فرموده است: عند ذلك.

مقتضاى سخن مذكور اين است كه امام (ع) پيش از اين خطبه در باره فتنه ها و جنگهايى كه ميان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ايراد فرموده باشد، و در اين جا گوشزد مى كند كه هر كس اين رويدادها را درك كند بر او لازم است كه خود را وقف طاعت پروردگار كند، و از در آمدن در اين آشوبها و آميختن به اين فتنه ها دورى ورزد، مراد از سبيل الجنّة يعنى راه بهشت همان دين استوار حقّ است، و آشكار است كه وارد ساختن آنها به اين راه و رسانيدن آنان به بهشت، مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است، زيرا چنان كه فرموده است: لا رأى لمن لا يطاع«». همچنين تذكّر مى دهد كه سختيها و تلخيها با دين حقّ همراه است مانند جهاد و ديگر تكاليفى كه آميخته به رنج و سختى است، واژه فلانة كنايه از عايشه است كه رأى زنانه، او را وادار كرد در جنگ بصره همكارى و كارگردانى كند، و مى دانيم كه انديشه زنان از ضعف و سستى مايه مى گيرد، در حديث است: مردمى كه در كار خود به زن تكيه كنند پيروز نمى شوند«»، همچنين آمده است كه: زنان را عقل و دين اندك است«» و پيش از اين در باره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است، امّا در مورد كينه عايشه علل بسيارى نقل شده است، از آن جمله كينه و عداوت عايشه نسبت به فاطمه (ع) است كه پس از مرگ خديجه مادر فاطمه (ع) به عقد پيامبر (ص) در آمده و بر جاى او نشسته بود، و پديد آمدن كدورت ميان زن و دختر شوهر كه مادرش ديگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفته اند كه: سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر اين است كه زن خيال مى كند دختر جانشين مادرش كه هووى اوست بوده و شباهت به او دارد.

از اين رو او را هووى خود به حساب مى آورد و كينه و دشمنى او را در دل مى گيرد، سپس اين خيال توسعه مى يابد، و علل و اسباب ديگرى آن را قوّت مى دهد، بويژه اگر شوهر، دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد، اين دشمنى به اوج خود مى رسد چنان كه اين امر از پيامبر خدا (ص) در باره فاطمه (ع) نقل شده است، امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر اين است كه خيال مى كند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نيز مى باشد، و اگر مرد به زنش ميل و رغبت نشان دهد اين خيال در دختر تقويت مى گردد، چنان كه نقل شده پيامبر خدا (ص) عايشه را بر زنان ديگر خود ترجيح مى داده و به او رغبت داشته است، بديهى است نفوس بشرى بويژه زنان در برابر امورى كوچكتر و بى اهميّت تر از اين بيتاب و خشمگين مى شوند چه رسد به صدور چنين امرى از پيامبر گرامى (ص)، شكّ نيست كه اين كينه و دشمنى به همسر فاطمه (ع) نيز سرايت مى كند، زيرا بسيارى از كينه هايى كه در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است، يكى از حكما گفته است اگر در دنيا دشمنى و كشمكشى يافتى كه به سبب زن پديد نيامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور كه اين امرى بس شگفت است، و فاطمه (ع) بسيارى از اوقات نزد شوهرش از عايشه شكايت مى كرد.

ديگر از اسباب دشمنى و كينه عايشه نسبت به امير المؤمنين على (ع) موضوع خطبه 156 نهج البلاغه بخش 1 قسمت ضرورت اطاعت از رهبرى قذف يا متّهم شدن عايشه است، نقل شده است كه على (ع) از جمله كسانى بوده است كه به منظور حرمت پيامبر گرامى (ص) در برابر گفتار منافقان، طلاق عايشه را به آن حضرت يادآورى كرده، و در آن هنگام كه پيامبر (ص) در اين باره با او مشورت فرموده گفته است: إن هى إلّا شسع نعلك«» همچنين گفته است: از خادمه بازپرسى كن و او را بترسان و اگر بر انكار خود پافشارى كند او را بزن، اين سخنان همه به گوش عايشه مى رسيد و چند برابر آنها را از ديگران كه معمولا در اين گونه وقايع اخبار پخش مى كنند مى شنيد، و زنان به او گفتند كه على و فاطمه (ع) از اين پيشامد خوشحالند از اين رو قضيّه مهمّ شد و شدّت يافت، سپس هنگامى كه آيه قرآن بر براءت عايشه نازل شد و پيامبر خدا (ص) با او آشتى كرد، عايشه بر پاكى خود از اين تهمت، زبان به افتخار و مباهات گشود، و ضمن آن همچون كسى كه پس از شكست پيروز شود، و بعد از مغلوب شدن انتقام گيرد به زبان درازى و نارواگويى پرداخت، و اين سخنان نيز به گوش علىّ و فاطمه (ع) رسيد«».

انگيزه ديگر اين كينه و دشمنى اين بود كه پيامبر (ص) دستور فرمود كه در خانه ابى بكر كه به مسجد باز مى شد بسته شود و در خانه دامادش على (ع) به درون مسجد باز گردد.

علّت ديگر فرستادن پيامبر (ص) على (ع) را به همراه سوره برائت به مكّه است كه پيامبر (ص) آن را از ابو بكر گرفت و به على (ع) داد تا اين مأموريّت را او به انجام برساند.

علل و اسباب جزيى ديگرى نيز در پيدايش اين كينه و دشمنى وجود داشته كه قراين احوال به آنها گواهى مى دهد و در خور گفتن نيست، و بالاخره اين امور همه از اسبابى است كه دشمنيها را برمى انگيزد و كينه ها را در دل مستحكم مى سازد.

فرموده است: و لو دعيت... تا آخر.

اين گفتار حقّ و درست است، زيرا انگيزه اى كه عايشه براى كارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر ديگران نداشت. فرموده است: و لها بعد حرمتها الاولى.

اين سخن مى تواند دليل خوددارى آن حضرت از مجازات عايشه باشد، زيرا از نظر امام (ع) عايشه مستحق تنبيه و مجازات بود، حرمت او به سبب همسرى وى با پيامبر خدا (ص) بوده است.

فرموده است: و الحساب على اللّه.

امام (ع) گوشزد مى كند كه اگر چه او در اين دنيا با عايشه در برابر كارهايى كه از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار كرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است، شايد اين سخن را امام (ع) زمانى فرموده كه عايشه توبه خود را اظهار نكرده و يا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است، زيرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عايشه است«».

شرح مرحوم مغنیه

فمن استطاع عند ذلك أن يعتقل نفسه على اللّه عزّ و جلّ فليفعل. فإن أطعتموني فإنّي حاملكم إن شاء اللّه على سبيل الجنّة، و إن كان ذا مشقّة شديدة و مذاقة مريرة. و أمّا فلانة فأدركها رأي النّساء، و ضغن غلا في صدرها كمرجل القين، و لو دعيت لتنال من غيري ما أتت إليّ لم تفعل و لها بعد حرمتها الأولى و الحساب على اللّه تعالى.

اللغة:

يعتقل نفسه عن كذا: يمسكها عنه، و على كذا: يحبسها عليه دون سواه. و الضغن: الحقد. و المرجل: القدر. و القين: الحداد.

الإعراب:

المصدر من أن يعتقل مفعول استطاع، و لم تفعل جواب لو دعيت، و لها بعد حرمتها «لها» خبر مقدم، و حرمتها مبتدأ مؤخر، و بعد متعلق بما تعلق الخبر، و الأصل بعد ذلك

المعنى:

(فمن استطاع- الى- فليفعل). يدل السياق على ان الإمام كان يتحدث عما سيكون من الفتن، ثم أوصى من يدركها أن يكف و يحترز عن الخطأ و الخطيئة ما أمكن (فان اطعتموني- الى- مريرة). على المرشد أن يهدي قومه سبيل النجاة: و عليهم أن يسمعوا له و يطيعوا، و من قصر في مهمته أخذ بجرمه و جريرته هاديا كان أم مقصودا بالهداية، و في الغالب يكون التقصير من الثاني، لأن الحق صعب و ثقيل، و قد ضمن الإمام حسن العاقبة لمن سمع منه و أطاع.

(و اما فلانة- الى- القين). المراد بفلانة عائشة، و بالضغن الحقد.. و تكلم الناس قديما و حديثا عما كانت تكنه عائشة لعلي من الكراهية، تكلموا و أطالوا الكلام، و ذكر ابن أبي الحديد الكثير من أسباب هذا الضغن نقلها- و هو يشرح هذه الخطبة- عن الشيخ أبي يعقوب يوسف اللمعاني، و لم يكن هذا الشيخ يتشيع على حد ما قاله ابن أبي الحديد. و أهم هذه الأسباب، أو من أهمها أن نسل رسول اللّه (ص) من علي و فاطمة لا من عائشة، و انها كانت تأمل أن تكون الخلافة بعد مقتل عثمان لابن عمها طلحة لا لعلي، و ان النبي قال في ابنته فاطمة: انها سيدة النساء العالمين و عديلة مريم، و لم يقل ذلك في عائشة، بل قال لنسائه: أيتكن صاحبة الجمل الأدبب، يقتل حولها خلق كثير، و ان النبي سد باب أبيها الى المسجد، و فتح باب علي، و بعث أباها ببراءة الى مكة، ثم عزله بعلي.

أما قول الإمام: «أدركها رأي النساء» فهو يومئ الى قول النبي (ص): في حديث طويل: «يا معشر النساء ما رأيت ناقصات عقل و دين من احداكن» و ذكر هذا الحديث البخاري في صحيحه ج 1 «كتاب الحيض» باب ترك الحائض الصوم (و لو دعيت لتنال من غيري ما أتت إلي لم تفعل) أي ان الباعث على خروجها لحرب الإمام كان شخصيا لا دينيا.. و هل يشك عارف في ان طلحة لو تولى الخلافة بعد مقتل عثمان لقرت في بيتها. هذا، إذا لم تخرج لحرب من طالب بدم عثمان.. و قال أكثر من واحد: انها ندمت و تابت (و لها بعد حرمتها الأولى) لأنها زوجة الرسول (ص) و لأجل عين ألف تكرم (و حسابها على اللّه) و في صفحات التاريخ عشرات الأمثلة من هذا النوع، و العصمة لأهلها. و بعض الناس يناقش و يجادل في توبة عائشة و طلحة و الزبير، و هذا لغو و عبث، لأن الاعتراف بالتوبة يشكل الاعتراف بالذنب.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

و هو المأة و الخامس و الخمسون من المختار فى باب الخطب و شرحها في فصلين:

الفصل الأول منه

فمن استطاع عند ذلك أن يعتقل نفسه على اللَّه فليفعل، فإن أطعتموني فإنّي حاملكم إنشاء اللَّه على سبيل الجنّة و إن كان ذا مشقّة شديدة، و مذاقة مريرة، و أمّا فلانة فأدركها رأى النّساء و ضغن غلا في صدرها كمرجل القين، و لو دعيت لتنال من غيري ما أتت إليّ لم تفعل و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على اللَّه.

اللغة

(المرجل) وزان منبر القدر و (القين) الحدّاد.

الاعراب

على في قوله: على اللَّه، في الموضعين للاستعلاء المجازي و جملة لم تفعل جواب لو، و الباقي واضح. 

المعنى

قال الشّارح البحراني «قدّه» إنّ قوله عليه السّلام (فمن استطاع عند ذلك) يقتضى أنّه سبق منه عليه السّلام قبل هذا الفصل ذكر فتن و حروب يقع بين المسلمين وجب على من أدركها (أن يعتقل نفسه على اللَّه) أى يحبسها على طاعته من دون أن يخالطها و يدخل فيها (فليفعل) لوجوب طاعته سبحانه عقلا و نقلا (فان أطعتموني فانّي حاملكم انشاء اللَّه على سبيل الجنّة) و سبيلها هو الدّين القويم و الصراط المستقيم و إنّما شرط عليه السّلام حملهم عليها باطاعته إذ لا رأى لمن لا يطاع (و إن كان) هذه السّبيل و سلوكها (ذا مشقّة شديدة و مذاقة مريرة) لظهور أنّ النّفوس مايلة إلى اللّهو و الباطل، و المواظبة على الطّاعات و الوقوف عند المحرّمات أمر شاقّ شديد المشقّة مرّ المذاق بعيد عن المساغ البتّة.

(و أمّا فلانة) كنّى بها عن عايشة و لعلّه من السيّد «ره» تقيّة كما كنّى في الخطبة الشّقشقيّة عن أبي بكر بفلان (فأدركها رأى النّساء) أى ضعف الرّأى فانّ رأيهنّ إلى الأفن و عزمهنّ إلى الوهن، و قد تقدّم ما ما يدلّ على نقصان حظوظهنّ و عقولهنّ و ميراثهنّ و ساير خصالهنّ المذمومة في الكلام التّاسع و السّبعين و شرحه (و ضغن) أى حقد (غلافي صدرها كمرجل القين) أى كغليان قدر الحدّاد، و هو من تشبيه المعقول بالمحسوس، و وجه الشّبه الشّدة و الدّوام و أسباب ضغنها كثيرة ستطّلع عليها بعيد ذلك.

(و لو دعيت لتنال غيري ما أتت إلىّ لم تفعل) قال الشّارح المعتزليّ: يقول لو أنّ عمر وليّ الخلافة بعد قتل عثمان على الوجه الّذي قتل عليه و الوجه الّذي أنا ولّيت الخلافة عليه و نسب عمر إلى أنّه كان يؤثر قتله أو يحرض عليه، و دعيت إلى أن تخرج عليه في عصابة من المسلمين إلى بعض بلاد الاسلام تثير فتنة و تنقض البيعة لم تفعل، و هذا حقّ لأنّها لم تكن تجد على عمر ما تجده على عليّ عليه السّلام و لا الحال الحال، انتهى.

و محصّله أنّه عليه السّلام أراد بقوله من غيري عمر قال العلّامة المجلسيّ: و الأظهر الأعمّ، أى لو كان عمر أو أحد من أضرابه وليّ الخلافة بعد قتل عثمان و دعيت إلى أن تخرج إليه لم تفعل (و لها بعد حرمتها الأولى) أى كونها من امّهات المؤمنين (و الحساب على اللَّه) هذا من باب الاحتراس الّذي تقدّم في ديباجة الشّرح أنّه من جملة المحسّنات البديعيّة، فانّه عليه السّلام لما أثبت لها حرمتها الاولى عقّبه بذلك لئلا يتوهّم منه أنّها محترمة في الدّنيا و العقبى، و نبّه به على أنّ حرمتها ملحوظة في الدّنيا فقط لرعاية احترام الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و أمّا في الأخرى فجزاء ضغنها و خروجها عن طاعة الامام المفترض الطّاعة و إثارتها الفتنة المؤدّية إلى إراقة دماء المسلمين على اللَّه سبحانه إذ من يعمل مثقال ذرّة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرّة شرا يره و قد قال تعالى: «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً»

تذييل في ذكر عايشه و ذكر أسباب ضغنها

أورد الشّارح المعتزلي في شرح هذا الكلام له عليه السّلام فصلا طويلا كم فيه من التّصريح و التعريض و التلويح إلى مثالب عايشة و مطاعنها و إن لم يرفع الشّارح يده مع ذلك كلّه عن ذيل الاعتساف و التّعصّب أحببت ايراد ذلك الكلام على طوله لأنّه من لسان أبنائها أحلى و نعقّبه إنشاء اللَّه بما عندنا من القول الفصل الّذي ليس هو بالهزل، و من الحقّ الذي هو أحقّ أن يتّبع، فأقول: قال الشارح: كانت عايشة فقيهة راوية للشّعر ذات حظّ من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و كانت لها عليه جرأة و إدلال لم يزل ينمى و يستسرى حتّى كان منها في أمره في قصّة مارية ما كانت من الحديث الذّي أسرّه إلى الزّوجة الأخرى و أدّى إلى تظاهرهما عليه و أنزل فيهما قرآن يتلى في المحاريب يتضمّن وعيدا غليظا عقيب تصريح بوقوع الذّنب و صغو القلب و أعقبتها تلك الجرأة و ذلك الانبساط أن حدث منها في أيّام الخلافة العلويّة ما حدث، و لقد عفى اللَّه تعالى عنها و هى من أهل الجنّة عندنا بسابق الوعد و ما صحّ من أمر التّوبة إلى أن قال:

فأمّا قوله عليه السّلام: أدركها رأى النّساء، أى ضعف آرائهنّ و قد جاء في الخبر لا يفلح قوم أسندوا أمرهم إلى امرأة، و جاء أنّهنّ قليلات عقل و دين، أو قال ضعيفات و لذلك جعل شهادة المرأتين بشهادة الرّجل الواحد، و المرأة في أصل الخلقة سريعة الانخداع سريعة الغضب سيّئة الظنّ فاسدة التّدبير، و الشجاعة فيهنّ مفقودة أو قليلة و كذلك السّخاء.

قال الشّارح: و أمّا الضغن فاعلم أنّ هذا الكلام يحتاج إلى شرح، و قد كنت قرأته على الشّيخ أبي يعقوب يوسف بن إسماعيل اللّمعاني (ره) أيّام اشتغالى عليه بعلم الكلام، و سألته عمّا عنده فأجابني بجواب طويل أنا أذكر محصوله بعضه بلفظه و بعضه بلفظي فقد شذّ عنّي الآن لفظه كلّه بعينه قال: أوّل بداء الضغن كان بينها و بين فاطمة عليها السلام، و ذلك لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تزوّجها عقيب موت خديجة فأقامها مقامها، و فاطمة عليها السّلام هى ابنة خديجة، و من المعلوم أنّ ابنة الرّجل إذا ماتت أمّها و تزوّج أبوها أخرى كان بين الابنة و بين المرأة كدروشنان، و هذا لا بدّ منه لأنّ الزّوجة تنفس عليها ميل الأب، و البنت تكره ميل أبيها إلى امرأة غريبة كالضّرة لامّها، بل هى ضرّة على الحقيقة و إن كانت الامّ ميتة و لأنا لو قدّرنا الامّ حيّة لكانت العداوة مضطرمة متسعّرة فاذا كانت قد ماتت ورثتها بنتها تلك العداوة.

ثمّ اتّفق أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مال إليها و أحبّها فازداد ما عند فاطمة بحسب زيادة ميله، و أكرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فاطمة إكراما عظيما أكثر ممّا كان النّاس يظنّونه و أكثر من إكرام الرّجال لبناتهم حتّى خرج بها عن حدّ حبّ الآباء للأولاد فقال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمحضر الخاصّ و العامّ مرارا لا مرّة واحدة، و في مقامات مختلفة لا في مقام واحد: إنّها سيّدة نساء العالمين، و إنّها عديلة مريم بنت عمران، و إنّها إذا مرّت في الموقف نادى مناد من جهة العرش يا أهل الموقف غضّوا أبصاركم لتعبر فاطمة بنت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، و هذا من الأحاديث الصحيحة و ليس من الأخبار المستضعفة و أنّ انكاحه عليا إيّاها ما كان إلّا بعد أن أنكحه اللَّه إيّاها في السّماء بشهادة الملائكة و كم قال لا مرّة: يؤذيني ما يؤذيها و يغضبني ما يغضبها، و إنها بضعة يريبني ما رابها.

فكان هذا و أمثاله يوجب زيادة الضغن عند الزّوجة حسب زيادة هذا التعظيم و التبجيل، و النفوس البشريّة تغيظ على ما هو دون هذا فكيف هذا ثمّ حصل عند بعلها عليهما السّلام ما هو حاصل عندها أعني عليّا عليه السّلام، فانّ النساء كثيرا ما يحصلن الأحقاد في قلوب الرّجال لا سيّما و هنّ محدّثات اللّيل كما قيل في المثل، و كانت تكثر الشكوى من عايشة و يغشيها نساء المدينة و جيران بيتها فينقلن إليها كلمات عن عايشة ثمّ يذهبن إلى بيت عايشة فينقلن إليها كلمات عن فاطمة، و كما كانت فاطمة تشكو إلى بعلها كانت عايشة تشكو إلي أبيها لعلمها أنّ بعلها لا يشكيها على ابنته فحصل في نفس أبي بكر من ذلك أثر ما.

ثمّ تزايد تقريظ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعليّ و تقريبه و اختصاصه، فأحدث ذلك حسدا له و غيظة في نفس أبي بكر عنه و هو أبوها و في نفس طلحة و هو ابن عمّها و هي تجلس إليهما و تسمع كلامهما و هما يجلسان إليها و يحادثانها فأعدى إليها منهما كما أعدى إليهما منها.

قال: و لست ابرّى ء عليّا من مثل ذلك، فانه كان ينفس على أبي بكر سكون النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إليه و ثنائه عليه، و يحبّ أن ينفرد هو بهذه المزايا و الخصائص دونه و دون الناس أجمعين، و من انحرف عن إنسان انحرف عن أهله و أولاده فتأكّدت البغضة بين هذين الفريقين.

ثمّ كان من أمر القذف ما كان و لم يكن عليّ عليه السّلام من القاذفين و لكنه كان من المشيرين على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بطلاقها تنزيّها لعرضه عن أقوال الشناة و المنافقين قال له لما استشاره: إن هى إلّا شسع نعلك و قال له: سل الخادم و خوّفها و إن أقامت على الجحود فاضربها و بلغ عايشة هذا الكلام كلّه و سمعت أضعافه ممّا جرت عادة الناس أن يتداولوه في مثل هذه الواقعة، و نقل النساء إليها كلاما كثيرا عن عليّ و فاطمة فاشتدّت و غلظت و طوى كلّ من الفريقين قلبه على الشنآن لصاحبه ثمّ كان بينها و بين عليّ عليه السّلام في حياة رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أحوال و أقوال كلّها تقتضى تهيّج ما في النفوس، نحو قولها له و قد استدناه رسول اللّه فجاء حتّى قعد بينه و بينها و هما متلاصقان: أما وجدت مقعدا لكذا- لا تكنى عنه- إلّا فخذى، و نحو ما روي أنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سايره يوما و أطال مناجاته فجاءت و هى سايرة خلفهما حتّى دخلت بينهما و قالت: فيم أنتما فقد أطلتما، فيقال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم غضب ذلك اليوم و ما روى في حديث الجفنة من الثريد التي أمرت الخادم فوقفت لها فاكفأتها و نحوها ممّا يكون بين الأهل و بين المرأة و أحماتها.

ثمّ اتّفق أنّ فاطمة ولدت أولادا كثيرا بنين و بنات و لم تلد هى ولدا، و أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان يقيم بني فاطمة مقام بنيه و يسمّى الواحد منهما و يقول: دعوا لى ابني، و لا تزرموا على ابني، و ما فعل ابني، فما ظنّك بالزّوجة إذا حرمت الولد من البعل ثمّ رأت البعل يتبنّى بني ابنته من غيرها و يحنو عليهم حنو الولد المشفق هل تكون محبّة لأولئك البنين و لامّهم و لأبيهم أم مبغضة و هل تودّ دوام ذلك و استمراره أم زواله و انقضائه ثمّ اتّفق أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سدّ باب أبيها إلى المسجد و فتح باب صهره ثمّ بعث أباها ببراءة إلى مكّة ثمّ عزله عنها بصهره، فقدح ذلك أيضا في نفسها.

و ولد لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إبراهيم من مارية فأظهر عليّ عليه السّلام بذلك سرورا كثيرا و كان يتعصّب لمارية و يقوم بأمرها عند رسول اللّه ميلا على غيرها، و جرت لمارية نكبة مناسبة لنكبة عايشة فبرّها عليّ عليه السّلام منه و كشف بطلانها و كشفه اللّه تعالى على يده و كان ذلك كشفا محسّا بالبصر لا يتهيّأ للمنافقين أن يقولوا فيه ما قالوا في القرآن المنزل ببراءة عايشة، و كلّ ذلك مما كان يوعر صدر عايشة عليه و يؤكّد ما في نفسها منه. ثمّ مات إبراهيم فأبطنت شماتة و إن أظهرت كأبة، و وجم عليّ عليه السّلام من ذلك و كذلك فاطمة و كانا يؤثران و يريدان أن تتميّز مارية عليها بالولد فلم يقدّر لهما و لا لمارية ذلك.

و بقيت الأمور على ما هى عليه و في النّفوس ما فيها، حتّى مرض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المرض الّذي توفّى فيه، فكانت فاطمة و عليّ يريدان أن يمرّضاه في بيتهما و كذلك كانت أزواجه فمال إلى بيت عايشة بمقتضى المحبّة القلبيّة الّتي كانت لها دون نسائه، و كره أن يزاحم فاطمة و بعلها في بيتهما فلا يكون عنده من الانبساط بوجودهما ما يكون إذا خلا بنفسه في بيت من يميل إليه بطبعه و علم أنّ المريض يحتاج إلى فضل مداراة و نوم و يقظة و انكشاف و خروج حدث فكانت نفسه إلى بيته أسكن منها إلى بيت صهره و بنته فانّه إذا تصوّر حيائهما منه استحيى هو أيضا منهما و كلّ أحد يحبّ أن يخلو بنفسه و يحتشم الصّهر و البنت و لم يكن له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى غيرها من الزّوجات مثل ذلك الميل اليها فتمرّض في بيتها فغبطت على ذلك، و لم يمرض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منذ قدم المدينة مثل ذلك المرض و إنّما كان مرضه الشقيقة يوما أو بعض يوم ثمّ تبرء فتطاول هذا المرض.

و كان عليّ عليه السّلام لا يشكّ أنّ الأمر له و أنّه لا ينازعه فيه أحد من النّاس و لهذا قال له عمّه و قد مات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: امدد يدك أبايعك، فيقول النّاس عمّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بايع ابن عمّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلا يختلف عليك اثنان، قال: يا عمّ و هل يطمع فيها طامع غيري قال: ستعلم، قال: فانّى لا أحبّ هذا الأمر من وراء رتاج و أحبّ أن اصهر «اصحر» به فسكت عنه.

فلما ثقل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في مرضه أنفذ جيش اسامة و جعل فيه أبا بكر و غيره من أعلام المهاجرين و الأنصار، فكان عليّ عليه السّلام حينئذ بوصوله إلى الأمر إن حدث برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أوثق، و تغلب على ظنّه أنّ المدينة لو مات صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لخلت من منازع ينازعه الأمر بالكليّة، فيأخذه صفوا عفوا، و يتمّ له البيعة فلا يتهيّأ فسخها لو رام ضدّ منازعة عليها. فكان من عود أبي بكر من جيش اسامة بارسالها إليه و إعلامه بأنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يموت ما كان، و من حديث الصّلاة ما عرفت، فنسب عليّ عليه السّلام عايشة إلى أنّها أمرت بلالا مولى أبيها أن يأمره فليصلّ بالنّاس، لأنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كما روى قال: ليصلّ بهم أحدهم و لم يعيّن و كانت صلاة الصّبح.

فخرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو في آخر رمق يتهادى بين عليّ عليه السّلام و الفضل ابن العبّاس حتّى قام في المحراب كما ورد في الخبر، ثمّ دخل فمات ارتفاع الضّحى فجعل يوم صلاته حجّة في صرف الأمر إليه، و قال: أيّكم أطيب نفسا أن يتقدّم قدمين قدّمهما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الصّلاة و لم يحملوا خروج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى الصلاة لصرفه عنها بل لمحافظته على الصّلاة مهما أمكن.

فبويع على هذه النّكتة الّتي اتّهمها عليّ عليه السّلام أنّها ابتدأت منها و كان عليّ عليه السّلام يذكر هذا لأصحابه في خلواته كثيرا و يقول: إنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يقل إنّكنّ لصويحبات يوسف إلّا إنكارا لهذه الحال و غضبا منها لأنّها و حفصة تبادرتا إلى تعيين أبويهما و أنّه استدركها بخروجه و صرفه عن المحراب فلم يجد ذلك و لا أثر مع قوّة الدّاعي الّذي يدعو الى أبي بكر و يمهد له قاعدة الأمر و تقرّر حاله في نفوس النّاس و من اتّبعه على ذلك من أعيان المهاجرين و الأنصار و لما ساعد على ذلك من الحظ الفلكى الأمر السّمائي الّذي جمع عليه القلوب و الأهواء فكانت هذه الحال عند عليّ عليه السّلام أعظم من كلّ عظيم و هى الطّامة الكبرى و المصيبة العظمى و لم ينسبها إلّا إلى عايشة وحدها، و لا علّق الأمر الواقع إلّا بها، فدعا عليها في خلواته و بين خواصّه و تظلّم إلى اللّه منها، و جرى له في تخلّفه عن البيعة ما هو مشهور حتّى بايع.

و كان تبلغه و فاطمة عنها كلّ ما يكرهانه منذ مات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى أن توفّيت فاطمة عليها السلام و هما صابران على مضض و رمض، و استظهرت بولاية أبيها و استطالت و عظم شأنها و انخذل عليّ عليه السّلام و فاطمة و قهرا، و أخذت فدك و خرجت فاطمة تجادل في ذلك مرارا فلم تظفر بشي ء. و في كلّ ذلك تبلّغها النّساء الداخلات و الخارجات عن عايشة كلّ كلام يسوؤها و يبلغن عايشة عنها و عن بعلها مثل ذلك، إلّا أنّه شتّان ما بين الحالين و بعد ما بين الفريقين، هذه غالبة و هذه مغلوبة، هذه آمرة و هذه مأمورة و ظهر التّشفى و الشّماتة و لا شي ء أعظم مرارة و مشقّة من شماتة العدوّ.

قال الشارح: فقلت له: أ فتقول أنت إنّ عايشة عيّنت أباها للصّلاة و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يعيّنه فقال: أما أنا فلا أقول ذلك، و لكن عليّا عليه السّلام كان يقوله، و تكليفي غير تكليفه كان حاضرا و لم أكن حاضرا، فأنا محجوج بالأخبار الّتي اتّصلت بي و هى تتضمّن تعيين النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لأبي بكر في الصلاة و هو محجوج بما كان قد علمه أو يغلب على ظنّه من الحال الّتي كان حضرها.

قال: ثمّ ماتت فاطمة عليها السلام فجاء نساء رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كلّهنّ إلى بني هاشم في العزاء إلّا عايشة، فانها لم تأت أظهرت مرضا، و نقل إلى عليّ عليه السّلام عنها كلام يدلّ على السرور.

ثمّ بايع عليّ عليه السّلام أباها فسّرت بذلك و أظهرت من الاستبشار بتمام البيعة و استقرار الخلافة و بطلان منازعة الخصم ما قد نقله الناقلون فأكثروا.

و استمرّت الامور على هذه مدّة خلافة أبيها و خلافة عمر و عثمان، و القلوب تغلى و الأحقاد تذيب الحجارة، و كلّما طال الزّمان على عليّ عليه السّلام تضاعفت همومه و غمومه، و باح بما في نفسه إلى أن قتل عثمان و قد كانت عايشة أشدّ الناس عليه تأليبا و تحريضا، فقالت: أبعده اللّه لما سمعت قتله و أمّلت أن يكون الخلافة في طلحة فيعود الأمر تيميّة كما كانت أوّلا، فعدل الناس عنه إلى عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، فلما سمعت ذلك صرخت وا عثماناه قتل عثمان مظلوما و ثارما في الأنفس حتى تولد من ذلك يوم الجمل و ما بعده.

قال الشّارح: هذه خلاصة كلام الشيخ أبي يعقوب و لم يكن يتشيّع، و كان شديدا في الاعتزال إلّا أنّه كان في التفضيل بغداديّا.

ثم قال الشارح في شرح قوله عليه السّلام و الحساب على اللّه: فان قلت: هذا الكلام يدلّ على توقّفه في أمرها و أنتم تقولون إنّها من أهل الجنّة فكيف تجمعون بين مذاهبكم و هذا الكلام قلت: يجوز أن يكون عليه السّلام قال هذا الكلام قبل أن يتواتر الخبر عنده بتوبتها فانّ أصحابنا يقولون: إنّها تابت بعد قتل أمير المؤمنين عليه السّلام و ندمت و قالت: لوددت أنّ لي من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عشرة بنين كلّهم ماتوا و لم يكن يوم الجمل، و أنّها كانت بعد قتله تثنى عليه و تنشر مناقبه.

مع أنّهم رووا أيضا أنّها عقيب الجمل كانت تبكى حتّى تبلّ خمارها، و أنّها استغفرت اللّه و ندمت و لكن لم تبلغ أمير المؤمنين عليه السّلام حديث توبتها عقيب الجمل بلاغا يقطع العذر و يثبت الحجّة و الّذي شاع عنها من أمر النّدم و التّوبة شياعا مستفيضا إنّما كان بعد قتله عليه السّلام إلى أن ماتت و هى على ذلك، و التّائب مغفور له و يجب قبول التوبة عندنا في العدل و قد أكّد وقوع التّوبة منها ما روى في الأخبار المشهورة أنّها زوجة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الآخرة كما كانت زوجته في الدّنيا، و مثل هذا الخبر إذا شاع أوجب علينا أن نتكلّف إثبات توبتها لو لم ينقل فكيف و النّقل لها يكاد أن يبلغ حدّ التّواتر، انتهى كلام الشّارح المعتزلي.

و ينبغي لنا أن نعقبه بما عندنا في هذا المقام فأقول و باللّه التكلان: اماما اشار اليه الشّارح من أنّه كان من عايشة في أمره صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في قصّة مارية ما كان من الحديث الّذي أسرّه إلى الزوجة الاخرى و أدّى إلى تظاهرهما عليه و أنزل فيهما قرآن يتلى في المحاريب آه فشرحه ما ذكره المفسّرون من العامّة و الخاصّة في تفسير قوله تعالى: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» قال في الكشّاف: روى أنّه عليه الصّلاة و السّلام خلا بمارية في يوم عايشة و علمت بذلك حفصة فقال لها: اكتمى عليّ و قد حرمت مارية على نفسى و ابشرك أنّ أبا بكر و عمر يملكان بعدى أمر امّتي فأخبرت به و كانتا متصادقتين، و في التّفسير الكبير في تفسير قوله تعالى: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ» قال الفخر الرّازي يعني ما أسرّ إلى حفصة من تحريم الجارية على نفسه و استكتمها ذلك، و قيل: لمّا رأى النّبي الغيرة في وجه حفصة أراد أن يرضاها فأسرّ إليها بشيئين: تحريم الأمة على نفسه، و البشارة بأنّ الخلافة بعده في أبي بكر و أبيها عمر، قاله ابن عباس و قوله: فلمّا نبأت به أى أخبرت به عايشة و أظهره اللّه عليه اطلع نبيّه على قول حفصة لعايشة فأخبر النّبيّ حفصة عند ذلك ببعض ما قالت و هو قوله تعالى: عرّف بعضه حفصة و أعرض عن بعض لم يخبرها انّك أخبرت عايشة على وجه التّكريم و الإغضاء، و الذي أعرض عنه ذكر خلافة أبي بكر و عمر و قال القمّي: سبب نزولها أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان في بعض بيوت نسائه، و كانت مارية القبطيّة تكون معه تخدمه، و كان ذات يوم في بيت حفصة، فذهبت حفصة في حاجة لها فتناول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مارية فعلمت حفصة بذلك فغضبت و أقبلت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقالت: يا رسول اللّه في يومي و في دارى و على فراشي، فاستحى رسول اللّه منها فقال: كفى فقد حرّمت مارية على نفسي و لا أطاها بعد هذا أبدا، و أنا أقضى اليك سرّا إن أنت أخبرت به فعليك لعنة اللّه و الملائكة و النّاس أجمعين فقالت: نعم ما هو فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ أبا بكر يلي الخلافة بعدي، ثمّ بعده أبوك فقالت من أنباك فقال نبّأني العليم الخبير، فأخبرت حفصة به عايشة من يومها ذلك و أخبرت عايشة أبا بكر فجاء أبو بكر إلى عمر فقال له: إنّ عايشة أخبرتني عن حفصة بشي ء و لا أثق بقولها، فاسأل أنت حفصة، فجاء عمر إلى حفصة فقال لها: ما هذا الّذي أخبرت عنك عايشة فأنكرت ذلك و قالت: ما قلت لها من ذلك شيئا، فقال عمر: إنّ هذا حقّ فأخبرينا حتّى نتقدّم فيه، فقالت: نعم قد قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاجتمعوا أربعة على أن يسمّوا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فنزل جبرئيل على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بهذه السّورة قال: و أظهره اللّه عليه يعني و أظهره اللّه على ما أخبرت به و ما همّوا به من قتله عرف بعضه أى خبرها و قال: لم أخبرت بما خبرتك به و أعرض عن بعض قال: لم يخبرهم بما يعلم بما همّوا به من قتله، و قال تعالى في هذه السّورة: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ» قال في تفسير الصّافي: مثل اللّه حال الكفّار و المنافقين في أنّهم يعاقبون بكفرهم و نفاقهم و لا يحابون بما بينهم و بين النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و المؤمنين من النّسبة و الوصلة بحال امرأة نوح و امرأة لوط، و فيه تعريض بعايشة و حفصة في خيانتهما رسول اللّه بافشاء سرّه و نفاقهما إيّاه و تظاهرهما عليه كما فعلت امرئتا الرّسولين فلم يغن الرّسولان عنهما بحقّ الزّواج إغناء ما و قيل لهما بعد موتهما أو يوم القيامة: ادخلا النّار مع الدّاخلين الّذين لا وصلة بينهم و بين الأنبياء.

و اما اسباب الضّغن التي بين عايشة و فاطمة عليها السّلام على ما فصّلها و حكاها عن الشّيخ أبى يعقوب اللّمعاني فهى كما ذكره إلّا أنّ اللّائمة فيها كلّها راجعة إلى عايشة و أبيها، و تشريكه بينهما و بين فاطمة و بعلها سلام اللّه عليهما في ذلك أى في الاتّصاف بالضغن و الحقد و الحسد غلط فاحش بعد شهادة آية التطهير و غيرها بعصمتهما و برائة ساحتهما عن دنس المعاصي و الذّنوب و طهارة ذيلهما عن وسخ الآثام و العيوب.

و من ذلك يعلم ما في قوله: و لست أبرّء عليّا من مثل ذلك فانّه كان ينفس على أبي بكر سكون النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إليه و ثنائه عليه و يحبّ أن ينفرد هو بهذه المزايا و الخصائص دونه و دون النّاس أجمعين مضافا إلى ما فيه من أنّا لم نسمع إلى الآن لأبى بكر مزيّة و خاصّة و مكرمة اختصّ بها، و لم نظفر بأنّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوما أثنا عليه و سكن اليه، و الأخبار المفصحة عن شقاقه و نفاقه و إزراء الرّسول عليه في غير موطن فوق حدّ الاحصاء، و لو لم يكن شاهد على عدم سكونه إليه غير بعثه بسورة برائة إلى مكّة ثمّ عزله عنها لكفى.

و أمّا الحديث الذي رواه عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أعني قوله: و كم قال لا مرّة يؤذيني ما يؤذيها و يغضبني ما يغضبها، فهو حديث صحيح رواه العامّة و الخاصّة، و ما أدرى ما يجيب متعصّبى أبي بكر و عمر عن ذلك، فانّ غصبهما فدك منها و أمرهما باحراق باب بيتها و إخراج بعلها ملبّبا إلى المسجد للبيعة كان بالضّرورة موجبا لغضبها و اذيها، فاذا انضمّ إلى ذلك الحديث الّذي رووه و أضيف إليهما قوله سبحانه وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ينتج أنّهما في العذاب الأليم و السّخط العظيم كما مرّ تفصيله في التّنبيه الثّاني في شرح الكلام السّادس و السّتين، و قد تقدّم هناك قول الشّارح أنّ الصحيح عندى أنها ماتت و هي واجدة على أبي بكر و عمر، و أنها أوصت أن لا يصلّيا عليها، فانظر ما ذا ترى.

و أما ما تكلّفه الشارح في آخر كلامه في اثبات توبة الخاطئة فدعوى لا تفى باثباتها بيّنة و هو يريد اصلاح أمرها- و لن يصلح العطّار ما أفسد الدّهر- و كيف تتوب عن خطائها و تندم على تفريطها بعد رسوخ الضغن في هذه السنين المتطاولة في قلبها و تزايد أسباب الحقد و الحسد و تراكمها يوما فيوما على ما فصّلها الشارح عن اللّمعاني، و قد تقدّم ما يرشدك إلى بطلان هذه الدعوى في شرح الكلام التاسع و السبعين و اورد هنا مضافا إلى ما سبق ما حققه شيخ الطايفة قدّس اللّه روحه في تلخيص الشافي في إبطال تلك الدّعوى.

قال في محكىّ كلامه في البحار: و أمّا الكلام في توبة عايشة فما بيناه من الطرق الثلاث في توبة طلحة و الزّبير هى معتمدة فيما يدّعونه من توبة عايشة.

أوّلها أنّ جميع ما يروونه من الأخبار لا يمكن ادّعاء العلم فيها و لا القطع على صحّتها، و أحسن الأحوال فيها أن يوجب الظنّ و قد بيّنا أنّ المعلوم لا يرجع عنه بالمظنون.

و الثاني أنها معارضة بأخبار تزيد ما رووه في القوّة أو تساويه، فمن ذلك ما رواه الواقدى باسناده عن مسعبة عن ابن عباس قال: أرسلنى علىّ إلى عايشة بعد الهزيمة و هى فى دار الخزاعييّن يأمرها أن ترجع إلى بلادها و ساق الحديث إلى قوله فبكت مرّة أخرى أشدّ من بكائها الأوّل ثمّ قالت: و اللّه لئن لم يغفر اللّه لنا لنهلكنّ ثمّ ساق الحديث إلى آخره ثمّ قال: فان قيل: ففى هذا الخبر دليل على التوبة و هى قولها عقيب بكائها لئن لم يغفر اللّه لنا لنهلكنّ.

قلنا: قد كشف الأمر ما عقبت هذا الكلام به من اعترافها ببغض أمير المؤمنين و بغض أصحابه المؤمنين، و قد أوجب اللّه عليها محبّتهم و تعظيمهم، و هذا دليل على الاصرار و أنّ بكائها إنّما كان للخيبة لا للتّوبة، و ما كان في قولها لئن لم يغفر اللّه لنا لنهلكنّ من دليل على التّوبة و قد يقول المصرّ مثل ذلك إذا كان عارفا بخطائه فيما ارتكبه، و ليس كلّ من ارتكب ذنبا يعتقد أنّه حسن حتّى لا يكون خائفا من العقاب عليه، و أكثر مرتكبى الذّنوب يخافون العقاب مع الاصرار، و يظهر منهم مثل ما حكى من عايشة و لا يكون توبة و روى الواقدي باسناده أنّ عمّارا رحمة اللّه عليه استأذن على عايشة بالبصرة بعد الفتح فأذنت له فدخل فقال: يا امه كيف رأيت اللّه صنع حين جمع بين الحقّ و الباطل ألم يظهر اللّه الحقّ على الباطل و يزهق الباطل فقالت: إنّ الحرب دول و سجال و قد اديل على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لكن انظر يا عمّار كيف تكون في عاقبة أمرك.

و روى الطبرىّ في تاريخه أنّه لمّا انتهى إلى عايشة قتل أمير المؤمنين قالت:

  • فألقت عصاها و استقرّ بها النّوىكما قرّ عينا بالأياب المسافر

من قتله فقيل: رجل من مراد، فقالت:

  • فان يك تائبا فلقد نعاهبنعى ليس في فيه التراب

فقالت زينب بنت سلمة بن أبي سلمة: أ لعلىّ تقولين هذا فقالت: إنّى أنسى فاذا نسيت فذكّروني، و هذه سخريّة منها بزينب و تمويه خوفا من شناعتها، و معلوم أنّ النّاسي و السّاهى لا يتمثّل بالشّعر في الأغراض المطابقة، و لم يكن ذلك منها إلّا عن قصد و معرفة.

و روى عن ابن عبّاس أنّه قال لأمير المؤمنين لمّا أبت عايشة الرّجوع إلى المدينة: أرى أن تدعها يا أمير المؤمنين بالبصرة و لا ترحلها، فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام: إنّها لا تالو شرّا و لكنّي أردّها إلى بيتها الّذي تركها فيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فانّ اللّه بالغ أمره.

و روى محمّد بن إسحاق عن جنادة أنّ عايشة لمّا وصلت إلى المدينة راجعة من البصرة لم تزل تحرّض النّاس على أمير المؤمنين، و كتبت إلى معاوية و إلى أهل الشّام مع الأسود بن أبي البختري تحرّضهم عليه صلوات اللّه عليه.

و روى عن مسروق أنّه قال: دخلت على عايشة فجلست إليها فحدّثتني و استدعت غلاما أسود يقال له: عبد الرّحمن، فجاء حتّى وقف فقالت: يا مسروق أ تدرى لم سمّيته عبد الرّحمن فقلت: لا، فقالت: حبّا منّى لعبد الرّحمن بن ملجم فأمّا قصّتها في دفن الحسن فمشهورة حتّى قال لها عبد اللّه بن عباس: يوما على بغل و يوما على جمل، فقالت: أو ما نسيتم يوم الجمل يا ابن عبّاس إنّكم لذوو أحقاد.

و لو ذهبنا إلى تقصّى ما روى عنها من الكلام الغليظ الشّديد الدّالّ على بقاء العداوة و استمرار الحقد و الضغينة لأطلنا و أكثرنا، و ما روى عنها من التّلهف و التّحسّر على ما صدر عنها فلا يدلّ على التّوبة إذ يجوز أن يكون ذلك من حيث خابت عن طلبتها و لم تظفر ببغيتها مع الذّلّ الّذي لحقها و ألحقها العار في الدّنيا و الاثم في الآخرة، انتهى كلامه رفع مقامه.

أقول: و يدلّ على استمرار حقدها و بقاء عداوتها أيضا ما في الارشاد للمفيد (ره) قال: روى عكرمة عن عايشة في حديثها له بمرض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و وفاته فقالت في جملة ذلك: فخرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متوكّئا على رجلين أحدهما الفضل بن العبّاس، فلما حكى عنها ذلك لعبد اللّه بن العبّاس قال له: أ تعرف الرّجل الآخر قال: لا لم تسمّه لي، قال: ذاك عليّ بن أبي طالب و ما كانت امّنا تذكره بخير و هى تستطيع.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) خاطب به اهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است كه خطاب كرده است بان اهل بصره را بر وجه قصّه و حكايت كردن حوادث و واقعات عظيمه در زمان آينده از كرامات امامت فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه على اللّه فلينفعل فان اطعتمونى فانّى حاملكم انشاء اللّه على سبيل الجنّة و ان كان ذا مشقّة شديدة و مذاقة مريرة يعنى پس كسى كه قدرت داشته باشد در انوقت اين كه ببندد ذات خود را بر خدا و توكّل نمايد بر خدا در تحمّل شدائد پس البتّه بايد بكند و متحمّل مشقّت گردد در راه خدا پس اگر اطاعت و پيروى كرديد شما مرا پس بتحقيق كه من باعث و سبب مى شوم شما را اگر مشيّت خدا تعلّق گرفته باشد بر استيلاء و ثبات بر راه بهشت و اگر چه راه بهشت صاحب مشقّت بسيار و چشيدن تلخيهاى بى شمار باشد و امّا فلانة فادركها ضعف رأى النّساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين و لو دعيت لتنال من غيرى ما انت الىّ لم تفعل و لها بعد حرمتها الاولى و الحساب على اللّه تعالى يعنى و امّا فلان كس كه عايشه باشد پس دريافته است او را سستى عقل زنان و حسد بسيارى كه جوشيده است در سينه او مثل جوشيدن ديك در كوزه آهنگر و اگر خوانده مى شد از براى اين كه برخورد از غير من بچيزى كه امده است بسوى من در طلب آن چيز كه امارت باشد اجابت نمى كرد بتقريب نداشتن كينه با غير و از براى اوست بعد از عصيان خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) احترام اوّل او كه زوجه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) بود و حساب و جزاء كردار او بر خداى تعالى است در روز حساب است و غرض اعتذار است از متعرّض نشدن او بعد از آن كه مستحقّ عتاب دنيوى نيز شده بود

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَفْعَلْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلَانَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلَا فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ الْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأَوْلَى وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ

يعتقل نفسه على الله يحبسها على طاعته ثم ذكر أن السبيل التي حملهم عليها و هي سبيل الرشاد ذات مشقة شديدة و مذاقة مريرة لأن الباطل محبوب النفوس فإنه اللهو و اللذة و سقوط التكليف و أما الحق فمكروه النفس لأن التكليف صعب و ترك الملاذ العاجلة شاق شديد المشقة و الضغن الحقد و المرجل قدر كبيرة و القين الحداد أي كغليان قدر من حديد

فصل في ترجمة عائشة و ذكر طرف من أخبارها

و فلانة كناية عن أم المؤمنين عائشة أبوها أبو بكر و قد تقدم ذكر نسبه و أمها أم رومان ابنة عامر بن عويمر بن عبد شمس بن عتاب بن أذينة بن سبيع بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالك بن كنانة تزوجها رسول الله ص قبل الهجرة بسنتين بعد وفاة خديجة و هي بنت سبع سنين و بنى عليها بالمدينة و هي بنت تسع سنين و عشرة أشهر و كانت قبله تذكر لجبير بن مطعم و تسمى له و كان رسول الله ص رأى في المنام عائشة في سرقة من حرير عند متوفى خديجة فقال إن يكن هذا من عند الله يمضه روي هذا الخبر في المسانيد الصحيحة و كان نكاحه إياها في شوال و بناؤه عليها في شوال أيضا فكانت تحب أن تدخل النساء من أهلها و أحبتها على أزواجهن في شوال و تقول هل كان في نسائه أحظى مني و قد نكحني و بنى علي في شوال ردا بذلك على من يزعم من النساء أن دخول الرجل بالمرأة بين العيدين مكروه و توفي رسول الله ص عنها و هي بنت عشرين سنة و استأذنت رسول الله ص في الكنية فقال لها اكتني بابنك عبد الله بن الزبير يعني ابن أختها فكانت تكنى أم عبد الله و كانت فقيهة راوية للشعر ذات حظ من رسول الله ص و ميل ظاهر إليها و كانت لها عليه جرأة و إدلال لم يزل ينمي و يستشري حتى كان منها في أمره في قصة مارية ما كان من الحديث الذي أسره إلى الزوجة الأخرى و أدى إلى تظاهرهما عليه و أنزل فيهما قرآنا يتلى في المحاريب يتضمن وعيدا غليظا عقيب تصريح بوقوع الذنب و صغو القلب و أعقبتها تلك الجرأة و ذلك الانبساط و حدث منها في أيام الخلافة العلوية ما حدث و لقد عفا الله تعالى عنها و هي من أهل الجنة عندنا بسابق الوعد و ما صح من أمر التوبة و روى أبو عمر بن عبد البر في كتاب الاستيعاب في باب عائشة عن سعيد بن نصر عن قاسم بن أصبغ عن محمد بن وضاح عن أبي بكر بن أبي شيبة عن وكيع عن عصام بن قدامة عن عكرمة عن ابن عباس قال قال رسول الله ص لنسائه أيتكن صاحبة الجمل الأدبب يقتل حولها قتلي كثير و تنجو بعد ما كادت قال أبو عمر بن عبد البر و هذا الحديث من أعلام نبوته ص قال و عصام بن قدامة ثقة و سائر الإسناد فثقة رجاله أشهر من أن تذكر و لم تحمل عائشة من رسول الله ص و لا ولد له ولد من مهيرة إلا من خديجة و من السراري من مارية و قذفت عائشة في أيام رسول الله ص بصفوان بن المعطل السلمي و القصة مشهورة فأنزل الله تعالى براءتها في قرآن يتلى و ينقل و جلد قاذفوها الحد و توفيت في سنة سبع و خمسين للهجرة و عمرها أربع و ستون سنة و دفنت بالبقيع في ملك معاوية و صلى عليها المسلمون ليلا و أمهم أبو هريرة و نزل في قبرها خمسة من أهلها عبد الله و عروة ابنا الزبير و القاسم و عبد الله ابنا محمد بن أبي بكر و عبد الرحمن بن أبي بكر و ذلك لسبع عشرة خلت من شهر رمضان من السنة المذكورة فأما قوله فأدركها رأي النساء أي ضعف آرائهن و قد جاء في الخبر لا يفلح قوم أسندوا أمرهم إلى امرأة و جاء إنهن قليلات عقل و دين أو قال ضعيفات و لذلك جعل شهادة المرأتين بشهادة الرجل الواحد و المرأة في أصل الخلقة سريعة الانخداع سريعة الغضب سيئة الظن فاسدة التدبير و الشجاعة فيهن مفقودة أو قليلة و كذلك السخاء و أما الضغن فاعلم أن هذا الكلام يحتاج إلى شرح و قد كنت قرأته على الشيخ أبي يعقوب يوسف بن إسماعيل اللمعاني رحمه الله أيام اشتغالي عليه بعلم الكلام و سألته عما عنده فيه فأجابني بجواب طويل أنا أذكر محصوله بعضه بلفظه رحمه الله و بعضه بلفظي فقد شذ عني الآن لفظه كله بعينه قال أول بدء الضغن كان بينها و بين فاطمة ع و ذلك لأن رسول الله ص تزوجها عقيب موت خديجة فأقامها مقامها و فاطمة هي ابنة خديجة و من المعلوم أن ابنة الرجل إذا ماتت أمها و تزوج أبوها أخرى كان بين الابنة و بين المرأة كدر و شنئان و هذا لا بد منه لأن الزوجة تنفس عليها ميل الأب و البنت تكره ميل أبيها إلى امرأة غريبة كالضرة لأمها بل هي ضرة على الحقيقة و إن كانت الأم ميتة و لأنا لو قدرنا الأم حية لكانت العداوة مضطرمة متسعرة فإذا كانت قد ماتت ورثت ابنتها تلك العداوة و في المثل عداوة الحماة و الكنة و قال الراجز

  • إن الحماة أولعت بالكنةو أولعت كنتها بالظنة

ثم اتفق أن رسول الله ص مال إليها و أحبها فازداد ما عند فاطمة بحسب زيادة ميله و أكرم رسول الله ص فاطمة إكراما عظيما أكثر مما كان الناس يظنونه و أكثر من إكرام الرجال لبناتهم حتى خرج بها عن حد حب الآباء للأولاد فقال بمحضر الخاص و العام مرارا لا مرة واحدة و في مقامات مختلفة لا في مقام واحد إنها سيدة نساء العالمين و إنها عديلة مريم بنت عمران و إنها إذا مرت في الموقف نادى مناد من جهة العرش يا أهل الموقف غضوا أبصاركم لتعبر فاطمة بنت محمد و هذا من الأحاديث الصحيحة و ليس من الأخبار المستضعفة و إن إنكاحه عليا إياها ما كان إلا بعد أن أنكحه الله تعالى إياها في السماء بشهادة الملائكة و كم قال لا مرة يؤذيني ما يؤذيها و يغضبني ما يغضبها و إنها بضعة مني يريبني ما رابها فكان هذا و أمثاله يوجب زيادة الضغن عند الزوجة حسب زيادة هذا التعظيم و التبجيل  و النفوس البشرية تغيظ على ما هو دون هذا فكيف هذا ثم حصل عند بعلها ما هو حاصل عندها أعني عليا ع فإن النساء كثيرا ما يجعلن الأحقاد في قلوب الرجال لا سيما و هن محدثات الليل كما قيل في المثل و كانت تكثر الشكوى من عائشة و يغشاها نساء المدينة و جيران بيتها  فينقلن إليها كلمات عن عائشة ثم يذهبن إلى بيت عائشة فينقلن إليها كلمات عن فاطمة و كما كانت فاطمة تشكو إلى بعلها كانت عائشة تشكو إلى أبيها لعلمها أن بعلها لا يشكيها على ابنته فحصل في نفس أبي بكر من ذلك أثر ما ثم تزايد تقريظ رسول الله ص لعلي ع و تقريبه و اختصاصه فأحدث ذلك حسدا له و غبطة في نفس أبي بكر عنه و هو أبوها و في نفس طلحة و هو ابن عمها و هي تجلس إليهما و تسمع كلامهما و هما يجلسان إليها و يحادثانها فأعدى إليها منهما كما أعدتهما قال و لست أبرئ عليا ع من مثل ذلك فإنه كان ينفس على أبي بكر سكون النبي ص إليه و ثناءه عليه و يحب أن ينفرد هو بهذه المزايا و الخصائص دونه و دون الناس أجمعين و من انحرف عن إنسان انحرف عن أهله و أولاده فتأكدت البغضة بين هذين الفريقين ثم كان من أمر القذف ما كان و لم يكن علي ع من القاذفين و لكنه كان من المشيرين على رسول الله ص بطلاقها تنزيها لعرضه عن أقوال الشنأة و المنافقين قال له لما استشاره إن هي إلا شسع نعلك و قل له سل الخادم و خوفها و إن أقامت على الجحود فاضربها و بلغ عائشة هذا الكلام كله و سمعت أضعافه مما جرت عادة الناس أن يتداولوه في مثل هذه الواقعة و نقل النساء إليها كلاما كثيرا عن علي و فاطمة و أنهما قد أظهرا الشماتة جهارا و سرا بوقوع هذه الحادثة لها فتفاقم الأمر و غلظ ثم إن رسول الله ص صالحها و رجع إليها و نزل القرآن ببراءتها فكان منها ما يكون من الإنسان ينتصر بعد أن قهر و يستظهر بعد أن غلب و يبرأ بعد أن اتهم من بسط اللسان و فلتات القول و بلغ ذلك كله عليا ع و فاطمة ع فاشتدت الحل و غلظت و طوى كل من الفريقين قلبه على الشنئان لصاحبه ثم كان بينها و بين علي ع في حياة رسول الله ص أحوال و أقوال كلها تقتضي تهييج ما في النفوس نحو قولها له و قد استدناه رسول الله فجاء حتى قعد بينه و بينها و هما متلاصقان أ ما وجدت مقعدا لكذا لا تكني عنه إلا فخذي و نحو ما روي أنه سايره يوما و أطال مناجاته فجاءت و هي سائرة خلفهما حتى دخلت بينهما و قالت فيم أنتما فقد أطلتما فيقال إن رسول الله ص غضب ذلك اليوم و ما روي من حديث الجفنة من الثريد التي أمرت الخادم فوقفت لها فأكفأتها و نحو ذلك مما يكون بين الأهل و بين المرأة و أحمائها ثم اتفق أن فاطمة ولدت أولادا كثيرة بنين و بنات و لم تلد هي ولدا و أن رسول الله ص كان يقيم بني فاطمة مقام بنيه و يسمي الواحد منهما ابني و يقول دعوا لي ابني و لا تزرموا على ابني و ما فعل ابني فما ظنك بالزوجة إذا حرمت الولد من البعل ثم رأت البعل يتمنى بني ابنته من غيرها و يحنو عليهم حنو الوالد المشفق هل تكون محبة لأولئك البنين و لأمهم و لأبيهم أم مبغضة و هل تود دوام ذلك و استمراره أم زواله و انقضاءه ثم اتفق أن رسول الله ص سد باب أبيها إلى المسجد و فتح باب صهره ثم بعث أباها ببراءة إلى مكة ثم عزله عنها بصهره فقدح ذلك أيضا في نفسها و ولد لرسول الله ص إبراهيم من مارية فأظهر علي ع بذلك سرورا كثيرا و كان يتعصب لمارية و يقوم بأمرها عند رسول الله ص ميلا على غيرها و جرت لمارية نكبة مناسبة لنكبة عائشة فبرأها علي ع منها و كشف بطلانها أو كشفه الله تعالى على يده و كان ذلك كشفا محسا بالبصر لا يتهيأ للمنافقين أن يقولوا فيه ما قالوه في القرآن المنزل ببراءة عائشة و كل ذلك مما كان يوغر صدر عائشة عليه و يؤكد ما في نفسها منه ثم مات إبراهيم فأبطنت شماتة و إن أظهرت كآبة و وجم علي ع من ذلك و كذلك فاطمة و كانا يؤثران و يريدان أن تتميز مارية عليها بالولد فلم يقدر لهما و لا لمارية ذلك و بقيت الأمور على ما هي عليه و في النفوس ما فيها حتى مرض رسول الله ص المرض الذي توفي فيه و كانت فاطمة ع و علي ع يريدان أن يمرضاه في بيتهما و كذلك كان أزواجه كلهن فمال إلى بيت عائشة بمقتضى المحبة القلبية التي كانت لها دون نسائه و كره أن يزاحم فاطمة و بعلها في بيتهما فلا يكون عنده من الانبساط لوجودهما ما يكون إذا خلا بنفسه في بيت من يميل إليه بطبعه و علم أن المريض يحتاج إلى فضل مداراة و نوم و يقظة و انكشاف و خروج حدث فكانت نفسه إلى بيته أسكن منها إلى بيت صهره و بنته فإنه إذا تصور حياءهما منه استحيا هو أيضا منهما و كل أحد يحب أن يخلو بنفسه و يحتشم الصهر و البنت و لم يكن له إلى غيرها من الزوجات مثل ذلك الميل إليها فتمرض في بيتها فغبطت على ذلك و لم يمرض رسول الله ص منذ قدم المدينة مثل هذا المرض و إنما كان مرضه الشقيقة يوما أو بعض يوم ثم يبرأ فتطاول هذا المرض و كان علي ع لا يشك أن الأمر له و أنه لا ينازعه فيه أحد من الناس و لهذا قال له عمه و قد مات رسول الله ص امدد يدك أبايعك فيقول الناس عم رسول الله ص بايع ابن عم رسول الله ص فلا يختلف عليك اثنان قال يا عم و هل يطمع فيها طامع غيري قال ستعلم قال فإني لا أحب هذا الأمر من وراء رتاج و أحب أن أصحر به فسكت عنه فلما ثقل رسول الله ص في مرضه أنفذ جيش أسامة و جعل فيه أبا بكر و غيره من أعلام المهاجرين و الأنصار فكان علي ع حينئذ بوصوله إلى الأمر إن حدث برسول الله ص حدث أوثق و تغلب على ظنه أن المدينة لو مات لخلت من منازع ينازعه الأمر بالكلية فيأخذه صفوا عفوا و تتم له البيعة فلا يتهيأ فسخها لو رام ضد منازعته عليها فكان من عود أبي بكر من جيش أسامة بإرسالها إليه و إعلامه بأن رسول الله ص يموت ما كان و من حديث الصلاة بالناس ما عرف فنسب علي ع عائشة أنها أمرت بلالا مولى أبيها أن يأمره فليصل بالناس لأن رسول الله كما روي قال ليصل بهم أحدهم و لم يعين و كانت صلاة الصبح فخرج رسول الله ص و هو في آخر رمق يتهادى بين علي و الفضل بن العباس حتى قام في المحراب كما ورد في الخبر ثم دخل فمات ارتفاع الضحى فجعل يوم صلاته حجة في صرف الأمر إليه و قال أيكم يطيب نفسا أن يتقدم قدمين قدمهما رسول الله في الصلاة و لم يحملوا خروج رسول الله ص إلى الصلاة لصرفه عنها بل لمحافظته على الصلاة مهما أمكن فبويع على هذه النكتة التي اتهمها علي ع على أنها ابتدأت منها و كان علي ع يذكر هذا لأصحابه في خلواته كثيرا و يقول إنه لم يقل ص إنكن لصويحبات يوسف إلا إنكارا لهذه الحال و غضبا منها لأنها و حفصة تبادرتا إلى تعيين أبويهما و أنه استدركها بخروجه و صرفه عن المحراب فلم يجد ذلك و لا أثر مع قوة الداعي الذي كان يدعو إلى أبي بكر و يمهد له قاعدة الأمر و تقرر حاله في نفوس الناس و من اتبعه على ذلك من أعيان المهاجرين و الأنصار و لما ساعد على ذلك من الحظ الفلكي و الأمر السمائي الذي جمع عليه القلوب و الأهواء فكانت هذه الحال عند علي أعظم من كل عظيم و هي الطامة الكبرى و المصيبة العظمى و لم ينسبها إلا إلى عائشة وحدها و لا علق الأمر الواقع إلا بها فدعا عليها في خلواته و بين خواصه و تظلم إلى الله منها و جرى له في تخلفه عن البيعة ما هو مشهور حتى بايع و كان يبلغه و فاطمة عنها كل ما يكرهانه منذ مات رسول الله ص إلى أن توفيت فاطمة و هما صابران على مضض و رمض و استظهرت بولاية أبيها و استطالت و عظم شأنها و انخذل علي و فاطمة و قهرا و أخذت فدك و خرجت فاطمة تجادل في ذلك مرارا فلم تظفر بشي ء و في ذلك تبلغها النساء و الداخلات و الخارجات عن عائشة كل كلام يسوؤها و يبلغن عائشة عنها و عن بعلها مثل ذلك إلا أنه شتان ما بين الحالين و بعد ما بين الفريقين هذه غالبة و هذه مغلوبة و هذه آمرة و هذه مأمورة و ظهر التشفي و الشماتة و لا شي ء أعظم مرارة و مشقة من شماتة العدو فقلت له رحمه الله أ فتقول أنت إن عائشة عينت أباها للصلاة و رسول الله ص لم يعينه فقال أما أنا فلا أقول ذلك و لكن عليا كان يقوله و تكليفي غير تكليفه كان حاضرا و لكم أكن حاضرا فأنا محجوج بالأخبار التي اتصلت بي و هي تتضمن تعيين النبي ص لأبي بكر في الصلاة و هو محجوج بما كان قد علمه أو يغلب على ظنه من الحال التي كان حضرها قال ثم ماتت فاطمة فجاء نساء رسول الله ص كلهن إلى بني هاشم في العزاء إلا عائشة فإنها لم تأت و أظهرت مرضا و نقل إلى علي ع عنها كلام يدل على السرور ثم بايع علي أباها فسرت بذلك و أظهرت من الاستبشار بتمام البيعة و استقرار الخلافة و بطلان منازعة الخصم ما قد نقله الناقلون فأكثروا و استمرت الأمور على هذا مدة خلافة أبيها و خلافة عمر و عثمان و القلوب تغلي و الأحقاد تذيب الحجارة و كلما طال الزمان على علي تضاعفت همومه و باح بما في نفسه إلى أن قتل عثمان و قد كانت عائشة فيها أشد الناس عليه تأليبا و تحريضا فقالت أبعده الله لما سمعت قتله و أملت أن تكون الخلافة في طلحة فتعود الإمرة تيمية كما كانت أولا فعدل الناس عنه إلى علي بن أبي طالب فلما سمعت ذلك صرخت وا عثماناه قتل عثمان مظلوما و ثار ما في الأنفس حتى تولد من ذلك يوم الجمل و ما بعده هذه خلاصة كلام الشيخ أبي يعقوب رحمه الله و لم يكن يتشيع و كان شديدا في الاعتزال إلا أنه في التفضيل كان بغداديا فأما قوله ع و لو دعيت لتنال من غيري مثل ما أتت إلي لم تفعل فإنما يعني به عمر يقول لو أن عمر ولي الخلافة بعد قتل عثمان على الوجه الذي قتل عليه و الوجه الذي أنا وليت الخلافة عليه و نسب إلى عمر أنه كان يؤثر قتله أو يحرض عليه و دعيت عائشة إلى أن تخرج عليه في عصابة من المسلمين إلى بعض بلاد الإسلام تثير فتنة و تنقض البيعة لم تفعل و هذا حق لأنها لم تكن تجد على عمر ما تجده على علي ع و لا الحال الحال فأما قوله و لها بعد حرمتها الأولى و الحساب على الله فإنه يعني بذلك حرمتها بنكاح رسول الله ص لها و حبه إياها و حسابها على الله لأنه غفور رحيم لا يتعاظم عفوه زلة و لا يضيق عن رحمته ذنب فإن قلت هذا الكلام يدل على توقفه ع في أمرها و أنتم تقولون إنها من أهل الجنة فكيف تجمعون بين مذهبكم و هذا الكلام قلت يجوز أن يكون قال هذا الكلام  قبل أن يتواتر الخبر عنده بتوبتها فإن أصحابنا يقولون إنها تابت بعد قتل أمير المؤمنين و ندمت و قالت لوددت أن لي من رسول الله ص عشرة بنين كلهم ماتوا و لم يكن يوم الجمل و إنها كانت بعد قتله تثني عليه و تنشر مناقبه مع أنهم رووا أيضا أنها عقيب الجمل كانت تبكي حتى تبل خمارها و أنها استغفرت الله و ندمت و لكن لم يبلغ أمير المؤمنين ع حديث توبتها عقيب الجمل بلاغا يقطع العذر و يثبت الحجة و الذي شاع عنها من أمر الندم و التوبة شياعا مستفيضا إنما كان بعد قتله ع إلى أن ماتت و هي على ذلك و التائب مغفور له و يجب قبول التوبة عندنا في العدل و قد أكدوا وقوع التوبة منها ما روي في الأخبار المشهورة أنها زوجة رسول الله ص في الآخرة كما كانت زوجته في الدنيا و مثل هذا الخبر إذا شاع أوجب علينا أن نتكلف إثبات توبتها و لو لم ينقل فكيف و النقل لها يكاد أن يبلغ حد التواتر

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام (خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم:)

القسم الأول

فمن استطاع عند ذلك أن يّعتقل نفسه على اللّه فليفعل، فان أطعتمونى فإنّى حاملكم- إن شاء اللّه- على سبيل الجنّة، و إن كان ذا مشقّة شديدة، وّ مذاقة مريرة، وّ أمّا فلانة فأدركها رأى النّساء، و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين، و لو دعيت لتنال من غيرى ما أتت إلىّ لم تفعل، و لها بعد حرمتها الأولى، و الحساب على اللّه.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه اهل بصره را در آن مخاطب و از پيش آمدهاى سخت و دشوار اخبار فرموده: (اى اهل بصره شما روزهاى سخت و پر فتنه در پيش داريد) هنگام آن فتنه در هر كسى كه نيروى فرمان بردارى از خدا است بايستى آنرا بجا آورد (تا مگر خدا آن فتنه را از شما بگرداند) و شما اگر از فرمان من سرپيچى نكنيد من بخواست خدا شما را براه بهشت خواهم كشانيد. گو اين كه اين كار دشوار و تلخ مزه باشد (در مذاق اهل باطل حق تلخ و مردم را از عادات نكوهيده شان منصرف كردن و بسوى سعادت ابدى كشانيدن دشوار و سخت است) امّا عايشه (كه با من دشمنى ورزيده، و بجنگ من برخاست اين است كه) رأى سست زنانه او را دريافت، و در سينه اش همچون آهنگران كين توزى و حسد جوشيدن گرفت (و باين جهة بر عليه من قيام كرده، و جنگ بصره را سر پا كرد) و اگر او را بر مى انگيختند تا آنچه را كه با من كرده، با ديگرى بجاى آورد نمى كرد، و احترام و بزرگى اوّليّه او (كه در زمان حيوة رسول خدا (ص) داشت بجا است و) برايش باقيست، حساب و باز پرسيش هم (در آخرت) با خداوند است (چون از امّهات مؤمنين است بپاس همسريش با رسول خدا از كيفر كردارش در دنيا ديده پوشيده، و بخدا و آخرتش واگذار مى كنيم (خداوند هم در قيامت براى او عذابى مقرّر فرموده، چنانكه در س 33 ى 30 فرمايد: يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً اى زنان پيغمبر هر يك از شما كه كار زشت و ناشايسته آشكارا انجام دهد عذاب او دو برابر ديگران، و اين كار بر خدا آسان است.

در اينجا لازم است نكته متذكّر گرديم: و آن اينست كه پاره كسان كه درست در افكار و عقايد و سخنان ابن ابى الحديد غور و بررسى نكرده اند او را شيعه پنداشته اند، در صورتى كه او يكى از متعصّبين معتزله و اهل سنّت بوده، و در نهج البلاغه در هر موردى كه حقّانيّت مذهب تشيّع را حضرت امير المؤمنين عليه السّلام آشكارا اثبات فرموده، او تا توانسته است بتأويلات بارده و دلايل پوچى كه ابدا مورد قبول عقل نيست پرداخته است. مثلا در همين خطبه كه نكوهش و گله حضرت امير المؤمنين (ع) از عايشه هويدا و آشكار و هيچ راه ترديدى در مخلّد بودن او در آتش باقى نمانده است، محبّت عايشه و يا پيروى از طريقه غير مستقيم شارح معتزلى را چنان كور و كر ساخته است كه بسيارى از سخنان خود را كه در باره اهل البيت از زبان حضرت رسول (ص) نقل كرده بكلّى فراموش و كوشيده است تا مگر دامان عايشه را از لوث عار و گرد شنار ناروائيهائى كه او مرتكب شده است پاك سازد، و در صفحه 437 جلد 2 در ترجمه قسمتى از خطبه، 5 كه در وصف اهل البيت است خودش آيه ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا را نقل و در ذيل آن حديث شريف إنّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى، حبلان ممدودان من السّماء، لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض را آورده، و با همه دست و پاهائى كه زده، و حق كشيهائى كه كرده باز نتوانسته است انكار كند، بلكه خودش اثبات كرده كه منكر و مبغض على (ع) و فاطمه (ع) مخلّد در آتش است، و در اوايل جلد يكّم در شرح حديث فاطمة بضعة مّنّى، من اذاها فقد اذانى، و من اذانى فقد اذا اللّه اعتراف كرده است كه آزار كننده على و فاطمه آزار كننده خدا و رسول است، و در قيامت در جهنّم است، با اين وصف در شرح و تأويل خطبه مذكور كه رسيده بدون ذرّه انصاف و توجه بگفته هاى ما قبل خودش در جلد 2 از صفحه 457 الى صفحه 460 از قول ابى يعقوب استادش بذكر علل و جهاتى كه موجبات حسد و كين توزى عايشه را با على و فاطمه سلام اللّه عليهما فراهم آورده پرداخته و مى گويد: عايشه پس از قتل على عليه السّلام توبه كرده و از اهل بهشت شد، ما اينجا از ابن ابى الحديد و امثال او مى پرسيم، آيا روى سخن خداوند كريم در قرآن مجيد باكى است كه فرمايد: يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ، وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً مگر نه اين است كه چون از علم خدا و رسول گذشته بود كه عايشه چكاره است لذا خداوند جلوتر اين اولتيماتوم سخت را به آنها كرد، تا راه عذرى باقى نمانده باشد، آقاى ابن ابى الحديد تو كه در چندين جاى كتابت حديثى را كه حضرت پيغمبر (ص) بزنهاى خود فرمود: أتّيكنّ صاحبة الجمل الأدبب تنجها كلاب الحوأب را نقل كرده و بعد ميگوئى حضرت بعايشه فرمود: اى عايشه بترس از اين كه صاحب آن شتر، و خلاصه كسى كه تيغ بر روى على كشيده، و جنگ جمل را سر پا كند تو باشى، و او را بقول خودت صريحا از اين اقدام نهى كرد، و او نشنيد، و كرد آنچه كرد، ديگر براى چه تو و اصحابت بر خلاف قول خدا و رسول و وجدان و نوشته هاى خودت رفتار كرده، و عايشه را با آن همه خونهاى ناحقّى كه بگردن گرفت از تائبين و اهل بهشت مى دانيد، نعوذ باللّه من اللّجاج و الإلحاد و العناد).

نظم

  • الا اى اهل بصره فتنه سختكشد زين پس بسوى شهرتان رخت
  • هر آن كس راست آن روز استطاعت خدا را بايدش كردن اطاعت
  • برد فرمان خدا را از دل و جانبگرداند مگر آن فتنه يزدان
  • ز فرمانم نباشيد ار كه سركش نگردد تا دلم از غم مشوّش
  • بيارىّ خدا از رنج و زحمتكشانم جانب جنّات و رحمت
  • بدنياتان شود لازم سيادت به عقبى بهرتان گردد سعادت
  • خود اين كار ار چه سخت و بيمناك استبگو باشد مرا از آن چه باك است
  • اگر آن تلخ نزد اهل كين است گوارا نزد من چون انگبين است
  • به سختيها نمايم پا فشارىكشمتان بل براه رستگارى
  • بمن شد عايشه گر بر سر جنگ ز كارش عرصه شد بر من بسى تنگ
  • ز زن طبعيش رأنى سست دريافتسر از حكم خدائى سخت بر تافت
  • چو آن و يكى كز آهنگر بجوشدلهيب سركش و تندش خرد شد
  • چنين در سينه وى ديك كينهبجوشيد و برون شد از مدينه
  • بافكار زنانه گشت پابست مقام خويشتن را داد از دست
  • پيمبر هر سفارش را كه فرمودبوى آن را ز خاطر پاك بزدود
  • جمل را بر نشست از ماء حوأب گذر كرد و به بصره راند مركب
  • حجاب شرم را بر كند از تنبتن پوشيد ز آهن ذرع و جوشن
  • ز لجّ افشرد پى اندر ره كجحرم را كرد تبديل او بهودج
  • بجاى حكم خفض صوت قرآن بمردان داد اندر جنگ فرمان
  • ز هر سو جمع گردش مردمان كردز مردان سيل خون اين زن روان كرد
  • بجاى آنكه در خانه نشيندكه مرد ديگرى او را نبيند
  • شد او باعث بقتل سى هزارانچو اندر پشت عسكر داد جولان
  • حميرا آتشى سوزان بر افروخت كه جمعى را چو خود اندر ميان سوخت
  • خدا فرمود هر كس كشت يكتنچنان باشد كه زد از خلق گردن
  • به محشر هست جاى او جهنّم بود آتش براى او فراهم
  • صبا از من بگو با اهل سنّتكه گويند عايشه شد سوى توبت
  • چو قتل نفس باشد از كبائربتوبت نيست او را امر دائر
  • پذيرفتار از قاتل خدا نيستبراى عايشه توبت روا نيست
  • بنا حق در جمل او مردها كشت در اين فتنه بشير او مى زد انگشت
  • بديگر جاى قرآن حىّ داورچنين گفته بزنهاى پيمبر
  • كه هر يك از شما كز او تراوش كند كارى كه باشد زشت و فاحش
  • عذاب او ز حق باشد دو چندانبود اين بر خدا بس سهل و آسان
  • ز حكم حق حميراء خود بدر شدوز او ناشى هزاران قتل و شرّ شد
  • شما گوئيد بازش جا بهشت استمسلمان و اين سخن بسيار زشت است
  • اگر او را كسى ميكرد واداركه آن طوريكه با من كرد رفتار
  • دهد با ديگرى از كينش انجامبدان هرگز نكرد البّته اقدام
  • ولى چون اين زن جلف سبك سرزمانى با پيمبر بوده همسر
  • ز پيغمبر بجا چون احترام استبجا بهرش همان جاه و مقام است
  • بسوى بصره گر او كرد آهنگ بمن بگرفت كار جنگ را تنگ
  • خورد خون مرا تا از ميانهنمود او خون عثمان را بهانه
  • بمن گر چه دلش دائم بكين است ولى چون ز امّهات مؤمنين است
  • فرو خوردم ز خود از اين سبب خشمز كيفر دادنش بر دوختم چشم
  • حسابش در قيامت بى چه و چندبود كيفر دهد او را خداوند
  • خدا كنيم از او خواهد كشيدنبه آتش بايد او را جا گزيدن

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS