خطبه 64 نهج البلاغه : شتافتن به سوى اعمال پسنديده‏

خطبه 64 نهج البلاغه : شتافتن به سوى اعمال پسنديده‏

موضوع خطبه 64 نهج البلاغه

متن خطبه 64 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 64 نهج البلاغه

شتافتن به سوى اعمال پسنديده

متن خطبه 64 نهج البلاغه

و من خطبة له (عليه السلام) في المبادرة إلى صالح الأعمال

فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ َظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ الْجَدِيدَانِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ الْأَوْبَةِ وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّةِ فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لَا تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ وَ لَا تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لَا كَآبَةٌ

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه مردم را بخدا پرستى و نكوكردارى در دنيا و آماده بودن براى سفر آخرت امر مى فرمايد):

پس (از سپاس و ستايش خداوند متعال و درود بر رسول اكرم) اى بندگان خدا از معصيت خدا بپرهيزيد (معصيت ننمائيد و از عذاب بترسيد) و بسبب كردار خود بر مرگهايتان پيش دستى كنيد (در زندگى نيكو كردار باشيد تا پس از مرگ ايمن گرديد) و بخريد چيزى (اعمال صالحه) را كه براى شما باقى مى ماند به چيزى كه از كفتان مى رود (آخرت را دريابيد كه هميشه باقى است، و از شهوات دنيا چشم پوشيد كه بزودى فانى گردد) و (براى سفر آخرت) آماده باشيد كه براى كوچاندن شما سعى و شتاب دارند، و براى مرگ مستعدّ باشيد كه بر شما سايه افكنده است (نزديك شده و علامات و آثارش هويدا است) و (مانند) گروهى باشيد كه چون بانگ بر ايشان زده آگاه (و بيدار) شدند (نه مانند كسانيكه در خواب غفلت ماندند تا آنگاه كه به چنگال مرگ گرفتار گرديدند) و دانستند كه دنيا جاى (اقامت) ايشان نيست، پس (آنرا بآخرت) تبديل نمودند، زيرا خداوند سبحان شما را بى جهت نيافريده و مهمل و بيكار رها نكرده است (چنانكه در قرآن كريم س 23 ى 115 فرموده: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ يعنى آيا گمان كرديد كه شما را بى جهت آفريديم و پنداشتيد كه بسوى ما باز گشت نخواهيد نمود) و ميان هيچكس از شما و بهشت يا دوزخ فاصله اى نيست مگر مرگ كه او را در يابد (زيرا پس از مرگ باب عمل و توبه و بازگشت بسته شود، پس هر كه مرد اگر در دنيا اطاعت و پيروى كرده ببهشت رود، و اگر نافرمانى نموده در دوزخ گرفتار خواهد بود) و مدّت زندگى (در دنيا) كه يك لحظه آنرا كم گرداند، و ساعت (مرگ) آنرا از بين ببرد به كوتاهى سزاوار است (زندگانى در دنيا را كه بزودى منقضى شود بايد كوتاه دانست و از كار آخرت باز نماند)و غايبى كه (از وطن اصلى خود آخرت دور گشته و) نو آيندگان يعنى شب و روز او را (بمنزل حقيقى) ميراند سزاوار است كه بزودى (به وطنش) بازگشت نمايد (بايد در فكر بازگشتن بوطن اصلى خود بوده در اين مسافرت دنيا براى آسايش آنجا ربح و سودى بدست آرد) و كسيكه با سعادت و نيكبختى يا شقاوت و بدبختى (به وطنش) مى آيد، نيكوترين توشه را نيازمند است، پس در دنيا از دنيا توشه برداريد از آنچه خود را فردا (ى قيامت از عذاب الهى) برهانيد، و (بهترين توشه براى آخرت آنست كه) بنده از عذاب پروردگارش بپرهيزد، باينكه خود را پند دهد (و گفتار و كردار نيك را شعار خود قرار دهد) و به توبه و بازگشت پيشى گيرد (پيش از رسيدن مرگ از گناهان توبه نمايد) و بر شهوتش (خواهشهاى نفسش) مسلّط شود، زيرا مرگ او از او پنهان است (معلوم نيست چه وقت عمرش بسر مى رسد) و آرزويش او را فريب مى دهد (از كار آخرت باز مى دارد) و شيطان با او همراه است، معصيت و نافرمانى (خدا و رسول) را براى او مى آرايد تا بر آن سوار شود (مرتكب گردد) و او را به توبه نمودن اميدوار مى نمايد كه آنرا بتأخير اندازد تا اينكه ناگاه مرگ او را دريابد در حالتى كه از آن بسيار غافل مى باشد، پس حسرت و اندوه بر آن غافلى باد كه عمرش (در قيامت) بر او حجّت و دليل باشد (باينكه چرا در دنيا كه همه جور وسيله برايت مهيّا بود سعادتمند نگشتى) و ايّام زندگانيش او را به بدبختى رساند (بر اثر نافرمانى در دنيا بعذاب ابدى گرفتار گردد) از خداوند سبحان در خواست مى نماييم كه ما و شما را در رديف كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى او را ياغى و سركش ننمايد (هر چند نعمت يابد تواضع و فروتنيش بيشتر گردد) و هيچ فائده و غرضى (از اغراض باطله مانند رئاء و خود نمائى) او را از عبادت و بندگى پروردگار باز ندارد، و (كارى كند كه) بعد از مرگ پشيمانى و اندوه او را در نيابد.

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است بندگان خدا از- نافرمانى- خدا بپرهيزيد، و پيش از رسيدن اجل به كار برخيزيد. آنچه را براى شما مى ماند، بدانچه از دستتان مى رود بخريد.- دنيا را واگذاريد و كردار نيك را با خود ببريد- بار بربنديد كه- شما را در اين خانه نمى گذارند،- پى در پى به رفتن از آن وامى دارند آماده مرگ باشيد- كه آينده است- و سايه خود بر شما افكنده است. چون مردمى باشيد كه بانگ بر آنان زدند و بيدار گشتند، دنيا را ناپايدار ديدند و از سر آن گذشتند،- آخرت جاويدان را گرفتند- و جهان فانى را هشتند. چه خداى سبحان شما را به بازيچه نيافريد، و به خود وانگذاشت،- تا هر چند كه خواهيد در دنيا به سر بريد- . ميان شما تا بهشت يا دوزخ- فاصله اندكى است كه- جز رسيدن مرگ نيست. مدّت زمانى كه چشم بر هم زدنى كوتاهش سازد، و آمدن ساعت- مرگ- بيخ و بن آن را براندازد، چه كوتاه مدّتى است، و غايبى- مرگ- كه گذشت شب و روز آن را مى خواند، سزاوار است شتابان باز آيد، و پيكى را كه مژده رستگارى يا پيام نگونبختى و خوارى همراه دارد، نيك پذيره شدن شايد. پس، در دنيا از دنيا چندان توشه برداريد كه فردا خود را بدان نگاه داريد. پس، بنده بايد پرواى پروردگار دارد، خيرخواه خود باشد و پيش ازرسيدن مرگ توبه آرد. بر شهوت چيره شود،- و رهايش نگذارد- چه مرگ او پوشيده است و آرزوى دراز وى را فريبنده، و شيطان بر او نگهبان- و هر لحظه گمراهى اش را خواهان- . گناه را در ديده او مى آرايد، تا خويش را ان بيالايد، كه: بكن و از آن توبه نما و اگر امروز نشد فردا، تا آنكه مرگ او سر برآرد، و او در غفلت خود را از انديشه آن فارغ دارد. دريغا و پشيمانيا بر آن در غفلت به سر برده روزگار تباه، و عمر وى بر اين تباهى و غفلت گواه. از خداى سبحان خواهانيم كه ما و شما را از كسانى بدارد كه نعمت، آنان را به راه سركشى در نيارد، و هيچ چيز از اطاعت پروردگارشان د، و پس از مرگ اندوه و پشيمانى به آنان روى نيارد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن امام أنام و حجّة عالى مقامست كه مى فرمايد: پرهيز نمائيد از معبود بسزا اى بندگان خدا و بشتابيد بسوى أجلهاى خود با عملهاى خود و بخريد آخرت باقى را در عوض دنياى فاني، و رحلت نمائيد بسوى آخرت پس بتحقيق كه تعجيل كرده شده است بشما و مهيّا باشيد بمرك كه بتحقيق سايه انداخته است بر شما، و بشويد مثل طايفه كه از طرف خدا ندا كرده شدند پس بيدار شدند و دانستند كه نيست دنياى فانى از براى ايشان خانه و سراى زندگانى پس بدل نمائيد دنيا را بآخرت از جهة اين كه خداوند عبث خلق نكرده است شما را، و سر خود و مهمل نگذاشته است شما را، و نيست ميان يكى از شما و ميان بهشت يا جهنم مگر مرگ كه نازل شود بر او، و بدرستى مدّت و مسافت عمرى كه كم مى گرداند آنرا نگريستن و خراب مى سازد آن را ساعتهاى شب و روز هر آينه سزاوار است آن بكوتاهى مدت، و بدرستى غايبى كه ميرانند او را تازه آيندگان كه عبارتست از شب و روز هر آينه لايقست بسرعة بازگشت.

يعنى بسوى وطن اصلى كه عبارتست از آخرت، و بدرستى كه آينده كه مى آيد بسوى آخرت با سعادت يا شقاوت هر آينه استحقاق دارد به بهترين توشه كه عبارتست از عبادت و اطاعت تا برساند بسعادت، پس توشه برداريد در دنيا از دنيا آن چيزى را كه حفظ نمائيد با آن نفسهاى خودتان را از عقوبت روز جزا.

پس متّقى شد بنده براى پروردگار خود كه نصيحت كرد نفس خود را و مقدّم داشت توبه خود را و غلبه نمود بر شهوت خود، پس بدرستى كه أجل آن پنهانست از او، و آرزوى او فريبنده اوست، و شيطان ملعون موكل اوست كه زينت مى دهد از براى أو معصيت را تا سوار شود بر او، و آرزومند مى سازد او را بتوبه و إنابة تا بتاخير اندازد آنرا تا اين كه هجوم آورد مرگ أو بأو در غافلترين حالتى كه ميباشد بر آن حالت.

أى حسرت حاضر باش بر هر صاحب غفلت كه باشد عمر او بر أو حجت در روز قيامت، و برساند أو را روزگار أو ببدبختى و شقاوت، سؤال مى كنيم از خداوند تعالى آنكه بگرداند ما و شما را از كسانى كه بطغيان نيندازد او را نعمت و مقصّر نسازد او را از اطاعت پروردگار خود غرض و غايت، يعنى أغراض دنيويه مانع اطاعت أو نگردد، و از كسانى كه حلول نكند بأو بعد از مرگ و رحلت هيچ حسرت و ندامت و نه اندوه و محنت.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

وَ اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ الْجَدِيدَانِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ الْأَوْبَةِ وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّةِ فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لَا تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ وَ لَا تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لَا كَآبَةٌ

اللغة

أقول: المبادرة: المسارعة. و السدى: المهمل. و جدير بكذا: أى أولى به. و حرّي: حقيق. و التسويف: قول الإنسان سوف أفعل، و هو كناية عن التمادى في الأمر. و البطر: تجاوز الحدّ في الفرح. و الكآبة: الحزن.

المعنى

و حاصل هذه الموعظة التنفير من الدنيا و الترغيب في الآخرة و ما يكون وسيلة إلى نعيمها و الترهيب ممّا يكون سببا للشقاء فيها.

فقوله: فاتّقوا اللّه. إلى قوله: بأعمالكم

فقوله: فاتّقوا اللّه. إلى قوله: بأعمالكم.

فيه تنبيه على وجوب لزوم الأعمال الصالحة، و حثّ عليها بالأمر بمسابقة الآجال و على توقّع سرعة الأجل و إخطاره بالبال، و هو من الجواذب القويّة إلى اللّه تعالى.

و نسب المسابقة إلى الآجال ملاحظة لشبهها بالمراهن إذ كان لحوقها حائلا بينهم و بين الأعمال الصالحة الشبيهة بما يسبق عليه من رهن.

فقوله: و ابتاعوا ما بقى. إلى قوله: عنكم.

فقوله: و ابتاعوا ما بقى. إلى قوله: عنكم. إشارة إلى لزوم الزهد في الدنيا، و التخلّى عن متاعها الفانى، و أن يشترى به ما يبقى من متاع الآخرة. و قد عرفت غير مرّة إطلاق لفظ البيع هنا. و قيّد المشترى بما يبقى، و الثمن بما يزول ليكون المشترى أحبّ إلى النفوس لبقائه.

و قوله: فترحّلوا فقد جدّ بكم.

و قوله: فترحّلوا فقد جدّ بكم. أمر بالترحّل، و هو قطع منزل منزل من منازل السفر إلى اللّه تعالى في مراتب السلوك لطريقه، و نبّه على وجوب الترحّل بقوله: فقد جدّ بكم: أى في السير إلى آجالكم بقوّة و ذلك الجدّ يعود إلى سرعة توارد الأسباب الّتى تعدّ المزاج للفساد و تقرّبه إلى الآخرة ملاحظة لشبهها بسابق الإبل و نحوها.

و قوله: و استعدّوا للموت فقد أظلّكم.

و قوله: و استعدّوا للموت فقد أظلّكم. الاستعداد له هو باستكمال النفوس كما لها الّذي ينبغي حتّى لا يبقى للموت عندها كثير وقع بل يكون محبوبا لكونه وسيلة إلى المحبوب و هو لقاء اللّه و السعادة الباقية في حضرة الملأ الأعلى، و نبّه بقوله: فقد أظلّكم. على قربه. و استلزم ذلك تشبيهه بالسحاب و الطير فاستعير له وصف الإظلال.

و قوله: و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا.

و قوله: و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا. تنبيه لهم على الالتفات إلى منادى اللّه، و هو لسان الشريعة و الانتباه بندائه من مراقد الطبيعة.

و قوله: و علموا. إلى قوله: سدى.

و قوله: و علموا. إلى قوله: سدى. تنبيه لهم على أنّ الدنيا ليست بدار لهم ليلتفتوا عن الركون إليها و يتوقّعوا الإخراج منها. ثمّ أمرهم بالاستبدال بها ليذكّروا أنّ هناك عوضا منها يجب أن يلتفت إليه و هو الدار الآخرة، و نبّه بقوله: فإنّ اللّه لم يخلقكم عبثا. إلى آخره على وجوب العمل لذلك البدل فإنّهم لم يخلقوا إلّا لأمر وراء ما هم فيه.

و قوله: ما بين أحدكم. إلى قوله: ينزل به

و قوله: ما بين أحدكم. إلى قوله: ينزل به.

تعيين لما خلقوا له و وعدوا بالوصول إليه و أنّه لا حايل بينهم و بينه إلّا الموت. قال بعض الشارحين: و هذا الكلام ممّا يصلح متمسّكا للحكماء في تفسيرهم للجنّة و النار فإنّهم لمّا قالوا: إنّ الجنّة تعود إلى المعارف الإلهيّة و لوازمها، و النار تعود إلى حبّ الدنيا و الميل إلى مشتهياتها. و تمكّن الهيئات الرديئة في جوهر النفس و عشقها بعد المفارقة لما لا يتمكّن من العود إليه كمن نقل عن مجاورة معشوقه و الالتذاذ به إلى موضع ظلمانىّ شديد الظلمة مع عدم تمكّنه من العود إليه كما قال تعالى حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي الآية. و كان إدراك لذّة المعارفة التامّة، و إدراك ألم النار بالمعنى أمرا يتحقّق حال مفارقة هذا البدن. إذ كان الإنسان في عالم الشهادة في إدراكه لما حصل في نفسه و تمكّن من الهيئات كعضو مفلوج غطّى خدره على ألمه فإذا أزال الخدر أحسّ بالألم فكذلك النفس بعد الموت تدرك مالها من لذّة أو ألم كما هو لزوال الشواغل البدنيّة عنها.

قلت: و هذا الكلام أيضا ظاهر على مذهب المتكلّمين إذ جاء في الخبر أنّ العبد يكشف له الموت عمّا يستحقّه من جنّة أو نار ثمّ يؤجّل ذلك إلى قيام القيامة الكبرى.

و قوله: و إنّ غاية. إلى قوله: المدّة.

و قوله: و إنّ غاية. إلى قوله: المدّة. كنّى بالغاية عن الأجل المعلوم للإنسان ثمّ نبّه على قصره و حقارته بأمرين: أحدهما: كونه تنقصه اللحظة: أى النظرة. و هو ظاهر فإنّ كلّ جزء من الزمان فرصة قد مضى من مدّة الإنسان منقص لها. الثاني: كونه تهدمها الساعة. كنّى بالساعة عن وقت الموت، و لا شكّ أنّ الآن الّذي تنقطع فيه علاقة النفس مع البدن غاية لأجل الإنسان. و غاية الشي ء هى ما يتعلّق عندها الشي ء فكنّى بالهدم عن ذلك الانقطاع و الانتهاء كناية بالمستعار. و ظاهر أنّ مدّة هذا شأنها في غاية القصر.

و قوله: و إنّ غائبا. إلى قوله: الأوبة

و قوله: و إنّ غائبا. إلى قوله: الأوبة. أشار بالغائب إلى الإنسان إذ كانت الدنيا عالم غربته و محلّ سفره، و منزله الحقيقىّ إنّما هو منشأه و ما إليه مرجعه، و إنّما سمّى الليل و النهار جديدان لتعاقبهما فليس أحدهما مختلفا للآخر. و استعار لفظ الحدو لما يستلزمانه من إعداد الإنسان لقرب أجله المشبه لصوت الحادى الّذي يحدو الإبل لسرعة سيرها و قربها من المنزل المقصود لها.

و ظاهر أنّ من كان الليل و النهار حادييه فهو في غاية سرعة الرجوع إلى مبدئه و وطنه الأصلى. و قال بعض الشارحين: أراد بالغائب الموت. و هو و إن كان محتملا إلا أنّه لا يطابقه لفظ الأوبة لأنّ الموت لم يكن جائيا أو ذاهبا حتّى يرجع.

و قوله: و إنّ قادما. إلى قوله: العدّة

و قوله: و إنّ قادما. إلى قوله: العدّة. أشار بالقادم بالفوز أو الشقوة إلى الإنسان حين قدومه على ربّه بعد المفارقة فإنّه إمّا الفوز بالسعادة الباقية، أو الحصول على الخيبة و الشقوة. و نبّه بذكر القدوم على أنّ من هذا شأنه فالواجب عليه أن يستعدّ بأفضل عدّة ليصل بها إلى أحبهما لديه، و يتباعد بها عن أكرههما عنده.

و قوله: فتزوّدوا. إلى قوله: غدا

و قوله: فتزوّدوا. إلى قوله: غدا. فصّل نوع تفصيل أفضل العدّة و هو الزاد الّذي يحرز الإنسان به نفسه يوم القيامة من السقب في نار جهنّم و غليل حرّها، و أشار بذلك الزاد إلى تقوى اللّه و خشيته. و قد علمت حقيقة الخشية و الخوف و أنّه إنّما يحصل في الدنيا. و أمّا كونه من الدنيا فلأنّ الآثار الحاصلة للنفس من الحالات و الملكات كالخشية و الخوف و ساير ما يتزودّه و يستصحبه بعد المفارقة امور إنّما حصلت عن هذا البدن و استفيدت من الدنيا بواسطته. و المشابهة الّتى لأجلها استعار لفظ الزاد هنا هو ما يشترك فيه الزاد المحسوس و التقوى من سلامة المتزوّد بهما كلّ في طريقه فذاك في المنازل المحسوسة من عذاب الجوع و العطش المحسوسين، و هذا في المنازل المعقولة و مراتب السلوك و مراحل السفر إلي اللّه تعالى من عذاب الجوع المعقول.

و قوله: فاتّقى عبد ربّه. إلى قوله شهوته

و قوله: فاتّقى عبد ربّه. إلى قوله شهوته. أو امر وردت بلفظ الماضى خالية عن العطف و هى بلاغة تريك المعنى في أحسن صورة.

فالأمر بالتقوى تفسير للأمر بالزاد كما قال تعالى وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى و الأمر بنصيحة النفس أمر بالنظر في مصالحها، و الشعور عليها أن تعمل ما هو الأولى بها من التمسّك بحدود اللّه و الوقوف عندها، و الأمر بتقديم التوبة و غلب الشهوة هو من جملة الأمر بالنصيحة كالتفسير له و من لوازم التقوى أردفه بهما، و أراد تقديم التوبة على الموت أو بالنسبة إلى كلّ وقت سيحضر.

و قوله: فإنّ أجله. إلى قوله: شقوة

و قوله: فإنّ أجله. إلى قوله: شقوة. حثّ على امتثال أو امره السائقة إلى التوبة و غيرها، و تحذير من هجوم المنيّة على غفلة لما يستلزمه ذلك من شدّة الحسرة و طول الندم على التفريط، و ذلك أنّ ستر الأجل عن الإنسان موجب للغفلة عنه فإذا انضاف إلى ذلك خداع الأمل الناشى ء عن وساوس الشيطان في تزيينه المعصية و تسويفه التوبة مع كون موكّلا به و قرينا له كما قال سيّد المرسلين صلى اللّه عليه و آله و سلّم: ما من مولود إلّا و يولد معه قرين من الشيطان. كانت الغفلة أشدّ و النسيان أكدّ، و استعار لفظ الخداع لصورته من النفس الأمّارة بالسوء و هو قولها للإنسان مثلا: تمتّع من شبابك و اغتنم لذّة العيش ما دمت في مهلة و مستقبل من عمرك و ستلحق للتوبة، و نحو ذلك من الأضاليل فإنّ هذه الصورة خداع من الشيطان، و أمّا نسبة ذلك إلى الأمل فلأنّ الأمل هو عزم النفس على فعل تلك الامور و أمثالها في مستقبل الأوقات عن توهّم طول مدّة الحياة و اتّساعها لما تفعله فيها من معصية و توبة، و ذلك العزم من أسباب الانخداع للشيطان و غروره فلذلك نسب الخداع إلى الأمل مجازا، و جعل غاية ذلك الخداع هو أن تهجم على المخدوع منيّته حال ما هو في أشدّ غفلة عنها و اشتغال بما يؤمّله فيكون ذلك مستلزما لأعظم حسرة و أكبر ندامة على أن يكون عمره عليه حجّة شاهدا بلسان حاله على ما اكتسب فيه من الآثام فصار بعد أن كان وسيلة لسعادته سببا لشقاوته. و أغفل نصب على الحال. و حسرة على التميز للمتعجّب منه المدعوّ. و اللام في لها قيل: للاستغاثة. كأنّه قال: يا للحسرة على الغافلين ما أكثرك، و قيل: بل لام الجرّ فتحت لدخولها على الضمير و المنادى محذوف و تقديره يا قوم أدعوكم لها حسرة، و أن في موضع النصب بحذف الجارّ كأنّه قيل: فعلام يقع عليهم الحسرة فقال: على كون أعمارهم حجّة عليهم يوم القيامة.

و قوله: نسأل اللّه تعالى. إلى قوله: كأبة.

و قوله: نسأل اللّه تعالى. إلى قوله: كأبة. خاتمة الخطبة، و سأل اللّه الخلاص عن امور ثلاثة: الأوّل: أن يخلّصه من شدّة الفرج بنعمة الدنيا فإنّ ذلك من لوازم محبّتها المستلزمة للهلاك الأبدىّ. الثاني: أن لا تقصر به غاية عن طاعة ربّه: أى لا يقصر عن غاية من غايات الطاعة يقال قصرت هذه الغاية بفلان إذا لم يبلغها. الثالث: أن لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا حزن و ذلك سؤال لحسم أسبابها و هو اتّباع الهوى في الدنيا و العدول عن طاعة اللّه. و باللّه العصمة.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت (ع) است

فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ الْجَدِيدَانِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ الْأَوْبَةِ وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّةِ فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لَا تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ وَ لَا تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لَا كَآبَةٌ

لغات

مبادرة: شتاب.

سدى: مهمل، بيهوده.

جدير بكذا: سزاوار به آن است.

حرّى: سزاوار.

تسويف: امروز و فردا كردن، كنايه از سستى در كار است.

بطر: زياده روى كردن در شادى.

كآبة: حزن و اندوه.

ترجمه

«بندگان خدا از خدا بپرهيزيد (گناه نكنيد) به واسطه اعمال نيك خود بر مرگ هاتان پيش دستى كنيد (پيش از مرگ اسباب آسودگى بعد از مردن را فراهم آوريد) آنچه برايتان باقى مى ماند با آنچه از دستتان مى رود خريدارى كنيد. از جهان كوچ كنيد زيرا براى كوچ دادن شما كوشش فراوانى به خرج داده مى شود، پس براى مرگ مهيا شويد كه بر سرتان سايه افكنده است. همچون گروهى باشيد كه بر آنان بانگ زده شده و از خواب غفلت بيدار گشته و دانستند جهان فانى اقامتگاه آنان نيست پس آن را به بهشت جاودانى، تبديل كردند. (مردم آگاه باشيد) خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده، و مهمل نخواهد گذاشت. پس هر كس فرمان خدا را ببرد به بهشت و هر كس نافرمانى كرد جايش جهنّم است. ميان هر يك از شما با بهشت و دوزخ، جز مرگى كه ناگاه فرود آيد نيست. دوران زندگانيى كه به يك چشم بهمزدن گم گشته، و ساعتى (بناى) آن را منهدم سازد به كوتاهى سزاوارتر است و غايبى كه جايگاه اصلى خود را گم كرده و دو عامل شب و روز او را «به سوى آن جايگاه» ميرانند به شتاب كردن، سزاوارتر است. انسانى كه سعادت و خوشبختى و يا شقاوت و بدبختى به سوى او مى آيد (و در حقيقت نمى داند به كدام يك از اين دو مى رسد) البتّه سزاوار بهترين ساز و برگها مى باشد، بنا بر اين (بندگان خدا) در دنيا براى بيرون شدن از آن به اندازه اى كه فرداى (قيامت) جانهاى خود را با آن بتوانيد حفظ و نگهدارى كنيد توشه برداريد. از عذاب خدا بنده اى پرهيز كرد كه خويشتن را پند داد، بر توبه سبقت گرفت و بر خواهشهاى نفسانى چيره شد زيرا مرگ پوشيده از اوست و حرص و آز فريبنده او و شيطان گماشته بر اوست، و گناه را در نظر او آرايش مى دهد، تا بر آن سوار شود (آن را مرتكب شود) (شيطان) انسان را به آرزوى توبه مى نشاند، تا آنرا به تأخير افكند تا مرگ ناگاه بر او هجوم آورد، در حالى كه به كلّى از آن بى خبر بوده است. پس آه از حسرت آن صاحب غفلتى كه (فرداى قيامت) عمرش بر او حجّت و دليل بوده، و روزگار او را به بدبختى كشانده باشد. (يعنى عمرى كه وسيله سعادت او بوده آن را در راه شقاوت خود صرف كرده باشد). از خداوند سبحان مى خواهم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى او را به طغيان و نافرمانى نيفكنده و هيچ فايده و نفعى او را از طاعت پروردگار، باز نداشته و پشيمانى و اندوهى او را بعد از مرگ در نيابد».

شرح

خلاصه موعظه حضرت در اين خطبه ايجاد نفرت نسبت به دنيا و ترغيب و تشويق نسبت به آخرت است همچنين تشويق به امورى كه سبب رسيدن به نعمتهاى آخرت مى شود و برحذر داشتن از انجام اعمالى كه موجب بدبختى انسان در آخرت مى شوند.

سخن حضرت كه «فاتقو اللّه...»

تذكّر بر وجوب انجام اعمالى صالح (كه بايد به كار گرفته شود) و تشويق و تحريص بر كارهاى نيك است با اين بيان كه مرگ بر انسان سبقت گرفته، و انتظار بسرعت رسيدن اجل نيز هست. پس همواره بايد مرگ را به خاطر داشت، و همين به خاطر داشتن مرگ از امورى است كه انسان را قويا به سوى خداوند جذب مى كند.

نسبت دادن مسابقه را به مرگ و پايان زندگى به لحاظ تشبيه كردن آن است به شخصى كه قرار مسابقه مى گذارد. زيرا فرا رسيدن مرگ كه ميان انسانها و انجام دادن كارهاى نيكشان فاصله ايجاد مى كند به مالى شباهت دارد كه قرار مسابقه بر سر آن بسته مى شود

حضرت فرموده است: و ابتاعوا ما بقى الى قوله عنكم،

«خريدارى كنيد براى دنياى باقى خود...» كه اشاره به لزوم زهد در دنيا، و دورى جستن از كالاهاى غير ماندگار آن دارد در نتيجه خريد متاعهاى آخرت ضرورى مى نمايد. تاكنون بارها به اين حقيقت توجّه داشته اى كه لفظ بيع در امورى كه پايدار نيست به كار مى رود و به معناى فروختن و از دست دادن است، و لفظ اشترى براى امور پايدار. پس مشترى خريدارى مى كند چيزهايى را كه بماند، و پولى را كه مى دهد از دستش خارج مى شود، در اين مورد خاصّ كه حفظ نفس در دنياى آخرت مطرح است، خريدار، نفوس را بيشتر دوست مى دارد زيرا نفوس در دنياى آخرت ماندنى هستند، ولى خوشيهاى دنيوى زودگذر و ناپايدارند، لذا حضرت عبارت «و ابتاعوا» را براى متاع دنيا به كار برده است.

حضرت فرموده: «فترحلّوا فقد جدّ بكم»

براى كوچ كردن به آخرت آماده شويد.

زيرا براى كوچ دادن شما كوشش فراوانى صورت مى گيرد، فرمانى است بر كوچ كردن از دنيا، يعنى بايد منازل سفر به سوى خداوند متعال را كه همان سلوك و پيمودن راه حق است، منزل به منزل طى كرده پشت سر گذاشت و به تدريج از دنياى فانى رخت بربست.

حضرت وجوب كوچ كردن از دنيا را با عبارت: «فقدّ جدّبكم» بيان كرده اند، يعنى: با زور و اجبار شما را به سوى مرگ مى برند و لفظ «جدّبكم» بر سريع تحقق يافتن اسبابى كه مزاج انسانى را به فساد و تباهى مى كشاند، و او را به دنياى آخرت، نزديك مى كند اشاره دارد چنان كه راننده شتر قافله را آهسته آهسته به مقصد نزديك مى كند.

سپس مى فرمايند: و استعدوا للموت فقد اظلّكم

«براى مرگ آماده شويد كه بر شما سايه افكنده است.» آماده شدن براى مرگ به معناى كمال بخشيدن به نفوس است چنان كمالى كه نفوس سزاوار و شايسته آن هستند. تا بدان پايه و مقام كه مرگ برايشان اهميّتى نداشته، بلكه دوست داشتنى مى شود، زيرا مرگ وسيله رسيدن به محبوب و ملاقات خداوند و موجب سعادت پايدار در پيشگاه قدس ربوبى است. سايه افكندن مرگ، كنايه از نزديك بودن آن است. در اين عبارت مرگ به ابر و يا پرنده اى تشبيه شده و صفت «سايه افكندن» را به عنوان خطبه 64 نهج البلاغه استعاره به كار گرفته اند.

آن گاه فرموده اند: كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا،

«شما از كسانى باشيد كه به نداى ندا دهنده دقّت كرده بيدار شويد» اين بيان امام (ع) براى توجّه دادن انسانها به منادى حق تعالى است، يعنى زبان شريعت و ندايى كه از دل طبيعت برخاسته و گوش جان، آن را مى شنود.

فرموده است: و علموا الى قوله سدى،

براى آگاهاندن انسانها به اين حقيقت است كه دنيا خانه پايدارى براى آنها نيست، تا اعتمادى بدان پيدا نكرده، آماده بيرون رفتن از دنيا شوند، سپس دستور تبديل دنيا به آخرت را مى دهند، تا يادآور شوند، در صورتى كه آخرت مى تواند عوض از دنيا باشد، واجب است كه به آخرت توجّه شود. و با اين بيان كه خداوند شما را بيهوده نيافريده. وجوب عمل براى آخرت را ثابت مى كند، زيرا انسانها براى جايگاهى فراتر از دنيا خلق شده اند.

و سپس حضرت به آنچه كه ميان هر يك از انسان با بهشت يا دوزخ فاصله است اشاره كرده مى فرمايد: ما بين احدكم... اين عبارت امام (ع) براى تعيين آن حقيقتى است كه مردم براى آن آفريده شده اند و وعده رسيدن به آن را دريافت داشته اند. و تنها حايل ميان انسانها و آن وعده گاه، مرگ است.

برخى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: اين كلام امير المؤمنين (ع)، آنچه را حكما در باره بهشت و جهنّم تفسير كرده اند. تأييد و اصلاح مى كند حكما معتقدند كه بهشت به معارف الهى و لوازم آن و دوزخ به محبّت دنيا و نيل به لذّات آن باز مى گردد. قرارگيرى خصلتهاى پست در جوهر و حقيقت نفس و علاقه شديد به آنها سبب مى شود كه پس از جدا شدن جان از تن، نفس با همان صفات مكتسبه باقى مانده، و قدرت برگشت و تدارك روشنايى را نداشته باشد.

چنان كه شخص از همسايگى معشوق و لذّت بردن از آن، به جايگاهى سياه و تاريك منتقل گشته، و امكان بازگشت به جايگاه اوّل را نداشته باشد.

خداوند متعال تقاضاى پشيمان شده ها را چنين بيان مى فرمايد: قالَ رَبِ حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ .

با اين توضيح، كه درك لذّت. معرفت كامل «خداوندى» و درك درد و رنج، دوزخ و آتش است اين دو معنا به هنگام جدا شدن جان از بدن تحقّق مى پذيرد زيرا ادراكات حقيقى در اين هنگام بطور شهود براى نفس انسانى حاصل مى شود، و خصلتهاى درون ذاتى آشكار مى گردند، چنان كه اگر درد عضو مجروح را با داروى مخدّر از ميان ببرند، بيمار احساس درد نمى كند، ولى وقتى كه خاصيّت داروى مخدّر از ميان برود، درد بازگشته و مريض احساس درد مى كند.

نفس انسانى، پس از فرا رسيدن مرگ، درك لذّت و درد را مى كند، زيرا سرگرميهاى دنيوى از ميان رفته اند.

مى گويم: (شارح) اين تفسير و توضيح به روش متكلّمين نيز روشن است، زيرا در حديث آمده است: مرگ شايستگى بهشت يا دوزخ داشتن را براى بنده خدا، آشكار مى كند. و او بر اين حالت تا برپايى محشر كبرى باقى خواهد ماند.

امام (ع) به كنايه مدّت معلوم زندگى انسان را «غايت» تعبير فرموده و سپس كوتاهى و ناچيزى آن را با دو بيان شرح داده است.

1 گذشت هر لحظه عمر را كوتاه مى كند. يعنى تا بنگرى عمر گذشته است. اين كه گذر زمان، عمر را كوتاه مى كند، امر واضحى است، زيرا هر جزئى از زمان، كه مى گذرد، مجالى است كه مدّت بقاى انسان را در اين دنيا كم مى كند.

2 ساعتها مدّت عمر را از بين مى برند. در اين بيان، حضرت ساعت را كنايه از هنگام مرگ آورده اند. شك نيست كه لحظه قطع علاقه نفس از بدن، پايان مدّت بقاى انسان در اين دنياست. پايان هر چيز آن امرى است، كه شي ء بدان بستگى داشته باشد امام (ع) انهدام و خرابى را كنايه از پايان يافتن و قطع شدن دانسته اند. بديهى است زمانى كه حالش اين باشد، در نهايت كوتاهى است.

قوله عليه السّلام: و انّ غائبا الى قوله، الأوبة

به اين حقيقت اشاره دارد، كه دنيا جايگاه غربت و محلّ سفر و كوچ كردن انسان است و مكان حقيقى او جائى است كه از آنجا سرچشمه گرفته و بدان باز مى گردد. امام (ع) بدين سبب به شب و روز جديدان اطلاق كرده كه هر كدام در تعاقب يكديگر پديد مى آيند، و هيچ كدام با ديگرى اختلاف ندارند. و لفظ «حدو» را براى آنچه لازمه نو شدن باشد يعنى آماده شدن انسان را براى فرا رسيدن اجل استعاره آورده اند، كه شبيه آواز خواندن ساربان براى سرعت گرفتن شتران، در پيمودن راه و رسيدن به منزل مقصود مى باشد.

به خوبى روشن است، آن كس را كه شب و روز برايش آواز بخوانند، شتابان به مبدأ و موطن اصلى اش باز مى گردد.

برخى از شارحان نهج البلاغه، منظور از «غائبا» را در كلام حضرت مرگ دانسته اند. ما مى گوييم (شارحين)، هر چند اين نظر محتمل است، امّا با عبارت «اوبه» كه به معناى بازگشت است سازگار نيست، زيرا بر مرگ صفت آينده، و رونده اطلاق نمى شود، تا اوبه كه به معناى بازگشت كننده است در باره آن گفته شود.

حضرت با عبارت «قادم» به سعادت و شقاوت انسان هنگام ورود به پيشگاه خداوند اشاره فرموده اند، كه پس از جدا شدن از اين دنيا محقّق مى گردد.

زيرا سرانجام كار انسان يا رسيدن به سعادت هميشگى، و يا به بدبختى و خسران دائمى است واژه «تدوم» بيان گر اين واقعيّت است، دنيايى كه پايانش اين باشد، ايجاب مى كند كه انسان بهترين توشه را برگيرد، تا به محبوبترين صورت دست يافته، و از زشت ترين و ناپسندترين حالت بدور ماند.

در تكميل همين موضوع خطبه 64 نهج البلاغه امام (ع) فرموده اند: فتزوّدوا...:

«از دنيا زاد و توشه برگيريد» چگونگى بهتر توشه برگرفتن از دنيا را توضيح داده اند، توشه اى كه انسان مى تواند با آن، در قيامت نفس خود را از در افتادن به آتش جهنّم، و شدّت گرماى آن نجات دهد. زاد و توشه نيكو را امام (ع) تقواى الهى و ترس و خشيت خداوندى معرّفى كرده اند.

چنان كه دانستى خشيت و ترس از خداوند، در همين دنيا حاصل مى شود.

كلام حضرت گوياى اين حقيقت است كه خشيت و خوف از دنيا و در دنيا به دست مى آيد. معناى كسب خشيت در دنيا روشن است، امّا به دست آوردن مقام خوف و خشيت از دنيا يعنى چه كسب خشيت الهى از دنيا بدين معناست، كه آثار و نتايجى كه براى نفس حاصل مى شوند عبارتند از: حالات و ملكاتى، مانند، خوف و خشيت و جز اين دو از امورى كه مى توانند زاد و توشه آخرت قرار گيرند و پس از جدا شدن جان از بدن همراه انسان باشند.

اين خصلتهاى نفسانى از رياضت همين بدن كه عناصر تشكيل دهنده آن، دنيوى و خاكى است حاصل مى شود. پس مى توان گفت، كه توشه آخرت از دنيا و در دنيا كسب مى شود.

در عرف جامعه، كلمه زاد و توشه براى سفر و بر امور مادّى اطلاق مى شود، در اين خطبه امام (ع) واژه «زاد» را براى كارهاى شايسته به كار برده اند، زيرا ميان توشه محسوس كه در سفر برداشته مى شود و تقوايى كه در سفر آخرت مفيد واقع شود، از اين جهت كه مسافر سلامت خود را، در هر دو نوع توشه تأمين مى كند شباهت است.

آرى در منازل محسوس، با داشتن توشه محسوس از گرسنگى و تشنگى در امان است و در منازل معقول و مراتب سير و سلوك و پيمودن راه به سوى خداوند متعال، با توشه تقوى از عذاب گرسنگى معقول در امان خواهد بود.

قوله عليه السلام: فاتّقى عبد ربّه... شهوته

در محتوا دستور العمل و اوامرى الزامى است، هر چند اين عبارت امام (ع) به صورت فعل ماضى و بدون حرف عطف آمده است ولى افعال ماضى به كار رفته در آن به معناى اوامرى الزامى هستند، و سخنوران معتقدند كه سخن را بدين سان بيان كردن، توضيح معنى، در بهترين صورت كلام است.

بنا بر اين، امر به تقوى تفسيرى براى امر به زاد و توشه برگرفتن است، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ .

همچنين فرمان دادن به نصيحت نفس در معناى امر، بدقت و تفكّر در مصالح نفس و توجّه به اين است كه چه كارهايى براى اصلاح نفس مفيد مى باشد.

كارهايى كه براى وارستگى نفس داراى فائده اند عبارتند از: 1 رعايت كردن حدود الهى. 2 به هنگام برخورد با محرمات، توقف كردن و مرتكب حرام نشدن. 3 بديها را رها كردن و بدنبال زشتيها نرفتن، بدين شرح كه بايد واجبات را بجاى آورد، و محرّمات را ترك كرد و خود را از بديهاى اخلاقى وارسته ساخت. اينها چيزهايى هستند كه در اصلاح و منزّه ساختن نفس تأثير بسزايى دارند.

امام (ع) امر به انجام توبه، و مغلوب ساختن شهوات داده اند. امر به توبه و بازگشت به سوى خدا و مبارزه با شهوات به منزله تفسير اصلاح نفس بشمار مى آيد و از لوازم پرهيزگارى است، كه در بيان حضرت به دنبال امر به تقوى آمده است. امر به توبه قبل از فرا رسيدن مرگ و با هر لحظه اى كه بر انجام آن توفيق حاصل شود لازم است.

سپس مى فرمايد: فأنّ اجله... شقوة

«فرا رسيدن مرگ بر انسان پوشيده است».

اين عبارات امام (ع) تهييج بر انجام اوامر گذشته، و تأكيدى بر انجام دادن توبه و... است. انسانها را برحذر مى دارد كه مورد هجوم آرزوهاى دور و درازشان قرار نگيرند كه موجب غفلت مى شود. غفلت و بى خبرى سبب اندوه فراوان شده، پشيمانى زيادى را به دليل غفلتى كه داشته اند به دنبال دارد.

توضيح بيشتر اين موضوع خطبه 64 نهج البلاغه آن است كه پوشيده بودن مرگ از انسان، موجب بى خبرى از آن مى شود و هرگاه بر اين غفلت و بى توجّهى، فريب آرزوهاى طولانى، كه از وسوسه هاى شيطانى است اضافه شود بى خبرى محض تحقّق مى يابد. و شيطان گناه را در نظر انسان، زيبا جلوه مى دهد، و انجام توبه را به تأخير مى اندازد. ابليس مدام مواظب و موكّل بر انسان و همراه اوست. چنان كه سيّد انبياء پيامبر مصطفى (ص) فرموده اند: «هيچ مولودى بدنيا نمى آيد، جز اين كه شيطانى با او تولّد مى يابد و همراه اوست .» امام (ع) فريب دادن را به آرزو نسبت داده است، بدين معنا كه آرزوها انسان را فريب مى دهند، براى روشن ساختن سخن حضرت «أمل» را تعريف مى كنيم.

أمل يا آرزو عبارت است از: اراده نفس بر انجام كارهاى دنيوى و بهره بردن از خوشيهاى زندگى در آينده حيات، به خيال طولانى بودن عمر، و فرصت داشتن، براى انجام گناه، و در پايان توبه كردن و بازگشتن به سوى خداوند، در صورتى كه اين اراده نفسانى بر معاصى و سپس توبه، از دستاويزهاى فريب شيطانى و گول زدن اوست.

از توضيح فوق روشن شد كه نسبت دادن فريب به آرزو نسبتى مجازى است. امام (ع) نتيجه چنين فريب خوردگى را، هجوم ناگهانى مرگ بر شخص فريب خورده. در حالى كه وى در نهايت بى خبرى و سرگرم آرزوهاى دور و دراز است، دانسته اند. آرى بدين دليل است كه بى خبرى موجب بزرگترين اندوه و بيشترين پشيمانى است، زيرا خود عمر، به زبان حال گواه و دليل است. و در انجام گناه بر عليه انسان شهادت مى دهد. با وجودى كه عمر مى توانست وسيله اى براى نيك بختى او باشد، حال سببى براى شقاوت و بدبختى و تيره روزى او شده است.

در باره حرف لام در «لها» چند قول است: 1 لام به معناى استغاثه باشد، در اين صورت معنى سخن چنين است: واى بر اندوه فراوان بى خبران.

2 لام، حرف جر باشد و چون بر ضمير داخل شده است به فتح خوانده مى شود، و مناداى از كلام افتاده است. تقدير كلام از نظر معنا چنين خواهد بود: اى مردم شما را فرا مى خوانم كه اندوه و حسرت بى خبران را ببينيد. با در نظر گرفتن معناى دوّم، جمله «ان يكون» به دليل حذف حرف جر، در محلّ نصب است. گويا چنين گفته شده است. چرا بى خبران در اندوه قرار مى گيرند پاسخ شان اين است، كه چون عمرشان، دليلى بر عليه آنها در روز قيامت خواهد بود.

كلام امام (ع): «نسئل اللّه تعالى... كأبة»

پايان خطبه است و در اين فراز از گفتار، از خداوند استدعا مى كنند كه از سه چيز آن حضرت را خلاصى بخشد.

(شارح «ابن ميثم» در باره اعراب كلمات عبارت حضرت چنين توضيح مى دهند) كلمه «اغفل» به عنوان خطبه 64 نهج البلاغه حال منصوب است و «حسرة» به عنوان خطبه 64 نهج البلاغه تميز، چنان كه مى دانيم تميز براى ابهام از جمله است. ابهام معناى جمله بدين سان كه شخص دعوت شده براى درك اين حقيقت، شگفت زده شود، و نداند كه از چه نظر مرگ براى شخص غافل ناراحت كننده است براى رفع ابهام مى گوييم. از جهت اندوه و حسرتى كه دارد مرگ برايش ناگوار است.

1 شادى فراوان به نعمتهاى دنيا و توسعه بيش از حد آن، زيرا داشتن مال دنيا و شاد بودن از آن، موجب دوست داشتن است و لازمه آن هلاكت هميشگى است.

2 خداوند، اجازه ندهد كه به يك فايده از فوايد طاعت و بندگى بسنده كنم . فعل «لا يقصر» به معناى كوتاه آمدن و بسنده كردن، به كار رفته است، به مثل گفته مى شود «قصرت هذه الغاية بفلان» اين نتيجه در فلان شخص محدود شد، وقتى كه آن شخص به مقصود دست نيابد.

3 پس از مرگ پشيمانى و اندوهى بر من نباشد. اين تقاضا به منظور از بين رفتن اسباب پشيمانى و ندامت است، پيروى هواى نفس و عدول از فرمانبردارى خداوند، در قيامت وسيله پشيمانى و اندوه مى شود حفظ و حراست فقط از جانب خداوند ممكن است.

شرح مرحوم مغنیه

و اتّقوا اللّه عباد اللّه. و بادروا آجالكم بأعمالكم و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم. و ترحّلوا فقد جدّ بكم. و استعدّوا للموت فقد أظلّكم. و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا. و علموا أنّ الدّنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فإنّ اللّه سبحانه لم يخلقكم عبثا و لم يترككم سدى. و ما بين أحدكم و بين الجنّة أو النّار إلّا الموت أن ينزل به. و إنّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لجديرة بقصر المدّة. و إنّ غائبا يحدوه الجديدان: اللّيل و النّهار لحريّ بسرعة الأوبة. و إنّ قادما يقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة.

اللغة:

بادروا آجالكم: اجعلوها تسرع بالأعمال. و ابتاعوا: اشتروا. و جدّ بكم: أسرع بكم. و يحدوه: يسوقه. و حري و جدير و خليق و أولى بمعنى واحد. و العدة بكسر العين الجماعة، و بضمّها الاستعداد.

الإعراب:

عباد اللّه أي يا عباد اللّه، و المصدر من ان الدنيا ساد مسد مفعولي علموا، و عبثا مصدر في موضع الحال أي عابثا، و مثله سدى أي مهملين، و بين أحدكم خبر مقدم و الموت مبتدأ مؤخر، و المصدر من أن ينزل بدل اشتمال من الموت لأن المعنى نزول الموت فيكون مثل: أعجبني زيد ثوبه، و الأصل أعجبني ثوب زيد، و الليل و النهار بدل مفصل من مجمل، و المبدل منه الجديدان.

المعنى:

(و بادروا آجالكم بأعمالكم). لا تدعوا أعماركم تذهب سدى، و في غير الأعمال الصالحات (و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم) اشتروا النعيم الدائم باللذيذ الزائل (و ترحلوا فقد جد بكم). أنتم تساقون في سفر لا رجعة بعده، و لا بد للمسافر من الزاد (و استعدوا للموت فقد أظلكم). ليس الموت بعيدا عنكم.. انه مخيم على رؤوسكم ينذر و يحذر، فلما ذا تتشاغلون عنه، و لا تعدون له عدته (و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا). صاح بكم الموت للرحيل، فاستيقظوا من سباتكم (و علموا ان الدار ليست لهم بدار). أي و كونوا من الذين علموا ان الدنيا ليست لهم بدار سعادة و اقامة، بل دار فناء و بلاء (فاستبدلوا). أي كونوا من الذين استبدلوا الثمين بالرخيص، و الباقي بالفاني أي اشتروا ذاك بهذا.

(فإن اللّه سبحانه لم يخلقكم عبثا). و فيه إيماء الى ان الدنيا لو كانت هي الغاية من خلق الانسان لكان خلقه عبثا لا معنى له، لأن وجوده أمدا قصيرا في هذه الحياة لا يستدعي كل ما أودع اللّه فيه من أسرار و طاقات، و إذن فلا بد أن يكون القصد من خلق الانسان و وجوده في الدنيا أن يهيئ نفسه لحياة أسمى و أبقى، و من أقوال الإمام (ع): الدنيا خلقت لغيرها، و لم تخلق لنفسها (و لم يترككم سدى) بلا تكليف و نذير و بشير (و ما بين أحدكم و بين الجنة أو النار إلا الموت أن ينزل به) لا محالة مهما طال عمره، و بلغ نصيبه من الصحة و الجاه و الثراء، و ليس بعد الموت إلا الحساب، و الجزاء بالنعيم على عمل الخير، أو الجحيم على فعل الشر.

(و ان غاية تنقصها اللحظة، و تهدمها الساعة لجديرة بقصر المدة). المراد بالغاية هنا العمر، و بالساعة الموت، لأن الساعة من أسماء القيامة، و من مات فقد قامت قيامته، و المعنى ان عمر الانسان أشبه بالحلم و الخيال ينقص و يقصر مع الثواني و اللحظات، و ما فات منه لا ترجى رجعته، ثم يزول بالمرة، و يهدم من الأساس بالموت، و إذا كان العمر على هذه الحال فهو قصير الأمد مهما طال، و العاقل يبادر الفرصة قبل فواتها (و ان غائبا يحدوه الجديدان: الليل و النهار لحري بسرعة الأوبة). المراد بالغائب هنا الموت، و بالأوبة مجرد الإقدام و الإقبال، و ليس المراد بها الرجوع الذي سبقه الحضور، كي يقال: ان الموت لم يكن حاضرا من قبل كي يئوب و يرجع، و مهما يكن فإن المعنى: ان الموت غائب عن الحي، و لكنه قادم عليه بسرعة الليل و النهار اللذين لا يقفان لحظة فما دونها، و من أقوال الإمام: «فإن غدا من اليوم قريب، ما أسرع الساعات في اليوم، و أسرع الأيام في الشهر، و أسرع الشهور في السنين».

(و ان قادما يقدم بالفوز أو الشقوة لمستحق لأفضل العدة). المراد بالقادم هنا الموت، و بالفوز النعيم، و بالشقوة الجحيم، و بالعدة الاستعداد بالخيرات و الأعمال الصالحات، و المعنى ان الموت قادم لا محالة، و بسرعة، و لا شي ء بعده إلا الهناء أو الشقاء، فأعدوا له عدته منذ الآن لأنه لا يمهلكم اذا جاء لحظة، و لا يدعكم تنطقون بحرف، أو تتنفسون بنفس.

فتزوّدوا في الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا فاتّقى عبد ربّه. نصح نفسه. قدّم توبته، و غلب شهوته، فإنّ أجله مستورعنه، و أمله خادع له، و الشّيطان موكل به يزيّن له المعصية ليركبها و يمنّيه التّوبة ليسوّفهاحتّى تنجم منيّته عليه أغفل ما يكون عنها، فيا لها حسرة على ذي غفلة أن يكون عمره عليه حجّة، و أن تؤدّيه أيّامه إلى شقوة. نسأل اللّه سبحانه أن يجعلنا و إيّاكم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غاية، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا كآبة.

اللغة:

يمنيه: يعده وعدا كاذبا بتحقق أمنيته. ليسوّفها: ليؤخرها. و تبطره: تطغيه فيتجاوز الحد.

الإعراب:

أغفل ما يكون حال من الضمير في «عليه»، وفيا لها «يا» حرف نداء و المنادى محذوف، و اللام للتعجب، و حسرة تمييز، و هي بيان و تفسير للهاء في «لها» مثل: يا لك من عالم، فالخطاب هنا للعالم، و المصدر من أن يكون عمره بدل اشتمال من ذي غفلة، و يجوز أن يكون منصوبا بنزع الخافض، و المصدر من أن يجعلنا مفعول نسأل اللّه، و الغاية فاعل تقصر.

المعنى:

(فتزوّدوا في الدنيا من الدنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا). صونوا أنفسكم من عذاب الآخرة بتقوى اللّه في الدنيا، و تقدم بالحرف مع الشرح في الخطبة 29 (فاتقى عبد ربه، نصح نفسه، و قدم توبته، و غلب شهوته). بعد أن أمر بالتزوّد الى المعاد فسّر الزاد بالتقوى، و فسر التقوى بلجم النفس عن الشهوات،و النصح لها بالمحاسبة و المراقبة، و التوبة قبل الموت (فإن أجله مستور عنه).

ضمير أجله يعود الى العبد، و المعنى ان العبد إذا كان لا يدري متى و أين يموت فجدير به أن يكون دائم الاستعداد للموت و ملاقاته (و أمله خادع له). الأمل مع الجد و الاجتهاد عقل و دين، و مع الإهمال و الكسل سفه و تسويف.

(و الشيطان موكل به، يزين له المعصية ليركبها، و يمنيه التوبة ليسوّفها).

كل شي ء يزين القبح للإنسان، و يغريه به فهو شيطان إنسانا كان، أم مالا، أم وسوسة (اذا هجمت منيته عليه أغفل ما يكون عنها). بينا هو يتمادى في المعصية و الآثام، و يؤخر التوبة آنا فآنا، و إذا بالمنية تغتاله بغتة، و تختطفه من حيث لا يشعر.

(فيا لها حسرة على كل ذي غفلة أن يكون عمره عليه حجة، و أن تؤديه أيامه الى الشقوة). يتحسر الإمام (ع) و يأسف لكل غافل و ذاهل أن يكون عمره الذي منّ اللّه به عليه، ليغتنم الفرصة، و يستبق الخيرات.. يتوجع الإمام لهذا المسكين: كيف ضيع الفرصة، و حوّل النعمة الى نقمة و حجة عليه.. ان حال هذا المهمل المسوّف تماما كحال من ملك ثروة كبرى فبددها و أتلفها فيما يضره و يذله، و هو في النهاية الى الحضيض (نسأل اللّه سبحانه أن يجعلنا و إياكم ممن لا تبطره النعمة). فتدفع به الى الغرور، و تميل به عن الحدود (و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية). فإن النعمة تستأدي شكر المنعم و طاعته، لا تجاهله و معصيته.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام

و هى الثالثة و الستون من المختار فى باب الخطب فاتّقوا اللّه عباد اللّه و بادروا آجالكم بأعمالكم، و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم، و ترحّلوا فقد جدّ بكم، و استعدّوا للموت فقد أظلّكم، و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا، و علموا أنّ الدّنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فإنّ اللّه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى، و ما بين أحدكم و بين الجنّة أو النّار إلّا الموت أن ينزل به، و إنّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لجديرة بقصر المدّة، و إنّ غائبا يحدوه الجديدان اللّيل و النّهار لحريّ بسرعة الأوبة، و إنّ قادما يقدم بالفوز أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة، فتزوّدوا في الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا. فاتّقى عبد ربّه نصح نفسه قدّم توبته غلب شهوته، فإنّ أجله مستور عنه، و أمله خادع له، و الشّيطان موكّل به، يزيّن له المعصية ليركبها، و يمنّيه التّوبة ليسوّفها، حتّى تهجم منيّته عليه أغفل ما يكون عليها، فيا لها حسرة على كلّ ذي غفلة أن يكون عمره عليه حجّة، و أن يؤدّيه أيّامه إلى شقوة، نسئل اللّه سبحانه أن يجعلنا و إيّاكم ممّن لا تبطره نعمة، و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غاية، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة و لا كابة.

اللغة

(بادره) مبادرة و بدارا و بدر غيره إليه عاجله و (جدّ بكم) بصيغة المجهول أى عجل بكم و حثثتم على الرّحيل و (استعدّ) له تهيأ و (أظلّنى) الشّي ء غشينى أودنا منّى حتّى القى على ظلّه و (صيح بهم) من الصّياح و هو الصّوت بأقصى الطاقة و (استبدلوا) بصيغة الامر بمعنى أبدلوا و (السّدى) بالضّم و قد يفتح المهملة من الابل يستعمل في الواحد و الجمع و (الجديدان) و الاجدان الليل و النّهار و (الاوبة) الرّجوع و (العدّة) ما اعددته من مال أو سلاح أو غير ذلك و الجمع عدد مثل غرفة و غرف و (الحرز) الحفظ و تحرزون إمّا ثلاثى مجرّد من باب نصر أو مزيد فيه من باب الافعال و (التّسويف) المبطل و اصله أن يقول مرّة بعد أخرى سوف أفعل و (البطر) الطغيان و (كتب) الرّجل كابة إذا صار كئيبا أى منكسرا حزنا

الاعراب

الباء فى قوله بأعمالكم للمصاحبة، و في قوله بما يزول للمقابلة، و في قوله بكم للتّعدية، و الفاء في قوله فقد جدّ بكم، و قوله فقد أظلكم للسّببيّة، و في قوله فانتبهوا عاطفة، و في قوله فاستبدلوا فصيحة، و في قوله فانّ اللّه للسّببيّة أيضا.

و ما في و ما بين أحدكم للنفى، و قوله أن ينزل به في محلّ رفع بدل من الموت، و قوله و أنّ غاية اه عطف على قوله فانّ اللّه و الليل و النّهار بدل من الجديدان أو عطف بيان، و جملة يزين آه منصوب المحلّ على الحالية و أغفل منصوب بنزع الخافض أى في أغفل حالة، و قوله يالها حسرة منادى مستغاث، و الحسرة منصوب على التّمييز كانّه قال يا للحسرة على الغافلين ما أكثرك، أو أنّه مستغاث لأجله و المنادى محذوف اى يا قوم ادعوكم للحسرة، و فتحة اللّام حينئذ من أجل دخولها على الضّمير، و مثل ذلك قول عليّ بن موسى الرّضا عليه التّحيّة و الثنّاء:

  • و قبر بطوس يا لها من مصيبةألحّت على الأحشاء بالزّفرات

و قوله أن يكون عمره آه في محلّ الجرّ على كونه بدلا من كلّ ذي غفلة، و جملة نسأل اللّه دعائية لا محلّ لها من الاعراب.

المعنى

اعلم أنّ المقصود بهذه الخطبة أيضا هو التنفير عن الدّنيا نظرا إلى قصر مدتها و سرعة زوالها و التّرغيب في الآخرة لتحصيل ما هو وسيلة إلى ثوابها منجية عن عقابها و هو التّقوى و لزوم الأعمال الصّالحة المشار إليها بقوله (فاتقو اللّه عباد اللّه و بادروا آجالكم بأعمالكم) أى سارعوا إلى آجالكم الموعودة مصاحبا بأعمالكم الصالحة و هو كناية عن ترّقب الموت و عدم الغفلة عنه، و هو إنّما يكون بالتّجافي عن دار الغرور و الرّغبة إلى دار السّرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت (و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم) و هو أمر بشراء الآخرة بالدّنيا و توصيف المبتاع بالبقاء و الثّمن بالزّوال ترغيبا و تحريصا، إذ تبديل الزّايل بالباقى بيعة رابحة و كفة راجحة لا يرغب عنها العاقل، و استعمال المبايعة في هذه المبادلة و المعاوضة غير عزيز قال سبحانه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ و اعلم أنّ البيع اعتماده على أركان أربعة: البايع، و المشتري، و الثّمن، و المثمن فالثّمن كما علمت هو متاع الحياة الدّنيا الفانية و لذايذها النّفسانية، و المبتاع نعيم الآخرة الباقية و الجنّة التي أكلها دائم و ظّلها، و المشترى هو العبد، و معلوم أنّ البايع لا بد أن يكون هو اللّه سبحانه إذ هو مالك ملك السّماوات و الأرض و له الآخرة و الاولى، و له الجنّة المأوى.

فقد شبه عليه السّلام دار الدّنيا بسوق تجارة عرض اللّه فيها متاع الآخرة للبيع و ليس في يد الخلق إلّا دراهم زيفة مغشوشة و هي زينة الحياة الدّنيا، فأمر بابتياع ذلك المتاع بتلك الدّراهم، فمن كان له عقل و كياسة امتثل ذلك الأمر فربح و فاز فوزا عظيما و من كان ذا حمق و جهالة تضرّ و خاب فخسر خسرانا مبينا و قد وقع الاشارة إلى تلك التّجارة و ما فيها من الرّبح العظيم و المنفعة الكثيرة في قوله سبحانه: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

قال المفسّرون في هذه الآية وجوه من الدّلالة على الحثّ و التّاكيد بتلك المعاملة.

الأوّل إنّ حقيقة الاشتراء غير جايز في حقّه سبحانه، لأنّ المشترى إنّما يشترى ما لا يملك و هو سبحانه مالك الأشياء كلّها، لكنّه ذكر لفظ الشّرا تلطّفا لتأكيد الجزاء لأنّه لمّا ضمن الثّواب على نفسه فى مقابلة العبادات البدنيّة و الماليّة جعل نفسه بمنزلة المشترى اللّازم عليه ردّ الثّمن بعد أخذ المبيع.

الثّاني أنّه جعل في مقابلة النّفس التي هي منبع الشّرور و المفاسد، و المال الذي هو منشاء الغرور و المهالك الجنّة الدّائمة و السّعادات الباقية و هذه تجارة لن تبور، فلا يرغب عنها عاقل و لا يستقيلها إلّا جاهل روى أنّ أعرابيا مرّ بباب المسجد فسمع النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله يقرأ هذه الآية فقال هذا الكلام لمن قالوا: للّه سبحانه قال: متى وقع هذا البيع و الشّرى قالوا: في عالم الميثاق، قال: و اللّه بيع مربح لا نقيل و لا نستقيل.

الثّالث قوله: وعدا، و وعد اللّه حقّ.

الرّابع قوله: عليه، و كلمة على للوجوب.

الخامس قوله: حقّا و هو التّاكيد للتّحقيق.

السّادس قوله: في التّورية و الانجيل و القرآن، و ذلك يجرى مجرى اشهاد جميع الكتب الالهية و جميع الأنبياء و الرّسل على هذه المعاملة.

السّابع قوله: و من أوفى بعهده من اللّه، و هو في غاية التّاكيد إذ معناه أنه يفى ء و لا يخلف إذ عدم الوفاء للوعد، إمّا للعجز و عدم القدرة أو للبخل و الدّناءة، و كلّها مستحيلة في حقّ اللّه سبحانه مضافا إلى ما فيه من الكذب و الخيانة.

الثّامن قوله: فاستبشر و أ ببيعكم، و هو مبالغة في التّاكيد أى فافرحوا بهذه المبايعة لأنكم بعتم فانيا بباق و زايلا بدايم.

التّاسع قوله: و ذلك هو الفوز.

العاشر قوله: العظيم، فثبت بهذه الوجوه العشرة عظم منفعة هذه المبايعة و جلالة قدرها و كثرة ربحها (و ترّحلوا فقد جدّ بكم) و هو أمر بقطع منازل السّفر إلى اللّه و سلوك الطرق الموصلة إلى رضوان اللّه معلّلا بأنّكم حثثتم على هذا السير و السّلوك و عجلتم على طىّ هذه المنازل، فشبه عليه السّلام، الدّنيا بمنزل ينزل فيه قافلة ليستريحوا ساعة ثمّ ينادى فيهم بالرّحيل.

و نظيره ما يأتي منه عليه السّلام في أواخر الكتاب قال: تغرّ و تضرّ و تمرّ إنّ اللّه لم يرضها ثوابا لأوليائه و لا عقابا لأعدائه و إنّ أهل الدّنيا كركب بيناهم حلّوا أن صاح بهم سايقهم فارتحلوا، و قال عليه السّلام في الدّيوان المنسوب إليه.

  • تزوّد من الدنيا فانّك راحلو بادر فانّ الموت لا شك نازل
  • ألا إنّما الدنيا كمنزل راكب أراح عشّيا و هو في الصّبح راحل

فان قلت: ظاهر التّشبيه يعطى أنّ للنّاس في دار الدنيا مناديا ينادي فيهم الرّحيل و آمرا يأمرهم بالسّير و التعجيل، فمن ذلك المنادي، و ما المراد بذلك الأمر.

قلت يحتمل أن يكون ذلك إشارة إلى الملك المأمور بالنداء من جانب اللّه سبحانه كما ورد في حديث أبي جعفر عليه السّلام، و في الديوان:

  • له ملك ينادى كلّ يوملدوا للموت و ابنوا للخراب

و يحتمل أن يكون كناية عن توارد الأسباب التي تعدّ المزاج للفساد و تقربه إلى الآخرة و إلى ذلك أشار عليه السّلام في الدّيوان أيضا بقوله:

  • إلى م تجرّ أذيال التّصابىو شيبك قد نضا برد الشباب
  • بلال الشّيب في فوديك نادى بأعلى الصّوت حيّ على الذّهاب
  • خلقت من التّراب و عن قريبتغيب تحت أطباق التّراب
  • طمعت إقامة في دار ظعن فلا تطمع فرجلك في الركاب
  • و أرخيت الحجاب فسوف يأتيرسول ليس يحجب بالحجاب
  • أ عامر قصرك المرفوع اقصرفانّك ساكن القبر الخراب

(و استعدّوا للموت فقد أظلكم) أى تهيّئوا له فانّه قريب منكم و أشرف عليكم كانّه أوقع ظلاله على رؤوسكم، و التّهيؤ له إنّما يحصل بالعلم بانّ أمامه طريقا بعيدا و سفرا مهولا و ممرّا على الصّراط، و أنّ المسافر لا بدّ له من زاد، فمن لم يتزوّد و سافر هلك و عطب، فاذا علم ذلك استكمل نفسه و قصر أمله و أصلح عمله و قطع العلايق الدّنيويّة و ترك الشّهوات النّفسانيّة و أشرب قلبه حبّ الآخرة فحينئذ لا يبالى أوقع على الموت أم الموت وقع عليه و إلى ما ذكرناه ينظر ما عن تفسير العسكري عن آبائه عليهم السّلام قال: قيل لأمير المؤمنين عليه السّلام: ما الاستعداد للموت قال: أداء الفرائض، و اجتناب المحارم، و الاشتمال على المكارم ثمّ لا يبالي أن وقع على الموت أو وقع الموت عليه، و اللّه ما يبالى ابن أبي طالب أن وقع على الموت أو وقع الموت عليه (و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا و علموا أنّ الدّنيا ليست لهم بدار) و هو أمر لهم بكونهم مثل أقوام التفتوا إلى منادى اللّه و هو لسان الشّريعة فحصل لهم بذلك الالتفات الانتباه من مراقد الطبيعة، و علموا أنّ الدّنيا ليست لهم بدار و أنّ مأواهم الآخرة دار القرار فكانوا من الزّاهدين في الدّنيا الرّاغبين في الآخرة، و اتّخذوا الأرض بساطا، و التّراب فراشا، و الماء طيبا، و قرضوا من الدّنيا تقريضا، فانّ من اشتاق إلى الجنّة سلا من الشّهوات، و من أشفق من النّار رجع عن المحرّمات، و من زهد في الدّنيا هانت عليه المصائب ألا إنّ للّه عبادا كمن رأى أهل الجنّة في الجنّة مخلّدين، و كمن رأى أهل النّار في النار معذّبين، شرورهم مأمونة، و قلوبهم محزونة، أنفسهم عفيفة و حوايجهم خفيفة، صبروا أيّاما قليلة فصاروا بعقبا راحة طويلة أمّا الليل فصافّون أقدامهم تجرى دموعهم على خدودهم يجارون إلى ربّهم يسعون في فكاك رقابهم من النّار، و أمّا النهار فحكماء علماء بررة أتقياء كأنّهم القداح قد براهم الخوف من العبادة ينظر إليهم الناظر فيقول مرضى و ما بالقوم من مراض، أم خولطوا فقد خالط القوم أمر عظيم من ذكر النار و ما فيها (فاستبدلوا) اى أبدلوا الآخرة بالدّنيا و هو تفريع على التشبيه يعنى أنّ القوم الذين صبح به كما أنهم علموا أنّ الدّنيا ليست هم بدار و بدّلوها بالآخرة فكذلك أنتم إذا كنتم مثلهم فاستبدلوها بها (فانّ اللّه لم يخلقكم عبثا و لم يترككم سدى) إما علة لجميع ما أمر به سابقا من التقوى و المبادرة إلى الآجال بالأعمال و ابتياع الآخرة بالدّنيا و غيرها مما تلاها، أو لخصوص الأمر الأخير أعنى الاستبدال، و كيف كان فالمقصود بذلك أنه سبحانه لم يخلق الناس عبثا و لم يتركهم مهملين كالابل المرسلة ترعى حيث تشاء و إنما خلقهم للمعرفة و العبادة كما قال سبحانه: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.

فلا بدّ لهم من القيام بوظايف الطاعات و تحمّل المشاق في أداء العبادات و تبديل سيئاتهم بالحسنات بتوبتهم من الخطيئات، لتمكّنوا من الوفود إلى الدّرجات العاليات و في الحديث القدسي من منتخب التوراة: يابن آدم اني لم أخلقكم عبثا و لا جعلتكم سدى و لا أنا بغافل عما تعملون، و إنكم لن تنالوا ما عندي إلّا بالصبر على ما تكرهون في طلب رضائي، و الصبر على طاعتي أيسر عليكم من حرّ النار، و عذاب الدّنيا أيسر عليكم من عذاب الآخرة، يابن آدم كلكم ضالّ إلّا من هديته، و كلكم مريض إلّا من شفيته، و كلكم فقير إلّا من أغنيته، و كلكم هالك إلّا من أنجيته، و كلكم مسي ء إلّا من عصمته، فتوبوا إلىّ أرحمكم و لا تهتكوا أستاركم عند من لا يخفى عليه أسراركم، هذا و لما علل وجوب الابدال بما ذكر أكّد ذلك بقوله (و ما بين أحدكم و بين الجنة أو النار إلّا الموت أن ينزل به) و ذلك لأنّ العاقل إذا لاحظ أنه لا حجاب بينه و بين الجنة أو النار إلّا موته فيقطع العلايق الدنيوية و يفرغ قلبه من حبها و يستبدل الآخرة بالدنيا، و يمتثل لقوله: موتوا قبل أن تموتوا، شوقا إلى الثواب و خوفا من العقاب و مقصوده عليه السّلام بذلك الاشارة إلى قرب الساعة و ما يكون فيها من الثواب و العقاب و أنها ليست بعيدة كما يزعمه أهل الحجاب بيان ذلك أنّ أهل الحجاب و أصحاب الشك و الارتياب يزعمون يوم القيامة بعيدا من الانسان بحسب الزمان وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و بحسب المكان وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ و أمّا أهل العلم و اليقين فيرونه قريبا بحسب الزمان اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ حاضرا بحسب المكان وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً.

هذه هي القيامة الكبرى، و أما القيامة الصغرى فهي إذا انقطع علاقة الروح من الجسد كما قال: من مات فقد قامت قيامته ثمّ إن كان من السعداء فيكون قبره روضة من روض الجنة، و إن كان من الأشقياء فيكون القبر حفرة من حفر النيران، هذا بحسب مذاق أهل الشرع و أمّا مذاق أهل العرفان فهو على ما ذكروه أنّ كلّ من شاهد بنور البصيرة باطنه في الدنيا لرآه مشحونا بأصناف السباع و الموذيات مثل الغضب و الشهوة و الحقد و الحسد و الكبر و العجب و الرّياء و غيرها، و هي التي لا تزال تفرسه و تنهشه إن سبا عنها بلحظة إلّا أنّ أكثر النّاس محجوب العين عن مشاهدتها، فاذا انكشف الغطاء بالموت و وضع في قبره عاينتها و هى محدقة عليه، و قد تمثّلت بصورها و أشكالها الموافقة لمعانيها، فيرى بعينه العقارب و الحيّات قد أحدقت و إنّما هى ملكاته و صفاته الحاضرة الآن، و قد انكشف له صورها الطبيعية و هذا عذاب القبر و ان كان سعيدا تمثّل له ما يناسب أخلاقه الحسنة و ملكاته المرضيّة على وفق ما كانت تعتقدها أو فوقها من الجنات و الحدائق و الأنهار و الغلمان و الحور العين و الكاس من المعين فهذا عقاب القبر و ثوابه، و لذا قال صلوات اللّه عليه و آله: القبر روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حفر النّيران، فالقبر الحقيقي هذه الهيئة و ثوابه و عذابه ما ذكر.

ثمّ إنّه عليه السّلام علّل وجوب الاستبدال بعلّة ثانية مشيرة إلى سرعة زوال الدّنيا و فنائها و قصر مدّتها و انقضائها و هو قوله (و إنّ غاية تنقصها اللحظة و تهدمها السّاعة لجديرة بقصر المدّة) أراد بالغاية أجل الانسان و مدّة تعيّشه في دار الدنيا و نبّه على قصرها بأنّها تنقصها اللحظة أى النظرة لأن كلّ جزء من الزّمان فرضته قد مضى من مدّة الانسان منقص لها، و بأنها تهدمها السّاعة أى ساعات اللّيل و النّهار، لأنّ الطبايع الجرميّة فلكية كانت أو عنصريّة متجدّدة الوجود و الحدوث في كلّ آن، فوجودها نفس زوالها و حدوثها نفس فنائها و الموادّ و الأعراض تابعة للطبايع فاذن تكون السّاعات هادمة لها و قال الشّارح البحراني: كنى بالسّاعة عن وقت الموت و لا شكّ أنّ الآن الذي تنقطع فيه علاقه النّفس مع البدن غاية لأجل الانسان، و غاية الشي ء هى ما ينتهى عندها الشّي ء فكنى بالهدم عن ذلك الانقطاع و الانتهاء كناية بالمستعار (و ان غايبا يحدوه الجديدان الليل و النّهار لحريّ بسرعة الأوبة) المراد بالغايب الانسان فانّه غايب عن وطنه الأصلي و منزله الحقيقي الذي إليه معاده و مسيره و هو دار الآخرة و شبّه الليل و النّهار بالحادي لكونهما مقرّبين للانسان بتعاقبهما إلى وطنه موصلين له إليه كما أنّ الحادى يحدو الابل و يحثّها على السّير بحدائه حتّى يوصلها إلى المنزل، و من المعلوم أنّ من كان حاديه الليل و النّهار فهو في غاية سرعة السّير و الرّجوع إلى وطنه، و قيل المراد بالغايب الموت قال البحراني: و هو و إن كان محتملا إلّا أنّه لا يطابقه لفظ الأوبة لأنّه لم يكن حتّى يرجع.

أقول: يمكن الجواب عنه بأنّ الموت لما كان عبارة عن العدم الطاري للانسان و كان الانسان مسبوقا بالعدم أيضا سمّي حلول الموت بالأوبة قال الصّدر الشيرازى: اعلم أنّ المبدأ هي الفطرة الاولى، و المعاد هو العود إليها، فالاشارة إلى الأولى كان اللّه و لم يكن معه شي ء وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً فهذا خروج من العدم الأصلي إلى الوجود الكونيّ الحدوثي، و الاشارة إلى الانتهاء كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ و هذا خروج من هذا الوجود الخاصّ إلى العدم الفطرى، فعلى هذا يصحّ توصيف الموت بأنّه يئوب إلى الانسان إلّا أنّ توصيفه بكون الليل و النّهار حاديين له لا يخلو عن بعد فافهم (و إنّ قادما يقدم بالفوز أو الشقوة لمستحقّ لأفضل العدة) و المراد بالقادم بالفوز أو الشقوة هو الانسان لما قد علمت أنه غايب عن وطنه الأصلى و ساير إليه، فهو حين قدومه على منزله إمّا أن يكون سعيدا فيفوز بالسعادة الباقية، و إمّا أن يكون شقيا فيقع في الخيبة الدائمة، و من كان هذا شأنه فاللازم عليه أن يستعدّ أفضل العدة، و يدخر لنفسه أحسن الزاد و الذخيرة حتى ينادى بنداء يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي.

(فتزودوا في الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به أنفسكم غدا) يعني أنّ الانسان إذا كان مستحقا لأفضل العدة فلا بد له أن يتزود من دنياه ما يحفظ به نفسه غدا بعد الموت و يوم القيامة من حرّ النّار و من غضب الجبّار، لأنّ ذلك أفضل العدد و أحسن الزّاد و هذا هو التّقوى كما قال اللّه تعالى: وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى و إليه أشار بقوله (فاتقى عبد ربّه نصح نفسه قدم توبته غلب شهوته) و هذه جملات خبريّة في معنى الانشاء مفصّلة للزّاد الذي به يحصل حرز النّفس و حفظها، و المراد بنصح النّفس النّظر إلى مصالحها بأمرها بما هو محصّل لها الكمال و نهيها عمّا يوقعها في الضّلال و حثّها بالخيرات و الحسنات و منعها عن الشّرور و السّيئات، و من جملة النّصح أن يقدّم توبته على أجله و لا ينخدع بطول أمله و يستغفر ربّه فيما فات و يقصر عن شهوته فيما هو آت (فانّ أجله مستور عنه، و أمله خادع له، و الشّيطان موكل به يزين له المعصية ليركبها، و يمنّيه التّوبة ليسوفها، حتّى تهجم منيته عليه أغفل ما يكون عليها) و هذه كلّها علل لوجوب تقديم التوبة و تحذير عن هجوم الموت في حالة الغفلة بيان ذلك أنّ ستر الأجل و اختفائه عن الانسان موجب لغفلته عن ذكره و طول الأمل خادع له يخدعه بطول الحياة كما قيل:

  • أعلّل النّفس بالآمال أرقيهاما أضيق الدّهر لو لا فسحة الأمل

فاذا انضاف إلى ذلك خداع الشّيطان و وسوسته و تزيين المعصية في نظره و تسويفه للتّوبة و القائها في امنيّة مع كونه موكلا به ملازما له، كانت الغفلة أشدّ و النّسيان آكد، فيهجم منيته عليه في نهاية غفلة من دون تمكّن من توبته و لا تدارك منه لمعصيته، فعند ذلك ينتبه من نوم الغفلة و الجهالة، و يقع في كمال الخيبة و النّدامة، و هو عند ذلك يقول: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

(فيا لها حسرة على كلّ ذي غفلة أن يكون عمره عليه حجّة) أى شاهدا بلسان حاله على ما اكتسب فيه من الاثم و المعصية (و أن يؤدّيه أيّامه) التي أمهله اللّه فيها لتحصيل السّعادة (إلى شقوة) ثمّ دعا عليه السّلام لنفسه و للمخاطبين بقوله: (نسأل اللّه سبحانه أن يجعلنا و ايّاكم ممّن لا تبطره نعمة) أى من الذين لا يوجب كثرة النعم له البطر و الطغيان كما أنّ ذلك من جبلة الانسان قال سبحانه: إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى .

(و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية) أى لا تكون مقصرا في الطاعات لغرض من الأغراض الدّنيوية (و لا يحلّ به بعد الموت) حسرة و (ندامة و لا) حزن و (كابة) لانغماره في المعصية و تسويفه التوبة و هجوم موته عليه في حالة الغفلة

هداية فيها دراية

قد تحصّل من كلامه عليه السّلام أنّ اللّازم على الانسان أخذ الزّاد ليوم المعاد و أن لا يطمئن بطول الأجل و لا يغترّ بخداع الأمل، إذ ربّ آمل شي ء لا يدرك ما أمل كما قال عليه الصّلاة و السلام في الدّيوان:

  • يا من بدنياه اشتغلقد غرّه طول الأمل
  • و الموت يأتي بغتةو القبر صندوق العمل

و قال آخر

  • يار اقد الليل مسرورا بأوّلهإنّ الحوادث قد يطرقن أسحارا
  • لا تامننّ بليل طال أوّله فربّ آخر ليل اجّج النّارا

و لا سيما أنّ الشيطان اللعين عدّو مبين و هو في الكمين: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ فينبغي للعاقل أن يحسن عمله و يقصر أمله و يقدم توبته أجله و يعجل في طلب الغفران و لا يغترّ بتسويف الشيطان، و يتوب إلى اللّه سبحانه من صغاير ذنوبه و كبايرها، و بواطن سيئآته و ظواهرها، و سوالف زلّاته و حوادثها، توبة من لا يحدّث نفسه بمعصية، و لا يضمر أن يعود في خطيئة، حتّى يصل بذلك إلى روح و ريحان، و يتمكّن من نزول الجنان، و لا يقع بعد الموت في الخيبة و الخسران و الحسرة و الحرمان.

و لنذكر هنا حديثا ينوّر القلوب، و يكشف الحجاب عن وجه المطلوب، و يظهر به عظم منفعة التّوبة، و يتّضح به معنى التسويف فيها و هو.

ما رواه في الصّافى من المجالس و بعض الأصحاب من الأمالى باسنادهما عن عبد الرّحمن بن غنم الدّوسي قال: دخل معاذ بن جبل على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله باكيا، فسلّم فردّ عليه السلام ثمّ قال ما يبكيك يا معاذ فقال يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ بالباب شاباطريّ الجسد نقىّ اللون حسن الصّورة يبكي على شبابه بكاء الثكلى على ولدها يريد الدّخول عليك فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ادخل علىّ الشّابّ يا معاذ فأدخله عليه فسلّم، فردّ عليه السلام ثمّ قال: ما يبكيك يا شاب قال: كيف لا أبكى و قد ركبت ذنوبا إن أخذني اللّه عزّ و جلّ ببعضها أدخلنى نار جهنم و لا أرانى إلّا سيأخذني بها و لا يغفر لي أبدا فقال رسول اللّه هل أشركت باللّه شيئا قال: أعوذ باللّه أن اشرك بربّي شيئا، قال: أقتلت النّفس التي حرّم اللّه قال: لا، فقال النبي صلّى اللّه عليه و آله: يغفر اللّه لك ذنوبك و إن كان مثل الجبال الرّواسي قال الشّاب: فانّها أعظم من الجبال الرّواسي.

فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يغفر اللّه لك ذنوبك و إن كان مثل الأرضين السّبع و بحارها و رمالها و أشجارها و ما فيها من الخلق، قال الشّاب: فانّها أعظم من الأرضين السّبع و بحارها و رمالها و أشجارها و ما فيها من الخلق، فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله يغفر اللّه لك ذنوبك و إن كانت مثل السّماوات و نجومها و مثل العرش و الكرسي، قال: فانّها أعظم من ذلك، قال: فنظر النبيّ إليه كهيئة الغضبان ثمّ قال: ويحك يا شاب ذنوبك أعظم أم ربّك فخرّ الشّاب على وجهه و هو يقول سبحان ربّي ما من شي ء أعظم من ربّي ربّي أعظم يا نبيّ اللّه من كلّ عظيم، فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: فهل يغفر لك الذّنب العظيم إلّا الرّبّ العظيم قال الشّاب: لا و اللّه يا رسول اللّه ثمّ سكت الشّاب، فقال له النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ويحك يا شاب ألا تخبرني بذنب واحد من ذنوبك قال: بلى اخبرك.

إنّي كنت أنبش القبور سبع سنين اخرج الأموات و انزع الأكفان، فماتت جارية من بعض بنات الأنصار فلما حملت إلى قبرها و دفنت و انصرف عنها أهلها و جنّ عليهم اللّيل أتيت قبرها فنبشتها، ثمّ استخرجتها و نزعت ما كان عليها من أكفانها و تركتها مجرّدة على شفير قبرها و مضيت منصرفا، فأتاني الشّيطان فأقبل يزيّنها لي و يقول أما ترى بطنها و بياضها أما ترى و ركيها، فلم يزل يقول لي هذا حتّى رجعت إليها و لم أملك نفسي حتّى جامعتها و تركتها مكانها، فاذا أنا بصوت من ورائي يقول: يا شاب ويل لك من ديّان يوم الدّين يوم يقفني و إياك كما تركتني عريانة في عساكر الموتى و نزعتنى من حفرتى و سلبتنى أكفاني و تركتني أقوم جنبة إلى حسابى، فويل لشبابك من النّار، فما أظنّ أنّي أشمّ ريح الجنّة أبدا فما ترى لى يا رسول اللّه فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: تنحّ عنّى يا فاسق إنّى أخاف ان أحترق بنارك فما أقربك من النّار، ثمّ لم يزل بقول و يشير إليه حتّى أمعن أى أبعد من بين يديه، فذهب فأتى المدينة فتزوّد منها، ثمّ أتى بعض جبالها فتعبّد فيها، و لبس مسحا و غلّ يديه جميعا إلى عنقه و نادى: يا ربّ هذا عبدك بهلول بين يديك مغلول يا ربّ أنت الذي تعرفنى و زل منّى ما تعلم سيّدى يا ربّ إنّى أصبحت من النّادمين و أتيت نبيّك تائبا فطردنى و زادنى خوفا، فأسألك باسمك و جلالك و عظم سلطانك أن لا تخيّب رجائي سيدي و لا تبطل دعائى و لا تقنطنى من رحمتك.

فلم يزل يقول ذلك أربعين يوما و ليلة تبكى له السّباع و الوحوش، فلما تمّت له أربعون يوما و ليلة رفع يديه إلى السّماء و قال: اللهمّ ما فعلت في حاجتى إن كنت استجبت دعائي و غفرت خطيئتي فأوح إلى نبيّك، و إن لم تستجب دعائي و لم تغفر لي خطيئتي و أردت عقوبتي فعجّل بنار تحرقنى أو عقوبة في الدّنيا تهلكنى و خلّصني من فضيحة يوم القيامة فأنزل اللّه تعالى على نبيّه: وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً يعني الزّنا أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ يعنى بارتكاب ذنب أعظم من الزّنا و نبش القبور و أخذ الاكفان: ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ يقول خافوا اللّه فعجلوا التوبة:وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ يقول عزّ و جلّ أتاك عبدى تائبا فطردته فأين يذهب و إلى من يقصد و من يسأل أن يغفر له ذنبه غيرى ثمّ قال عزّ و جلّ: وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

يقول اللّه عزّ و جلّ لم يقيموا على الزّنا و نبش القبور و أخذ الأكفان: أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ فلما نزلت هذه الآية على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله خرج و هو يتلوها و يتبسّم، فقال لأصحابه من يدلّني على ذلك الشّاب التائب فقال معاذ: يا رسول اللّه بلغنا أنّه في موضع كذا و كذا، فمضى رسول اللّه بأصحابه حتّى انتهوا إلى ذلك الجبل و صعدوا إليه يطلبون الشّاب، فاذا هم بالشّاب قائم بين صخرتين مغلولة يداه إلى عنقه قد اسودّ وجهه و تساقطت أشفار عينيه من البكاء و هو يقول: سيدى قد أحسنت خلقي و أحسنت صورتى و ليت شعري ما ذا تريد بى، في النّار تحرقنى أم في جوارك تسكنني، اللهمّ إنك قد أكثرت الاحسان إلىّ و أنعمت علىّ فليت شعرى ما ذا يكون آخر أمري، إلى الجنّة تزفّني، أم إلى النّار تسوقني، اللهمّ إنّ خطيئتى أعظم من السّماوات و الأرض، و من كرسّيك الواسع، و عرشك العظيم، فليت شعري تغفر خطيئتي أم تفضحني بها يوم القيامة.

فلم يزل يقول نحو هذا و هو يبكي و يحثو التّراب على رأسه و قد أحاطت به السّباع، و صفت فوقه الطير و هم يبكون لبكائه، فدنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فأطلق يديه من عنقه و نفض التراب عن رأسه و قال: يا بهلول ابشر فانك عتيق من النّار، ثمّ قال هكذا تداركوا الذنوب كما تداركها بهلول، ثمّ تلى عليه ما أنزل اللّه عزّ و جلّ و بشّره بالجنّة.

و في الصّافي و البحار من المجالس باسناده عن قطر بن خليفة عن الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام قال: لما نزلت هذه الآية صعد إبليس جبلا بمكة يقال له ثور، فصرخ بأعلي صوته بعفاريته فقالوا: يا سيّدنا لما ذا دعوتنا قال: نزلت هذه الآية فمن لها، فقام عفريت من الشياطين فقال: أنا لها بكذا و كذا، قال لست لها، فقال آخر مثل ذلك، فقال: لست لها، فقال الوسواس الخنّاس: أنا لها، قال: بماذا قال: أعدهم و أمنّيهم التوبة، حتّى يواقعوا في الخطيئة فاذا وقعوا الخطيئة أنسيتهم الاستغفار، فقال: أنت لها فوكّله بها إلى يوم القيامة.

أقول: و من نظر إلى هاتين الرّوايتين بعين البصيرة و تفكّر فيما تضمّنته الأولى من جلالة فايدة التوبة و تأمّل فيما تضمّنته الثانية من عظم الخطر في تأخيرها و تسويفها و عرف أنّ التسويف و التأخير من وسوسة الوسواس الخناس الذي يوسوس في صدور الناس لا بدّ له أن يستيقظ من نوم الغفلة و الجهالة و يتدارك الموت قبل حلوله و لا يغرّه الأمل بطوله.

و لذلك قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لأبي ذر رضي اللّه عنه.

يا باذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابك قبل هرمك، و صحّتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك.

يا باذر إياك و التّسويف بأملك، فانّك بيومك و لست بما بعده، فان يكن غدلك فكن في الغد كما كنت في اليوم، و إن لم يكن غدلك لم تندم على ما فرّطت في اليوم.

يا باذر كم مستقبل يوم لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه.

يا باذر لو نظرت إلى الأجل و مسيره، لأبغضت الأمل و غروره.

يا باذر كن كأنك في الدّنيا عابر سبيل، و عد نفسك من أصحاب القبور.

يا باذر إذا أصبحت فلا تحدّث نفسك بالمساء، و إذا امسيت فلا تحدّث نفسك

بالصّباح، و خذ من صحّتك قبل سقمك، و من حياتك قبل موتك، فانك لا تدرى ما اسمك غدا.

و بالجملة فالتّعجيل في جميع الامور قبيح إلّا في التّوبة فانه فيها حسن إذ التأخير مظنة الفوت الموجب للاقتحام في الهلكات مع ما في التأخير من خطر آخر و هو أنّ التوبة إذا وقعت عقيب السيئة تؤثر فيها و تمحو أثرها، و إذا تأخرت يتراكم الرّين و ظلمة الذّنوب على القلب فلا يقبل التأثير و لذلك قال لقمان لابنه: يا بنىّ لا تؤخّر التوبة فانّ الموت يأتي بغتة، و من ترك المبادرة إلى التوبة بالتسويف كان بين خطرين عظيمين أحدهما أن تتراكم الظلمة على قلبه من المعاصي حتى يصير رينا و طبعا فلا يقبل المحو الثاني أن يعاجله المرض أو الموت فلا يجد مهلة للاشتغال بالمحو و لذلك أيضا ورد في الخبر أنّ أكثر صياح أهل النار من التسويف، فما هلك من هلك إلّا بالتسويف فيكون تسويده القلب نقدا و جلاؤه بالطاعة نسية إلى أن يختطفه الموت فيأتي اللّه بقلب سقيم و لا ينجو إلّا من أتى اللّه بقلب سليم، و إلى ما ذكرنا كلّه ينظر قوله سبحانه: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً، وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فاتّقوا اللّه و بادروا اجالكم باعمالكم يعنى بپرهيزيد از عذاب خدا اى بندگان خدا و پيشى جوئيد بر مرگ هاى شما باعمال خير شما يعنى پيش از آن كه اجل در رسد بكوشيد باعمال خير و افعال نيكو تا بعد از رسيدن اجل از نيكوان باشيد و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم يعنى بخريد آن چه را كه باقى مى ماند از براى شما از اعمال صالحه و كردار نيكو بچيزى كه باقى نمى ماند از براى شما از اموال دنيا و مستلذّات آن يعنى دنيا را بمصرف اخرت برسانيد تا سودمند باشيد نه زيانكار و ترحّلوا فقد جدّبكم و استعدّوا للموت فقد اظلّكم يعنى و كوچ كنيد يعنى آماده كوچ كردن باشيد و قصد درنگ نكنيد كه بتحقيق تعجيل كرده شده ايد شما در كوچ كردن يعنى بامر خدا جبلّت شما تعجيل بر كوچ ميكند شما هم بر وفق او كردار و رفتار نمائيد و اماده مرگ باشيد كه او بتحقيق سايه بر شما انداخته است و نزديك شده است بشما و علامات مرگ انا فانا در شما ظاهر مى شود و زود باشد كه دريابد شما را و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا يعنى باشيد مثل جماعتى كه بانگ بر ايشان زنند پس بسرعت بيدار ميشوند نه اين كه در خواب گران غفلت بمانيد تا وقت گرفتارى بچنگال مرگ و اعلموا انّ الدّنيا ليست لكم بدار فاستبدلوا فانّ اللّه لم يخلقكم عبثا و لم يترككم سدى يعنى بدانيد كه بتحقيق كه دنيا نيست از براى شما سراى اقامت پس تبديل كنيد او را يعنى عمل از براى دنيا را بدل كنيد بعمل از براى اخرت از جهة اين كه خدا شما را خلق نكرده عبث بدون لزوم فائده و نفعى بشما و وانگذاشته است شما را مهمل بى منفعت پس البتّه سعى بكنيد در تحصيل منفعت از براى اخرت و الّا البتّه مضرّت خواهيد كشيد و ما بين احدكم و بين الجنّة و النّار الّا الموت ان ينزل به يعنى نيست ميانه احدى از شما و ميانه بهشت و اتش سببى مگر مرگى كه نازل مى شود باو يعنى فاصله ميانه شما و بهشت و نار برسيدن مرگ و موتست و موت البتّه مى رسد بشما و شما را واصل مى سازد يا ببهشت يا باتش نظر باعمال شما اوّل ببهشت و اتش برزخى و بعد از ان ببهشت و دوزخ محشرى و انّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لجديرة بقصر المدّة يعنى مسافت بقا و عمرى كه كم مى گرداند او را هر لحظه از لحظات زمان و مى شكند او را هر ساعتى از ساعات روزگار البتّه سزاوار است بكوتاهى مدّت و بى شبهه زود خواهد منقضى شد پس اميد دوام او دور از عقل باشد و انّ غائبا يحدوه الجديد ان اللّيل و النّهار لحرىّ بسرعة الاوبة يعنى عدم ما و نبودن در دنياء ما كه از ما هجرت كرده و غائب است در حالتى كه مى كشاند او را بسر منزل ما متجدّدان شب و روز البتّه سزاوار است كه رجوع او و رسيدن او سريع و زود باشد زيرا كه قائد ليل و نهار تندرو است و زود بمنزل خواهيد رسيد و انّ قادما يقدم بالفوز او الشّقوة لمستحقّ لافضل العدّة يعنى بتحقيق كه وارد مى شود يا بفوز و سعادت و نيك بختى و يا بشقاوت و بدبختى البتّه سزاوار است بهترين عدّه را يعنى چيزى كه مهيّا مى شود از براى رفع حوادث زمان از مال و اسلحه و بهترين عدّه آنست كه دفع شرّ و اذيّت او كند و ان قادم موتست و افضل عدّه از براى او نيكوكاريست كه دفع بد كردارى او را ميكند فاتّقى عبد ربّه نصح نفسه قدّم توبته غلب شهوته يعنى واپائيده است بنده خود را از مؤاخذه پروردگار خود كه نصيحت كرده است نفس خود را يعنى قبول نصيحت و پند واعظ داعى حقّ را كرده است و پيش داشته است توبه را يعنى پيش دستى كرده است بر توبه و ندامت از گناهان و غلبه كرده است شهوت خود را يعنى نفس امّاره خود را مطيع و منقاد سلطان عقل و شرع كرده است فانّ اجله مستور عنه و امله خادع له و الشّيطان موكّل به يزيّن له المعصية ليركبها و يمنّيه التّوبة ليسوّفها حتّى تهجم منيّته عليه اغفل ما يكون عنها يعنى بتحقيق كه مرگ او از نظر او پنهانست و نمى بيند كه در چه چيز و بچه سبب است و آرزوى متاع دنيا فريب دهنده او است و شيطان داخلى و خارجى متوجّه او است زينت مى دهند از براى او معصيت را تا اين كه سوار و مرتكب او بشود و بارزوى او مى اندازد توبه را تا اين كه بتأخير بيندازد توبه را و بى ترس مرتكب معصيت بشود و با اين حال او را نگاه مى دارد تا اين كه مسلّط گردد بر او مرگ او بغافل ترين احوالى از آن مرگ و ناگهان و بيگمان او را فرو گيرد فيا لها حسرة على كلّ ذى غفلة ان يكون عمره عليه حجّة و ان تؤدّيه ايّامه الى شقوة يعنى از روى تعجّب مى خوانم حسرت را بر هر صاحب غفلتى كه باشد عمر او بر او حجّت و برهان كه مى توانست در ان تحصيل سعادت كرد چرا نكرد و اين كه برساند روزگار او او را ببدبختى و نسئل اللّه سبحانه ان يجعلنا و ايّاكم ممّن لا تبطره نعمة و لا تقصّر به عن طاعة ربّه غاية و لا تخلّ به بعد الموت ندامة و لا كابة يعنى درخواست ميكنم خداء منزّه را اين كه بگرداند ما را و شما را از اشخاصى كه بكبر و طغيان نيندازد او را نعمتى از نعمتهاى و باز ندارد او را از طاعت پروردگارش منفعت و فائده و فرو نيايد باو بعد از موت پشيمانى و اندوهى

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع

فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا يَبْقَى لَكُمْ بِمَا يَزُولُ عَنْكُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِكُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّكُمْ وَ كُونُوا قَوْماً صِيحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ الْجَدِيدَانِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَحَرِيٌّ بِسُرْعَةِ الْأَوْبَةِ وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدَمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّةِ فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تُحْرِزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لَا تُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ وَ لَا تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لَا كَآبَةٌ

بادروا آجالكم بأعمالكم أي سابقوها و عاجلوها البدار العجلة و ابتاعوا الآخرة الباقية بالدنيا الفانية الزائلة . و قوله فقد جد بكم أي حثثتم على الرحيل يقال جد الرحيل و قد جد بفلان إذا أزعج و حث على الرحيل . و استعدوا للموت يمكن أن يكون بمعنى أعدوا فقد جاء استفعل بمعنى أفعل كقولهم استجاب له أي أجابه . و يمكن أن يكون بمعنى الطلب كما تقول استطعم أي طلب الطعام فيكون بالاعتبار الأول كأنه قال أعدوا للموت عدة و بمعنى الاعتبار الثاني كأنه قال اطلبوا للموت عدة . و أظلكم قرب منكم كأنه ألقى عليهم ظله و هذا من باب الاستعارة . و العبث اللعب أو ما لا غرض فيه أو ما لا غرض صحيح فيه . و قوله و لم يترككم سدى أي مهملين . و قوله أن ينزل به موضعه رفع لأنه بدل من الموت و الغائب المشار إليه هو الموت . و يحدوه الجديدان يسوقه الليل و النهار و قيل الغائب هنا هو الإنسان يسوقه الجديدان إلى الدار التي هي داره الحقيقية و هي الآخرة و هو في الدنيا غائب على الحقيقة عن داره التي خلق لها و الأول أظهر . و قوله فتزودوا في الدنيا من الدنيا كلام فصيح لأن الأمر الذي به يتمكن المكلف من إحراز نفسه في الآخرة إنما هو يكتسبه في الدنيا منها و هو التقوى و الإخلاص و الإيمان . و الفاء في قوله فاتقى عبد ربه لبيان ماهية الأمر الذي يحرز الإنسان به نفسه و لتفصيل أقسامه و أنواعه كما تقول فعل اليوم فلان أفعالا جميلة فأعطى فلانا و صفح عن فلان و فعل كذا و قد روي اتقى عبد ربه بلا فاء بتقدير هلا و معناه التحضيض . و قد روي ليسوفها بكسر الواو و فتحها و الضمير في الرواية الأولى يرجع إلى نفسه و قد تقدم ذكرها قبل بكلمات يسيرة و يجوز أن يعنى به ليسوف التوبة كأنه جعلها مخاطبة يقول لها سوف أوقعك و التسويف أن يقول في نفسه سوف أفعل و أكثر ما يستعمل للوعد الذي لا نجاز له و من روى بفتح الواو جعله فعل ما لم يسم فاعله و تقديره و يمنيه الشيطان التوبة أي يجعلها في أمنيته ليكون مسوفا إياها أي يعد من المسوفين المخدوعين . و قوله فيا لها حسرة يجوز أن يكون نادى الحسرة و فتحة اللام على أصل نداء المدعو كقولك يا للرجال و يكون المعنى هذا وقتك أيتها الحسرة فاحضري و يجوز أن يكون المدعو غير الحسرة كأنه قال يا للرجال للحسرة فتكون لامها مكسورة نحو الأصل لأنها المدعو إليه إلا أنها لما كانت للضمير فتحت أي أدعوكم أيها الرجال لتقضوا العجب من هذه الحسرة

عظة للحسن البصري

و هذا الكلام من مواعظ أمير المؤمنين البالغة و نحوه من كلام الحسن البصري ذكره شيخنا أبو عثمان في البيان و التبيين ابن آدم بع دنياك بآخرتك تربحهما جميعا و لا تبع آخرتك بدنياك فتخسرهما جميعا و إذا رأيت الناس في الخير فقاسمهم فيه و إذا رأيتهم في الشر فلا تغبطهم عليه البقاء هاهنا قليل و البقاء هناك طويل أمتكم آخر الأمم و أنتم آخر أمتكم و قد أسرع بخياركم فما تنتظرون المعاينة فكأن قد هيهات هيهات ذهبت الدنيا بحاليها و بقيت الأعمال قلائد في الأعناق فيا لها موعظة لو وافقت من القلوب حياة ألا إنه لا أمة بعد أمتكم و لا نبي بعد نبيكم و لا كتاب بعد كتابكم أنتم تسوقون الناس و الساعة تسوقكم و إنما ينتظر بأولكم أن يلحق آخركم من رأى محمدا ص فقد رآه غاديا رائحا لم يضع لبنة على لبنة و لا قصبة على قصبة رفع له علم فسما إليه فالوحى الوحى النجاء النجاء على ما ذا تعرجون ذهب أماثلكم و أنتم ترذلون كل يوم فما تنتظرون . إن الله بعث محمدا على علم منه اختاره لنفسه و بعثه برسالته و أنزل إليه كتابه و كان صفوته من خلقه و رسوله إلى عباده ثم وضعه من الدنيا موضعا ينظر إليه أهل الأرض فآتاه فيها قوتا و بلغة ثم قال لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فركن أقوام إلى غير عيشته و سخطوا ما رضي له ربه فأبعدهم و أسحقهم . يا ابن آدم طأ الأرض بقدمك فإنها عن قليل قبرك و اعلم أنك لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن أمك رحم الله امرأ نظر فتفكر و تفكر فاعتبر و اعتبر فأبصر و أبصر فأقصر فقد أبصر أقوام و لم يقصروا ثم هلكوا فلم يدركوا ما طلبوا و لا رجعوا إلى ما فارقوا . يا ابن آدم اذكر قوله عز و جل وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً عدل و الله عليك من جعلك حسيب نفسك . خذوا صفوة الدنيا و دعوا كدرها و دعوا ما يريبكم إلى ما لا يريبكم ظهر الجفاء و قلت العلماء و عفت السنة و شاعت البدعة لقد صحبت أقواما ما كانت صحبتهم إلا قرة عين لكل مسلم و جلاء الصدور و لقد رأيت أقواما كانوا من حسناتهم أن ترد عليهم أشفق منكم من سيئاتكم أن تعذبوا عليها و كانوا مما أحل الله لهم من الدنيا أزهد منكم فيما حرم عليكم منها . ما لي أسمع حسيسا و لا أرى أنيسا ذهب الناس و بقي النسناس لو تكاشفتم ما تدافنتم تهاديتم الأطباق و لم تتهادوا النصائح أعدوا الجواب فإنكم مسئولون إن المؤمن من لا يأخذ دينه عن رأيه و لكن عن ربه ألا إن الحق قد أجهد أهله و حال بينهم و بين شهواتهم و ما يصبر عليه إلا من عرف فضله و رجا عاقبته فمن حمد الدنيا ذم الآخرة و لا يكره لقاء الله إلا مقيم على ما يسخطه إن الإيمان ليس بالتمني و لا بالتشهي و لكن ما وقر في القلوب و صدقته الأعمال . و هذا كلام حسن و موعظة بالغة إلا أنه في الجزالة و الفصاحة دون كلام أمير المؤمنين ع بطبقات

من خطب عمر بن عبد العزيز

و من خطب عمر بن عبد العزيز إن لكل سفر زادا لا محالة فتزودوا لسفركم من الدنيا إلى الآخرة فكونوا كمن عاين ما أعد الله تعالى من ثوابه و عقابه فرغبوا و رهبوا و لا يطولن عليكم الأمر فتقسو قلوبكم و تنقادوا لعدوكم فإنه و الله ما بسط من لا يدري لعله لا يصبح بعد إمسائه و لا يمسي بعد إصباحه و ربما كانت بين ذلك خطفات المنايا فكم رأينا و أنتم من كان بالدنيا مغترا فأصبح في حبائل خطوبها و مناياها أسيرا و إنما تقر عين من وثق بالنجاة من عذاب الله و إنما يفرح من أمن من أهوال يوم القيامة فأما من لا يبرأ من كلم إلا أصابه جارح من ناحية أخرى فكيف يفرح أعوذ بالله أن أخبركم بما أنهى عنه نفسي فتخيب صفقتي و تظهر عورتي و تبدو مسكنتي في يوم يبدو فيه الغني و الفقير و الموازين منصوبة و الجوارح ناطقة لقد عنيتم بأمر لو عنيت به النجوم لانكدرت و لو عنيت به الجبال لذابت أو الأرض لانفطرت أ ما تعلمون أنه ليس بين الجنة و النار منزلة و أنكم صائرون إلى أحدهما . و من خطب عمر بن عبد العزيز أيها الناس إنكم لم تخلقوا عبثا و لم تتركوا سدى و إن لكم معادا يبين الله لكم فيه الحكم و الفصل بينكم فخاب و خسر من خرج من رحمة الله التي وسعت كل شي ء و حرم الجنة التي عرضها السموات و الأرض .

و اعلموا أن الأمان لمن خاف الله و باع قليلا بكثير و فانيا بباق أ لا ترون أنكم في أسلاب الهالكين و سيسلبها بعدكم الباقون حتى ترد إلى خير الوارثين ثم إنكم في كل يوم تشيعون غاديا و رائحا إلى الله عز و جل قد قضى نحبه و بلغ أجله تغيبونه في صدع من الأرض ثم تدعونه غير ممهد و لا موسد قد صرم الأسباب و فارق الأحباب و واجه الحساب و صار في التراب غنيا عما ترك فقيرا إلى ما قدم

من خطب ابن نباتة

و من خطب ابن نباتة الجيدة في ذكر الموت أيها الناس ما أسلس قياد من كان الموت جريره و أبعد سداد من كان هواه أميره و أسرع فطام من كانت الدنيا ظئره و أمنع جناب من أضحت التقوى ظهيره فاتقوا الله عباد الله حق تقواه و راقبوه مراقبة من يعلم أنه يراه و تأهبوا لوثبات المنون فإنها كامنة في الحركات و السكون بينما ترى المرء مسرورا بشبابه مغرورا بإعجابه مغمورا بسعة اكتسابه مستورا عما خلق له لما يغرى به إذ أسعرت فيه الأسقام شهابها و كدرت له الأيام شرابها و حومت عليه المنية عقابها و أعلقت فيه ظفرها و نابها فسرت فيه أوجاعه و تنكرت عليه طباعه و أظل رحيله و وداعه و قل عنه منعه و دفاعه فأصبح ذا بصر حائر و قلب طائر و نفس غابر في قطب هلاك دائر قد أيقن بمفارقة أهله و وطنه و أذعن بانتزاع روحه عن بدنه حتى إذا تحقق منه اليأس و حل به المحذور و البأس أومأ إلى خاص عواده موصيا لهم بأصاغر أولاده جزعا عليهم من ظفر أعدائه و حساده و النفس بالسياق تجذب و الموت بالفراق يقرب العيون لهول مصرعه تسكب و الحامة عليه تعدد و تندب حتى تجلى له ملك الموت من حجبه فقضى فيه قضاء أمر ربه فعافه الجليس و أوحش منه الأنيس و زود من ماله كفنا و حصر في الأرض بعمله مرتهنا وحيدا على كثرة الجيران بعيدا على قرب المكان مقيما بين قوم كانوا فزالوا و حوت عليهم الحادثات فحالوا لا يخبرون بما إليه آلوا و لو قدروا على المقال لقالوا قد شربوا من الموت كأسا مرة و لم يفقدوا من أعمالهم ذرة و آلى عليهم الدهر ألية برة ألا يجعل لهم الدنيا كرة كأنهم لم يكونوا للعيون قرة و لم يعدوا في الأحياء مرة أسكتهم الذي أنطقهم و أبادهم الذي خلقهم و سيوجدهم كما خلقهم و يجمعهم كما فرقهم يوم يعيد الله العالمين خلقا جديدا و يجعل الله الظالمين لنار جهنم وقودا يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً

شرح نهج البلاغه منظوم

و من خطبة لّه عليه السّلام

فاتّقوا اللّه عباد اللّه، و بادروا آجالكم بأعمالكم، و ابتاعوا ما يبقى لكم بما يزول عنكم، و ترحلوا فقد جدّبكم، و استعدّوا للموت فقد اظلّكم، و كونوا قوما صيح بهم فانتبهوا، و علموا انّ الدّنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فانّ اللّه سبحانه لم يخلقكم عبثا، وّ لم يترككم سدى، و ما بين احدكم و بين الجنّة او النّار إلّا الموت ان ينزّل به، و انّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لجديرة بقصر المدّة، و انّ غائبا يّحدوه الجديدان: اللّيل و النّهار لحرىّ بسرعة الأوبة، و انّ قادما يّقدم بالفوز او الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة، فتزوّدوا فى الدّنيا من الدّنيا ما تحرزون به انفسكم غدا، فاتّقى عبد ربّه نصح نفسه، و قدّم توبته، و غلب شهوته، فانّ اجله مستور عنه، و امله خادع لّه، و الشّيطان موكّل به، يزيّن له المعصية ليركبها، و يمنّيه التّوبة ليسوّفها حتّى تهجم منيّته عليه اغفل ما يكون عنها، فيا لها حسرة على ذى غفلة ان يكون عمره عليه حجّة، و ان يؤدّيه ايّامه الى شقوة نسأل اللّه سبحانه ان يجعلنا و ايّاكم ممّن لا تبطره نعمة، وّ لا نقصّر به عن طاعة ربّه غاية، و لا تحلّ به بعد الموت ندامة وّ لا كابة.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام كه در آن مردم را امر بتقوى و تهيّه توشه براى سفر آخرت كرده بندگان خدا از خدا بپرهيزيد (او را معصيت نكنيد) و بواسطه كردارهاى (نيك) خويش بر مرگ هاتان پيش دستى كنيد (پيش از مرگ اسباب آسايش پس از مرگ را فراهم نمائيد) بهر چه از برايتان باقى مى ماند بخريد آنچه كه از دستتان مى رود (دنيا را بآخرت سودا كنيد كه در اين معامله سودى فراوان است) از جهان كوچ كنيد كه براى كوچ دادن شما جديّت بخرج داده مى شود (شما را بشتاب كشانده و مى برند) پس براى مرگ مهيّا باشيد كه بر سرتان سايه افكنده است (و مانند) گروهى باشيد كه بانگى بر آنان زوده شده آگاه (و از خواب غفلت بيدار) گشته و دانستند جهان (فانى) اقامتگاه آنان نيست پس آنرا (ببهشت جاودانى) تبديل كردند (مردم دانسته باشيد) خداى سبحان شما را بيهوده خلق نكرده و مهمل نخواهد گذاشت (بلكه شما را براى معرفت و عبادت آفريده پس هر كس فرمان خدا را ببرد ببهشت و هر كس نافرمانى كرد جايش دوزخ است) و نيست ما بين يكى از شما و بهشت و دوزخ جز مرگى كه ناگاه فرود آيد (پس) دوران زندگانئى كه بيك چشم بهمزدن كم گشته و ساعتى (بناى) آنرا منهدم سازد بكوتاهى سزاوارتر است و غائبى كه (وطن اصلى خود را گم كرده و دو عامل) شب و روز او را (بسوى آن وطن) ميرانند البتّه بشتاب كردن سزاوارتر است و انسانى كه سعادت و خوشبختى و شقاوت و بدبختى بسوى او مى آيد (و نمى داند بكدام يك از اين دو مى رسد) البتّه مستحقّ بهترين ساز و برگها ميباشد پس (بندگان خدا) در دنيا (براى بيرون شدن) از دنيا باندازه كه فردا (ى محشر) نفوس خود را بآن بتوانيد حفظ و نگهدارى كنيد توشه برداريد، (عمل صالح تهيّه كنيد) از عذاب پروردگار بنده پرهيز كرد كه خويشتن را پند داد (از تسويف دورى گزيد) بر توبه پيشى گرفت، بر خواهشها چيره گرديد، (همواره براى ديدار پروردگار مهيّا است) زيرا كه مرگ پوشيده از او، آرزو فريبنده او، شيطان موكّل بر او است، گناه را در نظر او آرايش مى دهد تا بر آن سوار شود (آنرا مرتكب گردد) او را بآرزوى توبه مى نشاند، تا آنرا بتأخير افكند تا اين كه ناگاه مرگ بر او هجوم آورد، در حالى كه بكلى از آن بيخبر بوده است، پس آه از حسرت آن صاحب غفلتى كه (فرداى قيامت) عمرش بر او حجّت و دليل بوده و روزگار او را ببدبختى كشانده باشد، (عمرى كه وسيله سعادت او بوده آنرا در راه شقاوت خود مصرف كرده باشد) (و در خاتمه) از خداوند سبحان خواهانم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى او را بطغيان و نافرمانى نيفكنده و هيچ فايده و نفعى او را از اطاعت پروردگارش باز نداشته و پشيمانى و اندوهى او را بعد از مرگ در نيابد.

نظم

  • چو باشد آتش قهر خدا تيزخدا را بندگان بايست پرهيز
  • بكردار نكو و از حق پرستى اجل را كرد بايد پيش دستى
  • نكو كردار شد هر كس بدنيارهد جانش ز ترس و بيم عقبى
  • چو بايد از جهان پا در كشيدن در آن اعمال مى بايد خريدن
  • خوش آن جائى كه اين حرف از من آموختپى روز مبادا توشه اندوخت
  • ز لذّتهاى دنيا ديده پوشيدبكار آخرت مردانه كوشيد
  • اجل دنبال ما چون با شتاب استحباب آرزو نقشى بر آب است
  • هماى مرگ بر سر سايه افكنداز اين ويران سرا بايست دل كند
  • ببايد شد چو آن مردان آگاهكه بانگ دوست بشنيدند ناگاه
  • بدانستند دنيا جايشان نيست چو عيسى اين سرا مأوايشان نيست
  • هوس را در درون بردند تحليلهوى را بر خدا كردند تبديل
  • زدند از قلب بيخ آرزوهابسوى آخرت كردند روها
  • بدانستند كه خلّاق معبودعبث بيهوده خلقتشان نفرمود
  • خداى از خلق اگر أحرار و اشرارز سرشان نيست آسان دست بردار
  • عملها ثبت و ضبط اندر كتاب استثواب و هم گناهش را حساب است
  • نمى باشد ميان جنّت و ناربجز مرگ اى عزيزان هيچ ديوار
  • خرابت تا نشد ديوار بر سربكن فكرى بحالت اى برادر
  • بناى آرزو گر هست محكم شكست افتد بطاقش در يكى دم
  • به يك دم منهدم قصر حيات استبروى باد از او پاى ثبات است
  • بنائى كه ببادش بند ديواربكوتاهى بود طاقش سزاوار
  • در اين دنيا كه چون شهرى عجيب استبشر در آن چنان شخصى غريب است
  • شب و روزاند بهر وى دو مأموركه نزديكش نمايند از ره دور
  • بتندى هر زمان او را برانندبسوى موطن اصليش خوانند
  • سزاوار است بهر اين چنين كس بكار آخرت رو آرد و بس
  • كسى را كه دوره در پيش پاى استمآل كار او برد و بناى است
  • يكى ذلّ و شقاوتها و سختى يكى عزّ و سعادت نيك بختى
  • رسيدن يك بمار و مور و نيرانيكى ديگر بقصر و حور و رضوان
  • ورودش روز محشر نزد حقّ است بكار نيك الحق مستحقّ است
  • ز دنيا اى عزيزان گوشه گيريد براى آخرت زان توشه گيريد
  • بميدان عمل رخشى بتازيدز آتش خويش را آزاد سازيد
  • نصيب بنده باشد خوشيهاكه گيرد پند و رو آرد بتقوى
  • به پيش از مرگ رو آرد بنوبت كشد در بند گرگ نفس و شهوت
  • اگر روباه نفس وى پلنگ استز تقوايش بگردن پالهنگ است
  • اجل مستور باشد ز آدميزاداملها آرد انسان را بفرياد
  • بدلها نيز شيطان شد موكّلكند تار از گنه آئينه دل
  • دهد از توبه ما را خواب خرگوش ز خاطر مرگمان سازد فراموش
  • دهد مان وعده امروز و فرداكه نزد حق كندمان خوار و رسوا
  • نصيب آن كسى فرد است اندوه بقلبش بار حسرتها چنان كوه
  • كه دور عمر وى بروى دليل استطلبكارش خداوند جليل است
  • از او پرسد كه اندر دار دنياكه اسباب سعادت بد مهيّا
  • چرا گرديدى از امروز غافلنمودى عمر طىّ در راه باطل
  • بدنيا خويش را كردى تو بدبخت كنون بايد كه در آتش كشى رخت
  • همى خواهم ز درگاه الهىكه ما را دور دارد از تباهى
  • در آردمان بزمره مردمى خوش كه از نعمت نگرديدند سركش
  • بدور انداز ريا و خود نمائىهمه نزديك طاعات خدائى
  • براه حق ز جان و سر گذشتندبنور حق دل و گلشان سرشتند
  • تمامى همّشان مصروف آنجا استز عشق دوست سرشان پر ز سوداست
  • بفكر آنكه فردا نزد يزدان نباشند از عملهاشان پشيمان

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS