خطبه 157 نهج البلاغه بخش 2 : ضرورت تقوا و خود سازى

خطبه 157 نهج البلاغه بخش 2 : ضرورت تقوا و خود سازى

موضوع خطبه 157 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 157 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 157 نهج البلاغه بخش 2

2 ضرورت تقوا و خود سازى

متن خطبه 157 نهج البلاغه بخش 2

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لَا يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلَا وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى عِبَادَ اللَّهِ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَعَزِّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ الْفَنَاءِ لِأَيَّامِ الْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسِيرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لَا يَدْرُونَ مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ أَلَا فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اللَّهُ مِنَ الْخَيْرِ مَتْرَكٌ وَ لَا فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ الشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اللَّهِ احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الْأَعْمَالُ وَ يَكْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ الْأَطْفَالُ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ لَا تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ وَ لَا يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ

ترجمه مرحوم فیض

(و چون بهشت جاويد جز با پرهيزكارى بدست نمى آيد مى فرمايد:) بندگان خدا بدانيد، تقوى و پرهيزكارى سراى حصار دار ارجمندى است، و گناه سراى حصار دار خوار كه ساكن خود را (از بلاء و سختى) نگاه نمى دارد، و هر كه بآن پناه برد حفظش نمى كند، آگاه باشيد بسبب پرهيزكارى نيش زهر دار گناهان دور ميشود، و بيقين و باور (ايمان بخدا و رسول) پايان بلند مرتبه (بهشت جاويد) بدست مى آيد. بندگان خدا از خدا بترسيد، از خدا بترسيد در ارجمندترين اشخاص نزد خودتان و دوستترين آنها پيش شما (بفكر و انديشه خود باشيد، زيرا آشكار است كه هر كسى خويشتن را از همگان ارجمندتر و دوستتر مى دارد) زيرا خداوند براى شما دين حقّ را آشكار نموده، و راههاى آنرا روشن گردانيده (راه نيك و بد را در قرآن كريم بيان فرموده و سخنان پيغمبر و اوصياء آن حضرت را در دسترس قرار داده) پس (كار خود را آسان مشماريد كه پس از مرگ يا) شقاوت و بدبختى همراه است (براى كسيكه بدستور خدا و رسول رفتار نكرده) يا سعادت و خوشبختى هميشگى (براى آنكه پيرو خدا و رسول بوده) پس در روزهاى نابود شونده (دنيا) براى روزهاى باقى (آخرت) توشه برداريد كه راه توشه برداشتن را بشما نموده اند (خداوند سبحان در قرآن كريم س 2 ى 197 مى فرمايد: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ، الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا يعنى توشه برداريد و بهترين توشه پرهيزكارى است، و اى خردمندان از من بترسيد و پرهيزكار باشيد) و به كوچ كردن (از اين جهان) مأموريد، و براى رفتن شما (از دنيا) شتاب ميكنند، پس شما مانند سوارانى هستيد ايستاده كه (آماده رفتن مى باشيد، و) نمى دانيد كى به رفتن مأمور خواهيد شد (از اين جهان خواهيد رفت). آگاه باشيد چه كار است با دنيا كسيرا كه براى آخرت آفريده شده و چه ميكند با دارائى كسيكه بزودى آنرا از او مى گيرند، و زيان گناه و باز پرسى آن براى او باقى مى ماند (پس خردمند براى دوستى دنيا اين همه تلاش نكرده و براى گرد آوردن دارائى بسيار كوشش ننموده عمر عزيز خويش را بيهوده صرف نمى نمايد). بندگان خدا، آنچه خداوند وعده داده از نيكوئى و پاداش (اطاعت و بندگى) رها كردنى نيست (زيرا فضل و احسان خداوند بزرگترين و بهترين احسان است) و آنچه كه نهى فرموده از بدى و كيفر (معصيت و نافرمانى) خواستنى نيست (زيرا كيفر خداوند سختترين كيفرها است) بندگان خدا بر حذر باشيد از روزى كه در آن اعمال رسيدگى ميشود (روز نامه گفتار و كردار هر كس را ديده كوچكترين نيك و بد آنها را وارسى خواهند نمود) و اضطراب و نگرانى در آنروز بيشمار است، و كودكان در آن پير ميشوند (در قرآن كريم س 73 ى 17 مى فرمايد: فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً يعنى اگر كافر شويد چگونه پرهيز مى كنيد از روزى كه كودكان را پير مى كنيد، اشاره باينكه روزى است بسيار سخت و ترسناك). بندگان خدا بدانيد، ديده بانانى از خودتان و جاسوس هايى از اندامتان بر شما هست (چنانكه در قرآن كريم س 24 ى 24 مى فرمايد: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى روز رستخيز زبانها و دستها و پاهاى ايشان بر آنها گواهى دهند بآنچه را كه بجا مى آورند) و (از فرشتگان) نگاه دارنده هايى هستند كه از روى راستى كردار و شماره نفسهايتان را ضبط مى نمايند (مى نويسند، چنانكه در قرآن كريم س 50 ى 16 مى فرمايد: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ يعنى ما به انسان از رگ گردن نزديكتريم، هنگاميكه دو فرشته فرا مى گيرند و هميشه يكى از راست و يكى از چپ با او است، هيچ سخنى نمى گويد مگر اينكه نزد او است نگهبان آماده. و اين براى اتمام حجّت است و گر نه خداوند بهمه جزئيّات آگاه است) تاريكى شب تار شما را از اين فرشتگان نمى پوشاند و در بزرگ محكم بسته شده شما را از آنها پنهان نمى گرداند (خلاصه هميشه و در هر جا با شما همراه هستند)

ترجمه مرحوم شهیدی

بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگارى خانه اى است چون دژ استوار، و ناپارسايى خانه اى بى بنياد و خوار، نه ساكنانش را از آسيب نگاهبان است، و نه كسى كه بدان پناه برد در امان است. بدانيد كه با پرهيزكارى توان ريشه خطاها را بريد و با يقين به نهايت درجه بلند توان رسيد. بندگان خدا خدا را، خدا را، واپاييد در حقّ نفسى كه از همه چيز نزد شما گراميتر است و دوست داشتنى تر. همانا خدا راه حق را براى شما آشكار كرده و جاده هاى آن را پديدار. پس يا بدبختيى است گريبانگير، و يا خوشبختى پايان ناپذير. پس توشه گيريد در روزهاى سپرى شدنى براى روزهاى ماندنى. توشه را به شما نشان دادند، و كوچ كردن را فرمان دادند. و به رفتنتان برانگيختند. همانا شما همچون كاروانى هستيد كه بر جاى مانده اند، و نمى دانند كى آنان را به رفتن فرمان مى دهند. هان با دنيا چه كند كسى كه براى آخرتش آفريده اند، و با مال چه كند آن كه به زودى آن مال از وى ربوده است و وبال و حساب آن برگردن او مانده. بندگان خدا خيرى را كه خدا وعده داده واگذاشتنى نيست، و شرّى را كه از آن نهى فرموده رغبت كردنى نه. بندگان خدا از روزى بترسيد كه كرده ها را روز وارسى و حساب است. روزى كه پر از تشويش و اضطراب است. كودكان در آن پير گردند- و مردم در بند كرده خود اسير- . بندگان خدا بدانيد كه از شما بر شما نگاهبانانى است، و از اندامهاتان مراقبانى، و حافظانى. كه كرده هاى شما را به درستى در حساب مى آرند، و نفسهاتان را مى شمارند. نه شبى سياه شما را از آنان مى پوشاند، و نه درى استوار پنهان كردنتان تواند. 

ترجمه مرحوم خویی

بدانيد اى بندگان خدا كه تقوى حصن حصينى است با عزّت، و فسق و فجور خانه حصنى است با ذلّت كه منع نمى كند أهل خود را از بلا و مكاره، و حفظ نمى كند كسى را كه پناه برد بسوى او، آگاه باشيد كه با تقوى بريده مى شود نيش پر زهر گناها، و با يقين درك مى شود غاية قصوى.

اى بندگان بپرهيزيد از خدا در عزيزترين نفسها بر شما و دوست ترين آنها بسوى شما، پس بدرستى كه حق تعالى واضح گردانيده از براى شما راه حق را، و ظاهر نموده راههاى آن را، پس نهايت كار يا شقاوتيست لازم، يا سعادتيست دائم پس توشه برداريد در روزهاى فنا از براى روزهاى بقا، پس بتحقيق كه راه نموده شديد بر توشه آخرت و مامور شديد برحلت و حثّ و ترغيب شديد بسير كردن بسوى وطن اصلى، پس بدرستى كه شما مانند سوارانيد منتظر ايستاده كه نمى دانيد چه وقت مأمور خواهيد شد بحركت.

آگاه باشيد چه مى كند دنيا را كسى كه خلق شده است از براى آخرت، و چه كار دارد با مال كسى كه بعد از زمان قليل سلب مى شود از آن و باقى مى ماند بر او و بال و حساب آن، اى بندگان خدا بدرستى كه نيست مر چيزى را كه وعده فرموده است خدا از نيكوئى جاى تركى، و نيست در آنچه نهى فرموده از آن از بدى جاى رغبتى، اى بندگان خدا حذر نمائيد از روزى كه جستجو مى شود در آن عملها، و بسيار مى شود در آن زلزله، و پير مى شوند در آن بچه گان.

بدانيد اى بندگان خدا كه بر شما است نگهبانان از نفسهاى خودتان، و جاسوسان از أعضاء و جوارح شما، و نگهدارندگان راست و درست يعنى كرام الكاتبين كه نگه مى دارند عملهاى شما را و شماره نفسهاى شما را در حالتى كه نمى پوشاند شما را از ايشان تاريكى شب تار، و پنهان نمى سازد شما را از آنها در محكم بسته شده

شرح ابن میثم

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لَا يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلَا وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى عِبَادَ اللَّهِ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَعَزِّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ الْفَنَاءِ لِأَيَّامِ الْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسِيرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لَا يَدْرُونَ مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ أَلَا فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اللَّهُ مِنَ الْخَيْرِ مَتْرَكٌ وَ لَا فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ الشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اللَّهِ احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الْأَعْمَالُ وَ يَكْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ الْأَطْفَالُ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ لَا تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ وَ لَا يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ  

اللغة

حمة العقرب: إبرتها، و هي محلّ سمّها. و الرتاج: الغلق.

المعنى

ثمّ نبّه على فضيلة اخرى للتقوى و هي كونها قاطعا لحمة الخطايا و لفظ الحمة مستعار لها باعتبار كونها أسبابا مستلزمة للأذى في الآخرة كما يستلزم إبرة العقرب أو سمّها للأذى، و من روى حمّة مشددّة أراد شدّة الخطايا و بأسها لأنّ حمة الحرّ معظمته، و ظاهر كون التقوى قاطعا لبأس الخطايا و ماحيا لآثارها، و لمّا أشار إلى كون التقوى حاسما لمادّة الخطايا و كان بذلك إصلاح القوّة العمليّة أشار إلى أنّ اليقين الّذي به إصلاح القوّة النظريّة سبب لإدراك الغاية القصوى فإنّ الإنسان إذا حصل على كمال القوّة النظريّة باليقين و على كمال القوّة العمليّة بالتقوى بلغ الغاية القصوى من الكمال الإنسانىّ.

ثمّ عقّب بتحذير السامعين من اللّه تعالى في أعزّ الأنفس عليهم و أحبّها إليهم، و في الكلام إشارة إلى أنّ للإنسان نفوسا متعدّدة و هى باعتبار مطمئنّة، و أمّارة بالسوء، و لوّامة.

و باعتبار عاقلة، و شهويّة، و غضبيّة. و الإشارة إلى الثلاث الأخيرة. و أعزّها النفس العاقلة. إذ هي الباقية بعد الموت، و لها الثواب و عليها العقاب، و فيها الوصيّة، و غاية هذا التحذير حفظ كلّ نفسه ممّا يوبقها في الآخرة، و ذلك بالاستقامة على سبيل اللّه، و لذلك قال: فقد أوضح لكم سبيل الحقّ و أبان طرقه، و روى و أنار طرقه: أي بالآيات و النذر. ثمّ نبّه على غايتى سبيل الحقّ و سبيل الباطل بقوله: فشقوة لازمة أو سعادة دائمة. ثمّ عاد إلى الحثّ على اتّخاذ الزاد بعد أن ذكر التقوى تنبيها على أنّ الزاد هو التقوى كما قال تعالى «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى »«» و أيّام البقاء الحال الّتي بعد الموت، و دلالتهم على الزاد في الآية الّتي دلّهم اللّه تعالى بها عليه و أمرهم بالظعن كقوله تعالى «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ»«» الآية و قوله «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» و بالجملة فكلّ أمر بالإعراض عن الدنيا و التنفير عنها فهو مستلزم للحثّ على الظعن و الأمر بالمسير عن الدنيا بالقلوب لأنّ الظعن هنا هو قطع درجات المعارف و الأعمال في سبيل اللّه و صراطه المستقيم و المسير فيها، و يحتمل أن يريد بالحثّ على المسير حثّ الليل و النهار بتعاقبهما على الأعمار فهما سابقان حثيثان عنيفان فيجب التنبيه لسوقهما على اتّخاذ الزاد لما يسوقان إليه. و قوله: و إنّما أنتم كركب. إلى آخره. فوجه التشبيه ظاهر فالإنسان هو النفس، و المطايا هي الأبدان و القوى النفسانيّة، و الطريق هى العالم الحسّيّ و العقليّ، و السير الذي ذكره قبل الموت هو تصرّف النفس في العالمين لتحصيل الكمالات المسعدة و هي الزاد لغاية السعادة الباقية، و أمّا السير الثاني الّذي هو وقوف ينتظرون و لا يدرون متى يؤمرون به فهو الرحيل إلى الآخرة من دار الدنيا و طرح البدن و قطع عقبات الموت و القبر إذ الإنسان لا يعرف وقت ذلك.

و حينئذ يتبيّن لك من سرّ هذا الكلام أنّ قوله: و امرتم بالظعن مع قوله: لا تدرون متى تؤمرون بالسير. غير متنافيين كما ظنّه بعضهم. ثمّ أخذ في تزهيد الدنيا و التنفير عنها بذكر أنّ الإنسان غير مخلوق لها بل لغيرها و مقتضى العقل أن يعمل الإنسان لما خلق له، و في تزهيد المال بتذكير سلبه عن قليل بالموت و بقاء الحساب عليه و تبعاته من عقارب الهيئات الحاصلة بسبب محبّته و جمعه و التصرّف الخارج عن العدل فيه لاسعة لمقتنيه. ثمّ عقّب بالترغيب في وعد اللّه بأنّه ليس منه مترك: اى ليس منه عوض و بدل في النفاسة بالتنفير عمّا نهى اللّه عنه بكونه لا مرغب فيه: أى ليس فيه مصلحة ينبغي أن يجعلها العاقل غاية مقصوده له. إذ هو تعالى أعلم بالمصالح فلا يليق بجوده أن ينهى العبد عمّا فيه مصلحة راجحة. ثمّ عقّب بالتحذير من يوم الوعيد و وصفه بالصفات الّتي باعتبارها يجب الخوف منه و العمل له و هي فحص الأعمال فيه و نقاش الحساب عليه كقوله تعالى «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»«» و ظهور الزلزال كقوله تعالى «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» و شيب الأطفال كقوله تعالى «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً»«». و أعلم أنّ هذه الصفات في يوم القيامة ظاهرة في الشريعة، و قد سلّط التأويل عليها بعض من تحذلق فقال: أمّا الفحص عن الأعمال فيرجع إلى إحاطة اللوح المحفوظ بها و ظهورها للنفس عند مفارقتها للبدن أو إلى انتقاش النفوس بها كما تقدّم شرحه كقوله تعالى «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً»«» الآية، و أمّا ظهور الزلزال فيحتمل أن يريد التغيّر الّذي لا بدّ منه و الاضطراب العارض للبدن عند مفارقة النفس و التشويش لها أيضا على ما تقدّم من الإشارة إلى أنّ الدنيا هي مقبرة النفوس و أجداثها، و أمّا مشيب الأطفال فكثيرا ما يكنّى بذلك عن غاية الشدّة يقال هذا أمر تشيب فيه النواصي و تهرم فيه الأطفال إذا كان صعبا. و لا أصعب على النفس من حال المفارقة و ما بعدها.

ترجمه شرح ابن میثم

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لَا يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلَا وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى عِبَادَ اللَّهِ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَعَزِّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ الْفَنَاءِ لِأَيَّامِ الْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسِيرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لَا يَدْرُونَ مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ أَلَا فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اللَّهُ مِنَ الْخَيْرِ مَتْرَكٌ وَ لَا فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ الشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اللَّهِ احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الْأَعْمَالُ وَ يَكْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ الْأَطْفَالُ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ لَا تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ وَ لَا يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ  

لغات

حمة العقرب: نيش كژدم و اين محلّ زهر آن است. رتاج: بستن

ترجمه

اى بندگان خدا بدانيد تقوا پناهگاهى است ارجمند و استوار، و گناه و بى تقوايى سرايى است سست و خوار، كه بدى را از اهلش دور نمى سازد، و كسى را كه به آن پناه برد حفظ نمى كند، آگاه باشيد به وسيله پرهيزگارى نيش زهرآگين گناهان بريده مى شود، و با يقين عاليترين درجات به دست مى آيد. بندگان خدا از خدا بترسيد، بترسيد در باره آنانى كه نزد شما عزيزترين و محبوبترين كسان به شمارند، زيرا خداوند دين حقّ را براى شما آشكار و راههاى آن را برايتان روشن ساخته است، فرجام كار يا بدبختى دائمى و يا سعادت هميشگى است، پس در اين روزهاى فانى براى ايّام باقى، زاد و توشه آماده سازيد، شما به توشه آخرت راهنمايى گرديده، و به كوچ كردن، فرمان داده شده ايد، و براى به راه افتادن ترغيب شده ايد، همانا شما همچون سوارانى هستيد كه بر جاى ايستاده ايد و نمى دانيد در چه زمان دستور حركت به شما داده خواهد شد، هان كسى را كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار است و با مالى كه بزودى از او گرفته مى شود و تنها و بال و حساب آن براى او باقى است چه مى كند بندگان خدا پاداشهاى نيكى را كه خداوند وعده داده رها كردنى نيست، و كيفر كارهاى بدى را كه نهى كرده خواستنى نيست. بندگان خدا بپرهيزيد از روزى كه در آن كارها باز پرسى مى شود، و لرزه و اضطراب در آن بسيار است و كودكان از بيم آن پير مى شوند. بندگان خدا بدانيد مراقبانى از خودتان و ديده بانانى از اعضا و جوارحتان و حسابگران راستگويى بر شما گمارده اند كه كارها و شماره نفسهايتان را ثبت مى كنند، ظلمت شب تار، شما را از آنها پوشيده نمى دارد و درهاى محكم و استوار، شما را از آنها پنهان نمى سازد

شرح

سپس آن حضرت دوباره فضيلت تقوا را گوشزد مى كند و براى آن واژه الدّار الحصينة (سراى استوار) را استعاره فرموده است، يعنى هر كس به آن تحصّن جويد نيرومند مى گردد، زيرا تقوا نفس را در حصار مصونيّت خود قرار مى دهد براى اين كه تقوا در دنيا او را از اخلاق ناپسند كه باعث پستى و فرومايگى و افتادن در بسيارى از ورطه هاى هلاكت دنيوى است حفظ مى كند، و در آخرت نيز وى را از آثار و ثمرات اين صفات زشت و ملكات پست كه مستلزم عذاب دردناك الهى است مصون مى دارد، همچنين آن حضرت به صفت زشت فجور (آلودگى به گناه) كه عبارت از نقصان عفّت است اشاره مى كند و براى آن واژه حصن ذليل را استعاره فرموده است، يعنى فجور سرايى است زبون كه فاقد ايمنى است وجه استعاره اين است كه فجور و تبهكارى مستلزم ارتكاب اعمالى است كه ضدّ تقوا و پرهيزگارى است، و چون اين واژه در مقابل عفّت قرار دارد لازم است در اين جا تقوا به عفّت و زهد كه جنبه خوب و پسنديده صفت بهيمى و شهوانى انسان است تخصيص و تفسير گردد. پس از اين امام (ع) يكى ديگر از فضيلتهاى تقوا را بيان مى كند كه آن قطع كننده و بر كننده نيش زهرآلود گناهان است، واژه حمة براى خطاها و گناهان استعاره شده، زيرا همان گونه كه نيش كژدم يا زهر آن موجب اذيّت و آزار است گناهان نيز در آخرت موجب شكنجه و عذاب است، برخى حمة را با تشديد نقل كرده اند كه در اين صورت مراد شدّت و سختى گناهان است، زيرا در تعبير حمّة الحرّ مراد شدّت گرماست اين كه تقوا نيش زهرآگين سختى و بدبختى گناهان را قطع، و آثار آن را محو مى كند روشن است و نيازى به توضيح و تفسير ندارد. امام (ع) پس از آن كه تقوا و پرهيزگارى را بركننده و از بيخ برآرنده مادّه و ريشه گناهان معرّفى فرموده از نظر اين كه تقوا موجب اصلاح قواى عملى انسان است به صفت يقين كه موجب اصلاح قواى نظرى و سبب وصول به هدف نهايى و عاليترين مقاصد انسانى است اشاره مى فرمايد، زيرا انسان اگر به وسيله يقين به كمال قواى نظرى، و به سبب تقوا به اصلاح قواى عملى دست يابد به هدف عالى و مقصد نهايى كه وصول به درجه كمال انسانى است نائل شده است. سپس آن حضرت شنوندگان را بيم مى دهد كه در باره آنچه نزد آنها عزيزتر و محبوبتر است از خداوند بترسند، در اين سخن اشاره است به اين كه نفس آدمى داراى مراتب متعدّد است، به اعتبارى مطمئنّه، و به اعتبار ديگر امّاره، و در مرحله اى لوّامه است، همچنين از نظر عاقله و از نظر ديگر شهويّه و در مرحله اى غضبيّه است، و در اين جا اشاره به مراتب سه گانه اخير است كه گراميترين آنها نفس عاقله است، زيرا همين نفس عاقله است كه پس از مرگ نيز باقى و پايدار مى ماند، و مستحقّ ثواب يا عقاب مى گردد و در باره آن توصيه و سفارش شده است، و مقصود از اين هشدار اين است كه انسان نفس خود را كاملا از آنچه موجب هلاكت او در آخرت مى گردد حفظ كند، و اين به وسيله استقامت در دين خدا و سلوك در راه او ميسّر مى گردد، از اين رو فرموده است: خداوند راه حقّ را براى شما آشكار و گذرگاههاى آن را برايتان بيان كرده است، در برخى از نسخه ها أنار طرقه نقل شده است يعنى با آيات و انذارهاى خود راههاى آن را روشن كرده است. پس از اين امام (ع) به پايان و نتيجه راه حقّ و باطل اشاره كرده و فرموده است: پايان كار يا بد بختى دائمى و يا سعادت هميشگى است، و سپس براى بار ديگر تشويق مى كند كه توشه آخرت برگيرند و پيش از اين بيان فرموده بود كه توشه آخرت تقوا و پرهيزگارى است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى «»»، مراد از ايّام بقا دوران پس از مرگ است، اين كه فرموده است: قد دللتم على الزّاد آيه اى است كه خداوند در آن مردم را به چگونگى توشه آخرت دلالت، و به كوچ كردن و شتافتن امر كرده است، و آن آيه شريفه «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ...«»» مى باشد، همچنين آيه «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ«»» است، ليكن بطور كلّى همه اوامرى كه در باره اعراض از دنيا و دورى جستن از آن است مستلزم ترغيب مردم به وارستگى و دل از دنيا كندن است، زيرا منظور از كوچ كردن در اين جا طىّ درجات معرفت و عمل در راه خدا و سلوك در صراط مستقيم است، و ممكن است مراد از حثثتم على المسير (بر كوچ كردن ترغيب شده ايد) ترغيب شب و روز باشد كه با از پى هم در آمدن خود عمرها را مى گذرانند و انسان را به سوى مقصد مى رانند، آنها در اين كار با شور و شوق و سرسختى عمل مى كنند و بر يكديگر سبقت مى گيرند، از اين رو لازم است با توجّه و هشيارى به اين كه شب و روز آنان را به سوى آخرت سوق مى دهد براى آن جا زاد و توشه فراهم كنند. فرموده است: و إنّما أنتم كركب... تا آخر. جهت مشابهت انسانها به سواران روشن است، زيرا روح آدمى به منزله سواره و بدن و قواى نفسانى او مانند مركب است و راهى كه مى پيمايد جهان حسّ و عقل است، منظور از سير، پيش از مرگ كه در جمله و حثثتم على المسير آمده است فعاليّتها و تلاشهاى نفس، براى تحصيل كمالات سودمند و سعادتبخش در دو جهان حسّ و انديشه است و همين كمالات توشه و زاد راه آخرت براى رسيدن به سعادت باقى است. امّا سير دوّم، در آن جا كه فرموده است آنها سوارانى هستند ايستاده و منتظر، كه نمى دانند در چه زمان به آنها دستور حركت داده مى شود، عبارت از كوچ كردن از دنيا به سوى آخرت، و زايل شدن بدن، و پيمودن عقبات و راههاى دشوار مرگ و قبر است، زيرا انسان زمان اينها را نمى داند، با اين توضيح معناى گفتار آن حضرت كه فرموده است: و أمرتم بالظّعن و همچنين مفهوم عبارت لا تدرون متى تؤمرون بالسّير روشن مى گردد و دانسته مى شود كه بر خلاف آنچه برخى گمان كرده اند، اين دو سخن با يكديگر منافات ندارد. پس از اين امام (ع) با بيان اين كه انسان براى دنيا آفريده نشده بلكه براى غير آن خلق گرديده به تحقير دنيا و لزوم دورى جستن از آن پرداخته است، زيرا مقتضاى عقل اين است كه انسان براى چيزى كه به خاطر آن آفريده شده كار كند، همچنين با ذكر اين كه بزودى با فرا رسيدن مرگ، اموال انسان از او گرفته خواهد شد مال دنيا را حقير و ناچيز مى شمارد، همان اموالى كه تنها حساب آن بر عهده اش باقى مى ماند، و وبال و تبعات آن كه بر اثر محبّت در تحصيل و جمع مال، و همچنين اعمال غير عادلانه به صورت كژدمهايى در آمده است، پيوسته با نيش خود گردآورنده مال را مى آزارند، سپس مردم را به آنچه خداوند وعده داده ترغيب و گوشزد مى كند كه وعده هاى خداوند را نمى توان ترك كرد يعنى به اندازه اى گرانقدر و پر ارزش است كه چيزى با آن برابر نمى شود، همچنين مردم را از ارتكاب آنچه خداوند نهى كرده است به نفرت و بيزارى دستور و تذكّر مى دهد كه اين اعمال سزاوار رغبت نيست، يعنى در آنچه خداوند منع كرده هيچ مصلحت و فايده اى نيست كه سزاوار باشد انسان خردمند آن را هدف و مطلوب خود قرار دهد، زيرا خداوند متعال به مصالح امور از همه داناتر است، و اگر در چيزى مصلحت و رجحانى باشد شايسته جود و كرم او نيست كه بندگان را از آن باز دارد. سپس آن حضرت مردم را از روز جزا بيم و پرهيز مى دهد، و آن را بگونه اى تعريف و توصيف مى كند كه انسان از آن بيمناك مى شود و براى رهايى از آن به كار و عمل مى پردازد، مى فرمايد قيامت روز بررسى اعمال و رسيدگى به حساب است، چنان كه قرآن فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«»» و روز زلزال است چنان كه فرموده است: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها«»» و روزى است كه كودكان يكباره پير شوند كه در قرآن است «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً«»» بايد دانست اين صفاتى كه براى قيامت بيان شده در شرع ظاهر و ثابت است، ليكن برخى از ياوه انديشان به تأويل آنها پرداخته و گفته اند: فحص از اعمال عبارت از احاطه لوح محفوظ به اعمال و ظهور آنها در نفس هنگام جدايى آن از بدن، و يا چنان كه پيش از اين شرح داده شده نقش بستن آنها در نفوس است، همچنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً«»» و محتمل است مراد از ظهور زلزال دگرگونى و تشويش و اضطرابى باشد كه ناگزير هنگام جدايى از بدن بر نفس عارض مى گردد و چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد دنيا گورستان نفوس است، امّا در باره پير شدن كودكان، بسيارى از اوقات اين جمله بطور كنايه آورده مى شود تا نهايت شدّت امرى را برساند، چنان كه اگر كارى سخت و دشوار گردد در باره آن گفته مى شود اين كار موها را سپيد و كودكان را پير مى كند، آشكار است كه براى نفس انسان چيزى سخت تر و دشوارتر از حال جدايى آن از بدن و احوال پس از آن نيست. پس از اين سخنان امام (ع) با ذكر اين كه هر كسى را نگهبانى قرين و همراه است مردم را از ارتكاب گناه بيم مى دهد، مراد از نگهبان، اعضا و جوارح انسان است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ«»» و فرموده است: «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا«»» شهادت در اين جا، گواهى دادن و بازگو كردن به زبان حال است، زيرا هر عضوى از اعضاى انسان كه مباشر يكى از افعال اوست حضورش در علم الهى با آنچه از او صادر شده به منزله شهادت زبانى در حضور پروردگار است، و دلالتى گوياتر دارد، مراد از حافظان صدق، كرام الكاتبين است كه در ذيل خطبه نخست در باره آنها سخن گفته ايم، و اين كه چيزى انسان را از آنها پوشيده نمى دارد معناى آن روشن است.

شرح مرحوم مغنیه

اعلموا عباد اللّه أنّ التّقوى دار حصن عزيز. و الفجور دار حصن ذليل لا يمنع أهله و لا يحرز من لجأ إليه. ألا و بالتّقوى تقطع حمة الخطايا. و باليقين تدرك الغاية القصوى. عباد اللّه، اللّه اللّه في أعزّ الأنفس عليكم، و أحبّها إليكم. فإنّ اللّه قد أوضح لكم سبيل الحقّ و أنار طرقه. فشقوة لازمة أو سعادة دائمة، فتزوّدوا في أيّام الفناء لأيّام البقاء. فقد دللتم على الزّاد و أمرتم بالظّعن. و حثثتم على المسير. فإنّما أنتم كركب وقوف لا يدرون متى يؤمرون بالمسير. ألا فما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه، و تبقى عليه تبعته و حسابه. عباد اللّه، إنّه ليس لما وعد اللّه من الخير مترك، و لا فيما نهى عنه من الشّرّ مرغب. عباد اللّه، احذروا يوما تفحص فيه الأعمال. و يكثر فيه الزّلزال. و تشيب فيه الأطفال.

اللغة:

و لا يحرز: لا يحفظ. و الحمة- بتخفيف الميم- السم، و تطلق على ابرة العقرب لعلاقة المجاورة و التبعة: آثار العمل.

الإعراب:

كلمة اللّه الأولى نصب على التحذير، و الثانية تأكيد، و شقوة خبر لمبتدأ محذوف أي فمصيركم شقاء أو سعادة، و يوما مفعول به لا حذروا أو منصوب بنزع الخافض أي احذروا من يوم، و لا يجوز أن يكون مفعولا فيه، لأن الخوف الآن منه لا فيه.

المعنى:

(و اعلموا عباد اللّه ان التقوى- الى- من لجأ اليه). للصادق المخلص هيبة و مكانة عند اللّه و الناس، و مكانته هذه حصن حصين من تهم المفترين، و نيل المجرمين، أما الخائن الكذوب فحصنه أوهن من بيت العنكبوت (و بالتقوى يقطع حمة الخطايا) لا سبيل الى الوقاية من سوء العاقبة إلا باتباع الهدى و الحق: فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى - 123 طه». (و باليقين تدرك الغاية القصوى). إذا تم علم الانسان خاف من الغفلات و الهفوات، و من خاف أعد العدة، و عمل جاهدا حتى يبلغ غايته.

(اللّه اللّه في أعز الأنفس عليكم إلخ).. قال قائل: ان أعز هنا للتفضيل، و ان للإنسان أنفسا عديدة: أمّارة و لوامة و عاقلة و غضبية و شهوانية.. و هذا التقسيم مجرد خيال لأن تعدد الصفات و الحالات لا تستدعي تعدد الموصوف- و على الأقل- هو بعيد عن إفهام المخاطبين، و الصواب ان المراد بكلام الإمام هنا عين المراد بقوله تعالى: فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24 البقرة».

(فإن اللّه قد أوضح لكم سبيل الحق) في كتابه و سنّة نبيه (فشقوة لازمة) للمجرمين في الآخرة (أو سعادة دائمة) للمتقين (فتزودوا- الى- يؤمرون بالسير). نحن ضيوف في هذه الدار، و في غد الى نعيم أو جحيم، و السعيد من وفّق الى عمل ينجيه من عذاب الحريق.

(فما يصنع بالدنيا من خلق للآخرة إلخ).. خلق الانسان ليعمل في دنياه الفانية لآخرته الباقية، فإن أصاب مالا من حل، و أنفقه في حل فقد تحرر من التبعات، و أمن من العثرات، و ان أخذه من حرام أو أنفقه في حرام فهو عليه نار و جحيم، و ان ادخر و كنز ما يزيد عن حاجته فللوارث لذته، و على الموروث اثمه و تبعته.

(ليس لما وعد اللّه من الخير مترك، و لا فيما نهى عنه من الشر مرغب).

يجاهد الانسان و يناضل ليجلب الخير الى نفسه، و يدافع و يكافح ليتقي من الشر، و اللّه سبحانه معه في ذلك، و هو أرحم به من الأم بوليدها، و لذا منحه العقل و القدرة، و أوضح له سبيل الخير و الشر، فكيف يرغب في هذا، و يترك ذاك اللهم إلا إذا كان عدو نفسه، أو أساء الظن بخالقه (احذروا يوما إلخ).. و من أنكر هذا اليوم و كان منه على شك فهل يشك في ان الحق أحق أن يتبع، و ان المحبة و المساواة خير من الحقد و المعاداة، و ان الاخلاص و الاستقامة أفضل من الانحراف و الخيانة.. ان الاستقامة هي طريق السعادة و النجاة عند اللّه، و ان الخيانة هي السبيل الى الزلزال و الأهوال عنده تعالى، و إذن فالشك في وجود الجنة و النار شك في وجود الاستقامة و الخيانة، و في وجود الخير و الشر.

اعلموا عباد اللّه أنّ عليكم رصدا من أنفسكم، و عيونا من جوارحكم، و حفّاظ صدق يحفظون أعمالكم. و عدد أنفاسكم. لا تستركم منهم ظلمة ليل داج، و لا يكنّكم منهم باب ذو رتاج

اللغة:

رصدا: جمع راصد، و هو الرقيب. و ليل داج: شديد الظلام. و أرتج الباب: أغلقه إغلاقا محكما.

الإعراب:

داج صفة مؤكدة لليل

المعنى:

(ان عليكم رصدا من أنفسكم إلخ).. لا عصمة للإنسان، و لذا نقول: كل فكرة يجوز عليها الخطأ و الصواب، و كل قول يحتمل الصدق و الكذب، و ليس من شك ان من أخطأ بلا قصد و تقصير فلا سبيل عليه، و إنما السبيل على من قصر و تهاون، أو تعمد الذنب و الخطيئة، و أكثر الناس جرما و عقابا من أصر على الذنب و رفض التوبة، و أشد منه عقابا من خادع الناس، و ارتدى ثوب الصالحين، و ليس منهم.

و قد يصيب الزائغ المخادع بعض ما يريد، و لكنه لن يسلم من العقاب في الدنيا و الآخرة، أما في هذه فلأن اللّه لا تخفى عليه خافية سواء أحدثت في ليل أم من وراء حجاب. بالإضافة إلى ما أشار اليه الإمام، و صرحت به الآية الكريمة: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ- 24 النور». أما حسابه في الدنيا فعلى الناس و ضميره هو بالذات، فإن الناس قد يخدعون بعض الوقت، و لكنهم لن يخدعوا طول الوقت، و حين تتكشف لديهم الحقائق يكون رد الفعل قاسيا و قويا. أما حساب الضمير فيكون بالتأنيب و التوبيخ.

الضمير:

و تسأل: ان كلمة الضمير تدور كثيرا على ألسنة الناس، و يقذفونها في محاوراتهم قذف المسلّمات حتى كأنها أوضح من البديهيات مع انها غامضة، أو ليست بهذه المكانة من الوضوح، فما هو تحديد الضمير و المراد منه.

الجواب: الضمير شعور من الداخل تواق لكل خير يبتسم له و يستريح، و عزوف عن كل شر يعبس له، و ينفر منه.

الضمير إحساس من الأعماق يسألك و يحاسبك حين تهدأ منك الأعصاب، و يثوب اليك الرشد، و تغيب عنك كل نزوة و كل فكرة تقلقك و تزعجك.. يأتيك هذا الضمير في خلواتك و أنت تستلقي على الفراش في عتمة الليل، أو تجلس وحيدا على شاطى ء بحر أو مجرى نهر، أو بين الأعشاب و تحت الأشجار.

يأتيك لكي يسألك و يحاسبك عن سوء ما قلت أو فعلت بالأمس أو منذ سنوات و يقول: ما جرى لك حتى كان منك ما كان هل كنت مجنونا، أو ما ذا و هناك سؤال يطرح نفسه، و هو من أين جاء هذا الضمير و ما هو المصدر لرؤيته هل هذه الرؤية ذاتية تماما كتمييز العين بين الألوان، أو هي انعكاس عن التربية أو الدين أو تقاليد المجتمع و مقاييسه. و بكلمة واحدة هل الضمير حاسة فطرية أم مكتسبة.

الجواب: إن الضمير على نوعين: فطري و مكتسب، فما كل شعور بالتأنيب هو فطري على الاطلاق، و لا هو مكتسب على الاطلاق، و من البداهة ان الضمير لا يؤنب على أي فعل إلا اذا اعتقد فاعله بتحريمه، و عندئذ ننظر الى مصدر هذا الاعتقاد، فإن كان وليد التربية أو الدين أو المجتمع فهو مكتسب لا محالة، و ان لم يستند الى شي ء من ذلك بشكل من الأشكال فهو فطري و ذاتي بحكم البديهة- مثلا- اذا أكل الهندوكي من لحم البقرة، ثم أنبه ضميره على أكله فهذا الضمير انعكاس عن الدين و المجتمع، و كذلك المسلم اذا أكل لحم الخنزير أو الميتة، و اذا أساء واحد من الناس عن قصد و عمد لمن أحسن اليه لا لشي ء إلا لأنه أحسن اليه، ثم ندم و أحس بالذنب و الخطيئة فهذا المؤنب المؤدب هو الضمير الفطري، لأنه من الداخل لا من الخارج. أما تحريم الدين و المجتمع لهذه الإساءة فلا مصدر له إلا الضمير المشترك بين جميع الناس أي ان تحريم الدين و المجتمع لهذه الإساءة هو فرع و تبع لحكم الفطرة و الضمير.

و الى هذه الفطرة أو الضمير أشار النبي (ص) بقوله: «البر ما اطمأنت اليه النفس، و اطمأن اليه القلب، و الاثم ما حاك في النفس و تردد في الصدر، و ان أفتاك الناس و أفتوك» و على هذا الأساس كان سقراط يحاول و يجادل الناس، و هو يطوف في الشوارع و الأسواق.

هذا، الى ان أكثر الزامات الدين و المجتمع تتخذ منطلقها من الضمير الفطري و أي إلزام لا يستند الى الفطرة مباشرة أو ينتهي اليها فما هو بشي ء.. لو نفينا هذا الوازع الذاتي عن الانسان لجردناه من إنسانيته، و كان هو و الحيوان سواء في القياس، و كان قولنا: هذه الفكرة خطأ و تلك صواب، و هذا خير و ذاك شر- لغوا و هراء.

شرح منهاج البراعة خویی

اعلموا عباد اللّه أنّ التّقوى دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع أهله، و لا يحرز من لجأ إليه، ألا و بالتّقوى تقطع حمة الخطايا، و باليقين تدرك الغاية القصوى، عباد اللّه اللّه اللّه في أعزّ الأنفس عليكم، و أحبّها إليكم، فإنّ اللّه قد أوضح لكم سبيل الحقّ، و أنار طرقه، فشقوة لازمة، أو سعادة دائمة، فتزوّدوا في أيّام الفناء لأيّام البقاء، قد دللتم على الزّاد، و أمرتم بالظّعن، و حثثتم على المسير، فإنّما أنتم كركب وقوف لا تدرون متى تؤمرون بالسّير، ألا فما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة، و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه، و يبقى عليه تبعته و حسابه، عباد اللّه إنّه ليس لما وعد اللّه من الخير مترك و لا فيما نهى عنه من الشّرّ مرغب، عباد اللّه احذروا يوما تفحص فيه الأعمال، و يكثر فيه الزّلزال، و تشيب فيه الأطفال، اعلموا عباد اللّه أنّ عليكم رصدا من أنفسكم، و عيونا من جوارحكم، و حفّاظ صدق يحفظون أعمالكم، و عدد أنفاسكم، لا تستركم منهم ظلمة ليل داج، و لا يكنّكم منهم باب ذور تاج

اللغة

(الحمة) بضمّ الحاء و فتح الميم ابرة العقرب و هى محلّ سمّها، و ربّما يطلق على نفس السمّ، و يروى حمّة بالتّشديد من حمة الحرّ و هو معظمة و (رتج) الباب أغلقه كارتجه

الاعراب

قوله: اللّه اللّه في أعزّ الأنفس، منصوبان على التّحذير، و حذف العامل وجوبا اي احذروا اللّه أو اتّقوا اللّه قال نجم الأئمة: و حكمة اختصاص وجوب الحذف بالمحذر منه المكرّر كون تكريره دالّا على مقارنة المحذر منه للمحذر بحيث يضيق الوقت إلّا عن ذكر المحذر منه على أبلغ ما يمكن، و ذلك بتكريره و لا يتّسع لذكر العامل مع هذا المكرّر، و إذا لم يكرّر الاسم جاز إظهار العامل اتّفاقا و قوله: فشقوة لازمة أو سعادة دائمة، مرفوعان على الخبريّة أى فعاقبتكم شقوة أو سعادة، أو مبتدءان محذوفا الخبر، و لا يضرّ نكارتهما لكونهما نكرة موصوفة و التّقدير فشقوة لازمة لمن نكب عنها أو سعادة دائمة لمن سلكها، أى سلك هذه الطرق، و يجوز أن يكونا فاعلين لفعل محذوف.

و قوله: فما يصنع، استفهام انكارى على سبيل التّقريع و التّوبيخ، و عن في قوله. عمّا قليل، بمعنى بعد، و الضّمير في قوله: انّه ليس آه للشّأن

المعنى

و لمّا كان السّبق إلى الجنّة و النّجاة من النّار لا يحصل إلّا بالتّقوى و بالكفّ عن الفجور أردفه بذكر ثمرات هذين الوصفين و شرح ما يترتّب عليهما من الفضايل و الرّذائل فقال: (اعلموا عباد اللّه أنّ التّقوى دار حصن عزيز و الفجور دار حصن ذليل) قال الشّارح المعتزلي: أى دار حصانة، فأقيم الاسم مقام المصدر هذا و نسبة العزّة و الذّلّة إلى الدّار من التّوسّع باعتبار عزّة من تحصّن بالأوّل و ذلّة من تحصّن بالآخر أمّا الأوّل فلأنّ التقوى تحرز من اتّقى في الدّنيا من الرّذايل المنقصة و القبايح الموقعة له في الهلكات و المخازى، و في الآخرة من النار و غضب الجبّار كالحصن الحصين الذي يحرز متحصّنه من المضارّ و المكاره.

و أما الثاني فلأنّ الفجور يوقع الفاجر في الدّنيا في المعاطب و المهالك و لا ينجيه في الآخرة من العذاب الأليم و السخط العظيم، فهو بمنزلة دار غير وثيق البنيان منهدم الحيطان و الجدران (لا يمنع أهله و لا يحرز من لجأ إليه) و من تحصّن بدار كذلك ليكوننّ ذليلا مهانا لا محالة.

(ألا و بالتّقوى تقطع حمة الخطايا) التشبيه المضمر في النفس للخطايا بالعقارب أو بذوات السموم من الحيوان استعارة بالكناية و ذكر الحمة تخييل و القطع ترشيح و المراد أنّ بالتقوى يتدارك و ينجبر سريان سمّ الخطايا و الآثام في النفوس الموجب لهلاكها الأبد كما يقطع سريان سموم العقارب و الأفاعي في الأبدان بالباد زهر و الترياق و يمنع من نفوذها في أعماق البدن بقطع العضو الملدوغ من موضع اللّدغ، و على رواية حمة بالتشديد فالمقصود أنّ بها تدفع شدّتها و ترفع.

و لمّا نبّه على كون التقوى حاسمة لمادّة الخطايا، و كان بذلك إصلاح القوّة العمليّة نبّه على ما به يحصل إصلاح القوّة النّظرية أعني اليقين فقال: (و باليقين تدرك الغاية القصوى) و إدراكها به لأنّ الانسان إذا كملت قوّته النّظريّة باليقين و قوّته العمليّة بالتّقوى، بلغ الغاية القصوى من الكمال الانساني البتّة.

ثمّ عاد عليه السّلام إلى تحذير العباد تأكيدا للمراد فقال: (عباد اللّه اللّه اللّه) أى راقبوه سبحانه و اتّقوه تعالى (في أعزّ الأنفس عليكم و أحبّها إليكم) الظّاهر أنّ المراد بأعزّ الأنفس عليهم نفسهم، إذ كلّ أحد يحبّ نفسه بالذّات و لغيره بالعرض و التّبع، و لذلك قال سبحانه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ قدّم الأمر بوقاية النّفس على الأهل لكونها أولى بها من الغير هذا.

و قال الشّارح البحراني: و في الكلام إشارة إلى أنّ للانسان نفوسا متعدّدة و هى باعتبار مطمئنة و أمّارة بالسّوء و لوّامة و باعتبار عاقلة و شهويّة و غضبيّة، و الاشارة إلى الثّلاث الأخيرة و أعزّها النّفس العاقلة إذ هى الباقية بعد الموت و عليها العقاب و فيها العصبيّة.

أقول: كون كلامه عليه السّلام إشارة إلى ما ذكره بعيد غايته (فانّ اللّه قد أوضح لكم سبيل الحقّ و أنار طرقه) و يروى فأبان طرقه، فالعطف للتّفسير يعني أنّه سبحانه أتمّ الحجّة عليكم، و أزال العذر عنه بما بعثه من الأنبياء و الرّسل و أنزله من الزّبر و الكتب، و أبلج لكم نهج الحقّ على لسانهم (ف) لم يبق بعد ذلك إلّا (شقوة لازمة) لمن نكب عنه (أو سعادة دائمة) لمن سلكه كما قال عزّ من قائل إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.

ثمّ عاد على الحثّ على أخذ الزّاد ليوم المعاد و قال: (فتزوّدوا في أيّام الفناء لأيّام البقاء قد دللتم على الزّاد) أى دلّكم اللّه سبحانه عليه بقوله: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى .

(و أمرتم بالظعنّ) و الرحيل (و حثثتم على المسير) يحتمل أن يكون الظّعن و المسير كنايتين عن ترك الدّنيا و الرّغبة في الآخرة و السّير إليها بالقلوب و النّفوس، فيكون المراد بالأمر و الحثّ ما ورد في الكتاب و السّنة من الآيات و الأخبار المنفّرة من الاولى و المرغبة في الاخرى، و يجوز أن يراد بهما معناهما الحقيقي أعني السّير و الرّحلة إلى الآخرة بالأبدان فيكون الأمر و الحثّ كناية عمّا أو جد اللّه من الأسباب المعدّة لفساد المزاج المقربة إلى الموت، و عن اللّيل و النّهار الحاديين للانسان بتعاقبها إلى وطنه الأصلي على ما مرّ تحقيقا و تفصيلا في شرح الخطبة الثّالثة و السّتين.

(فانّما أنتم كركب وقوف لا تدرون متى تؤمرون بالسّير) لمّا أمرهم بالتّزوّد في الدّنيا علّله بذلك تنبيها على وجوب المبادرة إلى أخذ الزّاد لأنّ المسافر إذا كان زمام أمره بيد غيره و لا يعلم متى يسار به لزم عليه أن يبادر إلى زاده كيلا يفجاه السّفر و يسير بغير زاد فيعطب.

قال الشّارح البحراني: قوله: فانّما أنتم كركب إلى آخره فوجه التّشبيه ظاهر، فالانسان هو النّفس، و المطايا هى الأبدان و القوى النّفسانيّة و الطريق هى العالم الحسيّ و العقلي، و السّير الّذي ذكر ما قبل الموت هو تصرّف النّفس في العالمين لتحصيل الكمالات المعدّة و هى الزّاد لغاية السّعادة الباقية، و أمّا السّير الثّاني الّذي هم وقوف ينتظرون و لا يدرون متى يؤمرون به فهو الرّحيل إلى الآخرة من دار الدّنيا و طرح البدن و قطع عقبات الموت و القبر إذ الانسان لا يعرف وقت ذلك.

(ألا فما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة) الاستفهام في معرض التّنفير عن الدّنيا و التّوبيخ لطالبيها إذ الانسان لمّا كان مخلوقا للآخرة فمقتضى العقل أن يصرف همّته إليها لا إلى الدّنيا الزّائلة عنه عن قليل (و ما يصنع بالمال عمّا قليل يسلبه) و هو في معرض التّنفير عن المال بالتّنبيه على أنّه مسلوب عنه بعد زمان قليل فيزول سريعا لذّته (و يبقى عليه تبعته) أى اثمه (و حسابه) و ما كان هذا وصفه فحرىّ بأن يرفض و يترك لا أن يقتنى و يجمع.

ثمّ رغّب في الخير بقوله (عباد اللّه أنّه ليس لما وعد اللّه من الخير مترك) أى ليس للخيرات و المثوبات الّتي وعدها اللّه سبحانه في كتابه و على لسان نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محلّ لأن تترك رغبة عنها إلى غيرها إذ كلّ خير دونها زهيد، و كلّ نفع عندها قليل كما قال عزّ من قائل: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا و في سورة آل عمران: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ. هذا و مقصوده عليه السّلام بذلك الكلام التّرغيب في الطّاعات المحصّلة للخيرات الاخرويّة و التّحضيض عليها و على القيام بوظائفها.

ثمّ نفرّ عن الشّر بقوله (و لا فيما نهى عنه من الشّر مرغب) أى ليس في المحرّمات و المعاصى التّي نهى اللّه سبحانه عنها محلّ لأن يرغب فيها مع وجود نهيه و كونها مبغوضة عنده محصّلة للآثام و العقوبات الدّائمة (عباد اللّه احذروا يوما تفحص فيه الأعمال) أى تكشف و تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودّلو أنّ بينها و بينه أمدا بعيدا (و يكثر فيه الزّلزال) و نظير التّحذير عنه بكثرة الزّلزال التّحذير في قوله تعالى: يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ. قال في مجمع البيان معناه يا أيّها العقلاء المكلّفون اتّقوا عذاب ربّكم و اخشوا معصية ربّكم إنّ زلزلة الأرض يوم القيامة أمر عظيم هايل لا يطاق، يوم ترون الزّلزلة أو السّاعة تشغل كلّ مرضعة عن ولدها و تنساه، و تضع الحبالي ما في بطونها و هو تهويل لأمر القيامة و تعظيم لما يكون فيه من الشّدايد أى لو كان ثمّ مرضعة لذهلت أو حامل لوضعت و إن لم يكن هناك حامل و لا مرضعة، و ترى النّاس سكارى من شدّة الخوف و الفزع، و ما هم بسكارى من الشّراب و قيل: معناه كأنّهم سكارى من ذهول عقولهم لشدّة ما يمرّ بهم لأنّهم يضطربون اضطراب السّكران هذا (و) لشدّة ذلك اليوم أيضا (يشيب فيه الأطفال) كما قال تعالى: يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً.

قال الطّبرسيّ: و هذا وصف لذلك اليوم و شدّته كما يقال هذا أمر يشيب منه الوليد و تشيب منه النّواصي إذا كان عظيما شديدا.

و قال الشّارح المعتزلي: قوله عليه السّلام و يشيب فيه الأطفال كلام جار مجرى المثل و ليس ذلك على حقيقته لأنّ الامّة مجتمعة على أنّ الأطفال لا يتغيّر حالهم في الآخرة إلى الشّيب، و الأصل في هذا أنّ الهموم و الأحزان إذا توالت على الانسان شاب سريعا قال أبو الطّبيب:

  • و الهمّ يخترم الجسيم مخافةو يشيب ناصية الصّبيّ و يهرم

ثمّ عقّب بالتّحذير من المعاصي بقوله (اعلموا عباد اللّه أنّ عليكم رصدا من أنفسكم) أى حرسا و حفظة ملازمين لكم غير منفكّين عنكم، و أراد به الجوارح و الأعضاء، و لذا فسّره بقوله (و عيونا من جوارحكم) مراقبين لكم شهداء عليكم يوم القيامة كما قال تعالى في سورة السّجدة: وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

روى في الصّافي عن القمّي نزلت في قوم تعرض عليهم أعمالهم فينكرونها فيقولون ما عملنا شيئا منها، فيشهد عليهم الملائكة الّذين كتبوا عليهم أعمالهم قال الصّادق عليه السّلام فيقولون للّه: يا ربّ هولاء ملائكتك يشهدون لك، ثمّ يحلفون باللّه ما فعلوا من ذلك شيئا و هو قول اللّه عزّ و جلّ «يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم» و هم الّذين غصبوا أمير المؤمنين عليه السّلام فعند ذلك يختم اللّه عزّ و جلّ على ألسنتهم و ينطق جوارحهم فيشهد السّمع بما سمع ممّا حرّم اللّه، و يشهد البصر بما نظر به إلى ما حرّم اللّه عزّ و جلّ، و يشهد اليدان بما أخذتا، و تشهد الرّجلان بما سعتا فيما حرّم اللّه، و يشهد الفرج بما ارتكب ممّا حرّم اللّه، ثمّ أنطق اللّه عزّ و جلّ ألسنتهم، فيقولون هم لجلودهم: لم شهدتم علينا الآية قال: و الجلود الفروج.

و في الصّافي عن القمّي أيضا في تفسير قوله تعالى في سورة يس: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

قال: إذا جمع اللّه عزّ و جلّ الخلق يوم القيامة دفع إلى كلّ إنسان كتابه فينظرون فيه فينكرون أنّهم عملوا من ذلك شيئا، فتشهد عليهم الملائكة، فيقولون، يا ربّ ملائكتك يشهدون لك، ثمّ يحلفون أنّهم لم يعملوا من ذلك شيئا و هو قول اللّه عزّ و جلّ: يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ فاذا فعلوا ذلك ختم اللّه على ألسنتهم و تنطق جوارحهم بما كانوا يكسبون، هذا و بما ذكرنا ظهر لك ضعف ما ذكره الشّارح البحراني بل فساده من أنّ شهادة الجلود و غيرها بلسان الحال و النّطق به، فانّ كلّ عضو لما كان مباشرا لفعل من الأفعال كان حضور ذلك العضو و ما صدر عنه في علم اللّه تعالى بمنزلة الشّهادة القوليّة بين يديه، فانّ ذلك مخالف لظاهر الآية و نصّ الرّواية لدلالتهما على كون الشّهادة بلسان القال لا بلسان الحال كما زعمه الشّارح و توهّم.

و قوله (و حفّاظ صدق يحفظون أعمالكم و عدد أنفاسكم) أراد بهم الكرام الكاتبين قال تعالى: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ.

قال في مجمع البيان: ذكر سبحانه أنّه مع علمه به وكّل به ملكين يحفظان عليه عمله الزاما للحجّة، فقال: إذ يتلقّى المتلقّيان، و هما الملكان يأخذان منه عمله فيكتبانه كما يكتب المملى عليه، عن اليمين و عن الشّمال قعيد، المراد بالقعيد هو الملازم الّذي لا يبرح لا القاعد الّذي هو ضدّ القائم، و قيل: عن اليمين كاتب الحسنات و عن الشّمال كاتب السّيئات عن الحسن و مجاهد، و قيل: الحفظة أربعة: ملكان باللّيل، و ملكان بالنّهار عن الحسن، ما يلفظ من قول إلّا لديه رقيب عتيد أى ما يتكلّم بكلام فيلفظه أى يرميه من فيه إلّا لديه حافظ حاضر معه يعني الملك الموكّل به إمّا صاحب اليمين و إمّا صاحب الشّمال، يحفظ عمله لا يغيب عنه، و عن أبي أمامة عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: إنّ صاحب الشّمال ليرفع القلم ستّ ساعات عن العبد المسلم المخطى أو المسى ء، فان ندم و استغفر اللّه منها ألقاها و إلّا كتب واحدة، و في رواية اخرى قال: صاحب اليمين أمير على صاحب الشّمال، فاذا عمل حسنة كتبها له صاحب اليمين بعشر أمثالها و إذا عمل سيئة فأراد صاحب الشّمال أن يكتبها قال له صاحب اليمين: امسك، فيمسك عنه سبع ساعات، فان استغفر اللّه منها لم يكتب عليه شي ء، و إن لم يستغفر اللّه كتب له سيّئة واحدة، هذا و قد علم بذلك أنّه سبحانه مع علمه بحال العبد و كونه أقرب إليه من حبل الوريد وكّل عليه لحكمة اقتضته من تشديد في تثبط العبد من المعصية و تأكيد في اعتبار الأعمال و ضبطها للجزاء و إلزام الحجّة يوم يقوم الأشهاد حفظة صدق يحفظون عمله و يضبطونه و هم ملازمون له غير غائبين عنه أبدا.

كما أشار إليه بقوله (لا تستركم منهم ظلمة ليل داج) أى شديدة الظلمة (و لا يكنّكم) أى لا يستركم (منهم باب ذور تاج) أى باب عظيم مغلق.

شرح لاهیجی

اعلموا عباد اللّه انّ التّقوى دار حصن عزيز و الفجور دار حصن ذليل لا يمنع اهله و لا يحرز من لجأ اليه الا و بالتّقوى تقطع حمة الخطايا و باليقين تدرك الغاية القصوى يعنى بدانيد كه پرهيزكارى سر او قلعه ايست با عزّت و معصيت و نافرمانى سر او قلعه ايست با ذلّت منع نمى كند اهلش را از مكاره و عقوبات و محافظت نمى كند كسيرا كه پناه بر او برد آگاه باش كه پرهيزكارى بريده مى شود نيش عقرب گناهان و با اعتقاد يقين جازم دريافته مى شود منتهاء مرتبه رضوان عباد اللّه اللّه اللّه فى اعزّ الانفس عليكم و احبّها اليكم فانّ اللّه قد اوضح سبيل الحقّ و انار طرقه فشقوة او سعادة دائمة فتزوّدوا فى ايّام الفناء لايّام البقاء فقد دللتم على الزّاد و امرتم بالطّعن و حثثتم على المسير فانّما أنتم كركب وقوف لا تدرون متى تؤمرون بالسّير يعنى اى بندگان خدا بترسيد خدا را بترسيد خدا را در عزيزترين نفسهاى شما بر شما و دوسترين ان بسوى شما كه سلطان عقل باشد زيرا كه مثاب و معاقب در حقيقت او است چنانچه در دنيا نيز متلذّذ و متالّم اوست و حيات او بعلم و معرفت و ملكات حسنه است تا مسلّط گردد بر نفس امّاره صاحب قوّه شهويّه و غضبيّه و چنانچه عقل كامل نشد بعلم و معرفت و مقهور و مغلوب نفس امّاره گرديد بجهة تحصيل ملكات رديّه شهويّه و غضبيّه البتّه آن شخص در اخرت در هلاكتست و عزيزتر و دوستر از هر چيزى ذات شخص است و ذات انسان نيست مگر نفس عاقله او پس واپائيدن او از مهالك از اهمّ مهام و اتمّ مرام خواهد بود پس بتحقيق كه خداى (متعال) واضح و ظاهر گردانيده است راه حقّ را كه تحصيل علم و معرفت باشد و روشن گردانيده است راههاى او را و طرف تحصيل او را بسبب تسهيل سير در افاق و انفس و چه بسيار واضحست راه حقّ از راه باطل پس يا شقاوت دائمى است و يا سعادت دائمى است و راه هر دو واضحست و سلوك در ان آسانست پس تحصيل كنيد توشه سعادت دائمى را در اوقات دنيا فانى از براى مدّت اخرت باقى پس بتحقيق كه راه نموده شديد بر تحصيل توشه اخرت كه علم و معرفت و تقوى باشد و مأمور شده ايد بكوچ كردن از دنيا بامر تكوينى و سريع گردانيده شده ايد بر سير بسوى اخرت بحسب تقضّى طبيعت و عمر پس نيستيد شما مگر مثل سواران ايستاده مهيّا و آماده بر حركت و سير نمى دانيد كه در كدام وقت مأموريد بر حركت و سير بسبب رسيدن قائد مرگ الا فما يصنع بالدّنيا من خلق للاخرة و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يسلبه و تبقى عليه تبعته و حسابه يعنى آگاه باش پس چه كار خواهد كرد و چه طرفى خواهد بست با علاقه دنيا كسى كه مخلوق شده است از براى رفتن بسوى اخرت و اقامه در ان و چه كار خواهد كرد با محبّت مال دنيا كسى كه بعد از اندك وقتى را گرفته مى شود انمال از او و باقى مى ماند بر ضرر او وزر و وبال او و پس دادن حساب ان عباد اللّه انّه ليس لما وعد اللّه من الخير مترك و لا فيما نهى عنه من الشرّ مرغب عباد اللّه احذروا يوما تفحص فيه الاعمال و يكثر فيه الزّلزال و يشيب فيه الاطفال يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه نيست از براى آن چيزى كه وعده كرده است خدا او را از خير و ثواب بشما جاى ترك و واگذاشتن زيرا كه خير خدا بسيار بزرگست و بالاتر از ان تنعّم و تلذّذ متصوّر نيست و چگونه عاقل ترك ان كند و نيست در چيزى كه خدا نهى كرده است از او شرّ و عقاب جاى رغبت و خواهش كردن زيرا كه عقاب خدا بسيار شديد است چگونه عاقل رغبت بان نمايد اى بندگان خدا حذر كنيد از روزى كه تجسّس كرده مى شود در آن روز از جميع اعمال و فرو گذاشت نمى شود صغيره و كبيره و تمام را بميزان عدل خواهند سنجيد و مؤاخذه كرد و بسيار است در آن روز تزلزل و اضطراب از شدّت خوف و پير مى كردند در آن روز اطفال يعنى جهّال و گناهكاران از درازى مدّت حساب و عقاب ايشان اعلموا عباد اللّه انّ عليكم من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفّاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم لا تستركم منهم ظلمة ليل داج و لا يكنّكم منهم باب ذو رتاج یعنی بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق كه بر شما ديدبانى است از نفسهاى شما و جاسوسها است از اعضاء شما و نگاه دارنده صادقست از ملائكه كه حفظ ميكند اعمال و كردار شما را و شماره نفس زدن شما را يعنى شماره اعمالى كه در هر نفس زدن كرده ايد نمى پوشاند شما را از ايشان تاريكى شب بسيار تاريك و پنهان نمى كند شما را از ايشان درهاى صاحب عقلهاى محكم يعنى تاريكيهاى محكم يعنى تاريكيهاى شب تار و حصارهاى در بسته مستور و پنهان نمى تواند كرد عملهاى شما را از انملائكه حفظه و البتّه ايشان مطّلع ميشوند بر ان و حفظ ميكنند

شرح ابن ابی الحدید

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لَا يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلَا وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى عِبَادَ اللَّهِ اللَّهَ اللَّهَ فِي أَعَزِّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ الْفَنَاءِ لِأَيَّامِ الْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعَنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسِيرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لَا يَدْرُونَ مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ أَلَا فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلآْخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اللَّهُ مِنَ الْخَيْرِ مَتْرَكٌ وَ لَا فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ الشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اللَّهِ احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الْأَعْمَالُ وَ يَكْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ الْأَطْفَالُ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ لَا تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ وَ لَا يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ 

قوله التقوى دار حصن عزيز معناه دار حصانة عزيزة فأقام الاسم مقام المصدر و كذلك في الفجور و يحرز من لجأ إليه يحفظ من اعتصم به و حمة الخطايا سمها و تقطع الحمة كما تقول قطعت سريان السم في بدن الملسوع بالبادزهرات و الترياقات فكأنه جعل سم الخطايا ساريا في الأبدان و التقوى تقطع سريانه قوله و باليقين تدرك الغاية القصوى و ذلك لأن أقصى درجات العرفان الكشف و هو المراد هاهنا بلفظ اليقين و انتصب الله الله على الإغراء و في متعلقة بالفعل المقدر و تقديره راقبوا و أعز الأنفس عليهم أنفسهم قوله فشقوة لازمة مرفوع على أنه خبر مبتدإ محذوف تقديره فغايتكم أو فجزاؤكم أو فشأنكم و هذا يدل على مذهبنا في الوعيد لأنه قسم الجزاء إلى قسمين إما العذاب أبدا أو النعيم أبدا و في هذا بطلان قول المرجئة إن ناسا يخرجون من النار فيدخلون الجنة لأن هذا لو صح لكان قسما ثالثا قوله فقد دللتم على الزاد أي الطاعة و أمرتم بالظعن أي أمرتم بهجر الدنيا و أن تظعنوا عنها بقلوبكم و يجوز الظعن بالتسكين و حثثتم على المسير لأن الليل و النهار سائقان عنيفان قوله و إنما أنتم كركب وقوف لا يدرون متى يؤمرون بالسير السير هاهنا هو الخروج من الدنيا إلى الآخرة بالموت جعل الناس و مقامهم في الدنيا كركب وقوف لا يدرون متى يقال لهم سيروا فيسيرون لأن الناس لا يعلمون الوقت الذي يموتون فيه فإن قلت كيف سمى الموت و المفارقة سيرا قلت لأن الأرواح يعرج بها إما إلى عالمها و هم السعداء أو تهوي إلى أسفل السافلين و هم الأشقياء و هذا هو السير الحقيقي لا حركة الرجل بالمشي و من أثبت الأنفس المجردة قال سيرها خلوصها من عالم الحس و اتصالها المعنوي لا الأبدي ببارئها فهو سير في المعنى لا في الصورة و من لم يقل بهذا و لا بهذا قال إن الأبدان بعد الموت تأخذ في التحلل و التزايل فيعود كل شي ء منها إلى عنصره فذاك هو السير و ما في عما قليل زائدة و تبعته إثمه و عقوبته قوله إنه ليس لما وعد الله من الخير مترك أي ليس الثواب فيما ينبغي للمرء أن يتركه و لا الشر فيما ينبغي أن يرغب المرء فيه و تفحص فيه الأعمال تكشف و الزلزال بالفتح اسم للحركة الشديدة و الاضطراب و الزلزال بالكسر المصدر قال تعالى وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً قوله و يشيب فيه الأطفال كلام جار مجرى المثل يقال في اليوم الشديد إنه ليشيب نواصي الأطفال و قال تعالى فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً و ليس ذلك على حقيقته لأن الأمة مجمعة على أن الأطفال لا تتغير حالهم في الآخرة إلى الشيب و الأصل في هذا أن الهموم و الأحزان إذا توالت على الإنسان شاب سريعا قال أبو الطيب

  • و الهم يخترم الجسيم نحافةو يشيب ناصية الصبي و يهرم

قوله إن عليكم رصدا من أنفسكم و عيونا من جوارحكم لأن الأعضاء تنطق في القيامة بأعمال المكلفين و تشهد عليهم

و الرصد جمع راصد كالحرس جمع حارس قوله و حفاظ صدق يعني الملائكة الكاتبين لا يعتصم منهم بسترة و لا ظلام ليل و من هذا المعنى قول الشاعر 

  • إذا ما خلوت الدهر يوما فلا تقلخلوت و لكن قل علي رقيب

شرح نهج البلاغه منظوم

اعلموا عباد اللّه، أنّ التّقوى دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل: لا يمنع أهله، و لا يحرز من لّجأ إليه. ألا و بالتّقوى تقطع حمة الخطايا، و باليقين تدرك الغاية القصوى. عباد اللّه، أللّه أللّه فى أعزّ الأنفس عليكم، و أحبّها إليكم، فإنّ اللّه قد أوضح لكم سبيل الحقّ و أنار طرقه، فشقوة لّازمة، أو سعادة دائمة، فتزوّدوا فى أيّام الفناء لأيّام البقاء، قد دللتم على الزّاد، و أمرتم بالظّعن، و حثثتم على السّير، فإنّما أنتم كركب وّقوف لّا تدرون متى تؤمرون بالسّير. ألا فما يصنع بالدّنيا من خلق للآخرة و ما يصنع بالمال من عمّا قليل يّسلبه، و تبقى عليه تبعته و حسابه عباد اللّه، إنّه ليس لما وعد اللّه من الخير مترك، و لا فيما نهى عنه من الشّرّ مرغب، عباد اللّه احذروا يوما تفحص فيه الأعمال، و يكثر فيه الزّلزال، و تشيب فيه الأطفال. اعلموا عباد اللّه، إنّ عليكم رصدا من أنفسكم، و عيونا من جوارحكم، و حفّاظ صدق يحفظون أعمالكم، و عدد

أنفاسكم، لا تستركم مّنهم ظلمة ليل داج، و لا يكنّكم منهم باب ذور تاج

ترجمه

بندگان خدا بدانيد، پرهيزكارى خانه محكم ارجمندى، و ناپرهيزى از گناه سراى استوار خواريست كه نگه دار ساكن خود (از سختيها) نيست، و هر كس پناهنده بآن شود حفظش نمى كند، هان، آگاه باشيد، با پرهيزگارى نيش زهر آگين گناهان دور مى شود، و با يقين نهايت درجه بلند (ايمان بخدا و رسول) ادراك مى گردد. بندگان خداى از خدا بترسيد، در ارجمندترين و دوست ترين اشخاص نزد خودتان (خودتان را كه از هر كس بيشتر عزيز داريد از مكاره و معاصى وا پائيد) زيرا خداوند راه حق را براى شما روشن، و جادّه هاى آنرا درخشان ساخته، پس يا بدبختى را ملازم، و يا نيكبختى هميشگى را همراه باشيد (هر كه از راه حق كناره گرفت گمراه، و بد بخت، و هر كه از راه باطل كرانه گزيد در راه و نيكبخت است) پس در روزهاى ناپايدارى (جهان) براى روزهاى پايندگى (آخرت) توشه بر گيريد، كه راه توشه گيرى را بشما خوب نشان داده، و بكوچيدن از جهان مأمورتان ساخته، و تند رفتن شما را خواهانند، زيرا كه شما سواران متوقّفى را، مايند كه (مهيّاى كوچيدنند و) نمى دانيد كى و چه وقت برفتن امرتان مى كنند. آگاه باشيد، آنكه براى آخرت آفريده شده او را با دنيا چكار، و چكار است او را با مالى كه بزودى از او گرفته شده، و رنج حسابش بر او مى ماند (خنك آن كسى است كه براى جائى كه براى آن آفريده شده كار كند، و بدنياى گذران دلبند نباشد). بندگان خداى، آنچه كه خدا از نيكى وعده كرده، واگذاردنى نيست، و آنچه از بدى كه از آن نهى فرموده خواستنى نه، بندگان خداى بترسيد از روزى كه در آن روز بكارها مى رسند، و اضطراب و نگرانى آن بسيار است، و اطفال در آن روز (از ترس حساب) پير مى گردند.

بندگان خداى بدانيد، ديده با نان و جاسوسهائى از خودتان بر شما گماشته شده اند، نگهبانان راستگوئى نگهدارنده اعمال، و شمارنده انفاس شما هستند، نه تاريكى شبهاى تار شما را از انظار آن نگهبانان مى پوشاند، و نه در محكم بسته شده شما را از آنها پنهان مى سازد

نظم

  • دژى مستحكم و ستوار تقوى است خنك آن كس كه اندر اين دژش جاست
  • سراى عزّت اين پرهيزكارى استقرين انسان از آن با رستگاريست
  • سراى معصيت گر استوار است و ليكن ساكن آن خانه خوار است
  • هر آن كس را كه اين خانه پناه استز گمراهى بسى حالش تباه است
  • گنه گر فى المثل باشد چو كژ دم كه مردم را كرد با نيش و با دم
  • ولى تقوا بود ترياق و پا زهررهان جان را بدين پا زهر از زهر
  • چو دل روشن كنى ز انوار ايقان رسى بر غاية القصواى ايمان
  • خدا را بندگان دانيد حاضربهر امرى بدو باشيد ناظر
  • بحقّ آنكه در نزد شماها است عزيز و ارجمند و نيك و والا است
  • ز هر كس دوست تر داريد آن راكنيد از جان و دل با وى مدارا
  • ستم بر نفس خود جايز ندانيدسبك مركب براه حق برانيد
  • كه يزدان راه دين را كرده روشنطريقش واضح است و نور افكن
  • هر آن گمره كه از اين ره برونست بچاه تيره بختى سر نگون است
  • بجان هر كس بدان گردد ملازمرسد او بر سعادتهاى دانم
  • ز دنياى فنا پس گوشه گيريدبراى دار باقى توشه گيريد
  • سوى توشه شماها را دلالتنمودند و به نيكوئى حوالت
  • در اين منزل بود تقوى ره آوردخنك آن كو در اين ره تقوى آورد
  • بكوچيدن ز دنيا جمله مأمورشما هستيد و طىّ اينره دور
  • همه هستيد چون چابك سواران زده از بهر جولان زين بر اسبان
  • مهيّا و بموقف ايستادهبفرمان گوش و هوش و دل نهاده
  • كه تا كى كوس رحلتتان نوازندشما را وارد اندر حشر سازند
  • مسير مرگ را گيريد در پيشبرفتن جملگى مجبور و بى خويش
  • الا آن كس كه خلقت بهر عقباشده آخر چكار او را بدنيا
  • زر و مالى كه زود از وى شود سلبكند بهر چه عشق خاطرش جلب
  • چرا او پاى بند جمع مالى است كه هر دنيار او كان ملالى است
  • بدنيا بهر آن در رنج و تاب استبه عقبى جانش در رنج حساب است
  • اجل آنرا از دستش مى ستاندبر او وزر و وبالش ليك ماند
  • عباد اللّه هر چيزى خداوندبماها وعده داده كرده خرسند
  • ز كف آنرا نبايد باز بگذاشت بسرعت بلكه بايستش كه بر داشت
  • وز آن چيزى كه از آن نهى فرمودز شرّ سويش نشايد راه پيمود
  • نه نيكى را ز كف بايست دادن نه بر شرّ و بديها دل نهادن
  • به پرهيزيد از آن روزى كه عمّالكنندى بررسى افعال و اعمال
  • در آن بسيار بيم و اضطراب است كه گاه كيفر و وقت حساب است
  • در آن طفلان ز هيبت پير گردندز جان خويش پيران سير گردند
  • شمائى كه خدا را بندگانيدز من اين نكة بپذيريد و دانيد
  • بهر يكتان مهيّا كرده يزدانز اعضا و جوارح تان نگهبان
  • بهمراه شماها حاضر استندهمه كار شما را ناظر استند
  • جواسيس و عيونى راست گفتارملكهائى نگهداران كردار
  • عددهاى نفسها و شماره بدفترهايشان ثابت هماره
  • نه از انظار آنان ظلمت شببپوشاند شما را راز و مطلب
  • نه پنهان شان كند درهاى بسته هميشه نزدتان حاضر نشسته
  • همه كردارتان را ثبت دفتركنند آرند فردا نزد داور
  • شود چون روز محشر بر سر پاشما را جمع سازد حق ز هر جا
  • گشايند از همه مخلوق طوماربر افتد پرده از هر راز و كردار
  • اگر گفته زبان از خسرو خيبت بمردم ناسزا بهتان و غيبت
  • ز هر لغوى كه پرده گوش بشنفتبدون پرده خواهد آن زمان گفت
  • و گر دستان تو از جور و دستان زده سيلى بروى زير دستان
  • و گر رفته است پايت در ره كجبراه كج قدم محكم زد از لجّ
  • زبان هر پرده از مردم دريده دو چشمت هر چه نامحرم كه ديده
  • اگر خنديدى از روى تمسخرو گر بفروختى ناز و تكبّر
  • همه اعضات بى نقص و زيادت بافعالت دهند آنجا شهادت
  • رقيب و هم عتيدت از چپ و راستبيان سازند كارت بى كم و كاست

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS