خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4 : شگفتى آفرينش ملخ

خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4 : شگفتى آفرينش ملخ

موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4

متن خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4

شگفتى آفرينش ملخ

متن خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4

خلقة الجرادة

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي الْجَرَادَةِ إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ يَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً

ترجمه مرحوم فیض

قسمت سوم خطبه

و اگر مى خواهى (مانند مورچه) در باره ملخ بگو (و در شگفتى آفرينش آن تأمّل و انديشه كن) كه خداوند سبحان براى آن دو چشم سرخ آفريده، و دو حدقه (مانند ماه) تابان بر افروخته، و گوش پنهان (از نظر) برايش قرار داده، و دهن مناسب برايش گشوده، و براى آن حسّ توانا(كه راه معاش و سود و زيان خود را مى يابد) قرار داده و دو دندان كه بوسيله آن (گياه را) چيده و جدا ميكند، و (دو پا مانند) دو داس كه بآن مى درود، برزگران براى زراعتشان از آن مى ترسند و دفع آنرا نمى توانند اگر چه با هم اتّفاق نموده گرد آيند تا اينكه در پرواز خود بكشت زار آمده و از آن خواهشهايش را انجام دهد در حاليكه همه جثّه و تن آن باندازه يك انگشت باريك نيست

ترجمه مرحوم شهیدی

و اگر خواهى از ملخ بگويم كه دو ديده سرخ آفريد براى آن، و دو حدقه برايش افروخت چون ماه تابان، و او را گوشى بداد پوشيده و پنهان، و برايش دهانى گشود به اعتدال، و حسّى نيرومند و به كمال. و دو دندان پيشين كه بدانها ببرد، و دو پاى داس مانند كه بدانها چيزى را بگيرد. كشاورزان در كشت خود از آن مى ترسند و توانايى راندنش را ندارند، هر چند همه كسان خود را فراهم آرند، تا گاهى كه در جست و خيزهايش روى به كشته آرد، و هر چه خواهش آن است روا دارد، و همه اندام ملخ به اندازه يك انگشت باريك نيست- و اين حقيقتى است- .

ترجمه مرحوم خویی

و اگر خواستى گفتى در ملخ آنچه كه در مورچه گفتي هنگامى كه خلق فرمود خداوند عالم از براى آن دو چشم سرخ، و بر افروخت از براى آن دو حدقه روشن، و گردانيد از براى آن قوّه سامعه كه پنهان است و واز نمود از براى آن دهن مساوى، و قرار داد از براى آن قوّه حسّاسه با قوّت و دو دندان كه با آنها قطع ميكند گياه را و دو پاى مثل دو داس كه به آنها قبض ميكند علف را، مى ترسند از آن صاحبان زراعت در زراعت خودشان و استطاعت ندارند دفع كردن آن را اگر چه جمع آورى نمايند چه جمعيّت خودشان را و حال آنكه خلقت آن تماما باندازه انگشت باريك نمى شود.

شرح ابن میثم

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي الْجَرَادَةِ- إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ- وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ- وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ- وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ- وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ- يَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ- وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ- حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا- وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً-

اللغة

الحدقة: سواد العين. يقال: حدقة قمراء: مضيئة. و أجلبوا: جمعوا. و النزوات: الوثبات.

المعنى

و قوله: إن شئت قلت في الجرادة. إلى قوله: مستدقّة. تنبيه آخر على وجود الصانع الحكيم- جلّت عظمته- في وجود بعض جزئيّات مخلوقاته و صغيرها و هى الجرادة: أى و إن شئت قلت فيها ما قلت في النملة و غيرها قولا بيّنا كاشفا عن وجوه الحكمة فيها بحيث يشهد ذلك بوجود صانع حكيم لها فنبّه على بعض دقايق الحكمة في خلقها و هى خلق العينين الحمراوين مع كون حدقتها قمراوين، و استعار لفظ السراج للحدقتين باعتبار الحمرة النارية و الإضاءة.

ثمّ خلق السمع الخفيّ: أى عن أعين الناظرين، و قيل: أراد بالخفيّ اللطيف السامع لخفىّ الأصوات فوصفه بالخفاء مجازا إطلاقا لاسم المقبول على قابله. ثمّ فتح الفم السوىّ. السوىّ: فعيل بمعنى مفعول: أى المسوىّ. و التسوية: التعديل بحسب المنفعة الخاصّة بها. ثمّ خلق الحسّ القوىّ، و أراد بحسّها قوّتها الوهميّة و بقوّته [بقوّة خ ] حذقها فيما الهمت إيّاه من وجوه معاشها و تصرّفها. يقال: لفلان حسّ حاذق إذا كان ذكيّا فطنا درّاكا. ثمّ خلق النابين، و استعار لفظ المنجلين ليديها، و وجه المشابهة تعوّجهما و خشونتهما، و قرن بذكر النابين و المنجلين ذكر غايتهما و هما القرض و القبض، و من لطيف حكمته تعالى في الرجلين أن جعل نصفهما الّذين تقع عليها اعتمادها و جلوسها شوكا كالمنشار ليكون لها معينا على الفحص و وقاية لذنبها عند جلوسها و عمدة لها عند الطيران. و قوله: يرهبها الزرّاع. إلى قوله: شهواتها. أى أنّها إذا توجّهت بعساكرها من أبناء نوعها إلى بقعة و هجمت على زرعها و أشجارها أمحته و لم يستطع أحد دفعها حتّى لو أنّ ملكا من الملكوت أجلب عليها بخيله و رجله ليحمى بلاده منها لم يتمكّن من ذلك، و في ذلك تنبيه على عظمة الخالق سبحانه و تدبير حكمته. إذ كان يبعث أضعف خلقه على أقوى خلقه و يهيّى ء الضعيف من أسباب الغلبة ما لا يستطاع دفعه معها حتّى ترد ما تريد وروده و تقضى منه شهواته فيحلّ باختيار منه و ترحل باختيار، و من عجايب الخواصّ المودعة في الجراد أنّها تلتمس لبيضها الموضع الصلد و الصخور الملس ثقه بأنّها إذا ضربت فيها بأذنابها انفرجت لها، و معلوم أنّ ذلك ليس بقوّة إذ ليس في ذنب الجرادة من القوّة أن يخرق الحجر الّذي يعجز عنه المعول بمجرّد قوّته لولا خاصيّة لها هناك.

ثمّ إذا ضربت في تلك البقاع و ألقت بيضها و أنضمّت عليها تلك الأخاديد الّتي أحدثتها و صارت لها كالأفاحيص صارت خاضنة لها و مربّية و حافظة و واقية حتّى إذا جاء وقت دبيب الروح خرجت من البيض صهيا إلى البياض. ثمّ تصفرّ و تتلوّن فيه خطوط إلى السواد. ثمّ يصير فيه خطوط سود و بيض، ثمّ يبدو حجم جناحيه. ثمّ يستقلّ فيموج بعضه في بعض، و قيل: إنّ الجراد إذا أراد الخضرة و دونه نهر جار صار بعضه جسر البعض ليعبر إليها فمن الناس من جعل ذلك حيلة لها الهمت إيّاها. و أباه قوم و قالوا: بل الزحف الأوّل من الدبى إذا أراد الخضرة و لا يقدر عليها إلّا بالعبور إليها عبر فإذا صارت تلك القطعة فوق الماء طافية صارت للزحف الثاني الّذي يريد الخضرة كالأرض، و ربّما نقل لها خواصّ اخرى لا تعلّق لها بما نحن بصدده.

و قوله: و خلقها كلّه لا يكون إصبعا مستدقّة. الواو للحال: أى أنّه تعالى خلقها على ما وصفت و أودعها من عجايب الصنع ما ذكرت بحيث يخاف منها الزرّاع مع أنّ خلقها كلّه دون الإصبع المستدقّة

ترجمه شرح ابن میثم

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي الْجَرَادَةِ- إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ- وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ- وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ- وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ- وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ- يَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ- وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ- حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا- وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً

لغات

حدقه: سياهى ميان چشم قمر: سفيدى و روشنايى چشم، حدقه قمراء: حدقه روشن و سفيد اجلبوا: جمع كردند نزوات: پرشها و حركات

ترجمه

اگر مايلى، در باره ملخ بينديش كه خداوند برايش دو چشم سرخ آفريد و براى آنها دو حدقه مانند ماه تابان روشن ساخت، و گوشى پوشيده و پنهان برايش قرار داد و دهانى به تناسب خلقتش به او ارزانى كرد، احساس وى را تقويت كرد و دو دندان كه وسيله قطع و دو داس (شاخك) كه وسيله جمع آورى است به او عنايت فرمود، كشاورزان براى زراعت خود از آن مى ترسند و قادر بر دفعش نيستند، اگر چه تمامشان دست به دست همديگر بدهند، بلكه نيرومندانه پيش مى آيد تا وارد كشتزار شده و آنچه ميل دارد مى خورد، با آن كه تمام پيكر او به اندازه يك انگشت باريك هم نيست.

المعنی

ان شئت قلت فى الجراده... مستدقّه،

در اين عبارات يكى ديگر از موجودات عجيب عالم آفرينش را مدّ نظر آورده و با آن بر وجود حق تعالى استدلال فرموده، و آن پرنده اى است به نام ملخ يعنى چنان كه در آفرينش مورچه و غير آن دلايلى بر وجود صانع حكيم يافت مى شود، در وجود ملخ نيز به روشنى مى توان دليل وجود خداوند را دريافت، و به قسمتهايى از دقايق حكمت كه در آفرينش اين موجود به چشم مى خورد توجه داده است: 1- دارا بودن دو چشم سرخ، با دو حدقه سفيد و روشن، و به اعتبار سرخى آتشين و روشنگرى قوى كه در حدقه چشم اين حشره وجود دارد، فعل اسرج را برايش استعاره آورده است كه به معناى روشن كردن چراغ مى باشد.

2- اين پرنده، داراى گوشى است كه از چشم بينندگان پوشيده مى باشد، بعضى از شارحان گفته اند: واژه خفى كه به عنوان خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4 صفت براى سمع آمده، در حقيقت صفت مقبول است و بطور مجاز بر قابل اطلاق شده، يعنى گوشى كه صداهاى لطيف و بسيار ضعيف را مى شنود.

3- و جعل لها الحسّ القوىّ

مراد از حسّ قوّه واهمه و مقصود از نيرومندى آن مهارت و هوشمنديى است كه در طريقه زندگى و فعّاليتهايش، به آن الهام شده است، هنگامى كه فردى بسيار زيرك و با هوش باشد در باره اش مى گويند: له حسّ حاذق، بنا بر اين يكى از شگفتيهاى ملخ، دارا بودن زيركى خاص و هوشمندى وى مى باشد.

4- و از جمله دقّتهاى حكيمانه اى كه در وجود اين حشره يافت مى شود، ساختمان پاهاى وى مى باشد، قسمت پايين كه بر آن تكيه مى كند و روى آن مى نشيند، مثل ارّه داراى دندانه است، و اين موضوع خطبه 185 نهج البلاغه بخش 4 داراى فوايدى است: وسيله كاوش و جستجوى مطلوب وى مى باشد، در هنگام نشستن، دمش را از آسيبها نگهدارى مى كند و در موقع پرواز تكيه گاه اوست.

يرهبها الزّرّاع... شهواتهما،

موقعى كه گروهى از اين حشره، به زراعتها و درختهاى سرزمينى هجوم آورند بكلّى آن را محو و نابود مى سازند و هيچ قدرتى توان دفع آن را ندارد حتى اگر رئيس كشورى با تمام قدرت و لشكرش براى اين امر بسيج شود كارى از او ساخته نيست«»، و اين قويترين دليل بر عظمت آفريننده و تدبير وى مى باشد زيرا ناتوانترين موجود بر تواناترين مخلوق چيره شده و حكمت الهى است كه براى آفريده اى ضعيف چنان وسايل پيروزى را فراهم كند كه هيچ كس نتواند در برابر آن مقاومت كند، تا هر جا كه مى خواهد وارد شود و تمايلات خود را ارضاء كند، با اختيار خود مى آيد و با ميل خود هم كوچ مى كند.

يكى ديگر از مسائل اسرارآميز كه در وجود ملخ نهاده شده آن است كه اين حشره براى گذاردن تخمهاى خود، جاهاى سخت و روى سنگهاى صاف را انتخاب مى كند و آن را به توسط دم خود مى شكافد و اين امر حاكى از ويژگى مخصوص و رازى نهفته در دم ملخ مى باشد و گرنه بطور عادى وى را چنان نيرويى نيست تا سنگهاى سختى را كه كلنگ هم در آنها كارگر نيست اين چنين بشكافد و سوراخ كند. و بالاخره موقعى كه در داخل اين كانالها قرار گرفت تخم گذارى مى كند، اين جا مركزى مناسب براى حفاظت و رشد آنها مى باشد و هنگامى كه روح در آنها دميده مى شود، بچه ملخها از داخل تخمها بيرون مى آيند در حالى كه رنگى متمايل به سفيد در بالهايش آشكار مى شود و روى پاى خود مى ايستد و به پرواز در مى آيد، و نيز نقل شده است كه هر گاه ملخها مجبور شوند از آب عبور كنند تا خود را به مزرعه اى برسانند، عدّه اى از آنها خود را روى آب، پل عبور ديگران قرار مى دهند، و اين عمل را بعضى از مردم شعور مرموزى مى دانند كه از ناحيه خداوند بر ملخها الهام مى شود، ولى برخى ديگر اين مطلب را قبول نداشته، بلكه اين عمل را قانونى طبيعى مى دانند و چنين توجيه مى كنند كه وقتى گروه اول از ملخها به منظور رسيدن به سبزه زار، خود را بر روى آب افكندند. حالت قرار گرفتن آنها بر روى آب به نظر گروههاى بعدى مثل زمين خشك مى آيد لذا اين گروه بر روى گروه اول شروع به راه رفتن مى كنند، نه اين كه حكايت از الهام و شعورى داشته باشد، ويژگيهاى ديگرى از شگفتيهاى آفرينش اين حشره ذكر كرده اند كه ما را نيازى به آوردن آن در اين جا نيست.

و خلقها كلّه لا يكون اصبعا مستدقّه،

حرف واو، از براى حال است و معناى جمله چنين مى باشد، خداوند ملخ را چنان كه وصف كردم، آفريد و عجايبى در وى به وديعت نهاد تا جايى كه كليّه كشاورزان از خطرش بيمناكند، در حالى كه تمام جثّه اش از يك انگشت كوچك هم كمتر است

شرح مرحوم مغنیه

و إن شئت قلت في الجرادة إذ خلق لها عينين حمراوين. و أسرج لها حدقتين قمراوين. و جعل لها السّمع الخفيّ، و فتح لها الفم السّويّ، و جعل لها الحسّ القويّ، و نابين بهما تقرض، و منجلين بهما تقبض، يرهبها الزّرّاع في زرعهم، و لا يستطيعون ذبّها. و لو أجلبوا بجمعهم، حتّى ترد الحرث في نزواتها، و تقضي منه شهواتها. و خلقها كلّه لا يكون إصبعا مستدقّة.

اللغة:

قمراوين: مضيئين. و السوي: الكامل لا عيب فيه. و المنجل: آلة من حديد يحصد بها الزرع، و المراد بمنجلين هنا رجلا الجرادة لاعوجاجهما كالمنجل. و النّزوات: الوثبات

المعنى:

(و ان شئت قلت في الجرادة إلخ).. ضرب الإمام مثلا على عظمة اللّه سبحانه بأصغر مخلوق من دنيا الحيوانات أو الحشرات التي تدب على الأرض، و هي النملة، ثم ضرب مثلا بأصغر مخلوق من دنيا ما يطير، و هو الجرادة التي تحيّر الألباب بسمعها و بصرها و فمها و نابيها و رجليها و إلهامها، و كيف يخافها الزارعون على زرعهم و حقولهم مع ان حجمها لا يبلغ الاصبع الصغيرة الدقيقة.. و لو خرجنا من دنيا ما يدب على الأرض، و ما يطير في الهواء- الى دنيا ما يسبح في الماء و ما فيه من عجائب، و منه الى دنيا النبات و الحشائش و حجمها و أوراقها و ورودها و ريحها و طعمها، و منها الى غيرها مما لا يبلغه الاحصاء- لو فعلنا ذلك لامتد الحديث عنها سنوات دون أن نبلغ الغاية و نصل الى النهاية: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ- 27 لقمان».

فمن الذي خلق فسوّى، و قدّر فهدى المادة العمياء، أو الصدفة الهوجاء، أو النشوء و الارتقاء. و ان قلت: الأسباب الطبيعية، قلنا: ان اللّه أودع هذه الأسباب في الطبيعة، و تقدم ذلك مفصلا.

شرح منهاج البراعة خویی

و إن شئت قلت في الجرادة إذ خلق لها عينين حمراوين، و أسرج لها حدقتين قمراوين، و جعل لها السّمع الخفيّ، و فتح لها الفم السّويّ، و جعل لها الحسّ القويّ، و نابين بهما تقرض، و منجلين بهما تقبض، يرهبها الزّرّاع في زرعهم، و لا يستطيعون ذبّها و لو أجلبوا بجمعهم، حتّى ترد الحرث في نزواتها، و تقضي منه شهواتها، و خلقها كلّه لا يكون إصبعا مستدقّة.

اللغة

(الناب) من الأسنان خلف الرباعية و (المنجل) و زان منبر حديدة يقضب بها الزرع و (نزا) كدعا نزوا وثب

الاعراب

الواو في قوله: و خلقها، للحال، و الفاء في قوله: فتبارك، فصيحة

و لما نبّه على لطايف الحكمة و دقايق القدرة الشاهدة بوجود الصّانع المدبّر الحكيم في خلقة النملة أردف ذلك تأكيدا و تثبيتا بذكر دقايق الصنع و براهين التدبير في خلق الجرادة فقال عليه السّلام: (و إن شئت قلت في الجرادة) نظير ما قلته في النملة من القول البيّن الكاشف عن تدبّر الصّانع الحكيم المدبّر (إذ خلق لها عينين حمراوين و أسرج لها حدقتين قمراوين) أى جعلهما مضيئتين كالسراج منيرتين كالليلة المنيرة بالقمر (و جعل لها السمع الخفىّ) أى عن أعين الناظرين و قيل: أراد بالخفىّ اللطيف السامع لخفىّ الأصوات. قال الشارح البحراني: فوصفه بالخفاء مجاز اطلاقا لاسم المقبول على قابله (و فتح لها الفم السّوىّ) أى المستوى قال الشارح البحراني: و التسوية التعديل بحسب المنفعة الخاصة بها.

أقول: و يحتمل أن يكون المراد به أنّ فمها مشقوق عرضا مثل فم السرطان و ليس كأفواه الزنابير و ساير ذوات الأجنحة من الحيوان.

(و جعل لها الحسّ القوىّ) قال البحراني: أراد بحسّها قوّتها الوهميّة و بقوّته حذقها فيما الهمت إياه من وجوه المعاش و التصرّف يقال: لفلان حسّ حاذق إذا كان ذكيا فطنا درّاكا.

أقول: و الظاهر أنّ المراد به قوّة سامعتها و باصرتها، فإنا قد شاهدنا غير مرّة أنها تقع على الزرع في أوانه بزحفها فيصحن و يأكلن الزرع و يفسدنه فاذا ظهر في الجوّ واحد من الطير المعروف بطير الجراد يمرّ عليهنّ و لو على غاية بعد منهنّ يشاهدنه أو يسمعن صوته فيسكتن و يمسكن عن أصواتهن مخافة أن يقع عليهنّ فيقتلهنّ، و هو دليل على قوّة سمعها و بصرها (و) جعل لها (نابين) أى سنّين (بهما تقرض) و تقطع الزرع و الحبّ (و منجلين) أى يدين أو رجلين شبيهتين بالمنجل الذى يقضب أى يقطع به الزرع و وجه الشبه الاعوجاج و الخشونة (بهما تقبض).

و من لطيف الحكمة في رجليها أن جعل نصفهما الّذي يقع عليه اعتمادها و جلوسها كالمنشار ليكون لها معينا على الفحص و وقاية لذتها عند جلوسها و عمدة لها عند الطيران.

(يرهبها الزّراع في زرعهم و لا يستطيعون ذبّها و لو أجلبوا بجمعهم) أى يخافها الزارعون و لا يقدرون على دفعها و لو تجمّعوا و تألّبوا بجمعهم، ألا ترى أنها إذا توجّهت بزحفها إلى بقعة و هجمت على زروعها و أشجارها أمحلته و لا يستطيع أحد دفعها حتّى لو أنّ ملكا من ملوك الدّنيا أجلب عليها بخيلة و رجله و أراد ذبّها عن بلاده لم يتمكّن من ذلك.

و في ذلك تنبيه على عظمة الخالق حيث يسلّط أضعف خلقه على أقوى خلقه. قيل لأعرابيّ: ألك زرع فقال: نعم و لكن أتانا زجل من جراد بمثل مناجلي الحصاد فسبحان من يهلك القوىّ الأكول بالضعيف المأكول.

و في حيوة الحيوان للدميري عن ابن عمر أنّ جرادة وقعت بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاذا مكتوب على جناحها بالعبرانية: نحن جند اللّه الأكبر و لنا تسع و تسعون بيضة و لو تمّت لنا المأة لأكلنا الدّنيا بما فيها.

و كيف كان فلا يستطيع أحد لدفعها (حتّى ترد الحرث في نزواتها) و وثباتها (و تقضى منه شهواتها) فترد الحرث باختيارها و ترحل عنها باختيارها.

قال الاصمعي: أتيت البادية فاذا أعرابيّ زرع برّا له، فلما قام على سوقه و جاد سنبله أتاه زجل جراد فجعل الرّجل ينظر إليه و لا يدري كيف الحيلة فيه فأنشأ يقول:

  • مرّ الجراد على زرعي فقلت لهالا تأكلن و لا تشغل بافساد
  • فقام منهم خطيب فوق سنبلةإنا على سفر لا بدّ من زاد

و قوله (و خلقها كلّه لا يكون اصبعا مستدقة) تنبيه على تمام التعجّب بما أودع فيها من بديع الصنعة، يعني أنّها يرهبها الزراع و يخافها الحراث و يهابها الملاك و الحال أنها مخلوق ضعيف صغير حقير حتّى أنها لو شرح أوصافها المذكورة لمن لم يرها أصلا اعتقد أنّ الموصوف بها لا بدّ أن يكون خلقا عظيم الجثّة قوىّ الهيكل حتّى يصلح استناد هذه الأوصاف إليه و لم يكن له مزيد تعجّب، فاذا تبيّن له صغر حجمه زاد تعجّبا.

شرح لاهیجی

و ان شئت قلت فى الجرادة اذ خلق لها عينين حمراوين و اسرج لها حدقتين قمراوين و جعل لها السّمع الخفىّ و فتح لها الفم السّوىّ و جعل لها الحسّ القوىّ و نابين بهما تقرض و منجلين بهما تقبض يرهبها الزّرّاع فى زرعهم و لا يستطيعون ذبّها و لو اجلبوا بجمعهم حتّى ترد الحرث فى نزواتها و تقضى منه شهواتها و خلقها كلّه لا يكون اصبعا مستدقّة يعنى و اگر خواهى گوئى در خلقت ملخ بخاطر بيار زمانى كه افريد از براى او دو چشم سرخ و بر افروخت از براى او دو حدقه سفيد نورانى و گردانيد از براى او گوش پنهان از نظر و گشود از براى او دهان مناسب حال او و گردانيد از براى او احساس با قوّت و دو دندان كه بان قطع و جدا ميكند گياه را و دو داس چنگال كه بان برميگيرد زرع را مى ترسند از ان زراعت كنندگان در زراعت خود و قدرت ندارند منع انرا و اگر چه بكشند جمعيّت خود را تا اين كه وارد بزرع مى شود در برجستنهاى خود و بجا مياورد از زرع خواهشهاى خود را و حال آن كه خلقت تمام جثّه او بقدر يك انگشت باريك بيش نيست

شرح ابن ابی الحدید

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي الْجَرَادَةِ- إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ- وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ- وَ جَعَلَ لَهَا السَّمْعَ الْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا الْفَمَ السَّوِيَّ- وَ جَعَلَ لَهَا الْحِسَّ الْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ- وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ- يَرْهَبُهَا الزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ- وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ- حَتَّى تَرِدَ الْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِي مِنْهُ شَهَوَاتِهَا- وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لَا يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً-

قوله و أسرج لها حدقتين- أي جعلهما مضيئتين كما يضي ء السراج- و يقال حدقة قمراء أي منيرة- كما يقال ليلة قمراء أي نيرة بضوء القمر- . و بهما تقرض أي تقطع و الراء مكسورة- . و المنجلان رجلاها- شبههما بالمناجل لعوجهما و خشونتهما- . و يرهبها يخافها و نزواتها وثباتها و الجدب المحل

ذكر غرائب الجراد و ما احتوت عليه من صنوف الصنعة

قال شيخنا أبو عثمان في كتاب الحيوان- من عجائب الجرادة التماسها لبيضها- الموضع الصلد و الصخور الملس- ثقة منها أنها إذا ضربت بأذنابها فيها انفرجت لها- و معلوم أن ذنب الجرادة ليس في خلقة المنشار- و لا طرف ذنبه كحد السنان و لا لها من قوة الأسر- و لا لذنبها من الصلابة ما إذا اعتمدت به- على الكدية خرج فيها- كيف و هي تتعدى إلى ما هو أصلب من ذلك- و ليس في طرفها كإبرة العقرب- و على أن العقرب ليس تخرق القمقم- من جهد الأيد و قوة البدن- بل إنما ينفرج لها بطبع مجعول هناك- و كذاك انفراج الصخور لأذناب الجراد- . و لو أن عقابا أرادت أن تخرق جلد الجاموس- لما انخرق لها إلا بالتكلف الشديد- و العقاب هي التي تنكدر على الذئب الأطلس- فتقد بدابرتها ما بين صلاه إلى موضع الكاهل- . فإذا غرزت الجرادة و ألقت بيضها- و انضمت عليها تلك الأخاديد التي هي أحدثها- و صارت كالأفاحيص لها صارت حاضنة لها و مربية- و حافظة و صائنة و واقية- حتى إذا جاء وقت دبيب الروح فيها حدث عجب آخر- و ذلك لأنه يخرج من بيضه أصهب إلى البياض- ثم يصفر و تتلون فيه خطوط إلى السواد- ثم يصير فيه خطوط سود و بيض ثم يبدو حجم جناحه- ثم يستقل فيموج بعضه في بعض- . قال أبو عثمان و يزعم قوم- أن الجراد قد يريد الخضرة و دونه النهر الجاري- فيصير بعضه جسرا لبعض- حتى يعبر إلى الخضرة و أن ذلك حيلة منها- . و ليس كما زعموا و لكن الزحف الأول من الدباء- يريد الخضرة فلا يستطيعها إلا بالعبور إليها- فإذا صارت تلك القطعة فوق الماء طافية- صارت لعمري أرضا للزحف الثاني الذي يريد الخضرة- فإن سموا ذلك جسرا استقام- فأما أن يكون الزحف الأول مهد للثاني- و مكن له و آثره بالكفاية فهذا ما لا يعرف- و لو أن الزحفين جميعا أشرفا على النهر- و أمسك أحدهما عن تكلف العبور- حتى يمهد له الآخر لكان لما قالوه وجه- . قال أبو عثمان و لعاب الجراد سم على الأشجار- لا يقع على شي ء إلا أحرقه- . فأما الحكماء فيذكرون في كتبهم- أن أرجل الجراد تقلع الثآليل- و أنه إذا أخذت منه اثنتا عشرة جرادة- و نزعت رءوسها و أطرافها- و جعل معها قليل آس يابس- و شربت للاستسقاء كما هي نفعت نفعا بينا- و أن التبخر بالجراد ينفع من عسر البول- و خاصة في النساء و أن أكله ينفع من تقطيره- و قد يبخر به للبواسير و ينفع أكله من لسعة العقرب- . و يقال إن الجراد الطوال- إذا علق على من به حمى الربع نفعه

شرح نهج البلاغه منظوم

و إن شئت قلت فى الجرادة إذ خلق لها عينين حمراوين، و أسرج لها حد قتين قمراوين، و جعل لها السّمع الخفىّ، و فتح لها الفم السّوىّ، و جعل لها الحسّ القوىّ، و نابين بهما تقرض، و منجلين بهما تقبض، يرهبها الزّرّاع فى زرعهم، و لا يستطيعون ذبّها و لو أجلبوا بجمعهم، حتّى ترد الحرث فى نزواتها، و تقضى منه شهواتها، و خلقها كلّه لا يكون إصبعا مّستدقّة

ترجمه

(كنون كه از چگونگى آفرينش مورچه آگاه شدى) چنانچه مايلى سخن از ملخ بميان آر (و خلقت او را مورد بررسى قرار داده بنگر) كه خداوند براى او دو چشم سرخ آفريده، و همچون ماه تابان داراى دو حدقه فروزان است، و در نهان گوشى برايش مقرّر فرموده، و دهانى باندازه برايش باز نموده است، داراى حسّى قوى است (كه از راه دورر وزى خود را ميابد، و دشمن خويش را مى شناسد) او را دو دندان است و دو (پاى مانند) داس بآن مى چيند، و باين دو (گياه چيده را) مى گيرد، برزگران براى زراعتشان از آن ترسانند، و اگر همگى گرد آيند، او را باز گرداندن نتوانند، تا اين كه او در هجوم خودش بر كشته، و زرع در آمده، و آرزوهايش را از آن بر آورد (بنا بر اين برزگرانى كه از دادن حقوق واجبه و زكاة خوددارى ميكنند، بايد بدانند اگر هزاران انجمن مبارزه با ملخ و سن و آفات ديگر تشكيل دهند تا حقّ خدا را نپردازند، نمى توانند اين جنود و سپاهيان خدا را از زراعتشان دفع دهند) و حال آنكه همه جثّه و پيكر او باندازه يك انگشت باريك نيست

نظم

  • چو آگاه آمدى از خلقت مورز راز آن درونت گشت پر نور
  • اگر خواهى سخن حال از ملخ گوى به شرح خلقتش بنما بمن روى
  • بدقّت كن تفكّر در جرادهكه يزدانش چسان دو بال داده
  • دو چشم سرخ و دو حدقه فروزان بود در چهره اش چون ماه تابان
  • مقرّر كرده در مغز سرش گوشباندازه بدادش دانش و هوش
  • بحسب حال از لطفش دهان دادبوى حسّى قوى اندر نهان داد
  • كه رزق خويش را آسان بيابدرخ از آفات و از دشمن بتابد
  • دو دندان دارد او درگاه چيدن دو پا آن چيده در چنگ آوريدن
  • بدندان چون گيا را كرد مقراضقريض خويش با پا سازد اقباض
  • دو دندانش بمانند دو داس است ز داسش برزگر اندر هراس است
  • همه زرّاع اگر گردند پيوستكه بر تا بند در كشت از ملخ دست
  • نه بتوانند او را ساختن دورجز آنكه دست يابد او بمنظور
  • ز مغز گندم و جو سير گردددگر از خوردنش دلگير گردد
  • ز خوشه آرزو را چون بر آردسبوس و كاه آن را واگذارد
  • و حال آنكه او در جسم و پيكرنباشد جز بانگشتى برابر

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS