خطبه 183 نهج البلاغه بخش 3 : سفارش به پرهيزكارى

خطبه 183 نهج البلاغه بخش 3 : سفارش به پرهيزكارى

موضوع خطبه 183 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 183 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 183 نهج البلاغه بخش 3

سفارش به پرهيزكارى

متن خطبه 183 نهج البلاغه بخش 3

الوصية بالتقوى

وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لَا يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لَا يُثْبِتُونَ بَاطِلًا وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاًمِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلَائِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الْآجَالَ فَإِنَّ النَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ الرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ

ترجمه مرحوم فیض

و شما را بتقوى و پرهيزكارى سفارش نموده (چنانكه در قرآن كريم س 4 ى 131 مى فرمايد: وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ يعنى كسانيكه پيش از شما داراى كتاب بودند «مانند يهود و نصارى» و شما را سفارش نموديم كه از خدا بترسيد و اگر كافر شويد، پس براى خدا است آنچه در آسمانها و زمين است، و خدا بى نياز و ستوده است. پس امر بتقوى براى رستگارى شما است و گر نه خدا به عبادت و پرهيز شما نيازمند نيست) و آنرا آخرين مرتبه رضاء و خوشنودى خود قرار داده، و از بندگانش خواسته است (كه از معاصى پرهيز نموده از او بترسند، و بطاعت بكوشند)

پس بترسيد از خداوندى كه شما در برابر نظر او هستيد، و موهاى پيشانى و خفت و خيز و نشست و برخاست شما در دست او است (غالب و توانا است كه آنچه در باره شما اراده فرمايد فورى انجام پذيرد) اگر (راز خويش را) پنهان كنيد و با كس نگوييد، ميداند (و خوب را پاداش و بد را كيفر مى دهد) و اگر آشكار نمائيد، مى نويسد (يعنى) نگهبانان گرامى (فرشتگانى) را بر شما وا داشته كه (گفتار و كردارتان را مى نويسند، و) حقّى از قلم نمى اندازند (بطورى مواظب هستند كه عمل خير هر چند كوچك باشد چون از شخص صادر گردد از قلمشان نمى افتد) و بيجا و ناكرده را نمى نويسند ، و بدانيد هر كه تقوى پيشه گرفته از خدا بترسد حقّ تعالى راه بيرون شدن از فتنه و تباهى ها و روشنائى از تاريكى ها (ى نادانى و گمراهى) را باو نشان مى دهد، و در آنچه آرزو داشته (بهشت) جاودان نگاهش مى دارد، و او را نزد خود در منزل گرامى در سرايى كه براى (دوستداران) خويش اختيار فرموده وارد نمايد، سايه آن سرا عرش و روشنائى آن خوشنودى خدا است، و زيارت كنندگان آن فرشتگان و دوستان آن پيغمبران او مى باشند. پس (با عبادت خالق و خدمت بخلق) بسوى آخرت بشتابيد و بر مرگها (بيماريهاى موجب مرگ) پيشى گيريد (پيش از مرگ توشه برداشته كارى كنيد كه خدا و رسول راضى و خوشنود باشند) زيرا نزديك است كه آرزوى مردم قطع شده و مرگ آنان را دريابد، و باب توبه و بازگشت بر ايشان بسته شود (و در غصّه و اندوه بمانند) پس (ناگهان) شما شبى بصبح مى آوريد كه مانند پيشينيان خود كه بازگشت (بدنيا) را درخواست مى نمودند مى باشيد (تا زنده هستيد به چاره كار خويش پرداخته توشه راه برداريد، نه مانند گذشتگان كه از گناهان خويش پشيمان شده بازگشت بدنيا را درخواست مى نمايند وقتى كه پشيمانى شان سود ندارد، و در خواستشان پذيرفته نمى شود، چنانكه در قرآن كريم س 6 ى 27 مى فرمايد: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ى 28 بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ يعنى اگر گناهكاران را كه بر آتش وا مى دارند ببينى، مى گويند: اى كاش ما را بدنيا برگردانند كه آيات پروردگارمان را تكذيب نكرده از جمله مؤمنين و گروندگان باشيم، راست نمى گويند، بلكه اين اقرار از جهت آنست كه براى ايشان هويدا گشت آنچه پيش از اين پنهان بود، و اگر برگردند دوباره آنچه كه از آن نهى شده اند بجا آورند و ايشان دروغ مى گويند. و در س 23 ى 99 مى فرمايد: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ى 100 لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ، كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ يعنى به كردار زشت مى كوشند تا مرگ يكى از ايشان را دريابد، آنگاه از روى پشيمانى مى گويد: پروردگارا مرا بدنيا باز گردان شايد در آنچه از دست دادم عمل شايسته بجا آورم، دريغا كه او را باز گردانند، زيرا درخواست بازگشت سخنى است كه از روى گرفتارى مى گويد، و از پس ايشان تا روز بر انگيختن براى حساب قبر مانع بازگشت خواهد بود) 

ترجمه مرحوم شهیدی

و به پرهيزگارى تان سفارش كرده، و آن را نهايت خشنودى خود و خواستش از بندگان قرار داده. پس بترسيد از خدايى كه بر كارهاى شما بيناست، و بر شما چيره و تواناست، و در آنچه كنيد قدرت او پيداست. اگر چيزى را پوشانديد، آن را مى داند، و اگر آشكار كرديد ثبت مى گرداند، و بدين كار فرشتگانى گمارده است، نگاهبان و ارجمند كه نه حقّى را وامى نهند و نه باطلى را ثبت مى كنند، و بدانيد آن كه از خدا بترسد، خدا براى او بيرونشوى از فتنه ها قرار دهد، و نورى كه در تاريكى بدان راه برد، و او را جاودان دارد در آنچه آرزو و خواهش او بود، و او را نزد خود فرود آرد، در منزلى كه نشان كرامت او دارد. در خانه اى كه براى خود بنا كرد، سايه آن عرش اوست، و روشنى اش تجلّى عظمت او، و زائران آن فرشتگان او، و دوستان و همدمانش پيامبران او. پس- در رسيدن- به معاد بشتابيد و بر اجل پيشى گيريد- و آن را دريابيد- كه نزديك است رشته آرزوى مردمان گسسته گردد، و مرگ ناگهان بر آنان جسته، و در توبه به روى شان بسته. شما همچون كسانى هستيد كه پيش از شما بدان جهان رهسپار شدند، سپس بازگشتن به دنيا را خواستار شدند.

ترجمه مرحوم خویی

و وصيّت فرمود شما را بتقوى و پرهيزكاري، و گردانيد آنرا منتهى خوشنودي و حاجت خود از خلق، پس بپرهيزيد از خدائى كه شما در پيش نظر اوئيد، و پيشانيهاي شما در يد قدرت او است و گرديدن شما در قبضه اقتدار او است، هر گاه پنهان داريد چيزى را در قلب خودتان ميداند آنرا، و اگر اظهار نمائيد أعمال خود را نويسد آنرا، بتحقيق موكّل فرموده بان نوشتن ملائكه كه حافظانند با كرامت در حالتى كه اسقاط حق نمى كنند و إثبات باطل نمى نمايند، يعني چيز بي اصل را نمى نويسند. و بدانيد بدرستى كه هر كس بترسد از خدا و صاحب تقوى باشد قرار مى دهد خدا از براى او بيرون آمدني از فتنها، و روشنى از ظلمتها، و مخلّد مى نمايد او را در چيزى كه خواهش دارد نفس او، و نازل مى فرمايد او را در منزل كرامت در نزد خود در خانه كه اختيار فرموده آنرا از براى خود، چنان خانه كه سقف آن عرش او است، و نور آن جمال او است، و زيارت كنندگان آن ملكهاى او است، و رفيقهاى آن پيغمبران او است. پس بشتابيد بسوى معاد، و سبقت كنيد بسوى أجلها از جهت اين كه مردمان نزديكست كه بريده شود از ايشان آرزوها، و در يابد ايشان را أجلها، و بسته شود بروى ايشان در توبه.

پس بتحقيق كه صباح كرديد در مثل چيزى كه سؤال كردند بر گشتن بسوى آنرا اشخاصى كه بودند پيش از شما

شرح ابن میثم

وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لَا يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لَا يُثْبِتُونَ بَاطِلًا وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلَائِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الْآجَالَ فَإِنَّ النَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ الرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ

المعنى

ثمّ نبّه على التقوى بوصيّة اللّه تعالى فيها، ثمّ بكونها منتهى رضاه و حاجته من خلقه، و لفظ الحاجة مستعار. إذ تنزّه قدسه تعالى عنها، و وجه مشابهته للمحتاج هو الحثّ و الطلب المتكرّر منه حتّى كأنّه محتاج إلى عبادة العباد و تقويهم، و لمّا استلزمت التقوى الحقيقيّة الوصول إلى اللّه لا جرم كانت منتهى رضاه من خلقه. ثمّ أمرهم بها بعد التنبيه عليها. و نبّه على الوجوه الّتي لأجلها تحصل تقوى اللّه و خشيته و هي كونهم بعينه: أى بحيث يعلم ما يعملون، و لفظ العين مجاز في العلم إطلاقا لاسم السبب على المسبّب لاستلزامها إيّاه، و كون نواصيهم بيده: أى في قدرته. و إنّما خصّ الناصية إشارة إلى أنّ أعظم جوارح الإنسان و أشرف ما فيه مملوك. و اليد مجاز في القدرة إطلاقا لاسم السبب القابلىّ على المسبّب، و كذلك كون تقلّبهم في قبضته: أى تصرّفهم في حركاتهم و سكناتهم بحسب تصريف قدرته و حكمه لا خروج عنه في شي ء. و قوله: إن أسررتم. كقوله تعالى «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ». و قوله: إن أعلنتم كتبه. إلى قوله: باطلا. قد سبقت الإشارة إلى الكتبة غير مرّة. ثمّ أكّد القول في التقوى بقوله: و اعلموا. إلى قوله: من الفتن. و هو لفظ القرآن. و قوله: من الفتن. تفسير لقوله: مخرجا. و نورا من الظلم. أى من ظلم الجهل بأنوار العلوم الحاصلة عن الاستعداد بالتقوى. و قوله: و يخلده فيما اشتهت نفسه. كقوله تعالى «لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا»«»، و منزل الكرامة هو المنزل المبارك المأمور بطلبه في قوله تعالى «وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ»«» و الدار الّتي اصطنعها لنفسه كناية عن الجنّة، و نسبها إلى نفسه تعظيما لها و ترغيبا فيها. و ظاهر حسن تلك النسبة فإنّ الجنّة المحسوسة أشرف دار رتّبت لأشرف المخلوقات. و أمّا المعقولة فيعود إلى درجات الوصول و الاستغراق في المعارف الإلهيّة الّتي بها السعادة و البهجة و اللذّة التامّة و هي جامع الاعتبار العقلىّ لمنازل أولياء اللّه و خاصّته و مقامات ملائكته و رسله. و من المتعارف أنّ الملك العظيم إذا صرف عنايته إلى بناء دار يسكنها هو و خاصّته أن يقال إنّها تخصّ بالملك و أنّه بناها. و ظاهر الكلام يدلّ على أنّها في السماوات و أنّ العرش عليها، و في هذه الكلمة لطيفة و ذلك أنّك علمت أنّ العرش يطلق و يراد به الفلك التاسع، و يطلق و يراد به العقل الأوّل باعتبار إحاطة علمه بجميع الموجودات و باعتبار حمله لمعرفة صانعه الأوّل جلّت عظمته ، و يطلق و يراد به سلطانه و عظمته. و استعار لفظ الظلّ للعرش بالمعنى الأوّل باعتبار أنّ حركة الفلك من الأسباب المعدّة لوصول النفوس البشريّة و الفلكيّة إلى كمالها بالمعارف الإلهيّة الّتي بها الراحة الكبرى من حرارة نار الجهل كما أنّ بالظلّ يكون الراحة من حرارة الشمس. و بالمعنى الثاني أيضا هو أنّ المعارف الإلهيّة المفاضة على أسرار المستعدّين من قبل ذلك الملك المقدّس يكون بها الراحة الكبرى كما تكون بالظلّ أيضا. و بالمعنى الثالث أنّ سلطانه تعالى و علوّه هو المستولى على كلّ سلطان و العالى عليه العلوّ المطلق. و إذ هو مبدء راحة جميع النفوس بجميع كمالاتها العقليّة فهو ظلّها الّذي إليه يلجأ. و إطلاق لفظ الظلّ على النعمة و السلطان في العرف ظاهر يقال: أنا في ظلّ فلان و في ظلّ الملك و عدله إذا كان في نعمة منه و عنايته. و قوله: و نورها بهجته. فبهجته تعالى تعود إلى بهائه و كماله المشرق في أقطار العالمين على أسرار النفوس. و ظاهر كونه نور الجنّة الّذي تعشى فيه أبصار البصائر، و يستغرق في الابتهاج به الملائكة المقرّبون. و قوله: و زوّارها ملائكته و رفقاؤها رسله. فيه لطيفة: و ذلك أنّه لمّا كانت النفوس البشريّة متّحدة كانت متقاربة المنازل في الكمال، و ممكن لها ذلك. فعبّر عن الرسل بالرفقاء في الجنّة لسكّانها. و لمّا خالفت أنواع الملائكة السماويّة و المجرّدين عن علايق الأجسام في الحقائق و تفاوتت في الكمالات لا جرم خصّص الملائكة بكونهم زوّارها: أى زوّار ساكنيها. إذ كان الرفيق ألصق و أقرب من الزائر. و عبّر بتلك الزيارة عن حضور الملأ الأعلى عند النفوس الكاملة عند [حين خ ] انقطاعها عن العلايق الحسيّة و التفاتها عنها. و لمّا كان ذلك الحضور غير دايم بل بحسب فلتات النفس أشبه الزيارة فاستعير له لفظها. و إنّما كان الملك هو الزائر دون النفس لأنّ صورته و مثاله هو الواصل إلى النفس عند استعدادها لتصوّره من فيض واهب الصور. ثمّ عاد إلى التذكير بأمر المعاد فأمر بمبادرته إلى المعالجة إلى ما يصلحه و يخلص من أهواله من سائر القربات إلى اللّه. و كذلك مسابقة الآجال. و قوله: فإنّ الناس يوشك أن ينقطع بهم الأمل. أى أمل الدنيا و البقاء فيها. و لأجل ذلك الانقطاع و قربه يجب أن يلتفت إلى صلاح المعاد. و يرهقهم الأجل: أى يلحقهم. فلأجل ذلك اللحوق يجب أن يسارع إلى العمل لما يبقى. و يسدّ عنهم باب التوبة بإدراك الأجل فيجب مبادرتها. و قوله: فقد أصبحتم. إلى قوله: قبلكم. أى أصبحتم في حال الحياة و الصحّة و الأمن و ساير الأسباب الّتي يتمنّى من كان قبلكم الرجعة إليها، و يمكنكم معها العمل.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لَا يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لَا يُثْبِتُونَ بَاطِلًا وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلَائِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الْآجَالَ فَإِنَّ النَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ الرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ

ترجمه

و پرهيزگارى را به شما سفارش فرموده، و آن را نهايت خشنودى و خواست خود از بندگانش قرار داده است، پس بپرهيزيد از نافرمانى خداوندى كه زير نظر او قرار داريد، و زمام شما به دست او، و حركت و سكون شما در قبضه قدرت اوست، اگر كارى را در نهان انجام دهيد او آن را مى داند، و اگر آشكارا بجا آوريد آن را مى نويسد، نگهبانانى بزرگوار بر شما گمارده كه حقّى را از قلم نمى اندازند، و آنچه نكرده ايد نمى نويسند. بدانيد كسى كه از نافرمانى خدا پرهيز كند خداوند راهى براى رهايى او از فتنه ها، و نورى جهت گريز او از تاريكيها برايش قرار مى دهد، و در آنچه آرزو كرده است جاويدانش مى گرداند، و او را در سراى كرامت نزد خود فرود مى آورد، همان سرايى كه براى خود برگزيده، و سايه اش عرش او و روشناييش جلال اوست، و ديدار كنندگانش فرشتگان، و دوستانش پيامبرانند، پس به سوى آخرت بشتابيد، و (با سعى در عمل) بر مرگ ها پيشى گيريد زيرا دور نيست كه رشته آرزوهاى انسان بريده گردد، و مرگ، آنان را فرا گيرد و باب توبه به رويشان بسته شود. شما مانند پيشينيان خود شده ايد كه پس از مردن درخواست بازگشت به دنيا كردند

شرح

سپس به تقوا و پرهيزگارى كه خداوند به آن دستور داده و منتهاى خشنودى، و تنها خواست او از بندگان است سفارش مى كند، واژه حاجت استعاره است، زيرا ساحت قدس او از هر نيازى منزّه است، وجه مناسبت آن تشويق و طلب مكرّر آن از جانب حقّ تعالى است تا آن جا كه گويى خداوند به بندگى و پرهيزگارى بندگان نيازمند است، و چون تقواى حقيقى موجب وصول به مقام قرب الهى است لذا مستلزم منتهاى خشنودى پروردگار از بندگان مى باشد، امام (ع) پس از آگاهيهايى كه در باره تقوا به شنوندگان داده به رعايت آن امر مى كند، و در باره انگيزه هايى كه انسان را وادار مى سازد تقوا را به كار بندد و از خداوند بيم و هراس داشته باشد هشدار مى دهد. يكى از اين انگيزه ها اين است كه انسان زير نظر و مراقبت پروردگار بوده و به هر كار او دانا و آگاه است. واژه عين مجازا براى علم استعاره شده و اين از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است، زيرا عمل چشم ملازم با حصول علم است. ديگرى اين است كه موى پيشانى يا زمام انسان در دست خداوند است يعنى در كف قدرت اوست، و اين كه از تمام بدن پيشانى را اختصاص به ذكر داده براى اين است كه دانسته شود مهمّترين و شريفترين اعضاى بدن، مملوك خداوند و در اختيار اوست، واژه يد مجازا بر قدرت اطلاق مى شود، و اين از باب تسميه سبب است كه قابليّت دارد نام مسبّب بر آن گذاشته شود، يكى ديگر از انگيزه ها اين است كه هر گونه تقلّب و دگرگونى انسان در قبضه اقتدار اوست، يعنى حركت و سكون و همگى رفتار انسان بر حسب اقتضاى قدرت و حكم خداوند است و هيچ چيزى از زير فرمان او بيرون نيست.

فرموده است: إن أسررتم.

اين سخن به دليل گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ» «آنچه را در نهان انجام مى دهيد مى داند».

فرموده است: إن أعلنتم كتبه... تا باطلا.

پيش از اين بارها در باره كاتبان اعمال سخن گفته ايم.

پس از اين گفتار خود را در باره تقوا و پرهيزگارى با عبارت و اعلموا... تا من الفتن تأكيد مى كند، جمله من يتّق اللّه يجعل له مخرجا عين الفاظ قرآن است.

فرموده است: من الفتن.

اين سخن تفسير واژه مخرجا مى باشد يعنى خداوند راهى براى خروج او از فتنه ها قرار مى دهد، و نورا من الظّلم يعنى: به وسيله انوار علومى كه بر اثر تقوا آمادگى و شايستگى آن را پيدا مى كند، او را از ظلمات نادانى رهايى مى دهد.

فرموده است: و يخلده فيما اشتهت نفسه.

دليل اين گفتار قول خداوند متعال است كه فرموده است: «لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا«»» مراد از منزل كرامت، جايگاه با بركتى است كه خداوند دستور درخواست آن را به بندگان خود داده و فرموده است: «قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ«»» منظور از سرايى كه براى خود برگزيده بهشت است و اين كه خداوند آن را به خود نسبت داده براى بزرگداشت بهشت و برانگيختن رغبت و شوق دست يافتن به آن است و حسن اين نسبت روشن است، زيرا باغهاى محسوس دنيا عاليترين جاهايى است كه براى نشيمن برگزيده ترين و شريفترين مردم در نظر گرفته مى شود، امّا باغ يا بهشت معقول، كيفيّت آن بستگى به درجات وصول و ميزان برخوردارى انسان از معارف الهى دارد، همان معارفى كه مايه سعادت و سرور و لذّت كامل است. اين بهشت معقول همه شرايط عقلى و امتيازهاى روحى را براى اين كه جايگاه دوستان خدا و خاصّان او و فرشتگان و پيامبرانش باشد داراست و معمولا اگر پادشاهى نظرش بر اين قرار گرفت كه ساختمانى براى سكونت خويش و نزديكان خود بنا كند، گفته مى شود كه اين ساختمان به شاه اختصاص دارد و او آن را بر پا كرده است، بارى از ظاهر اين گفتار بر مى آيد كه بهشت در آسمانهاست و عرش بر روى آن قرار دارد، و در اين سخن نيز نكته لطيفى است. زيرا مى دانيم كه از اطلاق عرش گاهى فلك نهم اراده مى شود و زمانى منظور از عرش، عقل اوّل است به اعتبار اين كه صور همه موجودات در آن است و به همه آنها احاطه دارد و حامل معرفت صانع نخستين جلّ و علا مى باشد، و گاهى هم مراد از عرش سلطنت و عظمت پروردگار است، واژه ظلّ (سايه) را براى عرش استعاره فرموده است، كه در معناى اوّل مراد فلك نهم است، زيرا حركت افلاك از جمله اسبابى است كه نفوس بشرى و فلكى را براى وصول به معارف الهى كه مايه آسودگى از آتش نادانى است آماده مى كند همچنان كه سايه، سبب آسايش و رهايى از گرمى آفتاب مى باشد، و در معناى دوّم منظور عقل اوّل است، براى اين كه معارف الهى كه به واسطه اين فرشته مقدّس بر ضماير كسانى كه آمادگى و شايستگى آن را دارند افاضه مى شود موجب حصول بزرگترين آسايش و آرامش است، و سايه نيز چنين است، و در معناى سوّم مقصود اين است كه سلطنت و عظمت حقّ تعالى بر هر قدرت و بزرگى غلبه و برترى مطلق دارد و چون بزرگوارى او مبدأ آسايش نفوسى است كه آنها را به كمالات عقلى آراسته است، لذا عرش سايه قدرت و عظمت پروردگار است كه به آن پناه برده مى شود، و اطلاق واژه سايه بر نعمت و قدرت در عرف روشن است، مثلا گفته مى شود: من در سايه فلان، و يا در سايه شاه و دادگرى او هستم، يعنى از نعمت و عنايت او برخوردارم«».

فرموده است: و نورها بهجته.

بهجت يا شكوه و جلال حقّ تعالى به جمال و كمال او كه بر سرتاسر عوالم وجود و بواطن نفوس تابان است برگشت دارد و بديهى است بهشت به انوار او روشن است، انوارى كه چشم بينندگان را خيره مى سازد، و فرشتگان مقرّب را در بهجت و سرور فرو مى برد.

فرموده است: و زوّارها ملائكته و رفقاؤها رسله.

در اين عبارت نيز نكته ظريفى است، و آن اين كه چون نفوس بشرى ذاتا متّحد مى باشند، مراتب آنها در احراز كمالات و نيل به درجات نيز نزديك به يكديگر، و حصول اين امر براى آنها ميسّر است، لذا از ساكنان آن به رسولانى كه رفيقان بهشتند تعبير شده است، امّا چون انواع فرشتگان آسمانى و آنهايى كه از علائق جسميّت مجرّدند بالذّات، و هم از لحاظ درجه كمالات، با يكديگر متفاوتند، فرشتگان زايران بهشت يعنى ديدار كنندگان ساكنان آن خوانده شده اند، و آشكار است كه رفيق از زاير نزديكتر و پيوسته تر است، گفته اند زيارت فرشتگان از ساكنان بهشت، عبارت از حضور ساكنان عالم بالا در نزد نفوس كامله به هنگام انقطاع و انصراف آنها از علايق جسمى است، و چون اين حضور هميشگى نيست بلكه بر حسب اوقاتى است كه نفس از چنگال تعلّقات رهايى دارد، حضور آنها به زيارت شبيه بوده و اين واژه براى آن استعاره شده است، بديهى است در اين ديدار فرشته زاير است نه نفس انسان، زيرا صورت فرشته است كه به افاضه خداوند صورت آفرين در نفوسى كه آمادگى و شايستگى دارند وارد و نمايان مى گردد.

پس از اين امام (ع) دوباره روز رستاخيز را يادآورى مى كند و دستور مى دهد كه در انجام دادن آنچه موجب صلاح امور آخرت مى شود پيشدستى كنند، و در اداى اعمالى كه مايه تقرّب به خدا و رهايى از بيم و هراس روز قيامت مى شود شتاب ورزند، جمله سابقوا الآجال نيز به همين معناست.

فرموده است: فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل.

مراد از أمل آرزوى دنيا و خواستن دوام زندگى آن است يعنى چون نزديك است رشته اين آرزوها بريده شود لازم است به اصلاح امور آخرت توجّه كنند، و يرهقهم الأجل يعنى چون بزودى مرگ فرا مى رسد و دامن آدميان را مى گيرد واجب است در عمل براى آنچه باقى و پايدار مى ماند بكوشند، و چون به سبب فرا رسيدن مرگ، باب توبه مسدود مى گردد به آن مبادرت ورزند.

فرموده است: فقد أصبحتم... تا قبلكم.

يعنى: شما در وضعى هستيد كه از نعمت حيات و سلامت و امنيّت و ديگر وسايلى كه پيشينيان شما آرزو و درخواست رجوع به مانند آنها را مى كنند برخورداريد و مى توانيد با استفاده از اين امكانات به عمل بپردازيد.

شرح مرحوم مغنیه

و أوصاكم بالتّقوى و جعلها منتهى رضاه و حاجته من خلقه. فاتّقوا اللّه الّذي أنتم بعينه و نواصيكم بيده، و تقلّبكم في قبضته. و إن أسررتم علمه، و إن أعلنتم كتبه. قد وكّل بذلك حفظة كراما لا يسقطون حقّا، و لا يثبتون باطلا. و اعلموا أنّه من يتّق اللّه يجعل له مخرجا من الفتن و نورا من الظّلم، و يخلّده فيما اشتهت نفسه، و ينزله منزل الكرامة عنده. في دار اصطنعها لنفسه. ظلّها عرشه. و نورها بهجته. و زوّارها ملائكته. و رفقاؤها رسله. فبادروا المعاد. و سابقوا الآجال. فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل، و يرهقهم الأجل، و يسدّ عنهم باب التّوبة. فقد أصبحتم في مثل ما سأل إليه الرّجعة من كان قبلكم.

المعنى:

(و نواصيكم بيده إلخ).. لا أحد يملك مع اللّه شيئا حتى نفسه، فهو وحده تعالى المالك القاهر لكل شي ء، العالم بكل شي ء.. و نحن نعلم ذلك بلا ريب، و أيضا نعلم ان للّه شرعا نافذا، و انه تعالى يحاسب و يعاقب، و مع هذا نقتحم حماه، و نتجاوز حدوده، و صدق اللّه العظيم: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا- 72 الأحزاب».

(من يتق اللّه يجعل له مخرجا من الفتن). من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى، يبتعد تلقائيا عن المزالق و المهالك، و منها الفتن و أسبابها (و نورا من الظلم) الهوى يكسف نور الدين و العقل، و الورع يكبح الهوى، و يردعه عن تجاوز الحدود، و عندئذ ينتفع المتورع و المتقي بنور عقله و ايمانه (و يخلده فيما اشتهت- الى- رسله). المراد من «ظلها عرشه» حياة الأمان و الاستقرار، و من «نورها بهجته» الفرح و المسرة، و المعنى: إن من يتق اللّه يأمن في الدنيا من شر الفتن، و له في الآخرة ما تشتهي الأنفس و تلذ الأعين في صحبة الأنبياء و الصالحين و الملائكة المقربين.

(فبادروا المعاد- الى- التوبة). الأيام تمر كالريح، و تأخذ معها أعماركم و أعز الأشياء عليكم، فلا تضيعوا منها ثانية باللهو و الأباطيل، و بادروا اللحظات بالتوبة و العمل الصالح، فإن اللّه لا يضيع أجر من أحسن عملا (فقد أصبحتم في مثل ما سأل اليه الرجعة من كان قبلكم). أنتم الآن في فسحة من العمر يمكنكم أن تعملوا ليوم الفزع الأكبر، و إن لم تبادروا الفرصة ذهبت كما ذهب أمس من العمر، و ندمتم حيث لا ينفع الندم، و أصابكم ما أصاب الذي قال- من قبل- لما جاءه الموت: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما- 100 المؤمنون».

شرح منهاج البراعة خویی

و أوصاكم بالتّقوى و جعلها منتهى رضاه، و حاجته من خلقه، فاتّقوا اللّه الّذي أنتم بعينه، و نواصيكم بيده، و تقلّبكم في قبضته، إن أسررتم علمه، و إن أعلنتم كتبه، قد وكّل بكم حفظة كراما، لا يسقطون حقّا، و لا يثبتون باطلا. و اعلموا أنّ من يتّق اللّه يجعل له مخرجا من الفتن، و نورا من الظّلم، و يخلّده فيما اشتهت نفسه، و ينزّله منزلة الكرامة عنده في دار اصطنعها لنفسه، ظلّها عرشه، و نورها بهجته، و زوّارها ملائكته، و رفقاءها رسله، فبادروا المعاد، و سابقوا الاجال، فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل، و يرهقهم الأجل، و يسدّ عنهم باب التّوبة، فقد أصبحتم في مثل ما سأل إليه الرّجعة من كان قبلكم

اللغة

(يوشك) أن يكون كذا بكسر الشين من أفعال المقاربة مضارع أو شك يفيد الدنوّ من الشي ء، و قال الفارابي الايشاك الاسراع، و قال النحاة استعمال المضارع أكثر من الماضي و استعمال اسم الفاعل قليل و قد استعملوا ماضيا ثلاثيا فقالوا و شك مثل قرب و شكا، و في القاموس و شك الأمر ككرم سرع كوشك و أوشك أسرع السير كواشك و يوشك الأمر أن يكون و أن يكون الأمر و لا تفتح شينه أو لغة رديئة و (رهقت) الشي ء رهقا من باب تعب قربت منه، قال أبو زيد: طلبت الشي ء حتّى رهقته و كدت آخذه أو أخذته، و قال: رهقته أدركته و رهقه الدّين غشيه

المعنى

(و أوصاكم بالتقوى) في قوله «وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ» و غيرها من الايات الّتي تقدّمت في شرح المختار الرّابع و العشرين.

(و جعلها منتهى رضاه) فانّها لما كانت موصلة إلى اللّه سبحانه مؤدّية إلى رضوانه موجبة لمحبّته و رضاه صحّ بهذا الاعتبار جعلها منتهى رضاه من خلقه كما قال عزّ و جلّ «بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ» و قال «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ».

(و) جعلها (حاجته من خلقه) استعار لفظ الحاجة لتأكّد الطلب أى طلبه المؤكّد فانّه سبحانه لما بالغ في الحثّ و الحضّ عليها و تكرّر منه تعالى طلبها و الأمر بها في غير واحدة من الايات شبّهها بالحاجة الّتي يفتقر إليها المحتاج و يبالغ في تحصيلها و الوصول إليها و الجامع المطلوبيّة المتأكّدة.

و لمّا نبّه على كونها سببا للوصول إلى رضوانه و غاية المطلوب من خلقه عقّبه بالأمر بها فقال (فاتقوا اللّه الّذي أنتم بعينه) أى بعلمه فاطلق العين و أريد العلم مجازا من باب تسمية المسبّب باسم السبّب، أو اللّازم باسم الملزوم إذ رؤية الشي ء سبب للعلم به و مستلزم له.

و في الاتيان بالموصول تأكيد الغرض المسوق له الكلام، فانه لما أمر بالتقوى و كانت التقوى حسبما قاله الصادق عليه السّلام عبارة عن أن لا يفقدك اللّه حيث أمرك و لا يراك حيث نهاك، أتى بالجملة الموصولة الوصفيّة تنبيها على أنّ اللّه عالم بكم خبير بأحوالكم بصير بأعمالكم سميع لأقوالكم، و من كان هذا شأنه فلا بدّ أن يتّقى منه حقّ تقاته إذ لا يعزب عنه شي ء من المعاصي و لا يخفى عليه شي ء من الخطايا كما يخفى على ساير الموالي بالنسبة من عبيدهم.

و أكّده اخرى بقوله (و نواصيكم بيده) يعني أنه قاهر لكم قادر عليكم متمكّن من التصرّف فيكم كيف شاء و أىّ نحو أراد لا رادّ لحكمه و لا دافع لسخطه و نواصيكم بيد قدرته، لا يفوته من طلب و لا ينجو منه من هرب.

و أكّده ثالثة بقوله (و تقلّبكم في قبضته) أى تصرّفكم في حركاتكم و سكناتكم تحت ملكه و قدرته و اختياره.

و قوله (إن أسررتم علمه و إن أعلنتم كتبه) هو أيضا في معنى التأكيد و أن غير الاسلوب على اقتضاء التفنّن، يعني أنّه عالم بالسرائر خبير بالضمائر سواء عليه ما ظهر منكم و ما بطن لا يحجب عنه شي ء ممّا يسرّ و ما يعلن كما قال عزّ من قائل: «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» هذا و يدلّ قوله: إن أعلنتم كتبه بمفهومه على أنّه لا يكتب ما لا يعلن و إن كان يعلمه، فيفيد عدم المؤاخذة على نيّة المعصية بمجرّدها، و قد مضى تحقيق الكلام فيه في شرح الفصل الخامس من المختار الثالث فليتذكّر.

و بذلك ظهر ما في قول الشّارح المعتزلي حيث قال: إنّ قوله عليه السّلام إن أسررتم آه ليس يدلّ على أنّ الكتابة غير العلم، بل هما شي ء واحد و لكنّ اللّفظ مختلف انتهى فتدبّر.

و عقّب قوله: كتبه بقوله (قد وكل بكم حفظة كراما) من باب الاحتراس فانه لما كان بظاهره متوهّما لكونه تعالى شأنه بنفسه كاتبا أتا بهذه الجملة دفعا لذلك التوهّم، و تنبيها على أنّ الموكّل بذلك الملائكة الحافظون لأعمال العباد.

قال تعالى «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ» و هم طائفتان ملائكة اليمين للحسنات و ملائكة الشمال للسيئات قال عزّ و جلّ «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» هذا.

و في وصف الحفظة بالكرام«» و تعظيمهم بالثناء تفخيم لما وكّلوا به و أنه عند اللّه تعالى من جلائل الامور حيث يستعمل فيه هؤلاء الكرام، و فيه من التهويل من المعاصي ما لا يخفى.

و لهذه النكتة أيضا وصفهم ثانيا بقوله (لا يسفطون حقّا و لا يثبتون باطلا) أى لا يسقط من قلمهم ما هو ثابت له أو عليه، و لا يكتبون ما لا أصل له، و من المعلوم أنّ المكلّف إذا التفت إلى ذلك و تنبّه على شدّة محافظة الحفظة عليه و على أنّهم لا يتركون شيئا مما هو له أو عليه كان ذلك أقوى داعيا له على الازعاج عن المعاصي و الاقلاع عن السيئات.

قال الصّادق عليه السّلام: استعبدهم اللّه أى الكرام الكاتبين بذلك، و جعلهم شهودا على خلقه ليكون العباد لملازمتهم إيّاهم أشدّ على طاعة اللّه مواظبة و عن معصيته أشدّ انقباضا، و كم من عبد همّ بمعصيته فذكر مكانهم فارعوى، و كيف فيقول ربّي يراني و حفظتي علىّ بذلك تشهد، هذا.

و لما امر بالتقوى و أردفه بذكر ما يحذر من تركها عقّبه بذكر ما يرغب في الملازمة عليها فقال (و اعلموا أنّ من يتّق اللّه يجعل له مخرجا من الفتن) الموجبة للضلالة (و نورا من الظلم) أى من ظلمات الجهالة، و هو اقتباس من الاية الشريفة في سورة الطلاق قال سبحانه: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ».

روى في الصّافي عن القمّي عن الصّادق عليه السّلام قال: في دنياه، و من المجمع عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قرأها فقال: مخرجا من شبهات الدّنيا و من غمرات الموت و شدايد يوم القيامة و عنه عليه السّلام إنّي لأعلم آية لو أخذ بها النّاس كفتهم «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ» الاية، فما زال يقولها و يعيدها.

(و يخلده فيما اشتهت نفسه) و هو أيضا اقتباس من الاية في سورة الأنبياء قال تعالى «لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ».

(و ينزله منزل الكرامة عنده) أى في منزل أهله معزّزون مكرّمون عنده سبحانه (في دار اصطنعها لنفسه) أى اتّخذها صنعه و خالصته و اختصّها بكرامته كما قال سبحانه لموسى بن عمران: «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» قيل: هو تمثيل لما أعطاه اللّه من التقريب و التكريم.

قال الشارح البحراني: و الدّار الّتي اصطنعها لنفسه كناية عن الجنّة و نسبها إلى نفسه تعظيما لها و ترغيبا فيها، و ظاهر حسن تلك النسبة فانّ الجنّة المحسوسة أشرف دار رتّبت لأشرف المخلوقات، و أما المعقولة فيعود إلى درجات الوصول و الاستغراق في المعارف الالهيّة الّتي بها السعادة و البهجة و اللّذة التامّة، و هي جامع الاعتبار العقلي لمنازل أولياء اللّه و خاصّته و مقامات ملائكته و رسله، و من المتعارف أنّ الملك العظيم اذا صرف عنايته الى بناء دار يسكنها هو و خاصّته أن يقال انّه تختصّ بالملك و انّه بناها.

و قوله: (ظلّها عرشه) يدلّ على أنّ الجنّة فوق السّماوات و تحت العرش و اليه ذهب الاكثر.

قال الرّازي في تفسير قوله عزّ و جلّ: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ: و ههنا سؤالات «إلى أن قال» السؤال الثّالث أنتم تقولون إنّ الجنّة في السّماء فكيف يكون عرضها كعرض السّماء.

و الجواب أنّ المراد من قولنا أنها في السّماء أنّها فوق السّماوات و تحت العرش قال في صفة الفردوس: سقفها عرش الرحمن، و قال: و سئل أنس بن مالك عن الجنّة في الأرض أم في السّماء قال: فأىّ أرض و سماء تسع الجنّة، قيل: فأين هي قال فوق السماوات السبع و تحت العرش. و قال العلّامة المجلسي (ره) في البحار بعد ذكر الايات و الأخبار في وصف الجنّة و نعيمها: اعلم أنّ الايمان بالجنّة و النار على ما وردتا في الايات و الأخبار من غير تأويل من ضروريات الدّين و منكرهما أو مأوّلهما بما اوّلت به الفلاسفة خارج من الدّين.

و أما كونهما مخلوقتان الان فقد ذهب إليه جمهور المسلمين إلّا شرذمة من المعتزلة، فانهم يقولون: سيخلقان يوم القيامة، و الايات و الأخبار المتواترة دافعة لقولهم مزيفة لمذهبهم و الظاهر أنه لم يذهب إلى هذا القول السخيف أحد من الاماميّة إلّا ما ينسب إلى السيد الرّضيّ رضي اللّه عنه و أما مكانهما فقد عرفت أنّ الأخبار تدلّ على أنّ الجنّة فوت السماوات السبع و النار في الأرض السابعة، و نقل عن شارح المقاصد أنه قال: لم يرد نقل صريح في تعيين مكان الجنّة و النار، و الأكثرون على أنّ الجنّة فوق السماوات السبع و تحت العرش تشبّثا بقوله تعالى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى و قوله عليه السّلام: سقف الجنّة عرش الرّحمن، و النار تحت الأرضين السبع، و الحقّ تفويض ذلك إلى علم العليم الخبير انتهى.

و ذهب بعضهم إلى أنّها في السّماء الرابعة نسبه الطبرسيّ في مجمع البيان إلى صحيح الخبر، و اللّه أعلم.

(و نورها بهجته) قال الطريحي و البهجة الحسن و منه رجل ذو بهجة، و البهجة السّرور و منه الدّعاء: و بهجة لا تشبه بهجات الدّنيا، أى مسرّة لا تشبه مسرّات الدّنيا، و فيه: سبحان ذي البهجة و الجمال، يعني الجليل تعالى انتهى.

أقول: فعلى المعنى الأوّل فالمراد أنّ نور الجنّة أى منوّرها جماله سبحانه عظمه الّتي تضمحلّ الأنوار دونها، فأهل الجنّة مستغرقة في شهود جماله، و نفوسهم مشرقة باشراق أنوار كماله كما قال عزّ من قائل «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» أى منوّرهما، فانّ كلّ شي ء استنار منهما و استضاء فبقدرته و جوده و افضاله.

روى في البحار من تفسير علىّ بن إبراهيم القمّي عن أبيه عن ابن أبي نجران عن عاصم بن حميد عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ للّه كرامة في عباده المؤمنين في كلّ يوم جمعة فاذا كان يوم الجمعة بعث اللّه إلى المؤمن ملكا معه حلّة فينتهى إلى باب الجنّة فيقول: استأذنوا لى على فلان، فيقال هذا رسول ربّك على الباب فيقول لأزواجه أىّ شي ء ترين على أحسن، فيقلن يا سيّدنا و الّذي أباحك الجنّة ما رأينا عليك شيئا أحسن من هذا بعث إليك ربّك فيتّزر بواحدة و يتعطّف بالأخرى فلا يمرّ بشي ء إلّا أضاء له حتى ينتهى إلى الموعد فاذا اجتمعوا تجلّى لهم الرّب تبارك و تعالى فاذا نظروا إليه خرّوا سجّدا، فيقول عبادي ارفعوا رؤوسكم ليس هذا يوم سجود و لا يوم عبادة قد رفعت عنكم المؤنة، فيقولون: يا ربّ و أيّ شي ء أفضل مما أعطيتنا، أعطيتنا الجنّة، فيقول لكم مثل ما في أيديكم سبعين ضعفا، فيرجع المؤمن في كلّ جمعة سبعين ضعفا مثل ما في يديه و هو قوله «وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» و هو يوم الجمعة إنّ ليلها ليلة غرّاء و يومها يوم أزهر فأكثروا فيها من التسبيح و التكبير و التهليل و الثناء على اللّه و الصّلاة على محمّد و آله. قال فيمرّ المؤمن فلا يمرّ بشي ء إلّا أضاء له حتّى ينتهى إلى أزواجه، فيقلن و الّذي أباحنا الجنّة يا سيّدنا ما رأيناك قط أحسن منك الساعة فيقول: إنّي قد نظرت بنور ربّي الحديث.

قال العلّامة المجلسي (ره) قوله- تجلّى لهم الرّب- أى بأنوار جلاله و آثار رحمته و افضاله- فاذا نظروا إليه- أى إلى ما ظهر لهم من ذلك و على المعنى الثاني فالمراد أنّ نور الجنّة و أهلها ابتهاج اللّه سبحانه بها و بهم أما وصفه سبحانه بالابتهاج و البهجة فلما قال الحكماء و المتكلّمون المثبتون له تعالى اللّذة العقليّة من أنّ أجل مبتهج هو المبدأ الأوّل بذاته لأنّ الابتهاج و اللّذة عبارة عن إدراك الكمال فمن أدرك كمالا في ذاته ابتهج به و التذّ، و كماله تعالى أجلّ الكمالات و إدراكه أقوى الادراكات فوجب أن يكون لذّاته أقوى اللّذات.

قال صدر المتألّهين: أجلّ مبتهج بذاته هو الحقّ الأوّل، لأنه أشدّ إدراكا لاعظم مدرك له الشرف الأكمل و النور الأنور و الجلال الأرفع، و هو الخير المحض و بعده في الخيريّة و الوجود و الادراك هو الجواهر العقليّة و الأرواح النوريّة و الملائكة القدسيّة المبتهجون به تعالى، و بعد مرتبتهم مرتبة النفوس البشريّة و السعداء من أصحاب اليمين على مراتب ايمانهم باللّه.

و أما المقرّبون من النفوس البشريّة و هم أصحاب المعارج الروحانيّة فحالهم في الاخرة كحال الملائكة المقرّبين في العشق و الابتهاج به تعالى.

إذا عرفت ذلك ظهر لك أنّ ابتهاج اللّه بمخلوقاته راجع إلى ابتهاجه بذاته، لأنه لما ثبت أنه أشدّ مبتهج بذاته لما له من الشرف و الكمال كان ذاته أحبّ الأشياء إليه، و كلّ من أحبّ شيئا أحبّ جميع أفعاله و آثاره لاجل ذلك المحبوب، و كلّ ما هو أقرب إليه فهو أحبّ اليه و ابتهاجه به أكمل.

فثبت بذلك أنّ اللّه سبحانه مبتهج بالجنّة و أهلها لأنها دار كرامته و رحمته و أقرب المجعولات إليه، و كذلك أهلها لأنهم مقرّبو حضرته و محبوبون إليه و مكرّمون لديه كما أنهم مبتهجون به سبحانه و محبّون إيّاه. و أما أنّ بهجته تعالى نور لها أى لأهلها فلكون محبّته و ابتهاجه سببا لاستنارة نفوسهم بما يفاض عليهم من الأنوار الملكوتيّة الّتي تغشى أبصار البصاير و يستغرق في الابتهاج بها الأولياء المقرّبون، و على ذلك فتسمية البهجة بالنور من باب تسمية السبب باسم المسبّب، هذا.

و انما خصّ بهجته بالذكر لأنها حسبما عرفت ملازمة للمحبّة، و محبّته تعالى لهم و رضوانه عنهم أعظم الخيرات و أفضل الكمالات.

روى في البحار عن العياشي عن ثوير عن عليّ بن الحسين عليهما السّلام قال: إذا صار أهل الجنّة في الجنّة و دخل وليّ اللّه إلى جنانه و مساكنه، و اتكى كلّ مؤمن منهم أريكته حفّته خدّامه و تهدّلت عليه الثمار و تفجّرت حوله العيون و جرت من تحته الأنهار و بسطت له الزّرابي، و صففت له النمارق و أتته الخدّام بما شائت شهوته من قبل أن يسألهم ذلك قال: و يخرج عليهم الحور العين من الجنان فيمكثون بذلك ما شاء اللّه، ثمّ إنّ الجبّار يشرف عليهم فيقول لهم: أوليائي و أهل طاعتي و سكان جنّتي في جواري ألا هل انبئكم بخير مما أنتم فيه فيقولون: ربّنا و أىّ شي ء خير مما نحن فيه نحن فيما اشتهت أنفسنا و لذّت أعيننا من النعم في جوار الكريم، قال: فيعود عليهم بالقول، فيقولون: ربّنا نعم، فأتنا بخير مما نحن فيه، فيقول لهم تبارك و تعالى: رضاى عنكم و محبّتي لكم خير و أعظم مما أنتم فيه، فيقولون: نعم يا ربّنا رضاك عنّا و محبّتك لنا خير لنا و أطيب لأنفسنا، ثمّ قرء عليّ بن الحسين عليه السّلام هذه الاية «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».

(و زوّارها ملائكته) يعني أنّ الملائكة يزورون ساكنيها تعظيما لهم و تشريفا و تكريما حسبما عرفت الاشارة إليه في الرواية الّتي رويناها من روضة الكافي في شرح الفصل التاسع من المختار الأول.

(و رفقاؤها رسله) كما قال عزّ من قائل «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» رغب اللّه تعالى و كذا أمير المؤمنين أهل الطاعة و التّقوى بهذا الوعد و ما أحسنه من وعد و هو كونهم رفيق النّبيين الّذينهم في أعلا علّيين و الصدّيقين الّذين صدقوا في أقوالهم و أفعالهم، و الشهداء المقتول أنفسهم و أبدانهم بالجهاد الأكبر و الأصغر و الصالحين الّذين صلحت حالهم و استقامت طريقتهم.

روى في الصّافي من الكافي عن الصادق عليه السّلام: المؤمن مؤمنان: مؤمن وفى للّه بشروطه الّتي اشترطها عليه فذلك مع النّبيين و الصدّيقين و الشهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقا، و ذلك ممّن يشفع و لا يشفع له، و ذلك ممّن لا يصيبه أهوال الدّنيا و لا أهوال الاخرة، و مؤمن زلّت به قدم فذلك كخامة الزرع كيفما كفته الريح انكفى، و ذلك ممّن يصيبه أهوال الدّنيا و أهوال الاخرة و يشفع له و هو على خير.

و فيه من الكافي و العياشي عن الصّادق عليه السّلام لقد ذكركم اللّه في كتابه فقال: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ» الاية، فرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الاية النبيّون و نحن في هذا الموضع الصدّيقون و الشهداء و أنتم الصّالحون فتسمّوا بالصّلاح كما سمّاكم اللّه، هذا.

و لجزالة هذا الوعد أعنى مرافقة النّبيين عقّب اللّه تعالى قوله «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ» بقوله «ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً» و قد مضى بعض الكلام في وصف الجنّة و نعيمها في شرح الفصل الثالث من المختار الثامن و المأة، رزقنا اللّه نيلها بمنّه و جوده.

ثمّ إنه عليه السّلام لما أمر بالتقوى و نبّه على فضلها و عظم ما يترتّب عليها من الثمرات الدّنيويّة و الأخرويّة رتّب عليه قوله (فبادروا المعاد و سابقوا الاجال) أى سارعوا إلى المعاد بالمغفرة و التّقوى لأنّها خير الزّاد و استبقوا إلى الاجال بالخيرات و صالح الأعمال.

و المراد بالمعاد هو العود إلى الفطرة الاولى بعد الانتقال منها و النزول إلى الدّنيا فالاشارة إلى الابتداء بقوله تعالى «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» «وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً» و الاشارة إلى الانتهاء «كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ» «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» فالبدو و الرّجوع متقابلان قال تعالى «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ» فالعدم الخاصّ الأوّل للانسان هو الجنّة الّتي كان فيها أبونا آدم عليه السّلام و أمّنا حوّا، و الوجود بعد العدم هو الهبوط منها إلى الدّنيا «اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً» و العدم الثاني من هذا الوجود هو الفناء في التّوحيد، و الأوّل هو النزول و الهبوط، و الثاني هو العروج و الصّعود، و البداية النزول عن الكمال إلى النقص، و النهاية المعاد من النقصان إلى الكمال و اليه الاشارة بقوله «ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» هذا.

و لما أمر عليه السّلام بالمبادرة إلى المعاد و المسابقة إلى الاجال علّله بقوله (فانّ الناس يوشك أن ينقطع بهم الأمل و يرهقهم الأجل) يعني أنه تقريب انقطاع آمالهم الخادعة و مفاجاة آجالهم المستورة (و) أن (يسدّ عنهم باب) الانابة و (التوبة) و من كان هذا شأنه فلا بدّ أن يتّقى ربّه و ينصح نفسه و يقدّم توبته و يغلب شهوته و يستغفر من خطيئته و يستقيل من معصيته، فانّ أجله مستور عنه و أمله خادع له، و الشيطان موكّل به يزيّن له المعصية ليركبها و يمّنيه التوبة ليسوّفها حتّى يهجم منيته عليه أغفل ما يكون عليها.

(فقد أصبحتم في مثل ما سأل إليه الرّجعة من كان قبلكم) أى أصبحتم في حال الحياة و الصحّة و سلامة المشاعر و القوى و البنية و ساير الأسباب الّتي يتمنّى من كان قبلكم الرجعة إليها لتدارك ما فات و اصلاح الزلّات و الهفوات، و قال: «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ»، و لكنّهم قد حيل بينهم و بين ما يشتهون و قيل كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

فالان و الخناق مهمل، و الروح مرسل، في راحة الأجساد، و باحة الاحتشاد و انتظار التوبة، و انفساح الحوبة، لا بدّ من اغتنام الفرصة و الانابة من الخطيئة قبل الضنك و الضيق، و الرّوع و الزهوق، و قبل أن يروع من الرّجعة و يعظم الحسرة 

شرح لاهیجی

و اوصاكم بالتّقوى و جعلها منتهى رضاه و حاجته من خلقه فاتّقوا اللّه الّذى أنتم بعينه و نواصيكم بيده و تقلّبكم فى قبضته ان اسررتم علمه و ان اعلنتم كتبه و قد وكّل بذلك حفظة كراما لا يسقطون حقّا و لا يثبتون باطلا يعنى و وصيّت كرده است شما را بر شكر بان رسول (صلی الله علیه وآله) و ببيان قران تقوى و پرهيزكارى را و گردانيده است انرا منتهاى خوشنودى و ثواب خود و مقصود و فائده از خلق خود زيرا كه فائده انفع از تقوى نيست از براى خلق پس بپرهيزيد خداى آن چنانى را كه شما در پيش چشم مشاهده او حاضريد اگر چه بيالت چشم باشد زيرا كه علم او راجع ببصر اوست نه بعكس و كاگلهاى وجود شما در دست قدرت اوست و گرديدن شما از حالى بحالى در قبضه اقتدار اوست شريكى در تصرّفات در خلق ندارد اگر اعتقادات چنانيست كه پنهان كرده اند دانسته است انرا و مكتوب بر لوح چنان بر او عيانست و اگر اعمال او كافى است كه آشكار گرديده ايد نوشته انرا در دفتر الواح حفظه و بتحقيق كه موكّل ساخته است باعمال اركانى شما ملائكه نگاهدارنده بزرگان را كه نمى اندازند از قلم هيچ عمل محقّق موجودى را چه صغيره باشد و چه كبيره و اثبات نمى كنند و نمى نويسند در دفتر خود افعال باطله و نكرده را يعنى از روى غفلت زيرا كه از براى انها سهوى و غلطى نيست دفتر انها مجموع حقّ و صدق و مطابق واقعست و اعلموا انّ من يتّق اللّه يجعل له مخرجا من الفتن و نورا من الظّلم و يخلّده فيما اشتهت نفسه و ينزله منزل الكرامة عنده فى دار اصطنعها لنفسه ظلّها عرشه و نورها بهجته و زوّارها ملائكته و رفقائها رسله يعنى بدانيد بتحقيق كسى كه بپرهيزد عذاب خدا را قرار مى دهد خدا از براى او راه بيرون رفتن از فتنهاى ضلالت و شبهات دنيا و شدائد مرگ و اهوال روز قيامت را و قرار مى دهد از براى او نور علم و معرفت از جهة خروج از ظلمت جهل و نادانى و جاويد گرداند او را در هر چيز كه رغبت داشته است نفس او از مشتهيات اخروى و فرود مياورد او را در منزل عزّت و قرب در نزد خود در سراى بهشتى كه ساخته است او را از براى نفس خود يعنى از براى بندگان خاصّ مقرّب خود سقف ان سرا تخت سلطنت و مظهر پادشاهى اوست و نوران مظهر حسن جمال اوست ملاقات كنندگان اهل انسرا فرشتگان اويند و همنشينان با اهل ان رسولان اويند فبادروا المعاد و سابقوا الاجال فانّ النّاس يوشك ان ينقطع بهم الامل و يرهقهم الاجل و يسدّ عنهم باب التّوبة فقد اصبحتم فى مثل ما سئل اليه الرّجعة من كان قبلكم یعنی پيشى گيريد و مهيّا شويد اخرت را بعبادت و بندگى و سبقت نمائيد مرگ هاى طبيعى را بموت ارادى و بقطع علائق دنيوى پس بتحقيق كه مردمان نزديكست اين كه منقطع گردد آرزوهاى ايشان و فرو گيرد ايشان را مرگ و بسته گردد بر روى ايشان دروازه توبه كردن بتقريب فرصت ندادن مرگ و مانع گرديدن مقدّمات مرگ از مرض هاى شديده پس بتحقيق كه داخل صبح شديد در مثل حالتى كه درخواست كردند مراجعت بسوى آن حالت را كسانى كه پيش از شما بودند و مردند و آن حالت اقتدار بر توبه و ندامت از كرده و تلافى بر نكرده است

شرح ابن ابی الحدید

وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لَا يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لَا يُثْبِتُونَ بَاطِلًا وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلَائِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الآْجَالَ فَإِنَّ النَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ الرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ 

ثم ذكر أن التقوى المفترضة هي رضا الله و حاجته من خلقه لفظة حاجته مجاز لأن الله تعالى غني غير محتاج و لكنه لما بالغ في الحث و الحض عليها و توعد على تركها جعله كالمحتاج إلى الشي ءو وجه المشاركة أن المحتاج يحث و يحض على حاجته و كذلك الآمر المكلف إذا أكد الأمر قوله أنتم بعينه أي يعلم أحوالكم و نواصيكم بيده الناصية مقدم شعر الرأس أي هو قادر عليكم قاهر لكم متمكن من التصرف فيكم كالإنسان القابض على ناصية غيره و تقلبكم في قبضته أي تصرفكم تحت حكمه لو شاء أن يمنعكم منعكم فهو كالشي ء في قبضة الإنسان إن شاء استدام القبض عليه و إن شاء تركه ثم قال إن أسررتم أمرا علمه و إن أظهرتموه كتبه ليس على أن الكتابة غير العلم بل هما شي ء واحد و لكن اللفظ مختلف ثم ذكر أن الملائكة موكلة بالمكلف و هذا هو نص الكتاب العزيز و قد تقدم القول في ذلك ثم انتقل إلى ذكر الجنة و الكلام يدل على أنها في السماء و أن العرش فوقها و معنى قوله اصطنعها لنفسه إعظامها و إجلالها كما قال لموسى وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي و لأنه لما تعارف الناس في تعظيم ما يصنعونه أن يقول الواحد منهم لصاحبه قد وهبتك هذه الدار التي اصطنعتها لنفسي أي أحكمتها و لم أكن في بنائها متكلفا بأن أبنيها لغيري صح و حسن من البليغ الفصيح أن يستعير مثل ذلك فيما لم يصطنعه في الحقيقة لنفسه و إنما هو عظيم جليل عنده قوله و نورها بهجته هذا أيضا مستعار كأنه لما كان إشراق نورها عظيما جدا نسبه إلى بهجة البارئ و ليس هناك بهجة على الحقيقة لأن البهجة حسن الخلقة قال تعالى وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ أي من كل صنف حسن قوله و زوارها ملائكته قد ورد في هذا من الأخبار كثير جدا و رفقاؤها رسله من قوله تعالى وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً و يوشك بكسر الشين فعل مستقبل ماضيه أوشك أي أسرع و رهقه الأمر بالكسر فاجأه و يسد عنهم باب التوبة لأنه لا تقبل عند نزول الموت بالإنسان من حيث كان يفعلها خوفا فقط لا لقبح القبيح قال تعالى وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ و إنما قال في مثل ما سأل إليه الرجعة من كان قبلكم كقوله سبحانه حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

شرح نهج البلاغه منظوم

و أوصاكم بالتّقوى و جعلها منتهى رضاه و حاجته من خلقه، فاتّقوا اللَّه الّذى أنتم بعينه، و نواصيكم بيده، و تقلّبكم فى قبضته، إن أسررتم علمه، و إن أعلنتم كتبه، قد و كلّ بكم حفظة كراما، لّا يسقطون حقّا، وّ لا يثبتون باطلا، وّ اعلموا أنّه من يّتّق اللَّه يجعل لّه مخرجا مّن الفتن، و نورا مّن الظّلم، و يخلّده فيما اشتهت نفسه، و ينزله منزلة الكرامة عنده، فى دار اصطنعها لنفسه: ظلّها عرشه، و نورها بهجته، و زوّارها ملائكته، و رفقاؤها رسله، فبادروا المعاد، و سابقوا الآجال، فإنّ النّاس يوشك أن يّنقطع بهم الأمل، و يرهقهم الأجل، و يسدّ عنهم باب التّوبة، فقد أصبحتم فى مثل ما سأل إليه الرّجعة من كان قبلكم

ترجمه

و او شما را بتقوى و پرهيزكارى سفارش فرموده، و آنرا منتها درجه خوشنودى و نيازمندى خويش از خلقش قرار داده (تا از نافرمانى بفرمانبرداريش گرايند، و بسعادت برسند، و گرنه خداوند منزّه از نيازمنديها است) پس بترسيد از خدائى كه همواره برابر نظر او بوده، موى پيشانى، و گردشهاى (روز و شب و نهان و آشكار شما را بدست و در چنگال نيرومندى وى ميباشد، اگر چيزى را از وى پنهان كنيد بداند، و اگر هويدا سازيد (با خامه قدرت در نامه اعمالتان) مى نگارد، نگهبانان ارجمندى را بر شما گمارده، كه نه حقّى را ساقط، و نه نا حقّى را بر شما ثابت ميكنند، (چيزى از قلمشان نمى افتد، و هر چه هست همان را مى نويسند شنودگان و خوانندگان گرامى) دانسته باشيد هر كه از خدا بترسد، خدا راه بيرون شدنى از فتنها، و نورى از تاريكيها برايش قرار دهد، و او را براى هميشه در آنچه خواهشش در آنست (بهشت عنبر سرشت) جاى گزين ساخته، و در منزل كرامت و عزّت در نزد خودش، و در خانه كه براى (دوستان) خودش گزيده است فرودش آورد، خانه كه عرش خدا بآن سايه افكنده، و از خوشنودى خدا روشنى گرفته، زوّاران و يارانش فرشتگان و پيمبرانش مى باشند، مردم پس آخرت را دريابيد، و بر مرگ ها پيش تازيد (براى آن جهان توشه و ره آوردى گرد آوريد) چرا كه نزديك است رشته آرزوى مردم بريده، و مرگ آنها را بربايد.

و باب توبه برويشان بسته آيد، شما (هر شب را) صبح مى نمائيد در مثل آنچه كه پيشينيان شما درخواست بازگشت آنرا مى نمايند (گذشتگان و گنهكاران شما كه اجل مهلت توبه بآنان نداده همواره درخواست بازگشت براى توبه كردن، و عمل صالح نمودن براى خدا مى نمايند. لكن در خواستشان پذيرفته نمى شود چنانكه در قرآن شريف سوره 6 آيه 27 فرمايد: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ، فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ، وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ آيه 28 بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ، وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ، اگر ببينى هنگامى كه گنهكاران را بر آتش توقّف دهند كه گويند اى كاش ما را بدنيا باز گردانند، تا آيات پروردگار خويش را دروغ نپنداشته از جمله گروندگان باشيم، نه پيغمبر من اينها را راستگو نبوده، بلكه آنچه از پيش برايشان پنهان بوده پيدا شده، و اگر بازگردانده شوند باز گردند به آن چه كه از آن نهى كرده شده بودند، و براستى كه اينها دروغ گويانند، پس اكنون كه شما در دنيائيد چنين پنداريد كه از خدا درخواست بازگشت كرده، و خدا بازتان گردانيده است، پس عمل نيكو تهيّه كنيد، تا از رستگاران بوده باشيد

نظم

  • ز خلق خويش يزدان حاجتى خواست عمل بر حاجتش اعمال تقوى است
  • بپرهيزيد پس از آن خداوندكه موى جبهه تان در چنگ وى بند
  • بهر سوئى شماها را بود رونمى باشيد جز در منظر او
  • هر آن گردش كه اندر روز و در شبهر آن گفتار و هر كردار و مطلب
  • تمامى را بقدرت قبضه كرده بر او عمّالش آنها عرضه كرده
  • نهانيها بنزد وى هويدا استهويداها بلوحش ثبت و انشأ است
  • نگهبانان نيكوئى موكّل بما فرمود تا هر حقّ و باطل
  • نيندازند هيچ از نوك خامهكنندش ثبت با خامه بنامه
  • كه خيل بندگان در روز محشرز نيكى خير گيرند از بدى شر
  • بدانيد آنكه گرد شرّ نگرديدز يزدان توانا نيك ترسيد
  • خدا از فتنه هاش آسان رهاندبروشن نورش از تارى كشاند
  • بهشتى را كه باشد آرزومنددر آنش جا دهد دلشاد و خرسند
  • بمنزلگاه نيكوى و منظّم كند منزل همان مرد معظّم
  • خدا يك خانه بهر خويش پرداختمكين آن متّقى خواهد در آن ساخت
  • در آن خانه است عرشش سايه افكن ز انوار جمالش گشته روشن
  • ملايك گرد قصرش پر زمانندبكويش طائف اند و زائرانند
  • رفيقانش رسولانند و جاراندبمهمانى در آن فرخنده دارند
  • شما آن خانه گر خواهيد يابيدز جان و دل بسوى آن شتابيد
  • ز تن ريزيد اين ملبوس سستى شويد آجال را در پيش دستى
  • بسرتان پيش از آنكه تازد آمالشما تازيد سوى كار و اعمال
  • از آن رو كه عمل رشته گسسته بمردم راه خير و نيك بسته
  • بروى خلق باب توبه مسدودكندشان و ز طريق دوست مردود
  • طناب آرزو بايد بريدن رهيدن از هوى بر هور رسيدن
  • شما در خانه داريد منزلكه پيشش هست از پيشينيان دل
  • تمامى مردگان از حىّ داورهمى خواهند تا يك بار ديگر
  • به منزلگاه دنيا باز گردندبطاعات خدا دمساز گردند
  • همه در ناله از سوز درونى كشند از دل همى ربّ ارجعونى
  • و ليكن بازگشتى نيست در كارهمه در بند كار بد گرفتار

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS