خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3 : سفارش به نيكوكارى

خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3 : سفارش به نيكوكارى

موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3

سفارش به نيكوكارى

متن خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3

فضل الجد

فَعَلَيْكُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لَا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ وَ لَا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لَا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ لَا يَدُومُ رَخَاؤُهَا وَ لَا يَنْقَضِي عَنَاؤُهَا وَ لَا يَرْكُدُ بَلَاؤُهَا

ترجمه مرحوم فیض

6 پس بر شما باد سعى و كوشش (بطاعت و بندگى) و آماده بودن و توشه برداشتن (براى سفر آخرت) در جاى توشه گرفتن، و زندگى دنيا شما را فريب ندهد چنانكه پيشينيان شما را كه گذشتند و رفتند فريب داد، آنان كه شير آنرا دوشيدند (بهره بسيار بردند) و فريب آنرا خوردند (لذّت و خوشى آنان را از حساب و وارسى روز رستخيز غافل نمود) و شماره آنرا از بين بردند (روزهايش را به بيخبرى بسر رساندند) و تازه آنرا كهنه كردند (جوانى را به پيرى رساندند)

7 خانه هاشان گورها و دارائيشان ميراث ديگران گرديد، هر كه بر سر گورشان آيد نمى شناسند، و بكسيكه برايشان بگريد اهميّت نمى دهند، و بكسيكه آنها را بخواند پاسخ نمى دهند،

8 پس از دنيا بپرهيزيد كه بسيار مكر كننده و فريب دهنده و بازى دهنده است، بخشنده اى است پس گيرنده، و پوشاننده اى است كننده (اگر چند روزى بكسى رو آورده كالايى باو ارزانى دارد بزودى باو پشت كرده از او پس مى گيرد) آسايش آن هميشگى نيست، و رنج آن بسر نمى رسد، و بلاء و درد آن آرام نمى گيرد (پس خردمند به چنين دنيايى دل نبسته تا ممكن است رضاء و خوشنودى خدا و رسول را بدست مى آورد).

ترجمه مرحوم شهیدی

پس بر شما باد به كوشش و كوشيدن، و ساخته شدن و آماده گرديدن. و برداشتن توشه اى كه به كار آيد، از منزلى كه بايد.

و مفريبد شما را دنيا چنانكه فريفت كسانى را كه پيش از شما بودند، از آنان كه گذشتند و رفتند و جاى خويش تهى هشتند. آنان كه دنيا را دوشيدند و شرنگ فريبش را نوشيدند. نابود كردند آنچه را به كار آيد و كهنه كردند آن را كه نو بايد.

خانه هاشان گورستان شد و دارايى شان مرده ريگ اين و آن. آن را كه نزدشان آيد نشناسند كيست، و آن را كه براى شان بگريد ننگرند كه گريست و آن را كه بخواندشان پاسخ ندهند كه سخنت چيست.

پس، از دنيا بپرهيزيد كه سخت بيوفاست و فريبنده. نيرنگبازى است بخشنده و منع كننده، از اين دست پوشنده، از آن دست رخت كننده. نه آسايشش بپايد، و نه رنجش به سرآيد، و نه بلايش بياسايد.

ترجمه مرحوم خویی

بر شما است كه بجان بكوشيد و آماده گرديد و در جائى كه بايد توشه گرفت توشه گيريد و زندگى دنيا شما را فريب ندهد چنانكه پيش از شما بسيار فريب داد، از پستان او شير خوردند و در غفلت او فرصت جستند و آنچه آماده كرده بود تباه ساختند و جامه هاى نو آنرا كهنه و فرسوده كردند آخر مسكن آنها گور شد و مال آنها را بميراث بردند.

بى وفاست و مكار و فريبنده، مى دهد و مى ستاند، مى پوشاند و برهنه مى سازد آسايش او پيوسته نماند و سختى آن نگذرد و بلاى آن ثابت نماند.

شرح ابن میثم

فَعَلَيْكُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ- وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ- وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا- كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ- وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا- وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا- وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً- وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لَا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ- وَ لَا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لَا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ- فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ- مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ- لَا يَدُومُ رَخَاؤُهَا- وَ لَا يَنْقَضِي عَنَاؤُهَا وَ لَا يَرْكُدُ بَلَاؤُهَا

اللغة

و لا يحفلون: لا يبالون، و الاحتفال بالشي ء: الاعتناء به.

المعنى

ثمّ أردف ذكر الموت و لوازمه بالحثّ على العمل و الجدّ فيه و التأهّب و الاستعداد لنزول الموت و ما بعده و التزوّد: أى بالتقوى في منزل الزاد و هو الدنيا لأنّها المنزل الّذي لا يمكن تحصيل الزاد إلى الآخرة إلّا فيه، و لذلك أضافه إليه، ثمّ بالنهى عن الانخداع لغرور الدنيا كانخداع السابقين و القرون الماضين، و استعار لفظ الدرّة لمنافع الدنيا و خيراتها، و لفظ الاحتلاب لجمعها و اقتنائها: أى الّذين فازوا بخيراتها و حصلوا عليها، و لذلك استعار لفظ الغرّة لعدم وصول حوادثها إليهم في مدّة استمتاعهم بها فكأنّها غافلة عنهم لا ترميهم بشي ء من المصائب فلمّا وجدوا ذلك منها أخذوا ما أخذوا و حصّلوا على ما حصّلوا. و إفناؤهم لما تعدّد فيها من مأكول و ملبوس و غيرهما ممّا يستمتع به فيغنى، و كذلك إخلاقهم لجدّتها كناية عن استمتاعهم بما أخذوا منها من صحّة و مال و غيرهما إلى انقضائه و انتهاء مدّته حتّى كأنّهم لم يبقوا من محاسنها شيئا إلّا أخلقوه. و لمّا وصف حالهم فيها بما وصف أردف ذلك بذكر غايتهم منها و هى الأحوال المذكورة بقوله: أصبحت مساكنهم أجداثا. إلى قوله: دعاهم. و خلاصة الكلام أنّكم لا تغترّوا بالدنيا كما اغترّ بها من كان قبلكم فإنّ اولئك مع أنّهم كانوا قد صادفوا غرّتها و حصّلوا منها على ما حصّلوا من خيراتها كانت غايتهم منها أن و صلوا إلى ما وصلوا من العدم فكذلك أنتم بطريق أولى. ثمّ أكّد التحذير منها بذكر أوصافها المنفّرة عنها فاستعار لها لفظ الغرارة باعتبار كونها سببا ماديّا للاغترار كما سبق، و لمّا كان الخداع هو المشورة بأمر ظاهره مصلحة و باطنه مفسدة و كان ظهور زينة الحياة الدنيا للناس يشبه الرأي المحمود في الظاهر اتّباعها، و كانت تلك الزينة و اتّباعها لما فيها من الفتنة بها عن سبيل اللّه الّذي هو عين المفسدة تشبه المفسدة في باطن الرأى لا جرم أشبه ظهور زينتها الخداع فاستعار لها لفظ الخدوع بذلك الاعتبار، و كذلك استعار لفظ المعطية، و لفظ المنوع باعتبار كونها سببا ماديّا للانتفاع بما فيها من خيراتها و سببا ماديّا لمنعه، و كذلك لفظ الملبسة النزوع، و راعى في هاتين القرينتين المقابلة، و فايدتها ههنا التنفير عمّا يتوهّم فيها خيرا ممّا تعطيه و تلبسه بذكر استعقابها لمقابلتهما من منعها لما تعطيه و نزعها ممّا تلبسه، و لذلك أكّده بقوله: لا يدوم رخاؤها. إلى آخره، و لمّا كان رخاؤها من صحّة و شباب و مال و جاه و نحوها من سائر الملذّات البدنيّة حوادث مشروطة باستعدادات سابقة عليها و معدّات غير مضبوطة كثيرة حادثة و غير حادثة سريعة التغيّر أو بطيئة لا جرم كان من شأن ذلك الرخاء التغيّر و الانقطاع، و ظاهر أنّ انقطاع رخائها حالا فحالا مستلزم لعدم انقضاء عنائها و متاعبها، و تواتر بلائها. و استعار لبلاء الدنيا وصف عدم الركود ملاحظة لشبهه بالريح دائمة الحركة لكونه دايما.

ترجمه شرح ابن میثم

فَعَلَيْكُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ- وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ- وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا- كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ- وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا- وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا- وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً- وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لَا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ- وَ لَا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لَا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ- فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ- مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ- لَا يَدُومُ رَخَاؤُهَا- وَ لَا يَنْقَضِي عَنَاؤُهَا وَ لَا يَرْكُدُ بَلَاؤُهَا

لغات

لا يحفلون: اعتنا نمى كنند.

ترجمه

پس جديّت و كوشش كنيد و خود را آماده سفر سازيد و توشه خود را از اين منزل براى آخرت برگيريد، دنيا شما را نفريبد، چنان كه پيشينيان و امتهاى گذشته را در اعصار و قرون قبل فريفت، آنان كه شير دنيا را دوشيدند و به غفلتهاى آن دچار شدند، كالاهاى دنيا را به فنا و نابودى كشاندند و تازه هاى آن را كهنه ساختند، و سرانجام مسكنهاى آنها گورستان و ثروتهاشان ميراث ديگران شد، كسى را كه بر سر قبر آنان بيايد نمى شناسند و به آنها كه برايشان مى گريند اهميت نمى دهند و به كسانى كه آنان را صدا مى زنند پاسخ نمى دهند، پس از زرق و برق دنيا بر حذر باشيد كه فريبنده و مكّار است، بخشنده اى است منع كننده و پوشنده اى است برهنه كننده، آرامش آن بى دوام و مشكلاتش بى سرانجام و بلاهايش جاودانى و قطع ناشدنى است.»

شرح

و پس از يادآورى مرگ و لوازم آن، آدمى را توصيه فرموده است كه در عمل بكوشد و خويشتن را آماده فرا رسيدن مرگ كرده، از اين سراى دنيا توشه آخرت خود را فراهم سازد، و هشدار مى دهد كه مانند گذشتگان گول زرق و برق دنيا را نخورند.

و به منظور بيشتر روشن شدن حالت پيشينيان كه چگونه از دنيا بهره مند شده و به جمع آورى آن پرداخته بودند، لفظ درّه را كه به معناى زيادى و به جريان افتادن بيشتر است از خوبيها و منافع دنيا و واژه احتلاب را كه به معناى دوشيدن است از اندوختن و گردآورى آنها استعاره آورده و همچنين كلمه غرّه را براى آن استعاره آورده است كه در مدت بهره مندى آنان از دنيا و خوشگذرانى در آن، حوادث ناگوارى بر آنها وارد نشده است، چنان كه گويا دنيا از ايشان غافل بوده كه آنان را هدف تيرهاى بلاى خود قرار نداده است، و چون به زعم خود دنيا را اين چنين در غفلت ديدند در استفاده كردن از لذايذ آن و گردآورى اموال حريصانه كوشيدند.

و امّا، فانى كردن آنان چيزهايى از دنيا را كه سبب التذاذ و بهره گيرى انسان مى شود از قبيل غذا و لباس و جز اينها، و نيز كهنه كردن ايشان، تازه هاى دنيا را كه از سخنان امام (ع) استفاده مى شود، كنايه از كمال بهره مندى آنها از چيزهايى است كه از دنيا به دست آورده اند، مانند سلامت تن و گردآورى اموال و غيره بطورى كه گويا هيچ چيز از نيكيهاى اين عالم را باقى نگذاشتند مگر اين كه از آن استفاده كرده و هيچ نو و تازه اى در آن يافت نشد مگر اين كه آن را كهنه كردند.

اصبحت مساكنهم اجداثا... دعاهم،

پس از آن كه حالات گذشتگان مغرور به دنيا را بيان فرمود، اكنون نتيجه اى را كه از آن، به دست آنان رسيده مورد توجه قرار مى دهد كه خلاصه آن چنين است اى مردم به دنيا مغرور نشويد چنان كه پيشينيان شدند، آنان كه دنيا را آن چنان تصرف كردند و نهايت لذت را از آن بردند، اين چنين به نابودى كشيده شدند، پس شما كه در آن حدّ از قدرت دنيا نيستيد به طريق اولى چنين سرانجامى خواهيد داشت، و به منظور اين كه بيشتر انسان را از دنيا و ميل به آن بر حذر دارد به ذكر چند نمونه ديگر از ويژگيهاى آن پرداخته است: 1- از جمله آن را به كلمه غرّاره توصيف كرده كه از ماده غرر و به معناى غفلت آور و چيزى كه انسان را به گمراهى مى كشاند مى آيد، و چنان كه قبلا بيان شد، دنيا و ماديات آن اين خصوصيت را دارد.

2- آن را خدوع بسيار فريب دهنده معرفى فرموده است، و معمولا خدعه و نيرنگ در مورد رايزنيهايى رخ مى دهد كه انديشه هايى به ظاهر مصلحت جويانه ولى در باطن تباهى آور و گمراه كننده است اظهار شود و به اين دليل كه دنيا و زينتهاى پر زرق و برق آن، همانند انديشه هاى فريبنده است كه ظاهرى آراسته دارد ولى آدمى را از راه خدا و ياد او باز مى دارد، لذا دنيا را به اين ويژگى توصيف فرموده است.

3- با عبارتهاى: مطيعة منوع، ملبسة نزوع، چهار صفت براى دنيا آورده است كه ميان هر يك از دو قرين آنها تقابل تضادّ وجود دارد، در عين اين كه بخشنده است منع كننده نيز هست، و با آن كه پوشاننده است پوشش را از تن آدمى بيرون مى آورد، و تقارن اين اوصاف اشاره به آن است كه صفت خوبى كه از دنيا مشاهده مى شود در حقيقت توّهم و خيالى بيش نيست و آنچه واقعيت دارد و صفت حقيقى آن مى باشد همان جزء دوم هر كدام از اين دو قرين است، (منوع و نزوع) زيرا اگر چه گاهى انسان از خيرات و لذّات آن بهره مند مى شود ولى بزودى حوادث و واردات دنياى فانى باعث منع آنها مى شود، آنچه داده، مى گيرد و لباسهاى عزّت آدمى را از قيافه روح او مى كند، و از اين رو اين معنا را با جمله لا يدوم رخاؤها... تأكيد فرموده است كه آسودگى آن دوام ندارد، زيرا تمام خوشيهاى آن، از قبيل تندرستى و جوانى و مال و مقام و غيره، دير يا زود در تغيير و زوال است و همين حالت عدم ثبات باعث مى شود كه رنج و ناخوشى در دنيا ادامه داشته باشد و از بين نرود و بلا و گرفتارى آن همانند بادهاى مداوم در حال وزيدن است و آرامشى براى اهلش باقى نمى گذارد. 

شرح مرحوم مغنیه

فعليكم بالجدّ و الاجتهاد، و التأهّب و الاستعداد، و التّزوّد في منزل الزّاد. و لا تغرّنّكم الدّنيا كما غرّت من كان قبلكم من الأمم الماضية و القرون الخالية الّذين احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها، و أفنوا عدّتها، و أخلقوا جدّتها. أصبحت مساكنهم أجداثا، و أموالهم ميراثا. لا يعرفون من أتاهم، و لا يحفلون من بكاهم، و لا يجيبون من دعاهم. فاحذروا الدّنيا فإنّها غدّارة، غرّارة خدوع، معطية منوع، ملبسة نزوع. لا يدوم رخاؤها، و لا ينقضي عناؤها، و لا يركد بلاؤها.

اللغة:

الدرة- بكسر الدال- اللبن. و الغرة- بكسر الغين- الغفلة. و الأجداث: القبور.

المعنى:

(فعليكم بالجد إلخ).. بعد أن أشار الى الموت قال: أعدوا له عدته (و لا تغرنكم الحياة الدنيا إلخ).. كيف تركنون اليها، و قد رأيتم مكرها و غدرها بالسابقين و اللاحقين (و أصابوا غرتها) ذهلت الدنيا عنهم، أو هادنتهم بعض الوقت انتهبوا فيه الملذات و أشبعوا الشهوات (و أفنوا عدتها) أي متاعها من طعام و شراب و جنس، و المراد بالإفناء مجرد الاستعمال و الانتفاع (و أخلقوا جدتها) كثوب جديد، أو سيارة من طراز حديث (و أصبحت مساكنهم إلخ). تركوا ما جمعوا للوارث، و ذهبوا الى القبور لا يحملون معهم إلا السيئات و المهلكات.

(معطية منوع) تعطي الخسيس، و تمنع الشريف، و كثيرا ما يكون الغنى سببا للفساد في الأرض، فعن السيد المسيح: ليحذر من يستبطى ء اللّه في الرزق أن يغضب عليه فيفتح الدنيا عليه (ملبسة نزوع) قد تعطي صحة أو مالا أو جاها، و لكن سرعان ما تنزعه و لو بالموت (و لا يركد بلاؤها) أي لا يهادن، و إن جانب منها اعذوذب فاحلولى أمرّ منها جانب فأوبى كما قال الإمام. و تقدم ذم الدنيا مرات، و من أبلغ الخطب في هذا الموضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 3 الخطبة 109.

شرح منهاج البراعة خویی

فعليكم بالجدّ و الاجتهاد و التّأهّب و الاستعداد و التّزوّد في منزل الزّاد، و لا تغرّنّكم الحياة الدّنيا كما غرّت من كان قبلكم من الامم الماضية و القرون الخالية الّذين احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها، و أفنوا عدّتها و أخلقوا جدّتها، أصبحت مساكنهم أجداثا، و أموالهم ميراثا، لا يعرفون من أتاهم، و لا يحفلون من بكاهم، و لا يجيبون من دعاهم، فاحذروا الدّنيا«» فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطية منوع، ملبسة نزوع، لا يدوم رخائها، و لا ينقضي عنائها، و لا يركد بلائها.

اللغة

(الدرة) بالكسر كالدّر بالفتح اللّبن و كثرته و (الجدّة) بكسر الجيم كالجد الرّزق و العظمة و (حفل) القوم حفلا اجتمعوا و المحفل و زان مجلس و مقعد محل الاجتماع، و الاحتفال بالشي ء الاعتناء به و المبالغة فيه.

الاعراب

قوله: فعليكم بالجدّ اسم فعل أى خذوه و الزموه قال نجم الأئمة الرّضي: يقال عليك زيدا أى خذه كان الأصل عليك أخذه و قوله: أصبحت مساكنهم فعل ناقص بمعنى صارت و الجملة استينافيّة بيانيّة و مثلها جملة لا يعرفون من أتاهم

المعنى

(فعليكم بالجدّ و الاجتهاد) و لعلّ الفرق بين الجدّ و الاجتهاد أنّ الأوّل صفة للعزم و النية و الثّاني للعمل (و التأهّب و الاستعداد) الفرق بينهما نظير الفرق بين الجدّ و الاجتهاد فالتأهّب للعزم و الاستعداد للعمل (و التزوّد في منزل الزاد و لا تغرّنكم الدّنيا كما غرّت من كان قبلكم من الامم الماضية و القرون الخالية) معناه ظاهر (الذين احتلبوا درتها) الدّرة اللبن استعارة للمنافع و الاحتلاب إخراج اللبن من الضرع و الثدى استعارة للفوز و الانتفاع (و أصابوا غرّتها) أى اغتنموا فرصة غفلة الدّنيا عنهم فاستمتعوا بمنافعها و لو لم تكن غافلة عنهم لاختطفتهم، شبههم بسارق ينتظر غفلة صاحب المتاع عن متاعه فيختلسه حين غفلته كذلك هؤلاء انتظروا غفلة الدّنيا و أصابوا وقت غفلتها فانتفعوا بها (و أفنوا عدّتها) الافناء عبارة عن الانتفاع اذ لا ينتفع غالبا بما في الدّنيا إلّا بافنائه فأفنوا عدة منافعها (و أخلقوا جدّتها) و هذا أيضا عبارة عن الانتفاع ببعض متاع الدنيا كاللّباس الجديد يخلق بالاستعمال.

(أصبحت مساكنهم أجداثا) أى قبورا (و أموالهم ميراثا) و هو ظاهر (لا يعرفون من أتاهم و لا يحفلون من بكاهم و لا يجيبون من دعاهم) معناه واضح فان قيل: كيف الجمع بين هذا الكلام و ما روى في التلقين و زيارة القبور فقد قال أبو عبد اللّه عليه السّلام على ما روى في الكافي و التهذيب و الفقيه «إذا افرد الميّت فليتخلّف عنده أولى الناس به فيضع فمه عند رأسه ثمّ ينادى بأعلى صوته يا فلان بن فلان أو يا فلانة بنت فلان هل أنت على العهد الذي فارقتنا عليه من شهادة أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شريك له و أنّ محمّدا عبده و رسوله سيّد النبيّين و أنّ عليّا أمير المؤمنين و سيّد الوصيّين و أنّ ما جاء به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حقّ و أنّ الموت حقّ و أنّ البعث حقّ و أنّ اللّه يبعث من في القبور فيقول منكر لنكير انصرف بنا عن هذا فقد لقن حجّته انتهى و في معناه أخبار اخر.

و لو لم يكن إلّا هذا لسهل الجمع لكن ورد في زيارة القبور في الكافي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّهم يأنسون بكم فاذا غبتم عنهم استوحشوا و هذا ينافي بظاهره قول أمير المؤمنين عليه السّلام: لا يعرفون من أتاهم.

و روى فى الفقيه عن محمّد قال قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام الموتى نزورهم فقال نعم، فقلت: فيعلمون بنا إذا أتيناهم فقال: إى و اللّه إنهم يعلمون بكم و يفرحون بكم و يستأنسون إليكم قال: قلت: فأيّ شي ء نقول آه.

و فى الكافى عن إسحاق بن عمار عن أبي الحسن عليه السّلام قال قلت: المؤمن يعلم من يزور قبره قال: نعم لا يزال مستأنسا به ما دام عند قبره فاذا قام و انصرف عن قبره دخله من انصرافه عن قبره وحشة.

و فى الفقيه قال الصّادق عليه السّلام إذا قبضت الرّوح فهى مظلة في الجسد روح المؤمن و غيره ينظر إلى كلّ شي ء يصنع به فاذا كفن و وضع على السرير و حمل على أعناق الرّجال عادت الرّوح و دخلت فيه فيمدّ له في بصره فينظر إلى موضعه من الجنة أو من النار فينادي بأعلى صوته إن كان من أهل الجنّة: عجّلوني عجّلوني، و إن كان من أهل النّار ردّوني ردّوني و هو يعلم كلّ شي ء يصنع به و يسمع الكلام، انتهى.

و ردّ الرّوح إلى الجسد المحمول على الجنازة نظير ردّ الرّوح إليه في القبر لسؤال منكر و نكير و لا ينبغي أن يتعجّب من خفاء ذلك عن الأحياء كالمشيّعين.

كما روى في الكافي في حديث عن علىّ بن الحسين عليهما السّلام بعد أن نقل تكلّم الميّت لحملته قال ضمرة و هو أحد الحاضرين: يا أبا الحسن إن كان هذا يعنى الميّت يتكلّم بهذا الكلام يوشك أن يثب على أعناق الذين يحملونه قال: فقال علىّ بن الحسين عليهما السّلام: اللّهمّ إن كان ضمرة هزء من حديث رسولك صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فخذه أخذة اسف، قال: فمكث أربعين يوما ثمّ مات فحضره مولى له فلما دفن أتى علىّ بن الحسين عليهما السّلام فجلس إليه فقال له: من أين جئت يا فلان قال: جئت من عند قبر ضمرة فوضعت وجهى عليه حين سوى عليه فسمعت صوته و اللّه أعرفه كما كنت أعرفه و هو حىّ يقول: ويلك يا ضمرة بن معبد اليوم خذلك كلّ خليل و صار مصيرك إلى الجحيم فيها مسكنك و مبيتك و المقيل قال: فقال علىّ بن الحسين عليهما السّلام: اسأل اللّه العافية هذا جزاء من يهزء من حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و مثل ذلك كثير فى الروايات فما وجه كلام أمير المؤمنين عليه السّلام و الجواب أنّ كلامه عليه السّلام لأهل الدّنيا المغترّين بها، و غرضه عليه السّلام قطع طمعهم عن الدّنيا و بيان انقطاع لذاتها و انصرام شهواتها و مفارقة الخلّان فيها، و لا ريب أنّ الموت يهدم اللذات و يفرّق بين الجماعات و لا يحسّ الأموات بسمعهم الدنيوى و أبصارهم الجسمانية شيئا من هذا العالم المادّى، بل الميّت جماد مثل سنّك إذا قلعت و شعر رأسك إذا حلق، و أظافيرك إذا قصت و بهذا الاعتبار قال أمير المؤمنين عليه السّلام: لا يعرفون من أتاهم و لا يحفلون من بكاهم و أمّا بالنظر إلى أنّ للانسان حسّا برزخيا يسمع و يبصر و يتلذّذ و يتألم به من غير وساطة عصب و دماغ و جارحة و لا يمنعه حجاب اللحد و ظلمة القبر و بعد المنازل شرّع التلقين و ورد ما ورد من الروايات ذكرناها أو لم نذكرها.

و بالجملة فكلام أمير المؤمنين عليه السّلام ناظر إلى الحسّ الدّنيوى و ما ورد فى تلك الروايات ناظر إلى الادراك الاخروى و لا منافاة بينهما و لا يريدون أنّ الميّت لم يمت و لا أنّه إذا مات فات و الروح مدرك بذاته و البدن مدرك بالروح و المدرك بالذات أقوى و أشدّ فى الادراك من المدرك بالغير كما فى كلّ صفة.

و الطبيعيون يزعمون أنّ الادراك عبارة عن تأثر العصب من المحسوس الخارجى كتأثر عصب البصر عن النور، فاذا لم يكن عصب لم يكن إدراك و لذلك إذا خدر الأعصاب بالأدوية المخدّرة زال البصر و كلّ حس آخر.

و الجواب أنّه لو كان الأمر كذلك لم يكن اللّه تعالى و الملائكة المقرّبون مدركين عالمين بشى ء إذ لا عصب لهم و لا انفعال و العصب لا يستطيع أن يدرك إلّا بواسطة الروح و إذا تقطعت العلاقة بين العصب و الروح زال الادراك عن العصب لا عن الروح كالشمس إذا غاب عن الجدران زال الضوء عن الجدران لا عن الشمس فلم يزل الادراك عن الميّت مطلقا بل بمقدار أن لا يكون دفنه فى التراب أو القائه فى البحر ظلما و اجحافا عليه و تعذيبا له كالقاء الاحياء فى البحر.

(فاحذروا الدّنيا فانها غدّارة غرّارة خدوع معطية منوع ملبسة نزوع) وزن فعول إذا كان بمعنى الفاعل يستوى فيه المذكر و المؤنّث و لذلك وصف به الدّنيا (لا يدوم رخاؤها و لا ينقضي عناؤها و لا يركد بلاؤها) و هذا الكلام بالغ فى البلاغة غايتها فى وصف الدّنيا و التزهيد عنها و الوصف بعينه مما يعرفه أصحاب الهوى و القائلون بالطبائع و أمثالهم و يجعلونه عذرا فى لزوم اللّذات و متابعة الشهوات و يقولون إذا كانت الدّنيا منقلبة غير ثابتة لا تدوم أحوالها وجب اغتنام الفرصة مهما أمكن فى الاستمتاع باللذات و المبادرة إلى الشهوات لئلا يفوت الفرصة و يحرم الانسان منها فما دام حيا شابا ذا قدرة و مقدرة يتسرّع إلى ما لا يتمكن منه بعد ذلك و أمّا أمير المؤمنين عليه السّلام جعل هذه الصفة بعينها موجبا لتنفير النّاس و سببا لتزهيدهم قال طرفة:

  • ألا أيّهذا اللائمى احضر الوغىو ان اشهد اللّذات هل أنت مخلدى

يعني إذا لم يكن الانسان خالدا في الدّنيا فعليه أن يشهد اللذات لئلّا يفوته و أن يحضر الوغي ليتنقم عن أعدائه و يظفر بالمال بالاغارة و مثله كثير في أشعارهم بالعربية و الفارسيّة خصوصا في أشعار الخيام، و قال أمير المؤمنين عليه السّلام إنها غرّارة خدوع و لذاتها ليست لذّة بل عذاب أليم و يخدع بها الجهال و ليس شي ء منها دائما فلا ينبغي أن يعرج العاقل عليه.

و كلام أمير المؤمنين عليه السّلام يفيد أرباب العقول و أصحاب الأديان القائلين بالاخرة و الحياة الدّائمة فيها يستبدلون اللّذة الخالصة الباقية باللّذة المكدّرة الفانية و أمّا أصحاب الطبائع الذين لا يعترفون بالاخرة يقولون: اللّذة الفانية غير الدائمة أولى من عدم اللّذة مطلقا.

و مما يناسب ذلك في أنّ خصلة واحدة يجعلها كلّ أحد دليلا على شي ء يقتضيه طباعه الحديث المروى عن الحسن بن علىّ عليهما السّلام: اعمل لدنياك كأنك تعيش أبدا، حمله أهل الدّين على الأمر بالمسامحة و التعلّل و عدم الحرص فى الدّنيا، لأن من يزعم أنه يعيش أبدا لا يتعجّل فى الامور، و حمله أهل النفاق و المتجدون على الأمر بالحرص فى الدّنيا لأنّ الذي يعلم أنّه يعيش أبدا يسعى فى جمع المال و عمارة مسكنه و تدبير ماله و اجادة معاشه أكثر ممن يعلم أنه سيرحل عن منزله.

شرح لاهیجی

فعليكم بالجدّ و الاجتهاد و التّاهّب و الاستعداد و التّزوّد فى منزل الزّاد و لا تغرّنّكم الدّنيا كما غرّت من كان قبلكم من الامم الماضية و القرون الخالية الّذين احتلبوا درّها و اصابوا عزّتها و افنوا عدّتها و اخلقوا جدّتها اصبحوا مساكنهم اجداثا و اموالهم ميراثا لا يعرفون من اتاهم و لا يحفلون من بكاهم و لا يجيبون من دعاهم يعنى پس بر شما باد سعى و تلاش كردن و مهيّا و اماده شدن و توشه برداشتن در منزل توشه كه دنيا است و بايد فريب ندهد شما را دنيا همچنان كه فريب داد كسانى را كه بودند پيش از شما از امّتان گذشته و جمعيّتهاى در گذشته آن چنان كسانى كه دوشيدند شير منفعت دنيا را و برسيدند بعزّت و اعتبار دنيا و نيست گردانيدند دراهم شمرده شده دنيا را و كهنه گردانيدند لباسهاى نو دنيا را صبح كردند در حالتى كه مسكن هاى ايشان قبرهاى ايشانست و مالهاى ايشان ميراثست نمى شناسند كسيرا كه بيايد نزد ايشان و اعتنا نمى كنند بكسى كه بگريد برايشان و جواب نگويند بكسى كه بخواند ايشان را فاحذروا الدّنيا فانّها غدّارة خدوع معطية منوع ملبسة نزوع لا يدوم رخاتها و لا ينقضي عنائها و لا يركد بلائها يعنى پس كناره گيريد از دنيا پس بتحقيق كه دنيا مكّار است خدعه كننده است دهنده است بازگيرنده است پوشاننده است بركننده است هميشه نيست آسايش او و منقضى نمى شود رنج و تعب او و فرو نمى نشيند بلا و مصيبت او

شرح ابن ابی الحدید

فَعَلَيْكُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ- وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ- وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا- كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ- وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا- وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا- وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً- وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لَا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ- وَ لَا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لَا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ- فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ- مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ- لَا يَدُومُ رَخَاؤُهَا- وَ لَا يَنْقَضِي عَنَاؤُهَا وَ لَا يَرْكُدُ بَلَاؤُهَا

و احتلبوا درتها فازوا بمنافعها كما يحتلب الإنسان اللبن- . و هذه الخطبة من محاسن خطبه ع- و فيها من صناعة البديع ما هو ظاهر للمتأمل

شرح نهج البلاغه منظوم

فعليكم بالجدّ و الاجتهاد، و التّأهّب و الاستعداد، و التزوّد فى منزل الزّاد، و لا تغرّنّكم الحياة الدّنيا كما غرّت من كان قبلكم من الأمم الماضية، و القرون الخالية، الّذين احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها، و أفنوا عدّتها، و أخلقوا جدّتها، أصبحت مساكنهم أجداثا، وّ أموالهم ميراثا، لا يعرفون من أتاهم و لا يحفلون من بكاهم، و لا يجيبون من دعاهم، فاحذروا الدّنيا، فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، مّعطية مّنوع، مّلبسة نّزوع لّا يدوم رخاؤها، و لا ينقضي عناؤها، و لا يركد بلاؤها.

ترجمه

(حال كه چنين است) پس كوشش و جدّيت را بر خويش لازم شمريد، توشه برداشتن در جاى توشه گيرى را مهيّا و آماده باشيد (مردم) نكند كه زندگانى (چند روزى) جهان شما را فريب دهد، بدانسانكه امّتهاى گذشته و كسانى را كه پيش از شما بودند و رفتند بفريفت، آنانكه شير آن را دوشيدند، فريبش را خوردند، شماره اش را تمام كردند (عمر بسيارى در آن نمودند) تازه اش را كهنه ساختند (چنان كسانى) مساكنشان گورها و دارائيشان ميراث ديگران گرديد، زيارت كنندگان خويش را نشناسند، و بگريه كنندگانشان اهمّيت ندهند، هر كه آنان را بخواند پاسخش ندهند، پس از جهان دورى گزينيد، كه پر مكر كننده، فريب دهنده، بازى دهنده است، بخشنده ايست كه پس مى گيرد، پوشاننده ايست كه مى كند، آسايشش پاينده، و رنجش بسر رسيدنى، و بلا و دردش آرام گرفتنى نيست (كه نيست، پس چه خوش است كه انسان دل از چنين سرائى بر كند، و بسراى هميشگى به بندد).

نظم

  • پس آن بهتر كه كوشش را ملازمشويد و سعى بنمائيد لازم
  • براى توشه گيريها مهيّاشويد از بهر سختيهاى فردا
  • مبادا كز فريب و رزق و نيرنگجهان دلهايتان آرد فراچنگ
  • چنانكه مردمى كه از شما پيش در آن بودند او بفريفت از خويش
  • كسان كه بهره ز آن سرشار بردندز جام شير آن بسيار خوردند
  • در آن نيكو نموده زندگانى كهن كرده نوش با كامرانى
  • قصور آن چنان اشخاص شد كورلحدشان بستر و همخوابه شان مور
  • نه بشناسند ديگر آنكه ز آنان كند ديدار و از غمشان در افغان
  • بخواننده دگر پاسخ نگوئيدز غم يك لحظه آسايش نجويند
  • پس آن به كه ز دست اين زمانه كشى دامان گريزى از ميانه
  • كه اين گيتى بود مكّار و غرّاركند بازى باهل خويش بسيار
  • ستاند باز پس بخشيده خويش ز پيكرها كند پوشيده خويش
  • نه عيش و نوش آن پاينده باشدنه اندوهش بسر آينده باشد
  • نگيرد درد و محنتهايش آرام نيايد رنج و آلامش با تمام
  • ز دنيائى كه دانش اين چنين استبكن دل كاخرين دارو همين است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS