خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

موضوع خطبه 50 نهج البلاغه

متن خطبه 50 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 50 نهج البلاغه

علل پيدايش فتنه ها

متن خطبه 50 نهج البلاغه

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ«» الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ«» فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى

ترجمه مرحوم فیض

50- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بيان آنچه سبب فتنه و فساد ميشود):

(1) منشأ فتنه و فسادها (در ميان مردم) پيروى از خواهشهاى نفس است، و احكامى كه بر خلاف شرع صادر گردد، كتاب خدا (قرآن كريم) با آن خواهشها و حكمها مخالف است، و (همچنين از اسباب فتنه و فساد آنست كه) گروهى از مردم ديگران را بر خواهشها و حكمهاى بر خلاف دين يارى و پيروى ميكنند (چون حقّ و باطل را در هم مى نمايند فتنه و فساد ظاهر ميشود) (2) پس اگر باطل با حقّ در هم نمى شد راه حقّ بر خواهان آن پوشيده نمى گرديد، و اگر حقّ در ميان باطل پنهان نمى بود دشمنان (هرگز) نمى توانستند از آن بد گوئى كنند، (3) وليكن چون قسمتى از حقّ و قسمتى از باطل فرا گرفته و درهم مى گردد پس آنگاه شيطان بر دوستان خود تسلّط پيدا ميكند (براى اضلال و گمراهى فرصت بدست آورده، و باطل را در نظر خواهان حقّ جلوه مى دهد و راه بد گوئى را براى دشمنان دين باز مى نمايد) و كسانيكه لطف خدا شامل حالشان گرديده است (از اضلال و گمراهى شيطان) نجات مى يابند (و از آميزش حقّ بباطل در شبهه نمى افتند).

ترجمه مرحوم شهیدی

50 و از سخنان آن حضرت است

همانا آغاز پديد آمدن فتنه ها، پيروى خواهشهاى نفسانى است و نوآورى در حكمهاى آسمانى. نوآوريهايى كه كتاب خدا آن را نمى پذيرد و گروهى از گروه ديگر يارى خواهد تا بر خلاف دين خدا، اجراى آن را به عهده گيرد. پس اگر باطل با حقّ در نياميزد، حقيقت جو آن را شناسد و داند، و اگر حق به باطل پوشيده نگردد، دشمنان را طعنه زدن نماند. ليكن اندكى از اين و آن گيرند، تا به هم در آميزد و شيطان فرصت يابد و حيلت برانگيزد تا بر دوستان خود چيره شود و از- راهشان به در برد- . امّا آن را كه لطف حقّ دريافته باشد، نجات يابد و راه حقّ را به سر برد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام فصاحت نظام آن امام است كه مى فرمايد: جز اين نيست كه ابتداء واقع شدن فتن ها هواها و خواهشات نفسانيست كه پيروى كرده مى شود و حكم هاى شيطانيست كه اختراع كرده مى شود، مخالفت كرده مى شود در آن اهواء و احكام كتاب خدا، و متابعت مى نمايد در آن احكام مردانى مردانى را در حالتى كه مى باشند ايشان بر غير دين خدا، پس اگر باطل خالص مى بود از آميزش حق مخفى نمى ماند بر طلب كنندگان، و اگر حق خالص مى بود از التباس بباطل بريده مى شد از او زبانهاى ستيزه نمايندگان، و ليكن فرا گرفته مى شود از حق دسته و از باطل دسته پس اينجا يعنى نزد امتزاج حق بباطل مستولى مى شود شيطان بر اولياء خود، و نجات مى يابد از خطر اين شبهه آن كسانى كه پيشى گرفته است از براى ايشان از جانب خدا حالتى نيكو كه عبارتست از عنايت ازلي و توفيق لم يزلي.

شرح ابن میثم

49- و من خطبة له عليه السّلام

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ- يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ- وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ- فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ- لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ- وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ- انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ- وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُخْرَجَانِ- فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى

اللغة

أقول: المرتاد: الطالب. و الضغث: القبضة من الحشيش.

المعنى

و اعلم أنّ مبدء وقوع الفتن المؤدّية إلى خراب العالم و فساده إنّما هو اتّباع الهوى و الآراء الباطلة و الأحكام المبتدعة الخارجة عن أوامر اللّه، و ذلك أنّ المقصود من بعثة الرسل و وضع الشريعة إنّما هو نظام أحوال الخلق في أمر معاشهم و معادهم فكان كلّ رأى ابتدع أو هوى اتّبع خارجا عن كتاب اللّه و سنّة رسوله سببا لوقوع الفتنة و تبدّد نظام الموجود في هذا العالم. و ذلك كأهواء البغاة و آراء الخوارج و نحوها. و قوله: فلو أنّ الباطل خلّص من مزاج الحقّ. إلى آخره.

إشارة إلى أسباب تلك الآراء الفاسدة. و مدار تلك الأسباب على امتزاج المقدّمات الحقّة بالباطلة في الحجج الّتى يستعملها المبطلون في استعلام المجهولات فبيّن أنّ السبب هو ذلك الامتزاج بشرطيّتين متّصلتين.

إحداهما: قوله: فلو أنّ الباطل خلّص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين. و وجه الملازمة في هذه المتّصلة ظاهر فإنّ مقدّمات الشبهة إذا كانت كلّها باطلة أدرك طالب الحقّ وجه فسادها بأدنى سعى و لم يخف عليه بطلانها، و أمّا استثناء نقيض تاليها فلأنّه لمّا خفى وجه البطلان فيها على طالب الحقّ لم يكن الباطل فيها خالصا من مزاج الحقّ فكان ذلك هو سبب الغلط و اتّباع الباطل لأنّ النتيجة تتبع أخسّ المقدّمتين. و الثانية: قوله: و لو أنّ الحقّ خلّص من [لبس خ ] الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين، و وجه الملازمة أيضا كما مرّ: أى إنّ مقدّمات الحجّة الّتي استعملها المبطلون لو كانت كلّها حقّة مرتّبة ترتيبا حقّا لكانت النتيجة حقّا تنقطع ألسنتهم عن العناد فيه و المخالفة له. و قد حذف عليه السّلام كبرى هذين القياسين لأنّهما قياسا ضمير كما سبق، ثمّ أتى بالنتيجة أو ما في معناها و هو قوله: و لكن يؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث: أى من الحقّ و الباطل فيمزجان، و لفظ الضغث مستعار، و مقصوده بذلك التصريح بلزوم الآراء الباطلة و الأهواء المبتدعة لمزج الحقّ بالباطل. و لذلك قال: و هنا لك يستولى الشيطان على أوليائه: أى إنّه يزيّن لهم اتّباع الأهواء و الأحكام الخارجة عن كتاب اللّه بسبب إغوائهم عن تمييز الحقّ من الباطل فيما سلكوه من الشبهة و ينجو الّذين سبقت لهم منّا الحسنى: أى من أخذت عناية اللّه بأيديهم في ظلمات الشبهات فقادتهم فيها بإضافة نور الهداية عليهم إلى تميّز الحقّ من الباطل و أولئك هم عن النار مبعدون

ترجمه شرح ابن میثم

49- از خطبه هاى آن حضرت است

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ- يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ- وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ- فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ- لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ- وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ- انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ- وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ- فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى

لغات

مرتاد: جستجوگر طلب كنند ضغث: مشتى خاشاك

ترجمه

«همواره منشأ فتنه و فساد، پيروى از خواهشهاى نفسانى و دستوراتى است كه بر خلاف شريعت ابداع شده تا با كتاب خدا مخالفت شود. در اين مخالفت گروهى از گروهى ديگر، كه همان دستورات ابداعى و نوآورى در دين بود، پيروى كردند. چون احكام خدا، با دستورات گمراه كننده ابداعى آميخته شود تشخيص حق از باطل دشوار مى شود. آرى اگر باطل از آميختگى با حق، جدا مى شد، پوشيده نمى ماند، و اگر حق از لباس مشكوك باطل در مى آمد، زبان بدگويان از عيب جويى باز مى ايستاد، دليل پوشيده ماندن حق اين است كه مشتى از باطل را گرفته با مشتى از حق در آميخته اند، بدين هنگام شيطان بر دوستانش مسلّط شده آنان را فريب مى دهد. امّا كسانى كه از جانب خدا برايشان خوبى و نيكى پيش بينى شده است، فريب شيطان را نخورده، آميختگى حق با باطل موجب گمراهى آنان نگشته، و رستگار مى شوند»

شرح

آغاز آشوب و براه افتادن فتنه اى كه منجرّ به خرابى جهان و فساد و تباهى آن شود، پيروى از هواى نفس و انديشه هاى باطل، و دستوراتى است كه جداى از فرامين و دستورات حق ابداع شود. با اين كه غرض از بعثت پيامبران و آوردن شريعت، نظام بخشيدن به زندگى مردم در امور دنيا و آخرتشان بوده است.

بنا بر اين هر انديشه ابداعى، و يا هر نوع پيروى از خواست نفسانى كه از محدوده كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) بيرون باشد، موجب بروز آشوب و از هم گسيختگى نظام موجود جهان مى شود. مانند خواسته هاى ستمگران تاريخ و خود رأيى خوارج نهروان كه موجب فساد و تباهى شده است.

عبارت زيباى حضرت كه اگر باطل از آميختگى با حق رهايى مى يافت، حق طلب، گمراه نمى شد، اشاره به اسباب و علل، همين انديشه هاى فاسد دارد، مقدمات ادلّه اى كه تباهكاران براى صحّت ادّعا و انديشه هاى فاسد خود مى آورند، بر پايه آميختگى حق با باطل است، امام (ع) درآميختن حقّ و باطل را به صورت دو قضيّه شرطيّه متّصله، دليل مغلطه بدكاران، و فريب خوردن ساده- لوحان دانسته اند. امّا دو قضيّه شرطيّه عبارتند از: 1- قضيّه شرطيّه اوّل اين كلام امام (ع) است: فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين «اگر باطل از آميختگى حق رهايى مى يافت، باطل بر جستجوگر پوشيده نمى ماند.» رابطه ميان آميختگى و پوشيده ماندن حق، يا باطل كاملا روشن است، چه اگر زمينه شبهه بطور كلّى منتفى بود، حقيقت طلب با كمترين سعى و كوشش فساد آن را تشخيص مى داد و بطلان آن بر وى پوشيده نمى ماند. حال چون تشخيص باطل بر جستجوگر پوشيده مانده معلوم مى شود كه باطل از آميختگى با حق بر كنار نبوده است و همين آميختگى موجب اشتباه و پيروى از باطل شده است. در اين قضيه شرطيّه از استثنا كردن نقيض جزاء «مخفى ماندن باطل» نتيجه آميخته بودن حق با، باطل را گرفته است و به تعبير ديگر، رها نبودن باطل از آميختگى با حق را نتيجه گرفته است. نتيجه بدين دليل سالبه آمده است كه يكى از دو مقدمه سالبه بوده و همواره نتيجه تابع پست ترين مقدمه مى باشد.

2- قضيّه شرطيّه دوّم: اين سخن حضرت است: و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين «و اگر حق از پوشش باطل آزاد مى شد زبان بدگويان از عيب جويى باز مى ايستاد.» رابطه ميان بدگويى و در لباس باطل بودن حق، كاملا واضح است. مقدّماتى كه اهل باطل در اقامه دليل مى آورند، اگر تمام آنها حق باشد، و به ترتيب صحيحى آورده شده باشد، نتيجه آن حق خواهد بود، و زبانشان از لجاجت و مخالفت باز مى ايستد. ولى چون مقدمات آميخته است نتيجه آن مى شود كه حضرت فرموده اند.

امام (ع) قياس اول و دوّم را به صورت قياس ضمير آورده و كبرى را از احكام حذف كرده، نتيجه يا آنچه كه در معناى نتيجه بوده است ذكر فرموده اند: و بدين تعبير كه از حق مشتى را گرفته و از باطل مشتى را و درهم آميخته اند، لازمه اين كار بوجود آمدن انديشه هاى باطل شده است.

واژه «ضغث» به صورت استعاره بكار رفته، مقصود اين است كه انديشه هاى باطل، و خواسته هاى اختراعى به دليل آميخته بودن حق و باطل بضرورت تحقق مى يابد. بدين هنگام شيطان بر ياران خويش تسلّط مى يابد.

بدين سان كه ابليس، پيروى هواى نفس و دستور العمل هاى بيرون از كتاب خدا را، در چشمها نشان زيبا مى نمايد، و آنها بدليل گمراهى و پيروى از امور شبهه ناك، حق را از باطل تشخيص نمى دهند. بر خلاف كسانى كه نيكوكارى از جانب خدا برايشان از قبل مقرّر شده است. اينان رستگار شده نجات مى يابند. يعنى افرادى كه لطف خداوند در تاريكى امور شبهه ناك دست شان را گرفته و آنها را در جهت تشخيص حق از باطل بروشنى هدايت رهنمون شده است. اين گروه از آتش جهنّم بدور خواهند بود.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 50- الحق و الباطل:

إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، و أحكام تبتدع، يخالف فيها كتاب اللّه، و يتولّى عليها رجال رجالا على غير دين اللّه. فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين. و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل لا نقطعت عنه ألسن المعاندين، و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان، فهنالك يستولي الشّيطان على أوليائه و ينجو الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى.

اللغة:

الفتن: جمع فتنة بكسر الفاء، و لها العديد من المعاني، منها الابتلاء، و الضلال و الجنون و الفضيحة و المرض و المال و الأولاد و القتال بالسلاح، و الاختلاف في الآراء، و هذا المعنى هو المقصود هنا بدليل قوله (ع): «و أحكام تبتدع يخالف فيها كتاب اللّه. و المرتادون: الطالبون. و الضغث: القبضة من الحشيش يختلط فيها الرطب باليابس.

الإعراب:

على غير دين متعلق بمحذوف صفة لرجال، و المصدر من ان الحق إلخ. فاعل لفعل محذوف، أي: لو ثبت خلوص الحق. و هنالك اشارة الى المكان البعيد، و استعيرت هنا للاشارة الى الحال المستفادة من قوله: يؤخذ من هذا و من هذا.

المعنى:

(انما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، و أحكام تبتدع يخالف فيها كتاب اللّه).

قدمنا في فقرة «اللغة» ان المراد بالفتن هنا اختلاف الآراء بقرينة السياق.. و كلمة بدء بعد «انما» أداة الحصر، تدل على ان موضوع خطبه 50 نهج البلاغه كلامه (ع) يختص بأول اختلاف بعد رسول اللّه (ص) وقع بين الصحابة في الشئون الدينية و المسائل الشرعية، و انه لا سبب لهذا الاختلاف إلا الأهواء و الأغراض، لأن كتاب اللّه ينطق بالحق، و قد كان و ما زال بين أيدي المسلمين، و ان أهل بيت النبي (ص) كانوا آنذاك بين أظهر الصحابة، و قد أمر النبي (ص) بالتمسك بهم و الرجوع اليهم في المعضلات، و ساوى بينهم و بين القرآن في حديث الثقلين الذي رواه مسلم و غيره، و لكن الأهواء وحدها هي التي صرفت أهلها عن طاعة النبي في أهله.

و قد كان صلى اللّه عليه و آله هو المصدر الأول المعرفة الحق، فلا رأي و لا اجتهاد في عهده، و لا فرق و لا مذاهب، ثم اختلف الصحابة من بعده في العديد من المسائل، لو جمعت لاستوعب عشرات الصفحات، و كان اختلافهم هذا سببا لما بحثه السنة في كتب أصول الفقه من ان قول الصحابي هل هو حجة تماما ككتاب اللّه و سنّة نبيه. و اذا اختلف الصحابة فبأي الأقوال يجب العمل قال الغزالي في «المستصفى»: «ذهب قوم الى ان قول أبي بكر و عمر مقدّم، و حجة لازمة، و قال آخرون: بل قول الخلفاء الأربعة» ثم رد الغزالي عليهم بأن الصحابة قد اتفقوا على مخالفة الصحابة، و صرحوا بجواز الاجتهاد، و قال: «لقد اختلف أبو بكر و عمر في التسوية في العطاء فأيهما نتبع» و هذا الاختلاف لا أثر له عند الإمامية، لأنهم في غنى عنه بحديث الثقلين الذي جعل أهل البيت عدلا للقرآن.

و من المسائل التي اختلف فيها الصحابة مسألة المتعة، و نقل الغزالي من المستصفى ان أبا موسى الأشعري كان يقول: النوم لا ينقض الوضوء و كان هذا الأشعري من أصحاب رسول اللّه (ص). و بالمناسبة أشير الى أن شيخا أفغانيا سألني في بلدة قم عن قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا- 41 الأنفال. و قال الشيخ: ان ظاهر الآية يدل على وجوب الخمس في كل غنيمة أيا كان سببها، و لكن ما نقل ناقل ان الخلفاء بعد رسول اللّه (ص) أخذوا بعموم هذا الظاهر و شموله لجميع الغنائم و المكاسب سواء أ كان سببها الحرب، أم العمل و التجارة كما يقول الإمامية.

قلت له: آنذاك: العبرة بقوة الدليل حتى يثبت العكس، و لا شي ء في الكتاب و السنة يعارض ظاهر الآية أو يخصصه، و إذن يجب الأخذ به، و الاعتماد عليه، و إن أعرض عنه من أعرض.. و بعد أشهر من جوابي هذا قرأت في ج 1 من «روضة الكافي» للشيخ الكليني: ان أمير المؤمنين (ع) قال لجماعة من أهل بيته و خاصة شيعته: ان الولاة السابقين قد عملوا أعمالا خالفوا فيها رسول اللّه (ص)، ثم ذكر الإمام من هذه الأعمال تقسيم العطاء بالتفاضل و التفاوت، و متعة الحج و النساء، و المسح على الخفين، و الطلاق على غير السنة و بلا شروط، و صلاة النوافل جماعة في بعض الحالات الممنوعة، ثم قال الإمام: «نحن و اللّه ذو القربى الذين عناهم اللّه في الآية، لقد قرننا سبحانه بنفسه و برسوله (ص) فقال: «فلله و للرسول و الذي القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» رحمة منه لنا، و غنى أغنانا اللّه به، و وصى به نبيه، و لم يجعل لنا في سهم الصدقة نصيبا، أكرم اللّه رسوله و أكرمنا أهل البيت أن يطعمنا من أوساخ الناس، فكذّبوا اللّه و رسوله».

قرأت هذا فأدركت ان الدافع الأول على تجاهل آية الأنفال و الإعراض عنها هو ان هذه الآية كرمت و فضلت أهل البيت على الصحابة و غير الصحابة.. و أدرك حسدة الفضيلة و أهلها انهم لو عملوا بهذه الآية لعمل المسلمون بها جميعا الى آخر يوم، و معنى هذا ان تطغى عظمة أهل البيت و مكانتهم على شخصية الخلفاء و غير الخلفاء من الصحابة، فأهملوها ليهملها الناس من بعدهم، و يبقى لهم شي ء من الذكر و الاحدوثة.

و أتمنى لو تتاح الفرصة لي، أو لأي كاتب من ذوي الكفاءة أن يبحث و ينقب في آثار أهل البيت و أقوالهم عن الأسباب المباشرة لإهمال ما أهمل من نصوص الكتاب و السنة، ثم يجمعها في كتاب مستقل، و كنت قد كتبت في بعض ما ألفت ان أهل البيت في علومهم تماما كالكون في كنوزه و أسراره كلما اكتشف العلماء منها سرا طويت عنهم أسرار و أسرار.

(و يتولى عليها رجال رجالا على غير دين اللّه). ضمير عليها يعود الى الأحكام المبتدعة، و المعنى ان أهل الأهواء يستعينون برجال على شاكلتهم لترويج ما يبتدعون في دين الإسلام، و يخالفون من الأحكام (فلو ان الباطل خلص- الى المعاندين). قد يكون الحق واضحا من جميع جهاته كقولنا: الناس سواسية أمام القانون، و لكل فرد الحق في صيانة حريته و كرامته من غير تمييز.. و قد يكون الباطل كذلك مثل: لكل قوي أن يستعلي على الضعيف، و يسخره فيما يشاء من مصالحه بلا سؤال و حرج، و قد يكون في الحق جهة سلبية تقربه في الظاهر من الباطل، فيلتبس على كثير من الجهلة كالذين أنكروا المعاد و قالوا: أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ- 48 الواقعة. و قد يكون في الباطل جهة إيجابية- ظاهرا- تغر الناظرين كأعمال السحر و الشعوذة التي عملها سحرة فرعون: فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ- 116 الأعراف.

و في مثل هذه الحال التي يلتبس بها الباطل بالحق يغتنم الفرصة الذين في قلبهم مرض، فيبثون الدعايات الكاذبة للباطل على أنه الحق الذي لا ريب فيه.. و قد ينخدع بها الأبرياء السذج فيتبعون الباطل من غير قصد. و العالم يتثبت، و لا يسرع الى الأخذ بالظواهر إلا بعد الفحص و التدقيق و النظر الى الباطن، قال الإمام: «ان أولياء اللّه هم الذين ينظرون الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها».

و الخلاصة لو اتضح الباطل من كل وجه لما انخدع به انسان، و أيضا لو اتضح الحق كذلك لأحجم المبطلون عن الألاعيب و الأكاذيب خجلا أو وجلا (و لكن يؤخذ من هذا ضغث، و من هذا ضغث فيمزجان). أي ان الذي طلب الحق فأخطأه نظر اليه من جهة واحدة، و هي التي التبس بها مع الباطل ظاهرا، و لو نظر الى الحق من شتى جهاته و تثبت و حقق لأدركه. أما من طلب الباطل فأدركه فإنه يتستر بالجهة التي التبس بها مع الحق، و لولاها لافتضح و لعن بكل لسان، و ما وجد من يعتذر عنه بأنه اجتهد فأخطأ (فهنالك يستولي الشيطان على أوليائه).

و هم المدلسون الذين سحروا أعين الناس بالتمويه و التضليل (و ينجو الذين سبقت لهم من اللّه الحسنى). و هم الذين عرفوا الحق و صراطه القويم، و لا يخدعهم عنه منافق و مضلل.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السلام

و هى الخمسون من المختار فى باب الخطب و رواها ثقة الاسلام الكليني عطر اللّه مضجعه في أصول الكافي و في كتاب الرّوضة منه أيضا مسندة بالسّندين الآيتين باختلاف يسير في الأوّل و مبسوطة في الثّاني.

إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، و أحكام تبتدع، يخالف فيها كتاب اللّه، و يتولّى عليها رجال رجالا على غير دين اللّه، فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين، و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين، و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان، فهنالك يستولى الشّيطان على أوليائه، و ينجو الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى.

اللغة

(البدء) بفتح الباء و سكون الدالّ و الهمزة أخيرا بمعنى الأوّل و بمعنى الابتداء أيضا يقال بدءت بالشي ء بدء أى أنشأته إنشاء، و منه بدء اللّه الخلق أى أنشأهم و (الفتن) جمع الفتنة و هو الاختبار و الامتحان تقول: فتنت الذّهب إذا أدخلته النّار لتنظر جودته، و قد أكثر استعمالها فيما يقع به الاختبار كما في قوله تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ ثمّ اكثر استعمالها في الاثم و الكفر و الضّلال و الاحراق و الازالة و الصّرف عن الشّي ء كذا حكى عن النّهاية و (البدعة) اسم من ابتدع الامر اى ابتدئه ثمّ غلب على ما هو زيادة في الدّين أو نقصان منه و (التّولّى) الاتباع و منه قوله سبحانه: وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ أى من يتّبعهم و (المزاج) ككتاب ما يمزج به قال سبحانه: إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ و قال الشّاعر:

  • كانّ سبيئة من بيت رسّيكون مزاجها عسل و ماء

و الارتياد) الطلب و المرتاد الطالب و (الضّغث) قبضة حشيش مختلط رطبها بيابسها و يقال ملاء الكفّ من قضبان أو حشيش أو شماريخ و في التنزيل: وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ

الاعراب

جملة تتّبع و تبتدع مرفوعة المحلّ على الوصفيّة، و جملة يخالف و يتولّى إمّا في محلّ الرّفع على الوصف أيضا أو في محلّ النّصب على الحاليّة، و قوله: على غير دين اللّه متعلّق بالمقدّر، و هو إمّا حال من رجالا أو صفة له و إضافة المزاج إلى الحقّ بيانيّة

المعنى

اعلم أنّ مقصوده بهذه الخطبة هو توبيخ الخلق على متابعة الأهواء المبتدعة و الآراء المضلّة، و على مخالفة الكتاب القويم، و العدول عن الصّراط المستقيم المؤدّي إلى وقوع الفتن و فساد نظم العالم كما قال عليه السّلام: (إنّما بدء وقوع الفتن) و الضّلالات (أهواء) مضلّة (تتبع و أحكام) باطلة (تبتدع) الّتي (يخالف فيها) أى في تلك الأحكام (كتاب اللّه) إذ الاحكام المبتدعة خارجة من الكتاب و السّنة مخالفة لهما لما قد عرفت سابقا أنّ البدعة عبارة عن إدخال ما ليس من الدّين في الدّين فهى لا محالة مخالفة لاصول الشّريعة المستفادة من الكتاب و السّنة.

و من ذلك«» أنّ يونس بن عبد الرّحمن لمّا قال لأبي الحسن عليه السّلام: بما أوحّد اللّه قال له: يا يونس لا تكوننّ مبتدعا من نظر برأيه هلك، و من ترك أهل بيت نبيّه ضلّ، و من ترك كتاب اللّه و قول نبيّه كفر.

فانّ المستفاد منه أنّ في العمل بالرّأى و متابعة الهوى مخالفة لكتاب اللّه و عدولا عن سنة رسول اللّه (و يتولّى فيها رجال رجالا على غير دين اللّه) أى يتّخذ طايفة من المايلين إلى تلك الأهواء الزّايفة و الآراء الباطلة طايفة أخرى من أمثالهم أولياءو نواصر لهم، فيتّبعونهم و يحبّونهم تربية لأهوائهم الفاسدة و تقوية لبدعهم الضّالة.

ثمّ أشار عليه السّلام إلى أنّ أسباب تلك الآراء أيضا إنّما هى امتزاج المقدّمات الحقّة بالباطلة في الحجج التي يستعملها المبطلون في استخراج المجهولات، و نبّه على ذلك بشرطيّتين متّصلتين.

إحداهما قوله (فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين) وجه الملازمة أنّ مقدّمات الشّبهة إذ كانت كلّها باطلة أدرك طالب الحقّ بظلانها بأدنى سعى و لم يخف عليه فسادها، مثال ذلك قول قوم من الباطنيّة: البارى تعالى لا موجود و لا معدوم و كلّ ما لا يكون موجودا و لا معدوما يصح أن يكون حيّا قادرا فالبارى تعالى يصحّ أن يكون قادرا فهاتان المقدّمتان جميعا باطلتان و لذلك صار هذا القول مرغوبا عنه عند العقلاء.

و الاخرى قوله: (و لو أنّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين) لأنّ المقدّمات إذا كانت صحيحة حقّة كانت النتيجة حقّا و انقطع عنها اللّجاج و العناد، كقولنا: العالم حادث و كلّ حادث محتاج إلى المحدث فالعالم محتاج إلى المحدث، و لكن لما لم يخلص الباطل من المزاج و لم يمحض الحقّ من الالتباس بل امتزج الباطل بالحقّ و اختلط الحقّ بالباطل و تركّبت القضايا من المقدّمات الحقّة و الباطلة، مثل ما قال المدّعون للرؤية: الباري تعالى موجود و كلّ موجود يصحّ أن يكون مرئيا فالباري تعالى يصحّ أن يكون مرئيا، لا جرم خفى الامر على الطالب المرتاد و كثر لذلك اللّجاج و العناد.

و هذا هو معنى قوله عليه السّلام (و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان) أى الضّغثان (فهنا لك يستولى الشيطان على أوليائه) و يغلب على اتباعه و أحبّائه و يجد مجالا للاضلال و الاغواء، و يزيّن لهم اتباع الآراء و الأهواء، فأولئك سيجدون قبايح أعمالهم و عقايدهم و هم عليها واردون و أولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون (و) أمّا العارفون باللّه بعين الحقيقة و السّالكون لسبيله بنور البصيرة ف (ينجو) ن من ذلك و يتخلّصون من المهالك و هم (الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى) و العنايةالازليّة و قادتهم التوفيقات الرّبانية و هؤلاء عن النّار مبعدون و أولئك في الجنّة هم خالدون.

و اعلم أنّ ما ذكرته في شرح المقام إنّما هو جريا على ما هو المستفاد من ظاهر كلامه عليه السّلام المسوق على نحو العموم و الاطلاق، و الذي ظهر لي منه بعد النظر الدّقيق خصوصا بملاحظة الزّيادات الآتية في رواية الرّوضة هو أنّ غرضه بذلك الطعن على المتخلّفين الغاصبين للخلافة و التابعين لهم و على من حذا حذوهم من الناكثين و القاسطين و المارقين و أضرابهم، فانّهم أخذوا بظاهر أحكام الشّريعة، و دسّوا فيها بدعاتهم الباطلة النّاشئه من متابعة أهوائهم المضلّة، فخلطوا عملا صالحا بآخر سيّئا و صار ذلك سببا لافتتان النّاس بهم و اتباع أفعالهم و أقوالهم و اشتباه الأمر عليهم.

لأنّ كلّ باطل و كذب ما لم يكن فيه شبه حقّ و صدق لا يقبله ذو عقل و حجى كما أنّ كلّ مزيف كاسد ما لم يكن مغشوشا بنقد رايج لا يصير رايجا في سوق ذوى الأبصار إذ التّميز بين الذهب و النّحاس و الفضة و الرّصاص ممّا لا يخفى على ذوي العقول السّليمة.

لأنّ الباطل الصّرف لاحظّ له في الوجود و لا يقع في توّهم ذوي العقول إلّا إذا اقترن بشبه الحقّ، و لا الكذب المحض ممّا يصدق به ذو عقل إلّا إذا امتزج بالصّدق فلما حصل الامتزاج و الاختلاط و اشتبك الظلمة بالنّور التبس الأمر على النّاس فأضلّهم الشيطان و زيّن لهم أعمالهم فصدّوا عن سبيل الدّين و انحرفوا عن الامام المبين، فارتدّ كلّهم أجمعون إلّا أولياء اللّه المخلصين، ف إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ، إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ.

تكملة

قد أشرنا سابقا إلى أنّ هذه الخطبة مرويّة مسندة في الكافي فينبغى لنا أن نورد ما هناك جريا على ما هو دأبنا في هذا الشّرح ثمّ نعقبه بتفسير بعض كلماته الغريبة و توضيح ما فيه من النّكات اللطيفة الشّريفة فأقول:

في باب البدع و الرأى و المقاييس من كتاب العقل و الجهل منه عن الحسين بن محمّد الأشعرى، عن معلّى بن محمّد، عن الحسن بن عليّ الوشّا، و عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن ابن فضال جميعا، عن عاصم بن حميد، عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: خطب أمير المؤمنين عليه السّلام النّاس فقال: أيّها الناس إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحكام تبتدع يخالف فيها كتاب يتولّى فيها رجل «رجال خ ل» رجالا، فلو أنّ الباطل خلص لم يخف على ذى حجى، و لو أنّ الحقّ خلص لم يكن اختلاف، و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فيجيئان معافهنا لك استحوذ الشيطان على أوليائه و نجى الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى.

و في كتاب الرّوضة عن عليّ بن إبراهيم عن أبيه عن حمّاد بن عيسى عن ابراهيم ابن عثمان عن سليم بن قيس الهلالي، قال: خطب أمير المؤمنين عليه السّلام فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ صلّى على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ قال: ألا إنّ أخوف ما أخاف عليكم خلّتان: اتّباع الهوى و طول الأمل أمّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فينسى الآخرة، ألا إنّ الدّنيا قد ترحّلت مدبرة، و إنّ الآخرة قد ترحّلت مقبلة، و لكلّ واحدة بنون فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا، فانّ اليوم عمل و لا حساب و إنّ غدا حساب و لا عمل.

و إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و آراء تبتدع يخالف فيها حكم اللّه يتولّى فيها رجال رجلا إنّ الحقّ لو خلص لم يكن اختلاف، و لو أنّ الباطل خلص لم يخف على ذي حجى، لكنه يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فيجتمعان فيجللان معا فهنا لك يستولى الشّيطان على أوليائه و نجى الذين سبقت لهم من اللّه «منّاخ» الحسنى.

إنّى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: كيف أنتم إذا لبستكم فتنة يربو فيها الصّغير و يهرم فيها الكبير، يجرى النّاس عليها و يتّخذونها سنّة، فاذا غيّر منها شي ء قيل قد غيّرت السنّة و قد أتى النّاس منكرا ثمّ تشتدّ البليّة و نسى الذّريّة و تدقّهم الفتنة كما تدقّ النّار الحطب و كما تدقّ الرّحا بثفالها و يتفقّهون لغير اللّه،و يتعلّمون لغير العمل و يطلبون الدّنيا بأعمال الآخرة.

ثمّ أقبل بوجهه و حوله ناس من أهل بيته و خاصّته و شيعته فقال عليه السّلام: قد عملت الولاة قبلى أعمالا خالفوا فيها رسول اللّه متعمّدين لخلافه ناقضين لعهده، مغيّرين لسنّته، و لو حملت الناس على تركها و حوّلتها إلى مواضعها و إلى ما كانت في عهد رسول اللّه لتفرّق عنّي جندي حتّى أبقى وحدى أو قليل من شيعتي الّذين عرفوا فضليّ و فرض امامتي من كتاب اللّه عزّ ذكره و سنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

أرايتم لو أمرت بمقام ابراهيم فرددته إلى الموضع الذي وضعه فيه رسول اللّه، ورددت فدك إلى ورثة فاطمة، ورددت صاع رسول اللّه كما كان، و أمضيت قطايع أقطعها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لأقوام لم تمض لهم و لم تنفض، ورددت دار جعفر عليه السّلام إلى ورثته و هدمتها من المسجد، ورددت قضايا من الجور قضى بها، و نزعت نساء تحت رجال بغير حقّ فرددتهنّ إلى أزواجهنّ و استقبلت بهنّ الحكم في الفروج و الأحكام و سبيت ذراري بني تغلب، و رددت ما قسّم من أرض خيبر، و محوت دواوين العطايا و أعطيت كما كان رسول اللّه يعطى بالسّويّة و لم أجعلها دولة بين الأغنياء، و ألقيت المساحة، و سوّيت بين المناكح، و أنفذت خمس الرّسول كما أنزل اللّه عزّ و جلّ و فرضه، ورددت مسجد رسول اللّه على ما كان عليه، و سددت ما فتح فيه من الأبواب، و فتحت ما سدّ منه، و حرّمت المسح على الخفّين، و حددت على النّبيذ، و أمرت باحلال المتعتين، و أمرت بالتكبير علي الجنائز خمس تكبيرات، و ألزمت النّاس الجهر ببسم اللّه الرّحمن الرّحيم، و أخرجت من ادخل مع رسول اللّه في مسجده ممّن كان رسول اللّه أخرجه، و أدخلت من اخرج بعد رسول اللّه ممّن كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أدخله، و حملت النّاس على حكم القرآن، و على الطلاق على السّنة، و أخذت الصّدقات على أصنافها و حدودها، و رددت الوضوء و الغسل و الصّلاة إلى مواقيتها و شرايعها و مواضعها، و رددت أهل نجران إلى مواضعهم، و رددت سبايا فارس و ساير الامم إلى كتاب اللّه و سنّة نبيه إذا لتفرّقوا عنّى.

و اللّه لقد أمرت النّاس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلّا في فريضة و علّمتهم

أنّ اجتماعهم في النّوافل بدعة فنادى بعض أهل عسكري ممّن يقاتل معي: يا أهل الاسلام غيّرت سنّة عمر ينهانا عن الصّلاة في شهر رمضان تطوّعا.

و لقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسكري ما لقيت هذه الامة من الفرقة و طاعة أئمة الضّلالة و الدّعاة إلى النّار، و أعطيت من ذلك سهم ذي القربى الذي قال اللّه عزّ و جلّ: إن كنتم آمنتم باللّه و ما أنزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان.

فنحن و اللّه عنى بذي القربى الذي قرّبنا اللّه بنفسه و برسوله فقال تعالى: فللّه و للرّسول و لذي القربى و اليتامى و المساكين و ابن السّبيل، فينا خاصّة كيلا يكون دولة بين الأغنياء منكم و ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتّقوا اللّه في ظلم آل محمّد إنّ اللّه شديد العقاب لمن ظلمهم رحمة منه لنا و غنا أغنانا اللّه به.

و وصّى به نبيّه و لم يجعل لنا في سهم الصّدقة نصيبا أكرم اللّه رسوله و أكرمنا أهل البيت أن يطعمنا من أوساخ الناس فكذّبوا اللّه و كذّبوا رسول اللّه و جحدوا كتاب اللّه النّاطق بحقّنا و منعونا فرضا فرضه اللّه لنا، ما لقى أهل بيت نبيّ من امّته ما لقيته بعد نبيّنا و اللّه المستعان على من ظلمنا و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلّي العظيم.

بيان

«يجللان» بضّم الياء بصيغة المضارع المبنيّ للمفعول مأخوذ من التّجليل يقال جللت الشّي ء إذا غطيته «ألبستكم» كذا في اكثر النّسخ و في بعضها البستم علي بناء المجهول من باب الافعال و هو الأظهر و في بعض النّسخ لبستم «و الثفال» بالفاء مثل كتاب جلد أو نحوه يوضع تحت رحى اليد يقع عليه الدّقيق قال الفيروز آبادي بثفالها أى على ثفالها أى حال كونها طاحنة لأنّهم لا يقفلونها إلّا إذا طحنت، و في أكثر النّسخ ثقالها بالقاف و لعلّه تصحيف، و عليه فلعلّ المراد مع ثقالها أى إذا كانت معها ما يثقلها من الحبوب فيكون أيضا كناية عن كونها طاحنة.

قال المجلسي (ره): «لو أمرت بمقام إبراهيم» اشارة إلى ما فعله عمر من تغيير المقام عن الموضع الذي وضعه فيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى موضع كان فيه في الجاهلية «ورددت صاع رسول اللّه» كان صاعه على ما قيل أربعة أمداد فجعله عمر خمسة أمداد «و نزعت نساء» اه كالمطلّقات ثلاثا في مجلس واحد و غيرها ممّا خالفوا فيه حكم اللّه «و سبيت ذرارى بني تغلب» لأنّ عمر رفع عنهم الجزية.

قال المطرزي: بنو تغلب قوم من مشركى العرب طالبهم عمر بالجزية فأبوا فصولحوا على أن يعطوا الصّدقة متضاعفة فقبلوا و رضوا اه، و لعدم كونهم من أهل الذمة يحلّ سبى ذراريهم «و محوت دواوين العطايا» أى التي بنيت على التّفضيل بين المسلمين في زمن عمر و عثمان «و ألقيت» إشارة إلى ما عدّه الخاصّة و العامّة من بدع عمر أنّه قال ينبغي أن نجعل مكان هذا العشر و نصف العشر دراهم نأخذها من أرباب الأملاك، فبعث الى البلدان من مسح على أهلها فألزمهم الخراج، فأخذ من العراق و مايليها ما كان أخذه منهم ملوك الفرس على كلّ جريب درهما واحدا و قفيزا من أصناف الحبوب، و أخذ من مصر و نواحيها دينارا و ازدبّا عن مساحة جريب كما كان يأخذ منهم ملوك الاسكندرية، و الازدب لأهل مصر أربعة و ستّون منّا، و كان أوّل بلد مسحه عمر بلد الكوفة.

«و سوّيت بين المناكح» بأن يزوّج الشّريف و الوضيع كما فعله رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و زوّج بنت عمه مقدادا و عمر نهى عن تزويج الموالى و العجم «ورددت مسجد رسول اللّه» اه إشارة إلى ما وقع فيه من التغيير في زمن عثمان حيث و سمّعوه و أدخلوا فيه بعض الدّور التي كانت جواره غصبا و عدوانا «و أمرت بالتّكبير على الجنائز خمس تكبيرات» أى لا أربعا كما ابتدعته العامّة و نسبوه إلى عمر «و ألزمت النّاس الجهر» قال في البحار: يدلّ ظاهرا على وجوب الجهر بالبسملة مطلقا و إن امكن حمله على تأكّد الاستحباب.

«و أخرجت من ادخل» يحتمل أن يكون المراد إخراج جسدى الملعونين الذين دفنا في بيته بغير اذنه مع أنّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لم يأذن لهما لخوخة في مسجده و ادخال جسد فاطمة و دفنها عند النبيّ أو رفع الجدار من بين قبريهما، و يحتمل أن يكون المراد إدخال من كان ملازما لمسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في حياته كعمار و أبي ذر و أضرابهما و إخراج من أخرجه الرّسول صلّى اللّه عليه و آله من المطرودين كحكم ابن أبي العاص و ابنه مروان، و قد كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أخرجهما فأدخلهما عثمان «ورددت أهل نجران إلى مواضعهم» قال المجلسي: لم أظفر إلى الآن بكيفية إخراجهم و سببه و بمن أخرجهم «ورددت سبايا فارس» لعلّ المراد الاسترداد ممّن اصطفاهم أو أخذ زايدا من حقّه «ما لقيت» كلام مستأنف للتّعجب «و اعطيت» رجوع إلى الكلام السّابق و لعلّ التّاخير من الرّواة «إن كنتم آمنتم باللّه» من تتمّة آية الخمس حيث قال تعالى: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ، الآية.

قال البيضاوي: إن كنتم آمنتم باللّه متعلّق بمحذوف دلّ عليه و اعلموا أى إن كنتم آمنتم باللّه فاعلموا أنّه جعل الخمس لهؤلاء فسلموه إليهم و اقتنعوا بالأخماس الأربعة الباقية، فانّ العلم المتعلّق بالعمل لم يرد منه العلم المجرّد، لأنّه مقصود بالعرض و المقصود بالذّات هو العمل «و ما أنزلنا على عبدنا» محمّد من الآيات و الملائكة و النصر «يوم الفرقان» يوم بدر فانّه فرق فيه بين الحقّ و الباطل «يوم التقى الجمعان» المسلمون و الكفّار.

و قوله «كيلا يكون دولة» تتمّة لآية اخرى ورد في فيئهم حيث قال: ما أفاء اللّه على رسوله من أهل القرى فللّه و للرّسول و لذي القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كيلا يكون، أى الفي ء الّذي هو حقّ الامام «دولة بين الأغنياء منكم» الدولة بالضّم ما يتداوله الأغنياء و يدور بينهم كما كان في الجاهليّة «رحمة لنا» أى قرّر الخمس و الفي ء لنا رحمة منه لنا و ليغنينا بهما عن أوساخ أيدى النّاس.

شرح لاهیجی

الخطبة 51

و من خطبة له (- ع- ) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام تبتدع يعنى مبدا و منشأ فتنه و فساد و شرّ و عناد منحصر است بهواها و خواهشهاى نفسانى كه متابعت و پيروى كرده شده و حكمهاى خلاف شرع كه ابداع و اختراع شده از وساوس شيطانى نه از وحى سبحانى و حال آن كه متّبع عقلست نه هوا و حكم بوحى است نه بابداع يخالف فيها كتاب اللّه و يتولّى عليها رجال رجالا على غير دين اللّه يعنى در حالتى كه مخالفست در اين اهواء و احكام كتاب خدا و متابعت كردند در ان اهواء و احكام مردان چند مردان ديگر را بر نهج غير دين و شريعت خدا و چنانچه اتباع هوا و ابداع احكام مخالف كتاب خدا نبود فتنه و فساد و شرّ و عنادى در دين و ايمان نبود و مبدء اتباع هوا و ابداع احكام خلط و مزج خلقت أبناء آدمست از طينت عليّين كه از سنخ عقلست و از طينت سجّين بر طينت علّيين چنانچه اتباع عقل و شرع از غلبه طينت علّيين است بر طينت سجّين فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين يعنى پس اگر باطل كه طينت سجّين باشد خالص بود از مزج و خلط با حقّ كه طينت عليّين باشد مخفى و پوشيده نبود راه خدا بر طالبين كه جميع عباد اللّه باشند كه بحسب غريزة طالب كمال و راه خدايند و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندين يعنى اگر حقّ كه طينت علّيين است خالص بود از لباس و حجاب بباطل كه طينت سجّين است منقطع و بريده بود زبان انكار معاندين حقّ از حقّ و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشّيطان اوليائه و ينجو الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى يعنى و لكن اخذ شده در خلقت ادم ابو البشر از حقّ كه طينت علّيين باشد دسته و از باطل كه طينت سجّين باشد دسته پس مزج و خلط شده اين دو طينت پس بسبب مزج و خلطست كه مستولى و مسلّط مى شود شيطان اولياء و محبّين خود را كه آن كسانى باشند كه در خلقت ايشان طينت سجّين غالب باشد بر طينت عليّين و ناجى و رستگارند از استيلاء شيطان كسانى كه سبقت گرفته است از براى انها خصلت حسنى كه متابعت عقل و احكام خدا باشد يعنى در علم سابق لوح محفوظ گذشته است كه صاحب ان خصلت باشند و ان كسانى باشند كه در خلقت ايشان طينت عليّين غالب است بر طينت سجّين و ضغث و دسته بودن حقّ و باطل در خلقت ادم (- ع- ) بتقريب آنست كه طينت عليّين اخذ شده از هفت قبضه از هفت اسمان و طينت سجّين نيز اخذ شده از هفت قبضه از هفت طبقات زمين چنانچه سبق ذكر يافت در ترجمه خطبه اوّل در حديث طينت ادم (- ع- ) مشروحا

شرح ابن ابی الحدید

50 و من خطبة له ع

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ- يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ- وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ- فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ- لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ- وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ- انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ- وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ- فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ- وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى المرتاد الطالب- و الضغث من الحشيش القبضة منه- قال الله تعالى وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً- . يقول ع إن المذاهب الباطلة و الآراء الفاسدة- التي يفتتن الناس بها أصلها اتباع الأهواء- و ابتداع الأحكام التي لم تعرف يخالف فيها الكتاب- و تحمل العصبية و الهوى على تولي أقوام قالوا بها- على غير وثيقة من الدين- و مستند وقوع هذه الشبهات- امتزاج الحق بالباطل- في النظر الذي هو الطريق إلى استعلام المجهولات- فلو أن النظر تخلص مقدماته- و ترتب قضاياه من قضايا باطلة- لكان الواقع عنه هو العلم المحض- و انقطع عنه ألسن المخالفين- و كذلك لو كان النظر تخلص مقدماته من قضايا صحيحة- بأن كان كله مبنيا على الفساد لظهر فساده لطلبة الحق- و إنما يقع الاشتباه- لامتزاج قضاياه الصادقة بالقضايا الكاذبة- . مثال ذلك احتجاج من أجاز الرؤية- بأن البارئ تعالى ذات موجودة- و كل موجود يصح أن يرى فإحدى المقدمتين حق و الأخرى باطل- فالتبس أمر النتيجة على كثير من الناس- . و مثال ما يكون المقدمتان جميعا باطلتين- قول قوم من الباطنية البارئ لا موجود و لا معدوم- و كل ما لا يكون موجودا و لا معدوما يصح أن يكون حيا قادرا- فالبارئ تعالى يصح أن يكون حيا قادرا- فهاتان المقدمتان جميعا باطلتان- لا جرم أن هذه المقالة مرغوب عنها عند العقلاء- .

و مثال ما تكون مقدماته حقا كلها- العالم متغير و كل متغير ممكن فالعالم ممكن- فهذا مما لا خلاف فيه بين العقلاء- . فإن قيل فما معنى قوله ع- فهنالك يستولي الشيطان على أوليائه- و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى- أ ليس هذا إشعارا بقول المجبرة و تلويحا به- . قيل لا إشعار في ذلك بالجبر- و مراده ع أنه إذا امتزج في النظر الحق بالباطل- و تركبت المقدمات من قضايا صحيحة و فاسدة- تمكن الشيطان من الإضلال و الإغواء- و وسوس إلى المكلف- و خيل له النتيجة الباطلة و أماله إليها و زينها عنده- بخلاف ما إذا كانت المقدمات حقا كلها- فإنه لا يقدر الشيطان- على أن يخيل له ما يخالف العقل الصريح- و لا يكون له مجال في تزيين الباطل عنده- أ لا ترى أن الأوليات لا سبيل للإنسان إلى جحدها و إنكارها- لا بتخييل الشيطان و لا بغير ذلك- .و معنى قوله على أوليائه- أي على من عنده استعداد للجهل- و تمرن على اتباع الهوى- و زهد في تحقيق الأمور العقلية على وجهها- تقليدا للأسلاف و محبة لأتباع المذهب المألوف- فذاك هو الذي يستولي عليه الشيطان و يضله- و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى- و هم الذين يتبعون محض العقل- و لا يركنون إلى التقليد- و يسلكون مسلك التحقيق- و ينظرون النظر الدقيق- يجتهدون في البحث عن مقدمات أنظارهم- و ليس في هذا الكلام تصريح بالجبر- و لا إشعار به على وجه من الوجوه و هذا واضح- . و حمل الراوندي قوله ع- فلو أن الباطل خلص إلى آخره- على أن المراد به نفي القياس في الشرع- قال لأن القائسين يحملون المسكوت عنه على المنطوق- فيمتزج المجهول بالمعلوم- فيلتبس و يظن لامتزاج بعضه ببعض حقا و هذا غير مستقيم- لأن لفظ الخطبة أن الحق يمتزج بالباطل- و أصحاب القياس- لا يسلمون أن استخراج العلة من الحكم المعلوم باطل- بل يقولون إنه حق- و إن الدليل الدال على ورود العبارة بالقياس- قد أمنهم من كونه باطلا- . و اعلم أن هذا الكلام الذي قاله ع حق إذا تأملته- و إن لم تفسره على ما قدمناه من التفسير- فإن الذين ضلوا من مقلدة اليهود و النصارى- و أرباب المقالات الفاسدة- من أهل الملة الإسلامية و غيرها- إنما ضل أكثرهم بتقليد الأسلاف- و من يحسن الظن فيه من الرؤساء و أرباب المذاهب- و إنما قلدهم الأتباع لما شاهدوا من إصلاح ظواهرهم- و رفضهم الدنيا و زهدهم فيها- و إقبالهم على العبادة و تمسكهم بالدين- و أمرهم بالمعروف و نهيهم عن المنكر- و شدتهم في ذات الله- و جهادهم في سبيله- و قوتهم في مذاهبهم و صلابتهم في عقائدهم- فاعتقد الأتباع و الخلف و القرون- التي جاءت بعدهم أن هؤلاء يجب اتباعهم- و تحرم مخالفتهم- و أن الحق معهم و أن مخالفهم مبتدع ضال- فقلدوهم في جميع ما نقل إليهم عنهم- و وقع الضلال و الغلط بذلك- لأن الباطل استتر و انغمر- بما مازجه من الحق الغالب الظاهر المشاهد عيانا- أو الحكم الظاهر و لولاه لما تروج الباطل- و لا كان له قبول أصلا

شرح نهج البلاغه منظوم

(50) و من خطبة لّه عليه السّلام

انّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، و احكام تبتدع، يخالف فيها كتاب اللّه، و يتولّى عليها رجال رّجالا على غير دين اللّه، فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين، و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين، و لكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك يستولى الشّيطان على اوليائه، و ينجو الّذين سبقت لهم من اللّه الحسنى.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن منشأ فتنه و فساد را نشان داده فرمايد) منشأ فتنه و فسادها پيروى از خواهشهاى نفسانى، و احكامى است كه بر خلاف شرع انور ابداع و اختراع گرديده و كتاب خدا با آنها مخالف است. و پيروى كردند مردانى مردان ديگر را در اين احكام (خلافى كه) بر غير دين خدا (وضع گرديده است و چون احكام خدا با مخترعات مضلّه گمراهان در هم آميخت راه حق بر جوينده اش مسدود گرديد) پس اگر باطل با حق در هم نياميخته بود، و حق از لباس مشتبه بباطل خلاص شده و بيرون آمده بود هم راه حقيقت بر جوينده اش پوشيده نمى بود و هم دشمنان (و اهل باطل هيچگاه) نمى توانستند از حق بدگوئى كنند لكن (اين كه گاهى حق و باطل بيكديگر مشتبه شده و مردم در آن بفتنه ميافتند علّتش آنست كه اغلب اوقات مقدارى از حقّ و قسمتى از باطل را بهم ممزوج مى سازند پس اينجا است كه شيطان بر دوستان خويش چيره مى شود، (و باطل را بصورت حق بآنان نشان داده گمراهشان مى نمايد) اما كسانى كه از جانب خدا بر ايشان خوبى و نيكوئى پيش بينى شده، (فريب شيطان را نخورده حق را و لو اين كه ممزوج بباطل هم باشد شناخته و) رستگار ميشوند.

نظم

  • ز خواهشهاى نفس سركش دونشود انسان بدام فتنه مفتون
  • هواها را هر آن كس پيروى كردبه قلبش ريشه بدعت قوى كرد
  • فكند او رخنه ها در كاخ ايمانقدم زد بر خلاف حكم قرآن
  • دگر آن مردمى اهل فساداندكه اهل فتنه را يارى بدادند
  • ز دين حق گروهى رفته بيرونگروه ديگرى را كرده مفتون
  • پى تخريب دين آن فرقه پستبدين دون همّتان گرديده همدست
  • بلى ممزوج با حق شد چو باطلبه شير پاك چون خون گشت داخل
  • ز مردم راه حق ناحق بپوشدبمحو راه حق باطل بكوشد
  • نبودى حق بباطل گر كه پنهاننبد پوشيده حقّ از طالب آن
  • و گر باطل ز حق رفتى بيك سوسوى باطل نمى كردى كسى رو
  • ز اهل باطل از حق بد نمى گفتو گر گفتى كسى از وى نپذرفت
  • ولى چون باطل و حق هست در همبهم ممزوج از بيش اند و از كم
  • كمى از اين يكى در آن چو مخلوطشود گردد همه اعمال مغلوط
  • بهم چون مشتبه گردد مطالببيارانش شود ابليس غالب
  • وليك از چنگ وى آن كس برد جانكه با وى بر سر لطف است يزدان
  • براى آن كسى راه نجات استكه در راه حقش پاى ثبات است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
No image

خطبه 176 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏ هاى قرآن

خطبه 176 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "ويژگى‏ هاى قرآن" را مطرح می کند.
Powered by TayaCMS