خطبه 223 نهج البلاغه بخش 3 : دنيا شناسى

خطبه 223 نهج البلاغه بخش 3 : دنيا شناسى

عنوان خطبه 223 نهج البلاغه بخش 3 خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه خويي

شرح ابن ميثم

ترجمه شرح ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 223 نهج البلاغه بخش 3 خطبه (دشتي)

دنيا شناسى

متن صبحي صالح

وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ- وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ- وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ- وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ- وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ- وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ- وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِي الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ- لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ- وَ بَلَاغِ مَوْعِظَتِكَ- بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْكَ وَ الشَّحِيحِ بِكَ- وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً- وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا- وَ إِنَّ السُّعَدَاءَ بِالدُّنْيَا غَداً هُمُ الْهَارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْمَ-

ترجمه فيض الاسلام

8 و بحقّ و درستى مى گويم (كه در واقع) دنيا ترا فريب نداده، بلكه تو بآن فريفته شده اى، دنيا براى تو پندها هويدا ساخته و ترا بعدل و برابرى آگاه كرده، و به وعده هائى كه بتو مى دهد از قبيل رسيدن درد با ندامت و كم شدن توانائيست راستگوتر و وفادارتر است از آنكه با تو دروغ گفته يا ترا بفريبد،

و بسا پند دهنده است آنكه تو او را متّهم مى نمايى (از عبرتهاى آن پند نمى گيرى و چون بر خلاف خواهش نفس تو است بآن اهميّت نمى دهى) و بسا خبر راست آنرا كه دروغ شمارى، 9 و اگر بخواهى دنيا را در شهرهاى ويران و خانه هاى خالى بشناسى آنرا از راه اينكه ترا نيكو ياد آورنده و پند دهنده اى است مى يابى مانند يار مهربان بر خود كه بخل دارد از اينكه ترا به تباهى رساند (پس از اينرو نبايد بگوئى دنيا مرا بفريفت، زيرا اگر دنيا ترا مى فريفت عبرتهايش را از تو پنهان مى ساخت، و اين فرمايش با كلام خداوند متعال «در قرآن كريم س 45 ى 35 وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا يعنى زندگانى دنيا شما را فريب داد» منافات ندارد، زيرا معنى فريب دنيا در واقع فريفته شدن بآن است، لذا مى فرمايد:) 10 و خوب سرائى است براى كسيكه بان دل نبسته، و خوب جائى است براى كسيكه آنرا وطن (و محل اقامت هميشگى خويش) قرار نداده است، و نيك بختان اهل دنيا فردا (قيامت) كسانى هستند كه امروز از دنيا مى گريزند (و شيفته كالاى آن نمى شوند).

ترجمه شهيدي

سخن به راست بگويم، دنيا تو را فريفته نساخته، كه تو خود فريفته دنيايى و بدان پرداخته. آنچه را مايه عبرت است برايت آشكار داشت، و ميان تو و ديگرى فرقى نگذاشت. او با دردها كه به جسم تو مى گمارد، و با كاهشى كه در نيرويت پديد مى آرد، راستگوتر از آن است كه با تو دروغ گويد و وفادارتر از آنكه با تو راه خيانت پويد، و بسا نصيحتگويى از سوى دنيا كه وى را متهم داشتى و راستگويى كه گفته او را دروغ پنداشتى. اگر در پى شناخت او باشى در خانه هاى ويران، و سرزمينهاى خالى از مردمان، اندرزهايى چنان نيكو فراياد تو آرد، و نمونه هايى براى گرفتن پند پيش چشمت دارد، كه او را همانند دوستى يابى مهربان، و از بدبختى و تباهى ات نگران، و دنيا خانه اى است خوب براى كسى كه آن را چون خانه نپذيرد، و محلى است نيكو براى آن كه آن را وطن خويش نگيرد، و همانا فردا خوشبختان دنيا آنانند كه امروز از آن گريزانند.

ترجمه منهاج البراعه خويي

و حق مى گويم نه دنيا تو را فريب دارد بلكه تو بأو فريفته گشتى، و او هر آينه روشن كرد براى تو پندها و اعتبارها، و اعلام نمود براستى بيخلاف و جفا.

و اين دنيا باين وعدها كه ترا مى دهد بنزول بلا بر جسمت و نقصان قوتت و شكستني بنيان جانب راستگوتر و وفا كننده تر است از آن كه دروغ گويد با تو يا غدر كند و بفريبد ترا، و بسا ناصح مر دنيا را كه نزد تو متّهم است و نصيحت او باور ندارى و خبر راست از او كه دروغ شمارى.

و اگر خبر بگيرى از دنيا در ديار او كه خراب مانده است، و منازل او كه از أهل آن خالى مانده است هر آينه مى يابى او را از راه موعظت نيكو و پند بليغ كه ترا داده است بمنزلت پدر مهربان است و بخيل است بتو، و خوب سرائيست دنيا براى كسى كه راضى نشود بان كه سراى خود داند، و خوب محلى است براى كسى كه آن را محل وطن نسازد. و بدرستى نيكبختان بدنيا فردا ايشانند كه مى گريزند امروز از دنيا

شرح ابن ميثم

و آذنك: أعلمك.

و قوله: و حقّا أقول: ما الدنيا غرّتك و لكن بها اغتررت. تقدير منع لما عساه أن يجيب به الناس سؤاله تعالى إيّاهم بقوله: ما غرّك بربّك، و هو كثير في كلامهم: إنّ الدنيا هى الغارّة، و كما نسب القرآن الكريم إليها ذلك بقوله وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا و كلامه عليه السّلام حقّ من وجهين: أحدهما: أنّ الاستغرار من لواحق العقل و ليست الدنيا لها العقل، و الثاني: أنّها لم تخلق لأنّ يستغرّ بها. إذ كان مقصد العناية الإلهيّة بوجود الإنسان فيها فلا يجوز أن ينسب إليها الاستغرار حقيقة لكن لمّا كانت سببا ماديّا للاغترار بها جاز أن ينسب إليها الاستغرار مجازا، و صدق قوله أيضا: و لكن بها اغتررت. و قوله: و لقد كاشفتك العظات. تقرير لمنع نسبة الاستغرار إليها بنسبة ضدّه إليها و هو النصيحة له بما كاشفته بالمواعظ و هى محالّ الاتّعاظ من تصاريفها و عبرها، و بمجاهرتها و إعلامها على عدل منها. إذ خلقت لذلك التغيير و الإعلام و على ذلك التصريف و لم يمكن أن يكون إلّا كذلك فلم يكن تصاريفها بك جورا عليك. و قوله: و لهى بما تعدك. إلى قوله: تغرّك.

زياده تأكيد لنصيحتها و تخويف منها، و استعار لفظ الوعد لإشعارها في تغييراتها بما يتوقّع من مصائبها كما أنّ الوعد إشعار بإعطاء مطلوب، و استعمل الوعد في مكان الوعيد مجازا إطلاقا لاسم أحد الضدّين على الآخر كتسمية السيّئة جزاء، و كذلك استعار لها لفظ الصدق و الوفاء ملاحظة لشبهها بالصادق الوفّى في أنّه لا بدّ من إيقاع ما وعد به.

و قوله: أصدق و أوفى. مع قوله: من أن تكذبك أو تغرّك. من باب اللفّ و النشر و فيه المقابلة. و قوله: و لربّ. إلى قوله: مكذّب. تقرير لبعض لوازم الغفلة عليه و هى تهمته للمناصح منها و تكذيبه لصادق خبرها، و أطلق لفظ التهمة و التكذيب مجازا في عدم الالتفات إلى نصيحتها بتصاريفها و ما يعلم من صادق تغيّراتها و عدم اعتبار ذلك منها إطلاقا لاسم ذى الغاية على غايته، و كانت غاية التهمة و التكذيب عدم الالتفات إلى المتّهم و المكذّب و الإعراض عنها. و قوله: و لئن تعرّفتها. إلى قوله. الشحيح بك، صورة احتجاج نبّه فيه على صدقها في نصيحتها كى تستنصح و لا تتّهم، و هو بقياس شرطيّ متّصل، و تقريره و لئن تعرّفتها: أى طلبت معرفة حالها في نصيحتها و غشّها من الديار الخاوية و الربوع الخالية للامم السالفة و القرون الماضية لتعرّفتها بمنزلة الشفيق عليك و الشحيح بك، و وجه شبهها بذلك حسن تذكّرها لك و بلاغ موعظتك و عبرتك منها كما أنّ الناصح الشفيق عليك، و بيان الملازمة بحال الوجدان بعد تعرّفها. و الاستثناء في هذه المتّصلة لعين المقدّم لينتج عين التالى. و قوله: و لنعم. إلى قوله: محلّا. مدح للدنيا باعتبار استعمالها على الوجه المقصود بالعناية الإلهيّة و هو الاعتبار بها دون الرضا بها لذاتها و اتّخاذها وطنا و دار إقامة، و اسم نعم هو دارمن لم يرض، و المخصوص بالمدح هو الدنيا، و دارا و محلا منصوبان على التميز يقومان مقام اسم الجنس الّذي هو اسم نعم إذا حذف، و هاهنا مسئلتان: إحداهما: أنّ اسم الجنس الّذي هو اسم نعم و بئس تضاف في العادة إلى ما فيه الألف و اللام كقولك: نعم صاحب القوم، و قد أضافه هاهنا إلى ما ليس فيه الألف و اللام، و قد جاء مثله في الشعر كقوله: فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم.

الثانية: أنّه جمع بين اسم الجنس و النكرة الّتي تبدل منه، و قد جاء مثله في قوله: فنعم الزاد زاد أبيك زادا، و إنّما أضاف دارا إلى من لم يرض بها، و محلّا إلى من لم يوطّنها لأنّ الدنيا إنّما يكون دارا ممدوحة باعتبار كونها دار من لم يرض بها و لم يوطنّها لاستلزام عدم رضاهم بها الانتفاع بالعبر بها و اتّخاذ زاد التقوى، و اولئك هم المتّقون السعداء بها. و يحتمل أن يكون دارا و محلّا منصوبين على التميز عن قوله: لم يرض بها و لم يوطّنها. و قوله: و إنّ السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم. فوجه سعادتهم بها استثمارهم للكمالات المسعدة في الآخرة منها، و لن يحصل ذلك إلّا بالهرب منها اليوم، و كنّى بالهرب منها عن الإعراض الحقيقى عن لذّاتها، و التباعد من اقتنائها و لذّاتها لاستلزام الهرب عن الشي ء التباعد عنه و الزهد فيه، و ظاهر أنّ التباعد منها بالقلوب إلّا ما دعت الضرورة إليه و اتّخاذها مع ذلك سببا إلى الآخرة من أسباب السعادة و مستلزماتها كما أشار إليه سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من حاله فيها بقوله: ما أنا و الدنيا إنّما مثلى فيها كمثل راكب سار في يوم صايف فرفعت له شجرة فنزل فقعد في ظلّها ساعة ثمّ راح و تركها.

ترجمه شرح ابن ميثم

آذنك: تو را آگاه كرد

براستى بايد بگويم: دنيا تو را مغرور نساخته است بلكه اين تو هستى كه به آن مغرور شده اى، او تو را پندهاى فراوان داده و به عدل و انصاف دعوتت كرده است، دنيا به هشدارهايى كه، در مورد ريختن بلا به جانت و كاستن از نيرو و قدرتت، به تو

مى دهد راستگوتر و وفادارتر است از اين كه به دروغ بگويد و يا مغرورت كند، چه بسيارند پند دهندگانى كه نزد تو متّهمند و بسيارند راستگويانى كه تو آنان را دروغگو مى دانى، اگر دنيا را از شهرهاى ويران شده و خانه هاى فرو ريخته بشناسى، آن را يادآورى كننده اى دلسوز و واعظى گويا، همچون دوستى مهربان، خواهى يافت كه در رسيدن اندوه به تو بخل مى ورزد، دنيا براى كسانى كه آن را خانه هميشگى ندانند خوب سرايى است و براى آنان كه آن را وطن نگيرند نيكو محلى است سعادتمندان به وسيله دنيا، در قيامت كسانى هستند كه امروز از زرق و برق آن گريزانند.

و حقا اقول: ما الدنيا غرّتك و لكن بها اغتررت،

معمولا اگر به كسى گفته شود كه چرا دنيا را هدف قرار داده و از خدا و معنويات بدور افتاده اى، خود را بر حق مى داند و خيال مى كند كه در حقيقت دنيا گناهكار است، به دليل اين كه او را به خود متوجه كرده و فريبش داده است، و از اين رو در پاسخ مى گويد: دنيامرا مغرور كرده است و اساسا دنيا فريبكار و گول زننده است. قرآن نيز به اين مناسبت مى فرمايد: «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا ...» و چون ممكن است در آخرت هم موقعى كه به انسان گناهكار گفته شود كه چه چيز باعث غرور تو شد كه اين همه گناه مرتكب شدى بگويد: دنيا مرا گول زد كه چنين به دام معصيت افتادم، بدين علت حضرت در اين جمله، آن جواب احتمالى را پاسخى مستدّل فرموده است، كه بطور تحقيق، دنيا گول زننده و گمراه كننده نيست، بلكه اين تو هستى كه مغرور زرق و برق دنيا شده اى.

اين سخن امام به دو دليل اثبات مى شود: نخست اين كه فريب دادن و گول زدن از لوازم خردمند بودن و عقل داشتن است، و حال آن كه دنيا داراى عقل و درك نيست و ديگر آن كه بطور كلى دنيا براى آن آفريده نشده است كه گمراه كننده و مايه فريب باشد بلكه هدف از آفرينش آن عنايت و لطف خدا بر انسان است كه در اين جا آفريده شده و زندگى مى كند، با اين دو دليل به عنوان خطبه 223 نهج البلاغه بخش 3 حقيقت نمى شود نسبت فريبكارى و گول زدن را به دنيا داد، اما به دليل آن كه دنيا، داراى ظاهرى است كه ممكن است بعضى فريب خورده و به آن دل خوش كنند، بطور مجازى مى شود كه آن را مايه غرور و گول خوردن دانست و به اين علت حضرت در آخر جمله فرموده است، تو خود مقصّرى كه به دنيا مغرور شده اى.

و لقد كاشفتك العظات،

امام (ع) در اين جمله براى تقرير مطلب قبلى كه دنيا فريبكار نيست مى فرمايد علاوه بر آن كه فريبكار نيست نصيحت كننده و پند دهنده است زيرا فراز و نشيبهايى كه در آن وجود پيدا مى كند كه يكى به لحظه اى از حضيض ذلت به اوج قدرت مى رسد و ديگرى در عين شادى به آنى گرفتار غم و اندوه مى شود، اينها همه به انسان درس عبرت مى دهد و آدمى راهدايت مى كند و چون اساس و پايه دنيا بر دگرگونى و تغيير است، پس با آنچه كه در مورد تو نيز انجام مى دهد ظلمى به تو نكرده است.

و لهى بما تعدك تغرّك،

پس از بيان اين كه دنيا نصيحت كننده است، در اين قسمت پندآموزى آن را مورد تاكيد قرار داده و انسان را بيشتر هشدار مى دهد، لفظ «وعد» را كه از جمله «تعدك» استفاده مى شود در اين جا استعاره آورده است به آن دليل كه تغيير و دگرگونيهاى دنيا انسان را متوجه مى كند كه بايد منتظر برخى مصائب و بلاها باشد، چنان كه بطور معمول وعده دادن اين معنى را مى رساند كه آنچه سائل طلب كرده به او خواهد رسيد، اين كه در اين عبارت، عوض استفاده از كلمه وعيد كه حاكى از آينده ناپسند است از «وعد» استفاده شده است كه آينده خوشى را مى رساند، از باب مجاز است كه اسم يكى از دو ضدّ را بر ديگرى اطلاق فرموده است چنان كه در بعضى موارد به بدى، پاداش مى گويند ، و نيز، صدق و وفا را بطور استعاره به دنيا نسبت داده است، به سبب آن كه آن را تشبيه به شخص راستگو و با وفايى كرده كه حتما به آنچه وعده داده عمل خواهد كرد، و در جمله هاى «اصدق و اوفى» و جمله هاى بعد از آن «من ان تلذ بك او تغرّك»، لفّ و نشر مرتب و تقابل ميان دو نقيض به كار رفته است يعنى نخست در لفظ: صدق و وفا و سپس نقيض آنها را بطور مرتب، نه پراكنده ذكر فرموده است زيرا نقيض راستگويى، دروغ و نقيض وفادارى گول زدن و فريبكارى است.

و لربّ... مكذّب،

در اين جمله بعضى چيزها را كه پى آمد غفلت انسان از مواعظ و نصايح دنياست بيان فرموده است كه يكى متهم كردن آن، در خيرخواهيها و نصيحتهايش مى باشد و ديگرى دروغ شمردن خبرهاى راست آن است يعنى به دگرگونيهاى گذشته دنيا كه موجب عبرت است و مكافاتهايى كه يقين به وقوع آن در آينده دارد، بى اعتنا و بدون توجه است. اين جا جهت مبالغه و از باب مجاز مقدمه را ذكر و نتيجه را اراده فرموده است زيرا غايت و نتيجه تهمت زدن و تكذيب كردن هر چيز بى اعتنايى به شخص متهم و دروغگو و اعراض از آن مى باشد.

و لئن تعرّفتها... الشحيح بك،

امام (ع) به دليل اين كه انسان را به راستگويى دنيا و خيرخواهيش متوجّه كند تا آن كه به نصايح آن گوش كند و وى را به گمراهى متهم نسازد، با يك قضيه شرطيه آن را چنين بيان فرموده است: اگر حال دنيا و خيرخواهى ها و گرفتاريهاى آن را درست بيانديشى از منزلها و خرابه هايى كه از ساكنانش خالى مانده و از امتهاى پيشين و قرنهاى گذشته بوده اند و تمام آنها پندهاى خير خواهانه و عبرتهاى صادقانه است دنيا را همانند دوستى مهربان و ناصحى دلسوز خواهى يافت، شباهت دنيا به دوستى مهربان از آن نظر است كه ياد آورنده خوبى است و به تو پند مى رساند و از آن عبرت مى گيرى چنان كه عمل هر خيرخواه مهربانى همين است.

و لنعم... محلّا،

در اين عبارت دنيا را بطور مشروط ستوده و مى فرمايد اگر از دنيا چنان كه خواست خداست استفاده شود يعنى مورد توجه و اعتنا شود اما نه چنان به آن دل خوش كرده كه وى را منزل و جايگاه ابدى قرار دهى، جايگاهى نيكوست. نعم فعل مدح و اسم آن، دار من لم يرض و مخصوص به مدح دنياست و دو كلمه دارا و محلا تميز و قائم مقام اسم جنسى هستند كه اسم نعم بوده و حذف شده است. اين جا دو مسأله قابل ذكر است: 1- معمولا اسم جنسى كه اسم فعلهاى نعم و بئس باشد به اسمى اضافه مى شود كه داراى ال باشد مثل: نعم صاحب القوم ولى در اين عبارت به چيزى اضافه شده است كه ال ندارد و اين مطلب در شعر نظير هم دارد: فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم.

2- اين كه در اين عبارت با ذكر اسم جنس (دار) دارا را هم كه نكره و بدل از آن است آورده و اين هم در شعر نظير دارد: فنعم الدّار دار أبيك دارا، و دليل اين كه دار را به جمله من لم يرض بها، و محلّ را. به من لم يوطنها اضافه كرده اين است كه هر كس از دنيا خشنود نباشد و آن را موطن اصلى خود قرار ندهد از عبرتهاى آن پند مى گيرد و تقوا را توشه خود مى گيرد و همان پرهيزكارانند كه به وسيله تقوا خوشبخت شده اند، احتمال مى رود كه دارا و محلّا منصوب باشند بنا بر اين كه براى لم يرض بها و لم يوطّنها تميز باشند.

و انّ السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها اليوم،

در اين جمله امام (ع) كسانى از اهل دنيا را كه از سعادتمندان در آخرتند معرفى مى فرمايد كه با اعراض از دنيا و درس گرفتن از ويژگيهاى وى آن را سبب كسب كمالات اخروى و خوشبختى آن جهان قرار داده اند، تعبير به هرب كه به معناى گريختن است كنايه از دورى كردن كامل از لذتهاى دنيا مى باشد، بديهى است وقتى انسان جز به اندازه ضرورت دلبستگى و علاقه اى به دنيا نداشته باشد و در عين حال از آن درس آموخته و دگرگونيها و فراز و نشيبهاى آن را به وسيله ارتقاى به درجات آخرت قرار دهد بهترين سعادت را كسب كرده است در باره اين كه فقط بايد به اندازه ضرورت از دنيا استفاده كرد. سرور پيامبران حضرت رسول اكرم (ص) مى فرمايد: «مرا به دنيا چه كار، من در دنيا همانند سواره اى هستم كه روز بسيار گرم تابستانى گذارش به درختى مى افتد، از مركبش پياده شده ساعتى در سايه آن به استراحت پرداخته و سپس، آن را ترك مى گويد و به راه خود ادامه مى دهد. »

شرح في ظلال نهج البلاغه

اللغة:

آذنتك على سواء: أعلمتك على عدل. و تعرفتها: طلبت معرفتها. و يوطّنها: يتخذها وطنا.

الإعراب:

حقا صفة لمفعول مطلق محذوف أي أقول قولا حقا، و العظات بالرفع فاعل كاشفتك، و بالنصب على حذف الخافض أي بالعظات، و الفاعل ضمير مستتر يعود الى الدنيا، و لرب اللام للتوكيد، و محلا مفعول ثان ليوطّنها، لأن الفعل متضمن معنى يتخذها، و قيل محلا تمييز و مثلها دارا

المعنى:

(ما الدنيا غرتك إلخ).. لأن كل ما فيها عظات و عبر، و لا يعمى عنها إلا أعمى، و لا يغتر بها إلا ضال عن الهدى (و آذنتك على سواء) أي اعلمتك بحقيقتها صدقا و عدلا، و هذا من الأساليب القرآنية، قال تعالى: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ- 109 الأنبياء» أي أدّيت ما عليّ بأمانة، و ما تركت

لكم من عذر (و لهي بما تعدك- الى- تغرك). كل ما أصابك و يصيبك من مرض و فقر و نكبات فقد أنبأتك الدنيا به سلفا بما رأيت و سمعت مما حدث لغيرك من العبر، و لكنك لم تعتبر، و أخذتك العزة بالإثم، و ظننت انك قوي لا يضام.

(و لرب ناصح لها عندك متهم). المراد بالناصح هنا ما يحدث في الحياة الدنيا من عبر و عظات، و ضمير لها يعود للدنيا، و اللام في «لها» للاختصاص مثل هذا الشعر لفلان، و المراد بالتهمة الاعراض عن النصيحة، و المعنى ان الدنيا تنصح و أنت لا تسمع. و من أقوال الإمام: الاعتبار منذر ناصح، أي ما يحدث لغيرك هو خير مرشد لك (و صادق من خبرها مكذّب) عطف تفسير، لأن المعنى لا تصدّق من صدقك (و لئن تعرفتها- الى- الشحيح بك). لو درست أحوال الماضين بإمعان، و اتعظت بما أصابهم- لوجدت الدنيا أشفق عليك من أمك و أبيك بما ألقت عليك من دروس نافعة لو كنت من الذين يعقلون.

(و لنعم دار من لم يرض بها دارا) أي نعم الدار غيرها، و هي الآخرة، أما الدنيا فبئست الدار هي (و محل من لم يوطّنها محلا) عطف تفسير (و ان السعداء بالدنيا غدا هم الهاربون منها) أي العاملون للآخرة لا للدنيا فقط

شرح منهاج البراعه خويي

و (العظات) جمع العظة كالعذاب و هى الموعظة أى ما يلين القلب من ذكر الثواب و العقاب و الوعد و الوعيد و فى هذا (بلاغ) و بلغة و تبلّغ أى كفاية.

و قوله حقّا أقول صفة لمصدر محذوف مقدّم على فعله أىّ أقول قولا حقّا، و قوله كاشفتك العظات بنصب العظات على أنها مفعول به، و كاشفت بمعنى كشف أى كشفت لك المواعظ أو مفعول بالواسطة أىّ كاشفتك بالعظات و تروى بالرّفع على أنّها فاعل كاشفت و متّهم صفة لناصح و مكذب صفة لصادق.

و قوله: و لنعم داره المخصوص بالمدح محذوف و هو الضّمير الرّاجع إلى الدّنيا السابق ذكرها على حدّ قوله تعالى إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ أى هو و الضمير لأيّوب على نبيّنا و عليه السّلام السّابق ذكره فى قوله وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ و اضافة فاعل نعم إلى غير المعرّف باللام على حدّ قول الشاعر: فنعم صاحب قوم لا سلاح لهم.

و دارا و محلا منصوبان على التّميز

نبّه على وهن هذه العلّة و ضعفها بقوله (و حقّا أقول ما الدّنيا غرتك) يعنى انها ليست علّة تامّة قويّة للاغترار (و لكن) علّة مادّية ضعيفة سخيفة بنقصان عقلك (بها اغتررت) كما اغترّ بها كلّ ناقص العقل فاتّصافك بالاغترار بها حقيقة و اتّصافها بالغرور لك مجاز و إسناد الأول إليك أصدق و أجدر من إسناد الثاني إليها.

و أوضح عدم كونها سببا تامّا للغرور بالتّنبيه على اتّصافها بضدّه من النصح

و الموعظة فقال (و) ل (قد كاشفتك العظات) أى وعظتك جهارا بالمواعظ البالغة و النصايح الكاملة من تقلّباتها و تصاريفها بأهلها و فنائها و زوالها و غيرها فلم يكن أحد منها في حبرة إلّا أعقبته بعدها عبرة، و لم يلق من سرّائها بطنا إلّا منحته من ضرّائها ظهرا، و إن جانب منها اعذوذب و أحلى أمرّ منها جانب فأوبى لا ينال امر من غضارتها رغبا إلّا أرهقته من نوائبها تعبا، و لا يمسو منها في جناح أمن الّا أصبح على قوادم خوف.

و حسبك من عظاتها النظر في السلف الماضين من الاخوان و الأقربين الّذين أرهقتهم المنايا دون الامال، و شذبهم عنها تخرّم الاجال، حملوا إلى و هدة القبور بعد سكنى القصور، و جعل من الصّفيح أجنان، و من التراب أكفان و من الرّفات جيران، جميع و هم آحاد، و جيرة و هم أبعاد. متدانون لا يتزاورون، و قريبون لا يتقاربون، إلى غير تلك ممّا لا حاجة إلى ذكرها.

(و آذنتك على سواء) اى أعلمتك مساويها و معايبها و مال أمرها على عدل و صدق و صواب من دون جيف و ميل و زيغ عن مستقيم طريق الصدق.

(و) اقسم باللّه تعالى حقّا (لهى بما تعدك من نزول البلاء بجسمك) و بسرعة الافة إلى جسدك (و النقص في قوّتك) و الضعف و الانحلال في قواك (أصدق و أوفي) بوعدها (من أن تكذبك أو تغرّك) و تخلف الميعاد (و لرّب ناصح لها عندك متّهم و صادق من خبرها مكذّب) أى كم من ناصح و واعظ من عبرتها و عظاتها هو متّهم عندك في نصحه فلا تقبل قوله و لا تلتفت إلى نصحه لكونه خلاف هوى نفسك، و كم من صادق من اخباراتها الصّادقة هو مكذّب لديك أى تكذبه لكون خبره منافيا لرأيك مكروها لطبعك.

و حاصله أنّ العبر الدّنيوية ترشدك إلى الخير و الصلاح و حسن العاقبة و أنت في غفلة منها أو متوجّه إليها، و لكنّك معرض عنها لاستكراه نفسك لها و مضادّتها لشهواتك و امنيّاتك الحاضرة.

و نبّه عليه السّلام على خطاء المخاطب في الاتّهام و التكذيب و أنّ خبرها على

وجه الصّدق و الصواب و نصحها عن وجه الشفقّة و الصداقة بقوله (و لئن تعرّفتها) أى طلبت معرفة حالها في الصدق و الكذب و استخبرت نصحها و غشّها (في الدّيار الخاوية) اى الساقطة او الخالية من اسكانها (و الرّبوع الخالية) أى المنازل الخالية من أهلها (لتجدّنها من حسن تذكيرك و بلاغ موعظتك) أى موعظتها الكافية (بمحلّة الشفيق عليك) العطوف الرءوف بك حيث لم تألوك نصحا و لم تكذب في تذكيرها و لم تغشّ في نصحها (و) بمنزلة (الشحيح بك) أى البخيل بأن تصيبك ما يسوؤك و يكون مال أمرك مال أمر الغافلين الهالكين من عذاب النّار و سخط الجبّار.

(و لنعم دار من لم يرض بها دارا) بل جعلها ممرّا لمقرّه (و محلّ من لم يوطنها محلا) بل جعلها مجازا إلى مأواه.

و هؤلاء هم السّعداء المتقون المنتفعون بما فيها من العبر المشار إليهم بقوله (و إنّ السّعداء بالدّنيا غدا هم الهاربون منها اليوم) قال الشّارح البحراني: وجه سعادتهم بها استثمارهم للكمالات المعدّة في الاخرة منها و لن يحصل ذلك إلّا بالهرب منها اليوم و كنّى بالهرب منها عن الاعراض الحقيقى عن لذّاتها و التّباعد من اقتنائها لذاتها لاستلزام الهرب عن الشي ء التباعد عنه و الزّهد فيه، و ظاهر أنّ التباعد منها بالقلوب إلّا ما دعت الضرورة إليه و اتّخاذها مع ذلك سببا إلى الاخرة من أسباب السّعادة و مستلزماتها.

كما أشار إليه سيّد المرسلين عليه السّلام من حاله فيها بقوله: ما أنا و الدّنيا إنّما مثل فيها كمثل راكب سار في يوم صايف فرفعت له شجرة فنزل فقعد فى ظلّها ساعة ثمّ راح فتركها، هذا.

شرح لاهيجي

و حقّ و صدقست كه مى گويم كه نيست دنيا كه فريب داده باشد تو را بتقريب بى عقلى او و لكن بدنيا فريب خورده بجهة بى عقلى تو و حال آن كه ظاهر ساخته است از براى تو وعظها و پندها و اعلام كرده است تو را بر عدل كردن و انصاف دادن و هر اينه اين دنيا بچيزى كه وعده داده است تو را از نازلشدن بلا ببدن تو و كمى در قوّت تو راستگوتر و وفا كننده تر است از اين كه دروغ گويد با تو و فريب دهد تو را و چه بسيار است نصيحت كننده از طرف دنيا پيش تو كه اين صفت دارد كه متّهم است بخدعه و چه بسيار است راست گوينده از خبر دنيا در نزد تو كه اين صفت دارد كه تكذيب كرده شده است و چنانچه طلب شناسائى دنيا كنى از شهرهاى سقف و ديوار افتاده خراب و از منزلهاى خالى از اهل و سكّان هر اينه مى يابى انها را از جهة نيك مذكّر بودن از براى تو و رسانيدن موعظه و نصيحت بتو بمنزله و بمرتبه دوست مهربان بر تو و منع كننده بدى از تو و هر اينه چه بسيار خوبست سراى كسى كه راضى و خوشنود نيست از دنيا از جهة خانه بودن و منزل كسى كه وطن نكرده است در دنيا از روى منزلگاه بودن و بتحقيق كه نيك بختان دنيا در فردا ايشانند كه گريزانند از دنيا در امروز

شرح ابي الحديد

. و العظات جمع عظة- و هو منصوب على نزع الخافض- أي كاشفتك بالعظات- و روي العظات بالرفع على أنه فاعل- و روي كاشفتك الغطاء- . و آذنتك أي أعلمتك- . و على سواء أي على عدل و إنصاف- و هذا من الألفاظ القرآنية-

شرح منظوم انصاري

براستى مى گويم كه جهان تو را نفريفت، بلكه تو فريفته آن شدى، چه بسا كه جهان آشكارا تو را پند داده، و بمساوات و برابريت آگاه كرد، و از وعده هائى كه بتو مى دهد، و از ورود درد بر پيكرت و كاهيدن قوّه ات راستگوتر و وفادارتر از اين است كه دروغ گويد و تو را بفريبد، چه بسا جهانى كه تو او را تهمت مى نهى پند دهنده تو است و چه بسا خبر راستى كه خود آنرا دروغ پندارى (و از تغيّر و تبدّل آن عبرت نگيرى) البتّه اگر بخواهى جهانرا بشناسى او را چون مهربان يارى خواهى يافت كه دريغ دارد از اين كه تو بهلاكت افتى، و او با خانه هاى خالى و شهرهاى ويران همواره تو را پند دهنده، و يادآورنده نيكو ميباشد، چه خوب سرائى است جهان براى كسى كه آن را خانه خويش نگيرد، و چه پاكيزه جائى است براى آنكه آن را وطن (هميشگى) خويش نداند براستى كه نيك بختان در فردا آنانند كه امروز از جهان مى گريزاند (و فريفته مال و جاه آن نمى گردند).

  • الا گيتى تو را با زرق نفريفتتو آنرا ديدى و قلبت بدان شيفت
  • تو خود بر وى زدى از عشق لبخندبحلقت اوفتاد از حرص اين بند
  • بسا وقتا كه گيتى پند دادترهى هموار پيش پا نهادت
  • ز پيش آمد تو را بنمود اخبارنمودت از غم و رنجش خبردار
  • بتو گفت او قوايت رو بكاهشنهادن خواهد و ضعفت فزايش
  • بشام پيرى اين روز جوانىبدل گردد بأنده كامرانى
  • شود اين چهره از گل نكوترچنان برگ گيا زرد و معصفر
  • كجا مويت چنين مشگين گذاردكه سيمين برف بر كوهت ببارد
  • بريزد درّ دندان از دهانتشود اندر گلو نان استخوانت
  • دو چشمت مبتلا گردد به عينكدو گوشت را نياز افتد به سمعك
  • خمارين نرگست پر آب گرددز عنّابت شكر ناياب گردد
  • شود چون بيد مجنون سر و قدّتكلف گيرد چو مه تابنده خدّت
  • ز رفتن باز مى ماند دو پايتبزير بازوان بايد عصايت
  • مكن اينسان بچوگان گوى بازىكه بايد گوى از چوگان بسازى
  • ز هر شمشاد كمتر نه بزه تيركه شمشاد تو خواهد گشت زهگير
  • دگرگونىّ حالت بى كم و كاستتمامى راست گفت و نيكيت خواست
  • ولى ديديش تو با چشم نقمتبدو بستى ز فعل خويش تهمت
  • ز صدق وى براه كذب رفتىدروغ آنراست گفتارش گرفتى
  • ز عيش و كيف و ترف و صرف و مستىنشد جانت بهوش و حق پرستى
  • جهان مانند يارى مهربان استتو را ناصح به پيدا و نهان است
  • بجان تو هماره بخل ورزدنمى خواهد قدمهايت بلغزد
  • ز هر ويران كه قصرش بود عالىبهر خانه گز اهلش گشته خالى
  • ز هر كشور كه بى سلطان و سرورز تخت و تاج كه بى صاحب و سر
  • تو را او مى دهد هر لحظه پندىكه هان اى جان دل اندر من نه بندى
  • نصيحتهاى من بايد پذيرىمرا مركز براى خود نگيرى
  • نمى شايد مرا منزل شمردنز من ناچار بايد كوچ كردن
  • برون امروز از من گر كشد رختكسى فردا بود دلشاد و خوشبخت
  • و گر كس در ره من جان و سر باختمكان گر ساخت در نار و سقر ساخت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS