تبيين صفات متقين در قرآن

تبيين صفات متقين در قرآن

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد الله رب العالمين و صل الله علي محمد و آله الطاهرين و اللعن الدائم علي اعدائهم اجمعين. در مورد آيه «وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَ الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(آل عمران/۱۳۳) بحث مي کرديم. خداي متعال در اين دو آيه مبارکه ابتدا ما را به سرعت و مسارعه به طرف دو چيز دعوت مي کند: يکي مغفرت خداي متعال و دوم بهشتي که وسعت و پهناي آن به اندازه همه سماوات و ارض و شايد هم همه عوالم خلقت است. بعد مي فرمايد اين بهشت از هر نظر مهيا و در اختيار است ولي مخصوص متقين است يعني خداي متعال آن را براي آنهايي که تقواي الهي را رعايت کرده اند آماده کرده است.

در آيه بعد خداي متعال خصوصيات متقين را توضيح مي دهد و در پايان دوباره صحبت از مغفرت و بهشت آنهاست. اين که صفات متقين را در اين بين بيان کرده اند معنايش اين است که اگر مي خواهيد به آن مغفرت و رحمت برسيد اين صفات را کسب کنيد. مسارعه و مسابقه براي رسيدن به آن مغفرت و رحمت مسارعه و مسابقه در اين صفات است. اگر تلاش کنيم که با سرعت بيشتر و بدون فوت وقت و بدون اينکه فرصت ها بر ما سبقت بگيرند، به طرف اين صفات حرکت کنيم و آن ها را در خودمان محقق کنيم اين يعني سرعت به طرف مغفرت و جنت خدا.

 

انفاق در راه خدا

صفاتي که در اين آيات براي متقين ذکر شده است؛ يکي اين بود که «الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء» در شرايط سختي و تنگي و راحتي و گشادگي دست، اهل انفاق در راه خدا هستند. امکاناتي که خداي متعال به آنها داده از مال و آبرو و ساير سرمايه هايي که دارند همه را در راه خدا انفاق مي کنند. متقين منتظر شرايط نمي مانند که امکانات فراواني داشته باشند تا انفاق کنند بلکه هرچه دارند همان را در راه خداي متعال انفاق مي کنند. پس خصوصيت اول متقي يعني کسي که در مقام تقواي الهي است، اين است که دارايي هاي خودش را چه در سختي و چه در راحتي در راه خداي متعال انفاق مي کند.

 

کظم غيظ فقط براي خدا

دومين خصوصيتي که در اين آيات نوراني براي متقين ذکر شده است اين است که «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» يعني غيظ و خشم خودشان را فرو مي خورند. البته بعضي از اين هم بالاترند يعني اصلا غضب نمي کنند مگر براي خدا، هيچ وقت نفسشان براي غير خدا تحريک نمي شود.

از جمله اميرالمومنين که همه دنيا و ما سوي الله اصلا او را تحريک نمي کند و براي غير خداي متعال خشم و غضب نمي کند ولي از متقين که شيعيان امير المومنين هستند اين توقع مي رود که اگر براي غير خدا غيظ و غضب کردند آن را فرو بخورند و اعمال نکنند.

حضرت به عثمان بن حنيف مي نويسند که هر کسي امامي دارد که از نور او استفاده مي کند. «وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَي مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ. أَلاَ وَإِنَّکُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَي ذلِکَ، وَلکِنْ أَعِينُوني بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَعِفَّهٍ وَسَدَادٍ»(۱) يعني امام شما از همه دنيا شما به دو لباس کهنه و از همه خوردني هاي دنيا به دو قرص نان يک صبح يکي شام اکتفا کرده است ـ در حالي که اگر بخواهم از گندم و عسل مصفا مي توانم بخورم و مي توانم بهترين لباس ها از حرير بپوشم ولي اين که اين کار را نمي کنم از باب اين است که مبادا من سير بخورم و يک گرسنه اي در اطراف دنيا نتواند شکم خود را سير کند و سر گرسنه زمين بگذارد ـ بعد فرمود: شما توان اين را نداريد که مثل من باشيد ولي با ورع و تلاش و توانايي و سدادتان مرا تقويت کنيد. کمک خواستن حضرت از ما به اين معناست که حضرت مي خواهد ما را کمک و شفاعت کند لذا مي فرمايد شما با اين صفات مرا کمک کنيد تا بتوانم شما را شفاعت کنم.

حضرت در يک مقامي هستند که اصلا براي غير از خدا غضب نمي کنند اين هم که در داستان عمر بن عبدود آمده ما نمي فهميم که قصه اش چي بود که وقتي در جنگ خندق حضرت بر او غلبه پيدا کرد او آب دهان به صورت مبارک حضرت انداخت که حضرت از روي سينه او بلند شدند و دوري زدند و دوباره روي سينه او نشستند. نقل شده است که حضرت نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود «برز الاسلام کله علي الکفر کله» يعني تمام اسلام در مقابل تمام کفر ايستاد. حضرت چنين هستند که اگر شيطان همه دنيا را به حرکت در بياورد که غضبش را تحريک کند نمي تواند، مومن بايد اين طوري باشد که لااقل اگر غيظ و غضب کرد آن را فرو بخورد و اعمال نکند.

در روايت هست خداوند اين جرعه را خيلي دوست دارد؛ اين که انسان غضب خودش را فرو بخورد. حال اگر مومني در حالت غضب عمل کرد او ديگر نمي تواند عادلانه رفتار کند ولو حق هم با او باشد لذا اول کظم غيظ کند و بعد اگر حق با او بود دو کار را مي تواند انجام دهد: يکي اين که عادلانه اين حق را اعمال کند مثلا دوست، همسايه، همسر و يا فرزند کاري کرده که از عدل خارج شده است در اين جا بعد از فرو بردن خشم، حق دارد عادلانه مجازات کند و کظم غيظ شرط عدالت است.

 

عفو در موارد حق الناس

اما صفت ديگر متقين اين است که «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» يعني عموم مردم را عفو مي کنند و اين عفو در جايي است که حق با آن ها است و اگر حق نداشتند که عفو معنا نداشت. شيعيان اميرالمومنين آنجايي هم که ديگران به حق آنها تعدي کرده اند عفو مي کنند. البته عفو نبايد در حقوق الهي باشد بلکه اتفاقا آنجايي که به حقوق الهي تعدي مي شود متقين بايد اعمال غضب کنند و حق ندارند عفو کنند. آنجايي که مربوط به شما است مثلا پدر، مادر، همسر يا فرزند و… به حريم شما تجاوز کرده است شما بايد انتقام بگيريد؟ فرمود: نه! بايد عفو کنيد. براي عفو لازم نيست رحم يا همسايه باشد بلکه از عموم مردم هم بايد عفو نمود. لذا اينکه فرد بگويد: حق با من است! معني ندارد زيرا اصلا عفو براي جايي که حق داري معنا پيدا مي کند. خداي متعال آنجايي که حق با توست انتظار عفو دارد. مي گويد: آقا بدي کرده! خب آنجايي که بدي کرده خدا انتظار بخشش دارد والا اگر حق با شما نباشد که ديگر نياز به عفو نيست.

 

احسان و نيکي به طرف مقابل بعد از کظم غيظ و عفو

بعد فرمود «وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» يعني خداي متعال محسنين را دوست مي دارد. براي دوستان خدا محبت او مهم تر از آن جنت سماوات و ارض است. بعضي اين طور فهميده اند که اين آيه به کنايه بيان مي کند که متقين علاوه بر اين که کظم غيظ و عفو مي کنند، آنجايي که حق با آن ها بوده و ديگري بدي کرده نه فقط عفو مي کنند بلکه به طرف مقابل احسان هم مي کنند.

اين نيکي کردن يک معناي ظاهري دارد يعني اگر رفيق، همسر، رحم، دوست يا همکار من به من ظلم کرده من به جاي اينکه انتقام بگيرم عفو مي کنم و بعد هم در حقش نيکي مي کنم که البته اين کار سختي است. يکي از دشوارترين کارهايي که در روايات بر آن تاکيد شده همين است که «الاحسان الي من أساء اليک»(۲) يعني آن کسي که در حق تو بدي کرده تو در حقش احسان کن. طرف مي گويد: خب مستحق نيست. بله مگر ما مستحق اين همه فيض خداي متعال هستيم؟ اگر خداي متعال بخواهد با عدلش با ما رفتار کند که نبايد چيزي به ما بدهد، بايد محروم مطلق باشيم. اما خدا در مقابل بدي هاي ما خوبي مي کند. در دعاي ابوحمزه مي فرمايد: «خَيْرُكَ إِلَيْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَيْكَ صَاعِدٌ وَ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ مَلَكٌ كَرِيمُ يَأْتِيكَ عَنَّا بِعَمَلٍ قَبِيحٍ فَلَا يَمْنَعُكَ ذَلِكَ أَنْ تَحُوطَنَا بِنِعَمِكَ وَ تَتَفَضَّلَ عَلَيْنَا بِآلَائِك »(۳) يعني خدايا آنچه از طرف تو بر ما فرو مي ريزد خير توست و آنچه از طرف ما به طرف تو بالا مي آيد بدي است و اين طور بوده و اين طور هم خواهد بود، تو ملک کريمي را موکل کرده بودي که مراقب اعمال من باشد و آن ها را ثبت کند. احسان و نگاه محبت آميزي کردم، درهمي در راه تو دادم و نفسي براي تو کشيدم اين ها گم نشود و او ثبت کند، تو موجود کريمي را گذاشته اي که با کرامت هم برخورد مي کند.

لذا در روايت داريم فرمود: ملکي که موکل محسنات شماست همين که نيت مي کنيد، مي نويسد. کريم يعني نمي گويد حالا نيت کرده ولي عمل که نکرده پس ننويسم مثلا نيت نماز شب کرده ببينيم نماز شب را مي خواند يا نه؟ اگر واقعا سر شب که مي خواهد بخوابد نيت کند نه هوس، که نماز شب بخواند ثوابش را مي نويسند؛ اگر بلند شد مضاعف مي نويسند و اگر بلند نشد همان ثواب را پاک نمي کنند چون مصمم بود ولي خواب ماند، اين مي شود ملک کريم.

حتي در روايت دارد ملکي که موکل بدي هاست همين که شخص نيت مي کند ميخواهد، بنويسد اما ملک کريم به او مي گويد ننويس شايد گناه نکرد. حتي وقتي گناه هم مي کنيم باز هم به او مي گويد تا هفت ساعت ننويس شايد توبه کند و بعد از آن ثبت مي کند و نامه عمل آلوده مي شود والا اگر تا هفت ساعت کسي توبه کند نامه عملش پاک مي شود.

ملک کريم که موکل ماست و بنابر روايتي فرمانده آن ملک ديگر هم هست وقتي سراغ تو مي آيد، نامه عملي مي آورد که قبيح است و هيچ حسنه اي در آن نيست، نيت خوبي هم نکرده است. اين مانع تو نمي شود که ما را در احاطه نعمت هاي خودت قرار بدهي و از عدل بگذري، اگر بخواهي به عدل عمل کني چون که بدي آمده بايد مجازات کني. با آلاء و نعمت هاي خودت به ما تفضل کن. وقتي خداي متعال اين چنين است، دوست دارد ما هم اين گونه باشيم يعني اگر کسي بدي کرد عفو کنيم و بعد هم احسان کنيم.

 

معناي دوم براي مقام احسان بعد از بخشش ها

يک معناي لطيف تري هم دارد و آن عبارتست از اين که اگر کسي به شما بدي کرد مثلا فرزندي که در خانه نافرماني مي کند يا دوستي که وقتي با شما برخورد مي کند حرف ناروايي مي زد و به شما غضب مي کند لابد بيماري و عيب روحي دارد چون اگر آدم سالم باشد که بيخودي به ديگران متعرض نمي شود، در اين جا شما احسان کنيد و کاري کنيد که عيبش رفع بشود. يعني عفو اين است که وقتي به شما چيزي گفت سرتان را زير بيندازيد و برويد ولي احسان اين است که به او بگويي آقا چه گرفتاري داري؟ آن را حل کنيد نه فقط گرفتاري ظاهري بلکه گرفتاري باطني او را هم حل کنيد.

در مورد يکي از مراجع بزرگ نجف نقل شده که شخصي آمده بود چيزي مي خواست خب او هم چون سهم امام و بيت المال بود و پول خودش نبود و همين طوري نمي توانست بدهد و بايد برايش واضح مي شد که شخص نيازمند است. اين بنده خدا هرچه گفت ايشان گفتند چشم حالا نيست. تا اين که اهانت تندي به ايشان کردند و ايشان بلافاصله گفت: به او بدهيد. گفتند: چرا؟ گفت: چون برايم اطمينان حاصل شد که نيازمند است، اگر نيازمند نبود اين گونه متعرض نمي شد.

اين نمونه اي از «الاحسان الي من اساء اليک» مي شود. احسان اين است که طوري تدبير کنيم که عيب او رفع بشود زيرا او مومن است و نبايد با عيب از دنيا برود. اين که شخصي بيخودي پشت سر مومن غيبت مي کند و وقتي به شما رسيد غيبت کرده، شما نگو او غيبت کرده من هم يک غيبت عليه او مي کنم، معصيت که مجوز معصيت نيست. در اين جا کظم غيظ کن، عفو کن و بعد هم احسان کن يعني کاري کن که عيب او مترفع بشود و پشت سر اين و آن غيبت نکند.

 

دفع خطر به بهترين وجه؛ نمونه اي از احسان

در همين راستا در قرآن مي فرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»(فصلت/۳۴) وقتي مي خواهي از خودت دفاع کني و خطر را دفع کني به بهترين وجه دفع کن اگر اين کار را کردي در اين صورت آن کسي که با هم دشمني داشتيد دوست صميمي شما مي شود. خب انسان به چند صورت مي تواند دشمن را از خودش دور کند يکي اينکه او از روي غضب به شما يک ضربه زد شما سه تا بزني چون زورت بيشتر است، او يکي زد شما ۵ تا بزني، او يک حرف زد شما ۵ تا بزني. دوم اينکه اگر او يکي گفت شما هم يکي بگويي سوم اينکه او يکي گفت شما چيزي نگويي چهارم اينکه او يکي گفت شما بگوييد من مي خواهم با اخلاقم طوري رفتار کنم که عيب او رفع بشود و ديگر نه به من متعرض شود و نه به هيچ مومني.

از امام مجتبي ع نقل شده که شخص شامي به مدينه آمد و هرچه از دهانش بيرون آمد به امام ع گفت. اصحاب خواستند متعرض شوند که امام فرمود با او کاري نداشته باشيد. بعد امام به او گفت: چه شده؟ اينجا تنهايي، مسافري؟ حضرت اين گونه با او صحبت کرد بعد از اين شخص شامي گفت: تا به حال احدي را مثل امام دشمن نمي دانستم و اکنون هيچ کس را به اندازه ايشان دوست نمي دارم. علت رفتار او تبليغ غلط دشمنان از اهل بيت در شام بود به طوري که وقتي حضرت علي ع در محراب شهيد شدند آن ها گفتند مگر حضرت نماز هم مي خواندند.

در اين جا امام خطر او را به بهترين وجه از خودشان دفع کردند. حال اگر آدم اين گونه خطر را از خودش دفع کند که دشمن را دوست کند بهتر است يا اين که او دشمن بماند و فقط الان خطرش را با قدرت دفع کند و او کمين کند تا ضربه ديگري بزند؟ حتما دومي بهتر است. بعد قرآن ادامه مي دهد که: «وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»(فصلت/۳۵) اين کار همه نيست فقط آنهايي که صابر و صاحب حظ عظيم هستند، مي توانند اين طوري خطر و بدي ها را از خودشان دفع کنند که دشمن آن ها دوست صميمي شود.

پس در اين آيات نوراني خداي متعال مي فرمايد متقين اين گونه هستند و بهشت برايشان مهيا شده است. بهشت با آن وسعت مغفرت الهي که انسان را از کرده هايش پاک مي کند. و البته اينها براي کساني که اهل انفاق در سختي و راحتي هستند و اهل کظم غيظ هستند و اهل عفو هستند و اهل احسان هستند آماده شده است. و اين احسان هم از همه آنها مهمتر است که «و اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» يعني اينها را خدا دوست مي دارد. اين محبت از آن جنت سماوات و ارض براي دوستان خداوند مهمتر است. يعني به مقامي مي رسند که خدا دوستشان مي دارد. «السلام عليک يا اباعبدالله»

 

    پي نوشت ها:
  • (۱) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: ۴۱۷
  • (۲) الكافي (ط – الإسلامية)، ج ۲، ص: ۱۰۷
  • (۳) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص: ۵۸۶
 

جدیدترین ها در این موضوع

No image

آفرينش اهل بيت (ع) در نهج البلاغه

يكى از پژوهش گران سنّى، نيكو و دادگرانه سخن گفته، آن جا كه گويد:هر كس يكى از اصحاب پيامبر را بر ديگر اصحاب برترى دهد، منظور او به يقين برترى دادن بر على نيست؛ زيرا على از اهل بيت پيامبر است.پس برترين آفريدگان بعد از حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله خاندان او هستند، و اين، همان واقعيّت و حقيقت است؛ زيرا آنان مانند پيامبر بر تمامى پيامبران الاهى برترى جستند و آنان مهتر آفريدگان در آفرينش، اخلاق و كمالات هستند.
 نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

احتمالا بتوان از این سخن دردمندانه این نکته را به دست آورد که اهمیت امامت فقط در مدیریت جامعه نیست بلکه در مقام فهم دین نیز بسیار حائز اهمیت است که البته طبق دلایل بسیار متقن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از علمی خدایی بهره مند هستند کما اینکه این مساله را می توان از این سخن حضرت نیز به دست آورد ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلیهم بامر الله فیه سزاوارترین مردم به امر حکمرانی تواناترین آنها در این امر و عالمترین آنها به دستور خداوند در مورد حکمرانی است.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

از موضوعات اساسى و مباحث حياتى نهج البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته اند:اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده اند؛ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته اند.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.

پر بازدیدترین ها

 دیدگاه نهج البلاغه درباره «حکومت و حکومت داری و رهبری »

دیدگاه نهج البلاغه درباره «حکومت و حکومت داری و رهبری »

کتاب شریف نهج البلاغه با 239 خطبه، 79 نامه و 472 حکمت و موعظه پس از قرآن مجید و در کنار احادیث شریف، کتاب دنیا و آخرت است؛ کتابی است که به شؤونات مختلف دنیوی و اخروی انسانها از جمله مبحث: «حکومت اسلامی، آیین زمامداری، رهبری، و ویژگی های حاکم اسلامی » نیک پرداخته است که امید است مجموعه مقالات این شماره برای علاقه مندان به این مبحث مهم، قابل توجه و سودمند باشد .
 نهج البلاغه بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت ʂ)

نهج البلاغه بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت (2)

هر یک از این دو امتیاز به تنهایی کافی است که به کلمات علی (ع) ارزش فراوان بدهد، ولی توأم شدن این دو با یکدیگر، یعنی این که سخنی در مسیرها و میدان های مختلف و احیاناً متضاد رفته و در عین حال کمال فصاحت و بلاغت را در همه ی آنها حفظ کرده باشد، سخن علی(ع) را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن علی (ع) در حد وسط کلام مخلوق و کلام خالق قرار گرفته است
 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʄ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(4)

هان ای فیلسوفان و حکمت آموزان، بیایید و در جملات خطبه ی اول این کتاب به تحقیق بنشینند و افکار بلند پایه ی خود را به کار گیرند و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این یک جمله کوتاه را به تفسیر بپردازند و بخواهند به حق وجدان خود را برای درک واقعی آن ارضا کنند به شرط آن که بیاناتی که در این میدان تاخت و تار شده است آنان را فریب ندهد.
 اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

نهج البلاغه فرهنگ نامه ای است بی مانند که متونش با یک دیگر همگون و همخوان اندو این مساله نشان از جریانات علمی، دانش های دینی و دنیایی این کتاب بزرگ دارد. مهم تر آن که چهره حقیقی، جایگاه و منزلت اهل بیت علیهم السلام را آن گونه که خدا و رسول خواسته است، می نمایاند و با بیش از ده ها عبارت، با صراحت و دلالتی روشن، موقعیت تاریخی امت و نقش آنان را در آینده نشان می دهد.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.
Powered by TayaCMS