خطبه 74 نهج البلاغه : ويژگى‏هاى امام على عليه السلام از زبان خود

خطبه 74 نهج البلاغه : ويژگى‏هاى امام على عليه السلام از زبان خود

موضوع خطبه 74 نهج البلاغه

متن خطبه 74 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 74 نهج البلاغه

ويژگى هاى امام على عليه السلام از زبان خود

متن خطبه 74 نهج البلاغه

و من خطبة له (عليه السلام) لما عزموا على بيعة عثمان

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه مردم عزم بيعت با عثمان نمودند: شما مى دانيد كه من براى خلافت از هر كس شايسته و سزاوارترم (و با اين حال او را بخلافت مى گماريد) و سوگند بخدا خلافت را (بديگرى) رها مى نمايم مادامى كه امور مسلمانان منظّم باشد (فتنه و فسادى در ميان آنها پيدا نگردد) و مادامى كه در زمان خلافت ديگرى بجز بر من (به هيچ كس) جور و ستمى وارد نشود (و اينكه حقّ خود را بطلبيده از آن چشم مى پوشم) براى درك اجر و ثواب آن است (كه حقّ تعالى به مظلومين عطاء مى فرمايد) و براى بى رغبتى بمال و زينت دنيا (رياست و بزرگى) است كه شما بآن شائق هستيد (من خلافت را بكسيكه لياقت آنرا ندارد وا مى گذارم تا بدانند طالب بدست آوردن رياست و بزرگى دنيا نيستم، بلكه اين گفتارم براى اتمام حجّت و راهنمائى گمراهان است).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است هنگامى كه قصد بيعت كردن با عثمان را كردندهمانا مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند،- بدانچه كرديد- گردن مى نهم، چند كه مرزهاى مسلمانان ايمن بود. و كسى را جز من ستمى نرسد. من خود اين ستم را پذيرفتارم، و اجر چنين گذشت و فضيلتش را چشم مى دارم، و به زر و زيورى كه در آن بر هم پيشى مى گيريد ديده نمى گمارم.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن امام همام است كه فرموده در زمانى كه عزم كردند أهل شورى ببيعت عثمان.

بتحقيق هر آينه دانسته ايد كه آنكه بدرستى من سزاوارترم بخلافت از غير من و قسم بذات خداوند كه هر آينه تسليم ميكنم مادامى كه سلامت باشد كارهاى مسلمانان و نباشد در خلافت ديگران ستمى مگر بر من تنها از جهت خواهش نمودن ثواب آنرا از فضل خداوند تبارك و تعالى و از جهت اعراض نمودن در آنچه شما رغبت نموديد در آن از طلاى آن و زينت و آرايش آن.

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام لما عزموا على بيعة عثمان

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ

اللغة

أقول: الزخرف: الزينة، و يقال: الذهب. و الزبرج: النقش و الزينة بالحلية أيضا.

المعنى

و قوله: لقد علمتم أنّى أحقّ بها. يشير إلى ما علموه من وجه استحقاقه للخلافة و هو استجماعه للفضايل الداخليّة و الخارجيّة، و الضمير في بها للخلافة و هو إمّا أن يعود إلى ذكرها في فصل تقدّم متّصلا بهذا الفصل أو لشهرتها، و كون الحديث فيها قرينة معيّنة لها كما قال قبل: لقد تقمّصها.

و قوله: و اللّه لاسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين. أى لأتركنّ المنافسة في هذا الأمر مهما سلمت امور المسلمين من الفتنة. و فيه إشارة إلى أنّ غرضه عليه السّلام من المنافسة في هذا الأمر هو صلاح حال المسلمين و استقامة امورهم و سلامتهم عن الفتن و قد كان لهم بمن سلف من الخلفاء قبله استقامة أمر و إن كانت لا تبلغ عنده كمال استقامتها لو ولى هو هذا الأمر فلذلك أقسم ليسلمنّ ذلك الأمر و لا ينازع فيه إذ لو نازع فيه لثارث الفتنة بين المسلمين و انشقّت عصا الإسلام و ذلك ضدّ مطلوب الشارع، و إنّما يتعيّن عليه النزاع و القتال عند خوف الفتنة و قيامها.

فإن قلت: السؤال من وجهين: الأوّل: ما وجه منافسته في هذا الأمر مع أنّه منصب يتعلّق بامور الدنيا و صلاحها مع ما اشتهر منه عليه السّلام من الزهد فيها و الإعراض عنها و ذمّها و رفضها. الثاني: كيف سلّم هاهنا خوف الفتنة و لم يسلّم لمعاوية و لطلحة و الزبير مع قيام الفتنة في حربهم. قلت: الجواب عن الأوّل: أنّ منصب رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ليس منصبا دنيا ويّا و إن كان متعلّقا بإصلاح أحوال الدنيا لكن لا لكونها دنيا بل لأنّها مضمار الآخرة و مزرعتها و الغرض من إصلاحها إنّما هو نظام أحوال الخلق في معاشهم و معادهم فمنافسته عليه السّلام في هذا الأمر على هذا الوجه من الامور المندوب إليها إذا اعتقد أنّ غيره لا يغنى غناه في القيام به فضلا أن يقال: إنّها لا تجوز.

و عن الثاني: أنّ الفرق بين الخلفاء الثلاثة و بين معاوية في إقامة حدود اللّه و العمل بمقتضى أوامره و نواهيه ظاهر. و قوله: و لم يكن فيها جور إلّا علىّ خاصّة. تظلّم ممّن عدل بها عنه، و نسبة لهم إلى الجور دون من استحقّها في أنظارهم. فأوصلوها إليه من ساير الخلفاء. و خاصّة نصب على الحال. و قوله: إليها التماسا لأجر ذلك. إلى آخره.

التماسا مفعول له و العامل لاسلمنّ: أى ألتمس ثواب اللّه و فضله بتسليمى و صبرى و كذلك قوله: و زهدا. مفعول له، و فيه إيماء إلى أنّ مقصود غيره من طلب هذا الأمر و المنافسة فيه ليس إلّا الدنيا و زخرفها. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت (ع) است كه به هنگام تصميم گرفتن مردم براى بيعت با عثمان ايراد فرموده است

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ

لغات

زخرف: زينت، زيور بعضى زخرف را به طلا معنى كرده اند.

زبرج: با نقش و زيور خود را آراستن.

ترجمه

«اى مردم» شما بخوبى مى دانيد، كه من از همه كس براى عهده دارى امر خلافت و پيشوايى، شايسته و سزاوارترم به خدا سوگند، معارضه بر سر خلافت را به اين دليل ترك كردم كه فتنه برپا نشود و ميان مسلمانها اختلاف پديد نيايد، هر چند در اين ترك خصومت و حق خواهى، بر من ظلم شد. البتّه براى خير مسلمين از حق خود گذشتم و از خداى بزرگ پاداش و فضل اين مظلوميّت را خواستار شدم.

در باره مال و منال، جاه و مقامى كه شما بدان رقابت داشتيد، من زهد ورزيده كناره گيرى كردم.»

شرح

قوله عليه السلام: لقد علمتم أنّى احقّ بها

اشاره به آگاهى مردم از استحقاق آن حضرت، براى خلافت، به دليل جامع فضيلت بودن علم دانش خويش است.

امام (ع) هم در كمالات معنوى و نفسانى و هم در شجاعت و پيكار در راه خدا از تمام صحابه پيامبر برتر بود.

ضمير در جمله «أحق بها» يا به خلافت و يا به فضايل ياد شده قبل، و يا به شهرت آن بزرگوار، باز مى گردد، امّا چون سخن امام (ع) در زمينه بيعت مردم با عثمان ايراد شده است بهتر آنست كه به خلافت برگردد. بعلاوه قرينه ديگرى نيز براى ارجاع ضمير «أحقّ بها» به خلافت وجود دارد و آن جمله خطبه شقشقيه است كه فرمود: لقد تقمّصها در اين عبارت يقينا ضمير به خلافت باز مى گردد و مى تواند قرينه اى باشد كه ضمير در اين مورد هم به خلافت برگردد.

قوله عليه السلام: و اللّه لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمين،

يعنى به خدا سوگند من رقابت در امر خلافت را به دليل سالم ماندن مسلمين از فتنه و آشوب ترك كردم.

اين عبارت بروشنى دلالت دارد كه غرض امام (ع) از به دست گرفتن خلافت اصلاح حال مسلمين بوده است و چون رقابت موجب فتنه و گرفتارى مسلمين مى شده، آن را ترك كرده است به بيان ديگر خلافت را براى رفاه حال خود نمى خواسته است. چون در زمان خلفاى پيشين به نسبتى رفاه حال مسلمين رعايت مى شد. و با درگيرى بر سر خلافت همين مقدار از رفاه ميسور نبود نزاع بر سر خلافت را رها كرد هر چند كه اگر خلافت به آن حضرت واگذار مى شد رفاه كامل حال مسلمين حاصل مى گرديد.

به همين جهت، قسم ياد مى كند كه امر خلافت را بدون منازعه به ديگران واگذاشت چه اگر جنجال بر سر خلافت بالا مى گرفت، فتنه برپا مى شد، و وحدت مسلمين بر هم مى خورد، و اين خواست شارع مقدس اسلام نبود، آرى نزاع، مبارزه و پيكار وقتى بر آن حضرت لازم بود كه فتنه اى بر عليه اسلام برمى خاست.

اگر گفته شود كه در زمينه ترك نزاع و رقابت امام (ع) بر سر خلافت دو اشكال مى شود: اوّل آن كه چرا امام (ع) لازم بود كه رقابت داشته باشد، با اين كه منصب خلافت مربوط به امور دنيا و ويژگيهاى آن مى باشد، در صورتى كه آن حضرت در زهد، اعراض از دنيا، ترك و بدگويى آن مشهور است.

دوم آن كه در آغاز خلافت به لحاظ ترس از برپا شدن فتنه و آشوب رقابت را ترك كرد و خلافت را به ديگران واگذاشت چرا به همين دليل خلافت را به معاويه و يا طلحه و زبير واگذار نكرد تا فتنه برپا نشود در پاسخ اشكال اول مى گوييم: جانشينى رسول خدا (ص)، هر چند اصلاح امر دنيا را در بردارد، امّا منصب و مقام دنيائى نيست. اصلاح امر دنيا نيز نه به اين دليل كه دنياست، بلكه چون، كشتگاه آخرت است و مقصود از اصلاح دنيا نظام بخشيدن به حال مردم در معاش و معادشان مى باشد. پس رقابت در امر خلافت براى امام (ع) از امور مستحب بوده است به خصوص هرگاه اعتقاد بر اين باشد، كه غير امام شايستگى برآمدن از عهده اين امر را نداشته است. و لذا گفتن اين كه رقابت امام در امر خلافت به لحاظ زهد و تقوى، جايز نبوده سخن نادرستى است.

در پاسخ بخش دوّم سؤال مى گوييم: فرق ميان خلفاى سه گانه اوّل و معاويه در اجراى حدود الهى و عمل به مقتضاى امر و نهى خداوندى، روشن است معاويه به هيچ يك از مسائل و حدود الهى پايبند نبود، بنا بر اين مقايسه اين دو مورد با يكديگر صحيح نيست.

قوله عليه السلام: و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة

اين كلام امام (ع) نسبت به ستمى كه بر آن حضرت روا داشته شد، نوعى دادخواهى است، كه بطورعموم همگان را نسبت به جور داده اند، بى آنكه افراد به خصوصى را نام ببرند و يا جورى كه انجام گرفته، به غير خلفا مربوط بدانند، به عبارت ديگر نوعى گلايه مندى است، بدين مضمون كه بگذار بر من تنها ظلم رفته باشد، و اسلام محفوظ بماند، لفظ «خاصة» در جمله امام به عنوان خطبه 74 نهج البلاغه حال منصوب است.

قوله عليه السلام: التماسا لأجر ذلك...

كلمه التماس به عنوان خطبه 74 نهج البلاغه مفعول له به كار رفته و فعل عمل كننده در آن «لأسلمنّ» است. معنى كلام امام (ع) چنين است: من به دليل صبر و تسليم در برابر فرمان خدا، ثواب و فضيلت او را خواهانم. كلمه «زهدا» نيز مفعول له و به همين معنا آمده است، يعنى به دليل پارسايى و زهد خواهان اجر و پاداش خداوندى شده ام. ضمنا اين عبارت اشاره دارد به اين كه طالبان خلافت و رقابت كنندگان بر سر جاه و مقام قصدى جز دنيا و زينتهاى آن نداشته اند.

شرح مرحوم مغنیه

أسالم ما سلمت أمور المسلمين:

لقد علمتم أنّي أحقّ النّاس بها من غيري. و و اللّه لأسلّمنّ ما سلمت أمور المسلمين و لم يكن فيها جور إلّا عليّ خاصّة التماسا لأجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.

اللغة:

الزخرف بضم الزاء، و الزبرج بكسرها و كسر الراء كانا في الأصل للذهب، ثم أطلقا على كل كاذب مموّه ظاهره الرحمة و باطنه العذاب، قال تعالى: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ 112 الأنعام أي الأباطيل المموهة.

الإعراب:

ما سلمت «ما» مصدرية ظرفية أي مدة سلامة الأمور، و خاصة مصدر في موضع الحال أي مختصا بي، و التماسا مفعول من أجله لأسلمن. للمنبر علي و أعضاء الشورى:

قال الشريف الرضي و ابن أبي الحديد: لما عزموا على بيعة عثمان قال لهم الإمام (ع): (لقد علمتم اني أحق الناس بها من غيري إلخ..). و ضمير بها يعود الى البيعة أو الى الخلافة بقرينة المقام، و كلام الإمام هنا واضح، و لا شي ء فيه من الغموض، فالخلافة في مفهومه أداة لتحقيق العدل و تصحيح الخطأ، فإذا تحققت هذه الغاية هان عليه الضغوط و الأساليب الملتوية التي مارسوها لإقصائه عن الخلافة مع علمه و يقينه بأنه أولى بها و أحق من غيره. و تقدم قوله في الخطبة الشقشقية: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما أخذ اللّه على العلماء أن لا يقارّوا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أولها، و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنز».

و إذا عطفنا قوله هذا في الشقشقية على قوله هنا: «لأسلمن ما سلمت أمور لمسلمين» و جمعناهما في كلام واحد.. إذا فعلنا ذلك يكون المعنى ان الإمام (ع) نما يسكت و لا يعلن الحرب في حالين: الأولى أن يتحقق العدل بأية وسيلة من الوسائل. الثانية أن يحصل الجور، و لكن الإمام لا يجد من يناصره و يؤازره على إقامة الحق و إزهاق الباطل. و على هذا فإن سكوت الإمام عمن سبقه الى الحكم لا يكشف عن إيمانه بأن حكم السابق لم يكن جائرا، بل قد يكون السبب المباشر للسكوت هو العجز و عدم التكافؤ بين قوة الإمام، و قوة الحاكمين.

و من المفيد أن نذكر بهذه المناسبة ما قاله أحمد عباس صالح في مجلة «الكاتب المصرية» عدد شباط 1965: «عيّن عمر أعضاء مجلس الشورى ليختاروا أحدهم للخلافة، و هم: عبد الرحمن بن عوف، و هو من أغنى الأغنياء، و عثمان أحد أقطاب بني أمية، و سعد بن أبي وقاص من أغنياء قريش، ثم الزبير من أثرى أثرياء قريش، ثم طلحة من سراة قريش، و أخيرا علي بن أبي طالب، و كلهم ما عدا عليا في كفة من حيث هواهم السياسي، و علي وحده في كفة.. و ان وضعهم الطبقي و مصالحهم تجعل لهم مفهوما خاصا للعدل الاجتماعي يختلف مع ما يدعو اليه علي» اي انهم جميعا من طبقة الأغنياء، و علي من الفقراء و مع الفقراء.

و من أقواله: «اضرب بطرفك من حيث شئت من الناس، فهل تبصر إلا فقيرا يكابد فقرا، أو غنيا بدل نعمة اللّه كفرا.. فما جاع فقير إلا بما متع به غني».

ثم قال الأستاذ أحمد عباس صالح: «و لا يستبعد أن يكون تشكيل مجلس الشورى بصورته هذه تم عن قصد و تبصر من عمر كيلا تعلو كلمة اليسار في أجهزة الحكم».

يريد باليسار أصحاب رءوس المال، ثم قال: «من المتصور أن يطمح الزبير أو سعد في الخلافة، و لكن هذا الطموح يصبح غريبا في وجود علي الذي كان حزب كبير من المسلمين يعتقدون انه كان أولى بالخلافة من أبي بكر، ثم أولى بها من عمر، و ليس هناك شك في ان كلا من أعضاء المجلس كان يعتقد انه أقل جدارة بالمنصب من علي. و لكن منطق الحوادث و مركز علي في الاسلام و ميل غالبية المسلمين اليه كل هذا قد يجعلهم يترددون كثيرا أو قليلا في التفكير في منافسة علي بن أبي طالب في قيادة المسلمين.. على ان الذي حدث غير ذلك، فقد بدا الجميع يريدون ترشيح أنفسهم و منافسة علي».

يستدل شيعة علي بالنص كتابا و سنّة على انه أولى بالخلافة من غيره، أما العلماء في هذا العصر فإنهم لا يؤمنون إلا بالمنهج العلمي على حد تعبيرهم، و به لا بالنص يثبتون ما يجب الايمان به على كل انسان، و يريدون بالمنهج العلمي أن ينظر الباحث الى طبيعة الأشياء التي تبدو للعيان، ثم يشرحها و يحللها ليكشف ما وراءها من حقائق و أسرار، و بعد أن درسوا على هذا الأساس طبيعة الصراع على خلافة النبي (ص) انتهوا الى ان عليا أحق بها من غيره و أولى.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السلام لما عزموا على بيعة عثمان

و هو الثالث و السبعون من المختار فى باب الخطب لقد علمتم أنّي أحقّ بها من غيري، و و اللّه لاسلّمنّ ما سلمت أمور المسلمين، و لم يكن فيها جور إلّا عليّ خاصّة التماسا لأجر ذلك من فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفها و زبرجها.

اللغة

(نافست) في الشي ء منافسة و نفاسا إذا رغبت فيه على وجه المباراة و (الزّخرف) بالضمّ الذّهب و كمال حسن الشي ء قال تعالى: حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها و (الزّبرج) بالكسر الزّينة.

الاعراب

كلمة ما في قوله ما سلمت ظرفيّة مصدرية، و خاصّة منصوب على الحاليّة، و التماسا مفعول له و العامل لاسلّمن و من زخرفها بيان لما.

المعنى

المستفاد من شرح المعتزلي أنّ هذا الكلام صدر منه عليه السّلام بعد أن بايع أهل الشّورى عثمان و عدّ عليه السّلام فضائله و سوابقه، و ناشد أصحاب الشّورى فقطع عبد الرّحمن ابن عوف كلامه و قال يا علي: قد أبى النّاس إلّا على عثمان فلا تجعلنّ على نفسك سبيلا، ثمّ قال عليه السّلام: يا با طلحة ما الذى أمرك به عمر قال: أن أقتل من شقّ عصا الجماعة، فقال عبد الرّحمن لأمير المؤمنين بايع إذن و إلّا كنت متّبعا غير سبيل المؤمنين و انفذنا فيك ما أمرنا به فعند ذلك قال: (لقد علمتم أنّى أحقّ بها) أى بالخلافة المستفادة من قرينة المقام (من غيرى) لاستجماعه عليه السّلام الكمالات النّفسانية و الفضايل الدّاخليّة و الخارجيّة مضافا إلى وصية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بها، فيكون أولى و أحقّ و ذلك لا يستلزم كون غيره حقيقا أيضا إذا سم التّفضيل في كلامه نحوه في قوله تعالى: قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ.

ثمّ نبه عليهما السّلام على أنّ رغبته فيها ليست حرصا على زخارف الدّنيا و زينتها و امارتها كما هي في غيره، و إنّما هى لرعاية مصلحة الاسلام و صلاح حال المسلمين فقال (و و اللّه لاسلمنّ) و أتركن المخالفة (ما سلمت امور المسلمين) أي مهما كان في تسليمي سلامة امور المسلمين (و لم يكن فيها جور إلّا علىّ خاصّة) و إنّما سلمت ذلك (التماسا لأجر ذلك من فضله) أى لأجر المظلوميّة و الجور الواقع في حقّي من فضل اللّه سبحانه (و زهدا فيما تنافستموه) و رغبة عمّا رغبتم فيه (من زخرفها و زبرجها) أى ذهب الدّنيا و زينتها.

قال المحدّث المجلسي: في هذا الكلام دلالة على أنّ خلافة غيره جور مطلقا و أنّ التّسليم على التّقدير المفروض و هو سلامة امور المسلمين و إن لم يتحقّق الفرض لرعاية مصالح الاسلام و التّقية انتهى.

و بذلك يظهر ما فى كلام الشّارح المعتزلي حيث قال: فان قلت: فهلّا سلم إلى معاوية و إلى أصحاب الجمل و اغضى على اغتصاب حقّه حفظا للاسلام من الفتنة.

قلت: إنّ الجور الدّاخل عليه من أصحاب الجمل و من معاوية و أهل الشّام لم يكن مقصورا عليه خاصّة، بل كان يعمّ الاسلام و المسلمين جميعا، لأنّهم عنده لم يكونوا ممّن يصلح لرياسة الامّة و تحمّل أعباء الخلافة، فلم يكن الشّرط الذي اشترطه متحقّقا و هو قوله: و لم يكن فيها جور إلّا علىّ خاصّة.

ثمّ قال: و هذا الكلام يدلّ على أنّه عليه السّلام لم يكن يذهب إلى أنّ خلافة عثمان تتضمّن جورا على المسلمين و الاسلام و إنّما يتضمّن جورا عليه خاصّة و إنّما وقعت على جهة مخالفة الاولى لا على جهة الفساد الكلّى و البطلان الأصلى و هذا محض مذهب أصحابنا انتهى.

و أقول: أماما ذكره من التفرقة بين المتخلّفين الثلاثة و بين النّاكثين و القاسطين بكون جور الأولين مقصورا عليه خاصّة و جور الآخرين عامّا له و للاسلام و المسلمين، فضعيف جدّا كضعف توهّمه صلاحية الأوّلين عنده عليه السّلام لرياسة الامة و عدم صلاحية الآخرين لها.

أما أولا فلمنع انحصار جور الأولين فيه خاصّة ألم يبعث الأوّل خالد بن الوليد لعنه اللّه إلى مالك بن نويرة فقتله و أصحابه و زنى امرئته بمجرّد امساكه عن الزكاة و منع بضعة الرّسول من فدك أليس جورا بيّنا و ظلما فاحشا فضلا عن ساير ما صدر عنه أو لم يأمر الثّاني باحراق بيت الصّديقة و منعها حقّها و أعطى عايشة و حفصة عشرة آلاف درهم في كلّ سنة و ظلم المسلمين في بيت مالهم أولا تنظر إلى الثّالث كيف اخرج أبي ذر إلى الرّبذة و كسر ضلع عبد اللّه بن المسعود و حمل بني أبي معيط على رقاب النّاس و أتلف مال المسلمين و ظلمهم في حقّهم و قام معه بنو اميّة «أبيه» يخضمون مال اللّه خضم الابل نبتة الرّبيع و لو لم يكن منهم جور إلّا فى حقّه عليه السّلام لكفى في بطلان خلافتهم إذ الجائر لا يكون إماما لقوله تعالى: لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

و اما ثانيا فلمنع صلاحيّة الأولين عنده عليه السّلام للرياسة، و كيف يتوّهم ذلك مع تصريحه في الخطبة الشّقشّقية و غيرها ممّا مرّت و يأتي بعد ذلك ببطلان خلافتهم و اغتصابهم حقّه فضلا عما حقّقنا سابقا في غير موضع فساد خلافتهم و بطلان دعواهم لها.

فان قلت: فلم أمسك عنهم و نهض إلى معاوية و أصحاب الجمل قلت: قد بيّنا جواب ذلك فيما سبق و قلنا إنّ إمساكه النكير على الأوّلين لعدم وجود ناصر و معين له يومئذ ينصره و يحمى له فأمسك عنهم تقيّة و حقنا لدمه بخلاف يوم الجمل، و صفّين كما مر تفصيلا في تنبيهات كلامه السّابع و الثّلاثين، و بالجملة لا ريب في بطلان خلافة الجميع و كون الكلّ جائرا ظالما في حقّه و في حقّ المسلمين، غاية الأمر أنّ معاوية و أصحاب الجمل هتكوا حرمة الاسلام بالمرّة و أعلنوا بعداوته عليه السّلام و شهر و اسيوفهم عليه، و الأولين لم يبلغوا هذه المثابة.

و بهذا كلّه ظهر فساد ما توّهمه أخيرا و نسبه إليه عليه السّلام من عدم ذهابه إلى بطلان خلافة عثمان أصلا و رأسا و إنّما كان يذهب إلى أنّها متضمنة للجور عليه خاصة فافهم جيدا.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) فى بيعة عثمان

یعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در بيعت كردن مردم با عثمان لقد علمتم انّى احقّ بها من غيرى و و اللّه لاسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه يعنى شما دانسته ايد كه من سزاوار و بر حقّ باشم در خلافت از غير من بسبب تصريحاتى كه از پيغمبر (صلی الله علیه وآله) شنيده ايد خصوصا در غدير خم و فضايل و كمالاتى كه در من مى بينيد و عقل شما البتّه حاكمست كه غير از عالم عادل شايسته امر خلافت نيست و سوگند بخدا كه تسليم ميكنم و منقادم قضاء خدا را و وامى گذارم مطالبه حقّ خودم را مادامى كه سالم باشد امور مسلمانان از جور و ظلم و فتنه و فساد ظاهرى دنيوى و نبوده باشد در خلافت غير من جور و ظلمى مگر بر من بتنهائى زيرا كه غصب حقّ من شده و به تبعيّت آن ظلم بر مسلمانان شده كه اضلال ايشان باشد و ان تسليم و عدم مطالبه من از جهة استدعا است از خدا مر اجر و ثواب را و زيادتى تقرّب و درجه را نزد خدا و از جهة زهد و پرهيزكارى در چيزى كه شما راغب و طالب ان باشيد از زيب و زينت او يعنى رياست و بزرگى در دنيا و گويا اشتراط تسليم و عدم مطالبه بعدم جور اشعار و اخبار بوده بجور و ظلم عثمان در عاقبت و انقضاء مدّت خلافت او بسبب جور و ظلم او و انتقال حقّ بمن له الحقّ در آن زمان

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع لما عزموا على بيعة عثمان

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ نافست في الشي ء منافسة و نفاسا إذا رغبت فيه على وجه المباراة في الكرم و تنافسوا فيه أي رغبوا . و الزخرف الذهب ثم شبه به كل مموه مزور قال تعالى حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها و المزخرف المزين . و الزبرج الزينة من وشي أو جوهر و نحو ذلك و يقال الزبرج الذهب أيضا . يقول لأهل الشورى إنكم تعلمون أني أحق بالخلافة من غيري و تعدلون عني ثم أقسم ليسلمن و ليتركن المخالفة لهم إذا كان في تسليمه و نزوله عن حقه سلامة أمور المسلمين و لم يكن الجور و الحيف إلا عليه خاصة و هذا كلام مثله ع لأنه إذا علم أو غلب على ظنه أنه أن نازع و حارب دخل على الإسلام وهن و ثلم لم يختر له المنازعة و إن كان يطلب بالمنازعة ما هو حق و إن علم أو غلب على ظنه بالإمساك عن طلب حقه إنما يدخل الثلم و الوهن عليه خاصة و يسلم الإسلام من الفتنة وجب عليه أن يغضي و يصبر على ما أتوا إليه من أخذ حقه و كف يده حراسة للإسلام من الفتنة . فإن قلت فهلا سلم إلى معاوية و إلى أصحاب الجمل و أغضى على اغتصاب حقه حفظا للإسلام من الفتنة . قلت إن الجور الداخل عليه من أصحاب الجمل و من معاوية و أهل الشام لم يكن مقصورا عليه خاصة بل كان يعم الإسلام و المسلمين جميعا لأنهم لم يكونوا عنده ممن يصلح لرئاسة الأمة و تحمل أعباء الخلافة فلم يكن الشرط الذي اشترطه متحققا و هو قوله و لم يكن فيه جور إلا علي خاصة . و هذا الكلام يدل على أنه ع لم يكن يذهب إلى أن خلافة عثمان كانت تتضمن جورا على المسلمين و الإسلام و إنما كانت تتضمن جورا عليه خاصة و أنها وقعت على جهة مخالفة الأولى لا على جهة الفساد الكلي و البطلان الأصلي و هذا محض مذهب أصحابنا

كلام لعلي قبل المبايعة لعثمان

و نحن نذكر في هذا الموضع ما استفاض في الروايات من مناشدته أصحاب الشورى و تعديده فضائله و خصائصه التي بان بها منهم و من غيرهم قد روى الناس ذلك فأكثروا و الذي صح عندنا أنه لم يكن الأمر كما روي من تلك التعديدات الطويلة 

و لكنه قال لهم بعد أن بايع عبد الرحمن و الحاضرون عثمان و تلكا هو ع عن البيعة إن لنا حقا إن نعطه نأخذه و إن نمنعه نركب أعجاز الإبل و إن طال السرى في كلام قد ذكره أهل السيرة و قد أوردنا بعضه فيما تقدم 

ثم قال لهم أنشدكم الله أ فيكم أحد آخى رسول الله ص بينه و بين نفسه حيث آخى بين بعض المسلمين و بعض غيري فقالوا لا فقال أ فيكم أحد قال له رسول الله ص من كنت مولاه فهذا مولاه غيري فقالوا لا فقال أ فيكم أحد قال له رسول الله ص أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي غيري قالوا لا قال أ فيكم من اؤتمن على سورة براءة و قال له رسول الله ص إنه لا يؤدي عني إلا أنا أو رجل مني غيري قالوا لا قال أ لا تعلمون أن أصحاب رسول الله ص فروا عنه في ماقط الحرب في غير موطن و ما فررت قط قالوا بلى قال أ لا تعلمون أني أول الناس إسلاما قالوا بلى قال فأينا أقرب إلى رسول الله ص نسبا قالوا أنت فقطع عليه عبد الرحمن بن عوف كلامه و قال يا علي قد أبى الناس إلا على عثمان فلا تجعلن على نفسك سبيلا ثم قال يا أبا طلحة ما الذي أمرك به عمر قال أن أقتل من شق عصا الجماعة فقال عبد الرحمن لعلي بايع اذن و إلا كنت متبعا غير سبيل المؤمنين و أنفذنا فيك ما أمرنا به فقال لقد علمتم أني أحق بها من غيري و الله لأسلمن الفصل إلى آخره ثم مد يده فبايع

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام لمّا عزموا على بيعة عثمان

لقد علمتم انّى أحقّ بها من غيرى، و و اللّه لأسلمنّ ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة، التماسا لأجر ذلك و فضله، و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه هنگامى كه مردم قصد بيعت با عثمان را داشتند بيان فرموده البتّه شما مى دانيد من براى خلافت از هركس ديگر سزاوارترم (با اين وصف باز چشم از مفاخر و فضائل ظاهرى و باطنى من پوشيده با عثمان بيعت مى كنيد). بخدا سوگند خلافت را تسليم ديگرى مى كنيم مادامى كه امور مسلمين مرتّب و (از فتنه و فساد) سالم بوده و بجز بر من بر ديگرى ستمى وارد نشود، و اين (واگذارى حقّ خود را بديگرى) براى چشم داشت مزد و ثوابيست كه از فضل خدا داشته، و بى رغبتى بدنيائى است كه شما بآن راغب بوده و در سر نقش و نگاران با يكديگر منازعه داريد.

نظم

  • چو مردم عازم بيعت بعثمانشدند از فرط غفلتها و نسيان
  • چنين فرمود سلطان سخنوربمردم با دلى از غم پر آذر
  • شما دانيد كاين زيبنده منصببمن از ديگران بيش است انسب
  • برون شد اين قبايم چون ز قامتبپا گرديد غوقاى قيامت
  • بحق سوگند تا باشد منظّم امور مسلمين و نيست درهم
  • نگرديده است ظلم و فتنه ظاهرنشد گردون دين بر كينه دائر
  • بجز بر من ستم بر شخص ديگرنرفته است اندر اين كشور سراسر
  • بود برنامه اش تا نيك تنظيمخلافت را كنم يكباره تسليم
  • براى پيشرفت دين بكوشم ز حقّ خويش آسان چشم پوشم
  • بدنيا گر شما هستيد مايلبزرد و سرخ آن بسته همه دل
  • مرا با مال رغبت نيست چندان ز فرط زهد از آن هستم گريزان

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS