خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا : الگوى انسان كامل

خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا : الگوى انسان كامل

موضوع خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا

متن خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا

1 معرّفى بهترين بنده خدا (الگوى انسان كامل)

متن خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا

و من خطبة له (عليه السلام) و هي في بيان صفات المتقين و صفات الفساق و التنبيه إلى مكان العترة الطيبة و الظن الخاطئ

لبعض الناس

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن صفات كسيكه خداوند او را بسيار دوست دارد و شخصى كه او را دشمن دارد بيان و مردم را به متابعت و پيروى أئمّه «عليهم السّلام» ترغيب فرموده):

قسمت أول خطبه

بندگان خدا، دوستترين بندگان نزد خدا (كه نظر مرحمت حقّ تعالى شامل حال او است) بنده اى است كه خداوند او را بر تسلّط بنفس خويش كمك و يارى كرده است (عقل او را تقويت نموده تا از شهوات و خواهشهاى نفس پيروى ننمايد) پس (آن بنده) حزن و اندوه را شعار خود قرار داد (براى تحصيل رضاء و خوشنودى حقّ انديشه نمود تا موجبات آنرا بدست آرد) و خوف و ترس (از عذاب الهىّ) را روّيه خويشتن گردانيد (و هيچ گاه بر خلاف دستورات خدا و رسول رفتار ننموده) پس چراغ هدايت (علوم و معارف الهىّ) در دل او روشن شد،

و (با آن) از تاريكى نادانى و گمراهى رهائى يافته براه راست قدم نهاد، و سفره) ضيافت را براى روزى كه بآن وارد ميشود آماده ساخت (عبادت و بندگى نمود كه پس از مرگ تهى دست نباشد) و دور را بر خود نزديك كرد (مرگ را كه بى خبران دور مى پندارند پيش روى خويش قرار داد و هرگز از آن غافل نبود و باكى نداشت كه مرگ او را در بستر بيمارى دريابد، يا او بر مرگ وارد شده در راه خدا كشته گردد) و سختى (مرگ و قبر و هول و وحشت روز رستخيز) را (بوسيله توشه طاعت و بندگى) آسان گردانيد (و در خلقت آسمان و زمين و آنچه در آن است) فكر و انديشه نمود، پس بينا شد (به مبدأ و معاد، چنانكه در قرآن كريم س 41 ى 53 مى فرمايد: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ يعنى زود باشد كه بمردم بنمايانيم آيات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در نفوس خودشان تا آنكه براى آنها آشكار گردد كه خداى بر حقّ او است) و ياد از خدا كرد، پس اعمال نيكو را (كه توشه آخرت است) بسيار گردانيد (هيچ چيز او را از ذكر خدا باز نداشت، چنانكه در قرآن كريم س 24 ى 37 مى فرمايد: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ يعنى مردانى خداوند را تسبيح مى نمايند كه بازرگانى و خريد و فروش آنان را از ذكر خدا باز نمى دارد) و از آب پاكيزه و گوارايى كه راههاى ورود بر آن براى او آسان شده بود سيراب شد (از علوم و معارف الهىّ بهره مند گرديد و براى استفاده از آن سرگردان نماند، بلكه آنچه بر او افاضه مى شد به آسانى قبول مى نمود، بخلاف تشنه اى كه بر سر نهرهاى بزرگ دسترسى به آب ندارد، راه مى جويد تا به آب دسترسى يافته بياشامد) پس در اوّلين بارى كه آشاميد سيراب گرديد (بعد از سيراب شدن از آب معنوىّ تشنه نشود كه باز به آشاميدن نيازمند گردد، چون شترى كه پس از تشنگى به آب برسد بسيار آشاميده سيراب مى گردد، و چون به آب ديگرى رسيد ميل بآن ندارد يعنى پس از كسب علوم و معارف الهىّ جهل و نادانى براى او نيست كه بتحصيل دانشى محتاج باشد) و در راه راست و هموار رفت (براه پرهيزكاران كه اطاعت و پيروى است پا نهاد) جامه هاى شهوات و خواهشهاى نفس را از تن بيرون كرده (بدنيا و آنچه در آنست دل نسبت) و از همه منظورها خود را تهى نموده و منظورى ندارد مگر يكى (كه تحصيل رضاء و خوشنودى خدا است) پس (متّصف بعلم و معرفت الهىّ شده) از كورى (جهل و نادانى) و از شركت و معاشرت با هوا پرستان رهائى يافت، و خود از كليدهاى درهاى هدايت و رستگارى و قفلهاى درهاى هلاكت گرديد (راهنماى ديگران شده و از گمراه كنندگان جلوگيرى كرد) راه خود را ديده و در آن رفته و علامت و نشانه (هدايت و رستگارى) خويش را شناخته و آنچه كه در آن فرو رفته (سختيها و اندوهها را) از خود دور كرده و به محكمترين حلقه ها و بندها و استوارترين ريسمانها (قرآن كريم و عترت سيّد المرسلين) چنگ زده (و راه نجات و رستگارى يافته) پس يقين او (بحقّ) مانند يقين بنور و روشنى آفتاب است (هيچ شكّ و ترديدى در او راه نيابد، و چون از علوم حقّه و معارف الهيّه بهره مند گرديده و راهنماى مردم شده) نفس خود را براى خدا قرار داده در بزرگترين كارها از هر جهت (كه هر چه از او خواسته شود انجام دهد و هر چه از او پرسيده شود پاسخ گويد) و هر فرعى را بسوى اصل آن باز گرداند (حكم آنرا از روى استنباط و اجتهاد صحيح بدست آرد) او است چراغ تاريكى ها و آشكار كننده امور مشتبهه كه هويدا نيست و كليد مبهمات (آموزنده احكام) و دفع كننده مشكلات (به سخن وافى خود از مسائل رفع اشكال مى نمايد) و راهنماى بيانهاى پهناور (مسائل عقليّه) مى باشد، مى گويد و (مطلب را) مى فهماند (نه آنكه بر نادانى و شكّ بيفزايد) و خاموشى مى گزيند كه (از لغزش گفتار و فتواى بنا حقّ) سالم ماند (نه آنكه خاموشى او از روى نادانى باشد، خلاصه سخن گفتن و خاموشى را در آنچه مقتضى است بكار آرد، پس بيهوده سخن نگويد و بى جهت خاموش ننشيند) كردار خود را براى خدا (از شرك و رئاء و خود نمائى) پاك گردانيده و حقّ تعالى هم او را براى خود اختيار كرده (انواع فيوضات و كمالات را باو عطاء فرموده) پس (با اين صفات) او از جمله كانهاى دين و اوتاد زمين او است (كه ديگران از كان وجود او جواهر نفيسه علم و حكمت اخذ مى نمايند، و انتظام امر دين و آسايش اهل زمين به بركت وجود او باقى و برقرار است) عدالت (راستى و درستى) را ملازم خود قرار داده (و از آن دورى ننموده و هيچ گاه در هيچ امر راه افراط يعنى تجاوز از حدّ و راه تفريط يعنى تقصير و تأخير در حقّ را پيش نگرفته) پس اوّل مرحله عدالت او آنست كه هوا و خواهش نفس را از خود دور كرده (زيرا مرد خدا براى تكميل قوّه عمليّه بايد از خواهشهاى نفس پيروى ننموده از حدود خدا بيرون نرود) حقّ را بيان ميكند (مردم را بكار نيكو امر نموده و از كار بد باز مى دارد) و خود بر طبق آن رفتار مى نمايد (زيرا كسيكه رفتارش موافق گفتار نباشد پند او تأثيرى ندارد و مورد توبيخ و سرزنش خداوند متعال مى باشد، چنانكه در قرآن كريم س 61 ى 2 فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ى 3 كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ يعنى اى كسانيكه ايمان آورده ايد چرا مى گوئيد چيزى را كه بجا نمى آوريد، بزرگترين غضب و دشمنى نزد خدا «يعنى دورى از رحمت او» آنست كه بگوئيد چيزى را كه طبق آن رفتار نكنيد) نهايت هيچ خير و نيكوئى را ترك نكرده مگر آنكه آهنگ آن نموده و گمان هيچ خوبى را رها ننموده مگر آنكه آنرا قصد كرده (سعى و كوشش او آنست كه در همه راههاى خير و نيكوئى قدم نهد تا منتهى درجه رستگارى را بدست آرد هر چند بوسيله گمان باشد) و عنان خود را بكتاب (قرآن كريم) سپرده، پس كتاب خدا جلودار و پيشواى او است، فرود مى آيد هر جا كه بار قرآن فرود آمده و جا مى گيرد هر جا كه جايگاه آنست (در مسافرت بسوى خدا از قرآن مفارقت و جدائى ننموده و دستور و احكامش را همه جا پيروى كرده است).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است

بندگان خدا همانا محبوبترين بنده نزد خدا، بنده اى است كه خدا او را در پيكار نفس يار است، بنده اى كه از درون، اندوهش شعار است، و از برون ترسان و بيقرار است. چراغ هدايت در دلش روشن است و برگ روز مرگش- كه آمدنى است- معيّن. مرگ دورنما را به خود نزديك ساخته، و- ترك لذّت را- كه سخت است، آسان شمرده، و دل از هوس پرداخته. ديده، و نيك نظر كرده. به ياد خدا بوده، و كار بيشتر كرده. از آبى كه شيرين است و خوشگوار، و آبشخور آن نرم و هموار، به يك بار سير نوشيده و در پيمودن راه راست كوشيده. جامه آرزوهاى دنياوى برون كرده، دل از همه چيز پرداخته، و به يك چيز روى آورده. از كوردلان به شمار نه، و پيروان هوا را شريك و يار نه. كليد درهاى هدايت گرديد، و قفل درهاى هلاكت. راه خود را به چشم دل ديد. و آن را كه خاصّ اوست، رفت- و به چپ و راست ننگريد- . نشانه راهش را شناخت، و خود را در گردابهاى گمراهى غرقه نساخت، و در استوارترين دستاويز و سخت ترين ريسمانها چنگ انداخت. به حقيقت چنان رسيد كه گويى پرتو خورشيد بر او دميد. و خود را در فرمان خدا گذاشت و بر گزاردن برترين وظيفه ها همّت گماشت. چنانكه هر مشكلى كه پيش آيد، باز نمايد و در آن نماند، و هر فرعى را به اصل آن بازگرداند. چراغ تاريكيهاست، راهگشا در تيرگيهاست، كليد درهاى بسته است، و دشواريها را از پيش بردارد. راهنماى گمراهان است و در بيابان نادانى شان فرو نگذارد، اگر سخن گويد شنونده را نيك بياگاهاند، و اگر خاموش باشد خواهد تا از گزند ايمن ماند. بى ريا طاعت خدا را گزيد و خدايش خاصّ خود گردانيد. پس، او گوهرهاى دين را كان است، و كوهى است كه زمين بدو از لغزش در امان است. داد را بر خود گماشته، و نخستين نشانه آن اين كه هوى و هوس را از دل برداشته. حقّ را ستايد و كار بندد، و كار نيكى نيست كه ناكرده گذاشته، و در جايى گمان فايدتى نبرده جز كه به رسيدن بدان همّت گماشته. خود را در اختيار كتاب خدا نهاده، و آن را راهبر و پيشواى خود قرار داده. هرجا كه گويد بار گشايد و هر جا كه فرمان دهد فرود آيد

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن امام زمان و مقتداى عالميان است در وصف حال متّقين فرموده كه: اى بندگان خدا بدرستى از محبوبترين بندگان خدا است بسوى او بنده كه اعانت فرمود و غالب نمود خداى تعالى او را بر نفس خود پس شعار خود گردانيد حزن را، و سرپوش خود نمود ترس را، پس روشن شد چراغ هدايت در قلب او، و مهيا نمود مهماني را براى روزى كه فرود آيد باو پس نزديك گردانيد بر نفس خود دور را كه عبارتست از موت و احوال آخرت، و آسان نمود كار سخت را كه عبارتست از كلفت و مشاقّ عبادت، نگاه كرد بديده عبرت بملك و ملكوت، پس شد صاحب معرفت و بصيرت، و ذكر كرد خداوند را پس بسيار نمود از ذكر ربّ العزّت، و سيراب شد از آب خوش شيرين كه آسان گردانيده شد از براى او موارد آن پس آشاميد آبرا أول بار و سبقت نمود بر سايرين و محتاج نشد بآشاميدن دوّيمين و سلوك كرد راه راست محفوظ از تفريط و افراط را.

بتحقيق كه بر كند از خود پيراهن هاى شهوتها را، و خالى شد از همه همّها و غمّها مگر همّ واحدى كه منفرد شده است باو كه عبارتست از همّ وصول بقرب حق، پس بيرون آمد از صفت كورى و از مشاركت أهل هوا و غفلت، و گرديد از كليدهاى درهاى هدايت و از آلتهاى بستن درهاى هلاكت.

بتحقيق كه ديد راه صواب خود را و سلوك نمود در راه راست خود و شناخت نشان هدايت خود را از دلايل واضحات، و بريد از خود آنچه فرو رفته بود در آن از شهوات، و چنگ زد از بندها بمحكم ترين آنها و از ريسمانها باستوارترين آنها پس او از يقين بر مثال نور آفتابست در تابندگى و درخشندگى، پس نصب كرد نفس خود را از براى خداوند در بلندترين كارها كه عبارت باشد از بازگردانيدن جواب هر وارد كننده سؤال بر او و از ردّ نمودن هر فرع از فروع علوم بسوى اصل خود چراغ تاريكيها است، كشف كننده امرهاى مشتبه است، راهنماى بيابانها است سخن مى گويد پس مى فهماند، و ساكت مى شود پس بسلامت مى ماند.

بتحقيق كه خالص نمود عبادت را از براى خدا پس خالص نمود خداوند او را از براى خود و برگزيد او را با بناى جنس بافاضه فيوضات و كمالات، پس او از معدنهاى دين خدا است و از ميخهاى زمين حق تعالى است.

بتحقيق كه لازم گردانيده بر نفس خود عدل را پس هست اوّل عدالت او دور نمودن هوا و هوس از نفس خود، تعريف ميكند حق را و عمل ميكند بآن، ترك نمى نمايد عمل خير را هيچ غايتى مگر اين كه قصد ميكند آن را، و نمى گذارد مظنه خيرى مگر اين كه آهنگ مى نمايد آن را.

بتحقيق كه متمكّن ساخت كتاب اللّه المجيد را از مهار خود، و جلو خود را بدست او واگذار نمود، پس كتاب عزيز قائد و پيشواى او است، حلول ميكند هر جا كه حلول ميكند بار نفيس كتاب، و نزول مى نمايد هر مكانى كه منزل نموده در آن كتاب، و اللّه أعلم بالصّواب.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

و فيها فصول.

الفصل الأوّل: في صفات المتّقين

و هو قوله: عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً- أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ- وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ- وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ

النَّازِلِ بِهِ- فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ- نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ- وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ- فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً- قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ- إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى- وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى- وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى- قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ- وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا- وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ- قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ- مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ- مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ- دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ- قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ- فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ- قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ- يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا- وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ- فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ- وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ

اللغة

أقول: القرى: الضيافة: و الفرات: صادق العذوبة. و النهل: الشرب في أوّل الورد. و الجدد: الأرض المستوية. و السرابيل: القمصان. و المنار: الأعلام. و الغمار:

جمع غمرة و هى الزحمة من كثرة الناس و الماء و نحوه. و العشوات: جمع عشوة و هى ركوب الأمر على جهل به. و الغشوة بالغين المعجمة: هى الغطاء. و المبهمة: الأمر الملتبس. و المعضلات: الشدائد.

و ذكر من صفاتهم الّتى هى سبب محبّة اللّه لهم أربعين وصفا

و قد علمت أنّ محبّة اللّه تعالى تعود إلى إفاضة الكمالات النفسانيّة على نفس العبد بحسب قربه بالاستعداد لها إلى جوده فمن كان استعداده أتمّ كان استحقاقه أوفى فكانت محبّة اللّه له أكمل.

فالأوّل من تلك الأوصاف: كونه أعانه اللّه على نفسه

أى أفاضه قوّة على استعداد يقوّى به عقله على قهر نفسه الأمّارة بالسوء.

الثاني: أن يستشعر الحزن

أى يتّخذه شعارا له. و أراد الحزن على ما فرّط في جنب اللّه و اكتسب من الإثم فإنّه من جملة ما أعدّته المعونة الإلهيّة لاستشعاره ليستعدّ به لكمال أعلى.

الثالث: أن يتجلبب الخوف

و هو اتّخاذه جلبابا. استعار لفظ الجلباب و هو الملحفة للخوف من اللّه و الخشية من عقابه، و وجه المشابهة ما يشتركان فيه من كون كلّ منهما متلبّسابه، و هو أيضا معونة من اللّه للعبد على تحصيل السعادة.

الرابع: زهرة مصباح الهدى في قلبه

و هو إشارة إلى شروق نور المعارف الإلهيّة على مرآة سرّه، و هو ثمرة الاستعداد بالحزن و الخوف و لذلك عطفه بالفاء، و استعار لفظ المصباح لنور المعرفة لما يشتركان فيه من كون كلّ منهما سببا للهدى و هو استعارة لفظ المحسوس للمعقول.

الخامس: كونه أعدّ القرى ليومه النازل به

استعار لفظ القرى للأعمال الصالحة و أراد باليوم النازل به يوم القيامة و استلزمت الاستعارة تشبيهه لذلك اليوم بالضيف أو بيوم القرى للضيف المتوقّع نزوله، و وجه المشابهة أنّ القرى كما يبيّض به وجه القارى عند ضيفه و يخلص به من ذمّه و يكسبه المحمدة و الثناء منه كذلك الأعمال الصالحة في ذلك اليوم تكون سببا لخلاص العبد من أهواله و تكسبه رضاء الحقّ سبحانه و الثواب الجزيل منه.

السادس: و قرّب على نفسه البعيد.

يحتمل وجهين: احدهما: أن يشير بالبعيد إلى رحمة اللّه فإنّها بعيدة من غير مستحقّها و المستحقّ لقبولها قريبة ممّن حسن عمله و كمل قبوله فالعبد إذا راض بالأعمال الصالحة نفسه و أعدّها قرى يومه كانت رحمة اللّه على غاية من القرب منه كما قال تعالى إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ، الثاني: يحتمل أن يريد بالبعيد أمله الطويل في الدنيا و بتقريبه له على نفسه تقصيره له بذكر الموت دون بلوغه كما سبق.

السابع: كونه قد هوّن الشديد.

و يحتمل أيضا معنيين: أحدهما: أن يريد بالشديد أمر الآخرة و عذاب الجحيم و تهوينه لها بالأعمال الصالحة و استشراف أنوار الحقّ و ظاهر كونها مهوّنة لشديد عذاب اللّه، الثاني: أن يريد بالشدائد شدائد الدنيا من الفقر و الاهتمام بالمصائب الّتي تنزل به من الظلم و فقد الأحبّة و الأقرباء و نحو ذلك و تهوينه لذلك تسهيله على خاطره و استحقاره في جنب ما يتصوّره من الفرحة بلقاء اللّه و ما أعدّ له من الثواب الجزيل في الآخرة كما قال تعالى وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ

الثامن: كونه نظر:

أى تفكّر في ملكوت السماوات و الأرض و ما خلق اللّه من شي ء فأبصر: أي فشاهد الحقّ سبحانه في عجائب مصنوعاته بعين بصيرته.

التاسع: و ذكر فاستكثر

أي ذكر ربّه و معاده فاستكثر من ذكره حتّى صار الذكر ملكة له و يجلّى المذكور في أطوار ذكره لمرآة سرّه. و الاستكثار من الذكر باب عظيم من أبواب الجنّة.

العاشر: كونه ارتوى من عذب فرات.

شبّه العلوم و الكمالات النفسانيّة الّتي تفاض على العارف بالماء الزلال فاستعار له لفظ العذوبة، و رشّح تلك الاستعارة بذكر الارتواء، و قد سبق وجه هذه الاستعارة مرارا.

(يا) كونه سهلت له موارده.

الفايزون لقصب السبق في طرائق اللّه لا ينفكّون عن تأييد إلهىّ بخاصيّة مزاجيّة لهم بها سرعة الاستعداد لقبول الكمالات الموصلة إليه.

إذا عرفت ذلك فنقول: موارد تلك الكمالات من العلوم و الأخلاق هي معادنها و مواطنها المنتزعة منها و هي النفوس الكاملة الّتي يهتدى بها و تؤخذ عنها أنوار اللّه كالأنبياء، و تصدق تلك الموارد أيضا على بدايع صنع اللّه الّذي يردّها ذهن العبد و تكسب بها الملكات الفاضلة و سهولة تلك الموارد لهم هو سرعة قبولهم لأخذ الكمالات عنها بسهولة بأذهان صافية هيّأتها العناية الإلهيّة لقبولها و يسرّ بها لذلك.

(يب) فشرب نهلا:

اي أخذ تلك الكمالات سابقا إليها كثيرا من أبناء نوعه و متقدّما فيها لسهولة موردها عليه، و هي ألفاظ مستعارة لأخذه لها و سبقه إليها ملاحظة لشبهه بشرب السوابق من الأبل إلى الماء.

(يج) كونه قد سلك سبيلا جددا:

أي سبيل اللّه الواضح المستقيم العدل بين طرفى التفريط و الإفراط.

(يد) كونه قد خلع سرابيل الشهوات.

أكثر الأوصاف السابقة أشار فيها إلى تحصيل العلم و الاستعداد له، و أشار بهذا الوصف إلى طرف الزهد، و استعار لفظ السرابيل للشهوات، و وجه المشابهة تلبّس صاحبها بها كما يتلبّس بالقميص، و رشّح بلفظ الخلع، و كنّى به عن طرحه لاتّباع الشهوة و التفاته عنها فيما يخرج به عن حدّ العدل.

(يه) و تخلّى من الهموم إلّا همّا واحدا

أى من هموم الدنيا و علائق أحوالها و طرح كلّ مقصود عن قصده إلّا همّا واحدا انفرد به، و هو الوصول إلى مراحل عزّة اللّه و توجيه سرّه إلى مطالعة أنوار كبريائه و استشراقها و هو تمام الزهد الحقيقىّ و ظاهر كونه منفردا عن غيره من أبناء نوعه.

(يو) فخرج عن صفة العمى:

أى عمى الجهل بما حصل عليه من فضيلة العلم و الحكمة و عن مشاركة أهل الهوى في إفراطهم و فجورهم إذ هو على حاقّ الوسط من فضيلة العفّة.

(يز) فصار من مفاتيح أبواب الهدى.

فأبواب الهدى هو طرقه و سبله المعدّة لقبول من واهبه و قد وقف عليها العارفون و دخلوا منها إلى حضرة جلال اللّه فوقفوا على مراحلها و منازلها و مخاوفها فصاروا مفاتيح لما انغلق منها على أذهان الناقصين، و مصابيح فيها لنفوس

الجاهلين، و لفظ المفتاح مستعار للعارف، و وجه المشابهة ظاهر.

(يح) و مغاليق أبواب الردى.

فأبواب الردى هى أطراف التفريط و الإفراط و المسالك الّتي يخرج فيها عن حدود اللّه المردى سلوكها في قرار الجحيم. و العارف لمّا سدّ أبواب المنكرات الّتي يسلكها الجاهلون و لزم طريق العدل لا جرم أشبه المغلاق الّذي يكون سببا لسدّ الطريق أن يسلك فاستعير لفظه له، و في القرينتين مطابقة فالمغاليق بإزاء المفاتيح و الردى بإزاء الهدى.

(يط) قد أبصر

أى بنور بصيرته طريقه: أى المأمور بسلوكها و المجذوب بالعناية الإلهيّة إليها و هى صراط اللّه المستقيم.

(ك) و سلك سبيله

أى لمّا أبصر السبيل سلكها إذ كان السلوك هو المقصود الأوّل.

(كا) و قد عرف مناره.

لمّا كان السالك إلى اللّه قد لا يستقيم به طريق الحقّ إتّفاقا و ذلك كسلوك من لم تستكمل قوّته النظريّة بالعلوم و قد يكون سلوكه بعد استكماله بها. فالسالك كذلك قد عرف بالبرهان مناره: أى أعلامه المقصودة في طريقه الّتي هي سبب هدايته و هى القوانين الكلّيّة العمليّة، و يحتمل أن يريد بالمنار ما يقصده بسلوكه و هو حضرة جلال اللّه و ملائكته المقرّبون.

(كب) قد قطع غماره

و أشار بالغمار إلى ما كان مغمورا فيه من مشاقّ الدنيا و همومها و التألّم بسبب فقدها و مجاذبة أهلها لها فإنّ العارف بمعزل عن ذلك و التألّم بسببه.

(كج) و استمسك من العرى بأوثقها و من الحبال بأمتنها.

أراد بأوثق العرى و أمتن الحبال سبيل اللّه و أوامره استعارة و وجه المشابهة أنّ العروة كما تكون سببا لنجاة من تمسّك بها و كذلك الحبل، و كان أجودها ما ثبت و تمتن و لم ينفصم كذلك طريق اللّه المؤدّى إليه يكون لزومه و التمسّك بأوامره سببا للنجاة من أهوال الآخرة و هى عروة لا انفصام لها و أوامرها حبال لا انقطاع لها، و إليها الإشارة بقوله تعالى فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها«».

(كد) فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس

أى فكان بتمسّكه بأوامر اللّه و نواهيه

و مجاهدته في سبيله قد استشرق أتمّ أنوار اليقين فصار شاهدا بعين بصيرته عالم الملكوت رائيا بها الجنّة و النار عين اليقين كما يرى بصره الظاهر نور الشمس في الوضوح و الجلاء

(كه) قد نصب نفسه للّه سبحانه في أرفع الامور من إصدار كلّ وارد عليه و تصيير كلّ فرع إلى أصله

أى لمّا كمل في ذاته نصب نفسه لأرفع الامور من هداية الخلق و إفادتهم لقوانين طريق اللّه فصار كالمصباح يقتبس منه أنوار العلم فهو لكونه متلبّسا بها [مليّا بها خ ] قايم بإصدار الأجوبة عن كلّ ما ورد عليه من الأسئلة الّتى استبهم أمرها على الأذهان، واف بردّ كلّ فرع من فروع العلم إلى أصله المنشعب عنه.

(كو) كونه مصباح ظلمات:

أى يهتدى به التائهون في ظلمات الجهل إلى الحقّ.

و لفظ المصباح مستعار له كما سبق.

(كز) كونه كشّاف عشوات:

أى موضح لما اشكل أمره و ركّب فيه الجهل من الأحكام الملتبسة مميّز وجه الحقّ منها، و من روى بالغين المعجمة فالمراد كشّاف أغطية الجهالات عن إبصار البصائر.

(كح) و كذلك كونه مفتاح مبهمات:

أى فاتح لما انغلق على أذهان الخلق و استبهم وجه الحقّ فيه من الأحكام.

(كط) كونه دفّاع معضلات:

أى يدفع كلّ حيرة في معضلة من معضلات الشرع صعب على الطالبين تميّز وجه الحقّ فيه و يجيبهم ببيانه عن التردّى في مهاوى الجهل.

(ل) و كذلك كونه دليل فلوات.

و استعار لفظ الفلوات لموارد السلوك و هى الامور المعقولة، و وجه المشابهة أنّ الفلوات كما لا يهتدى لسالكها إلّا الأدلّاء الّذين اعتادوا سلوكها و ضبطوا مراحلها و منازلها حتّى كان من لا قايد له منهم لا بدّ و أن يتيه فيها و يكون جهله بطرقها سببا لهلاكه كذلك الامور المتصوّرة المعقولة لا يهتدى لطريق الحقّ فيها إلّا من أخذت العناية الإلهيّة بضبعيه فألقت بزمام عقله إلى استاد مرشد يهديه سبيل الحقّ منها و من لم يكن كذلك حتّى حاد عن طريق الحقّ فيها خبط في ظلمات الجهل خبط عشواء، و سلكت به شياطينه أبواب جهنّم، و العارفون هم أدلّاء هذا الطريق و الواقفون على أخطارها و منازل السلامة فيها بعيون بصايرهم.

(لا) كونه يقول فيفهم

و ذلك لمشاهدته عين الحقّ من غير شبهة تعتريه فيما يقول و لا اختلاف عبارة عن جهل بالمقول.

(لب) كونه يسكت فيسلم

أى من خطر القول. و لمّا كانت فايدة القول الإفهام و الإفادة، و فايدة السكوت السلامة من آفات اللسان و كان كلامه في معرض المدح لا جرم ذكرهما مع فائدتهما. و المقصود أنّ العارف يستعمل كلّا من القول و السكوت في موضعه عند الحاجة إليه فقط.

(لج) كونه قد أخلص للّه فاستخلصه

و قد عرفت أنّ الإخلاص للّه هو النظر إليه مع حذف كلّ خاطر سواه عن درجة الاعتبار، و استخلاص الحقّ للعبد هو اختصاصه من بين أبناء نوعه بالرضى عنه و إفاضة أنواع الكمال عليه و إدنائه إلى حضرة قدسه و انفراده بمناجاته. و ظاهر أنّ إخلاصه سبب استخلاصه كما قال تعالى وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا«».

(لد) فهو من معادن دينه.

استعار لفظ المعدن له، و وجه المشابهة اشتراكهما في كون كلّ منهما أصلا تنتزع منه الجواهر: من المعادن أنواع الجوهر المحسوسة، و من نفس العارف جواهر العلوم و الأخلاق و سائر ما اشتمل عليه دين اللّه

(له) كونه من أوتاد أرضه

استعار له لفظ الوتد، و وجه المشابهة كون كلّ منهما سببا لحفظ ما يحفظ به فبالوتد يحفظ الموتود، و بالعارف يحفظ نظام الأرض و استقامة امور هذا العالم، و قد سبق مثله في الخطبة الاولى: و وتّد بالصخور ميدان أرضه.

(لو) كونه لزم نفسه العدل

فكان أول عدله نفى الهوى عن نفسه. لمّا كان العدل ملكة تنشأ من الملكات الثلاث: و هى الحكمة و العفّة و الشجاعة، و كان العارفون قد راضوا أنفسهم بالعبادة و غيرها حتّى حصلوا على هذه الملكات الخلقيّة لا جرم كان بسعيه في حصولها قد ألزم نفسه العدل، و لمّا كان العدل في القوّة الشهويّة و هو أن يصير عفيفا لا خامد الشهوة و لا فاجرا أصعب من العدل على ساير القوى لكثرة موارد الشهوة

و ميلها بالإنسان إلى طرف الإفراط و لذلك كان أكثر المناهى الواردة في الشريعة هى موارد الشهوة لا جرم كان مقتضى المدح أن يبدء بذكر نفى الهوى عن نفسه، و لأنّ السالك أوّل ما يبدء في تكميل القوّة العلميّة بإصلاح القوّة الشهويّة فيقف عند حدود اللّه و لا يتجاوزها في مأكول أو منكوح أو كسب و نحوه.

(لز) كونه يصف الحقّ و يعمل به

أي يتبع قول الحقّ بعمله فإنّ الخلف في القول عند الخلق قبيح و مع اللّه أقبح و لذلك عاتب اللّه المؤمنين يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ«» و كانوا قالوا: لنفعلنّ في سبيل اللّه ما فيه رضاه. فلمّا كان يوم احد لم يثبتوا. و أكّد عتابه بشدّة مقته لخلفهم و عدم مطابقة أقوالهم لأفعالهم.

(لح) كونه لا يدع للخير غاية إلّا أمّها

لمّا فرغ من جزئيّات أوصاف العارف شرع فيها إجمالا فذكر أنّه طالب لكلّ غاية خيريّة: أى لا يقنع ببعض الحقّ و يقف عنده بل يتناهى فيه و يستقصى غاياته.

(لط) و كذلك هو قاصد لكلّ مظنّة له

و مظنّته كلّ محلّ أمكنه أن ينتزعه منه و يستفيده كالأولياء و مجالس الذكر و غيرها.

(م) كونه قد أمكن الكتاب من زمامه فهو قائده. إلى آخره

فتمكينه الكتاب كناية عن انقياده لما اشتمل عليه من الأوامر و النواهى، و استعار لفظ الزمام لعقله و وجه المشابهة ما يشتركان فيه كون كلّ منهما آلة للانقياد، و هى استعارة لفظ المحسوس للمعقول، و كذلك استعار لفظ القائد للكتاب لكونه جاذبا بزمام عقله إلى جهة واحدة مانعا عن الانحراف عنها و كذلك لفظ الإمام لكونه مقتديا به، و قوله: يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل. استعار وصفى الحلول و النزول الّذين هما من صفات المسافر، و كنّى بحلوله حيث حلّ عن لزوم أثره و العمل بمقتضاه و متابعته له في طريق سفره إلى اللّه بحيث لا ينفكّ عنه وجودا و عدما، و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت (ع) است و داراى چند بخش مى باشد بخش اول در اوصاف پرهيزكاران ايراد شده است و چنين مى فرمايد:

بخش اول خطبه

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً- أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ- وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ- وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ- فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ- نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ- وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ- فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً- قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ- إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى- وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى- وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى- قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ- وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا- وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ- قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ- مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ- مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ- دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ- قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ- فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ- قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ- يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا- وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ- فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ- وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ

لغات

قرى: غذايى كه براى مهمان تهيه مى كنند در اين جا منظور كارهاى شايسته است.

فرات: آب گوارا.

نهل: اولين آشاميدنى هنگام ورود به آبشخور.

جدد: زمين هموار.

سرابيل: پيراهن، زيرپوش.

منار: نشانه ها، علامتها.

غمار: جمع غمره ازدحام مردم و هجوم براى آب و غير آن.

عشوات: جمع عشوه: دست زدن به كارى بدون علم و آگاهى.

غشوه: پرده.

مبهمه: امرى كه مورد اشتباه باشد.

معضلات: سختيها.

ترجمه

«اى بندگان خدا، محققا دوست ترين بنده، در نزد خدا، آن بنده اى است كه پروردگار او را در مبارزه با هواى نفس يارى كرده، پس حزن و اندوه را به دليل دور ماندن از اصل خويش شعار خود كرده است، و رداى ترس از خداوند را بر تن كرده است. بدين سبب چراغ هدايت و رستگارى در قلبش روشن شده است.

جايگاه ضيافت و مهمانى را براى روزى كه بدان جايگاه وارد شود آماده كرده روز قيامت را كه دور پنداشته مى شد، نزديك و سختيهاى دنيا را آسان مى دانست، چون به ديده عبرت در همه چيز مى نگريست بينا شد و بدين سبب كه فراوان به ياد خدا بود، و جز او مؤثرى را در عالم وجود باور نداشت از آب گواراى معرفت سيراب شد و راه رسيدن به سرچشمه فضيلت بر او آسان گرديد از شراب شوق خدا سرمست و از آب شرين و خوشگوار و مناجاتش شاداب گرديد و راه مستقيم هدايت را در پيش گرفت هواهاى نفسانى را كه همچون پيراهن، تن او را فرا گرفته بود، كند و بدور افكند. و بجز اندوه وصال محبوب (خدا) همه غمها را از خود دور كرد. از كورى جهل و نادانى بيرون آمد و از رفاقت اهل هوا و هوس دورى كرد.

بدين سبب راهنما و كليد درهاى هدايت و سدّ كننده درهاى گمراهى شد. راه حقيقت را شناخت و آن را بخوبى پيمود، نشانه هاى حقيقت را بوضوح دريافت، و از بديها و مشكلاتى كه بدانها گرفتار آمده بود بيرون رفت. به استوارترين حلقه ها و محكمترين ريسمانها (قرآن و عترت) چنگ زد. بنا بر اين نور يقين و حقيقت مانند روشنايى خورشيد بر او نمايان و آشكار است. نفس و جان خود را در مهمترين كارها وقف راه خداى سبحان كرده است هر فرعى را به سوى اصلش باز مى گرداند، چراغ تاريكيها، برطرف كننده پردها، كليد و باز كننده شبهه ها رفع كننده مشكلها و راهنماى بيابانهاست.

سخن مى گويد تا بفهماند و سكوت مى كند تا سالم ماند (يعنى گفتار و خاموشى چنين شخصى از روى حكمت است) خود را براى خدا وارسته كرد و خداوند وارستگى وى را مورد قبول قرار داد بنا بر اين او از معادن آيين الهى و پايه هاى استوار زمين اوست. عدل و دادگرى را بر خود لازم مى شمارد و اوّلين نشانه دادگرى وى اين است كه هواى نفس را از خود، دور ساخته است. حق را چنان كه بايسته است توصيف، و بدان عمل مى كند. هيچ خير و نيكيى را تا به نهايت نرساند رها نمى كند، و هر كارى كه گمان خير در آن باشد، بدنبالش مى رود، زمام امور خود را به دست كتاب خدا سپرده است، بنا بر اين قرآن پيشوا و جلودار اوست پس هر كجا كه قرآن باز گشود. فرود مى آيد و هر جا كه قرآن منزل قرار دارد آن را بعنوان خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا مسكن مى پذيرد.»

شرح

از جمله صفات پرهيز كاران كه موجب دوستى خداوند نسبت به آنها مى شود، امام (ع) چهل صفت را بيان فرموده اند. به يقين دانسته اى، كه محبّت خداوند تعالى، به لحاظ كمالات نفسانيى است كه از جهت نزديكى انسان بخداوند حاصل مى شود، بدين توضيح كه انسان استعداد دريافت فيض وجود خداوند را پيدا كند، بنا بر اين هر كس استعداد بيشترى داشته باشد، در كسب فيض استحقاق بيشترى خواهد داشت و محبّت خداوند هم نسبت به چنان شخصى فزون تر خواهد بود.

اوّلين صفت از اوصاف پرهيزگاران، اين است كه خداوند شخص را در مبارزه بر عليه نفسش يارى كند يعنى پروردگار عالم به انسان نيرويى عنايت فرمايد كه عقلش بتواند نفس امّاره اش را مغلوب كند.

دوّم: حزن و اندوه را به لحاظ گناهانى كه مرتكب شده است شعار خود قرار دهد. يعنى نگران آن معصيتهايى باشد كه نسبت بفرامين خداوند انجام داده است «توجّه داشتن به گناهكارى» از نشانه هاى يارى خداوند و آمادگى لازم براى رسيدن به كمال برتر است.

سوّم: ترس و خوف از خداوند را همچون لباس بر تن داشته باشد. لفظ «جلباب» كه به معنى پوستينى و يا لحاف است، براى ترس و خوف از كيفر خداوند استعاره به كار رفته است. وجه شباهت اين است كه هر دو بدن را كاملا مى پوشانند. خدا ترس بودن هم از جمله كمك و اعانتهاى خداوندى، در رسيدن به سعادت مى باشد.

چهارم: درخشش چراغ هدايت در قلب پرهيزگار است. اين جمله به روشن شدن نور معرفت الهى در آيينه ضمير اشاره دارد، كه البتّه نتيجه پيدا كردن استعداد از جهت اندوه و ترس خداوندى است. به همين دليل امام (ع) جمله: فزهر مصباح الهدى فى قلبه را با حرف «فا» بر جملات قبل عطف گرفته است.

لفظ «مصباح» را براى نور معرفت استعاره آورده است، بدين جهت كه روشنى چراغ و شناخت و معرفت، موجب هدايت و ارشاد مى شوند و در اين فايده مشترك هستند. در اين عبارت لفظ محسوس «چراغ» از امر معقول، يعنى معرفت استعاره آمده است.

پنجم: پرهيزگاردارى چنين خصوصيتى است، كه نيازمنديهاى لازم را براى روز باز پسين و آخرت خود آماده كرده است. لفظ «قرى» استعاره از كارهاى شايسته و «يوم نازل» كنايه از روز قيامت است. لازمه استعاره تشبيه كردن روز قيامت به روز مهمانى است، كه انسان همواره انتظار ورود به آنجا را دارد. وجه شباهت اين است: چنان كه، غذاى كامل و آماده، موجب آبرو و حيثيّت ميزبان در برابر مهمانان مى شود و او را از اتّهام رهايى مى بخشد، و موجب سپاسگزارى و ستايش مى شود، كارهاى شايسته و اعمال نيك هم، سبب رهايى انسان از ترسهاى روز قيامت و كسب رضايت پروردگار و پاداشهاى عظيم خداوند مى گردد.

ششم: شخص پرهيزگار امور بعيد را براى خود نزديك مى كند: اين فراز از كلام امام (ع) ممكن است به يكى از دو معنى باشد بطريق زير: الف: منظور از «بعيد» رحمت خدا باشد كه از افراد ناشايست بدور است، كسى سزاوار قبول رحمت حق و بدان نزديك مى باشد كه اعمالش، پسنديده و به طور كامل قابل قبول باشد. بنا بر اين هر گاه بنده اى نفس خود را به انجام كارهاى شايسته راضى كرد، و نيازمنديهاى روز قيامت را پيشاپيش فراهم آورد، به رحمت خداوند نزديك خواهد بود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ«».

ب: مقصود از «بعيد» آرزوهاى دور و دراز دنيوى باشد، و نزديك كردن آنها براى نفس، كوتاه كردن آرزوها پيش از فرا رسيدن مرگ، با يادآورى مرگ و احوال آخرت ميسّر است.

هفتم: تقوا سختى را آسان مى كند: اين فراز از گفته امام (ع) احتمال يكى از دو معناى زير را دارد.

الف- مقصود از سختى، امر آخرت و عذاب دردناك جهنّم باشد، و آسان شدن آن به انجام كارهاى شايسته، و دريافت جلوه حق تعالى، ممكن مى شود. و روشن است كه اعمال شايسته عذاب خداوند را آسان مى كند.

ب- منظور از سختى، سختيهاى دنيايى مانند: فقر، و مصيبتهاى وارده از قبيل مورد ظلم واقع شدن، و يا دوستان و خويشان را از دست دادن و نظير اين امور باشد، و مراد از آسان شدن، اهميّت ندادن و كوچك شمردن تمام آنها، در مقايسه با شادمانى از ملاقات حق و ثوابهائى است كه خداوند، در آخرت وعده بخشش آنها را داده است. چنان كه حق متعال در قرآن مجيد فرموده است: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ«» هشتم: پرهيزگار، اهل بصيرت است و به حقيقت آسمانها و زمين و آنچه خداوند آفريده است. مى انديشد، و بر آنها آگاهى مى يابد. يعنى بديده بصيرت در شگفتيهاى مصنوعات پروردگار مى نگرد و حق سبحانه و تعالى را در آنها مشاهده مى كند.

نهم: شخص متقى فراوان ياد پروردگار مى كند. بدين توضيح كه، پرهيزكار همواره و تا بدان حد ياد خداوند را بر قلب و زبان دارد، كه ملكه نفسانى او مى شود. و خداوند، در ذكر و گفتارش متجلّى گرديده، آينه اسرار خدا مى شود. از درهاى بزرگ بهشت يكى مخصوص كسانى است كه فراوان به ياد خداوند باشند.

دهم: پرهيزگاران از آب گواراى بهشت سيراب مى شوند: در اين فراز امام (ع) دانش و كمالات نفسانيى كه به شخص عارف افاضه مى شود، به آب زلالى تشبيه كرده، و لفظ «عذوبة» را براى آن استعاره آورده، و آن گاه همين، استعاره را با كلمه «ارتواء» به صورت استعاره ترشيحيه در آورده است.

و ما اين نوع استعاره را در خطبه هاى گذشته بارها توضيح داده ايم.

يازدهم: رسيدن به كمال معنوى براى پرهيزگار سهل و آسان است. يعنى آنان كه گوى سبقت را در مسير حركت به سوى اللّه از ديگران ربوده اند، از تاييدات خداوندى جدا نيستند، و به دليل همين شايستگى نفسانى، استعداد پذيرش امور معنوى و رسيدن به كمال نهايى براى اينان، سريعا حاصل مى شود.

با توضيح فراز يازدهم كلام امام (ع) خواهى دانست كه مقصود از جايگاه و كمالات علمى و اخلاقى نفوس كاملى هستند كه گنجينه هاى كامل و خاستگاه فضيلت و معنويت اند و موجب هدايت گرديده و انوار الهى از ناحيه آنها حاصل مى شود، مانند انبيا و اولياى بر حق الهى.

و نيز ممكن است مقصود از «موارد» در عبارت امام (ع) بدايع صنع الهى، باشد كه بر ذهن بنده حق وارد شده و آن را آماده كسب فضايل مى كند. سهل و آسان بودن آن و سرعت در قبول پذيرش كمالات، به دليل روشنى ذهن است كه آماده دريافت عنايت خداوند و مسرور شدن به لحاظ توجّه حق تعالى است.

دوازدهم: آشاميدنى اوّل نصيب شخص پرهيزگار مى شود. يعنى انسان متقى قبل از همه و بيشتر از همنوعان خود به كسب كمال نائل مى گردد. دليل جلو افتادن از ديگران اين است كه تحصيل كمال براى او آسان است.

در كلام امام (ع) عبارت «فشرب نهلا» بعنوان خطبه 87 نهج البلاغه بخش 1 قسمت معرّفى بهترين بنده خدا استعاره براى كسب كمال و مقدّم شدن بر ديگران به كار رفته است و كمال يافتن سريع پرهيزگار به شترى كه زودتر و قبل از ديگر شتران به آب مى رسد تشبيه شده است.

سيزدهم: پرهيزگار راه هموار را مى رود. يعنى راه روشن و راستى كه بدور از افراط و تفريط باشد مى پيمايد.

چهاردهم: شخص متّقى لباس شهوات و خواسته هاى بيجا را از تن در آورده است: امام (ع) اوصافى كه پيش از اين براى پرهيزگار بر شمرد، مربوط به استعداد فراوان او در كسب دانش بود. ليكن اين ويژگى به زهد و وارستگى پرهيزگار اشاره دارد و لفظ «سرابيل» را براى شهوات استعاره آورده است، به لحاظ مشابهتى كه ميان لباس و شهوات در پوشيدن بدن وجود دارد. عبارت «قد خلع» استعاره را ترشيحيّه كرده، و كنايه از اين است كه شخص پرهيزگار، شهوات را بدور انداخته و توجّهى كه او را از حدّ اعتدال خارج كند بدانها ندارد.

پانزدهم: او خود را از تمام غمها جز يكى رها ساخته است. يعنى شخص پرهيزگار خود را از غمهايى كه مربوط به امور دنيا و دلبستگى به آنها باشد، رهانيده و تمام هدفهاى مادّى را به كنارى نهاده است و تمام قصد و همّتش يك چيز است، و آن رسيدن به مراتب عزّت خداوند و توجّه به اسرار حق و مطالعه انوار عظمت الهى و كسب روشنايى كردن از آن مى باشد. البتّه زهد حقيقى، و پارسايى واقعى همين است و بس. از توضيح عبارت فوق معنى يگانه شدن زاهد از ديگر همنوعانش روشن مى شود.

شانزدهم: او از نابينا بودن خارج شده است. مقصود از نابينايى كورى جهل است كه چون شخص پرهيزگار، داراى فضيلت دانش و حكمت است، با مردم هوا پرست در افراط كارى، فسق و فجور شركتى ندارد. درست در راه معتدل كه فضيلت عفت باشد گام بر مى دارد. بنا بر اين در مسير حق بينا و از كورى جهل بدور مى باشد.

هيفدهم: شخص پرهيزگار با ويژگيهايى كه برايش بر شمرديم به منزله كليدى براى گشودن درهاى هدايت است. منظور از درهاى هدايت، طرق و راههاى آن مى باشد، كه پيمودن آنها، انسان را آماده دريافت فيض از بخشنده آن يعنى خداوند مى سازد. درهايى كه عارفان بر آن ايستاده و از آن درها به پيشگاه حضرت حق وارد مى شوند و در مراتب و جايگاه و درجات خوف و ترس از خداوند استقرار مى يابند. و بدين سبب كليدى براى حلّ مشكلات آنان كه نقص ذهنى در هدايت دارند مى شوند، و چراغى فرا راه جاهلان مى باشند.

لفظ: «مفتاح» براى عارفان استعاره و جهت تشبيه در آن روشن است.

هيجدهم: پرهيزگاران سدّى در برابر منكراتند: مقصود از «ابواب الرّدى» دو طرف افراط و تفريط است يعنى راههايى كه شخص از حدود دستورات خداوند خارج مى شود و نهايتا در دوزخ مى افتد، چون انسان عارف از منكراتى كه نادانان مرتكب مى شوند جلوگيرى مى كند تا راه معتدل را بپويند، لزوما بوسيله اى كه با آن راه را مى بندند شباهت پيدا مى كند، و موجب باز دارى جاهلان از پيمودن راه خطاء مى شود، و به همين دليل لفظ «مغلاق» براى عارف استعاره آورده شده است.

در عبارت امام (ع) ميان مغاليق و مفاتيح، ردى و هدى قرينه مطابقه بر قرار است، كه معناى اين لغات به ترتيب چنين است: وسيله بستن، كليد گمراهى، راهنمائى كردن.

نوزدهم: پرهيزگار اهل بصيرت است: يعنى با ديد روشن و آگاهى كامل راه حق را پيموده است. راهى كه دستور به پيمودن آن را داشته، و با توجّهات الهى بدان طريق كه راه مستقيم به سوى حق مى باشد جذب شده است.

بيست: او نه تنها اهل بصيرت است، كه در عمل هم راه حقيقت را رفته است. بدين توضيح كه شخص متّقى، چون راه حق را بخوبى مى شناسد، در آن گام نهاده و آن را مى پيمايد، زيرا هدف اول از شناختن راه، پيمودن آن مى باشد.

بيست و يك: او نشانه هاى راه را مى شناسد.

سالك الى اللّه گاهى حركتش در طريق مستقيم نيست چنان كه به مثل قبل از رسيدن به حدّ كمال قوّه نظرى قدم در راه سلوك مى نهد، و گاهى پس از آن كه در مرحله قوّه نظرى و استدلال بحدّ كمال رسيد، قدم در راه مى گذارد. اين همان سالكى است كه با برهان و دليل نشانه هاى راه را مى شناسد. منظور از كلمه «منار» علائمى است كه در كنار راه براى هدايت و راهنمايى عابران قرار مى دهند. ولى در اينجا مقصود، قوانين كلّى عملى مى باشد. ممكن است منظور از منار هدف سلوك يعنى پيشگاه جلال خداوند و فرشتگان مقرب الهى باشد.

بيست و دو: پرهيزگار از گردابها رهايى يافته و از عهده مشكلات بر آمده است. امام (ع) با كلمه «غمار» اشاره به مشكلاتى كرده اند كه انسانها در آن گرفتار مى شوند، مانند سختيها، غمها، و ناراحتيهايى كه طالبان دنيا به دليل از دست دادن دنيا به آن دچار مى شوند و يا براى تحصيل آن در تلاش و تكاپو غرق مى گردند. امّا شخص عارف به دنيا دل بسته نيست و از آن بابت غمى ندارد.

بيست و سه: او به معتبرترين وسيله و محكم ترين ريسمان چنگ زده است.

در اين عبارت حضرت به طريق استعاره، راه خدا و دستوراتش را اراده فرموده است.

جهت شباهت آن اين است كه وسيله راههاى هدايت همانند دستگيره هاى معتبر و ريسمان محكم موجب آزادى و رهايى مى شود. البتّه هر قدر محكم و معتبرتر كارسازتر و مطمئن ترند، و گسيخته نمى شوند. و بدين سان راهى كه بخداوند منتهى شود و انسان را به حضرت حق برساند، پيمودن آن لازم است و رعايت دستورات و اوامر خداوند موجب نجات از مشكلات آخرت مى شود. بنا بر اين اطاعت اوامر حق تعالى وسيله قطع ناشدنى و ريسمان ناگسستنى است. به همين حقيقت در آيه شريفه اشاره كرده و مى فرمايد: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها«».

بيست و چهار: يقين و باور او به مانند روشنائى خورشيد است: پرهيزگار بدليل رعايت اوامر و نواهى حق تعالى و كوشش در راه خداوند گويا كامل ترين نور يقين را بخود جذب و با چشم بصيرت عالم ملكوت را مشاهده كرده است و بهشت و جهنّم را بديده يقين ديده است به همان وضوح و جلا كه چشم ظاهريش نور خورشيد را مى بيند.

بيست و پنج: پرهيزگار، در برترين امور و ابلاغ كلمه حق كه پاسخ دادن به تمام پرسشها و منطبق كردن فروع بر اصول مى باشد جان خود را وقف راه خداوند سبحانه و تعالى كرده است. بدين شرح كه شخص متّقى، به دليل كمال ذاتيى كه يافته، جان خود را براى رونق يافتن برترين امر، كه همانا ارشاد و هدايت مردم است، وقف كرده، تا به آنها كيفيت سلوك الى اللّه را بياموزد. بدين سبب همچون چراغى است كه ديگران از او كسب نور دانش مى كنند، زيرا شخص پرهيزگار، منبع دانش و حكمت است، و از هر چيزى كه سؤال شود، بر پاسخ دادن به آن تواناست مشكلات فكرى را برطرف مى كند و هر شاخه اى از شاخه هاى دانش را به اصلى كه از آن انشعاب يافته است بر مى گرداند.

بيست و شش: او چراغ تاريكيهاست، كه گمشدگان در وادى تاريك جهل را به سوى حق هدايت مى كند. چنان كه قبلا توضيح داده شد لفظ «مصباح» براى هدايت و راهنمايى خلق استعاره آورده شده است.

بيست و هفت: پرهيزگار هر مشكلى كه فرا روى وى باشد دريافته و بر طرف مى كند: يعنى امور پيچيده و مشكل كه در آميخته شدن حقّ و باطل بصورت جهل مركّب در آمده باشد از هم جدا كرده و تميز و تشخيص مى دهد. بعضى از راويان نهج البلاغه لفظ «عشوات» را در عبارت امام (ع) «غشوات» روايت كرده اند. در اين صورت معنى جمله اين خواهد بود كه شخص متّقى پرده هاى جهل و نادانى را از پيش ناآگاهان دور مى كند.

بيست و هشت: او كليدى است كه امور گنگ و مبهم را مى گشايد: آنچه در ذهن و فكر مردم بصورت مشكل لا ينحلّى در آمده، حل مى كند و احكام حق را از باطل و نادرست جدا مى سازد.

بيست و نه: شخص پرهيزگار رافع دشواريهاست: يعنى هر نوع حيرت و سرگردانيى كه در مشكلى از مشكلات شريعت پيش آيد و هر دشواريى كه براى شريعت خواهان، در تشخيص حق از باطل حاصل شود، رفع مى كند، و آنها را از اين كه در هلاكت جهل قرار گيرند، با بيان و ارشاد خود حفظ مى كند.

سى: شخص متّقى راهنماى انسانها در بيابانهاى وسيع و پهناور است.

امام (ع) لفظ «فلوات» را كه به معنى بيابان وسيع است براى مراحل سلوك كه امرى است معقول استعاره آورده است. وجه شباهت اين است كه در صحراهاى پهناور، وسيع مسافر بدون راهنمايى كه آشنايى كامل به تمام مراحل و منازل داشته باشد، گم گشته و بهلاكت مى رسد. اين سرگشتگى و هلاكت در امور معقول نيز قابل تصور است زيرا براه حق و طريق نجات هدايت نمى شود، مگر كسى كه عنايت الهى دستش را گرفته و زمام اختيار و عقلش را به راهنمايى آگاه بسپارد تا او را براه حق هدايت كند و اگر كسى چنين نباشد، از راه حق دور شده و منحرف مى شود و در ظلمت جهل فراگير واقع مى گردد، شياطين او را تا دخول در دوزخ پيش مى برند. آرى عارفان راهنمايان طريق حق، و آگاهان بر منازل خطر و امن هستند و با بصيرتى كه دارند گمراهان را ارشاد مى كنند.

سى و يك: شخص پرهيزگار سخنى كه مى گويد قابل درك و فهم است چه او عين حقيقت را بى آن كه دچار شبهه شود، مشاهده مى كند، بنا بر اين در آنچه مى گويد اختلافى كه برخاسته از جهل باشد وجود ندارد.

سى و دو: متّقى بدليل سكوتش سالم مى ماند: يعنى از آفت زبان در امان است، زيرا وقتى كه بدانيم فايده گفتار فهماندن و سود رساندن و فايده سكوت و خاموشى در امان ماندن از آفت و بلاى زبان است، ستوده بودن پرهيزگار به اين خواهد بود، كه هم گفتارش ارشاد، و هم سكوتش مصلحت باشد. بدين توضيح كه سخن گفتن و خاموش ماندن او هر كدام بجا و بموقع انجام مى پذيرد.

سى و سه: شخص پرهيزگار خود را براى خدا خالص مى گرداند و خداوند او را از ميان بندگان بر مى گزيند. با توجّه به توضيحى كه پيش از اين داده شد، دانستى كه خالص شدن براى خدا عبارت بود از: توجّه انديشه به سوى خداوند، و وارستگى ذهن و خاطر از هر آنچه غير خداست، بدان حد كه جز حق تعالى هر چه هست از درجه اعتبار ساقط باشد و مقصود از «استخلاص حقّ» اين است كه خداوند از ميان همه بندگان چنين بنده اى را به رضايت و خوشنودى خود اختصاص مى دهد و انواع و اقسام كمالات را به وى افاضه، و او را به محضر قدس خود نزديك، و به يگانگى مناجات و راز و نياز انتخاب مى كند. روشن است كه اخلاص و وارستگى پرهيزگار موجب چنين افتخار، گزينش و تقرّبى مى شود، چنان كه حق تعالى مى فرمايد: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا«».

سى و چهار: شخص متّقى از معادن دين مى باشد. امام (ع) لفظ «معدن» را براى پرهيزگار استعاره آورده است. وجه شباهت ميان معدن و پرهيزگار اين است كه هر دو منبع دانه هاى گرانبهاى گوهرند. از معادن گوهرهاى محسوس و از نفس شخص پرهيزگار و عارف گوهرهاى علوم و اخلاق و ديگر احكام الهى استخراج مى شود.

سى و پنج: او از استوانه هاى زمين است. لفظ «وتد» كه بمعنى ميخ است براى شخص متّقى و پرهيزگار استعاره به كار رفته است. وجه شباهت اين است.

كه هر كدام موجب ثبات و قوام امورى مى شود، ميخ براى قوام و استوارى چيزى است كه در آن ميخ را به كار مى برند و شخص عارف و آگاه نظام زمين و امور اين جهان را قوام مى بخشد.

شبيه اين عبارت و معنى در خطبه اوّل نهج البلاغه به كار رفته است، آنجا كه مى فرمايد: «وَ وَتّدَ بِالصُخّورِ مَيَدان ارْضِهِ.

سى و شش: او نفس خويش را ملزم به رعايت عدل و اعتدال كرده، و دليل بارز اين حقيقت دورى از هواى نفسش مى باشد، چون ملكه عدالت از سه خصلت نفسانى: حكمت، عفت و شجاعت سرچشمه مى گيرد. عرفا نفس خود را بوسيله عبادت و ديگر امور شرعى رياضت مى دهند، تا اين ملكات و صفات اخلاقى در نفس آنها حاصل شود، ناگزير براى رسيدن به اين مقصود نفس خويش را ملزم به اجراى عدل و اعتدال مى كنند.

چون عدالت در قوّه شهوانى اين است كه انسان عفيف باشد، بدين توضيح كه نه، در كل قوّه شهوانى را از بين ببرد و نه، زيادروى داشته باشد. تا به فسق و فجور منتهى شود، رعايت اعتدال در نيروى شهوانى از ديگر قوا دشوارتر است زيرا موارد شهوت زياد، علاقه و دلبستگى انسان را به سمت افراط مى كشاند. به همين دليل است كه بيشتر موارد نهى در شريعت، شهوات مى باشند، بنا بر اين سزاوار بودن پرهيزگار به ستايش و مدح، وقتى است كه نفس خود را از خواسته هاى شهوانى دور بدارد. بعلاوه اوّل چيزى كه سالك لازم است، در به كمال رساندن قوّه علمى آغاز كند، اصلاح قوّه شهويّه مى باشد. و پرهيزگار بايد حدود خداوند را رعايت كند، در خوردنيها، ازدواج، كسب كار و ديگر امور تجاوز ننمايد.

سى و هفت: شخص پرهيزگار، حق را توصيف و بدان عمل مى كند: يعنى سخن حق را در عمل پيروى مى كند. با توجّه به اين كه خلاف قول در نزد خلق، قبيح و زشت است، در نزد خداوند و در برابر فرامين الهى زشت تر مى باشد. به همين دليل است كه خداوند مؤمنان را نكوهش كرده و مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ«».

ادّعاى مسلمانها در مدينه اين بود، كه چنان در راه خداوند بكوشند كه مورد رضاى الهى واقع شود، امّا چون روز احد فرا رسيد، پايدارى نكردند. آيه شريفه، سرزنش خود را بشدّت خشم خدا، تأكيد مى كند و اين بدليل مخالفت و عدم مطابقت گفتار با كردارشان مى باشد.

سى و هشت: پرهيزگار، هيچ كار خيرى را فرو گذار نمى كند و بر نهايت انجام آن همت مى گمارد. پس از توضيح جزئيات اوصاف عارفان، امام (ع) به بيان مختصر آنها را توصيف كرده مى فرمايد: شخص متّقى، خواهان به نهايت رساندن كارهاى خير مى باشد. يعنى به انجام بعضى از كارهاى حق قانع نيست و كوشش خود را متوقف نمى كند. بلكه تلاشش اين است كه امور خير را به نهايت رسانده، بطور كامل و بدون كم و كاست آن را انجام دهد.

سى و نه: شخص متّقى و عارف هر كارى كه گمان صواب در آن باشد، قصد انجام دادن آن را نيز دارد. يعنى در هر محلّ و مكانى كه گمان فايده و استفاده را بدهد، مانند محفل اوليا و نيكان و يا مجلس ذكر و وعظ و نظير اينها حاضر مى شود.

چهل: پرهيزگار و عارف در برابر دستورات كتاب الهى تسليم است و آن را پيشواى خود قرار مى دهد. تمكين كتاب بودن، كنايه از فرمانبردارى او در برابر اوامر و نواهى حق تعالى است، حضرت كلمه «زمام» را براى عقل و خرد استعاره به كار برده است. وجه شباهت اين است كه زمام و عقل ابزار رام كننده اند، و در اين جهت مشاركت دارند. زمام استعاره محسوس است براى معقول. و لفظ «قائد» استعاره براى كتاب آورده شده است، زيرا كتاب، زمام خرد انسان را مى گيرد و به سوى هدف حقيقى برده، و مانع انحراف وى مى شود. همچنين اطلاق لفظ «امام» بر كتاب به معنى پيشواى قابل اقتدا نيز استعاره مى باشد.

قوله عليه السلام: يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل:

لفظ «حلول و نزول» كه از صفات مسافر مى باشند در كلام امام (ع) استعاره به كار رفته اند. اين كه هر جا كتاب فرود آيد، پرهيزكار فرود مى آيد، كنايه از پيروى آن و عمل كردن به مقتضاى كتاب مى باشد. بدين توضيح كه شخص متّقى و عارف در سفرى كه به سوى خدا انجام مى دهد، پيرو كتاب خداست و در هيچ حالت از آن جدا نمى شود.

شرح مرحوم مغنیه

نظر فأبصر.. فقرة 1- 2:

عباد اللّه إنّ من أحبّ عباد اللّه إليه عبدا أعانه اللّه على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى في قلبه و أعدّ القرى ليومه النّازل به، فقرّب على نفسه البعيد و هوّن الشّديد. نظر فأبصر، و ذكر فاستكثر، و ارتوى من عذب فرات. سهلت له موارده فشرب نهلا، و سلك سبيلا جددا. قد خلع سرابيل الشّهوات و تخلّى من الهموم إلّا همّا واحدا انفرد به، فخرج من صفة العمى و مشاركة أهل الهوى، و صار من مفاتيح أبواب الهدى و مغاليق أبواب الرّدى. قد أبصر طريقه، و سلك سبيله. و عرف مناره، و قطع غماره. استمسك من العرى بأوثقها، و من الحبال بأمتنها.

فهو من اليقين على مثل ضوء الشّمس. قد نصب نفسه للّه سبحانه في أرفع الأمور من إصدار كلّ وارد عليه، و تصيير كلّ فرع إلى أصله. مصباح ظلمات، كشّاف عشاوات، مفتاح مبهمات، دفّاع معضلات، دليل فلوات. يقول فيفهم و يسكت فيسلم، قد أخلص للّه فاستخلصه، فهو من معادن دينه، و أوتاد أرضه، قد ألزم نفسه العدل فكان أوّل عدله نفي الهوى عن نفسه، يصف الحقّ و يعمل به، لا يدع للخير غاية إلّا أمّها و لا مظنّة إلّا قصدها. قد أمكن الكتاب من زمامه فهو قائده و إمامه، يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل حيث كان منزله

اللغة:

استشعر الحزن: حزن. و تجلبب الخوف: خاف. و زهر: صفا و أضاء. و القرى- بكسر القاف- ما يهيأ للأضياف. و النهل: أول الشرب، و المراد هنا انه شرب ما فيه الكفاية. و الجدد- بفتح الجيم- الأرض الصلبة المستوية. و الغمار: جمع الغمر، و هو الماء الكثير. و العروة: ما يؤخذ باليد كالحلقة. عشاوات: جمع عشاوة، و هي سوء البصر. و المعضلات: جمع معضلة، و هي المشكلة التي يصعب حلها. و فلوات: صحراوات يتيه فيها من يريد الخروج منها. و أمّها: قصدها. و مظنة الشي ء: موضعه الذي يظن وجوده فيه. و ثقل الكتاب: أحكامه و تعاليمه.

الإعراب:

عبدا اسم ان مؤخر، و جملة اعانه صفة، و من أحب خبر مقدم، و نهلا مفعول مطلق مبين للنوع، و من العرى «من» بيانية، و المجرور متعلق بأوثقها.

مصباح ظلمات، و ما بعدها إخبار عن مبتدأ محذوف أي هو إلخ

المعنى:

(ان من أحب عباد اللّه اليه عبدا أعانه اللّه على نفسه). المراد بالنفس هنا الاهواء و الشهوات المفسدة المهلكة، و المعنى ان الانسان القريب من اللّه سبحانه هو الذي يتغلب على نفسه الامارة حين يقع الصدام و الصراع بينها و بين إيمانه و معتقده، و ليس هذا من الديانة المتزمتة، بل من العمل بوحي الضمير المبدئي الخلقي (فاستشعر الحزن) أي يشعر من نفسه بالتقصير في جنب اللّه، فيحزن و يتألم (و تجلبب الخوف). تورع عن محارم اللّه خوفا منه، و المراد هنا بالخوف ما ثبت و دام، أما الحال التي تأتي و تزول فما هي في شي ء من الخوف الذي خالط النفس، و نبع من القلب، و من دعاء الإمام زين العابدين (ع) اللهم اني أسألك خوف العابدين، و عبادة الخاشعين.

(فزهر مصباح الهدى في قلبه). اهتدى بنور العلم و الايمان الى نهج السبيل (و أعدّ القرى ليومه النازل به) أي أعد العمل الصالح للموت و القبر كما يعد الزاد للأضياف (فقرب على نفسه البعيد، و هوّن الشديد). المراد بالبعيد هنا الموت، و هو قريب في واقعه، و لكنه بعيد عن عقول المستهترين و أفكارهم، و بهذا الاعتبار وصفه الإمام بالبعد، و المراد بالشديد الصبر على ما أوجب اللّه،و عما حرم (نظر) الى باطن الأمور (فأبصر) الواقع (و ذكر) اللّه (فاستكثر) من العمل في رضاه.

(و ارتوى من عذب فرات) أي من دين اللّه و شريعته (سهلت له موارده فشرب نهلا) هذا، بعد أن أخلص النية، و صدق منه العزم، وجد في العمل (و سلك سبيلا جددا) أي طريق العلم و العمل، لا طريق النفاق و الشعارات الزائفة (قد خلع سرابيل الشهوات) التي تقف حاجزا بينه و بين الشعور بالمسئولية عن أعماله و تصرفاته (و تخلى من الهموم) كحب الجاه و المال، و الاهتمام بالقيل و القال (إلا هما واحدا انفرد به). و هو أن يلقى اللّه راضيا مرضيا، أما في الدنيا فليكن ما كان، تماما كما قال سيد الكونين: ان لم يكن بك غضب عليّ فلا أبالي.

(فخرج من صفة العمى) عن نهج الهداية (و مشاركة أهل الهوى) في الفساد و الضلال (و صار من مفاتيح أبواب الهدى) لعلمه بهذه الأبواب و السبيل اليها (و مغاليق أبواب الردى) حيث ابتعد عنها رحمة بنفسه (قد أبصر طريقه- الى- بأمتنها). هذه الجمل بكاملها معطوفة للبيان و التفسير على قوله: «فخرج من صفة العمى، و مشاركة أهل الهوى» و تتلخص بمجموعها في كلمتين و جملة واحدة، و هي علم فعمل.

(فهو من اليقين على مثل ضوء الشمس). ضمير «هو» يعود الى العبد الذي أعانه اللّه على نفسه، و استشعر الحزن.. الى آخر الأوصاف التي نعته بها الإمام (ع) و المعنى ان هذا العبد الصالح هو عالم بحق، لأنه في علمه و عمله على بينة واضحة من ربه تماما كوضح النهار (قد نصب نفسه للّه سبحانه في أرفع الأمور) أي انه بعد أن درس و سهر الليالي في طلب العلم، و أتقنه خير اتقان، بعد هذا تعرض لأرفع الأمور، و هي الفتوى و القضاء بين الناس، و ما يرشدهم الى الحق و سبيله، و اذا حرم سبحانه على الجاهل هذا المنصب الخطير فقد أوجب على العالم أن يبث علمه، و لا يمنعه عن الناس، قال الإمام: ما أخذ اللّه على أهل الجهل أن يتعلموا حتى أخذ على أهل العلم ان يعلموا.

كل مجتهد مصيب:

(من اصدار كل وارد عليه). أي يجيب بالحق عن كل سؤال يسأل عنه (و تصيير كل فرع الى أصله). هذا أوضح و أوجز تعريف للمجتهد، فهو الذي يحيط بمدارك الشريعة، و يتمكن منها حتى اذا عرضت له حادثة من الحوادث استخرج حكمها- و هو المراد بالفرع- من مداركه و أصوله، و هي أربعة: 1- العقل، و هو المدرك الأول و الأساس، فبمنطقه و منطق الحس يثبت وجود اللّه سبحانه، و بحكمه تؤوّل آيات القرآن التي لا تتفق بظاهرها مع بديهة العقل، و أيضا بالعقل و المعجزة تثبت نبوة الأنبياء، و لولاه لانهار الدين من أساسه، و أيضا بالعقل تثبت الأحكام القائمة على رعاية مصالح الناس و التيسير عليهم، و العدل بينهم، لأن هذه من شئون العقل و أحكامه، و قد جرت عادة الفقهاء أن يقدموا القرآن في الذكر على العقل حين يشيرون الى أدلة الشرع تعظيما لكلام اللّه الذي خلق العقل و الشرع، و إلا فهو أسبق من القرآن من حيث الدلالة على صدقه و إعجازه.

2- القرآن الكريم، و هو كلام اللّه سبحانه بالحرف بلا زيادة أو نقصان، و قد ضم أصول الدين بكاملها حتى ولاية الرسول و أهل بيته (ع) كما في الآية 55 من سورة المائدة و الآية 33 من الأحزاب، و تقدمت اليهما الاشارة، أما الفروع و الأحكام فقد نص عليها بالتفصيل أو الاجمال كما أوضحنا في الخطبة 84 فقرة 1.

3- ما ثبت بالتواتر، أو بخبر الثقة من قول النبي (ص) و فعله و تقريره، و هذه الطرق الثلاث تسمى بالسنة النبوية منفردة و مجتمعة، و هي بحكم القرآن حجة و دليلا، لقوله: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا- 7 الحشر.

4- إجماع الفقهاء، و لنا فيه نظر.. إلا إذا كان المجمع عليه من ضرورة الدين أو المذهب، و من البداهة ان الضرورة لا تحتاج الى دليل، بل تكون هي دليلا على غيرها.

و اختلف الفقهاء: هل الواقعة التي لم نعثر على النص على حكمها المعين، و نطلبه من الأصول و القواعد العامة، هل للّه سبحانه في هذه الواقعة بالذات حكم معين قد يصيبه ظن المجتهد، و قد يخطئه، أو ان هذه الواقعة لا حكم فيها للّه من الأساس، و إنما حكمه تعالى يتبع ظن المجتهد، و عليه يكون هذا الظن مصيبا في شتى الحالات، اذ المفروض ان الواقعة صحيفة بيضاء، و حكم اللّه فيها هو حكم المجتهد و ظنه.

ذهب الشيعة الى الأول أي ان للّه حكما معينا في كل واقعة، سواء أثبت النص، أم لم يثبت، و بهذا قال الشافعي: و ذهب مالك و ابو حنيفة الى الثاني، و ان كل مجتهد مصيب في الظنيات. (انظر كتاب اللمع لأبي اسحق الشيرازي ص 71 طبعة 1939).

و في رأينا أن كل مجتهد مصيب للحكم الإلهي المعين في الواقع، أو للحكم المقرر الذي أوجبه سبحانه في حق المجتهد عند ما يخطى ء الحكم المعين، فالطبيب- مثلا- قد يخطى ء في تشخيص حالة من الحالات، و المهندس قط يخطى ء في عملية من العمليات، و الكيماوي قد يخطى ء في تجربة من التجارب، و مع هذا الخطأ هنا و هناك فإن كل واحد من هؤلاء و غيرهم من العلماء يلزمه حتما العمل برأيه، و يلزمنا نحن أن نأخذ بقوله إن كان قد اجتهد و افرغ الوسع، لأن الرفض، و هذه هي الحال، معناه رفض العلم من الأساس أيا كان نوعه.

و الخلاصة ان المجتهد فقيها كان أم طبيبا أم مهندسا أم عالما بالطبيعة- لا يقرر أحكامه على سبيل الواقع، بل على ما أدى اليه بحثه و اجتهاده و مع هذا فإن عليه أن يترتب آثار الواقع، و إلا انسد باب العلم بشتى أنواعه.. و لا تفوتنا الاشارة- بهذه المناسبة- الى ان العالم يتهم فهمه و أفكاره، و انه كلما ازداد علما ازداد توقعا للخطأ، و قبولا للنقد، و على قدر ما يكون العلم أو الجهل- على الأصح- يكون الإصرار على الرأي و التهرب من النقد.

(مصباح ظلمات- الى- فلوات). أي هو علم على الحق، و منار في الشرع (يقول فيفهم) أي لا يقول بلسانه ما ليس في قلبه، و لا يلوك لفظا غير واضح و محدد المعنى في الافهام كما يفعل عباقرة الكلام (و يسكت) عما يحسن السكوت عنه (فيسلم) من الأخطاء و الآثام، و في أقوال أهل البيت (ع): «حق اللّه على العباد أن يقولوا ما يعلمون، و يقفوا عند ما لا يعلمون.. و اذا سئل العالم عن شي ء، و هو لا يعلمه، ان يقول: اللّه أعلم، و ليس لغير العالم أن يقول ذلك، بل يقول: لا أدري». و قد يكون السر في ذلك ان كلمة لا أعلم تشعر بأن قائلها على شي ء من العلم دون كلمة لا أدري. و اللّه العالم.

(قد أخلص للّه) في قصده و قوله و فعله (فاستخلصه) أي قربه و كرمه (فهو من معادن دينه، و أوتاد أرضه) أي من حفظة الدين، و خلفاء اللّه في الأرض، و خليفة اللّه في أرضه هو الذي يخضع فكرا و سلوكا لأحكامه تعالى و تعاليمه التي أمرت بعمارة الأرض و إصلاحها لخير العباد و صلاحهم (قد ألزم نفسه العدل- الى- منزله). يريد الإمام (ع) ان المؤمن الصادق هو الذي يعيش دينه و ايمانه، و يعبر عن عقيدته بالعمل المجسد المحسوس، و لا ينفصم عن نفسه و ايمانه بحال، و لا يقيس أي عمل من أعماله، أو قول من أقواله بغير القرآن، فهو وحده قائده و الآخذ بزمامه.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى السادسة و الثمانون من المختار فى باب الخطب

و شرحها في ضمن فصول:

الفصل الاول

عباد اللَّه إنّ من أحبّ عباد اللَّه إليه عبدا أعانه اللَّه على نفسه، فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى في قلبه، و أعدّ القرى ليومه النّازل به، فقرّب على نفسه البعيد، و هوّن الشّديد، نظر فأبصر، و ذكر فاستكثر، و ارتوى من عذب فرات سهّلت له موارده، فشرب نهلا، و سلك سبيلا جددا، قد خلع سرابيل الشّهوات، و تخلّى من الهموم إلّا همّا واحدا انفرد به، فخرج من صفة العمى و مشاركة أهل الهوى، و صار من مفاتيح أبواب الهدى و مغاليق أبواب الرّدي، قد أبصر طريقه، و سلك سبيله، و عرف مناره، و قطع غماره، و استمسك من العرى بأوثقها، و من الحبال بأمتنها، فهو من اليقين على مثل ضوء الشّمس، قد نصب نفسه للّه سبحانه في أرفع الأمور، من إصدار كلّ وارد عليه، و تصير كلّ فرع إلى أصله، مصباح ظلمات، كشاف عشوات، مفتاح مبهمات، دفّاع معضلات، دليل فلوات، يقول فيفهم، و يسكت فيسلم، قد أخلص للّه فاستخلصه، فهو من معادن دينه، و أوتاد أرضه، قد ألزم نفسه العدل، فكان أوّل عدله نفي الهوى عن نفسه، يصف الحقّ و يعمل به، و لا يدع للخير غاية إلّا أمّها، و لا مظنّة إلّا قصدها، قد أمكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و إمامه، يحلّ حيث حلّ ثقله، و ينزل حيث كان منزله.

اللغة

(الشّعار) من الثوب مايلى شعر الجسد و (الجلباب) القميص أو غيره ممّا مضى في شرح الكلام الخامس و الستين و (زهر) الشي ء يزهر من باب منع صفا لونه و أضاء و (القرى) من قرى الضّيف من باب رمى قرى بالكسر و القصر و الفتح و المدّ أضافه، و في المصباح قرى بالكسر و القصر و الاسم القراء بالفتح و المدّ و (فرات) الماء العذب و باللام اسم نهر معروف.

و (نهل) البعير نهلا من باب تعب شرب الشّرب الأوّل حتّى روى و (الجدد) بالتحريك المستوى من الأرض و (السّربال) القميص و (الغمار) بالكسر إما جمع الغمر كالغمور و هو الماء الكثير و معظم البحر أو جمع الغمرة كالغمرات و هى الشدة و الزحمة و (العرى) بالقصر مثل العروة من الدّلو و الكوز و نحوهما مقبضها و (عشوات) بالتحريك جمع العشوة بالتّثليث و هى الأمر الملتبس.

(و المعضلات) الشدائد و الأمور التي لا تهدى لوجهها من أعضل الأمر إذا اشتدّ و (المعادن) جمع معدن كمجلس و هو محل الجوهر و (أمّه) أمّا من باب قتل قصده و (مظنة) الشي ء المكان الذي يظنّ فيه وجوده و (الثقل) متاع المسافر و حشمه و الجمع أثقال كسبب و أسباب.

الاعراب

الفاء في قوله فاستشعر الحزن عاطفة مشعرة بسببية ما قبلها لما بعدها كما في قولك يقوم زيد فيغضب عمرو، و كذلك أكثر الفاءات بعدها، و قوله فهو من اليقين على مثل آه هو مبتداء و على مثل خبر له و من اليقين حال إمّا من المبتدأ و العامل فيه الخبر و هو مبنيّ على جواز الاختلاف بين عامل الحال و عامل صاحبه، و إمّا من الضمير المستكن في الخبر فيتّحد العاملان و إنّما قدّمت الحال على عاملها لتوسّعهم في الظروف قالوا: و من ذلك البرّ الكرّ بستّين أى الكرّ منه بستّين فمنه حال و العامل فيه بستّين.

و قوله عليه السّلام: مصباح ظلمات بالرفع خبر بعد خبر، و قوله فكان أوّل عدله نفى الهوى يجوز جعل أوّل اسما و نفى الهوى خبرا و بالعكس إلّا أنّ مقتضى الاعراب الموجود في نسخ الكتاب هو الأوّل حيث اعراب الأوّل مرفوعا و النفى منصوبا و هو أيضا مقتضى الأصل.

المعنى

اعلم أنّ هذا الفصل من كلامه عليه السّلام مسوق بشرح حال المتّقين و بيان صفات العارفين الكمّلين من عباد اللَّه الصّالحين، و في الحقيقة و المعنى هو شرح لحال نفسه الشريف و حال أولاده المعصومين صلوات اللَّه عليهم أجمعين، إذ الأوصاف الآتية لم تجمع إلّا فيهم و لم تشاهد إلّا منهم.

و هم المتّصفون بالفناء في اللَّه و البقاء باللّه، و المبتغون لمرضاة اللَّه و هم أحبّ النّاس إلى اللَّه و اللَّه أحبّ إليهم و أولى بهم من أنفسهم، فهم التّامّون في محبّة اللَّه و المخلصون في توحيد اللَّه و المظهرون لأمر اللَّه و نهيه و عباده المكرمون الَّذينَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.

إذا عرفت هذا فأقول قوله عليه السّلام (إنّ من أحبّ عباد اللّه إليه عبدا أعانه اللَّه على نفسه) أراد بمحبّته سبحانه له إفاضته الكمالات النّفسانية عليه المعدّة له بالقرب إليه تعالى و القبول بفضله و جوده، و يأتي في شرح المختار المأتين و الخامس و العشرين إنشاء اللّه تفصيل الكلام في معنى محبّته تعالى، و معنى إعانته له على نفسه اعانته جنود عقله على جنود جهله و تقوية عقله على قهر نفسه الأمّارة، فاذا قوى عقله و اعين له اتّصف بأوصاف أشار عليه السّلام إليها.

أوّلها أنّه (استشعر الحزن) أي أتّصف بالحزن و جعله ملازما له لزوم الشّعار للجسد، و إنّما صار محزونا لما صدر منه في الأيّام الماضية من التفريط في جنب اللّه حيث لم يكتسب فيها من موجبات القرب و الاختصاص اضعاف ما اكتسبه (و) الثّاني انه (تجلبب الخوف) أي جعله لازما له لزوم الجلباب للبدن، و قد مضى تحقيق الكلام في الخوف و في أقسامه في شرح الخطبة الخامسه و السّبعين و الثّالث أنّه حيث اتّصف بالحزن و الخوف (ف) استعدّ بذلك لأن (زهر مصباح الهدى في قلبه) أى أضاء أنوار المعارف الحقّة الالهيّة في قلبه فصار سببا لاهتدائه و وصوله إلى مقام القرب.

(و) الرابع انّه (أعدّ القرى ليومه النّازل به) شبّه يوم الموت و ما بعده بالضّيف المتوقّع نزوله و كما أنّ من توقّع نزول ضيف به يهيّأ له قرى ليبيض به وجهه عند الضيف و يكسب به المحمدة منه و لا ينفعل منه عند نزوله، فكذلك الرّجل الموصوف لمّا توقّع نزول الموت و علم أنّه قادم لا محالة أعدّ له من وظايف الطّاعات و العبادات ما يكون موجبا لبياض (لابيضاض خ) وجهه عند نزوله و اكتسابه المحمدة و الثّناء، و ذلك أيضا من ثمرات الخوف المقدّم ذكره و من شئوناته.

و الخامس أنه حيث أعدّ قرى ضيفه (فقرّب على نفسه البعيد) و الظّاهر أنّ المراد بالبعيد هو الموت الذي يراه الغافلون بعيدا و بتقريبه على نفسه هو مبادرته إليه و جعله له نصب عينيه و ترقّبه له و عدم غفلته عنه صباحا و مساء، لأنّه بعد ما هيّأ أسبابه و أعدّ القرى له لا يبالي أوقع على الموت أم وقع الموت عليه و أمّا ما ذكره الشّارح البحراني من احتمال كون المراد بالبعيد هو رحمة اللّه البعيد عن مستحقّها، و بتقريبه تحسين العمل أو كون المراد به أمله الطّويل في الدنيا و بتقريبه تقصير الأمل فمضافا إلى بعده في نفسه غير ملايم لظاهر العطف بالفاء و إن أمكن توجيهه بتكلّف.

(و) السادس أنّه (هوّن الشديد) يحتمل أن يكون المراد بالشديد شدايد الموت و دواهيه و ما يتلو ذلك، فيكون المراد بتهوينها تسهيلها بالأعمال الصّالحة و هو من ثمرات اعداده القرى للموت، و أن يكون المراد به شدايد الطاعات و كلفة المجاهدات و الرّياضيات، فيكون المراد بتهوينها تحملها و الصّبر لها و حبس النّفس عليها، و هو من فروع شروق مصباح الهدى في قلبه.

و السّابع انّه (نظر فأبصر) أى تفكّر في الملك و الملكوت فصار ذا معرفة و بصيرة كما قال سبحانه: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (و) الثّامن أنّه (ذكر فاستكثر) أى ذكر اللَّه فاستكثر من ذكره إذ بذكره تسكن النّفوس كما قال سبحانه: أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».

و بكثرة ذكره تنال المحمدة و الثّناء عند اللّه كما قال تعالى: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (و) التّاسع أنه (ارتوى من عذب فرات سهلت له موارده) شبّه عليه السّلام العلوم الحقّة و المعارف الالهيّة المفاضة على العارف بالماء الصّافي العذب الزّلال فاستعاره لها و رشّحه بذكر الارتواء كما أنّه استعار في الكلام السّابع عشر للعقايد الباطلة و الآراء الفاسدة لفظ الآجن حيث قال عليه السّلام في ذكر أوصاف القضاة السوء: حتّى إذا ارتوى من آجن، و المراد بسهولة موارده عدم كونها ردغة و حلة و هو كناية عن سرعة استعداده لقبول تلك العلوم المفاضة من محالّها و مواردها أعني الألواح السّماويّة و ألسن الملائكة و لسان النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و الرّوع في القلب و النّكث في القلوب و نحوها إن كان المراد بالموصوف الأئمة عليهم السّلام على ما قدّمنا، و النّبي و الأَئمة سلام اللَّه عليه و عليهم إن كان المقصود به مطلق العارف هذا و قوله عليه السّلام (فشرب نهلا) إشارة إلى أنّه لما شرب من العذب الفرات و ارتوى اكتفى بذلك و صار شربه الأوّل كافيا و لم يحتج بعده إلى الشّرب الثّاني لأنه شرب من رحيق التحقيق و من عين التوفيق شربة لاظمأ بعدها أبدا.

(و) العاشر أنّه (سلك سبيلا جدداً) أى طريقاً مستوية عدلا مصونة عن طرفي الافراط و التفريط إذ اليمين و الشّمال مضلّة و الطريق الوسطى هي الجادّة الموصلة لسالكها إلى خطيرة القدس، و قد مضى تفصيلًا و تحقيقاً في شرح الفصل الثاني من الكلام السادس عشر فتذكر.

و الحادي عشر أنّه (قد خلق سرابيل الشّهوات) أى نزع لباس الشهوات و خلى نفسه منها لكونها موجبة لصداء مرآت القلب مانعة عن انطباع صور الحقّ فيها.

(و) الثاني عشر أنه قد (تخلّى من الهموم) أى هموم الدّنيا كلّها لكونها مجانبة للحقّ شاغلة عنه (إلا همّا واحداً انفرد به) و هو همّه بالوصول إلى مولاه الّذي به لذّته و بالانفراد بذكره و مناجاته سروره و بهجته و بمطالعة جلاله و كبريائه شعفه و فرحته.

و الثّالث عشر أنّه حيثما تخلّى من الهموم و انحصر همّه في الهمّ الواحد (فخرج به من صفة العمى و) عن (مشاركة أهل الهوى) أراد أنه باتّصافه بفضيلة العلم و الحكمة خرج من صفة الجهالة و عن مشاركة أهل الهوى و الشّهوة لكون الاشتراك معهم موجباً للضّلالة، و إليه الإشارة بقوله سبحانه: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى .

(و) الرابع عشر أنّه من أجل اتّصافه بالعلم و الحكمة أيضا (صار من مفاتيح أبواب الهدى و مغاليق أبواب الرّدى) فبه ينفتح أبواب الرّشاد و الهداية للمهتدين، و ينغلق أبواب الغوى و الضّلالة للجاهلين، لكونه فاتحا لباب المعروف سادّا لباب المنكر فبنور وجوده يهتدى الجاهلون، و بكمال ذاته يرتدع الضّالّون.

و الخامس عشر أنه (قد أبصر طريقه و سلك سبيله) أى أبصر بنور بصيرته طريقه المأمور بسلوكها فسلكها، و إلى هذا السّبيل و الطريق أشير في قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ و في قوله: وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا كما مضى مشروحا في شرح الفصل الثاني من الكلام السّادس عشر فتذكر.

(و) السّادس عشر أنّه (عرف مناره) أصل المنار هو العلم المنصوب على الطّريق ليأمن به المارّة من الخروج عن الجادّة فمن عرف مناره أمن الضّلالة، و المراد به هنا هم أئمة الدّين الّذينهم أعلام اليقين، فالسّالك إلى اللّه بقدمي الصّدق و العرفان إذا عرفهم و لزمهم و أخذ بحجزتهم أمن من الضّلال و وصل إلى حظيرة القدس و الجلال التي هي منتهى الآمال، هذا إن كان الموصوف بالصّفات مطلق العارف و إن كان المقصود به هم عليه السّلام حسبما أشرنا إليه سابقا فالمراد بالمنار هو النّبيُّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

(و) السابع عشر أنّه (قطع غماره) أشار بالغمار إلى ما كان مغمورا فيه من مشاق الدّنيا و همومها و التّألّم بسبب فقدها و مجاذبة أهلها لها و تزاحمهم عليها، فانّ العارف بمعزل عن ذلك و إنّما هو شأن الجاهلين الّذين هم في غمرة ساهون.

(و) الثامن عشر أنّه (استمسك من العرى بأوثقها و من الحبال بأمتنها) و المراد بأوثق العرى و أمتن الحبال ما اشير إليها في سورة البقرة بقوله: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها و في سورة آل عمران بقوله: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

و قد فسّر العروة في الظاهر بالايمان و الحبل به و بالقرآن، و قد فسّرا في الباطن بالولاية، روى في البحار من كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات قال: ذكر صاحب نهج الايمان في تأويل قوله: فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى روى أبو عبد اللّه الحسين بن جبير في كتاب نخب المناقب لآل أبي طالب حديثا مسندا إلى الرّضا عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من أحبّ أن يستمسك بالعروة الوثقى فليستمسك بحبِّ عليِّ بن أبي طالب عليه السّلام، و روى أيضا في الكتاب المذكور مسندا عن أبان بن تغلب عن جعفر بن محمّد عليهما السّلام قال: نحن حبل اللّه الذي قال اللّه تعالى: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

و الأخبار في هذا المعنى متظافرة.

و التاسع عشر أنّه لما استمسك بالعروة الوثقى و الحبل الأمتن فترقّى بذلك إلى أعلى مدارج العلم و العرفان (ف) كان (هو من اليقين على مثل ضوء الشمس) يعني أنّه رأى بعين اليقين الحقائق و شاهد دقايق الملك و الملكوت لا يختلجه في ذلك شكّ و وهم كما يرى بصره نور الشمس في الوضوح و الجلا.

و العشرون أنه لكمال ذاته (قد نصب نفسه) و عيّنها (ل) أجل ابتغاء مرضات (اللَّه سبحانه في أرفع الأمور من إصدار كل وارد عليه و تصيير كلّ فرع إلى أصله) أراد عليه السّلام أنه لما كمل ذاته نصب نفسه لأرفع الأمور من هداية الخلق و ارشادهم إلى ما فيه رشادهم فقام باصدار الأجوبة عن كلّ ما ورد عليه من الأسئلة و نهض بردّ كلّ فرع من فروع العلم إلى أصله المتشعّب عنه، و فيه إشعار و تنبيه على جواز الاجتهاد و استنباط الأحكام الشرعية الفرعية عن أدلّتها التفصيلية كما عليه بناء المجتهدين من أصحابنا، خلافا لأصحابنا الأخبارييّن و التفصيل معنون في الأصول.

و الحادى و العشرون أنّه (مصباح ظلمات) يقتبس منه العالمون أنوار العلم و يهتدى به التائهون في ظلمات الجهل.

و الثّاني و العشرون أنّه (كشّاف عشوات) يكشف به و يميّز الأمور الملتبسة و في بعض النسخ غشوات بالغين المعجمة فالمراد أنه يكشف النقاب عن وجه الحقّ.

و الثالث و العشرون أنّه (مفتاح مبهمات) به يفتح أبواب الأحكام المبهمة المغلقة.

و الرّابع و العشرون أنّه (دفّاع معضلات) يعني أنه يدفع الأعضال عن المسائل المعضلة الشرعية و يرفع الاشكال عن الأحكام المشكلة الأصليّة و الفرعيّة بكلامه الوافي و بيانه الشافي.

و الخامس و العشرون أنّه (دليل فلوات) أراد عليه السّلام أنّ السّالك في مسالك الفلوات كما لا يهتدي إليها إلّا بدلالة الأدلاء الّذين اعتادوا سلوكها و ضبطوا مراحلها و منازلها، فكذلك السّاير في فلوات المعقولات الطالب لطيّ مراحلها الباغي للنّزول إلى ساحة الحقّ و الوصول إلى حظيرة القدس لا يهتدي إليها و لا يمكنه النّزول فيها إلّا بهداية دليل هاد و إرشاد مرشد يرشد إلى الرشاد، و هو العارف المعتاد بسلوك تلك المسالك فمن لم يسلك بدلالته فهو ضالّ و هالك.

و السادس و العشرون أنّه (يقول فيفهم و يسكت فيسلم) يعني أنه يقول: إذا اقتضت الحال فيفهم لمخاطبة المقال و يسكت في مقام السّكوت فيسلم من عثرات اللّسان.

و السابع و العشرون أنّه (قد أخلص للّه فاستخلصه) أى أخلص علمه للّه و جعله خالصا عن شوب الرّياء و الشّرك على ما مضى في شرح الفصل الرّابع من فصول الخطبة الأولى، و حيث إنه أخلص للّه فاستخلصه اللّه و اختاره و اختصّه من بين أبناء جنسه بالرّضا عنه و إفاضة الكمالات عليه و إدنائه إلى مقام القدس.

و الثّامن و العشرون أنّه إذا اتّصف بالاخلاص و الاستخلاص (ف) صار (هو من معادن دينه و أوتاد أرضه) شبّهه عليه السّلام من حيث كونه محلّا للدّين و مستقرّا له بالمعدن الّذى يستقرّ فيه الجوهر فكما أنّ المعدن يستخرج منه الجوهر و ينتزع منه، فكذلك الدّين الّذي هو جوهر عقلائي يستفاد من ذلك الموصوف و يكتسب منه، و أمّا معنى كونه من أوتاد أرضه فهو أنّك قد عرفت في شرح الفصل الثالث من فصول الخطبة الأولى أنّه سبحانه و تدّ بالصّخور و الجبال ميدان أرضه و اضطرابه و أنت إذا أخذت بين مجامع هذا الكلام و ما تقدّم ظهر لك أنّه عليه السّلام جعل الموصوف بمنزلة جبل يكون وتداً للأرض مانعا لها عن الاضطراب، و هو إمّا جار على الحقيقة إن أراد بالموصوف نفسه الشّريف و من هو بمنزلته من أولاده المعصومين الّذين لولاهم لماجت الأرض بأهلها و ساخت، و إمّا على المجاز بأن يكون المراد به العموم فانّ الرّجل الموصوف لما كان سببا لانتظام أمر الدّنيا و عدم اضطراب أحوال أهلها كان كالوتد للأرض فافهم.

و التّاسع و العشرون أنه (قد ألزم نفسه العدل فكان أوّل عدله نفى الهوى عن نفسه) لما كان العدالة ملكة تصدر بها عن النفس الأفعال الفاضلة خلقا لا تخلّقا و اصولها عبارة عن الحكمة و العفّة و الشجاعة، و ساير الفضايل فروعا لها و كان العارف قد أرضى نفسه بالعبادة و غيرها حتّى حصل على هذه الفضايل الخلقيّة لا جرم كان بسعيه في حصولها قد ألزم نفسه العدل.

قال الشّارح البحراني: و لما كان العدل في القوّة الشّهوية الّذي هو أن يصير عفيفا لا خامد الشهوة و لا فاجرا أصعب«» من العدل على ساير القوى لكثرة موارد الشّهوة و ميلها بالانسان إلى طرف الافراط، و لذلك قال أكثر المناهي الواردة في الشريعة هى موارد الشهوة لا جرم«» كان مقتضي المدح أن يبدء بذكر نفى الهوى عن نفسه، و لأنّ السّالك أوّل ما يبدء في تكميل القوّة العمليّة باصلاح القوّة الشهويّة فيقف عند حدود اللّه و لا يتجاوزها في مأكول أو منكوح أو كسب و نحوه.

و الثّلاثون أنّه (يصف الحقّ و يعمل به) أى يطابق فعله قوله و يوافق قوله عمله فانّ من يأمر و لا يأتمر و ينهى و لا يزدجر لا يؤثّر وعظه و لا يثمر إرشاده فانّ الموعظة إذا صدرت عن اللّسان لا يتجاوز الآذان و إذا خرجت من القلب وقع في القلب، و قد ذمّ اللّه أقواما خالفت أفعالهم أقوالهم بقوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.

(و) الحادى و الثلاثون أنّه (لا يدع للخير غاية إلّا أمّها و لا مظنّة إلّا قصدها) يعني أنّ همّته مقصورة على سلوك مسالك الخير و قصد مظانّ البرّ ليفوز غايته و يدرك نهايته.

و الثّانى و الثّلاثون أنّه (قد أمكن الكتاب) أى كتاب اللّه (من زمامه) أدّى زمام نفسه إلى الكتاب و فوّضه إليه و مكّنه منه و هو كناية عن كونه منقادا له مطيعا لما اشتمل عليه من الأوامر و النواهى (فهو قائده و امامه) يقوده إلى اللّه و يأمّه في سلوك سبيل رضوان اللّه (يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل حيث كان منزله) قال الشارح البحراني: استعار عليه السّلام و صفى الحلول و النّزول الّذين هما من صفات المسافر و كنّى بحلوله حيث حلّ عن لزوم أثره و العمل بمقتضاه و متابعته له في طريق سفره إلى اللّه بحيث لا ينفكّ عنه وجودا و عدما.

أقول: هذا إن كان المراد بالموصوف نفسه الشّريف و من حذا حذوه، و أمّا إن اريد به مطلق العارف فالمراد بمحلّ القرآن و منزله هو بيت الرّسالة و الامامة أعني مهبط الوحى و معدن الذكر، فيكون المقصود بحلول الموصوف و نزوله فيه كالقرآن كونه مقتديا بالرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الأئمة مقتبسا لهداهم آخذا بولايتهم صلوات اللّه و تحيّاته عليه و عليهم أجمعين.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است و در اين خطبه بيان مى شود اوصاف اولياء خدا و صفات اولياء طاغوت تا خلق روگردان شوند از اولياء طاغوت و متمسّك گردند باولياء خدا امّا بيان اوصاف اولياء خدا عباد اللّه انّ من احبّ عباد اللّه اليه عبدا اعانه اللّه على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف يعنى اى بندگان خدا بتحقيق كه دوست ترين بندگان خدا نزد خدا بنده ايست كه اعانت و يارى كرده است خدا او را بر تسلّط بر نفس امّاره اش يعنى باستعانت خدا فائز شده است بجهاد فى اللّه و مطيع و منقاد گردانيده است نفس امّاره خود را از براى سلطان عقل و عقل خود را بر نفس خود مسلّط گردانيده است پس باين جهة شعار خود ساخته است حزن و اندوه هجران و دورى از ملائكه مقرّبين و رفقاء صالحين را و رداء خود گردانيده است خوف و ترس و بيم را كه مبادا از براى او لغزشى و غفلتى حاصل شود و شيطان نفس فرصت يابد و او را منحرف گرداند از طريق مستقيم و بمقصود نرسد و بياران ملحق نشود قوله (صلی الله علیه وآله) قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرّحمن فزهر مصباح الهدى فى قلبه و اعدّ القرى ليومه النّازل به يعنى پس روشن شد چراغ هدايت در دل او و مهيّا كرد ضيافت از براى روز نزول مهمان مرگ وارد بر او فقرّب على نفسه البعيد و هوّن الشّديد يعنى نزديك گردانيد بر نفس خود دور را يعنى مرگ را كه در نظر او دور بود و وحشت از او داشت مأنوس خود گردانيد و دائم با خيال او قرين شد و اسان گردانيد بر خود شدائد و نوازل دنيا را باميد ثواب اخرت يا آن كه نزديك گردانيد بر نفس امّاره سلطان عقل را كه دور از او بود و اسان ساخت خدمت و فرمانبردارى عاقله را كه بسيار بر او دشوار بود نظر و ابصر و ذكر فاستكبر يعنى فكر كرد در خلقت اسمان عالم علوى و زمين عالم سفلى پس بينا شد و معرفت بمبدء حاصل كرد و ذاكر مبدء گرديد و از او غافل نشد پس تحصيل كرد علوم و معارف كثيره غير متناهيه را زيرا كه صفات كمال و نعوت جلال خدا غير متناهى است قوله (تعالى) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي (أَنْفُسِهِمْ ما) خَلَقَ (اللَّهُ) السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ يا آن كه چشم عقل را باز كرد و مبدء را ديد بضرورت پس ذاكر مبدء شد و گرديد كثير بحسب علم و معرفت و تحصيل كرد علم بجميع اشياء را زيرا كه علم بعلّت علم بمعلولست قوله (تعالى) سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ فارتوى من عذب فرات سهّلت موارده فشرب نهلا و سلك سبيلا جددا پس سيراب شد از اب گواراى شيرين معرفتى كه راه ورود بان اسان بود كه عبارت از سفر من الخلق الى الحقّ باشد پس نوشيد سراب سرد كافورى را در اوّل ورود بمنزل و مقصود كه موجب سكون و اطمينانست كه سير فى الحقّ باشد و سفر كرد و راه رفت در راه هموار روى زمين استحقاق ارشاد و هدايت خلق كه سفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ باشد قد خلع سرابيل الشّهوات و تخلّى من الهموم الّا همّا واحدا تفرّد به فخرج به من صفة العمى و مشاركة اهل الهوى يعنى در حالتى كه كند از خود پيراهن هاى شهوات نفسانيّه را و خالى شد از غمهاى مقتضيات قواى شهويّه و غضبيّه نفس و باقى گذاشت يك اندوه را و تنها ماند با او كه اندوه قرب حضور دائمى باشد كه اندوه عقلست پس بتقريب اين خلع و تفرّد در اندوه بيرون شد از صفت كورى جهل و مشاركت با اهل هوا و ارباب طبيعت و گرديد از حزب ملائكه و عالم عقلى و صار مفاتيح ابواب الهدى و مغاليق ابواب الرّدى يعنى گرديد كليد گشودن درهاى هدايت بر روى خلق و قفل بستن درهاى ضلالت بر روى عباد قد ابصر طريقه و سلك سبيله و عرف مناره و قطع غماره و استمسك من العرى باوثقها و من الجنان بامتنها يعنى بتحقيق كه ديد راه هدا را و رفت راه او را و شناخت علامت او را و قطع و رفع كرد زحمت و شدّت او را و چنگ در زد از حلقهاى اسماء اللّه بمحكم ترين انها كه اسم جامع اللّه باشد يعنى مظهر اسم جلاله شد و متخلّق باخلاق اللّه گرديد و تمام كرد مكارم اخلاق را و از ريسمانهاى ربط ميان خلق و خالق استوارترين انها را كه تحقّق در مرتبه عبوديّت محضه باشد و مشرّف شد بشرف خطاب عبدى فهو من اليقين على مثل ضوء الشّمس قد نصب نفسه للّه فى ارفع الامور من اصدار كلّ وارد عليه و تصيير كلّ فرع الى اصله يعنى او پس از براى اظهار يقين كه نور حقّ مثل نور شمس است كه روشنى بخش عالم ظلمات و مظهر مخفيّاتست زيرا كه انسان كامل نور بحت و منوّر اسمان و زمين روشن كننده ظلمات ماهيات و رافع نقايص و جهالاتست بتحقيق كه نصب كرد و راست واداشت نفس و ذات خود را از براى خدا در بلندترين امور كه هدايت خلق و رساندن خلق بحقّ باشد از جهة صادر ساختن مطلوب و مقصود هر كه بر او وارد گردد و ملتجى باو شود و او را بكمال مطلوب او رساند يا آن كه از جهة صادر ساختن جواب هر مسئله كه بر او وارد گردد و از او پرسند و از جهة برگرداندن هر فرعى را بسوى اصل خود يعنى رساندن هر مخلوقى را بخالقش و معلولى را بعلّتش و بنده را بخدايش و اين مرتبه عبارتست از سفر فى الخلق بالحقّ مصباح ظلمات كشّاف عشوات مفتاح مبهمات دفّاع معضلات دليل فلوات يعنى ان بنده است چراغ هر تاريكى و بردارنده هر حجابى و كليد گشاينده هر مشتبهى و دفع كننده هر مشگلى و راه بر گمشده هر بيابانى يقول فيفهم و يسكت فيسلّم يعنى مى گويد پس فهماننده است نه بر جهل و شكّ افزاينده و ساكت مى شود پس تسليم كرده شده است نه خاموش از روى نادانى قد اخلص للّه فاستخلصه يعنى بتحقيق كه خالص ساخت خود را از براى خدا پس خدا گردانيد او را خالص يعنى كمال خالص و خالص از جميع نقايص فهو من معادن دينه و اوتاد ارضه يعنى پس او است از اصلهاى دين خدا و ميخهاى زمين خدا زيرا كه جواهر معارف دينيّه از او زايد و زمين قابليّات از او اسايد قد الزم نفسه العدل فكان اوّل عدله نفى الهوى عن نفسه يعنى لازم نفس خود گردانيده است عدالت را پس بوده است ابتداء عدالت او رفع هوا و خواهش از نفس خود و چون عدل عبارتست از تسخير قوّه غضب و شهوت مر سلطان عقل و شرع را و اعتدال قوّه غضبيّه شجاعتست و اعتدال قوّه شهويّه عفّتست و اين هر دو تعديل لازم نفى هوا و خواهش است از نفس و نفى هوا علّتست از براى اين دو تعديل و باين سبب اوّل عدل نفى هوا باشد يصف الحقّ و يعلمه يعنى وصف ميكند حقّ را از براى غير يعنى امورى كه غايت او حقّ است و عمل ميكند بان لا يدع للخير غاية الّا امّها و لا مظنّة الّا قصدها يعنى وانمى گذارد امورى را كه غايت او چيزى يقينى باشد مگر آن كه قصد او ميكند و نه مظنّه چيزى را مگر آن كه قصد او نيز ميكند قد امكن الكتاب من زمامه يعنى بتحقيق كه مكين و سوار است بر كتاب خدا از جهة تمكّن بر لجام او كه فهم معانى او باشد فهو قائده و امامه يعنى پس او است كشاننده لجام او بسوى مطالب و احكام و او است امام او يعنى جارى كننده احكام او يحلّ حيث حلّ ثقله و ينزل حيث كان منزله يعنى مكان مى جويد در جائى كه مكان بار امتعه و اقمشه قران باشد و منزل مى گيرد در جائى كه منزل او باشد يعنى دلائل قرآن را در مدلولات خود و احكامش را در مواضع خود جارى مى سازد و عارفست بدلائل و احكام قرآنى و امّا صفات اولياء طاغوت

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً- أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ- وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَر مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ- وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ- فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ- نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ- وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ- فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبِيلًا جَدَداً- قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى عَنِ الْهُمُومِ- إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى- وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى- وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى- قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ- وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا- وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ- قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ- مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ- مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ- دَفَّاعِ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ- قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ- فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ- قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلُ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ- يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ لَا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلَّا أَمَّهَا- وَ لَا مَظِنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ- فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ- وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ

استشعر الحزن جعله كالشعار- و هو ما يلي الجسد من الثياب- و تجلبب الخوف جعله جلبابا أي ثوبا- . زهر مصباح الهدى أضاء و أعد القرى ليومه- أي أعد ما قدمه من الطاعات قرى- لضيف الموت النازل به و الفرات العذب- . و قوله فشرب نهلا يجوز أن يكون أراد بقوله نهلا المصدر- من نهل ينهل نهلا أي شرب حتى روي- و يجوز أن يريد بالنهل الشرب الأول خاصة- و يريد أنه اكتفى بما شربه أولا فلم يحتج إلى العلل- .

و طريق جدد لا عثار فيه لقوة أرضه و قطع غماره- يقال بحر غمر أي كثير الماء و بحار غمار- و استمسك من العرى بأوثقها أي من العقود الوثيقة- قال تعالى فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى - . و نصب نفسه لله أي أقامها- . كشاف عشوات جمع عشوة و عشوة و عشوة بالحركات الثلاث- و هي الأمر الملتبس يقال أوطأني عشوة- .

و المعضلات جمع معضلة و هي الشدائد- و الأمور التي لا يهتدي لوجهها- . دليل فلوات- أي يهتدى به كما يهتدي الركب في الفلاة بدليلهم- . أمها قصدها و مظنة الشي ء حيث يظن وجوده- و الثقل متاع المسافر و حشمه

فصل في العباد و الزهاد و العارفين و أحوالهم

و اعلم أن هذا الكلام منه- أخذ أصحاب علم الطريقة و الحقيقة علمهم- و هو تصريح بحال العارف و مكانته من الله تعالى- . و العرفان درجة حال رفيعة شريفة جدا مناسبة للنبوة- و يختص الله تعالى بها من يقربه إليه من خلقه- . و الأولياء على طبقات ثلاث- الطبقة الأولى حال العابد و هو صاحب الصلاة الكثيرة- و الصوم الدائم و الحج و الصدقة- . و الطبقة الثانية حال الزاهد- و هو المعرض عن ملاذ الدنيا و طيباتها- تقنعه الكسرة و تستره الخرقة لا مال و لا زوجة و لا ولد- . و الطبقة الثالثة حال العارف- و هو الواصل إلى الله سبحانه بنفسه لا ببدنه- و البارئ سبحانه متمثل في نفسه-  تمثل المعشوق في ذات العاشق- و هو أرفع الطبقات و بعده الزاهد- . و أما العابد فهو أدونها- و ذلك لأن العابد معامل كالتاجر- يعبد ليثاب و يتعب نفسه ليرتاح- فهو يعطي من نفسه شيئا و يطلب ثمنه و عوضه- و قد يكون العابد غنيا موسرا كثير المال و الولد- فليست حاله من أحوال الكمال- . و أما الزاهد فإنه احتقر الدنيا و عروضها و قيناتها- فخلصت نفسه من دناءة المطامع و صار عزيزا ملكا- لا سلطان عليه لنفسه و لا لغيره- فاستراح من الذل و الهوان- و لم يبق لنفسه شي ء تشتاق إليه بعد الموت- فكان أقرب إلى السلامة- و النجاة من العابد الغني الموسر- . و أما العارف فإنه بالحال التي وصفناها- و يستلزم مع وجودها أن يكون زاهدا- لأنه لا يتصور العرفان- مع تعلق النفس بملاذ الدنيا و شهواتها- نعم قد يحصل بعض العرفان لبعض العلماء الفضلاء- مع تعلقهم بشهوات الدنيا- و لكنهم لا يكونون كاملين في أحوالهم- و إنما تحصل الحالة الكاملة- لمن رفض الدنيا و تخلى عنها- و تستلزم الحالة المذكورة أيضا- أن يكون عابدا عبادة ما- و ليس يشترط في حصول حال العرفان- أن يكون على قدم عظيمة من العبادة- بل الإكثار من العبادة حجاب كما قيل- و لكن لا بد من القيام بالفرائض و شي ء يسير من النوافل- .

و اعلم أن العارف هو العارف بالله تعالى- و صفاته و ملائكته و رسله و كتبه- و بالحكمة المودعة في نظام العالم- لا سيما الأفلاك و الكواكب و تركيب طبقات العناصر- و الأحكام و في تركيب الأبدان الإنسانية- . فمن حصل له ذلك فهو العارف- و إن لم يحصل له ذلك فهو ناقص العرفان- و إن انضم إلى ذلك استشعاره جلال الله تعالى و عظمته- و رياضة النفس و المجاهدة و الصبر و الرضا و التوكل- فقد ارتفع طبقة أخرى- فإن حصل له بعد ذلك الحب و الوجد فقد ارتفع طبقة أخرى- فإن حصل له بعد ذلك الإعراض عن كل شي ء سوى الله- و أن يصير مسلوبا عن الموجودات كلها- فلا يشعر إلا بنفسه و بالله تعالى- فقد ارتفع طبقة أخرى و هي أرفع طبقات- . و هناك طبقة أخرى يذكرونها و هي أن يسلب عن نفسه أيضا- فلا يكون له شعور بها أصلا- و إنما يكون شاعرا بالقيوم الأول سبحانه لا غير- و هذه درجة الاتحاد بأن تصير الذاتان ذاتا واحدة- . و هذا قول قوم من الأوائل و من المتأخرين أيضا- و هو مقام صعب لا تثبت العقول لتصوره و اكتناهه- . و اعلم أن هذه الصفات و الشروط و النعوت- التي ذكرها في شرح حال العارف- إنما يعني بها نفسه ع و هو من الكلام الذي له ظاهر و باطن- فظاهره أن يشرح حال العارف المطلق- و باطنه أن يشرح حال عارف معين و هو نفسه ع- و سيأتي في آخر الخطبة ما يدل على ذلك- . و نحن نذكر الصفات التي أشار ع إليها واحدة واحدة- فأولها أن يكون عبدا أعانه الله على نفسه- و معنى ذلك أن يخصه بألطاف- يختار عندها الحسن و يتجنب القبيح- فكأنه أقام النفس في مقام العدو- و أقام الألطاف مقام المعونة- التي يمده الله سبحانه بها- فيكسر عادية العدو المذكور- و بهذا الاعتبار سمي قوم من المتكلمين اللطف عونا- .

و ثانيها أن يستشعر الحزن- أي يحزن على الأيام الماضية إن لم يكن اكتسب فيها- من موجبات الاختصاص أضعاف ما اكتسبه- . و ثالثها أن يتجلبب الخوف أي يخاف من الإعراض عنه- بأن يصدر عنه ما يمحوه من جريدة المخلصين- . و رابعها أن يعد القرى لضعيف المنية- و ذلك بإقامة وظائف العبادة- . و خامسها أن يقرب على نفسه البعيد- و ذلك بأن يمثل الموت بين عينيه صباحا و مساء- و ألا يطيل الأمل- . و سادسها- أن يهون عليه الشدائد و ذلك باحتمال كلف المجاهدة- و رياضة النفس على عمل المشاق- . و سابعها- أن يكون قد نظر فأبصر و ذلك بترتيب المقدمات- المطابقة لمتعلقاتها ترتيبا صحيحا- لتنتج العلم اليقيني- . و ثامنها- أن يذكر الله تعالى فيستكثر من ذكره- لأن ذكره سبحانه و الإكثار منه- يقتضي سكون النفس و طمأنينتها كما قال تعالى- أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ- . و تاسعها- أن يرتوي من حب الله تعالى و هو العذب الفرات- الذي سهل موارده على من انتخبه الله- و جعله أهلا للوصول إليه فشرب منه و نهل- و سلك طريقا لا عثار فيه و لا وعث- . و عاشرها أن يخلع سرابيل الشهوات- لأن الشهوات تصدئ مرآة العقل- فلا تنطبع المعقولات فيها كما ينبغي و كذلك الغضب- . و حادي عشرها أن يتخلى من الهموم كلها- لأنها تزيدات و قواطع عن المطلوب- إلا هما واحدا و هو همه بمولاه- الذي لذته و سروره الاهتمام به- و التفرد بمناجاته و مطالعة أنوار عزته- فحينئذ يخرج عن صفة أهل العمى و من مشاركة أهل الهوى- لأنه قد امتاز عنهم بهذه المرتبة و الخاصية- التي حصلت له فصار مفتاحا لباب الهدى- و مغلاقا لباب الضلال و الردى- قد أبصر طريق الهدى و سلك سبيله- و عرف مناره و قطع غماره- . و ثاني عشرها أن ينصب نفسه لله في أرفع الأمور- و هو الخلوة به و مقابلة أنوار جلاله بمرآة فكره- حتى تتكيف نفسه بتلك الكيفية العظيمة الإشراق- فهذا أرفع الأمور و أجلها و أعظمها- و قد رمز في هذا الفصل- و مزجه بكلام خرج به إلى أمر آخر- و هو فقه النفس في الدين- و الأمور الشرعية النافعة للناس في دنياهم و أخراهم- أما في دنياهم فلردع المفسد و كف الظالم- و أما في أخراهم فللفوز بالسعادة باعتبار امتثال الأوامر الإلهية- فقال في إصدار كل وارد عليه- أي في فتيا كل مستفت له و هداية كل مسترشد له في الدين- ثم قال و تصيير كل فرع إلى أصله- و يمكن أن يحتج بهذا من قال بالقياس- و يمكن أن يقال إنه لم يرد ذلك- بل أراد تخريج الفروع العقلية و ردها إلى أصولها- كما يتكلف أصحابنا القول في بيان حكمة القديم تعالى- في الآلام و ذبح الحيوانات ردا له إلى أصل العدل- و هو كونه تعالى لا يفعل القبيح- . و ثالث عشرها أن يكون مصباحا لظلمات الضلال- كشافا لعشوات الشبه- مفتاحا لمبهمات الشكوك المستغلقة- دفاعا لمعضلات الاحتجاجات العقلية الدقيقة الغامضة- دليلا في فلوات الأنظار الصعبة المشتبهة- و لم يكن في أصحاب محمد ص أحد بهذه الصفة إلا هو- . و رابع عشرها أن يقول مخاطبا لغيره فيفهمه ما خاطبه به- و أن يسكت فيسلم و ذلك لأنه ليس كل قائل مفهما- و لا كل ساكت سالما- . و خامش عشرها أن يكون قد أخلص لله فاستخلصه الله- و الإخلاص لله مقام عظيم جدا و هو ينزه الأفعال عن الرياء- و ألا يمازج العبادة أمر لا يكون لله سبحانه- و لهذا كان بعض الصالحين- يصبح من طول العبادة نصبا قشفا- فيكتحل و يدهن ليذهب بذلك أثر العبادة عنه- . و قوله فهو من معادن دينه و أوتاد أرضه- معادن دينه الذين يقتبس الدين منهم- كمعادن الذهب و الفضة- و هي الأرضون التي يلتقط ذلك منها- و أوتاد أرضه هم الذين لولاهم- لمادت الأرض و ارتجت بأهلها- و هذا من باب الاستعارة الفصيحة- و أهل هذا العلم يقولون- أوتاد الأرض جماعة من الصالحين- و لهم في الأوتاد و الأبدال و الأقطاب كلام مشهور في كتبهم- . و سادس عشرها أن يكون قد ألزم نفسه العدل- و العدالة ملكه تصدر بها عن النفس- الأفعال الفاضلة خلقا لا تخلقا- . و أقسام العدالة ثلاثة- هي الأصول و ما عداها من الفضائل فروع عليها- الأولى الشجاعة- و يدخل فيها السخاء لأنه شجاعة و تهوين للمال- كما أن الشجاعة الأصلية تهوين للنفس- فالشجاع في الحرب جواد بنفسه- و الجواد بالمال شجاع في إنفاقه- و لهذا قال الطائي- 

  • أيقنت أن من السماح شجاعةتدمي و أن من الشجاعة جودا

- . و الثانية الفقه- و يدخل فيها القناعة و الزهد و العزلة- . و الثالثة الحكمة و هي أشرفها- . و لم تحصل العدالة الكاملة لأحد من البشر- بعد رسول الله ص إلا لهذا الرجل و من أنصف علم صحة ذلك- فإن شجاعته و جوده- و عفته و قناعته و زهده يضرب بها الأمثال- . و أما الحكمة و البحث في الأمور الإلهية- فلم يكن من فن أحد من العرب- و لا نقل في جهاد أكابرهم و أصاغرهم شي ء من ذلك أصلا- و هذا فن كانت اليونان و أوائل الحكماء- و أساطين الحكمة ينفردون به- و أول من خاض فيه من العرب علي ع- و لهذا تجد المباحث الدقيقة في التوحيد و العدل- مبثوثة عنه في فرش كلامه و خطبه- و لا تجد في كلام أحد من الصحابة و التابعين- كلمة واحدة من ذلك و لا يتصورونه- و لو فهموه لم يفهموه و أنى للعرب ذلك- . و لهذا انتسب المتكلمون- الذين لججوا في بحار المعقولات إليه خاصة دون غيره- و سموه أستاذهم و رئيسهم- و اجتذبته كل فرقة من الفرق إلى نفسها- أ لا ترى أن أصحابنا ينتمون إلى واصل بن عطاء- و واصل تلميذ أبي هاشم بن محمد بن الحنفية- و أبو هاشم تلميذ أبيه محمد و محمد تلميذ أبيه علي ع- . فأما الشيعة من الإمامية و الزيدية و الكيسانية- فانتماؤهم إليه ظاهر- . و أما الأشعرية فإنهم بأخرة ينتمون إليه أيضا- لأن أبا الحسن الأشعري- تلميذ شيخنا أبي علي رحمه الله تعالى- و أبو علي تلميذ أبي يعقوب الشحام- و أبو يعقوب تلميذ أبي الهذيل- و أبو الهذيل تلميذ أبي عثمان الطويل- و أبو عثمان الطويل تلميذ واصل بن عطاء- فعاد الأمر إلى انتهاء الأشعرية إلى علي ع- . و أما الكرامية فإن ابن الهيصم ذكر في كتاب المقالات- أن أصل مقالتهم و عقيدتهم تنتهي إلى علي ع من طريقين- أحدهما بأنهم يسندون اعتقادهم عن شيخ بعد شيخ- إلى أن ينتهي إلى سفيان الثوري- ثم قال و سفيان الثوري من الزيدية- ثم سأل نفسه فقال إذا كان شيخكم الأكبر- الذي تنتمون إليه كان زيديا- فما بالكم لا تكونون زيدية- و أجاب بأن سفيان الثوري رحمه الله تعالى- و أن أشهر عنه الزيدية إلا أن تزيده إنما كان عبارة عن موالاة أهل البيت- و إنكار ما كان بنو أمية عليه من الظلم- و إجلال زيد بن علي و تعظيمه و تصوينه في أحكامه و أحواله- و لم ينقل عن سفيان الثوري أنه طعن في أحد من الصحابة- . الطريق الثاني أنه عد مشايخهم واحدا فواحدا- حتى انتهى إلى علماء الكوفة من أصحاب علي- كسلمة بن كهيل و حبة العرني و سالم بن الجعد- و الفضل بن دكين و شعبة و الأعمش و علقمة و هبيرة ابن مريم- و أبي إسحاق الشعبي و غيرهم- ثم قال و هؤلاء أخذوا العلم من علي بن أبي طالب ع- فهو رئيس الجماعة يعنى أصحابه- و أقوالهم منقولة عنه و مأخوذة منه- . و أما الخوارج فانتماؤهم إليه ظاهر أيضا مع طعنهم فيه- لأنهم كانوا أصحابه و عنه مرقوا- بعد أن تعلموا عنه و اقتبسوا منه- و هم شيعته و أنصاره بالجمل و صفين- و لكن الشيطان ران على قلوبهم و أعمى بصائرهم- . ثم إنه ع ذكر حال هذا العارف العادل- فقال أول عدله نفي الهوى عن نفسه- و ذلك لأن من يأمر و لا يأتمر و ينهى و لا ينتهي- لا تؤثر عظته و لا ينفع إرشاده- ثم شرح ذلك فقال يصف الحق و يعمل به- ثم قال لا يدع للخير غاية إلا أمها و لا مظنة إلا قصدها- و ذلك لأن الخير لذته و سروره و راحته- فمتى وجد إليه طريقا سلكها- ثم قال قد أمكن الكتاب يعني القرآن من زمامه- أي قد أطاع الأوامر الإلهية فالقرآن قائده و إمامه- يحل حيث حل و ينزل حيث نزل

شرح نهج البلاغه منظوم

(و من خطبة لّه عليه السّلام)

القسم الأول

عباد اللَّه، انّ من أحبّ عباد اللَّه اليه عبدا اعانه اللَّه على نفسه، فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى فى قلبه، و أعدّ القرى ليومه النّازل به، فقرّب على نفسه البعيد، و هوّن الشّديد، نظر فأبصر، و ذكر فاستكثر، و ارتوى من عذب فرات سهّلت له موارده فشرب نهلا، وّ سلك سبيلا حددا، قد خلع سرابيل الشّهوات، و تخلّى من الهموم الّا همّا وّاحدا انفرد به، فخرج من صفة العمى، و مشاركة أهل الهوى، و صار من مفاتيح ابواب الهدى، و مغاليق ابواب الرّدى، قد أبصر طريقه، و سلك سبيله، و عرف مناره، و قطع غماره، و استمسك من العرى بأوثقها، و من الجبال بامتنها، فهو من اليقين على مثل ضوء الشّمس، قد نصب نفسه للّه سبحانه فى أرفع الأمور من اصدار كلّ وارد عليه، و تصيير كلّ فرع الى اصله، مصباح ظلمات، كشّاف عشوات، مّفتاح مبهمات، دفّاع معضلات، دليل فلوات، يّقول فيفهم، و يسكت فيسلم، قد اخلص للّه فاستخلصه، فهو من مّعادن دينه، و أوتاد أرضه، قد الزم نفسه العدل، فكان اوّل عدله نفى الهوى عن نّفسه، يصف الحقّ و يعمل به، لا يدع للخير غاية الّا امّها، و لا مظنّة الّا قصدها، قد امكن الكتاب من زمامه، فهو قائده و امامه، يحلّ حيث حلّ ثقله، و ينزل حيث كان منزله

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن اوصاف بنده كه خدا او را دوست و يا دشمن داشته باشد بيان، و امّت را به پيروى از ائمّه طاهرين سلام اللَّه عليهم أجمعين تشويق مى فرمايد بندگان خداى بدرستى كه محبوبترين بنده نزد خدا بنده ايست كه خدا او را بر نفس (امّاره اش تسلّط داده و) ياريش كرده، حزن و اندوه را (براى دورى از وطن اصلى و قرب صلحاء و مقرّبين) شعار خويش ساخته، و رداى ترس (از حق تعالى) را بر تن كرده، پس چراغ هدايت و رستگارى در قلبش فروزان گشته، و بساط ضيافت را براى روزى كه بر آن وارد مى شود آماده ساخت، (و هنگام زندگانيش براى روز پس از مرگش توشه از خدمت بخدا و خلق اندوخت) دور را بر خود نزديك، و سخت را بر خويش آسان كرد، (دل از جهان بركنده، و همواره خود را نزد پروردگارش ديده، و دشواريهاى جهان را بر خويش هموار كرد) بديده بصيرت (در آيات آفاقى و انفسى) نظر كرد و بينا شد (جز خدا مؤثّرى در عالم وجود نديد) بسيار بذكر خدا پرداخت، پس از سرچشمه شيرين و گوارا (ى معرفتى) كه راه ورودش بر او آسان شده بود سيراب گرديد، (از شراب شوق خدا سرمست، و از آب خوشگوار مناجاتش شاداب شده) سالك راه تازه شد (بانوار هدايت راه حق را جسته، قدم در وادى ارشاد خلق نهاد) پيراهن هاى خواهشهاى نفسانى را از بدن كنده، و بجز يك اندوه (اندوه وصال محبوب) تمام اندوهها را كنار ريخت، از كورى (جهل) و انبازى با اهل هوس بيرون آمده، كليد درهاى هدايت، و قفل ابواب غوايت شد، (درهاى گمراهى را بروى خلق بسته، و آنها را برستگارى كشانيد) طريق و سبيل خويش را ديد و پيمود، نشانه هدايت را يافت، و سختيها را كه در آن فرو رفته بود از خود دور و چنگ در استوارترين حلقه ها، و محكمترين ريسمانها (قرآن و عترت) افكنده، پس نور يقين (بحق) در دل او مانند خورشيد درخشان است، براى (رضاى) خدا خود را در دسترس (مردم) و در بزرگترين كارها قرار داده، هر صادرى كه بر او وارد شود (و هر كارى كه باو واگذار، و يا هر مطلبى كه از او پرسيده شود آنرا انجام دهد، و اين را پاسخ گويد) هر فرعى را بسوى اصلش باز گرداند (خلق را بسوى خدا رهنمائى كند) او است چراغ تاريكيها، و بر طرف كننده پرده ها، گشاينده مشكلها، رفع كننده مشتبهات، و راهنماى بيابانها (ى غوايت) مى گويد و مى فهماند، خاموش مى شود تا سالم ماند، (جز بموقع و اقتضاى وقت سخنه نمى گويد) خود را براى خدا پاكيزه خواست، خدا هم او را پاكيزه كرد، پس او از معادن دين و ميخهاى زمين خداوند است، (كه جواهرات گرانبهاى آلهيّه را از او اخذ نمايند، و زمينها قلوب مردم بواسطه وجود او آرامش پذيرند) عدل و داد را بر خويش لازم شمرده، و نخستين كارى كه از روى عدل انجام داده آنست كه هوا و هوس را از خويش دور ساخته (و اگر تمامى افراد بشر مراسم عدل را در باره خود مجرا دارند و از وظايف الهيّه خارج نشوند جهان آباد خواهد شد) اوصاف حق را بيان كرده، و خود بآن رفتار مى نمايد، هيچ خير و خوبى را واگذار نكرده، و انتها آنرا رسيده (و بآن عمل كرده) و در هيچ جا گمان نيكى نبرده جز آنكه آنرا قصد كرده (احتياطا بآن رفتار نموده) زمام خود را به (دست) قرآن كريم سپرده، پس آن قرآن جلودار و پيشواى او است، هر جا كه قرآن بار گشود او فرود مى آيد.

و هر جا كه او منزل كرد منزل مى گزيند.

نظم

  • بنزد حق بود آن بنده محبوبكه نفس دون از او گرديده مرعوب
  • اعانت كرده او را ذات بارى بجنگ نفس و خويشش كرده يارى
  • شعار خويشتن كرده حزن رالباس خوف پوشانده بدن را
  • زده جام از خم سرشار ايقان شده مدهوش و مست لطف يزدان
  • چراغى از هدايت گشته روشنبه قلبش همچو ماه نور افكن
  • پى فرداى خود نزلى مهنّانمود آماده امروز و مهيّا
  • بخود نزديك فرموده ره دورسرش بهر بقاى دوست پر شور
  • براه عشق و وصل و ديدن يارشدايد را بخود كرده است هموار
  • نظر كرده است او روى يار ديده استز هجرش جامه بر قامت دريده است
  • بسرچشمه شراب شوق واردشده نوشيده چون مى ماء بارد
  • چو آب از چشمه هاى ذكر نوشيدبخلع جامه شهوت بكوشيد
  • بياد دوست فارغ شد زغمهادلش صافى شد از زنگ المها
  • بجز يار از همه گرديده بيزارز هر بار گرانى شد سبكبار
  • بنور علم و دين گرديده بينابه يك سو شد ز اهل شرك و اهوا
  • كليدى شد بدرهاى هدايتولى قفلى بر ابواب غوايت
  • بروى دل در اغيار بربستبقصر عشق نزد دوست بنشست
  • رهى صاف و درخشان ديد و پيمودبدنياى دنى دل را نيالود
  • ز غمرات جهان جان را رهانيدبراه علم و عرفان خود كشانيد
  • بحبل محكمى چنگال در زدبكوه متقنى خوش بال برزد
  • بحكم خلقت و ناموس فطرتتمسّك جست بر قرآن و عترت
  • دل از نور يقينش گشت روشن چو خور در چرخ و همچون گل بگلشن
  • ز هر چه جز خدا خود را جدا ديدتن و جان برخى راه خدا ديد
  • برفع مشكلات خلق كوشيدبانجام امور آماده گرديد
  • بسوى اصل هر فرعى كشانيدبباغ خويش هر شاخى نشانيد
  • بظلمتها چراغى شد درخشان ز ضوء و نور علم و دين و عرفان
  • امور مشتبه را او است كشّافبحكم شرع و دين دانا و صرّاف
  • هم او مفتاح اندر مبهمات است هم او كشّاف اندر معضلات است
  • بصحراها دليل و رهنما او استبدريا و بطوفان ناخدا او است
  • بفهماند هر آن مطلب كه گويدره شك سامع قولش نپويد
  • ولى چون غنچه صامت گشت و خاموشسكوتش شد دليل دانش و هوش
  • كند اوّل بنطق خود تفكّرپس آنگه بر گشايد مخزن درّ
  • چو زر در راه حق شد خالص و پاكگزيدش بهر خود خلّاق افلاك
  • گشوده بر رخش باب فيوضات دلش را كرده آئينه افاضات
  • يكى از جمله معدنهاى دين استبدو سنگين چو از كوهى زمين است
  • از او درّ نفيس علم و حكمت نمايند اخذ اهل دين و همّت
  • ملازم گشته جانش با عدالتهوى از نفس خود كرده ازالت
  • براى خلق گر حق را بيان كردخودش اوّل عمل بر طبق آن كرد
  • بمردم وصف نيكوئى اگر گفتنخستين نيكوئى را خود پذيرفت
  • هر آنچه خير و نيكى باز نگذاشت مگر كام دل از آن نيك برداشت
  • بهر كارى كه ظنّ خير در آنبد آورد از يقين آنرا بپايان
  • بزد چنگ او بقرآن الهى شناور شد در آن دريا چو ماهى
  • كتاب اللَّه او را شد جلوداربهر امرى از او شد بهره بردار
  • بهر منزل كه قرآن بار بگشوددر آنجا بارگاه و جاى او بود
  • عمل بر طبق آن احكام و دستورنمود و يك نفس از آن نشد دور

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS