خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

عنوان خطبه 202 نهج البلاغه خطبه (دشتی)

متن نهج البلاغه

(صبحی صالح)

ترجمه فیض الاسلام

ترجمه شهیدی

ترجمه آیت الله خویی (منهاج البراعه)

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح فی ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح منظوم انصاری قمی

عنوان خطبه 202 نهج البلاغه خطبه (دشتی)

شكوه ها از ستمكارى امّت

متن نهج البلاغه

(صبحی صالح)

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي- وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ- وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ- قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِي- إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ- وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ- فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ- وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ- فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ- فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ- أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ- إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ- وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا- فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ- هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ- وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ- فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ- وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ

ترجمه فیض الاسلام

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است، از آن بزرگوار روايت شده هنگام بخاك سپردن سيّده زنها فاطمه عليها السّلام اين سخن را فرموده

مانند اينكه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جلو آرامگاه آن حضرت راز مى گويد: 1 درود بر تو اى رسول خدا از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده (در قبرستان بقيع يا در خانه اش يا در روضه پيغمبر اكرم دفن گرديد) و بزودى بتو پيوست (بنا بر مشهور هفتاد و پنج روز بعد از پدر بزرگوارش در دنيا زندگانى نمود) 2 اى رسول خدا شكيبائى من از (مفارقت و جدائى) برگزيده تو كم گرديد، و طاقت و توانائى من از (رفتن) او از دست رفت، ولى براى من پس از ديدار مفارقت و جدائى تو و سختى مصيبت و اندوه تو شكيبائى جا دارد (هر چند مصيبت مفارقت فاطمه عليها السّلام جانگداز است ولى از مصيبت مفارقت تو سختتر نيست، و چون بر آن مصيبت شكيبائى نمودم در اين مصيبت هم شكيبا خواهم بود) در حاليكه من سرت را بر لحد آرامگاهت نهادم، و بين گردن و سينه ام جان از تنت خارج شد (با اين همه مهر و علاقه معلوم است كه چه كشيده ام ولى باز جاى صبر و شكيبائى است، زيرا) ما مملوك خدا هستيم و بسوى او باز مى گرديم (جان ما در اختيار او است و اين جهان جاى ماندن نمى باشد، پس همه بسوى تو آمده بار عمل آنجا بگشائيم) 3 همانا امانت (فاطمه عليها السّلام) پس گرفته و گروگان دريافت شد، ولى (در اين مصيبت) همواره بعد از اين در اندوه بوده شبم به بيدارى خواهد گذشت تا اينكه خداوند براى من سرائى كه تو در آن اقامت گزيده اى اختيار نمايد (مرا بتو ملحق فرمايد) 4 و بهمين زودى دخترت بتو خبر خواهد داد اجتماع امّت ترا برستم به آن مظلومه (حقّش را نشناخته، پهلويش را شكسته و جنينش را سقط و فدكش را غصب كردند) پس همه سرگذشت را از او سؤال كن و چگونگى رفتارشان را با ما بپرس، اين همه ستمگرى از ايشان بر ما وارد شده در حاليكه از رفتن تو مدّتى نگذشته و ياد تو از بين نرفته بود، 5 و بر هر دو شما درود باد درود وداع كننده (با محبّت و دوستى) نه درود خشمگين و رنجيده و دلتنگ، پس اگر بروم نه از بى علاقه گى است و اگر بمانم نه از بد گمانى است بآنچه خداوند به شكيبايان وعده داده (از نزد شما مى روم در حاليكه همه جا بياد شما هستم).

ترجمه شهیدی

درود بر تو اى فرستاده خدا از من و دخترت كه در كنارت آرميده، و زودتر- از ديگران- به تو رسيده. اى فرستاده خدا مرگ دختر گرامى ات عنان شكيبايى از كفم گسلانده، و توان خويشتندارى ام نمانده. اما براى من كه سختى جدايى تو را ديده و سنگينى مصيبتت را كشيده ام جاى تعزيت است- نه هنگام تسليت- . تو را بر بالين ساختم در آنجا كه شكاف قبر تو بود، و جان گرامى ات ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود. «همه ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم.» امانت باز گرديد، و گروگان به صاحبش رسيد. كار هميشگى ام اندوه است و تيمارخوارى، و شبهايم شب زنده دارى. تا آنكه خدا خانه اى را كه تو در آن به سر مى برى برايم گزيند- و اين غم كه در دل دارم فرو نشيند- .زودا دخترت تو را خبر دهد كه چسان امتت فراهم گرديدند، وبر او ستم ورزيدند. از او بپرس چنانكه شايد و خبر گير از آنچه بايد، كه ديرى نگذشته و ياد تو فراموش نگشته. درود بر شما، درود آن كه بدرود گويد نه كه رنجيده است و راه دورى جويد. اگر باز گردم نه از خسته جانى است، و اگر بمانم نه از بدگمانى است- بلكه اميدوارم-بدانچه خدا شكيبايان را وعده داده- و پاداشى كه براى آنان نهاده- .

ترجمه آیت الله خویی (منهاج البراعه)

از جمله كلام آن امام است كه روايت كرده اند از او كه گفته اين كلام را در وقت دفن كردن حضرت سيّده زنان فاطمه زهرا سلام اللّه عليها گويا مناجات مى نمود با اين كلام با حضرت رسالتماب صلوات اللّه عليه و آله و عرض مى نمود: السّلام عليك يا رسول اللّه سلام باد بر تو أى پيغمبر خدا أز طرف من و از طرف دخترت كه نازل شد در همسايگى تو، و زود لاحق شد بتو، كم شد يا رسول اللّه از دختر پسنديده تو صبر من، و ضعيف شد از فراق او تحمّل و قوّت من، لكن مراست در پيروى نمودن جدائى بزرگ تو و مصيبت سنگين تو محلّ تسلي، پس بتحقيق خواباندم ترا در قبر لحد دار تو، و سيلان نمود ميان گلو و سينه من روح تو.

و إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، پس بتحقيق كه باز يافت شد أمانت، و پس گرفته شد گرو- كنايه است از حضرت فاطمه كه بمنزله أمانت و رهن بود در نزد شوهرش- .

أمّا حزن و اندوه من پس هميشگى است، و أمّا شب من پس بي خوابيست تا آنكه اختيار نمايد خداى تعالى از براى من خانه را كه تو در آنجا اقامت كرده و بزودى خبر مى دهد ترا دختر تو باجتماع امّت ستمكار تو بر ظلم و ستم آن مظلومه پس درست سؤال كن از آن، و بپرس از آن حال من و او را.

بود اين ظلم ظالمان در حالتى كه عهد ايشان با تو طول نيافته بود، و ذكر خير تو از زبان خلق نرفته بود، و سلام باد بر تو يا رسول اللّه و بر دختر تو، مانند سلام وداع كننده مهربان كه صاحب خشم و ملال نباشد أز صحبت شما، پس اگر مراجعت نمايم از نزد شما نه از جهت ملالست، و اگر اقامت كنم در نزد قبر شمانه از جهت سوء ظنّ و بدگمانيست به آن چه كه وعده فرموده است خداوند تبارك و تعالى در حق صبر كنندگان

شرح ابن میثم

اللغة

أقول: مسهّد: مورق. و أحفها السؤال: استقص عليها فيه.

المعنى

فأمّا قول السيّد- رضى اللّه تعالى عنه- سيّدة النساء، فقد جاء في الخبر أنّه رآها تبكى عند موته فقال لها: أ ما ترضين أن تكون سيّدة نساء هذه الامّة، و روى أنّه قال: سادات نساء العالمين أربع: خديجة بنت خويلد، و فاطمة بنت محمّد، و آسية بنت مزاحم، و مريم بنت عمران. و السلام منه عليه السّلام على الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كعادة الزائرين لكن الزيارة هنا قلبيّة، و عنها كالمستأذن لها في الدخول عليه، و جوارها له: أى في منازل الجنّة و أمّا سرعة لحاقها به ففائدة ذكرها التشكّى إليه من سرعة تواتر المصائب عليه بموته و لحوقها عقيبه، و المنقول أنّ مدّة حياتها بعده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أربعة أشهر، و قيل: ستّة أشهر. ثمّ أخذ في التشكّى إليه كالمخاطب له من قلّة صبره و رقّة تجلّده و تحمّله للمصيبة بها.

و في قوله: صفيّتك.

إشارة إلى ما كان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من التبجيل و المحبّة و الإكرام.

و قوله: إلّا أنّ لى. إلى قوله: موضع تعزّ.

كالعذر و التسلية و إن كانت هذه المصيبة عظيمة يقلّ لها الصبر و يرقّ لها التجلّد فإنّ المصيبة بفراقك أعظم، و كما صبرت في تلك على كونها أشدّ فلإن أصبر على هذه أولى. و التأسي الاقتداء بالصبر في هذه المصيبة كالصبر في تلك.

و قوله: فلقد وسّدتك. إلى قوله: نفسك.

كالشرح للمصيبة به صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مقاساتها عند تلحيده و عند فيضان نفسه و هى دمه بين صدره و نحره، و كالتذكير لنفسه بها.

و قوله: فإنّا للّه و إنّا إليه راجعون.

امتثال لقوله تعالى وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا

لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ .

و قوله: فلقد استرجعت الوديعة. إلى قوله: الرهينة.

استعار لفظ الوديعة و الرهينة لتلك النفس، و وجه الاستعارة الاولى أنّ النفوس في هذه الأبدان يشبه الودايع و الأمانات في كونها تسترجع إلى عاملها في وجوب المحافظة عليها من المهلكات، و يحتمل أن يريد ما هو المتعارف بين الناس من كون المرأة وديعة الرجل كما يقال: النساء ودايع الكرام، و وجه الثانية أنّ كلّ نفس رهينة على الوفاء بالميثاق الّذي واثقها اللّه تعالى به، و العهد الّذي أخذ عليها حين الإهباط إلى عالم الحسّ و الخيال أن ترجع إليه سالمة من سخطه، عاملة بأوامره غير منحرفة من صراطه الوضوح على لسان رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فإن وفيت بعهدها خرجت من وثاق الرهن و ضوعف لها الأجر كما قال تعالى إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ و إن نكثت و ارتكبت بما نهيت عنه بقيت رهينة بعملها كما قال تعالى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ و الرهينة تصدق على الذكر و الأنثى. و قد سبقت الإشارة إلى ذلك.

و قوله: أمّا حزنى. إلى قوله: مقيم.

صورة حاله بعدهما على سبيل الشكاية، و كنّى بالدار عن الجنّة لأنّه ممّن بشّر بها.

و قوله: و ستنبّئك ابنتك. إلى قوله: الذكر.

رمز للتشكّى إلى الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من امّته بعده فيما كان يعتقده حقّا له من الخلافة و نحلة فدك لفاطمة عليها السّلام فزحزحا عنهما مع نوع من الاهتضام له، و الغلظة عليه في القول على قرب عهدهم بالرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و طراوة الذكر الّذي هو القرآن الآمر بمودّة القربى.

و قوله: و السلام عليكما. إلى آخره.

صورة وداع المحبّين الناصحين بجارى العادة.

و قوله: و إن اقم. إلى قوله: الصابرين.

تنزيه لنفسه عمّا عساه يعرض لبعض من يلازم القبور لشدّة الجزع و الأسف عن و هم أنّه لا عوض عن ذلك الفائت و الأجر على التعزّى و الصبر عنه، و ما وعد اللّه به الصابرين على نزول المصائب هو صلاته و رحمته في قوله تعالى الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

لغات

مسهد: بيدار، خواب نرفته أحفها السؤال: در پرس و جو كردن از او كاملا كنجكاوى كن

ترجمه

«اى رسول خدا از جانب من و دخترت كه اكنون در جوارت فرود آمده و با شتاب به تو، ملحق شده است، سلام باد اى رسول گرامى در فراق دختر برگزيده ات، صبر و تحملم كم شده تاب و توان از كفم بيرون رفته است. اما پس از روبرو شدن با مرگ و رحلت تو هرمصيبتى براى من كوچك و حقير است: زيرا تو را با دست خود، در قبرت نهادم، و هنگام رحلت سرت بر سينه ام بود كه قبض روح شدى «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ » اينك امانت باز گردانده و گروگان پس داده شد. اما اندوه من جاويدان است، و شبهايم به بيدارى خواهد گذشت، تا زمانى كه خداوند، جايگاهى را كه تو، در آن اقامت دارى برايم برگزيند. بزودى دخترت تو را خبر خواهد داد كه چگونه اين امت در ستمكارى بر او، يكديگر را كمك كردند. بنا بر اين با اصرار از او بپرس و جريان را بطور دقيق از او جويا شو. اين همه ظلم بر ما روا داشتند، در حالى كه از رفتن تو چيزى نگذشته و ياد تو از خاطره ها نرفته بود. سلام من به هر دوى شما باد، سلام وداع كننده نه سلام خشمگين خسته ملول.

اگر از حضورت باز گردم، نه از روى ملالت و رنجيدگى است، و اگر از رفتن باز ايستم، به دليل بد گمانى و سوءظنّ به وعده خداوند در مورد صابران نخواهد بود.»

شرح

سيد رضى رضوان اللَّه عليه در مقدمه خطبه، حضرت زهرا (ع) را سيدة النساء (سرور زنان) ناميده، زيرا در خبرى آمده است: هنگامى كه حضرت امير (ع) مشاهده فرمود كه زهرا (ع) در آخرين لحظه هاى زندگى مى گريد، به او خطاب كرد: «اى زهرا، آيا دوست ندارى كه سرور زنان اين امت باشى».

روايت شده است كه فرمود: سروران زنان جهان چهار نفرند: 1- خديجه دختر خويلد (اولين همسر فداكار حضرت رسول (ص)).

2- حضرت فاطمه زهرا (دخت گرامى پيامبر خدا (ص)).

3- آسيه دختر مزاحم (زن خدا پرست فرعون).

4- مريم دختر عمران (مادر حضرت عيسى (ع)).

سلام گفتن امير مؤمنان (ع) از جانب خودش، بر طبق معمول است كه

هر كس به ديدار كسى مى رود سلام مى گويد، البته اين ديدار قلبى و روحانى بود، نه جسمانى و ظاهرى امّا سلامى كه از طرف زهرا (ع) عرض مى كند گويا مى خواهد از حضرت رسول (ص) براى دخترش اذن دخول بگيرد كه در جوار آن حضرت به بهشت جاودان وارد شود.

و السريعة اللّحاق...،

به منظور شكايت از مصيبتهايى است كه از فراق رسول خدا و به دنبال آن، شهادت حضرت زهرا بر وجود مقدّسش عارض شده و اشاره به اين است كه چقدر زود از دنيا رفت و به پدر بزرگوارش ملحق شد مدت زندگى فاطمه (ع) پس از رحلت پدر، چهار ماه و به قولى شش ماه بوده است سپس گويى پيامبر (ص) را مخاطب ساخته، به او شكايت مى كند كه در مصيبت زهرا (ع) شكيبائيش كم و توانش تمام شده است.

تعبير: صفّيتك

(برگزيده تو) به جاى ابنتك، به منظور احترام و دوستى و گراميداشتى است كه حضرت رسول (ص) نسبت به دخترش اعمال مى كرد

امام (ع) با جمله الّا ان لى.... موضع تعزّ،

با خطاب به پيامبر (ص) خود را در اين مصيبت دلدارى و تسلّاى خاطر مى دهد كه اگر چه شهادت زهرا (ع) طاقت فرسا و غير قابل تحمل است ولى غم دورى تو بسيار سخت تر است، پس چنان كه بر فراق تو با همه دشواريش صبر كردم، در مرگ زهرا (ع) به طريق اولا و آسانتر بردبار خواهم بود.

التأسّى،

منظور از تأسى اقتدا كردن در صبر بر اين اندوه، به صبر در مصيبت رسول اكرم است

فلقد وسّدتك... نفسك،

شرح غم و اندوه و تحمل رنج فراوانى است كه در هنگام به خاك سپردن رسول اكرم به او دست داد، در حالى كه روح مباركش ميان سينه و گلوى على (ع) از بدن شريفش خارج شد.

گويا امام (ع) به اين سخن آن ضايعه اسفناك را به ياد مى آورد تا تسكينى براى مصيبت تازه اش باشد.

فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، منظور از ذكر اين جمله، اين كلام خداست: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ

فلقد استرجعت الوديعة... الرّهينه،

در اين عبارت دو كلمه وديعه: امانت و «رهينه»: گروگان، را، براى نفس استعاره آورده است.

در مناسبت استعاره كلمه وديعه دو احتمال است: 1- آن كه ارواح در اين بدنها، از آن نظر كه بايد در حفظ آن كوشش شود تا به سوى صاحب خود برگردند، مانند امانت هستند. 2- احتمال ديگر: از اين كلمه همان چيزى اراده شده است كه ميان مردم مشهور است، يعنى زن در پيش مرد امانت است، چنان كه مى گويند: «زنها امانتهاى ارزشمندى مى باشند» .

مناسبت استعاره كلمه الرهينه آن است كه تمام نفسها در گرو وفاى به عهدى مى باشند كه با خداى خود داشته اند. و آن پيمانى است كه در هنگام فرود آمدن از جهان معقول به عالم محسوس از او گرفته اند كه به سوى او برگردند، در حالى كه از خشم او در امان باشند و به اوامر او، عمل كند و از غضب او در امان باشد و از راهى كه پيامبر براى آنها معين كرده منحرف نشوند.

اگر به اين پيمان وفا كند از گروى در مى آيد و پاداش او چند برابر مى شود چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ » ولى اگر پيمان را شكست و مرتكب معاصى شد در گرو عمل خود باقى است، مى فرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» كلمه رهنيه در مذكر و مؤنث يكسان به كار مى رود كه قبلا بيان شده است.

امّا حزنى... مقيم...،

على (ع) در اين كلام غم و اندوه خود را در فراق رسول خدا و زهراى مرضيّه به طريق شكوه آميز بيان مى فرمايد، و به دليل اين كه بارها از زبان رسول خدا مژده رفتن خودش را به بهشت شنيده بود و مى دانست كه سراى آن حضرت نيز در بهشت است، لذا در اين عبارت كلمه «دار» را به جاى كلمه جنّة به معناى بهشت آورده است.

و ستنبّئك انبتك.... الذكر،

اين جمله اشاره به شكايت امام (ع) از مردم، به حضور پيامبر است كه به اعتقاد او پس از رحلت آن حضرت، حقّش را كه خلافت بود غصب و حق زهرا (ع) را كه فدك بود ظالمانه تصرف كردند، و هر دو از حق خود دور و محروم شدند، علاوه بر ستمهايى كه بر خود آن حضرت رفت و سخنان ناروايى كه به او گفتند، با آن كه از وفات رسول خدا چيزى نگذشته بود و دستور قرآن به دوستى ذوى القربى (خويشان پيامبر) هنوز تازه و براى همه معلوم بود.

و السلام عليكما....،

معمولا عادت دوستان راستين چنين است كه هنگام جدا شدن از همديگر به عنوان خطبه 202 نهج البلاغه وداع و خدا حافظى، سلام مى گويند.

و ان اقم.... الصابرين،

با اين سخنان، حضرت خويش را از همانندى با كسانى كه از شدّت ناراحتى بر قبور حاضر مى شوند و مى پندارند آنچه از دست رفته جبران نخواهد شد، و صبر و بردبارى بر آن اجرى نخواهد داشت، تبرئه مى كند.

امام (ع) در حضور پيامبر عرض مى كند: من به آنچه خدا در مقابل مصيبتها به پيامبران وعده كرده- كه صلوات و رحمت اوست يقين دارم، چنان كه مى فرمايد: «... آنها كه گفتند: ما از خدائيم و به سوى او باز مى گرديم رحمتهاى خدا بر آنها است و آنان هدايت يافتگانند. توفيق از خداوند است.

شرح فی ظلال نهج البلاغه

اللغة:

رق: ضعف. و تجلد فلان: تكلف الجلد و الصبر. و التأسي: التعزية.

و ملحودة: مشقوقة و محفورة. و مسهد: قليل النوم. فأحفها السؤال: استقص في مسألتها.

الإعراب:

في التأسي خبر ان مقدما على اسمها و هو موضع تعز، و الحال منصوب بنزع الخافض أي استخبرها عن الحال. و هذا فاعل لفعل محذوف أي حدث هذا، و عن ملالة متعلق بفعل محذوف أي فلا أنصرف عن ملالة.

فاطمة (ع):

أبوها خاتم الأنبياء و سيد الكونين، و أمها خديجة بنت خويلد أول انسان آمن و صدق برسول اللّه (ص) و شاركه في حياته، و منها ذريته، و زوج فاطمة علي أخو رسول اللّه أول من آمن به و صلى معه و فداه بنفسه من الذكور، و لكن أولادها منه ينسبون الى علي لغة، و الى النبي شرعا لقوله: «كل ولد آدم فإن عصبتهم لأبيهم خلا ولد فاطمة فإني أنا أبوهم و عصبتهم».

ولدت فاطمة (ع) بمكة يوم الجمعة 20 جمادى الآخرة بعد النبوة بخمس سنين، و سميت فاطمة لأن اللّه فطمها و ذريتها عن النار يوم القيامة، كما في كتاب «ذخائر العقبى» عن رسول اللّه. و كانت أشبه الناس سمتا و دلا و هديا و قياما و قعودا بأبيها رسول اللّه (ص)، كما في «صحيح الترمذي» عن عائشة.

  • و توفيت بالمدينة 3 جمادى الآخرة سنة 11 ه، و عمرها الشريف 18 سنة، و عاشت بعد أبيها 95 يوما.

و في «حلية الأولياء» لأبي نعيم ان النبي (ص) قال لها: يا بنية أ ما ترضين انك سيدة نساء العالمين. قالت: يا أبت فأين مريم بنت عمران. قال: تلك سيدة نساء عالمها، و أنت سيدة نساء عالمك، أما و اللّه زوّجتك سيدا في الدنيا و الآخرة.

و قرأت في جريدة «الأخبار» المصرية تاريخ 21- 5- 1970 كلمة للأستاذ محسن محمد، تحدّث فيها عن كتاب جديد في أهل البيت بلغ أكثر من 600 صفحة لمؤلفه توفيق أبو علم وكيل وزارة العدل بمصر. و قال الكاتب فيما قال، و هو يعرض نماذج من هذا الكتاب الجديد: «هؤلاء هم أهل البيت: فاطمة الزهراء، و زوجها علي، و أولادهما الحسن و الحسين و أحفادهما. و لقد زرت مكة و المدينة، و وقفت بكربلاء، و عبرت الطريق الى النجف و الكوفة، و تمثلت لي في لحظة مواقفهم.. بطولاتهم.. استشهادهم».

«و السيدة فاطمة أصغر بنات الرسول و أحبهن اليه، و أمها خديجة التي ردت السكينة و الأمن لرسول اللّه، و تعلمت منها فاطمة أعظم الدروس، فكانت تضمد جراح أبيها في غزوة أحد، و تقوم وحدها بعمل البيت لا يعينها أحد، عاشت على الكفاف لا تكذب و لا تشكو، و تردد دائما قول أبيها: طوبى لمن هدي للإسلام و كان عيشه كفافا و قنع به. أعرضت عن طيب الدنيا، و استوى عندها الغنى و الفقر، و الراحة و العناء، و الموت و الحياة.. و علمت ولدها الحسن دعاء يردده: الحمد الذي لا ينسى من ذكره، و لا يخيب من دعاه، و لا يقطع رجاء من رجاه».

و إذن يحق للإمام أن تذهب نفسه أسى على بضعة رسول اللّه (ص) و يندبها بهذه الكلمة النائحة: (السلام عليك يا رسول اللّه عني و عن ابنتك النازلة في جوارك و السريعة اللحاق بك). روى البخاري في صحيحه باب علامات النبوة في الإسلام: ان النبي (ص) دعا فاطمة في شكواه الذي قبض فيه فبكت، و لما أسرّ اليها بشي ء ضحكت، فسألتها عائشة عن بكائها ثم ضحكها فقالت: سارّني انه يقبض في مرضه هذا فبكيت، ثم سارني اني أول أهل بيته أتبعه فضحكت.

(قلّ يا رسول اللّه عن صفيتك صبري، و رق عنها تجلدي). قوله:

«صفيتك» يشير الى مكانتها عند اللّه و رسوله، قال الخطيب في تاريخ بغداد ج 1 ص 259 طبعة 1349 ه بمصر: «قال رسول اللّه: عليّ حبيب اللّه، و الحسن و الحسين صفوة اللّه، و فاطمة خيرة اللّه». (عن كتاب فضائل الخمسة من الصحاح الستة).

(إلا أن في التأسي إلخ).. المصاب بفقد السيدة بضعة النبي (ص) عظيم و أليم على قلب الإمام، و لكنه جلل اذا قيس بفقد رسول اللّه، و قد صبر الإمام على هذا فبالأولى ان يصبر على ذاك. و من أقواله: ان صبرت جرى عليك القدر و أنت مأجور، و ان جزعت جرى عليك القدر، و أنت مأزور (فلقد وسدتك في ملحودة قبرك) كأنّ الإمام يقول بهذا لرسول اللّه: انه معه في عقله و روحه و جسمه بعد أن انتقل الى الرفيق الأعلى تماما كما كان معه في حياته (و فاضت بين نحري و صدري نفسك). تقدم في الخطبة 195.

(فلقد استرجعت الوديعة، و أخذت الرهينة). المراد بالوديعة و الرهينة السيدة أم الحسنين، و كانت عند الإمام عوضا عن رؤية رسول اللّه كما تكون الرهينة عوضا عن الأمر الذي أخذت عليه على حد ما قال ابن أبي الحديد (أما حزني فسرمد) دائم (و أما ليلي فمسهد) كناية عن شدة الآلام و الاتراح التي تمنع من النوم.

(و ستنبئك ابنتك بتضافر أمتك على هضمها إلخ). يشير بهذا الى قصة فدك، و لفدك في التاريخ الاسلامي أدوار و أخبار، و تتلخص بأن فدكا قرية في الحجاز، و كانت ملكا لليهود، فصالحوا رسول اللّه عليها، و لما انتقلت اليه وهبها لابنته فاطمة. و عن كتاب «الدر المنثور» للسيوطي عند تفسير قوله تعالى: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ- 26 الإسراء» ان رسول اللّه (ص) دعا فاطمة، و أعطاها فدكا.. و لما قبض النبي انتزعها أبو بكر من فاطمة، و لم يردها عمر في عهده لبضعة محمد (ص) و لما جاء عثمان وهبها لمروان بن الحكم، و حين تولى عمر بن عبد العزيز ردها الى أولاد فاطمة، و بعده انتزعها منهم يزيد بن عبد الملك. ثم ردها السفاح العباسي الى الفاطميين، ثم أخذها منهم المنصور الدوانيقي و أرجعها اليهم المأمون، و انتزعها منهم المتوكل، و انتهى عهد الفاطميين بفدك.

(سلام مودع) لا قال و لا مبغض (و لا سئم) لا ملول (و ان أقم فلا عن سوء ظن بما وعد اللّه الصابرين) إن اخترت المقام عند قبرك يا رسول اللّه فأقيم عنده و أنا صابر و راض بقضاء اللّه طلبا لثواب الصابرين، لا جازع و لا متبرم.

و قريب من هذا قول الرسول الأعظم (ص) عند موت ولده ابراهيم: «تدمع العين، و يحزن القلب، و لا نقول إلا ما يرضي ربنا، و إنا بك يا ابراهيم لمحزونون».

و روي ان النبي (ص) بكى عند موت صاحبه عثمان بن مظعون.

و قال كاتب انكليزي: «نجد كثيرا من القصص تدل على دماثة محمد و حساسيته.

فقد بكى على ابن عمه جعفر، و أيضا بكى حين رأى ابنة زيد بن حارثة تبكي على أبيها الذي قتل مع جعفر، و في ذات يوم رأى طفلا حزينا، فسأله عن السبب فأجاب الطفل بأن بلبله قد مات. فبذل محمد كل جهده لتعزيته».

شرح منهاج البراعه

اللغة

(التجلّد) تكلّف الجلادة، و هي القوّة و الشدّة كما في القاموس و الكنز قال الشاعر:

  • بتجلّدي للشامتين اريهمإنّي لريب الدّهر لا أتضعضع

أو تكلّف الجلد، و هو الصبر قال الشاعر:

  • ما الاصطبار لسلمى أم لها جلدإذا الاقي الّذى لاقاه أمثالي

و أصل الجلد كما في القاموس جلد البوء تحشى تماما و يخيّل للنّاقة فتعطف بذلك على ولد غيرها أو جلد حوار يلبس حوارا آخر لترامه امّ المسلوخة، و على ذلك فاطلاقه على الصّبر مجاز لعلاقة السّببيّة.

و (الفرقة) بالضّم اسم من الافتراق و (عزّيته) تعزية قلت له: أحسن اللّه عزاك أي رزقك الصّبر الحسن، و العزاء اسم من ذلك مثل سلّم سلاما و كلّم كلاما، و تعزّى هو تصبّر و شعاره أن يقول: إنا للّه و إنّا إليه راجعون.

و (استرجعت) و (اخذت) بالبناء على المجهول و (السهد) بالضّم الأرق و قد سهد سهدا من باب فرح، و السّهد بضمّتين القليل النّوم، و سهّدته فهو مسهّد أى مورق و هو ذو سهدة يقظة و (هضمه) هضما من باب ضرب دفعه عن موضعه فانهضم، و قيل: هضمه كسره و هضمه حقّه نقصه هكذا في المصباح، و قال في القاموس: هضم فلانا ظلمه و غصبه كاهتضمه و تهضّمه فهو هضيم.

و (الاحفاء) في السؤال المبالغة فيه و الاستقصاء و (قليت) الرّجل أقليه من باب رمى قلّي بالكسر و القصر و مقلية ابغضه فأنا قال و (سئم) الشي ء ساما و سأما و سامة ملّ منه فهو سؤم و سئم و (أقام) بالبلد إقامة اتّخذه وطنا فهو مقيم.

الاعراب

قوله: إلّا أنّ لي استثناء منقطع، و موضع تعزّ بالنصب اسم أنّ و قدّم خبرها للتوسّع، و قوله، في ملحودة قبرك، إضافة الملحودة إلى القبر من إضافة الصّفة إلى الموصوف لا بيانيّة كما توهّم، و التّأنيث باعتبار الخطّة و الحفرة، و قوله: و أمّا ليلى فمسهّد، من المجاز العقلي من باب الاسناد إلى الزّمان كما في قول الشاعر رحمه اللّه:

  • و بات و باتت له ليلةكليلة ذى العائر الأرمد

و قوله: إلى أن يختار، ظرف لغو متعلّق بقوله مسهّد، و قوله: استخبرها الحال، قال الشّارح المعتزلي: أي عن الحال فحذف الجار، اه، و الأظهر أن يجعل الحال مفعولا به و الجار مخذوفا قبل الضّمير أي استخبر عنها الحال، و قوله: هذا و لم يطل العهد، خبر هذا محذوف على أنّه مبتدأ أو فاعل لفعل محذوف، و جملة و لم يطل في محلّ النّصب على الحال، و قوله: لا قال و لا سئم، صفة لمودّع.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام كما قال السيّد «ره» قد روى عنه عليه السّلام أنّه قاله عند دفن سيّدة النساء فاطمة الزهراء عليها السلام إظهارا للتّفجّع بمصابها و التّوجع من ألم فراقها كالمناجي به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عند قبره، و ينبغي قبل الشروع في شرح كلامه أن نذكر طرفا من الأخبار الواردة في تسميتها سلام اللّه عليها بفاطمة و في تلقّبها بسيّدة النساء و بالزّهراء.

أما تسميتها بفاطمة.

ففى البحار من العيون بالاسناد إلى دارم قال: حدّثنا عليّ بن موسى الرّضا و محمّد بن عليّ عليهما السّلام قالا: سمعنا المأمون يحدّث عن الرّشيد عن المهدى عن المنصور عن أبيه عن جدّه قال: قال ابن عبّاس لمعاوية: أ تدرى لم سمّيت فاطمة فاطمة قال: لا، قال: لأنّها فطمت هى و شيعتها من النّار، سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقوله.

و من العيون بالأسانيد الثلاثة عن الرّضا عن آبائه عليهم السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إنّي سمّيت ابنتي فاطمة لأنّ اللّه عزّ و جلّ فطمها و فطم من أحبّها من النّار.

و من علل الشرائع بسنده عن يزيد بن عبد الملك عن أبي جعفر عليه السّلام قال: لمّا ولدت فاطمة سلام اللّه عليها أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى ملك فانطق به لسان محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فسمّاها فاطمة ثمّ قال: إنّي فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث، ثمّ قال أبو جعفر عليه السّلام: و اللّه لقد فطمها اللّه تبارك و تعالى بالعلم و عن الطّمث في الميثاق.

قال المحدّث العلامة المجلسي «قد» بعد نقله: فطمتك بالعلم أى أرضعتك بالعلم حتّى استغنيت و فطمت، أو قطعتك عن الجهل بسبب العلم، أو جعلت فطامك من اللبن مقرونا بالعلم كناية عن كونها فى بدء فطرتها عالمة بالعلوم الرّبانيّة، و على التقادير كان الفاعل بمعنى المفعول كالدّافق بمعنى المدفوق، و يقرأ على بناء التفعيل أى جعلتك قاطعة النّاس من الجهل، أو المعنى لما فطمها من الجهل فهى تفطم النّاس منه، و الوجهان الأخيران يشكل إجراؤهما فى قوله فطمتك عن الطمث إلّا بتكلف بأن يجعل الطمث كناية عن الاخلاق و الأفعال الذّميمة.

و فى البحار من المناقب عن الصادق عليه السّلام قال: تدري أيّ شي ء تفسير فاطمة قال: فطمت من الشرّ، و يقال إنّما سمّيت فاطمة لأنّها فطمت عن الطّمث.

و أما تلقّبها بسيّدة النساء.

فقد روى في البحار من مناقب ابن شهر آشوب عن حذيفة أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: أتاني ملك فبشّرني أنّ فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة أو نساء امّتي.

و عن جابر بن سمرة عن النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى خبر أما أنها سيدة النساء يوم القيامة.

و من الامالى بسنده عن الحسن بن زيد العطار قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام قول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: فاطمة سيدة نساء أهل الجنة أسيّدة نساء عالمها، قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: تاك مريم و فاطمة سيّدة نساء الجنّة من الأوّلين و الاخرين فقلت: فقول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة قال: و اللّه هما سيدا شباب أهل الجنة من الأولين و الاخرين.

و من معاني الأخبار باسناده عن المفضل قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: أخبرني عن قول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى فاطمة: انها سيّدة نساء العالمين أهى سيّدة نساء عالمها فقال: ذاك لمريم كانت سيّدة نساء عالمها و فاطمة سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الاخرين.

و من الأمالى بسنده عن سعيد بن المسيّب عن ابن عبّاس قال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان جالسا ذات يوم و عنده علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين فقال: اللّهم إنك تعلم أنّ هؤلاء أهل بيتى و أكرم النّاس عليّ فاحبب من أحبّهم، و ابغض من أبغضهم، و وال من والاهم، و عاد من عاداهم، و أعن من أعانهم، و اجعلهم مطهّرين من كلّ دنس، معصومين من كلّ ذنب، و أيّدهم بروح القدس منك.

ثمّ قال: يا على أنت امام امّتى و خليفتى عليها بعدى، و أنت قائد المؤمنين إلى الجنّة، و كأنّى أنظر إلى ابنتى فاطمة قد أقبلت يوم القيامة على نجيب من نور عن يمينها سبعون ألف ملك، و بين يديها سبعون ألف ملك، و عن يسارها سبعون ألف ملك، و خلفها سبعون ألف ملك، تقود مؤمنات امّتى إلى الجنّة فأيما امرأة صلّت في اليوم و اللّيلة خمس صلاة، و صامت شهر رمضان، و حجّت بيت اللّه الحرام، و زكت مالها، و أطاعت زوجها، و والت عليّا بعدى دخلت الجنّة بشفاعة ابنتى فاطمة، و انّها لسيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الاخرين، و أنّها لتقوم في محرابها فيسلّم عليها سبعون ألف ملك من الملائكة المقرّبين، و ينادونها بما نادت به الملائكة مريم فيقولون: يا فاطمة إنّ اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين.

ثمّ التفت إلى علىّ عليه السّلام و قال: يا علي إنّ فاطمة بضعة منّى و هى نور عينى و ثمرة فؤادى يسوؤني من «ما» ساءها و يسرّني من «ما» يسرّها، و أنّها أوّل من يلحقني من أهل بيتى فأحسن إليها بعدى، و أما الحسن و الحسين فهما ابناى و ريحانتاى و هما سيّدا شباب أهل الجنّة فليكونا عليك كسمعك و بصرك.

ثمّ رفع يده إلى السّماء فقال: اللّهمّ إنّى اشهدك أنّي محبّ لمن أحبّهم،

و مبغض لمن أبغضهم، و سلم لمن سالمهم، و حرب لمن حاربهم، و عدوّ لمن عاداهم و ولىّ لمن والاهم.

و أما تلقّبها بالزّهراء.

فقد روى في البحار من معاني الأخبار، و علل الشرائع عن الطالقاني عن الجلودى عن الجوهرى عن ابن عمارة عن أبيه قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن فاطمة لم سمّيت زهراء قال: لأنها كانت إذا قامت في محرابها ظهر نورها لأهل السّماء كما يظهر نور الكواكب لأهل الأرض.

و من العلل بسنده عن جابر عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت: لم سمّيت فاطمة الزهراء زهراء فقال: لأنّ اللّه عزّ و جلّ خلقها من نور عظمته، فلّما أشرقت أضاءت السّماوات و الأرض بنورها، و غشيت أبصار الملائكة و خرّت الملائكة ساجدين للّه و قالوا: إلهنا و سيّدنا ما هذا النّور فأوحى اللّه إليهم: هذا نور من نورى أسكنته في سمائي خلقته من عظمتى اخرجه من صلب نبيّ من أنبيائي أفضّله على جميع الأنبياء و اخرج من ذلك النّور أئمّة يقومون بأمرى يهدون إلى حقّي «خلقى» و أجعلهم خلفائي في أرضى بعد انقضاء وحيي.

و من المناقب عن أبي هاشم العسكر قال: سألت صاحب العسكر لم سمّيت فاطمة الزّهراء فقال: كان وجهها يزهر لأمير المؤمنين عليه السّلام من أوّل النّهار كالشمس الضّاحية، و عند الزّوال كالقمر المنير، و عند غروب الشّمس كالكوكب الدّرّي.

و من العلل بسنده عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: يا ابن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم سمّيت الزّهراء زهراء قال: لأنّها تزهر لأمير المؤمنين فى النهار ثلاث مرّات بالنّور: كان يزهر نور وجهها صلاة الغداة و النّاس فى فراشهم فيدخل بياض ذلك النور إلى حجراتهم بالمدينة فتبيض حيطانهم فيعجبون من ذلك فيأتون النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيسألونه عمّار أوا، فيرسلهم إلى منزل فاطمة فيأتون منزلها فيرونها قاعدة فى محرابها تصلّى و النّور يسطع من محرابها و من وجهها فيعلمون أن الّذى رأوه كان من نور فاطمة فاذا انتصف النّهار و ترتّبت للصلاة زهر نور وجها بالصّفرة فتدخل الصّفرة فى حجرات الناس فتصفر ثيابهم و ألوانهم فيأتون النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيسألونه عمّار أوا، فيرسلهم إلى منزل فاطمة عليها السلام فيرونها قائمة في محرابها و ظهر نور وجهها صلوات اللّه عليها و على أبيها و بعلها و بنيها بالصّفرة، فيعلمون أنّ الّذى رأوا كان من نور وجهها.

فاذا كان آخر النّهار و غربت الشمس احمرّ وجه فاطمة عليها السّلام و أشرق وجهها بالحمرة فرحا و شكرا للّه عزّ و جلّ فكان تدخل حمرة وجهها حجرات القوم و تحمرّ حيطانهم فيعجبون ذلك و يأتون النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يسألونه عن ذلك فيرسلهم إلى منزل فاطمة فيرونها جالسة تسبّح اللّه و تمجّده و تحمده و نور وجهها يزهر بالحمرة فيعلمون أنّ الّذى رأوا كان من نور وجه فاطمة.

فلم يزل ذلك النّور في وجهها حتّى ولد الحسين فهو يتقلّب في وجوهنا إلى يوم القيامة في الأئمّة منّا أهل البيت إمام بعد إمام.

إذا عرفت ذلك فلنشرع في شرح كلامه عليه السّلام فأقول: بدء عليه السّلام بالسلام قبل الكلام رعاية لرسم الأدب و مواظبة على النّدب فقال: (السلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتك النازلة في جوارك) أى في البقيع كما روى عن ابن عباس في حديث وفاتها قال: فلما أرادوا أن يدفنوها نودوا من بقعة من البقيع إليّ إليّ فقد رفع تربتها منّى، فنظر فاذا هي بقبر محفور، فحملوا السرير إليها فدفنوها، أو في بيتها و هو المشهور.

روى في البحار من المناقب قال: قال أبو جعفر الطوسي: الأصوب أنّها مدفونة في دارها أو في الرّوضة يؤيّد قوله قول النبّي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنّة، و في البخارى بين بيتى و منبرى، قالوا: حدّ الروضةما بين القبر إلى المنبر إلى الاساطين الّتي تلى صحن المسجد.

و عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر قال: سألت أبا الحسن الرّضا عليه السّلام عن قبر فاطمة، فقال: دفنت في بيتها فلمّا زادت بنو اميّة في المسجد صارت في المسجد و رواه أيضا في الكافي عن عليّ بن محمّد و غيره عن سرى بن زياد عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر عن الرّضا عليه السّلام مثله.

(و السريعة اللحاق بك) واردة في مقام التفجّع و التشكيّ من تواتر المحن و المصائب الموجبة لقصر عمرها و المعدّة لسرعة لحاقها به سلام اللّه عليها و على أبيها.

و روى في البحار من المناقب عن البخارى و مسلم و الحلية و مسند أحمد بن حنبل عن عايشة أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دعا فاطمة في شكواه الّذى قبض فيه فسارّها بشي ء فبكت، ثم دعاها «سارّها ظ» فضحكت، فسألت عن ذلك فقالت: أخبرنى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله سلّم أنّه مقبوض فبكيت، ثمّ أخبرني أنّى أول أهله لحوقا به فضحكت.

و من المناقب من كتاب ابن شاهين قالت امّ سلمة و عايشة: إنّها لمّا سئلت عن بكائها و ضحكها فقالت أخبرنى النّبي صلّى اللّه عليه و آله سلّم أنّه مقبوض فبكيت، ثمّ أخبر أنّ بنيه سيصيبهم بعدى شدّة فبكيت، ثمّ أخبرنى أنّي أوّل أهله لحوقا به.

و قد اختلف الأخبار جدّا في مدّة بقائها بعد أبيها.

قال أبو الفرج في مقاتل الطالبيّين: كانت وفاة فاطمة بعد وفاة النبىّ صلّى اللّه عليه و آله سلّم بمدّة يختلف في مبلغها، فالمكثر يقول: ثمانية أشهر، و المقلّل يقول: أربعين يوما إلّا أنّ الثبت في ذلك ما روى عن أبي جعفر محمّد بن عليّ عليهما السّلام أنّها توفّيت بعده بثلاثة أشهر، حدّثنى بذلك الحسن بن عليّ عن الحرث عن ابن سعد عن الواقدى عن عمرو بن دينار عن أبي جعفر محمّد بن عليّ.

و فى كشف الغمّة و نقلت من كتاب الذّريّة الطاهرة للدّولابي في وفاتها ما نقله عن رجاله قال: لبثت فاطمة عليها السلام بعد النّبي صلّى اللّه عليه و آله سلّم ثلاثة أشهر.

و قال ابن شهاب ستّة أشهر و قال الزّهرى ستّة أشهر و مثله عن عايشة و مثله عن عروة بن الزّبير.

و عن أبى جعفر محمّد بن عليّ عليهما السّلام خمسا و تسعين ليلة فى سنة إحدى عشرة و قال ابن قتيبة في معارفه مأئة يوم و قيل ماتت في سنة إحدى عشرة ليلة الثلثا لثلاث ليال من شهر رمضان المبارك و هي بنت تسع و عشرين سنة أو نحوها.

و فى البحار عن الكفعمي في الثالث من جمادي الاخرة.

و فى الكافي بسنده عن أبي عبيدة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ فاطمة مكثت بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله سلّم خمسة و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على أبيها و كان يأتيها جبرئيل فيحسن عزاها على أبيها و يطيب نفسها و يخبرها عن أبيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها في ذرّيتها، و كان عليّ عليه السّلام يكتب ذلك.

كانت وفاة الصّديقة سنة إحدى عشرة.

قال في البحار بعد نقله الأخبار على كثرة اختلافها: أقول: لا يمكن التطبيق بين أكثر تواريخ الولادة و الوفاة و مدّة عمرها الشّريف، و لا بين تواريخ الوفاة و بين ما مرّ في الخبر الصحيح أنّها عاشت بعد أبيها خمسة و سبعين يوما، إذ لو كان وفاة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله سلّم في الثامن و العشرين من صفر كان على هذا وفاتها في أواسط جمادى الاولى، و لو كان في ثانى عشر ربيع الأوّل كما ترويه العامة كان وفاتها في أواخر جمادى الاولى، و ما رواه أبو الفرج عن الباقر عليه السّلام من كون مكثها بعده ثلاثة أشهر يمكن تطبيقه على ما هو المشهور من كون وفاتها في ثالث جمادي الاخرة هذا.

و أما مدّة عمرها فالأخبار فيه أيضا مختلفة.

ففي الكافى ولدت فاطمة بعد مبعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخمس سنين، و توفّيت و لها ثمان عشرة سنة و خمسة و سبعون يوما، و بقيت بعد أبيها خمسة و سبعين يوما.

و نحوه في البحار من عيون المعجزات للسيد المرتضى قال: روى أنّ فاطمة عليها السّلام توفّت و لها ثمان عشرة سنة و شهران و أقامت بعد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خمسة و سبعين يوما و روى أربعين يوما.

و فى البحار من بعض كتب المناقب القديمة عن سيّد الحفاظ أبي منصور الديلمى باسناده انّ عبد اللّه بن الحسن دخل على هشام بن عبد الملك و عنده الكلبى فقال هشام لعبد اللّه بن الحسن: يا أبا محمّد كم بلغت فاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من السّن فقال: بلغت ثلاثين، فقال للكلبى: ما تقول قال: بلغت خمسا و ثلاثين، فقال هشام لعبد اللّه: ألا تسمع ما يقول الكلبى فقال عبد اللّه: يا أمير المؤمنين سلنى عن امّي فأنا أعلم بها و سل الكلبي عن امّها فهو أعلم بها.

و عن العاصمي باسناده عن محمّد بن عمر قال: توفّيت فاطمة بنت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لثلاث ليال خلون من شهر رمضان و هي بنت تسع و عشرين أو نحوها و قال محمّد بن اسحاق توفّيت و لها ثمان و عشرون سنة و قيل: سبع و عشرون سنة.

و فى رواية أنّها ولدت على رأس سنة إحدى و أربعين من مولد النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيكون سنّها على هذا ثلاثا و عشرين، و الأكثر على أنّها كانت بنت تسع و عشرين أو ثلاثين، و اللّه العالم بحقايق الوقايع.

ثمّ إنّه عليه السّلام بعد السلام على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شرع في اظهار التفجّع و الأسف فقال: (قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبري) قال الشّارح المعتزلي اجلّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن أن يقول عن ابنتك فقال عن صفيّتك و هذا من لطايف عبارته و محاسن كنايته عليه السّلام أقول: و فيه مضافا إلى ذلك الاشارة إلى كونها صفيّة له مختارة عنده كما أنّها كانت صفيّة للّه حسبما عرفت في رواية الامالي المتقدّمة في وجه تسميتها بسيّدة النّساء من أنّ الملائكة يسلّمون عليها و ينادونها بما نادت به الملائكة مريم فيقولون: يا فاطمة إنّ اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين.

و فى البحار من الخصال فيما أوصى به النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى عليّ عليه السّلام يا عليّ إنّ اللّه عزّ و جلّ أشرف على الدّنيا فاختارني منها على رجال العالمين، ثمّ اطلع الثانية فاختارك على رجال العالمين بعدي، ثمّ اطلع الثالثة فاختار الأئمة من ولدك على رجال العالمين بعدك، ثمّ اطلع الرّابعة فاختار فاطمة على نساء العالمين و فيه الاشارة أيضا إلى ما كان له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حقّها من التبجيل و المحبّة و الاعظام ما لم يكن في حقّ غيره حتّى روي عن القرطبي في كتاب إكمال الاكمال أنّ فاطمة «رض» أحبّ بناته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أكرمهنّ عنده و سيّدة نساء الجنّة و كان إذا قدم من سفره بدء بالمسجد فيصلّي ركعتين ثمّ ببيت فاطمة «رض» فيسأل عنها ثمّ يدور على نسائه إكراما لفاطمة و اعتناء بها.

و فى البحار من الامالي بسنده عن عايشة بنت طلحة عن عايشة قالت: ما رأيت أحدا من النّاس أشبه كلاما و حديثا برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من فاطمة كانت إذا دخلت عليه رحّب بها و قبّل يديها و أجلسها في مجلسه، فاذا دخل عليها قامت إليه فرحّبت به و قبّلت يديه، الخبر.

و من المناقب من جامع الترمدي و ابانة العكبري و اخبار فاطمة عن أبى علىّ الصّولي و تاريخ خراسان عن السّلامى مسندا أنّ جميعا التميمي قال: دخلت مع عمّتي على عايشة فقالت لها عمّتي: ما حملك على الخروج على عليّ فقالت عايشة: دعينا فو اللّه ما كان أحد من الرّجال أحبّ إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من عليّ، و لا من النساء أحبّ إليه من فاطمة و قوله (و رقّ عنها تجلّدى) أى ضعف عن فراقها تحملي للجلد و الصبر من عظم الرّزية و شدّة المصيبة.

(إلّا أنّ لي في التأسّي) و الاقتداء (بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعزّ) و هو وارد مورد التسلية لنفسه القدسيّة، فانّه لمّا ذكر عظم وجده في افتقاد الصديقة سلام اللّه عليها و شدّة تأثيره فيه استدرك ذلك بأنّي قد اصبت قبل ذلك بعظيم فراقك و ثقيل مصابك فصبرت عليه مع كونه أعظم رزء و أشدّ تأثيرا فينبغي لي أن أقتدى في الصّبر على تلك المصيبة الحادثة بالصبر على هذه المصيبة الماضية لكونها سهلا عندها.

و بعبارة أوضح فكأنّه يقول: إنّ صفيّتك و ان عظم بفراقها المصاب و قلّ عنها الصبر و التحمل إلّا أنّ فراقك قد كان أعظم و أجلّ، و مصابك أشدّ و أثقل فكما صبرت فى تلك الرّزيّة العظمى فلئن أصبر فى هذه المصيبة كان أولى و أحرى ثمّ أكّد شدّة تأثّره بفراقه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشرح بعض حالاته معه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين موته المفيدة لمزيد اختصاصه به فانّ الاختصاص كلّما كان أزيد كان تأثير الفراق أشدّ فقال (فلقد وسّدتك في ملحودة قبرك) أى اتّخذت لك وسادة في قبرك المعمولة فيها اللّحد و هو كناية عن دفنه له فيها بيده.

(و فاضت بين نحرى و صدري نفسك) و قد مضى تحقيق معنى هذه الفقرة و تفصيل الكلام فيها و في سابقتها في شرح الخطبة المأة و السادسة و التّسعين فليراجع هناك.

و المراد بهاتين الفقرتين حسبما أشرنا إليه إظهار مزيد تفجّعه بمصيبته به صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تجرّعه بغصص الفراق، فانّ أعظم المصائب و أشدّ الالام أن يخرج روح أحبّ الخلق إلى الرّجل و رأسه في صدره و أن يدفنه بيده في قبره.

ثمّ لمّا كان الاسترجاع موجبا للسّلوة و لجبران المصيبة مضافا إلى ما فيه من عظيم الأجر و الاستبشار بالنعمة الدّائمة استرجع و قال: (إنّا للّه و إنّا إليه راجعون) أمّا الاستبشار فلقوله تعالى وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ. الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ و أمّا السّلوة و الأجر العظيم: فلما رواه في الصّافي من مجمع البيان عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من استرجع عند المصيبة جبر اللّه مصيبته و أحسن عقباه، و جعل له خلفا صالحا يرضيه قال: و قال: من اصيب بمصيبة فأحدث استرجاعا و إن تقادم عهدها كتب اللّه له من الأجر مثله يوم أصيب.

و فيه من الكافي عن الباقر عليه السّلام ما من عبد يصاب بمصيبة فيسترجع عند ذكر المصيبة إلّا غفر اللّه له كلّ ذنب فيما بينهما.

و عن الصّادق عليه السّلام من ذكر مصيبة و لو بعد حين فقال: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهمّ أجرني على مصيبتي و اخلف علىّ أفضل منها، كان له من الأجر مثل ما كان له عند أوّل صدمته.

و قوله عليه السّلام (فلقد استرجعت الوديعة و أخذت الرّهينة) استعار عليه السّلام لفظ الوديعة و الرّهينة لتلك النفس الكريمة لأنّ الأرواح كالوديعة و الرّهن في الأبدان أو لأنّ النّساء كالودايع و الرّهاين عند الأزواج يجب عليهم مراقبتهنّ و محافظتهنّ كما يجب على المستودع و المرتهن حفظ الودايع و الرّهاين.

ثمّ ذكر ما ناله من تلك المصيبة فقال: (أمّا حزنى فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد إلى أن يختار اللّه لي دارك الّتي أنت بها مقيم) يريد أنّ حزنه دائم و أنّه يسهر ليله إلى انتقاله إلى الدّار الاخرة و التحاقه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في مجلس القدس و محفل الانس.

و هذا كما قال الشّارح المعتزلي من باب المبالغة الّتي يستعملها الفصحاء و الشّعراء في كلامهم و هو من محاسن البلاغة قال الشاعر:

  • قال لي كيف أنت قلت عليلسهر دائم و حزن طويل

و إنما قلنا: إنه من باب المبالغة لأنه ما سهر منذ ماتت فاطمة عليها السّلام إلى أن قتل و انما أسهر ليلة أو شهرا أو سنة نعم دوام الحزن فهو على حقيقته فانه لم يزل حزينا اذا ذكرت فاطمة عليها السلام عنده.

ثمّ ساق الكلام مساق التشكّى إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من سوء فعل الامة بعده فقال (و ستنبئك ابنتك بتظافر امّتك على هضمها) لا يخفى ما في هذه العبارة من حسن البيان مع بديع الايجاز فانّ التظافر بمادّته التي هى الظفر و هو الفوز على المطلوب يدلّ على أنّ هضمها كان مطلوبا لهم لكنهم لم يكونوا متمكّنين من الفوز به ما دام كونه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حيا بين أظهرهم، فلما وجدوا العرصة خالية من وجوده الشريف فازوا به.

و ان كان مأخوذا من أظفر الصقر الطائر من باب افتعل و تظافر أى أعلق عليه ظفره و أخذه برأسه فيدلّ على أنهم علقوا أظفارهم على هضمها قاصدين بذلك قتلها و إهلاكها.

ثمّ إنّ المعاني الخمسة المذكورة للهضم كلّها مناسبة للمقام.

أما المعنى الأوّل فلأنهم قد تظافروا على رفعها عن محلّها و مقامها الذي كان لها و حطّوها عن مرتبتها المقرّرة و لم يراعوا فى حقّها ما كان لازما عليهم من التبجيل و الاعظام و التعظيم و الاكرام، بل عاملوا معها معاملة الرّعية و السوقة حتى ألجئوها إلى الخروج إلى مجامع الرّجال فى أمر فدك و غيره مثل ساير النسوة البرزة.

و على المعنى الثاني فيكون إشارة إلى ما صدر عنهم من كسر ضلعها و اسقاط جنينها يوم اخراجه عليه السّلام من البيت ملببا للبيعة.

و على الثالث فيكون إشارة إلى اجتماعهم على نقص حقّها المقرّر لها بقوله تعالى: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ.

و مثله المعنى الخامس فيكون إشارة إلى غصب فدك.

و أما المعنى الرّابع فهو أولى بالارادة لشموله جميع مظالمها و ما وقع فى حقّها من الظلم و الجور، فالى اللّه المشتكى من سوء عمل الامة و شنيع فعلهم بالعترة و ما أدرى

  • ما ذا يقولون إذ قال النبيّ لهمما ذا فعلتم و أنتم آخر الامم
  • بعترتى و بأهلى بعد مفتقديمنهم اسارى و منهم ضرّجوا بدم
  • ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكمأن تخلفونى بسوء فى ذوى رحم

(فاحفها السّؤال) أى بالغ في سؤالها و استقص في مسألتها (و استخبرها الحال) أى حالها و حالى بعد ارتحالك و افتقادك.

(هذا) أى تظافر الامّة على الهضم كائن (و) الحال انّه (لم يطل العهد) أى عهدهم بك أو ما عاهدتهم عليه من المودّة في القربى و المواظبة بالثّقلين (و لم يخل منك الذّكر) أى لم يرتفع ذكرك الجميل عن أفواههم.

و محصّله انه لم يطل المدّة من موتك حتى ينسوا وصاياك المتأكدة في حقّ العترة أو يغفلوا من صنايعك العظيمة في حقّهم فيقابلوها بهذا الكفران العظيم.

و لما أراد الوداع ختم كلامه بالسلام كما بدء به جريا على مجارى عادة

الأحباب عند وداع بعضهم لبعض فقال (و السلام عليكما سلام مودّع) محبّ مشتاق مشفق (لا قال و لا سئم) أى لا مبغض لكما و لا ملول من طول صحبتكما و أوضح ذلك بقوله (فان أنصرف) عن زيارتكما (فلا عن ملالة و ان اقم) أى أقمت عند ضريحكما (فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصابرين) بقوله: أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

تذنيب

ينبغي لنا أن نذكر شطرا من الأخبار فيما وقع عليها من الظلم و بكائها و حزنها و شكايتها في مرضها و كيفيّة وفاتها و دفنها صلوات اللّه عليها و لعنة اللّه على غاصبى حقّها و ظالميها فأقول: روى في كشف الغمة عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: البكّاؤون خمسة: آدم، و يعقوب و يوسف، و فاطمة بنت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و علىّ بن الحسين عليهم السّلام.

فأما آدم فبكى على الجنة حتى صار في خدّيه مثل الأودية.

و أما يعقوب فبكى على يوسف حتى ذهب بصره و حتى قيل له: تاللّه تفتؤ تذكر يوسف حتى تكون حرضا أو تكون من الهالكين.

و أما يوسف فبكى على يعقوب حتّى تأذّى به أهل السّجن فقالوا: إمّا أن تبكي بالنهار و تسكت باللّيل، و إمّا أن تبكي اللّيل و تسكت النّهار فصالحهم على واحد منهما.

و أمّا فاطمة فبكت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى تأذي بها أهل المدينة فقالوا لها قد آذيتنا بكثرة بكائك فكانت تخرج إلى مقابر الشهداء فتبكى حتّى تقضى حاجتها و تنصرف.

و أمّا عليّ بن الحسين فبكى على الحسين عليه السّلام عشرين سنة أو أربعين و ما وضع بين يديه طعام قطّ إلّا بكى حتّى قال له عليه السّلام مولى له: جعلت فداك يا ابن رسول اللّه إنّي أخاف عليك أن تكون من الهالكين قال: انّما أشكو بثّى و حزني إلى اللّه و أعلم من اللّه ما لا تعلمون، إنّى لم أذكر مصرع بني فاطمة إلّا خنقتني لذلك العبرة.

و فى البحار من الأمالي عن الدّقاق عن الأسدى عن النخعي عن النوفلي عن البطائي عن أبيه عن ابن جبير عن ابن عباس فى خبر طويل أخبر فيه النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بظلم أهل البيت قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: و أما ابنتى فاطمة فانها سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الاخرين، و هى بضعة منى، و هى نور عينى، و هى ثمرة فؤادى، و هى روحي التي بين جنبى، و هى الحوراء الانسية متى ما قامت فى محرابها بين يدي ربّها جلّ جلاله زهر نورها لملائكة السماء كما يزهر نور الكواكب لأهل الأرض و يقول اللّه عزّ و جلّ لملائكته: يا ملائكتى انظروا إلى أمتى فاطمة سيدة إمائى قائمة بين يدي ترتعد فرائصها من خيفتى و قد أقبلت بقلبها على عبادتى اشهدكم أنى قد امنت شيعتها من النار.

و اني لما رأيتها ذكرت ما يصنع بها بعدي كأنّى بها و قد دخل الذّلّ بيتها و انتهكت حرمتها و غصبت حقها و منعت ارثها و كسر جنبها و اسقطت جنينها و هى تنادى يا محمّداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث، فلا تزال بعدى محزونة مكروبة باكية تتذكّر انقطاع الوحي عن بيتها مرّة و تتذكّر فراقى اخرى و تستوحش إذا جنّها اللّيل لفقد صوتى الذى كانت تستمع إليه إذا تهجّدت بالقرآن، ثمّ ترى نفسها ذليلة بعد أن كانت أيام أبيها عزيزة، فعند ذلك يونسها اللّه تعالى ذكره بالملائكة فنادتها بما نادت به مريم بنت عمران فتقول يا فاطمة إنّ اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين يا فاطمة اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين.

ثمّ يبتدء بها الوجع فتمرض فيبعث اللّه عزّ و جلّ إليها مريم بنت عمران تمرّضها و تونسها فى علّتها فتقول عند ذلك: يا ربّ إنّي قد سئمت الحياة و تبرّمت بأهل الدّنيا فألحقنى بأبى فتكون أوّل من يلحقني من أهل بيتى، فتقدم عليّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة فأقول عند ذلك: اللهمّ العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذلّل من أذلّها، و خلّد فى نارك من ضرب جنبيها حتّى ألقت ولدها فتقول الملائكة عند ذلك: آمين.

و من كتاب دلائل الامامة للطبري بالاسناد عن أبى بصير عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: قبضت فاطمة فى جمادى الاخرة يوم الثلثاء لثلاث خلون منه سنة إحدى عشر من الهجرة، و كان سبب وفاتها أنّ قنفذ مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره فأسقطت محسنا و مرضت من ذلك مرضا شديدا و لم تدع أحدا ممّن أذاها يدخل عليها.

و كان الرّجلان من أصحاب النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سألا أمير المؤمنين أن يشفع لهما إليها فسألها أمير المؤمنين عليه السّلام فلما دخلا عليها قالا لها: كيف أنت يا بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قالت: بخير بحمد اللّه، ثمّ قالت لهما: ما سمعتما النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: فاطمة بضعة منّى من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى اللّه، قالا: بلى، قالت: فو اللّه لقد آذيتمانى، قال: فخرجا من عندها و هى ساخطة عليهما أقول: و قد تقدّم فى المقدّمة الثالثة من مقدّمات الخطبة الثالثة المعروفة بالشقشقية برواية سليم بن قيس الهلالى تفصيل كيفية دخول قنفذ اللعين بيت فاطمة و إحراق بابها و بعض مظالمها، و اورد هنا بعض ما تقدّم من رواية سليم ملخصا و نضيف إليه ما لم يتقدّم هناك بحسب اقتضاء المقام و ما اورده هنا أنقله من المجلد العاشر من البحار على ما لخصّه أيضا فأقول: قال المحدّث العلامة المجلسيّ: وجدت في كتاب سليم بن قيس الهلالي برواية أبان بن أبي عياش عنه عن سلمان و عبد اللّه بن العبّاس قالا: توفّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم توفّى فلم يوضع في حفرته حتّى نكث النّاس و ارتدّوا و أجمعوا على الخلاف و اشتغل علىّ عليه السّلام برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتّى فرغ من غسله و تكفينه و تحنيطه و وضعه في حفرته، ثمّ أقبل على تأليف القرآن و شغل عنهم بوصيّة رسول اللّه فقال عمر لأبي بكر: يا هذا إنّ النّاس أجمعين قد بايعوك ما خلا هذا الرّجل و أهل بيته فابعث إليه، فبعث إليه ابن عمّ لعمر يقال له: قنفذ، فقال: يا قنفذ انطلق إلى عليّ فقل له أجب خليفة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فبعثا مرارا و أبى عليّ عليه السّلام أن يأتيهم فوثب عمر غضبانا و نادى خالد بن الوليد و قنفذا فأمرهم أن يحملا حطبا و نارا

ثم أقبل حتّى انتهى إلى باب عليّ عليه السّلام و فاطمة عليها السلام قاعدة خلف الباب قد عصبت رأسها و نحل جسمها في وفاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فأقبل عمر حتّى ضرب الباب ثمّ نادى يا ابن أبي طالب افتح الباب. فقالت فاطمة عليها السلام خلف الباب: يا عمر ما لنا و لك لا تدعنا و ما نحن فيه، قال: افتحى الباب و إلّا أحرقنا عليكم، فقالت يا عمر، أما تتّقي اللّه تدخل على بيتى و تهجم على دارى بغير اذني فأبي أن ينصرف.

ثمّ دعا عمر بالنار فأضرمها في الباب فأحرق الباب ثمّ دفعه عمر فدخل فاستقبلته فاطمة و صاحت يا أبتاه يا رسول اللّه، فرفع عمر السّيف و هو في غمده فوجى به جنبها فصرخت يا أبتاه، فرفع السّوط فضرب به ذراعها و نادت يا رسول اللّه بئس ما خلفك أبو بكر و عمر.

فوثب علىّ بن أبي طالب عليه السّلام فأخذ بتلابيب عمر فصرعه و وجى أنفه و رقبته و همّ بقتله فذكر قول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما أوصاه به من الصبر و الطّاعة فقال: و الذي أكرم محمّدا بالنّبوة يا ابن صحاك لو لا كتاب من اللّه سبق لعلمت أنّك لا تدخل بيتي فأرسل عمر يستغيث فأقبل النّاس حتّى دخلوا الدّار فكاثروه و ألقوا في عنقه حبلا فحالت بينهم و بينه فاطمة عند باب البيت فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حين ماتت و أن في عضدها كمثل الدّملج من ضربته لعنه اللّه، فألجأها إلى عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعها من جنبها فألقت جنينا من بطنها، فلم تزل صاحبة فراش حتى ماتت صلّى اللّه عليها من ذلك شهيدة- و ساق الحديث إلى أن قال- قال ابن عباس: ثمّ إنّ فاطمة بلغها أنّ أبا بكر قبض فدكا فخرجت في نساء بني هاشم حتى دخلت على أبي بكر فقال: يا أبا بكر أ تريد أن تأخذ منى أرضا جعلها لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فدعا أبو بكر بدواة ليكتب به لها فدخل عمر لعنه اللّه فقال: يا خليفة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا تكتب لها حتى تقيم البينة بما تدّعى، فقالت فاطمة: عليّ و امّ أيمن يشهدان بذلك فقال عمر: لا نقبل شهادة امرأة أعجميّة لا تفصح و أما عليّ فيجرّ النار إلى قرصته، فرجعت فاطمة عليها السّلام مغتاظة فمرضت و كان عليّ عليه السّلام يصلّى في المسجد الصلوات الخمس، فلمّا صلّى قال له أبو بكر و عمركيف بنت رسول اللّه إلى أن ثقلت فسألا عنها و قالا و قد كان بيننا و بينها ما قد علمت فان رأيت أن تأذن لنا لنعتذر إليها من ذنبنا، قال: ذاك إليكما، فقام فجلسا في الباب.

فدخل عليّ على فاطمة فقال: أيّتها الحرّة فلان و فلان في الباب يريدان أن يسلّما عليك فما تريدين قالت: البيت بيتك و الحرّة زوجتك و افعل ما تشاء، فقال: سدّى قناعك فسدّت قنّاعها و حوّلت وجهها إلى الحائط، فدخلا و سلّما و قالا ارضي عنا رضي اللّه عنك، فقالت: ما دعا إلى هذا فقالا اعترفنا بالاساءة و رجونا أن تعفى عنا، فقالت إن كنتما صادقين فأخبرانى عما أسألكما عنه فانى لا أسألكما عن أمر إلّا و أنا عارفة بأنكما تعلمانه، فان صدقتما علمت أنكما صادقان فى مجيئكما قالا: سل عما بدا لك، قالت: نشدتكما باللّه هل سمعتما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: فاطمة بضعة منى فمن آذاها فقد آذانى قالا: نعم، قال: فرفعت يدها إلى السماء فقالت: اللهم إنهما قد اذيانى فأنا أشكوهما إليك و إلى رسولك لا و اللّه لا أرضى عنكما أبدا حتى ألقى أبي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اخبره بما صنعتما فيكون هو الحاكم فيكما قال: فعند ذلك دعى أبو بكر بالويل و الثبور و جزع جزعا شديدا فقال عمر له: تجزع يا خليفة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من قول امرأة.

قال: فبقيت فاطمة بعد وفاة أبيها أربعين ليلة فلما اشتدّ بها الأمر دعت عليها السّلام عليا و قالت: يا ابن عمّ ما أرانى إلّا لما بى و إنى اوصيك أن تتزوّج بامامة بنت اختى زينب يكون لولدي مثلى، و اتّخذ لى نعشا فانّى رأيت الملائكة يصفونه لى، و أن لا يشهد أحد من أعداء اللّه جنازتى و لا دفنى و لا الصلاة عليّ.

قال ابن عباس: فقبضت فاطمة عليها السلام من يومها، فارتجّت المدينة بالبكاء من الرّجال و النساء، و دهش الناس كيوم قبض فيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فأقبل أبو بكر و عمر يعزّيان عليا عليه السّلام و يقولان له: يا أبا الحسن لا تسبقنا بالصلاة على ابنة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

فلما كان الليل دعا علىّ عليه السّلام العباس و الفضل و المقداد و سلمان و أبا ذر و عمارا فقدّم العباس و صلّى عليها و دفنوها ليلا.

فلما أصبح الناس أقبل أبو بكر و عمر و الناس يريدون الصلاة على فاطمة عليها السّلام فقال المقداد: قد دفنّا فاطمة البارحة، فالتفت عمر إلى أبى بكر فقال: ألم أقل لك إنهم سيفعلون فقال العباس: إنها أوصت أن لا تصلّيا عليها، فقال عمر: لا تتركون يا بنى هاشم حسدكم القديم لنا أبدا إن هذه الضغائن الذي في صدوركم لن تذهب و اللّه لقد هممت أن انبشها فأصلّي عليها، فقال عليّ عليه السّلام: و اللّه لو رمت ذلك يا ابن صهاك لا رجعت إليك يمينك، لئن سللت سيفى لاغمدته دون إزهاق نفسك، فانكسر عمر و سكت و علم أنّ عليا عليه السّلام إذا حلف صدق.

ثمّ قال عليّ عليه السّلام يا عمر أ لست الذى همّ بك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أرسل إلىّ فجئت متقلّدا سيفى ثمّ أقبلت نحوك لأقتلك فأنزل اللّه عزّ و جلّ فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا.

و فى كشف الغمة روى أنها عليها السلام أوصت عليا و أسماء بنت عميس أن يغسلاها.

و عن ابن عباس قال: مرضت فاطمة مرضا شديدا فقالت لأسماء بنت عميس ألا ترين إلى ما بلغت فلا تحملينى على سرير ظاهر فقالت: لا لعمرى و لكن أصنع نعشا كما رأيت يصنع بالحبشة قالت: فأرنيها، فأرسلت إلى جرايد رطبة فقطعت من الأسواق ثمّ جعلت على السرير نعشا و هو أوّل ما كان النعش، فتبسّمت و ما رأيت متبسّمة إلّا يومئذ ثمّ حملناها و دفناها ليلا و صلّى عليها العباس بن عبد المطلب و نزل في حفرتها هو و علىّ و الفضل بن العباس.

و عن أسماء بنت عميس أنّ فاطمة عليها السلام بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قالت انى قد استقبحت ما يصنع بالنساء إنه يطرح على المرأة الثوب فيصفها لمن رأى فقالت أسماء: يا بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إني أريك شيئا رأيته بأرض الحبشة قال: فدعت بجريدة رطبة فحسنتها ثمّ طرحت عليها ثوبا فقالت فاطمة: ما أحسن هذا و أجمله لا تعرف به المرأة من الرجل، قال: قالت فاطمة: فاذا متّ فاغسلينى أنت و لا يدخلنّ علىّ أحد، فلما توفيت فاطمة جاءت عايشة تدخل عليها فقالت أسماء: لا تدخل فكلّمت عايشة أبا بكر فقالت: إن هذه الخثعميّة تحول بيننا و بين ابنة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد جعلت لها مثل هودج العروس، فقالت أسماء: أمرتنى أن لا يدخل عليها أحد و أريتها هذا الذى صنعت و هى حيّة فأمرتنى أن أصنع لها ذلك فقال أبو بكر: اصنعى ما أمرتك، فانصرف و غسلها علىّ و أسماء.

و قيل: قالت فاطمة لأسماء حين توضأت وضوءها للصلاة: هاتى طيبى الذي أ تطيّب به، و هاتي ثيابي الّتي اصلّي فيها، فتوضأت ثمّ وضعت رأسها فقالت لها: اجلسى عند رأسى فاذا جاء وقت الصلاة فأقيمينى فان قمت و إلّا فأرسلى إلى عليّ فلما جاء وقت الصلاة قالت: الصلاة يا بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فاذا هى قد قبضت فجاء عليّ عليه السّلام فقالت له: قد قبضت ابنة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال عليّ: متى قالت: حين أرسلت إليك، قال: فأمر أسماء فغسلتها و أمر الحسن و الحسين يدخلان الماء، و دفنها ليلا و سوّى قبرها فعوتب على ذلك فقال: بذلك أمرتنى.

و في البحار من مناقب ابن شهر آشوب عن ابن جبير عن ابن عباس قال: أوصت فاطمة عليها السلام أن لا يعلم إذا ماتت أبو بكر و لا عمر، و لا يصلّيا عليها قال: فدفنها عليّ ليلا و لم يعلمهما بذلك.

و عن الأصبغ بن نباتة أنّه سأل أمير المؤمنين عليه السّلام عن دفنها ليلا، فقال: إنّها كانت ساخطة على قوم كرهت حضورهم جنازتها و حرام على من يتولّاهم أن يصلّي على أحد من ولدها.

و روى أنّه عليه السّلام سوّى قبرها مع الأرض مستويا و قالوا سوّى حواليها قبورا مزورة مقدار سبعة حتّى لا يعرف قبر لها.

و روى انّه رشّ أربعين قبرا حتى لا يبين قبرها من غيره من القبور، فيصلّوا عليها.

و فى البحار وجدت في بعض الكتب خبرا في وفاتها عليها السلام فأحببت ايراده و إن لم آخذه من أصل يعوّل عليه.

روى ورقة بن عبد اللّه الازدى قال: خرجت حاجّا إلى بيت اللّه الحرام راجيا لثواب اللّه ربّ العالمين فبينما أنا أطوف و إذا أنا بجارية سمراء مليحة الوجه عذبة الكلام و هى تنادى بفصاحة منطقها و تقول: اللهمّ ربّ الكعبة الحرام و الحفظة الكرام و زمزم و المقام و المشاعر العظام و ربّ محمّد خير الأنام البررة الكرام أن تحشرني مع ساداتى الطّاهرين و أبنائهم الغرّ المحجلين الميامين، ألا فاشهدوا يا جماعة الحجّاج و المعتمرين إنّ مواليّ خيرة الأخيار و صفوة الأبرار الذين علا قدرهم على الأقدار و ارتفع ذكرهم في ساير الأمصار المرتدين بالفخار.

قال ورقة بن عبد اللّه فقلت: يا جارية إني لأظنك من موالي أهل البيت، فقالت أجل قلت: و من أنت من مواليهم قالت: أنا فضّة أمة فاطمة الزّهراء ابنة محمّد المصطفى صلّى اللّه عليها و على أبيها و بعلها و بنيها، فقلت لها: مرحبا بك و أهلا و سهلا فلقد كنت مشتاقا إلى كلامك و منطقك فاريد منك الساعة أن تجيبني من مسألة أسألك فاذا أنت فرغت من الطواف قفى لى عند سوق الطعام حتى آتيك و أنت مثابة مأجورة فافترقنا في الطواف.

فلما فرغت من الطواف و أردت الرجوع إلى منزلي جعلت طريقي على سوق الطعام و إذا بها جالسة في معزل عن الناس، فأقبلت إليها و اعتزلت بها و أهديت إليها هدية و لم أعتقد أنها صدقة ثمّ قلت لها: يا فضّة أخبريني عن مولاتك فاطمة الزّهراء عليها السلام و ما الذي رأيت منها عند وفاتها بعد موت أبيها محمّد صلّى اللّه عليه و آله سلّم.

قال ورقة: فلما سمعت كلامي تغرغرت عيناه بالدّموع ثمّ انتحبت نادبة و قالت: يا ورقة بن عبد اللّه هيّجت عليّ حزنا ساكنا و أشجانا في فؤادى كانت كامنة فاسمع الان ما شاهدت منها.

اعلم أنه لما قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افتجع له الصغير و الكبير و كثر عليه البكاء و قلّ العزاء و عظم رزؤه على الأقرباء و الأصحاب و الأولياء و الأحباب و الغرباء و الأنساب، و لم تلق إلّا كلّ باك و باكية و نادب و نادبة، و لم يكن في أهل الأرض و الأصحاب و الأقرباء أشدّ حزنا و أعظم بكاء و انتحابا من مولاتي فاطمة الزهراء، و كان حزنها يتجدّد و يزيد، و بكاؤها يشتدّ فجلست سبعة أيام لا يهدى لها أنين و لا يسكن منها حنين، و كلّ يوم جاء كان بكاؤها أكثر من اليوم الأول.

فلما كان في اليوم الثامن أبدت ما كتمت من الحزن فلم تطق صبرا إذ خرجت و صرخت فكأنها من فم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنطق، فتبادرت النسوان و خرجت الولايد و الولدان، و ضجّ الناس بالبكاء و النحيب، و جاء الناس من كلّ مكان، و اطفيت المصابيح لكيلا تتبيّن صفحات النساء، و خيّل إلى النسوان أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد قام من قبره، و صار الناس في دهشة و حيرة لما قد رهقهم، و هى تنادى و تندب أباه وا أبتاه وا صفيّاه وا محمّداه وا أبا القاسماه و اربيع الأرامل و اليتامى اه من للقبلة و المصلّى، و من لابنتك الوالهة الثكلى.

ثمّ أقبلت تعثر في أذيالها و هى لا تبصر شيئا من عبرتها و من تواتر دمعتها حتى دنت من قبر أبيها محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلمّا نظرت إلى الحجرة وقع طرفها على المأذنة فقصر خطاها و دام نحيبها و بكاها إلى أن اغمى عليها، فتبادرت النسوان إليها فنضحن الماء عليها و على صدرها و جبينها حتّى أفاقت و هى تقول: رفعت قوّتي، و خانني جلدى، و شمت بي عدوّي، و الكمد قاتلي، يا أبتاه بقيت و الهة وحيدة و حيرانة فريدة فقد انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغّص عيشي، و تكدّر دهري، فما أجد يا أبتاه بعدك أنيسا لوحشتي، و لا رادا لدمعتي و لا معينا لضعفي، فقد فنى بعدك محكم التنزيل، و مهبط جبرئيل، و محلّ ميكائيل انقلبت بعدك يا أبتاه الأسباب، و تغلّقت دوني الأبواب، فأنا للدّنيا بعدك قالية، و عليك ما ترددت أنفاسي باكية، لا ينفد شوقي إليك، و لا حزني عليك.

ثمّ نادت: يا أبتاه و البّاه ثمّ قالت:

  • إنّ حزني عليك حزن جديدو فؤادى و اللّه صبّ عنيد
  • كلّ يوم يزيد فيه شجونيوا كتئا بي عليك ليس يبيد
  • جلّ خطبى فبان عنّي عزائيفبكائي كلّ وقت جديد
  • إنّ قلبا عليك يألف صبراأو عزاء فانّه لجليد

ثمّ نادت: يا أبتاه انقطعت بك الدّنيا بأنوارها، و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهرة فقد اسودّ نهارها، فكان يحكي حنادسها رطبها و يابسها، يا أبتاه لا زالت آسفة عليك إلى التّلاق، يا أبتاه زال غمصى منذ حقّ الفراق، يا أبتاه من للأرامل و المساكين، و من للأمّة إلى يوم الدّين، يا أبتاه أمسينا بعدك من المستضعفين، يا أبتاه أصبحت النّاس عنّا معرضين، و لقد كنّا بك معظّمين في النّاس غير مستضعفين فأىّ دمعة لفراقك لا تنهمل، و أيّ حزن بعدك عليك لا يتّصل، و أىّ جفن بعدك بالنّوم يكتحل، و أنت ربيع الدين، و نور النبيين، فكيف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور، و الأرض كيف لم تتزلزل، رميت يا أبتاه بالخطب الجليل، و لم يكن الرزيّة بالقليل، و طرقت يا أبتاه بالمصاب العظيم، و بالفادح المهول، بكتك يا أبتاه الأملاك، و وقفت الأفلاك فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، و الجنّة مشتاقة إليك و إلى دعائك و صلاتك، يا أبتاه ما أعظم ظلمة مجالسك، فوا أسفا عليك إلى أن أقدم عاجلا عليك و اثكل أبو الحسن المؤتمن أبو ولديك الحسن و الحسين و أخوك و وليك و حبيبك و من ربّيته صغيرا و آخيته كبيرا و أحلي أحبابك و أصحابك من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، و الثكل شاملنا، و البكاء قاتلنا، و الأسى لازمنا.

ثمّ زفرت زفرة و أنّت أنّة كادت روحها أن تخرج ثمّ قالت:

  • قلّ صبرى و بان عنّي عزائىبعد فقدى لخاتم الأنبياء
  • عين يا عين اسكبى الدّمع سحّاويك لا تبخلي بفيض الدّماء
  • يا رسول الا له يا خيرة اللّهو كهف الأيتام و الضّعفاء
  • قد بكتك الجبال و الوحش جمعاو الطير و الأرض بعد بكى السماء
  • و بكاك الحجون و الركن والمشعر يا سيدى مع البطحاء
  • و بكاك المحراب و الدّرسللقرآن في الصّبح معلنا و المساء
  • و بكاك الاسلام اذ صار في النّاسغريبا من ساير الغرباء
  • لو ترى المنبر الذي كنت تعلوهعلاه الظلام بعد الضّياء
  • يا إلهى عجّل وفاتي سريعاقد نغصت الحياة يا مولائي

قالت: ثمّ رجعت إلى منزلها و أخذت بالبكاء و العويل ليلها و نهارها و هي لا ترقى دمعتها، و لا تهدى زفرتها.

و اجتمع شيوخ أهل المدينة و اقبلوا إلى أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام فقالوا له يا أبا الحسن إنّ فاطمة تبكى اللّيل و النّهار فلا أحد منّا يتهنأ بالنّوم في اللّيل على فراشنا و لا بالنّهار قرار على أشغالنا و طلب معايشنا، و إنّا نخيّرك أن تسألها إمّا أن تبكى ليلا أو نهارا، فقال حبّا و كرامة.

فأقبل أمير المؤمنين حتّى دخل على فاطمة عليها السّلام و هي لا تفيق من البكاء، و لا ينفع فيها العزاء، فلمّا رأته سكتت هيمنة له فقال لها: يا بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ شيوخ المدينة يسألوني أن أسألك إمّا أن تبكين أباك ليلا و إمّا نهارا فقالت يا أبا الحسن ما أقلّ مكثي بينهم و ما أقرب مغيبتي من بين أظهرهم، فو اللّه لا أسكت ليلا و لا نهارا أو ألحق بأبي رسول اللّه، فقال لها عليّ: افعلي يا بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما بدا لك ثمّ إنّه عليه السّلام بنى لها بيتا في البقيع نازحا من المدينة يسمّى بيت الأحزان و كانت إذا أصبحت قدّمت الحسن و الحسين أمامها و خرجت إلى البقيع باكية فلا تزال بين القبور باكية، فاذا جاء اللّيل أقبل أمير المؤمنين إليها و ساقها بين يديه إلى منزلها.

و لم تزل على ذلك إلى أن مضى لها بعد أبيها سبعة و عشرون يوما و اعتلّت العلّة الّتي توفّيت فيها فبقيت إلى يوم الأربعين و قد صلّى أمير المؤمنين صلاة الظهر و أقبل يريد المنزل إذ استقبلته الجواري باكيات حزينات فقال لهنّ: ما الخبر و ما لى أراكنّ متغيّرات الوجوه و الصّور، فقلن: يا أمير المؤمنين أدرك ابنة عمك الزّهراء و ما نظنّك تدركها.

فأقبل أمير المؤمنين مسرعا حتّى دخل عليها و إذا بها ملقاة على فراشها و هومن قباطى مصر و هى تقبض يمينا و تمدّ شمالا، فألقى الرّداء عن عاتقه و العمامة عن رأسه و حل أزراره.

و أقبل حتّى أخذ رأسها و تركه في حجره و ناداها: يا زهراء، فلم تكلّمه، فنادها: يا بنت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فلم تكلّمه، فناداها: يا بنت من حمل الزّكاة في أطراف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم تكلّمه، فناداها: يا ابنة من صلّى بالملائكة في السّماء مثنى مثنى، فلم تكلّمه فناداها: يا فاطمة كلّميني فأنا ابن عمّك عليّ ابن أبي طالب.

قالت: ففتحت عينيها في وجهه و نظرت إليه و بكت و بكى، و قال: ما الّذي تجدينه فأنا ابن عمّك عليّ بن أبي طالب، فقالت: يا ابن العمّ إنّي أجد الموت الذي لا بدّ منه و لا محيص عنه و أنا أعلم أنّك بعدى لا تصبر على قلّة التزويج، فان أنت تزوّجت امرأة اجعل لها يوما و ليلة و اجعل لأولادي يوما و ليلة، و لا تصح في وجوههما فيصبحان يتيمين غريبين منكسرين فانّهما بالأمس فقد اجدّهما: و اليوم يفقدان امّهما، فالويل لامة تقتلهما و تبغضهما ثمّ أنشأت تقول:

  • ابكنى إن بكيت يا خير هادىو اسبل الدّمع فهو يوم الفراق
  • يا قرين البتول اوصيك بالنّسلفقد أصبحا حليف الاشتياق
  • ابكنى و ابك لليتامى و لاتنس قتيل العدى بطفّ العراق
  • فارقوا فاصبحوا يتامى حيارىيخلف اللّه فهو يوم الفراق

قالت فقال عليّ: من أين لك يا بنت رسول اللّه هذا الخبر و الوحى قد انقطع عنّا فقالت: يا أبا الحسن رقدت السّاعة فرأيت حبيبي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في قصر من الدّرّ الأبيض فلمّا رآني قال: هلمّي إليّ يا بنيّة فانّي إليك مشتاق، فقلت: و اللّه إنّى لأشدّ شوقا منك إلى لقائك، فقال: أنت اللّيلة عندى و هو الصّادق لما وعد و الموفي لما عاهد فاذا أنت قرأت يس فاعلم أنّي قد قضيت نحبى، فغسّلني و لا تكشف عنّي فانّى طاهرة مطهّرة، و ليصلّ عليّ معك من أهلي الأدنى فالأدنى و من رزق اجرى و ادفنّي ليلا في قبري، بهذا أخبرني حبيبي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

فقال عليّ عليه السّلام و اللّه لقد أخذت في أمرها و غسلتها في قميصها و لم اكشفه عنها فو اللّه لقد كانت ميمونة طاهرة مطهّرة، ثمّ حنّطتها من فضلة حنوط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كفنتها و أدرجتها في أكفانها.

فلمّا هممت أن أعقد الرّداء ناديت يا امّ كلثوم يا زينب يا سكينة يا فضّة يا حسن يا حسين هلمّوا تزوّدوا من امّكم فهذا الفراق و اللّقاء في الجنّة، فأقبل الحسن و الحسين و هما يناديان وا حسرتاه لا ننطفي أبدا من فقد جدّنا محمّد المصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امّنا فاطمة الزّهراء، يا امّ الحسن يا امّ الحسين إذا لقيت جدّنا محمّد المصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاقرئيه منّا السّلام و قولى له: إنّا قد بقينا بعدك يتيمين في دار الدّنيا.

فقال أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام: إنى اشهد اللّه أنّها قد حنّت و أنّت و مدّت يديها و ضمّتهما إلى صدرها مليا و إذا بهاتف من السماء ينادى يا أبا الحسن ارفعهما عنها فلقد أبكيا و اللّه ملائكة السماوات، فقد اشتاق الحبيب إلى المحبوب.

قال: فرفعتهما من صدرها و جعلت أعقد الرداء و أنا انشد بهذه الأبيات:

  • فراقك أعظم الأشياء عندىو فقدك فاطم أدهى الثكول
  • سأبكى حسرة و أنوح شجواعلى خلّ مضى أسنا سبيل

ثمّ حملها على يده و أقبل بها إلى قبر أبيها و نادى: السلام عليك يا رسول اللّه، السلام عليك يا حبيب اللّه، السلام عليك يا نور اللّه السلام عليك يا صفوة اللّه منّي السلام عليك و التحية منّي واصلة إليك و لديك، و من ابنتك النازلة عليك بفنائك، و إنّ الوديعة قد استردّت، و الرهينة قد اخذت، فوا حزناه على الرّسول، ثمّ من بعده على البتول، و لقد اسودّت عليّ الغبراء، و بعدت عنّي الخضراء، فوا حزناه ثمّ وا أسفاه.

ثمّ عدل بها على الرّوضة فصلّى عليها في أهله و أصحابه و مواليه و أحبّائه و طائفة من المهاجرين و الأنصار، فلما واراها و ألحدها في لحدها أنشأ بهذه الأبيات يقوله:

  • أرى علل الدّنيا عليّ كثيرةو صاحبها حتى الممات عليل
  • لكل اجتماع من خليلين فرقةو إنّ بقائي عندكم لقليل
  • و انّ افتقادى فاطما بعد أحمددليل على أن لا يدوم خليل

أقول: و في الدّيوان المنسوب إليه عليه الصلاة و السلام أنه أنشد عند وفاة فاطمة صلوات اللّه و سلامه عليها بهذه الأبيات:

  • ألا هل إلى طول الحيات سبيلو أنّى و هذا الموت ليس يحول
  • و إنّي و إن أصبحت بالموت موقنافلا أمل من دون ذاك طويل
  • و للدّهر ألوان تروح و تغتديو إنّ نفوسا بينهنّ تسيل
  • و منزل حقّ لا معرّج دونهلكلّ امرء منها إليه سبيل
  • قطعت بأيّام التعزّز ذكرهو كلّ عزيز ما هناك ذليل
  • أرى علل الدّنيا علىّ كثيرةو صاحبها حتّى الممات عليل
  • و انّى لمشتاق إلى من أحبّهفهل لي إلى من قد هويت سبيل
  • و انّى و إن شطت بي الدّهر نازحاو قد مات قبلي بالفراق جميل
  • فقد قال في الأمثال في البين قائلأضرّ به يوم الفراق رحيل
  • لكلّ اجتماع من خليلين فرقةو كلّ الذي دون الفراق قليل
  • و انّ افتقادي فاطما بعد أحمددليل على أن لا يدوم خليل
  • و كيف هناك العيش من بعد فقدهملعمرك شي ء ما إليه سبيل
  • سيعرض عن ذكرى و تنسى مودّتيو يظهر بعدى للخليل عديل
  • و ليس خليلي بالملول و لا الذىإذا غبت يرضاه سواى بديل
  • و لكن خليلي من يدوم وصالهو يحفظ سرّى قلبه و دخيل
  • إذا انقطعت يوما من العيش مدّتيفانّ بكاء الباكيات قليل
  • يريد الفتى أن لا يموت حبيبهو ليس إلى ما يبتغيه سبيل
  • و ليس جليلا رزء مال و فقدهو لكنّ رزء الأكرمين جليل
  • لذلك جنبي لا يواتيه مضجعو في القلب من حرّ الفراق غليل

خاتمة

نذكر فيها بعض الأخبار الواردة في كيفيّة مجيئها سلام اللّه عليها إلى المحشر و تظلّمها يوم القيامة و عقاب ظالميها.

و إنّما أوردت هذه الأخبار لأنّ الأخبار السّالفة المتضمّنة لما جرى عليها بعد وفاة أبيها سلام اللّه عليه و عليها من البغي و العدوان و الظلم و الطغيان لا سيّما ما تضمّنت أنينها و حنينها و بكائها و مظلوميّتها و وحدتها و غربتها حالة وفاتها، قد ملأت قلبي قيحا و شحنت صدرى قرحة، و جرّعتني نعب التّهمام أنفاسا، فسرت عند روايتها لا أضبط دمعتى، و لا أملك كمدى و لوعتي، و كانت الدّمعات من عظم مصيبتها جارية، و حرقات القلب مشتعلة.

فأحببت ايراد هذه الأخبار تسلية لبعض همومي و هموم ساير الموالين، لعن اللّه ظالميها و ظالمي بعلها و بنيها فلقد أوغلوا في العداوة و الطغيان، و بالغوا في التعدية و العدوان، و شمّروا في استيصال أهل البيت الشّريف بالفعل و اللّسان، و أبانوا عن دناءة أصلهم بقبح فعلهم و فعل الأعوان، و ركبوا مركبا وعرا أجابوا فيه دعوة وليّهم الشّيطان.

فليتهم أخزاهم اللّه إذ لم يكفّوا عن غصب فدك و الخلافة، كفّوا عن إحراق باب بيت العصمة و الطهارة، و ليتهم قنعوا بتلبيب سيّد الأولياء، و أمسكوا عن ضرب السّوط و اسقاط جنين سيّدة النساء.

نعم نسبهم الخبيث و أصلهم الدنىّ قد نفى عنهم الغيرة و المروّة و أقامهم على

دعوى الجاهليّة لأنّ الاناء ينضح بما فيه، و الولد سرّ أبيه.

روى في البحار من تفسير العيّاشي عن أبي بصير قال: يؤتي بجهنم لها سبعة أبواب: الأوّل للظالم و هو زريق، و بابها الثّاني لحبتر، و الباب الثالث للثالث و الباب الرّابع لمعاوية، و الباب الخامس لعبد الملك، و الباب السّادس لعسكر بن هوسر، و الباب السابع لأبي سلامة، فهم أبواب لمن اتّبعهم.

قال المحدّث العلامة المجلسى: عسكر اسم جمل عايشة فيكون كناية عن عايشة و صاحبيها، و يحتمل كناية عن بعض ولاة بني اميّة كأبي سلامة، و يحتمل أن يكون أبو سلامة كناية عن أبي مسلم إشارة إلى من سلّطهم من بني العبّاس.

و من العيّاشي عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه إذا كان يوم القيامة يؤتي بابليس في سبعين غلا و سبعين كبلا ، فينظر الأوّل إلى زفر في عشرين و مأئة كبل و عشرين و مأئة غلّ فينظر إبليس فيقول: من هذا الذى أضعفه اللّه العذاب و أنا أغويت هذا و الخلق جميعا فيقال: هذا زفر، فيقول: بما جدّد له هذا العذب فيقال: ببغيه على عليّ عليه السّلام فيقول له إبليس: ويل لك و ثبور لك أما علمت أنّ اللّه أمرني بالسجود لادم فعصيته و سألته أن يجعل لي سلطانا على محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أهل بيته عليهم السّلام و شيعته فلم يجبني إلى ذلك، و قال إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ و ما عرفتهم حين استثناهم إذ قلت وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ فمنيت به نفسك غرورا.

فيوقف بين يدي الخلايق فيقال له: ما الذى كان منك إلى عليّ و إلى الخلق الذين اتّبعوك على الخلاف فيقول الشّيطان و هو زفر لابليس: أنت أمرتني بذلك فيقول له إبليس: فلم عصيت ربّك و أطعتني فيردّ عليه زفر ما قال اللّه وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ إلى آخر الاية.

قال العلّامة المجلسيّ «قد»: قوله عليه السّلام: فيردّ زفر عليه ظاهر السياق أن يكون قوله: انّ اللّه وعدكم، كلام إبليس فيكون كلام زفر ما ذكر

قبل تلك الاية من قوله وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً و ترك اختصارا.

و من كتاب سليم بن قيس الهلالي عن أبان بن أبي عيّاش عن سليم قال: سمعت سلمان الفارسي يقول: إذا كان يوم القيامة يؤتي إبليس مزموما بزمام من نار و يؤتي بزفر مزموما بزمامين من نار، فينطلق إليه إبليس فيصرخ و يقول: ثكلتك امّك من أنت أنا الذى فتنت الأوّلين و الاخرين و أنا مزموم بزمام واحد و أنت مزموم بزمامين، فيقول: أنا الذى امرت فاطعت و أمر اللّه فعصى.

و فى عقاب الأعمال عن حنان بن سدير قال: حدثني رجل من أصحاب أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سمعته يقول: إنّ أشدّ النّاس عذابا يوم القيامة لسبعة نفر: أوّلهم ابن آدم الذى قتل أخاه، و نمرود الذى حاجّ إبراهيم في ربّه، و اثنان في بني إسرائيل هوّدا قومهما و نصّراهما، و فرعون الذى قال: أنا ربّكم الأعلى، و اثنان من هذه الامّة أحدهما شرّهما في تابوت من قوارير تحت الفلق في بحار من نار.

و فيه عن أبي الجارود قال: قلت لأبي جعفر عليه السّلام «أخبرنى ظ» بأوّل من يدخل النّار قال: إبليس، و رجل عن يمينه، و رجل عن يساره.

و فيه عن إسحاق بن عمّار الصّيرفي عن أبي الحسن الماضي عليه السّلام قال: قلت جعلت فداك حدّثني فيهما بحديث فقد سمعت عن أبيك فيهما أحاديث عدّة، قال فقال لي: يا إسحاق الأوّل بمنزلة العجل، و الثّاني بمنزلة السّامري.

قال: قلت: جعلت فداك زدني فيهما، قال: هما و اللّه هوّدا و نصّرا و مجّسا فلا غفر اللّه ذلك لهما.

قال: قلت: جعلت فداك زدني فيهما، قال، ثلاثة لا ينظر اللّه إليهم و لا يزكّيهم و لهم عذاب أليم، قال: قلت: جعلت فداك فمن هم قال رجل ادّعى إماما من غير اللّه، و آخر طغى في إمام من اللّه، و آخر زعم أنّ لهما نصيبا في الاسلام.

قال: قلت: جعلت فداك زدني فيهما، قال: ما ابالي يا إسحاق محوت المحكم من كتاب، أو جحدت محمّدا النّبوة، أو زعمت أن ليس في السّماء إلها، أوتقدّمت على عليّ بن أبي طالب عليه السّلام.

قال: قلت: جعلت فداك زدني، قال عليه السّلام: إنّ في النّار لواديا يقال له: محيط لو طلع منها شرارة لأحرق من على وجه الأرض و إنّ أهل النّار يتعوّذون أهل ذلك الوادي من حرّ ذلك الجبل و نتنه و قذره و ما أعدّ اللّه فيه لأهله، و انّ في ذلك الجبل لشعبا يتعوّذ جميع أهل ذلك الجبل من حرّ ذلك الشّعب و نتنه و قذره و ما أعدّ اللّه فيه لأهله، و إنّ في ذلك الشّعب لقليبا يتعوّذ «أهل ظ» ذلك الشّعب من حرّ ذلك القليب و نتنه و قذره و ما أعدّ اللّه فيه لأهله، و إنّ في ذلك القليب لحيّة يتعوّذ جميع أهل ذلك القليب من خبث تلك الحيّة و نتنها و قذرها و ما أعدّ اللّه عزّ و جلّ في أنيابها من السمّ لأهلها، و إنّ في جوف تلك الحيّة لسبع صناديق فيها خمسة من الامم السّالفة و اثنان من هذه الامّة.

قال: قلت: جعلت فداك و من الخمسة و من الاثنان قال: أمّا الخمسة فقابيل الّذي قتل هابيل، و نمرود الّذى حاجّ إبراهيم في ربّه قال أنا احيى و اميت و فرعون الذى قال أنا ربّكم الأعلى، و يهود الذى هوّد اليهود، و يولس الّذى نصّر النّصارى، و من هذه الامة الأعرابيان.

أقول: الأعرابيان أبو بكر و عمر عبّر عنهما بذلك إشارة إلى كفرهما كما قال تعالى: الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً.

و فيه عن أبي خديجة عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: يؤتي يوم القيامة بابليس مع مضلّ هذه الامّة في زمامين غلظهما مثل جبل أحد، فيسحبان على وجوههما فيسدّ بهما باب من أبواب النّار.

و فيه عن شريك يرفعه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إذا كان يوم القيامة جاءت فاطمة في لمة من نسائها فيقال لها: ادخلى الجنّة، فتقول: لا أدخل حتّى أعلم ما صنع بولدى من بعدى، فيقال لها: انظرى في قلب القيامة، فتنظر إلى الحسين عليه السّلام قائما و ليس عليه رأس فتصرخ صرخة و أصرخ لصراخها و تصرخ الملائكة لصراخنا، فيغضب اللّه لنا عند ذلك فيأمر نارا يقال لها هبهب قد أوقد عليها ألف عام حتّى اسودّت لا يدخلها روح أبدا و لا يخرج منها غمّ أبدا، فيقال لها: التقطى قتلة الحسين و حملة القرآن ، فتلقطهم فاذا صاروا في حوصلتها صهلت و صهلوا بها و شهقت و شهقوا بها و زفرت و زفروا بها، فينطقون بألسنة زلقة طلقة: يا ربّنا بما أوجبت النّار لنا قبل عبدة الأوثان فيأتيهم الجواب عن اللّه عزّ و جلّ إنّ من علم ليس كمن لا يعلم.

و فيه عن محمّد بن سنان عن بعض أصحابه عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا كان يوم القيامة نصب لفاطمة قبّة من نور و أقبل الحسين عليه السّلام رأسه على يده، فاذا رأته شهقت شهقة لا يبقى فى الجمع ملك مقرّب و لا نبىّ مرسل و لا عبد مؤمن إلّا بكى لها، فيمثل اللّه عزّ و جلّ رجلا لها في أحسن صورة و هو يخاصم قتلته بلا رأس، فيجمع اللّه قتلته و المجهّزين عليه و من شرك في قتله فيقتلهم حتّى اتى على آخرهم، ثمّ ينشرون فيقتلهم أمير المؤمنين عليه السّلام، ثمّ ينشرون فيقتلهم الحسن عليه السّلام، ثمّ ينشرون فيقتلهم الحسين عليه السّلام، ثمّ ينشرون فلا يبقى من ذرّيتنا أحد إلّا فيقتلهم قتلة، فعند ذلك يكشف اللّه الغيظ و ينسى الحزن، ثمّ قال أبو عبد اللّه عليه السّلام رحم اللّه شيعتنا، شيعتنا و اللّه هم المؤمنون فقد و اللّه شركونا في المصيبة بطول الحزن و الحسرة.

و فى البحار من مجالس الشيخ عن أبان بن عثمان عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا كان يوم القيامة جمع اللّه الأوّلين و الاخرين في صعيد واحد فينادى مناد: غضّوا أبصاركم و نكسّوا رؤوسكم حتّى تجوز فاطمة بنت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الصّراط.

قال: فتغضّ الخلايق أبصارهم فتأتي فاطمة سلام اللّه عليها على نجيب من نجب الجنّة يشيّعها سبعون ألف ملك، فتقف موقفا شريفا من مواقف القيامة، ثمّ تنزل من نجيبها فتأخذ قميص الحسين بن عليّ عليهما الصّلاة و السّلام بيدها مضمخا بدمه، و تقول: يا ربّ هذا قميص ولدي الحسين و قد علمت ما صنع به، فيأتيها النّداء من قبل اللّه عزّ و جلّ: يا فاطمة لك عندي الرّضا، فتقول: يا ربّ انتصر لي عن قاتله، فيأمر اللّه تعالى عنقا من النار فتخرج من جهنّم، فتلتقط قتلة الحسين بن عليّ صلوات اللّه و سلامه عليهما كما يلتقط الطّير الحبّ، ثمّ يعود العنق بهم إلى النّار، فيعذّبون فيها بأنواع العذاب.

ثمّ تركب فاطمة سلام اللّه عليها نجيبها حتّى تدخل الجنّة و معها الملائكة المشيّعون لها و ذرّيتها بين يديها و أولياؤهم من النّاس عن يمينها و شمالها.

أقول: و لقد أجاد من قال مضمنا لمضمون هذه الأخبار:

  • كأنّني بالبتول الطّهر واقفةفي الحشر تشكو إلى الرّحمن باريها
  • تأتي و قد ضمخت ثوب الحسين دمافيض النحور البحارى ويل مجريها
  • تدعو ألا أين مسمومي و يا أسفاعلى ذبيحى و اسرى من ذراريها
  • تقول و احزني بل آه وا حسنيهذا حسيني قتيل في فيا فيها
  • هذا حسيني رضيض الجسم منجدلاتسفى على جسمه العارى سوا فيها
  • آه على جثث بالطف قد قطعترؤوسها و هجير السّيف يصليها
  • آه على جثث فيها القنى لعبتو اركضت ماضيات في تراقيها
  • يا فتية ذبحت في كربلا و ثوتعلى الوجوه عرايا فى صحاريها
  • بنتم فبان لكم سلوان فاطمةو لا عج الوجد بالوجدان يشجيها

ألا لعنة اللّه على القوم الظالمين، و سيعلم الذين ظلموا آل محمّد صلى اللّه عليه و عليهم حقّهم أىّ منقلب ينقلبون.

تكملة

قد أشرنا إلى أنّ هذا الكلام مروىّ في عدّة من اصول معتمدة على اختلاف و زيادة أحببت رواية ما فيها على مجرى عادتنا فأقول: روى ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب الكليني عن أحمد بن مهران و عن أحمد بن إدريس عن محمّد بن عبد الجبّار الشّيباني قال: حدّثني القاسم بن محمّد الرّازى قال: حدّثني عليّ بن محمّد الهرمزاني عن أبي عبد اللّه الحسين بن عليّ عليهما السّلام قال: لمّا قبضت فاطمة سلام اللّه عليها دفنها أمير المؤمنين عليه السّلام سرّا و عفى على موضع قبر ها ثمّ قام فحوّل وجهه إلى قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: السّلام عليك يا رسول اللّه عنّي و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائتة في الثّرى ببقعتك، و المختار اللّه لها سرعة اللّحاق بك، قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبرى، و عفي عن سيّدة نساء العالمين تجلّدى، إلّا أنّ في التّأسّي لي بسنّتك في فرقتك موضع تعزّ فلقد وسّدتك في ملحودة قبرك، و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى، بلى و في كتاب اللّه لي انعم القبول إنّا للّه و إنّا اليه راجعون، قد استرجعت الوديعة و اخذت الرّهينة، و اخلست «اختلست» الزّهراء، فما أقبح الخضراء و الغبراء يا رسول اللّه أمّا حزنى فسرمد و أمّا ليلى فمسهّد، و همّ لا يبرح من قلبى أو يختار اللّه لى دارك الّتى أنت فيها مقيم، كمد مقيّح، و همّ مهيّج، سرعان ما فرق بيننا، و الى اللّه أشكو، و ستنبئك ابنتك بتظافر امّتك على هضمها، فأحفها السؤال، و استخبرها الحال، فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد إلى بثّه سبيلا و ستقول و يحكم اللّه و هو خير الحاكمين سلام مودّع لا قال و لا سئم فان أنصرف فلا عن ملالة، و ان اقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصابرين واه واها و الصبر أيمن و أجمل، و لو لا غلبة المستولين لجعلت المقام و اللّبث لزاما معكوفا، و لأعولت إعوال الثكلى على جليل الرّزية، فبعين اللّه تدفن ابنتك سرّا و تهضم حقّها و تمنع إرثها، و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر، و إلى اللّه يا رسول اللّه المشتكى، و فيك يا رسول اللّه أحسن العزاء، صلّى اللّه عليك، و عليها السلام و الرّضوان.

بيان

«العفو» المحو و الانمحاء و «المختار اللّه» من إضافة الصفة إلى فاعلها و «سرعة اللّحاق» مفعوله أى التي اختار اللّه لها سرعة لحاقها بك.

قوله «و فى كتاب اللّه لى أنعم القبول» أى فيه ما يصير سببا لقبول المصائب أحسن القبول و أطيبه و «أخلسته» و اختلسته استلبته، و الخلسة ما يؤخذ سلبا و مكابرة.

قوله «و كمد مقيّح» الكمد محرّكة و بالفتح الحزن الشّديد و مرض القلب

و المقيّح بتشديد الياء من القيح أى حزني حزن شديد يورث في القلب قيحا و «سرعان» اسم فعل مبنيّ على الفتح بمعنى سرع و قرب مع تعجّب أى ما أسرع ما فرق و «ما» كناية عن الموت و «ستنبئك» من باب الافعال و التّفعيل من النبأ و هو الخبر و «الغليل» حرارة الجوف و «اعتلجت» الأمواج التطمت.

و قوله «سلام مودّع» منصوب على المصدر محذوف العامل مطردا و قوله «واه واها» و في بعض النّسخ واها واها يقال: واها لك و يترك تنوينه كلمة تعجّب من طيب شي ء و كلمة ملهف و التكرير للتّأكيد كما قال الشّاعر:

  • واها لريّا ثمّ واها واهاهى المنا لو أنّنا نلناها

و «معكوفا» أى محبوسا و «العويل» رفع الصّوت بالبكاء و الصّياح و قوله «فبعين اللّه» آه أى تدفن ابنتك سرّا بحفظ اللّه أو بحضوره و شهوده «و لم يخلق» من الخلق و هو البالي أى لم يبل و لم يندرس ذكرك و قوله «و فيك» أى في اطاعة أمرك «أحسن العزاء» و فى البحار من المجالس و أمالي المفيد عن الصّدوق عن أبيه عن أحمد ابن إدريس عن محمّد بن عبد الجبّار عن القاسم بن محمّد الرّازي عن عليّ بن محمّد الهروي عن عليّ بن الحسين عن أبيه الحسين عليه السّلام قال: لمّا مرضت فاطمة بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وصّت إلى عليّ بن أبي طالب أن يكتم أمرها و يخفى خبرها و لا يؤذن أحدا بمرضها، ففعل ذلك و كان يمرّضها بنفسه و تعينه على ذلك أسماء بنت عميس على استسرار بذلك كما وصّت به.

فلمّا حضرتها الوفاة وصّت أمير المؤمنين عليه السّلام أن يتولّي أمرها و يدفنها ليلا و يعفى قبرها. فتولّى ذلك أمير المؤمنين عليه السّلام و دفنها و عفى موضع قبرها، فلما نفض يده من تراب القبر هاج به الحزن فأرسل دموعه على خدّيه و حوّل وجهه إلى قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: السلام عليك يا رسول اللّه، السلام عليك من ابنتك و حبيبتك و قرّة عينك و زائرتك و البائتة في الثرى ببقيعك، المختار اللّه لها سرعة اللحاق بك، قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبرى، و ضعف عن سيدة النساء تجلّدي، إلّا أنّ في التأسّي لي بسنتك و الحزن الذي حلّ بي لفراقك موضع التعزّى، و لقد وسّدتك في ملحود قبرك بعد أن فاضت نفسك على صدرى، و غمضتك بيدي، و تولّيت أمرك بنفسي نعم و في كتاب اللّه أنعم القبول إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، قد استرجعت الوديعة، و أخذت الرّهينة، و اختلست الزّهراء، فما أقبح الخضراء و الغبراء يا رسول اللّه أما حزني فسرمد، و أما ليلي فمسهّد، لا يبرح الحزن من قلبي أو يختار اللّه لي دارك التي فيها أنت مقيم، كمد مقيّح، و حزن مهيّج، سرعان ما فرّق اللّه بيننا، و إلى اللّه أشكو، و ستنبئك ابنتك بتظاهر امتك عليّ و على هضمها حقّها فاستخبرها الحال فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد إلى بثّه سبيلا، و ستقول و يحكم اللّه و هو خير الحاكمين، سلام عليك يا رسول اللّه سلام مودّع، لا سام و لا قال، فان أنصرف فلا عن ملالة و إن اقم فلا عن سوء ظني بما وعد اللّه الصابرين، الصبر أيمن و أجمل و لو لا غلبة المستولين علينا لجعلت المقام عند قبرك لزاما، و التلبّث عنده معكوفا و لأعولت إعوال الثكلى على جليل الرّزية، فبعين اللّه تدفن بنتك سرّا، و يهتضم حقها قهرا و يمنع إرثها جهرا و لم يطل العهد و لم يخلق منك الذكر، فالى اللّه يا رسول اللّه المشتكى، و فيك أجمل العزاء فصلوات اللّه عليها و عليك و رحمة اللّه و بركاته.

و رواه فى كشف الغمة مثل ما رواه السيّد فى المتن إلى قوله: بما وعد اللّه الصابرين، ثمّ قال: و فى رواية اخرى زيادة على قول عليّ عليه السّلام عند موتها: أمّا حزنى فسرمد، و أمّا ليلى فمسهّد، و لا نبرح أو يختار اللّه لى دارك التي أنت فيها مقيم، سرعان ما فرّق بيننا، و إلى اللّه أشكو، و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها حقّها، فأحفها السؤال، و استخبرها الحال، فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد إلى بثّه سبيلا، فستقول و يحكم اللّه و هو خير الحاكمين، و السلام عليكما سلام مودّع، لا قال و لا سئم، فان أنصرف فلا عن ملالة، و إن اقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصابرين، فالصبر أيمن و أجمل، فبعين اللّه تدفن ابنتك صبرا، و تهتضم حقّها، و تمنع إرثها، و لم يبعد العهد، فالى اللّه المشتكى يا رسول اللّه و فيك يا رسول اللّه أحسن العزاء صلوات اللّه عليك و عليها معك.

شرح لاهیجی

و من كلام له (- ع- ) قاله عند دفن سيّدة النّساء فاطمة عليها السّلام كالمناجى به رسول اللّه (- ص- ) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه گفت انكلام را در وقت دفن كردن سيّده زنان فاطمه زهراء عليها السّلام كالمناجى به رسول اللّه (- ص- ) يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلم است كه گفت انكلام را در وقت دفن كردن سيّده زنان فاطمه زهراء عليها السّلم مانند نجوى و راز گوينده بان با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله السّلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و الشّريعة اللّحاق بك قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتك صبرى و رقّ عنها تجلّدى الّا انّ لى فى التّاسّى بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعزّ فلقد و شدتك فى ملحودة قبرك و فاضت بين نحرى و صدرى نفسك انَّا لِلَّهِ وَ انَّا الَيْهِ راجِعُوْنَ يعنى سلام و دعا باد بر تو اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از من و از دختر تو كه وارد شونده است در پهلوى تو و شتابنده است بادراك و ملاقات تو اندك شد اى رسول خدا (- ص- ) از جهة دختر برگزيده تو شكيبائى من و ضعيف گشت از جهة مصيبت او جلدى و چابكى من مگر اين كه بدرستى كه از براى من هست در پيروى بتو در جدائى بزرگ تو و مصيبت سنگين تو محلّ صبر و شكيبائى پس بتحقيق كه گذاردم تو را ببالش در لحد قبر تو و حال آن كه روان بود و ميانه بيخ گلوى من و سينه من نفس تو و روح تو در وقت قبض روح تو و بتحقيق كه ما مملوكيم از براى خدا و بسوى ثواب او راجع خواهيم شد فلقد استرجعت الوديعة و اخذت الرّهينة امّا حزنى فسرمد و امّا ليلى فمسهّد الى ان يختار اللّه لى دارك الّتى انت بها مقيم و ستنبّئك ابنتك فاحفها السّؤال و استخبرها الحال هذا و لم يطل العهد و لم يخل منك الذّكر و السّلام عليكما سلام مودّع لا قال و لا سئم فان انصرف فلا عن ملالة و ان اقم فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصّابرين يعنى ردّ كرده و پس گرفته شد امانت را كه وديعه حيات پيغمبر (- ص- ) باشد و واگرفته شد گروگان و يادگار او كه فاطمه (- ع- ) باشد امّا اندوه من پس دائمى است و امّا شب من پس بى خواب گردانيده شده است تا اين كه اراده كند خداى (- تعالى- ) از براى من سراى بهشتى را كه تو در ان اقامه و سكنى دارى و زود است كه خبر مى دهد تو را دختر تو پس نهايت برسان از او سؤال را و خبر بگير حال مرا كه چه كردند امّت تو در حقّ من اين است ماجرا و حال آن كه طولى نكشيده است زمان رحلت تو و خالى نشده است زمانه از ياد تو و سلام خدا باد بر شما دو بزرگوار مانند سلام كسى كه وداع كند دوست خود را نه اين كه خشم دارنده و ملالت دارنده باشد از ملاقات پس اگر باز گردم از زيارت

شما پس نيست از روى دلتنگى و اگر درنگ كنم در زيارت پس نيست از روى بدگمانى باجرى كه وعده كرده است خداى (- تعالى- ) بان صبر كنندگان را يعنى نيست از روى نارضائى بقضا و نا شكيبائى بلكه از جهة شدّت محبّت است

شرح ابن ابی الحدید

أما قول الرضي رحمه الله عند دفن سيدة النساء- فلأنه

قد تواتر الخبر عنه ص أنه قال فاطمة سيدة نساء العالمين

إما هذا اللفظ بعينه أو لفظ يؤدي هذا

المعنى-

روي أنه قال و قد رآها تبكي عند موته- أ لا ترضين أن تكوني سيدة نساء هذه الأمة

و

روي أنه قال سادات نساء العالمين أربع- خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمد- و آسية بنت مزاحم و مريم بنت عمران

- . قوله ع و سريعة اللحاق بك-

جاء في الحديث أنه رآها تبكي عند موته فأسر إليها- أنت أسرع أهلي لحوقا بي فضحكت

- . قوله عن صفيتك أجله ص عن أن يقول عن ابنتك- فقال صفيتك و هذا من لطيف عبارته و محاسن كنايته- يقول ع ضعف جلدي و صبري عن فراقها- لكني أتأسى بفراقي لك فأقول- كل عظيم بعد فراقك جلل- و كل خطب بعد موتك يسير- . ثم ذكر حاله معه وقت انتقاله ص إلى جوار ربه- فقال لقد وسدتك في ملحودة قبرك- أي في الجهة المشقوقة من قبرك- و اللحد الشق في جانب القبر- و جاء بضم اللام في لغة غير مشهورة- . قال و فاضت بين نحري و صدري نفسك- يروى أنه ص قذف دما يسيرا وقت موته- و من قال بهذا القول زعم أن مرضه كان ذات الجنب- و أن القرحة التي كانت في الغشاء المستبطن للأضلاع- انفجرت في تلك الحال- و كانت فيها نفسه ص- و ذهب قوم إلى أن مرضه إنما كان الحمى و السرسام الحار- و أن أهل داره ظنوا أن به ذات الجنب- فلدوه و هو مغمى عليه- و كانت العرب تداوي باللدود من به ذات الجنب- فلما أفاق علم أنهم قد لدوه فقال- لم يكن الله ليسلطها علي لدوا كل من في الدار- فجعل بعضهم يلد بعضا- .

و احتج الذاهبون إلى أن مرضه كان ذات الجنب- بما روي من انتصابه و تعذر الاضطجاع و النوم عليه-

قال سلمان الفارسي دخلت عليه صبيحة يوم قبل اليوم الذي مات فيه- فقال لي يا سلمان- أ لا تسأل عما كابدته الليلة من الألم و السهر أنا و علي- فقلت يا رسول الله أ لا أسهر الليلة معك بدله- فقال لا هو أحق بذلك منك

- . و زعم آخرون- أن مرضه كان أثرا لأكلة السم التي أكلها ع- و احتجوا

بقوله ص ما زالت أكلة خيبر تعاودني- فهذا أوان قطعت أبهري

- . و من لم يذهب إلى ذات الجنب فأولوا قول علي ع- فاضت بين نحري و صدري نفسك- فقالوا أراد بذلك آخر الأنفاس التي يخرجها الميت- و لا يستطيع إدخال الهواء إلى الرئة عوضا عنها- و لا بد لكل ميت من نفخة تكون آخر حركاته- . و يقول قوم إنها الروح و عبر علي ع عنها بالنفس- لما كانت العرب لا ترى بين الروح و النفس فرقا- . و اعلم أن الأخبار مختلفة في هذا المعنى- فقد

روى كثير من المحدثين عن عائشة أنها قالت توفي رسول الله ص بين سحري و نحري

- . و روى كثير منهم هذا اللفظ عن علي ع أنه قال عن نفسه- و

قال في رواية أخرى ففاضت نفسه في يدي فأمررتها على وجهي

و الله أعلم بحقيقة هذه الحال- و لا يبعد عندي أن يصدق الخبران معا- بأن يكون رسول الله ص وقت الوفاة- مستندا إلى علي و عائشة جميعا- فقد وقع الاتفاق على أنه مات و هو حاضر لموته- و هو الذي كان يقلبه بعد موته- و هو الذي كان يعلله ليالي مرضه- فيجوز أن يكون مستندا إلى زوجته و ابن عمه- و مثل هذا لا يبعد وقوعه في زماننا هذا- فكيف في ذلك الزمان- الذي كان النساء فيه و الرجال مختلطين- لا يستتر البعض عن البعض- . فإن قلت فكيف تعمل بآية الحجاب- و ما صح من استتار أزواج رسول الله ص عن الناس بعد نزولها- . قلت قد وقع اتفاق المحدثين كلهم- على أن العباس كان ملازما للرسول ص- أيام مرضه في بيت عائشة و هذا لا ينكره أحد- فعلى القاعدة التي كان العباس ملازمه ص- كان علي ع ملازمه- و ذلك يكون بأحد الأمرين- إما بأن نساءه لا يستترن من العباس و علي- لكونهما أهل الرجل و جزءا منه- أو لعل النساء كن يختمرن بأخمرتهن- و يخالطن الرجال فلا يرون وجوههن- و ما كانت عائشة وحدها في البيت عند موته- بل كان نساؤه كلهن في البيت- و كانت ابنته فاطمة عند رأسه ص- . فأما حديث مرضه ص و وفاته فقد ذكرناه فيما تقدم- . قوله إنا لله إلى آخره أي عبيده- كما تقول هذا الشي ء لزيد أي يملكه- . ثم عقب الاعتراف بالملكية بالإقرار بالرجعة و البعث- و هذه الكلمة تقال عند المصيبة- كما أدب الله تعالى خلقه و عباده- . و الوديعة و الرهينة عبارة عن فاطمة- و من هذا الموضع أخذ ابن ثوابة الكاتب قوله- عن قطر الندى بنت خمارويه بن أحمد بن طولون- لما حملت من مصر إلى المعتضد أحمد بن طلحة بن المتوكل- و قد وصلت الوديعة سالمة و الله المحمود- و كيف يوصي الناظر بنوره- أم كيف يحض القلب على حفظ سروره- . و أخذ الصابي هذه اللفظة أيضا- فكتب عن عز الدولة بختيار بن بويه- إلى عدة الدولة أبي تغلب بن حمدان- و قد نقل إليه ابنته قد وجهت الوديعة يا سيدي- و إنما تقلب من وطن إلى سكن و من مغرس إلى مغرس- و من مأوى بر و انعطاف إلى مثوى كرامة و ألطاف- . فأما الرهينة فهي المرتهنة- يقال للمذكر هذا رهين عندي على كذا- و للأنثى هذه رهينة عندي على كذا- كأنها ع كانت عنده عوضا من رؤية رسول الله ص- كما تكون الرهينة عوضا عن الأمر الذي أخذت رهينة عليه- . ثم ذكر ع أن حزنه دائم- و أنه يسهر ليله و لا ينام إلى أن يلتحق برسول الله ص- و يجاوره في الدار الآخرة- و هذا من باب المبالغة- كما يبالغ الخطباء و الكتاب و الشعراء في المعاني- لأنه ع ما سهر منذ ماتت فاطمة- و دام سهره إلى أن قتل ع- و إنما سهر ليلة أو شهرا أو سنة- ثم استمر مريره و ارعوى رسنه- فأما الحزن فإنه لم يزل حزينا إذا ذكرت فاطمة- هكذا وردت الرواية عنه- . قوله ع و ستنبئك ابنتك أي ستعلمك- . فأحفها السؤال أي استقص في مسألتها- و استخبرها الحال أحفيت إحفاء في السؤال استقصيت- و كذلك في الحجاج و المنازعة قال الحارث بن حلزة-

  • إن إخواننا الأراقم يغلونعلينا في قيلهم إحفاء

- . و رجل حفي أي مستقص في السؤال- .

و استخبرها الحال أي عن الحال فحذف الجار- كقولك اخترت الرجال زيدا أي من الرجال- أي سلها عما جرى بعدك من الاستبداد- بعقد الأمر دون مشاورتنا- و لا يدل هذا على وجود النص- لأنه يجوز أن تكون الشكوى و التألم من إطراحهم- و ترك إدخالهم في المشاورة- فإن ذلك مما تكرهه النفوس و تتألم منه- و هجا الشاعر قوما فقال-

  • و يقضى الأمر حين تغيب تيمو لا يستأذنون و هم شهود

- . قوله هذا و لم يطل العهد و لم يخلق الذكر- أي لم ينس- . فإن قلت فما هذا الأمر الذي لم ينس و لم يخلق- إن لم يكن هناك نص- . قلت

قوله ص إني مخلف فيكم الثقلين

و

قوله اللهم أدر الحق معه حيث دار

- و أمثال ذلك من النصوص الدالة- على تعظيمه و تبجيله و منزلته في الإسلام- فهو ع كان يريد أن يؤخر عقد البيعة- إلى أن يحضر و يستشار- و يقع الوفاق بينه و بينهم- على أن يكون العقد لواحد من المسلمين بموجبه- إما له أو لأبي بكر أو لغيرهما- و لم يكن ليليق أن يبرم الأمر و هو غير حاضر له- مع جلالته في الإسلام و عظيم أثره- و ما ورد في حقه من وجوب موالاته- و الرجوع إلى قوله و فعله- فهذا هو الذي كان ينقم ع- و منه كان يتألم و يطيل الشكوى و كان ذلك في موضعه- و ما أنكر إلا منكرا- فأما النص فإنه لم يذكره ع و لا احتج به- و لما طال الزمان صفح عن ذلك الاستبداد الذي وقع منهم- و حضر عندهم فبايعهم و زال ما كان في نفسه- .

فإن قلت فهل كان يسوغ لأبي بكر- و قد رأى وثوب الأنصار على الأمر- أن يؤخره إلى أن يخرج ع و يحضر المشورة- . قلت إنه لم يلم أبا بكر بعينه- و إنما تألم من استبداد الصحابة بالأمر- دون حضوره و مشاورته- و يجوز أن يكون أكثر تألمه و عتابه- مصروفا إلى الأنصار الذين فتحوا باب الاستبداد و التغلب

ما رواه أبو حيان في حديث السقيفة

و روى القاضي أبو حامد أحمد- بن بشير المروروذي العامري- فيما حكاه عنه أبو حيان التوحيدي- قال أبو حيان سمرنا عند القاضي أبي حامد ليلة ببغداد- بدار ابن جيشان في شارع الماذيان- فتصرف الحديث بنا كل متصرف- و كان و الله معنا مزيلا مخلطا عزيز الرواية- لطيف الدراية له في كل جو متنفس- و في كل نار مقتبس فجرى حديث السقيفة- و تنازع القوم الخلافة فركب كل منا فنا- و قال قولا و عرض بشي ء و نزع إلى مذهب- فقال أبو حامد هل فيكم من يحفظ رسالة أبي بكر إلى علي- و جواب علي له و مبايعته إياه عقيب تلك الرسالة- فقالت الجماعة لا و الله- فقال هي و الله من درر الحقاق المصونة- و مخبئات الصناديق في الخزائن المحوطة- و منذ حفظتها ما رويتها إلا للمهلبي في وزارته- فكتبها عني في خلوة بيده- و قال لا أعرف في الأرض رسالة أعقل منها و لا أبين- و إنها لتدل على علم و حكم و فصاحة و فقاهة- في دين و دهاء و بعد غور و شدة غوص- . فقال له واحد من القوم أيها القاضي- فلو أتممت المنة علينا بروايتها سمعناها و رويناه عنك- فنحن أوعى لها من المهلبي و أوجب ذماما عليك- . فقال هذه الرسالة رواها عيسى بن دأب- عن صالح بن كيسان عن هشام بن عروة- عن أبيه عروة بن الزبير عن أبي عبيدة بن الجراح- . قال أبو عبيدة- لما استقامت الخلافة لأبي بكر بين المهاجرين و الأنصار- و لحظ بعين الوقار و الهيبة بعد هنة- كاد الشيطان بها يسر فدفع الله شرها و أدحض عسرها- فركد كيدها و تيسر خيرها- و قصم ظهر النفاق و الفسق بين أهلها- بلغ أبا بكر عن علي ع تلكؤ و شماس و تهمهم و نفاس- فكره أن يتمادى الحال و تبدو له العورة- و تنفرج ذات البين- و يصير ذلك دريئة لجاهل مغرور أو عاقل ذي دهاء- أو صاحب سلامة ضعيف القلب خوار العنان- دعاني في خلوة فحضرته و عنده عمر وحده- و كان عمر قبسا له و ظهيرا معه- يستضي ء بناره و يستملي من لسانه- فقال لي يا أبا عبيدة ما أيمن ناصيتك- و أبين الخير بين عارضيك- لقد كنت مع رسول الله ص بالمكان المحوط و المحل المغبوط- و

لقد قال فيك في يوم مشهود أبو عبيدة أمين هذه الأمة

- و طالما أعز الله الإسلام بك- و أصلح ثلمة على يديك- و لم تزل للدين ناصرا و للمؤمنين روحا و لأهلك ركنا- و لإخوانك مردا قد أردتك

لأمر له ما بعده- خطره مخوف و صلاحه معروف- و لئن لم يندمل جرحه بمسبارك و رفقك- و لم تجب حيته برقيتك- لقد وقع اليأس و أعضل البأس- و احتيج بعدك إلى ما هو أمر من ذلك و أعلق- و أعسر منه و أغلق و الله أسأل تمامه بك- و نظامه على يدك فتأت له يا أبا عبيدة- و تلطف فيه و انصح لله و لرسوله- و لهذه العصابة غير آل جهدا و لا قال حمدا- و الله كالئك و ناصرك و هاديك و مبصرك- . امض إلى علي و اخفض جناحك له- و اغضض من صوتك عنده- و اعلم أنه سلالة أبي طالب- و مكانه ممن فقدناه بالأمس مكانه- و قل له البحر مغرقة و البر مفرقة- و الجو أكلف و الليل أغلف و السماء جلواء- و الأرض صلعاء و الصعود متعذر و الهبوط متعسر- و الحق عطوف رءوف و الباطل نسوف عصوف- و العجب مقدحة الشر و الضغن رائد البوار- و التعريض شجار الفتنة و القحة مفتاح العداوة- و الشيطان متكئ على شماله باسط ليمينه- نافج حضنيه لأهله ينتظر الشتات و الفرقة- و يدب بين الأمة بالشحناء و العداوة- عنادا لله و لرسوله و لدينه- يوسوس بالفجور و يدلي بالغرور- و يمني أهل الشرور و يوحي إلى أوليائه بالباطل- دأبا له منذ كان على عهد أبيناآدم- و عادة منه منذ أهانه الله في سالف الدهر- لا ينجى منه إلا بعض الناجذ على الحق- و غض الطرف عن الباطل- و وطء هامة عدو الله و الدين- بالأشد فالأشد و الأجد فالأجد- و إسلام النفس لله فيما حاز رضاه و جنب سخطه- .

و لا بد من قول ينفع- إذ قد أضر السكوت و خيف غبه- و لقد أرشدك من أفاء ضالتك- و صافاك من أحيا مودته لك بعتابك- و أراد الخير بك من آثر البقيا معك- . ما هذا الذي تسول لك نفسك و يدوى به قلبك- و يلتوي عليه رأيك و يتخاوص دونه طرفك- و يستشري به ضغنك و يتراد معه نفسك- و تكثر لأجله صعداؤك- و لا يفيض به لسانك أ عجمة بعد إفصاح- أ لبسا بعد إيضاح أ دينا غير دين الله- أ خلقا غير خلق القرآن أ هديا غير هدي محمد- أ مثلي يمشى له الضراء و يدب له الخمر- أم مثلك يغص عليه الفضاء و يكسف في عينه القمر- ما هذه القعقعة بالشنان و الوعوعة باللسان- إنك لجد عارف باستجابتنا لله و لرسوله- و خروجنا من أوطاننا و أولادنا و أحبتنا- هجرة إلى الله و نصرة لدينه- في زمان أنت منه في كن الصبا و خدر الغرارة غافل- تشبب و تربب لا تعي ما يشاد و يراد- و لا تحصل ما يساق و يقاد- سوى ما أنت جار عليه من أخلاق الصبيان أمثالك- و سجايا الفتيان أشكالك- حتى بلغت إلى غايتك هذه التي إليها أجريت- و عندها حط رحلك غير مجهول القدرو لا مجحود الفضل- و نحن في أثناء ذلك نعاني أحوالا تزيل الرواسي- و نقاسي أهوالا تشيب النواصي خائضين غمارها- راكبين تيارها نتجرع صلبها- و نشرج عيابها و نحكم آساسها و نبرم أمراسها- و العيون تحدج بالحسد و الأنوف تعطس بالكبر- و الصدور تستعر بالغيظ- و الأعناق تتطاول بالفخر و الأسنة تشحذ بالمكر- و الأرض تميد بالخوف- لا ننتظر عند المساء صباحا و لا عند الصباح مساء- و لا ندفع في نحر أمر إلا بعد أن نحسو الموت دونه- و لا نبلغ إلى شي ء إلا بعد تجرع العذاب قبله- و لا نقوم منآدا إلا بعد اليأس من الحياة عنده- فأدين في كل ذلك رسول الله ص بالأب و الأم- و الخال و العم و المال و النشب و السبد و اللبد- و الهلة و البلة بطيب أنفس و قرة أعين- و رحب أعطان و ثبات عزائم و صحة عقول- و طلاقة أوجه و ذلاقة ألسن- هذا إلى خبيئات أسرار و مكنونات أخبار- كنت عنها غافلا- و لو لا سنك لم تك عن شي ء منها ناكلا- كيف و فؤادك مشهوم- و عودك معجوم و غيبك مخبور- و الخير منك كثير فالآن قد بلغ الله بك- و أرهص الخير لك و جعل مرادك بين يديك- فاسمع ما أقول لك و اقبل ما يعود قبوله عليك- و دع التحبس و التعبس لمن لا يضلع لك إذا خطا- و لا يتزحزح عنك إذا عطا فالأمر غض و في النفوس مض- و أنت أديم هذه الأمة فلا تحلم لجاجا- و سيفها العضب فلا تنب اعوجاجا- و ماؤها العذب فلا تحل أجاجا- و الله لقد سألت رسول الله ص عن هذا لمن هو- فقال هو لمن يرغب عنه لا لمن يجاحش عليه- و لمن يتضاءل له لا لمن يشمخ إليه- و هو لمن يقال له هو لك لا لمن يقول هو لي- . و لقد شاورني رسول الله ص في الصهر- فذكر فتيانا من قريش- فقلت له أين أنت من علي فقال إني لأكره لفاطمة ميعة شبابه و حدة سنه- فقلت متى كنفته يدك و رعته عينك- حفت بهما البركة و أسبغت عليهما النعمة- مع كلام كثير خطبت به رغبته فيك- و ما كنت عرفت منك في ذلك حوجاء و لا لوجاء- و لكني قلت ما قلت و أنا أرى مكان غيرك- و أجد رائحة سواك و كنت لك إذ ذاك خيرا منك الآن لي- و لئن كان عرض بك رسول الله ص في هذا الأمر- فقد كنى عن غيرك و إن قال فيك- فما سكت عن سواك و إن اختلج في نفسك شي ء- فهلم فالحكم مرضي و الصواب مسموع و الحق مطاع- . و لقد نقل رسول الله ص إلى ما عند الله- و هو عن هذه العصابة راض و عليها حدب يسره ما سرها- و يكيده ما كادها و يرضيه ما أرضاها- و يسخطه

ما أسخطها- أ لم تعلم أنه لم يدع أحدا من أصحابه و خلطائه- و أقاربه و سجرائه- إلا أبانه بفضيلة و خصه بمزية و أفرده بحالة- لو أصفقت الأمة عليه لأجلها- لكان عنده إيالتها و كفالتها- . أ تظن أنه ع ترك الأمة سدى- بددا عدا مباهل عباهل طلاحى مفتونة بالباطل- ملوية عن الحق لا ذائد و لا رائد- و لا ضابط و لا خابط و لا رابط- و لا سافي و لا واقي و لا حادي و لا هادي- كلا و الله ما اشتاق إلى ربه- و لا سأله المصير إلى رضوانه إلا بعد أن أقام الصوى- و أوضح الهدى و أمن المهالك- و حمى المطارح و المبارك- و إلا بعد أن شدخ يافوخ الشرك بإذن الله- و شرم وجه النفاق لوجه الله- و جدع أنف الفتنة في دين الله- و تفل في عين الشيطان بعون الله- و صدع بمل ء فيه و يده بأمر الله- . و بعد فهؤلاء المهاجرون و الأنصار عندك- و معك في بقعة جامعة و دار واحدة- إن استقادوا لك و أشاروا بك- فأنا واضع يدي في يدك و صائر إلى رأيهم فيك- و إن تكن الأخرى فادخل في صالح ما دخل فيه المسلمون- و كن العون على مصالحهم و الفاتح لمغالقهم- و المرشد لضالهم و الرادع لغاويهم- فقد أمر الله بالتعاون على البر- و أهاب إلى التناصر على الحق- و دعنا نقض هذه الحياة الدنيا بصدور بريئة من الغل- و نلقى الله بقلوب سليمة من الضغن- .

و إنما الناس ثمامة فارفق بهم- و احن عليهم و لن لهم- و لا تسول لك نفسك فرقتهم و اختلاف كلمتهم- و اترك ناجم الشر حصيدا و طائر الحقد واقعا- و باب الفتنة مغلقا لا قال و لا قيل- و لا لوم و لا تعنيف و لا عتاب و لا تثريب- و الله على ما أقول وكيل و بما نحن عليه بصير- . قال أبو عبيدة فلما تهيأت للنهوض- قال لي عمر كن على الباب هنيهة فلي معك ذرو من الكلام- فوقفت و ما أدري ما كان بعدي- إلا أنه لحقني بوجه يندى تهللا- و قال لي قل لعلي الرقاد محلمة- و اللجاج ملحمة و الهوى مقحمة- و ما منا أحد إلا له مقام معلوم- و حق مشاع أو مقسوم و بناء ظاهر أو مكتوم- و إن أكيس الكيسى من منح الشارد تألفا- و قارب البعيد تلطفا و وزن كل أمر بميزانه- و لم يجعل خبره كعيانه و لا قاس فتره بشبره- دينا كان أو دنيا و ضلالا كان أو هدى- و لا خير في علم معتمل في جهل- و لا في معرفة مشوبة بنكر-

  • و لسنا كجلدة رفغ البعيربين العجان و بين الذنب

- . و كل صال فبناره يصلى و كل سيل فإلى قراره يجرى- و ما كان سكوت هذه العصابة إلى هذه الغاية لعي و حصر- و لا كلامها اليوم لفرق أو حذر- فقد جدع الله بمحمد ع أنف كل متكبر- و قصم به ظهر كل جبار و سل لسان كل كذوب- فما ذا بعد الحق إلا الضلال- . ما هذه الخنزوانة التي في فراش رأسك- و ما هذا الشجا المعترض في مدارج أنفاسك- و ما هذه الوحرة التي أكلت شراسيفك- و القذاة التي أعشت ناظرك- و ما هذا الدحس و الدس- اللذان يدلان على ضيق الباع و خور الطباع- و ما هذا الذي لبست بسببه جلد النمر- و اشتملت عليه بالشحناء و النكر- لشد ما استسعيت لها و سريت سرى ابن أنقد إليها- إن العوان لا تعلم الخمرة- ما أحوج الفرعاء إلى فالية- و ما أفقر الصلعاء إلى حالية- و لقد قبض رسول الله ص و الأمر معبد مخيس- ليس لأحد فيه ملمس لم يسير فيك قولا- و لم يستنزل لك قرآنا و لم يجزم في شأنك حكما- لسنا في كسروية كسرى و لا قيصرية قيصر- تأمل إخوان فارس و أبناء الأصفر- قد جعلهم الله جزرا لسيوفنا و دريئة لرماحنا- و مرمى لطعاننا بل نحن في نور نبوة- و ضياء رسالة و ثمرة حكمة و أثر رحمة- و عنوان خطبه 202 نهج البلاغه نعمة و ظل عصمة- بين أمة مهدية بالحق و الصدق- مأمونة على الرتق و الفتق- لها من الله تعالى قلب أبي و ساعد قوي- و يد ناصرة و عين ناظرة- . أ تظن ظنا أن أبا بكر وثب على هذا الأمر- مفتاتا على الأمة خادعا لها و متسلطا عليها- أ تراه امتلخ أحلامها و أزاغ أبصارها- و حل عقودها و أحال عقولها- و استل من صدورها حميتها و انتكث رشاءها- و انتضب ماءها و أضلها عن هداها و ساقها إلى رداها- و جعل نهارها ليلا و وزنها كيلا- و يقظتها رقادا و صلاحها فسادا- إن كان هكذا إن سحره لمبين و إن كيده لمتين- كلا و الله بأي خيل و رجل و بأي سنان و نصل- و بأي منة و قوة و بأي مال و عدة- و بأي أيد و شدة و بأي عشيرة و أسرة- و بأي قدرة و مكنة و بأي تدرع و بسطة- لقد أصبح بما وسمته منيع الرقبة رفيع العتبة- لا و الله لكن سلا عنها فولهت نحوه- و تطامن لها فالتفت به و مال عنها فمالت إليه- و اشمأز دونها فاشتملت عليه- حبوة حباه الله بها و غاية بلغه الله إليها- و نعمة سربله جمالها و يد لله أوجب عليه شكرها- و أمة نظر الله به

لها- و طالما حلقت فوقه في أيام النبي ص- و هو لا يلتفت لفتها و لا يرتصد وقتها- و الله أعلم بخلقه و أرأف بعباده- يختار ما كان لهم الخيرة- و إنك بحيث لا يجهل موضعك من بيت النبوة- و معدن الرسالة و كهف الحكمة- و لا يجحد حقك فيما آتاك ربك من العلم- و منحك من الفقه في الدين هذا إلى مزايا خصصت بها- و فضائل اشتملت عليها- و لكن لك من يزاحمك بمنكب أضخم من منكبك- و قربى أمس من قرباك و سن أعلى من سنك- و شيبة أروع من شيبتك- و سيادة معروفة في الإسلام و الجاهلية- و مواقف ليس لك فيها جمل و لا ناقة- و لا تذكر فيها في مقدمة و لا ساقة- و لا تضرب فيها بذراع و لا إصبع- و لا تعد منها ببازل و لا هبع- . إن أبا بكر كان حبة قلب رسول الله ص و علاقة همه- و عيبة سره و مثوى حزنه و راحة باله و مرمق طرفه- شهرته مغنية عن الدلالة عليه- . و لعمري إنك لأقرب منه إلى رسول الله ص قرابة- و لكنه أقرب منك قربة و القرابة لحم و دم- و القربة روح و نفس و هذا فرق يعرفه المؤمنون- و لذلك صاروا إليه أجمعون- . و مهما شككت فلا تشك في أن يد الله مع الجماعة- و رضوانه لأهل الطاعة- فادخل فيما هو خير لك اليوم و أنفع غدا- و الفظ من فيك ما هو متعلق بلهاتك- و انفث سخيمة صدرك- فإن يكن في الأمد طول و في الأجل فسحة- فستأكله مريئا أو غير مري ء- و ستشربه هنيئا أو غير هني ء- حين لا راد لقولك إلا من كان آيسا منك- و لا تابع لك إلا من كان طامعا فيك- حين يمض إهابك و يفري أديمك و يزري على هديك- هناك تقرع السن من ندم- و تشرب الماء ممزوجا بدم- حين تأسى على ما مضى من عمرك- و انقضى و انقرض من دارج قومك- و تود أن لو سقيت بالكأس التي سقيتها غيرك- و رددت إلى الحال التي كنت تكرهها في أمسك- و لله فينا و فيك أمر هو بالغه- و عاقبة هو المرجو لسرائها و ضرائها- و هو الولي الحميد الغفور الودود- . قال أبو عبيدة فمشيت إلى علي مثبطا متباطئا- كأنما أخطو على أم رأسي فرقا من الفتنة- و إشفاقا على الأمة و حذرا من الفرقة- حتى وصلت إليه في خلاء فأبثثته بثي كله- و برئت إليه منه و دفعته له فلما سمعها و وعاها- و سرت في أوصاله حمياها- قال حلت معلوطة و ولت مخروطة ثم قال- .

  • إحدى لياليك فهيسي هيسيلا تنعمي الليلة بالتعريس

- . يا أبا عبيدة أ هذا كله في أنفس القوم يستنبطونه- و يضطغنون عليه- فقلت لا جواب عندي إنما جئتك قاضيا حق الدين- و راتقا فتق الإسلام و سادا ثلمة الأمة- يعلم الله ذلك من جلجلان قلبي و قرارة نفسي- .

فقال ما كان قعودي في كسر هذا البيت قصدا لخلاف- و لا إنكارا لمعروف و لا زراية على مسلم- بل لما وقذني به رسول الله ص من فراقه- و أودعني من الحزن لفقده- فإني لم أشهد بعده مشهدا إلا جدد علي حزنا- و ذكرني شجنا- و إن الشوق إلى اللحاق به كاف عن الطمع في غيره- و قد عكفت على عهد الله أنظر فيه- و أجمع ما تفرق منه- رجاء ثواب معد لمن أخلص لله عمله- و سلم لعلمه و مشيئته أمره- على أني أعلم أن التظاهر علي واقع- و لي عن الحق الذي سيق إلي دافع- و إذ قد أفعم الوادي لي و حشد النادي علي- فلا مرحبا بما ساء أحدا من المسلمين- و في النفس كلام لو لا سابق قول و سالف عهد- لشفيت غيظي بخنصري و بنصري- و خضت لجته بأخمصي و مفرقي- و لكني ملجم إلى أن ألقى الله تعالى- عنده أحتسب ما نزل بي و أنا غاد إن شاء الله إلى جماعتكم- و مبايع لصاحبكم و صابر على ما ساءني و سركم- ليقضي الله أمرا كان مفعولا- و كان الله على كل شي ء شهيدا- . قال أبو عبيدة فعدت إلى أبي بكر و عمر- فقصصت القول على غره- و لم أترك شيئا من حلوه و مره- ذكرت غدوة إلى المسجد- فلما كان صباح يومئذ وافى علي- فخرق الجماعة إلى أبي بكر و بايعه- و قال خيرا و وصف جميلا و جلس زمينا- و استأذن للقيام و نهض فتبعه عمر إكراما له- و إجلالا لموضعه و استنباطا لما في نفسه- و قام أبو بكر إليه فأخذ بيده- و قال إن عصابة أنت منها يا أبا الحسن لمعصومة- و إن أمة أنت فيها لمرحومة- و لقد أصبحت عزيزا علينا كريما لدينا- نخاف الله إن سخطت و نرجوه إذا رضيت- و لو لا أني شدهت لما أجبت إلى ما دعيت إليه- و لكني خفت الفرقة و استئثار الأنصار بالأمر على قريش- و أعجلت عن حضورك و مشاورتك- و لو كنت حاضرا لبايعتك و لم أعدل بك- و لقد حط الله عن ظهرك ما أثقل كاهلي به- و ما أسعد من ينظر الله إليه بالكفاية- و إنا إليك لمحتاجون و بفضلك عالمون- و إلى رأيك و هديك في جميع الأحوال راغبون- و على حمايتك و حفيظتك معولون- ثم انصرف و تركه مع عمر- .

فالتفت علي إلى عمر فقال يا أبا حفص- و الله ما قعدت عن صاحبك جزعا على ما صار إليه- و لا أتيته خائفا منه و لا أقول ما أقول بعلة- و إني لأعرف مسمى طرفي و مخطي قدمي- و منزع قوسي و موقع سهمي- و لكني تخلفت إعذارا إلى الله- و إلى من يعلم الأمر الذي جعله لي رسول الله- و أتيت فبايعت حفظا للدين- و خوفا من انتشار أمر الله

- . فقال له عمر يا أبا الحسن كفكف من غربك- و نهنه من شرتك و دع العصا بلحائها و الدلو برشائها- فإنا من خلفها و ورائها إن قدحنا أورينا- و إن متحنا أروينا و إن قرحنا أدمينا- و قد سمعت أمثالك التي ألغزت بها صادرة عن صدر دو- و قلب جو- زعمت أنك قعدت في كسر بيتك- لما وقذك به فراق رسول الله- أ فراق رسول الله ص وقذك وحدك و لم يقذ سواك- إن مصابه لأعز و أعظم من ذاك- و إن من حق مصابه ألا تصدع شمل الجماعة- بكلمة لا عصام لها- فإنك لترى الأعراب حول المدينة- لو تداعت علينا في صبح يوم لم نلتق في ممساه- و زعمت أن الشوق إلى اللحاق به كاف عن الطمع في غيره- فمن الشوق إليه نصرة دينه- و موازرة المسلمين عليه و معاونتهم فيه- .

و زعمت أنك مكب على عهد الله تجمع ما تفرق منه- فمن العكوف على عهده النصيحة لعباده- و الرأفة على خلقه- و أن تبذل من نفسك ما يصلحون به و يجتمعون عليه- و زعمت أن التظاهر عليك واقع- أي تظاهر وقع عليك- و أي حق استؤثر به دونك- لقد علمت ما قالت الأنصار أمس سرا و جهرا- و ما تقلبت عليه ظهرا و بطنا فهل ذكرتك أو أشارت بك- أو طلبت رضاها من عندك و هؤلاء المهاجرون- من الذي قال منهم إنك صاحب هذا الأمر- أو أومأ إليك أو همهم بك في نفسه- أ تظن أن الناس ضنوا من أجلك- أو عادوا كفارا زهدا فيك- أو باعوا الله تعالى بهواهم بغضا لك- و لقد جاءني قوم من الأنصار- فقالوا إن عليا ينتظر الإمامة- و يزعم أنه أولى بها من أبي بكر- فأنكرت عليهم و رددت القول في نحورهم- حتى قالوا إنه ينتظر الوحي و يتوكف مناجاة الملك- فقلت ذاك أمر طواه الله بعد محمد ع- . و من أعجب شأنك قولك- لو لا سابق قول لشفيت غيظي بخنصري و بنصري- و هل ترك الدين لأحد أن يشفي غيظه بيده أو لسانه- تلك جاهلية استأصل الله شأفتها- و اقتلع جرثومتها و نور ليلها و غور سيلها- و أبدل منها الروح و الريحان و الهدى و البرهان- . و زعمت أنك ملجم- فلعمري إن من اتقى الله و آثر رضاه و طلب ما عنده- أمسك لسانه و أطبق فاه و غلب عقله و دينه على هواه- . و أما قولك إني لأعرف منزع قوسي- فإذا عرفت منزع قوسك عرفك غيرك مضرب سيفه و مطعن رمحه- و أما ما تزعمه من الأمر الذي جعله رسول الله ص لك- فتخلفت إعذارا إلى الله و إلى العارفة به من المسلمين- فلو عرفه المسلمون لجنحوا إليه و أصفقوا عليه- و ما كان الله ليجمعهم على العمى- و لا ليضربهم بالصبا بعد الهدى- و لو كان لرسول الله ص فيك رأي و عليك عزم- ثم بعثه الله- فرأى اجتماع أمته على أبي بكر لما سفه آراءهم- و لا ضلل أحلامهم و لا آثرك عليهم- و لا أرضاك بسخطهم و لأمرك باتباعهم- و الدخول معهم فيما ارتضوه لدينهم- .

فقال علي مهلا أبا حفص أرشدك الله خفض عليك- ما بذلت ما بذلت و أنا أريد عنه حولا- و إن أخسر الناس صفقة عند الله من استبطن النفاق- و احتضن الشقاق و في الله خلف عن كل فائت- و عوض من كل ذاهب و سلوة عن كل حادث- و عليه التوكل في جميع الحوادث- ارجع أبا حفص إلى مجلسك ناقع القلب مبرود الغليل- فصيح اللسان رحب الصدر متهلل الوجه- فليس وراء ما سمعته مني إلا ما يشد الأزر- و يحبط الوزر و يضع الإصر و يجمع الألفة- و يرفع الكلفة إن شاء الله- فانصرف عمر إلى مجلسه

- . قال أبو عبيدة فلم أسمع و لم أر كلاما- و لا مجلسا كان أصعب من ذلك الكلام و المجلس- . قلت الذي يغلب على ظني- أن هذه المراسلات و المحاورات- و الكلام كله مصنوع موضوع خطبه 202 نهج البلاغه- و أنه من كلام أبي حيان التوحيدي- لأنه بكلامه و مذهبه في الخطابة و البلاغة أشبه- و قد حفظنا كلام عمر و رسائله- و كلام أبي بكر و خطبه- فلم نجدهما يذهبان هذا المذهب- و لا يسلكان هذا السبيل في كلامهما- و هذا كلام عليه أثر التوليد ليس يخفى- و أين أبو بكر و عمر من البديع و صناعة المحدثين- و من تأمل كلام أبي حيان- عرف أن هذا الكلام من ذلك المعدن خرج- و يدل عليه أنه أسنده إلى القاضي أبي حامد المروروذي- و هذه عادته في كتاب البصائر يسند إلى القاضي أبي حامد- كل ما يريد أن يقوله هو من تلقاء نفسه- إذا كان كارها لأن ينسب إليه- و إنما ذكرناه نحن في هذا الكتاب- لأنه و إن كان عندنا موضوع خطبه 202 نهج البلاغها منحولا- فإنه صورة ما جرت عليه حال القوم- فهم و إن لم ينطقوا به بلسان المقال- فقد نطقوا به بلسان الحال- . و مما يوضح لك أنه مصنوع- أن المتكلمين على اختلاف مقالاتهم- من المعتزلة و الشيعة و الأشعرية و أصحاب الحديث- و كل من صنف في علم الكلام و الإمامة- لم يذكر أحد منهم كلمة واحدة من هذه الحكاية- و لقد كان المرتضى رحمه الله- يلتقط من كلام أمير المؤمنين ع اللفظة الشاذة- و الكلمة المفردة الصادرة عنه ع- في معرض التألم و التظلم- فيحتج بها و يعتمد عليها- نحو

قوله ما زلت مظلوما مذ قبض رسول الله حتى يوم الناس هذا

و

قوله لقد ظلمت عدد الحجر و المدر

و

قوله إن لنا حقا إن نعطه نأخذه- و إن نمنعه نركب أعجاز الإبل و إن طال السرى

و

قوله فصبرت و في الحلق شجا و في العين قذى

و

قوله اللهم إني أستعديك على قريش- فإنهم ظلموني حقي و غصبوني إرثي

- . و كان المرتضى إذا ظفر بكلمة من هذه- فكأنما ظفر بملك الدنيا و يودعها كتبه و تصانيفه- فأين كان المرتضى عن هذا الحديث- و هلا ذكر في كتاب الشافي في الإمامة-

كلام أمير المؤمنين ع هذا- و كذلك من قبله من الإمامية كابن النعمان- و بني نوبخت و بني بابويه و غيرهم- و كذلك من جاء بعده من متأخري متكلمي الشيعة- و أصحاب الأخبار و الحديث منهم إلى وقتنا هذا- و أين كان أصحابنا عن كلام أبي بكر و عمر له ع- و هلا ذكره قاضي القضاة في المغني- مع احتوائه على كل ما جرى بينهم- حتى أنه يمكن أن يجمع منه تاريخ كبير مفرد- في أخبار السقيفة- و هلا ذكره من كان قبل قاضي القضاة من مشايخنا و أصحابنا- و من جاء بعده من متكلمينا و رجالنا- و كذلك القول في متكلمي الأشعرية و أصحاب الحديث كابن الباقلاني و غيره- و كان ابن الباقلاني شديدا على الشيعة- عظيم العصبية على أمير المؤمنين ع- فلو ظفر بكلمة من كلام أبي بكر و عمر في هذا الحديث- لملأ الكتب و التصانيف بها و جعلها هجيراه و دأبه- . و الأمر فيما ذكرناه من وضع هذه القصة- ظاهر لمن عنده أدنى ذوق من علم البيان- و معرفة كلام الرجال- و لمن عنده أدنى معرفة بعلم السير و أقل أنس بالتواريخ- .

قوله ع مودع لا قال و لا مبغض و لا سئم- أي لا ملول سئمت من الشي ء أسأم سأما و سآما و سآمة- سئمته إذا مللته و رجل سئوم- . ثم أكد ع هذا المعنى فقال إن انصرفت فلا عن ملالة- و إن أقمت فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرين- أي ليست إقامتي على قبرك و جزعي عليك- إنكارا مني لفضيلة الصبر- و التجلد و التعزي و التأسي- و ما وعد الله به الصابرين من الثواب- بل أنا عالم بذلك و لكن يغلبني بالطبع البشري- . و روي أن فاطمة بنت الحسين ع- ضربت فسطاطا على قبر بعلها الحسن

بن الحسن ع سنة- فلما انقضت السنة قوضت الفسطاط راجعة إلى بيتها- فسمعت هاتفا يقول هل بلغوا ما طلبوا- فأجابه هاتف آخر بل يئسوا فانصرفوا- . و

ذكر أبو العباس محمد بن يزيد المبرد في كتابه الكامل أنه ع تمثل عند قبر فاطمة-

  • ذكرت أبا أروى فبت كأننيبرد الهموم الماضيات وكيل
  • لكل اجتماع من خليلين فرقةو كل الذي دون الفراق قليل
  • و إن افتقادي واحدا بعد واحددليل على ألا يدوم خليل

- و الناس يرونه- و إن افتقادي فاطما بعد أحمد

شرح منظوم انصاری قمی

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است، و از آن جناب روايت شده كه هنگامى كه (با دلى پر سوز و جگرى پر گداز نعش همسر عزيزش) فاطمه عليها السّلام را بخاك مى سپرد (از شدّت رنج و اندوه)، همچون كسى كه با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله براز و نياز پردازد، نزد قبر آن حضرت (را مخاطب و) عرض كرد: يا رسول اللَّه از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده، و زود (پس از هفتاد و پنج روز على را تنها گذارده و) بتو پيوست، درود باد يا رسول اللَّه نيروى شكيب من از (شدّت درد هجران بانوئى مهربان و زنى عزيز و محبوب مانند فاطمه) دختر پاكيزه گوهر تو گم گرديد، و تاب و توانم از (رفتن) او از دست رفت، با اين كه درد جدائى و فراق و اندوه بر مصيبت تو (كه بزرگترين مصائب است در من اثر عميقى بخشيده، و بنيان طاقت مرا منهدم ساخت و) بر من گران افتاد، با اين وصف جائى از شكيب در من بجا گذاشت (يا رسول اللَّه) درست است كه روح مقدّس تو بين سينه و گردن من از پيكر خارج شده، و من تو را در لحد آرامگاهت نهاده و پوشاندم (ولى باز بشكيبائى گرائيده درون ريش را بديدار زهرا آرامش مى بخشودم با خويش مى گفتم، اگر پسر عمّم پيغمبر خدا از دست رفت مانند زهرا يادگارى از او در خانه ام باقيست، كه هر وقت مشتاق گفتار و ديدار و كردار او ميشوم در فاطمه مى نگرم، و زخم درون را مرهمى مى نهم، لكن چكنم كه فاطمّه يعنى همان فاطمه كه تمام دلخوشى من وابسته بود، با همان دستى كه تو را بخاك سپردم، او را هم با پهلوى شكسته در پهلوى تو دفنش كردم، امّا چون پاداش و اجر شكيبايان با خدا است باز هم جاى آرامش و شكيبائى است زيرا كه) ما همه مملوك خدا بوده، و بسوى او باز مى گرديم (اختيار جانهاى همه در دست او است، و در همين نزديكى

مرا هم بشما خواهد رسانيد، يا رسول اللَّه دخترت زهرا آن امانتى است كه بمنش سپردى) همانا آن امانت مرجوع، و آن گروگان باز گرفته آمد، از اين پس (دانسته باش كه در فراق آن همسر عزيز، و بانوى گرام خواب بديدگان على درنيايد) اندوه من هميشگى است، شبم ببيدارى، و روزم به بيقرارى) خواهد گذشت تا خداوند آن خانه كه تو در آن نشيمن گزيده براى من نيز برگزيند (آه كه از دست دادن زنى مانند زهرا چقدر توانفرسا و مشكل است يا رسول اللَّه) زودا كه دخترت فاطمه از اجتماع امّتت براى از ميان برداشتن، و ستم بآن مظلومه تو را آگهى دهد (ولى با آن توان و شكيبى كه من از زهراء سراغ دارم، و اين محبّتى كه من از او ديدم كه در طىّ اين هفتاد و پنج روزه براى اين كه من غصّه نخورم، بازوى ورم كرده اش را بمن هم نشان نداد، گمان ندارم چنين زن با استقامتى قضايا را آن طوريكه بايد و شايد براى شما هم شرح بدهد) بنا بر اين تو خودت درست از او بپرس و چگونگى كردار امّتت را با او بدقّت رسيدگى كن (از برآمدگى بازويش، از شكستگى پهلويش، از سقط جنينش، از كبودى صورتش، از سرخى چشمش، از سياهى بدنش، صدمات وارده بر آن مظلومه را اندازه گير، روزگار ما در ميان امّت چنين است) و اين بيدادگرى را از آنها ديدار كرديم، در صورتى كه هنوز از گذشتن تو چيزى نگذشته، و خاطر از ياد تو خالى نگرديده (امّا يا رسول اللَّه با اين كه تحمّل فراق تو، و داغ زهراء هر دو سخت و توانفرسا هستند، با اين حال از روى ناچارى عرض ميكنم) بر هر دوى شما درود باد، درود شخص وداع كننده (كه دلش از عشق و محبّت بشما مالامال است) نه درود شخص خشمگين رنجيده خاطر، پس من اگر (از سر تربت پاك شما با آه و افسوس) رفتم، رفتنم از روى ملالت و دلتنگى نيست، و اگر (از فرط علاقه و دلبستگى بشما و فاطمه در سر اين خاك) ماندم ماندنم از راه بد گمانى به آن چه كه خداوند به شكيبايان وعده فرموده است نمى باشد (بلكه بالطاف خداوند مستظهر، و همواره بيادتان هستم تا بشما برسم).

نظم

  • چو پيغمبر از اين دنياى فانىقدم زد در سراى جاودانى
  • ز تبليغ رسالت جانش آسودببام لى مع اللَّه بال بگشود
  • ز زهراء روزگار آمد دگرگوندلش از هجر بابش گشت پر خون
  • بدل شد آن مقام و جاه و عزّتبخوارىّ و حقارت نزد امّت
  • ز غم فرسوده آمد جان زهراءز اشك ديده تر دامان زهرا
  • سموم جور زد بر شاخسارشز پيكر ريخت يكسر برگ و بارش
  • از آن نخل نبوّت نارسيدهز چوب جور آمد ميوه چيده
  • گرامى گوهرش چون درّ غلطانفتاد از درج ياقوتش بدامان
  • بدو دشمن بفكر بدسرى شدز سيلى صورتش نيلوفرى شد
  • به پشت در فلك پهلو شكستشبسر گيتى عصابه غصّه بستش
  • پريشان آمد از تاب محن موشكبود از ضرب قنفذ كتف و بازوش
  • قد چون سروش از غم شد هلالىتنش از لاغرى عكس و خيالى
  • بدر از تن شده تاب و توانشزده از پوست بيرون استخوانش
  • چو بر روى على كردى نظارهگريبان را نمودى چاك و پاره
  • چو مى ديدى دو نور ديده خويشبناخن كرد روى و سينه را ريش
  • چو جاى باب را مى ديد خالىز دل زد ناله ها با صوت عالى
  • ز شب تا صبح اندر آتش و سوزبسوز از مرگ بابا شام تا روز
  • صبورى را چنان زد شيشه بر سنگكه خلق از گريه اش گشتند دلتنگ
  • بسوى وى فرستادند پيغامكه آخر قدرى از اين گريه آرام
  • بشب يا از براى ناله برخيزو يا در روز اشكى بر شرر ريز
  • چو زين درخواست زهراء با خبر شدفزون در قلب چاكش نيشتر شد
  • بدامان ريختى از ديدگان خونكشيد از خانه رخت غم بهامون
  • بسوى بيت الأحزان راه برداشتدو دست آنجا بكام دل بسر داشت
  • نبود اندر بقيعش كس مزاحمانيسش غصّه بود و مونسش غم
  • چو وقت آمد كز اين اندوه جانگاهرهد جان را گذارد در ره آه
  • سفارش را ز لب درّ ثمين سفتوصيّت با امير المؤمنين گفت
  • كه اندر شب مرا غسل و كفن كنبنرمى شستشو ز خم بدن كن
  • همان در شب تنم در خاك بسپارز مردم قبر من مستور مى دار
  • كسانى كه شده در خانه منزدند آتش در كاشانه من
  • حريم حرمتم از ياد بردندبديوار و درم پهلو فشردند
  • نيم راضى كه آن اشخاص جابربكفن و دفن من باشند حاضر
  • پس از من كودكان بى مادر استنديتيمانم چو مرغ بى پر استند
  • بدى مرگ پيمبرشان جگر خستكنون خواهند مادر دادن از دست
  • غم بى مادرى سخت است و مشكلنگردد زخم آن از قلب زائل
  • اگر خواهى دل من را برامشبكن از نور چشمانم نوازش
  • تفقّد كن گهى قلب حسن (ع) راكه خواهد كرد پر از خون لگن را
  • درونم يا على پرشور و شين استفزون از ديگران فكر حسين است
  • بدون غسل خواهد جان سپردنكنار آب خواهد تشنه مردن
  • ز جان پس نازنين جسمش تهى شدز باغ دين نگون سرو سهى شد
  • ز گلزار نبوّت گلبن پاكز باد جور و كين افتاد بر خاك
  • على (ع) دامان صبر از كف رها كردچگويم من نمى دانى چها كرد
  • شده كلثوم و زينب مو پريشانبگردون از زمين شد بانگ افغان
  • زنان هاشمى دل چاك كردندبسر اهل مدينه خاك كردند
  • دو نور ديده اش ناگه رسيدنددو مادر مرده مادر مرده ديدند
  • خود افكندند بر آن جسم از دورعيان شد معنى نور على نور
  • چراغ خانه احمد ( ص) به پژمرددرخشان شمع بزم مرتضى مرد
  • فلك بر تن لباس عيش درّيدبتن گيتى پلاس حزن پوشيد
  • فرو رفت آفرينش در سياهىعزا دار آمد از مه تا بماهى
  • سكوتى محض بگرفت آن فضا راكسى نشنيد از زهرا صدا را
  • خلايق هر چه گوش دل گشودندنواى مرغ حق كمتر شنودند
  • همه رفتند اندر بستر خوابعلى بيدار بد با چشم پر آب
  • براى شستن نعش عزيزشمصمّم شد بچشم اشك خيزش
  • جراحات تنش را مو بمو جستز زخم پيكرش خونابه ها شست
  • بهر زخمى كه خون ادراك ميكردبآب ديده آن خون پاك ميكرد
  • بباز و بند زهراء دست تا بردفشار غم گلويش سخت افشرد
  • ز ضرب جلد تيغ قنفذ دونجهان صبر شد حالش دگرگون
  • نهاد از سوزش دل سر بديواربر آورد از جگر آه شرربار
  • پس آنگه نعش بانو را كفن كردبجسم گل كفن از نسترن كرد
  • يتيمان با درونهاى پر آذرببوئيدند روى موى مادر
  • حسين (ع) و هم حسن (ع) بر جسم زهراء چو افتادند شد محشر هويدا
  • امير المؤمنين سرّ خداوندبحقّ حق نموده ياد سوگند
  • كه ناگه از شكاف سينه تنگبديدم فاطمه برداشت آهنگ
  • چنان زد ناله و از دل خروشيدكه گفتى آسمان از هم بپاشيد
  • كفن را بندهاى بسته بگشودبگردنشان دو دستش طوق بنمود
  • به سينه آن دو نور ديده چسباندفلك را زين عمل چون ابر گرياند
  • بجان قدسيان شورش در افتادمنادى ز آسمانها كرد فرياد
  • كه از نعش بتول اين هر دو برداركه شد افرشتگان را جان در آزار
  • پس آنگه جسم بانوى مطهّرنمودش حمل در جنب پيمبر
  • ز چشمان اشكها پاشيد بر خاكنهان در خاك كرد آن گوهر پاك
  • زنى چون فاطمه (ع) تا رفتش از دستغم از قصر شكيبش طاق بشكست
  • دلى از محنت هجران لبالبپيمبر را نمود اينان مخاطب
  • كه بادا اى رسول حىّ يكتابتو از من درود و هم ز زهرا
  • عزيزت نزدت امشب ميهمان استز جور امّتت آسوده جان است
  • على از فرقتش حالش مشوّشجگر پر داغ دارد دل پر آتش
  • تو با او گر كه در جنّت قرينىقرين بآن عزيز نازنينى
  • ز هجر همسر پاكيزه گوهرسپند صبر من باشد در آذر
  • بخاك قبر تا او ره نهفته استتوان و تاب را از من گرفته است
  • اگر چه جانم از مرگ تو خسته استمصائب رشته طاقت گسسته است
  • تو رفتى رخ ثبات از من نهان داشتتحمّل را ولى بر جاى بگذاشت
  • در آغوش منت روح مقدّسروان شد جانب يزدان اقدس
  • ز قصر روضه است روزن گشادمميان خاك قبرت من نهادم
  • خدا داند چها از دل كشيدمكه تا خشت لحد را از تو چيدم
  • بسان مهر گردون در زمينتنمودم دفن جسم نازنينت
  • ولى چون پيشم از تو يادگارىبجا بد بد سكون بر جاى يارى
  • دلم خرسند بد بر روى زهرانشانت جستمى از بوى زهرا
  • كه گر در باغ گل برگ و خراب استمفرّح روح از عطر و گلاب است
  • ز هجرت زخم دل گر بود ناسوربزهراء بود رنج از خاطرم دور
  • كنون نخل اميدم رفت از دستبه چشمم نيش خار غصّه بشكست
  • بدان دستى كه قبرت را گشادمعزيزت را به پهلويت نهادم
  • چو ما را بر خدا ارجاع باشدرجوع من باسترجاع باشد
  • ز ايزد خواهم اندر اين بليّتنكوتر اجر و مزدى زين رزيّت
  • كه ما مملوك آن فرد و دوديمهمه محكوم او هستيم و بوديم
  • تحمّل را اگر برديم سودىنمايد گردمان يكجا بزودى
  • بشادى رنجها سازد محوّلبوصل اين هجرها گردد مبدّل
  • تو زهرا را بمن همچون امانتسپردى تا كنم او را صيانت
  • كنون من آن امانت باز دادمگروگان داده پاى غم ستادم
  • غم مرگ عزيزى همچو زهرانموده روزگارم شام يلدا
  • فرود آمد به قلبم كوه اندوهتنم آمد نزار از رنج انبوه
  • به بيدارى بروز آرم شبم رابدندان مى گزم از غم لبم را
  • چنين ايّام من خواهد گذشتنبسوى تو بمينو ره نوشتن
  • كه تا در قصر قرب فرد ذو المنّگزينم نزد تو جا و نشيمن
  • نبودى اى رسول پاك مختاركه بر زهرا به بينى جور و آزار
  • همه امّت بكين و قصد جانشكه بردارند يكسر از ميانش
  • يكى فظّ غليظ القلب سركشز كين در خانه من در زد آتش
  • براى منع زهرا پشت در شدز پشت در فروزنده خبر شد
  • چنان در كنج ديوارش بماليدكه پهلويش شكست و زار ناليد
  • شد از ضرب لگد ساقط جنينشهمان نشكفته غنچه نازنينش
  • نه تنها از تنش شد خرد ستخوانكه خون دل زدش بيرون ز پستان
  • ز در چون بر فلك دود و شرر رفتفرو در سينه او ميخ در رفت
  • عدو بر روى زد سيلى ز خشمشكه همچون طاس پر خون گشت چشمش
  • سياه آمد رخ ماه دو هفتهتو گفتى روى مه را مه گرفته
  • خلاصه فاطمه زين جور جانگاهتو را خواهد كما كان ساخت آگاه
  • و گرديدى كه خاموشى گزينددلش نايد كه غمگينت به بييند
  • تو خود كن كنجكاويها ز رازشزبان بر گفتگو بنماى بازش
  • بگو بابا كه پهلوى تو بشكستكدامين دست با سيلى رخت خست
  • چرا پشت تو مجروح و سياه استبكتفت اين كبودى از چه راه است
  • چو كم كم فاطمه شد در تكلّمز جور امّتان اندر تظلّم
  • مرا با زجر در مسجد كشاندنبراى ديگران پيمان ستاندن
  • ز ما مردم همه دورى گزيدنوفا و عهد را رشته بريدن
  • بتو خواهد همه اينها خبر دادخبر از فتنه هاى پشت سر داد
  • پس از تو اين ستمهاى دل آزارز دست امّتت كرديم ديدار
  • و حال آنكه چندى ناگذشتهز مرگت جز سه روزى طىّ نگشته
  • هنوز از رفتنت دلها غمين بودهنوزت نعش بر روى زمين بود
  • هنوز از آب غسلت بد كفن ترمشام از بوى كافورت معطّر
  • درونها در غم تو ناله ها داشتجگرها داغها چون لاله ها داشت
  • تو را نام نكو ورد زبان بودز چشمان جوى اشك و خون روان بود
  • كه بردند آن سفارشهات از يادبجاى داد با ما كرده بيداد
  • بهر حالت فراق تو است مشكلز داغ فاطمه صبر است زايل
  • ولى بايد بسازم چاره نيستبغير از سازش و سوزش مفر چيست
  • ز نور عشقتان دل پر شعاع استكنونم با شما ميل وداع است
  • وداعم نيست ليك از روى رنجشكه از هجرانتان شد جان بكاهش
  • زدم زين جايگه با چشم نمناكدو جانانم نهان در پرده خاك
  • شده مدفون بخاك آن گنج عالىچسان در خانه بينم جاش خالى
  • اگر رفتم نباشم از شما سيرو گر ماندم نيم از صبر دلگير
  • اگر رفتم دلم در پيشتان استو گر ماندم جگر پر ريشتان است
  • اگر ماندم چه سازم بيقرارمو گر رفتم بحكم كردگارم
  • اگر ماندم بسر شور حبيب استدگر رفتم ز نيروى شكيب است
  • اگر ماندم ز غم نبود گزيرمو گر رفتم ز غم منّت پذيرم
  • اگر ماندم من و افغان و آهىو گر رفتم من و روز سياهى
  • و ليكن چون در اين دير سپنجىنباشد هيچ جز سختىّ و رنجى
  • به سختىّ و برنج اين رنج و سختىكنم طىّ از سر بيدار بختى
  • سپس از رنج سختى خود رهانمبه آسايش خود از سختى كشانم
  • بمرگ آمد چو توأم زندگانىكنم با صبر چندى همعنانى

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS