خطبه 188 نهج البلاغه بخش 2 : ارزش ياد مرگ

خطبه 188 نهج البلاغه بخش 2 : ارزش ياد مرگ

موضوع خطبه 188 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 188 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 188 نهج البلاغه بخش 2

ارزش ياد مرگ

متن خطبه 188 نهج البلاغه بخش 2

الموت

وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ وَ طَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ وَ أُنْزِلُوا فِيهَا غَيْرَ نَازِلِينَ فَكَأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا لِلدُّنْيَا عُمَّاراً وَ كَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ دَاراً أَوْحَشُوا مَا كَانُوا يُوطِنُونَ وَ أَوْطَنُوا مَا كَانُوا يُوحِشُونَ وَ اشْتَغَلُوا بِمَا فَارَقُوا وَ أَضَاعُوا مَا إِلَيْهِ انْتَقَلُوا لَا عَنْ قَبِيحٍ يَسْتَطِيعُونَ انْتِقَالًا وَ لَا فِي حَسَنٍ يَسْتَطِيعُونَ ازْدِيَاداً أَنِسُوا بِالدُّنْيَا فَغَرَّتْهُمْ وَ وَثِقُوا بِهَا فَصَرَعَتْهُمْ

ترجمه مرحوم فیض

3- و شما را سفارش ميكنم بياد مرگ و كم غافل شدن از آن، و چگونه غافليد شما از چيزيكه (مرگ) از شما غافل نيست، و چگونه طمع و آز داريد از كسيكه (ملك الموت) شما را مهلت نمى دهد

4- پس (براى شما) كافى است پند دهنده مردگانى كه ديديد آنها را بر دوشها بسوى قبرهاشان بردند در حاليكه سوار نبودند، و در قبرها نهادندشان در حاليكه فرود نيامده بودند (زيرا سوارى و ورود در جائى بايستى از روى قصد و اختيار باشد، پس چون حمل مردگان بر دوشها و نهادنشان در قبرها به ادراك و شعور خودشان نيست از اينرو نمى توان گفت كه آنها سوار بوده يا در قبرها وارد شده اند) پس (طورى دست از اين جهان كشيده و رفتند و اثرى بجا نگذاشتند كه) گويا ايشان بناء كنندگان دنيا نبودند و هميشه آخرت جايگاه آنان بوده، 5- بيرون رفتند از دنيايى كه در آن سكونت داشتند، و جا گرفتند در گورى كه از آن مى رميدند، آلوده بودند به دنيائى كه از آن دست كشيدند، و تباه ساختند آخرتى را كه بسوى آن منتقل گشتند (و اكنون پشيمانند و بيچاره) نه از كار زشت مى توانند برگردند (توبه و بازگشت نمايند) و نه كار نيك را مى توانند زيادة نمايند (زيرا آخرت دار تكليف نيست، و اين بد بختى براى آنست كه) بدنيا انس گرفتند دنيا ايشان را فريب داد، و بآن اعتماد نمودند آنها را بخاك انداخت (تباهشان ساخت)

ترجمه مرحوم شهیدی

و شما را سفارش مى كنم به ياد آوردن مردن، و از مردن اندك غافل بودن، و چگونه از چيزى غافل شويد كه شما را فراموش نكند، و در چيزى طمع بنديد كه مهلتتان ندهد. اندرزگوى شما بس مرده هايى را كه ديديد. بر دوشها به گورهاشان بردند، نه خود سوار بودند، در گورهاشان فرود آوردند، نه خود فرود آمدند. گويى آنان آباد كننده دنيا نبودند، و گويى هميشه آخرت خانه هاشان بود، و پيوسته در آن غنودند. آنچه را وطن خود گرفته بودند، از آن رميدند، و در آنجا كه از آن مى رميدند، آرميدند. بدانچه از آن جدا شدند سرگرم گرديدند، و جايى را كه بدان رفتند تباه گردانيدند. نه از زشتى بازگرديدن توانند، و نه بر كار نيك افزودن. به دنيا خو گرفتند و آنان را فريفته ساخت، و بدان اعتماد كردند و بر خاكشان انداخت.

ترجمه مرحوم خویی

الترجمة

و وصيّت ميكنم شما را بذكر مرگ و به كم كردن غفلت از مرگ، و چگونه است غفلت شما از چيزى كه غفلت نمى كند از شما، و طمع شما در چيزى كه مهلت نمى دهد شما را، و كفايت ميكند از حيثيت واعظ بودن مردهائى كه معاينه ديديد ايشان را كه برداشته شدند بسوى قبرها در حالتى كه نبودند سوار شوندگان، و فرود آورده شدند در قبرها در حالتى كه نبودند فرود آيندگان، گويا نبودند از براى دنيا عمارت كنندگان، و گويا كه هميشه سراى آخرت خانه ايشان بوده، وحشت كردند از چيزى كه وطن مى كردند در آن، و وطن نمودند در چيزى كه وحشت داشتند از او، مشغول شدند بچيزى كه از او مفارقت نمودند، و ضايع كردند چيزى را كه بسوى او منتقل شدند، نه از فعل قبيح استطاعت انتقال دارند، و نه در فعل حسن استطاعت زياده نمودن دارند، انس گرفتند بدنيا پس دنيا فريب داد ايشان را و وثوق و اعتماد كردند بر او پس هلاك ساخت ايشان را.

شرح ابن میثم

وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ- وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ- وَ طَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ- فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ- حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ- وَ أُنْزِلُوا فِيهَا غَيْرَ نَازِلِينَ- فَكَأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا لِلدُّنْيَا عُمَّاراً- وَ كَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ دَاراً- أَوْحَشُوا مَا كَانُوا يُوطِنُونَ- وَ أَوْطَنُوا مَا كَانُوا يُوحِشُونَ- وَ اشْتَغَلُوا بِمَا فَارَقُوا- وَ أَضَاعُوا مَا إِلَيْهِ انْتَقَلُوا- لَا عَنْ قَبِيحٍ يَسْتَطِيعُونَ انْتِقَالًا- وَ لَا فِي حَسَنٍ يَسْتَطِيعُونَ ازْدِيَاداً- أَنِسُوا بِالدُّنْيَا فَغَرَّتْهُمْ- وَ وَثِقُوا بِهَا فَصَرَعَتْهُمْ

الثاني: ممّا أوصاهم به ذكر الموت و إقلال الغفلة عنه.

و ذلك لما يستلزم ذكره من الانزجار عن المعاصى، و ذكر المعاد إلى اللّه سبحانه و وعده و وعيده، و الرغبة عن الدنيا و تنقيص لذّاتها كما قال الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أكثروا من ذكر هادم اللذّات. و إنّما استلزم ذكره ذلك لكونه ممّا يساعد العقل فيه الوهم على ضرورة وقوعه مع مساعدته على ما فيه من المشقّة الشاقّة. ثمّ استفهمهم عن غفلتهم عنه و طمعهم فيه مع كونه لا يغفلهم و لا يمهلهم استفهام توبيخ على ذلك. و لأجل ما فيه من شدّة الاعتبار قال: فكفى واعظا بموتى عاينتموهم. إلى قوله: فصرعتهم. و في هذا القول زيادة موعظة على ذكر الموت و هى شرح أحوال من عاينوه من الموتى. و ذكر منها أحوالا: أحدها: كيفيّة حملهم إلى قبورهم غير راكبين مع كونهم في صورة ركوب منفور عنه. الثانية: إنزالهم إلى القبور على غير عادة النزول المتعارف المقصود فكأنّهم في تلك الحال مع طول مددهم في الدنيا و عمارتهم لها و ركونهم إليها لم يكونوا لها عمّارا و كان الآخرة لم تزل دارا. و وجه التشبيه الأوّل انقطاعهم عنها بالكلّيّة و عدم خيرهم فيها فأشبهوا لذلك من لم يكن فيها. و وجه الثاني كون الآخرة هى مستقرّهم الدائم الثابت الّذي لا معدل عنه فأشبهت في ذلك المنزل الّذي لم يزل له دارا. الثالثة: ايحاشهم ما كانوا يوطنون من منازل الدنيا و مسالكها. الرابعة: ايطانهم ما كانوا يوحشون من القبور الّتي هي أوّل منازل الآخرة. الخامسة: اشتغالهم بما فارقوا. و ذلك أنّ النفوس الراكنة إلى الدنيا العاشقة لها المقبلة على الاشتغال بلذّاتها يتمكّن في جواهرها ذلك العشق لها و تصير محبّتها ملكة و خلقا فيحصل لها بعد المفارقة لما أحبّته من العذاب به و الشقا الأشقى بالنزوع إليه و عدم التمكّن من الحصول عليه أعظم شغل و أقوى شاغل و أصعب بلاء هايل بل تذهل فيه كلّ مرضعة عمّا أرضعت و تضع فيه كلّ ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكنّ عذاب اللّه شديد. السادسة: إضاعتهم ما إليه انتقلوا و هي دار الآخرة. و معنى إضاعتهم لها تركهم الأسباب الموصلة إلى ثوابها و المبعّدة من عقابها. السابعة: كونهم لا يستطيعون الانتقال عمّا حصلوا عليه من الأفعال القبيحة الّتي ألزمتهم العذاب و أكسبت نفوسهم ملكات السوء. و ذلك ظاهر. إذا لانتقال عن ذلك لا يمكن إلّا في دار العمل و هي الدنيا. الثامنة: و كذلك لا من حسن يستطيعون ازديادا: أى من الأعمال الحسنة الموجبة للملكات الخيريّة و الثواب الدائم كما قال تعالى حكاية عنهم حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ الآية. التاسعة: أنّهم أنسوا بالدنيا حتّي غرّتهم. العاشرة: كونهم وثقوا بها حتّى صرعتهم. و السبب في الاغترار بها و غرورها هم حصول لذّاتها المحسوسة مع قربهم من المحسوس و هو مستلزم للانس بها المستلزم للغرور بها و الغفلة عمّا وراها و هو مستلزم للوثوق و هو مستلزم لصرعتهم في مهاوى الهلاك حيث لا يقال عثرة و لا ينفع ندامة. و أعلم أنّ ذكر الموت و إن كان يستلزم الاتّعاظ و الانزجار إلّا أنّ شرح الأحوال الّتي تعرض للإنسان في موته أبلغ في ذلك لما أنّ كلّ حال فيها منفور عنها طبعا و إن كانت إنّما تحصل النفرة عنها لكونها حالة تعرض للميّت و المقرون بالمولم و المكروه مكروه و مولم و منفور عنه طبعا.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ- وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ- وَ طَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ- فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ- حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ- وَ أُنْزِلُوا فِيهَا غَيْرَ نَازِلِينَ- فَكَأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا لِلدُّنْيَا عُمَّاراً- وَ كَأَنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ دَاراً- أَوْحَشُوا مَا كَانُوا يُوطِنُونَ- وَ أَوْطَنُوا مَا كَانُوا يُوحِشُونَ- وَ اشْتَغَلُوا بِمَا فَارَقُوا- وَ أَضَاعُوا مَا إِلَيْهِ انْتَقَلُوا- لَا عَنْ قَبِيحٍ يَسْتَطِيعُونَ انْتِقَالًا- وَ لَا فِي حَسَنٍ يَسْتَطِيعُونَ ازْدِيَاداً- أَنِسُوا بِالدُّنْيَا فَغَرَّتْهُمْ- وَ وَثِقُوا بِهَا فَصَرَعَتْهُمْ

ترجمه

و شما را سفارش مى كنم كه پيوسته به ياد مرگ باشيد و غفلت از آن را كم سازيد، چگونه از چيزى غافل مى شويد كه هرگز از شما غافل نيست، و طمع مهلت داريد از كسى (ملك الموت) كه مهلت نمى دهد، مردگانى كه با چشم خود مى بينيد، براى عبرت شما كافى است، آنها به گورهايشان برده شدند، بدون آن كه خود سوار مركبى شده باشند و به داخل قبرها فرود آورده شدند بدون آن كه خود فرود آيند، گويا آنان آباد كننده اين گيتى نبوده و همواره دايار آخرت سراى آنها بوده است، از جهانى كه در آن بودند وحشت دارند و در آن جا كه از آن وحشت داشتند متوطّن شدند، به چيزهايى (در دنيا) سرگرم بودند كه اكنون از آن جدا شده اند، و امورى را ضايع كردند كه اينك به سويش منتقل شده اند، نه قدرت دارند از كارهاى زشتى كه انجام داده اند، بر كنار شوند و نه، مى توانند كار نيكى، بر نيكيهاى خود بيفزايند، اينها به دنيا، انس گرفته بودند، مغرورشان ساخت و به آن اطمينان داشتند، مغلوبشان كرد.

شرح

2- دستور دوم در باره ياد مرگ، و غفلت نكردن از آن مى باشد به دليل اين كه توجه به مردن آدمى را از گناه و معصيت باز مى دارد و وى را به ياد بازگشت به محضر عدل الهى و تحقق وعده ها و وعيدهاى او مى اندازد و انسان را به دنيا و لذتهاى زودگذر آن بى ميل و كم علاقه مى سازد، چنان كه رسول اكرم (ص) فرموده است «فراوان به ياد مرگ باشيد كه در هم كوبنده لذّات است ». بايد پيوسته به ياد مرگ بود زيرا باعث مى شود كه هر لحظه مرگ و مشقت هاى توانفرسايش جلو چشم انسان بوده باشد. و در عبارت بعد غفلت آنان از مرگ را شگفت دانسته و به طريق سؤال، آنان را مورد سرزنش قرار داده است، كه چرا غافلند و در برابر مرگ امروز و فردا مى كنند، مرگى كه از آنها غافل نيست و ناگهانى مى رسد و هيچ مهلت به كسى نمى دهد.

آن گاه براى بيشتر اهميت دادن به اين امر، ديدن مردگان را در ميان خود بهترين سبب پند گرفتن مى داند و مى فرمايد: كفى واعظا بموتى عاينتموهم... فصرعتهم، و با بيان حال مردگان كه همه روزه در معرض ديد تمام افراد بشر مى باشند آنان را به ياد مرگ انداخته و خصوصيات چندى از آنان را كه هر يك مايه عبرت آدمى است به قرار زير خاطر نشان فرموده است: 1- به صورت ظاهر به حالت سواره بر دوش مردم به گورستانها حمل مى شوند ولى نه اين كه سواره بودن را خود برگزيده باشند. از اين رو محمولند نه راكب.

2- به قبرها فرود آورده مى شوند نه آن كه با رضايت و قصد خود فرود آيند.

و با آن كه مدتها در دنيا بوده و براى آبادى دنياى خود كوشيده و به آن دل بسته بوده اند اكنون چنان دست از اين جهان كشيده و رفته اند كه گويا هرگز در دنيا نبوده و هميشه آخرت جايگاه آنان بوده است. كه بدون كسب هيچ خيرى بكلى چشم از اين عالم پوشيده و براى ابد در سراى ديگر استقرار دارند.

3- خصوصيت ديگرى كه براى اين مردگان بيان فرموده آن است كه منزلهاى دنيا و راههاى آن را كه اقامتگاههاى آنها بوده، اكنون رها كرده اند.

4- و جايگاهى را كه قبلا از آن وحشت داشته و مى رميدند يعنى قبر كه نخستين منزل عالم آخرت است هم اكنون در آن اقامت گزيده اند.

5- به دنيايى دلبسته و مشغولند كه از آن جدا شده اند، نفسى كه سالها علاقه به دنيا داشته و به لذتهاى آن سر گرم بوده، اين عشق و علاقه در جوهره وجودى او جايگزين و برايش ملكه شده است، هم اكنون كه از آن جدا مى شود، دست و پا مى زند كه خود را به محبوبش برساند و نمى رسد امّا با ديده حسرت به گذشته خود مى نگرد و به آن مشغول مى شود ولى غم فراق محبوب او را در چنان عذابى فرو برده است كه هر زن شيردهى طفلش را فراموش مى كند و هر آبستنى بار رحم را بيافكند. با آن كه مست نيستند ولى بيخود و مست ديده مى شوند، اما عذاب الهى بسيار سخت و شديد است.

6- اينها سراى آخرت را كه هم اكنون به آن منتقل شده اند ضايع ساخته اند به علّت آن كه در دنيا، كارى را كه در آخرت بر ايشان سودمند باشد انجام نداده اند.

7- اكنون نمى توانند از بدبختى و عذابى كه در اثر اعمال زشت دنيايشان براى خود به وجود آورده اند، خود را برهانند، زيرا وقت آن سپرى شده است، موقعى مى توانستند چنين كارى بكنند كه در دنيا بودند و فرصت توبه و انجام دادن اعمال نيك داشتند.

8- و نيز قادر نيستند كه اعمال نيك ديگرى انجام دهند تا بر ثوابها و حسناتشان افزوده شود چنان كه خداوند از حالت آنان حكايت كرده و مى فرمايد: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ ».

9- آن قدر به دنيا انس و علاقه داشتند كه مغرورشان ساخت.

10- آن چنان به لذتهاى دنيا دلگرم و مطمئن بودند كه به ورطه هلاكتشان انداخت.

اين دو حالت اخير لازم و ملزوم يكديگرند زيرا حصول لذتهاى محسوس دنيا سبب انس گرفتن آدمى به آن مى شود و اين ارتباط نزديك به دنيا انسان را به آن مغرور و از غير آن غافلش مى سازد، و لازمه آن، پيدا شدن اطمينان كامل به امور دنيوى و مستى و بيهوشى و سرانجام افتادن در دره هلاكت است كه ديگر نه پشيمانى سود دارد و نه لغزشها جبران مى شود.

اگر چه ياد مرگ خود به تنهايى سبب پند و نصيحت و بى علاقگى آدمى نسبت به زندگانى دنيا مى شود ليكن شرح حال و خصوصيات انسانى كه مرگش فرا رسيده و روى دستها به سوى گورستان برده مى شود، و سرانجام او، در بيان اين مطلب رساتر است زيرا هر كدام از اين خصوصيات با قطع نظر از مرگ مورد انزجار و نفرت طبع آدمى، مى باشد، اما با همراه بودن مرگ كه خود، دردآور و مكروه طبع است در پند آموزى و توجه انسان به آخرت مؤثرتر خواهد بود.

شرح مرحوم مغنیه

و أوصيكم بذكر الموت و إقلال الغفلة عنه. و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم، و طمعكم فيمن ليس يمهلكم. فكفى واعظا بموتى عاينتموهم. حملوا إلى قبورهم غير راكبين، و أنزلوا فيها غير نازلين. فكأنّهم لم يكونوا للدّنيا عمّارا، و كأنّ الآخرة لم تزل لهم دارا. أوحشوا ما كانوا يوطنون، و أوطنوا ما كانوا يوحشون. و اشتغلوا بما فارقوا، و أضاعوا ما إليه انتقلوا. لا عن قبيح يستطيعون انتقالا، و لا في حسن يستطيعون ازديادا. أنسوا بالدّنيا فغرّتهم، و وثقوا بها فصرعتهم.

اللغة:

أوحشوا المكان: هجروه. و أوطنوه: سكنوه و اتخذوه وطنا.

الإعراب:

طمعكم عطف على غفلتكم، و كفى فعل ماض، و وعظا تمييز، و موتى فاعل، و الباء زائدة، و غير راكبين حال من فاعل حملوا

المعنى:

(و أوصيكم بذكر الموت) لأن من ذكره و ارتقبه سارع الى الخيرات قبل فوات الأوان (و كيف غفلتكم إلخ).. لا مفر من الموت، و أيضا لا تعجيل أو تأجيل لأمده، فكيف تغفلون عنه، و لا تعدون له عدته. (فكفى بموتى عاينتموهم) ان مصيركم هو مصير من رأيتم من الأموات، و العاقل من اتعظ بغيره قبل أن يوعظ به (حملوا الى قبورهم إلخ).. أركبوا الأعواد، و لم يركبوها مختارين، و أنزلوا في القبور، و لم ينزلوا مريدين (فكأنهم لم يكونوا للدنيا- الى- صرعتهم). انصرفوا الى الدنيا بكل ما لديهم من طاقة، فبنوا و شيّدوا، و زرعوا و أتقنوا، أما الآخرة فكأنها لم تكن، و سرعان ما انتقلوا من تلك العامرة الى هذه الخراب اليباب خالدين فيها لا يملكون كشف الضر عنهم و لا تحويلا.

شرح منهاج البراعة خویی

و أوصيكم بذكر الموت و إقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم، و طمعكم فى من ليس يمهلكم، فكفى واعظا بموتى عاينتموهم، حملوا إلى قبورهم غير راكبين، و أنزلوا فيها غير نازلين، فكأنّهم لم يكونوا للدّنيا عمّارا، و كأنّ الاخرة لم تزل لهم دارا، أوحشوا ما كانوا يوطنون، و أوطنوا ما كانوا يوحشون، و اشتغلوا بما فارقوا، و أضاعوا ما إليه انتقلوا، لا عن قبيح يستطيعون انتقالا، و لا في حسن (حسنة خ) يستطيعون ازديادا، أنسوا بالدّنيا فغرّتهم، و وثقوا بها فصرعتهم.

الاعراب

و واعظا إمّا حال من الفاعل قدم على ذيها للاتّساع فيها، أو تميز رافع للابهام عن النسبة كما في قوله تعالى: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً، و قولهم: للّه درّه فارسا قال أكثر علماء الأدبيّة في هذا المثال إنّه تميز، و قال بعضهم إنّه حال أى ما أعجبه في حال فروسيته و رجّح ابن الحاجب الأوّل قال: لأنّ المعنى مدحه مطلقا بالفروسيّة و إذا جعل حالا اختصّ المدح و يقيّد بحال فروسيّته، قال نجم الأئمّة و أنا لا أرى بينهما فرقا لأنّ معنى التمييز عنده: ما أحسن فروسيّته، فلا يمدحه غير حال الفروسيّة إلّا بها، و هذا المعنى هو المستفاد من ما أحسنه في حال فروسيّته، و تصريحهم بمن في للّه درّك من فارس دليل على أنّه تمييز، و كذا قولهم: عزّ من قائل. و جملة عاينتموهم، في محل الرفع صفة لموتى، و جملة حملوا تحتمل الحال و الاستيناف البياني

المعنى

و لما أوصاهم بالتقوى أردفه بالايصاء بذكر الموت الّذى هو هادم اللّذات و قاطع الامنيّات فقال: (و اوصيكم بذكر الموت) أى بكثرة ذكره (و إقلال الغفلة عنه) و إنما أوصاهم به لاستلزامه الاعراض عن الدّنيا و الرغبة إلى الاخرة، و الاقلاع عن الاثم و المعصية و التقصير في الأمل و الجدّ في العمل.

و من هنا قال بعض العلماء: حقّ العاقل أن يكثر ذكر الموت، فذكره لا يقرب أجله و يفيده ثلاثا: القناعة بما رزق، و المبادرة بالتوبة، و النشاط في العبادة.

و قال آخر: ذكر الموت يطرد فضول الأمل و يهون المصائب و يحول بين الانسان و الطغيان. و ما ذكره أحد في ضيق إلّا وسّعه عليه، و لا في سعة إلّا ضيّقها عليه.

و كان عليّ بن الحسين عليهما السّلام من جملة دعائه إذا نعي إليه ميّت: اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و اكفنا طول الأمل، و قصّره عنّا بصدق العمل، حتّى لا نؤمل استتمام ساعة بعد ساعة، و لا استيفاء يوم بعد يوم، و لا اتّصال نفس بنفس و لا لحوق قدم بقدم، و سلّمنا من غروره، و آمنّا من شروره، و انصب الموت بين أيدينا نصبا، و لا تجعل ذكرنا له غبّا، و اجعل لنا من صالح الأعمال عملا نستبطئ معه المصير اليك، و نحرص له على و شك اللحاق بك، حتّى يكون الموت مأنسنا الّذى نأنس به، و مألفنا الّذي نشتاق إليه، و حامتنا الّتي نحبّ الدّنوّ منها.

فانّ قوله عليه السّلام: و انصب الموت بين أيدينا نصبا، أراد به أن يجعله على ذكر بحيث لا يغيب عن الذّهن لحظة، و هو تمثيل بحال ما ينصب أمام الانسان فهو لا يغيب عن نظره وقتا ما.

و قوله: و لا تجعل ذكرنا له غبّا، أى وقتا دون وقت و يوما دون يوم، و الغبّ في أوراد الابل أن تشرب يوما و تدعه يوما.

و إلى هذا المعني يلمح قوله عليه السّلام في الدّيوان المنسوب إليه:

  • جنبي تجافي عن الوسادخوفا من الموت و المعاد
  • من جاف عن بكرة المنايالم يدر ما لذّة الرقاد
  • قد بلغ الزرع منتهاءلا بدّ للزرع من حصاد
  • يا مؤثر الدّنيا على دينهو التّائه الحيران عن قصده
  • أصبحت ترجو الخلد فيها و قدأبرز ناب الموت عن حدّه
  • هيهات إنّ الموت ذو أسهممن يرمه يوما بها يرده

و لأجل شدّة الاعتبار و الاتّعاظ اتبعه بقوله (فكفى واعظا بموتا عاينتموهم) كيف انتقلوا من ذروة القصور إلى خطّة القبور، و من العزّ و المنعة إلى الذّل و المحنة (حملوا إلى قبورهم غير راكبين و انزلوا فيها غير نازلين).

لما كان المتعارف في الركوب و النزول ما كان عن قصد و اختيار و شعور، و إرادة و على مثل الخيل و البغال، و كان حمل الموتى على الاسرة و الجنائز و أعواد المنايا و انزالهم منها لا عن شعور و إدراك، لا جرم نفي عنهم وصفي الرّكوب و النزول.

و بعبارة اخرى الركوب و النّزول من الأفعال الاختياريّة للانسان فبعد الموت و انقطاع الحسّ و الحياة و ارتفاع الادراك و الاختيار يكون مثل جماد محمول، فكمالا يوصف الجماد بالركوب فهكذا الميّت.

و هذه الفقرة مثل قوله عليه السّلام في الخطبة المأة و العاشرة: حملوا إلى قبورهم فلا يدعون ركبانا، و انزلوا الأجداث فلا يدعون ضيفانا.

(فكأنّهم لم يكونوا للدّنيا عمّارا، و كأنّ الاخرة لم تزل بهم دارا) يعني أنهم لظعنهم عن الدّنيا و تركهم لها بكلّيتها كأنّهم لم يكونوا ساكنين فيها و عامرين لها.

و أنهم لارتحالهم إلى الاخرة و استمرارهم فيها أبد الاباد كأنّها كانت لهم منزلا و مقيلا.

(أوحشوا ما كانوا يوطنون) من دار الدّنيا (و أوطنوا ما كانوا يوحشون) من الدار الاخرى استبدلوا بظهر الأرض بطنا و بالسعة ضيقا و بالأهل غربة و بالنّور ظلمة.

(و اشتغلوا بما فارقوا و أضاعوا ما إليه انتقلوا) أى اشتغلوا بما فارقوا عنه من نعيم الدّنيا و قيتا تها و أضاعوا ما انتقلوا إليه من نعيم الاخرة و لذّاتها.

و ذلك لكون اشتغالهم بالدّنيا و شعفهم بلذّاتها الحاضرة مانعا لهم عن الالتفات إلى الكمالات المؤدّية إلى لذّات الاخرة، فذهبت هذه اللذات ضياعا، و فاتت عنهم لما فرطوا فيها و قصروا في تحصيلها و أعقبهم فواتها طول الحسرة و الندامة، و ملامة النفس اللوامة، و ذلك لعظم ما حصلت لهم من الخيبة و الخسران، و عدم امكان تدارك تلك الحسرة و الحرمان و إليه أشار بقوله: (لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا في حسن يستطيعون ازديادا) أى لا يقدرون على الانتقال و الازعاج عن أعمالهم القبيحة المحصلة للعذاب، و لا على الاكثار و الازدياد من الأعمال الحسنة الكاسبة للثواب، إذ الانتقال عن الاولى و الازدياد من الاخرى إنما يتمكّن منهما في دار التكليف، و الاخرة دار الجزاء و لذلك أنّ كلّا منهم إذا دخل في قبره و شاهد هول المطلع قال: ربّ ارجعون لعلّى أعمل صالحا فيما تركت، و يقال فى الجواب: كلا إنّها كلمة هو قائلها.

(أنسوا بالدّنيا فغرّتهم) لأنها حلوة خضرة حفت بالشهوات و تحبّبت إلى الناس بلذّتها العاجلة الحاضرة فأنسوا بها و نسوا الاخرة (و وثقوا بها فصرعتهم) أى اطمئنّوا إليها و اعتمدوا عليها لما شاهدوا من حسن ظاهرها فصرعتهم في مصارع الهوان فبئست الدار لمن لم يتّهمها و لم يكن منها على وجل فقد رأينا تنكّرها و تغيّرها لمن دان لها و اثرها داخلة إليها حين ظعنوا عنها لفراق الأبد هل زوّدتهم إلّا السغب أو أحلّتهم إلّا الضنك أو نوّرت لهم إلّا الظلمة أو أعقبتهم إلّا الندامة فكيف يثق بها اللبيب أو يركن إليها الاريب، هذا.

شرح لاهیجی

و اوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم و طمعكم فيمن ليس يمهلكم فكفى واعظا بموتى عاينتموه حملوا الى قبورهم غير راكبين و انزلوا فيها غير نازلين كانّهم لم يكونوا للدّنيا عمّارا و كانّ الاخرة لم تزل لهم دارا يعنى وصيّت ميكنم شما را بياد آوردن مرگ و كم گردانيدن اسباب غفلت از مرگ را و چگونه است غفلت شما از چيزى كه او غافل از شما نيست و طمع شما در كسى كه مهلت نمى دهد شما را كه ملك الموت باشد پس كافى است از براى پند دهنده مرده هاى شما كه مشاهده كرديد شما او را برداشته شدند بدوش تا گورهاى ايشان در حالتى كه مانند سواران دنيا نه باشند و فرود اورده شدند در ان در حالتى كه مانند وارد شوندگان دنيا نباشند گويا نبوده اند عمارت كنندگان مر دنيا را و گويا كه اخرت هميشه از براى ايشان خانه و مسكن بود اوحشوا ما كانوا يوطنون و ارطنوا ما كانوا يوحشون و اشتغلوا بما فارقوا و اضاعوا ما اليه انتقلوا لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا انسوا بالدّنيا فغرّتهم و وثقوا بها فصرعتهم يعنى رميدند از منزل دنيائى كه وطن مى كردند در ان و وطن كردند در گورى كه مى رميدند از ان و رو آوردند بشغل اخرتى كه از او جدا مى گرديدند و ضايع و بيكار گذاشته شغل دنيائى را كه منتقل مى شدند از كار اخرت بسوى او نه از قبيح و بدى قدرت دارند كه برگردند و نه در نيكى توانائى دارند كه زياده گردانند انس گرفتند بدنيا پس فريب داد ايشان را و اعتماد كردند بان پس بخاك انداخت ايشان را

شرح ابن ابی الحدید

وَ أُوصِيكُمْ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلَالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ- وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ- وَ طَمَعُكُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُكُمْ- فَكَفَى وَاعِظاً بِمَوْتَى عَايَنْتُمُوهُمْ- حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ غَيْرَ رَاكِبينَ- وَ أُنْزِلُوا فِيهَا غَيْرَ نَازِلِينَ- كَأَنَّهُمْ لَمْ يَكُونُوا لِلدُّنْيَا عُمَّاراً- وَ كَأَنَّ الآْخِرَةَ لَمْ تَزَلْ لَهُمْ دَاراً- أَوْحَشُوا مَا كَانُوا يُوطِنُونَ- وَ أَوْطَنُوا مَا كَانُوا يُوحِشُونَ- وَ اشْتَغَلُوا بِمَا فَارَقُوا- وَ أَضَاعُوا مَا إِلَيْهِ انْتَقَلُوا- لَا عَنْ قَبِيحٍ يَسْتَطِيعُونَ انْتِقَالًا- وَ لَا فِي حَسَنٍ يَسْتَطِيعُونَ ازْدِيَاداً- أَنِسُوا بِالدُّنْيَا فَغَرَّتْهُمْ- وَ وَثِقُوا بِهَا فَصَرَعَتْهُمْ

قوله ع أوحشوا ما كانوا يوطنون- أي أوطنوا قبورهم التي كانوا يوحشونها- . قوله ع و اشتغلوا بما فارقوا- أي اشتغلوا و هم في القبور- بما فارقوه من الأموال و القينات- لأنها أذى و عقاب عليهم في قبورهم- و لولاها لكانوا في راحة- و يجوز أن يكون حكاية حالهم و هم بعد في الدنيا- أي اشتغلوا أيام حياتهم من الأموال و المنازل بما فارقوه- و أضاعوا من أمر آخرتهم ما انتقلوا إليه- . ثم ذكر أنهم لا يستطيعون فعل حسنة و لا توبة من قبيح- لأن التكليف سقط- و المنازل التي أمروا بعمارتها و المقابر- و عمارتها الأعمال الصالحة-

شرح نهج البلاغه منظوم

و أوصيكم بذكر الموت و إقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم، و طمعكم فيمن لّيس يمهلكم فكفى واعظا بموتى عاينتموهم، حملوا إلى قبورهم غير راكبين، و أنزلوا فيها غير نازلين، فكأنّهم لم يكونوا للدّنيا عمّارا، و كأنّ الأخرة لم تزل لّهم دارا، أوحشوا ما كانوا يوطنون، و أوطنوا ما كانوا يوحشون، و اشتغلوا بما فارقوا، و أضاعوا ما إليه انتقلوا، لا عن قبيح يستطيعون انتقالا، وّ لا فى حسن يّستطيعون ازديادا، أنسوا بالدّنيا فغرّتهم، و وثقوا بها فصرعتهم.

ترجمه

مردم شما را بياد مرگ بودن و از آن كم تغافل ورزيدن سفارش ميكنم، چسان شما را مرگى كه از شما غافل نيست غافليد، و از آنكه مهلتتان نمى گذارد (از ملك الموت) مهلت را منتظريد، پس كافى است شما را از جهت پند دادن مردگانى كه شما ديديد، بدون اين كه سوار باشند بسوى قبورشان بردند، و بدون اين كه فرود آينده باشند در آن قبرها فرودشان آوردند (بدنهاى آنان در قبر پوسيد، و باد بطورى خاكشان را بر آب افشاند، و آثارشان را نابود كرد كه تو) گوئى آنان بناكنندگان (بناهاى) جهان نبوده، و مثل اين كه سراى هميشگيشان آخرت است، از جهانى كه آنرا جايگاه گرفته بودند رميدند، و بقبرى كه از آن مى رميدند، وطن گزيدند، بجهانى كه از آن جدا شونده بودند سرگرم گرديده، و آخرتى را كه بدان رونده بودند تباه ساختند، نمى توانند از كار زشت بازگردند (از گناه توبه كنند) نه افزايش در نيكى را توانائى دارند بجهان انس گرفتند، و او آنان را بفريفت، آنرا پشتبان پنداشتند، بخاكشان ماليد

نظم

  • هلا بايد بياد مرگ بودنبگوش دل ندايش را شنودن
  • اجل چون از شماها نيست غافل بغفلت چون شماها هستيد مايل
  • ز چنگ مرگ چون مهلت نداريدچرا از مرگ مهلت چشم داريد
  • چو عزرائيلتان خواهد بسر تاخت چرا بايد ز سر فكرش بدر ساخت
  • بگوش دل گر اين گوهر شدى بندشماها را بدى كافى همين پند
  • كه سوى مردگان با بصيرت نظر آريد و پس گيريد عبرت
  • چسان بينيدشان در هم فشردندچسان از قصرشان در قبر بردند
  • بگورستانشان خواهى نخواهى فرود آورده با ضعف و تباهى
  • بدنهاشان تمامى خاك پوساندبر آب آن گردهاشان باد افشاند
  • جهانشان برد طورى نام از ياداثرشان از ميان آنسان بر افتاد
  • چنان در آخرت منزل نمودندكه گوئى در جهان اصلا نبودند
  • بقصر خويش اگر مى آرميدندز گور و قبر ور كه مى رميدند
  • كنون جمله بدان جاى رميدنشوند از جايگاه آرميدن
  • ببرّيدند از آرامگه دل بوحشتناك گورى كرده منزل
  • بدنيا كه بدان دل بسته بودندبعقبى كه از آن وارسته بودند
  • بغفلت آن يكى را برده بر سربدين يك گشته دارد دل پر آذر
  • نه بتوانند زشتيها زدودنز خويش و نى به نيكيها فزودن
  • ز تنشان جامه شوكت جهان كندبقصر از اوج عزّتشان در افكند
  • اجل رخسارشان بر خاك بنهادشرائينشان به تيغ مرگ بگشاد
  • زمين از خونشان سيراب گرديدزمان طومارشان درهم نورديد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS