حکمت 263 نهج البلاغه : روش صحيح قضاوت

حکمت 263 نهج البلاغه : روش صحيح قضاوت

متن اصلی حکمت 263 نهج البلاغه

موضوع حکمت 263 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 263 نهج البلاغه

263 رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الْآخَرُ مِنْ عُرْضِ النَّاسِ«» فَقَالَ عليه السلام أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَيْهِ مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ فَقَطَعَ يَدَهُ

موضوع حکمت 263 نهج البلاغه

روش صحيح قضاوت

(قضايى)

ترجمه مرحوم فیض

263- روايت شده كه دو مرد را نزد امام عليه السّلام آوردند كه از مال خدا (بيت المال) دزدى كرده بودند يكى از آنها بنده و غلام و مال بيت المال بود، و ديگرى غلام يكى از مردم، پس آن حضرت (در باره اينكه چه كسيرا كه از بيت المال دزدى كند بايد دست بريد) فرمود: 1- امّا بر اين غلام كه از آن بيت المال است حدّى نيست (دستش را نبايد بريد، زيرا) برخى از بيت المال برخى ديگر را خورده (و اگر دستش بريده شود زيان افزون گردد، چنانكه محقّق حلّى «رحمه اللّه» در كتاب شرائع الإسلام فرموده) و امّا بر ديگرى حدّ جارى است، پس دست او را بريد (ابن ميثم «عليه الرّحمة» در اينجا مى نويسد: باين جهت دست او را بريده كه از بيت المال كه در بسته بوده دزدى كرده و دزدى او بحدّ نصاب يعنى بمقدار چهار يك درهم طلا بوده كه دست بريدن واجب گشته و او را از بيت المال نصيب و بهره اى هم نبوده، و اگر بهره اى داشت و دزديش بيش از بهره اش باشد و افزونى آن بمقدار نصاب رسد دست او بريده ميشود، و اگر دزديش بيش از بهره اش نباشد دست او بريده نمى شود).

( . ترجمه وشرح نهج البلاغه(فیض الاسلام)، ج 6 ، صفحه ی 1219)

ترجمه مرحوم شهیدی

271 [و روايت شده است كه دو مرد را نزد او آوردند كه از مال خدا دزدى كرده بودند: يكى از آن دو بنده بود از بيت المال مسلمانان، و ديگرى در ملك مردمان. فرمود:] امّا آن يكى از مال خداست و حدّى بر او نيست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده، و امّا ديگرى بر او حدّ جارى است و دست او را بريد.

( . ترجمه نهج البلاغه شهیدی، ص 411)

شرح ابن میثم

255- و روى انّه عليه السّلام رفع إليه رجلان سرقا من مال اللّه: أحدهما عبد من مال اللّه، و الآخر من عرض الناس فقال عليه السّلام: أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَيْهِ- مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً- وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ

المعنى

عرض الناس سايرهم و عامّتهم. و احتجّ للعبد بضمير صغراه قوله: فهو مال اللّه أكل بعضه بعضا. و تقدير كبراه: و كلّما كان كذلك فلا قطع عليه. و أمّا المقطوع فإنّه قد كان سرق نصابا من مال الغنيمة من حرز و لم يكن له نصيب منها، و أمّا إن كان له نصيب فإن كان المسروق فوق نصيبه نصابا قطع و إلّا فلا.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 381 و 382)

ترجمه شرح ابن میثم

255- نقل كرده اند كه دو نفر را خدمت امام (ع) آوردند كه از بيت المال دزدى كرده بودند،

يكى از آنها برده اى بود كه متعلق به خود بيت المال بود، و ديگرى برده كسى بود، امام (ع) فرمود: أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَيْهِ- مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً- وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ

ترجمه

«امّا اين غلامى كه متعلق به بيت المال است حدّى ندارد، در حقيقت بخشى از بيت المال بخشى از مال خدا را خورده است، و امّا بر آن ديگرى بايد حدّ جارى كرد، و دست او را قطع كردند.»

شرح عرض النّاس

يعنى: ساير مردم. و امام (ع) به قياس مضمرى استدلال كرده است كه صغراى آن عبارت است از: پس آن مال خداست كه جزئى جزء ديگر را خورده است. و كبراى مقدّر آن چنين است: و هر كه اين طور باشد، دست بريدن ندارد. و امّا آن كه دستش را بريدند، مقدار نصاب از مال غنيمت را كه بايد نگهدارى مى شد، دزديده بود كه هيچ حقى هم در آن نداشت، و امّا اگر سهمى داشت، اگر مقدار دزدى شده بيش از سهم او، و در حدّ نصاب بود، دستش بريده مى شد، اگر نه، دست بريده نمى شد.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 647)

شرح مرحوم مغنیه

271- (و روي أنّه عليه السّلام) رفع إليه رجلان سرقا من مال اللّه فقال: أحدهما عبد من مال اللّه، و الآخر من عروض النّاس. أمّا هذا فهو من مال اللّه و لا حدّ عليه. مال اللّه أكل بعضه بعضا، و أمّا الآخر فعليه الحدّ فقطع يده.

المعنى

(أحدهما عبد من مال اللّه) أي غير مملوك لأحد من الناس، بل هو جزء من بيت مال المسلمين (و الآخر من عروض الناس) أي ملك لأحد الناس تماما كمتاعه و سلعته، و الأول لا يحد، لأنه كما قال الإمام: (مال اللّه أكل بعضه بعضا) أما الثاني فيحد بالشروط التي ذكرها الفقهاء من وجود المال المسروق في حرز، و السارق غير جائع و لا مضطر، و لا هو شريك في المال أو شريك و أخذ أكثر من سهمه، و أن يبلغ النصاب، و هو ما يساوي ربع دينار.

و لا جدوى اليوم من هذا البحث و الكلام حيث لا عبيد و لا إماء بالمعنى المعروف عند الفقهاء.. و أيضا لا أحرار صدق عند اللقاء.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج 4، ص 381 و 382)

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

(260) و روى أنّه عليه السّلام رفع إليه رجلان سرقا من مال اللَّه: أحدهما عبد من مال اللَّه، و الاخر من عرض الناس، فقال: أمّا هذا [أحدهما] فهو من مال اللَّه و لا حدّ عليه، مال اللَّه أكل بعضه بعضا، و أمّا الاخر فعليه الحدّ [الشّديد]، فقطع يده.

المعنى

قال الشارح المعتزلي: هذا مذهب الشّيعة إنّ عبد المغنم إذا سرق من المغنم لم يقطع، و أما العبد الغريب إذا سرق من المغنم فانّه يقطع إذا كان ما سرقه زائدا عمّا يستحقّه من الغنيمة بمقدار النصاب الّذي يجب فيه القطع، و هو ربع دينار، و كذلك الحرّ إذا سرق من المغنم حكمه هذا الحكم بعينه، فوجب أن يحمل كلام أمير المؤمنين على أنّ العبد المقطوع قد كان سرق من المغنم ما هو أزيد من حقّه من الغنيمة بمقدار النّصاب المذكور أو أكثر فأمّا الفقهاء «اى العامة» فانهم لا يوجبون القطع- إلخ. اقول: ليس في العبارة الواردة في الرواية أنّ الرّجل الاخر كان عبدا كما ذكره، و ظاهره الاطلاق، و العجب منه حيث نقل كلام فقهائه مخالفا لنصّ كلام أمير المؤمنين عليه السّلام.

الترجمة

روايت شده است كه دو مرد را حضورش آوردند كه از مال اللَّه دزديده بودند يكي از آن دو بنده اى بود از همان مال اللَّه، و ديگري از سائر مردم بود، فرمود: اين بنده كه خود از مال اللَّه است حدّى بر او نيست، برخي مال اللَّه برخ ديگر را خورده و برده، و أمّا آن ديگرى سزايش حدّ است و دست او را بجرم دزدى ببريد.

( . منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 21، ص 359 و 360)

شرح لاهیجی

(306) و روى انّه (- ع- ) رفع اليه رجلان سرقا من مال اللّه احدهما عبد من مال اللّه و الاخر من عرض النّاس و قال (- ع- ) امّا هذا فهو من مال اللّه فلا حدّ عليه اكل بعضه بعضا و امّا الأخر فعليه الحدّ فقطع يده يعنى و مرويست كه عرض شد بخدمت او (- ع- ) كه دو مردند دزدى كرده اند از مال خدا كه مال غنيمت باشد يكى از انها بنده است از جمله اسيران مال غنيمت و يكى از عوام مردمانست پس گفت (- ع- ) كه امّا آن يكى كه بنده است پس او از مال خداء و از اسيران مال غنيمت است پس حدى بر او نيست خورده است بعضى از مال خدا بعضى ديگر از مال خدا را و امّا ان يكى ديگر كه از عوام مردمانست پس بر او است حدّ دزدى و امر كرد ببريدن دست او

( . شرح نهج البلاغه نواب لاهیجی، ص 317)

شرح ابن ابی الحدید

277 رُوِيَ: أَنَّهُ رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلَانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ- أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ- وَ الآْخَرُ مِنْ عُرْضِ النَّاسِ- فَقَالَ أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَلَا حَدَّ عَلَيْهِ- مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً- وَ أَمَّا الآْخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ فَقَطَعَ يَدَهُ هذا مذهب الشيعة- أن عبد المغنم إذا سرق من المغنم لم يقطع- فأما العبد الغريب إذا سرق من المغنم فإنه يقطع- إذا كان ما سرقه زائدا عما يستحقه من الغنيمة- بمقدار النصاب الذي يجب فيه القطع و هو ربع دينار- و كذلك الحر إذا سرق من المغنم- حكمه هذا الحكم بعينه- فوجب أن يحمل كلام أمير المؤمنين- على أن العبد المقطوع قد كان سرق من المغنم- ما هو أزيد من حقه من الغنيمة- بمقدار النصاب المذكور أو أكثر- . فأما الفقهاء فإنهم لا يوجبون القطع- على من سرق من مال الغنيمة قبل قسمتها- سواء كان ما سرقه أكثر من حقه أو لم يكن- لأن مخالطة حقه و ممازجته للمسروق- شبهة في الجملة تمنع من وجوب القطع- هذا إن كان له حق في الغنيمة- بأن يكون شهد القتال بإذن سيده- فإن لم يكن ذلك و كان لسيده فيها حق لم يقطع أيضا- لأن حصة سيده المشاعة شبهة تمنع من قطعه- فإن لم يشهد القتال و لا شهده سيده- و سرق من الغنيمة قبل القسمة ما يجب في مثله القطع- وجب عليه القطع

( . شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) ج 19، ص 160)

شرح نهج البلاغه منظوم

[262] و روى أنّه عليه السّلام رفع إليه رجلان سرقا من مال اللّه: أحدهما عبد من مّال اللّه، و الاخر من عرض النّاس، فقال: أمّا هذا فهو من مال اللّه و لا حدّ عليه، و مال اللّه أكل بعضه بعضا، و أمّا الآخر فعليه الحدّ، فقطع يده.

ترجمه

گفته اند: دو تن يكى غلام بيت المال، و ديگرى غلام مردم آزاد از بيت المال چيزى دزديده و آن دو را نزد حضرت عليه السّلام آوردند، حضرت فرمودند: غلامى كه از بيت المال است حدّى بروتى نيست (و بريدن دستش جايز نباشد) چون برخى از مال خدا برخى ديگر را خورده است، امّا بر ديگرى بايستى حدّ زد آن گاه دست او را بريد (اين شخص دوّم اگر در بيت المال حقّى داشت و بهمان اندازه حقش دزدى كرده بود، يا اين كه آقا و مولايش در جنگ حاضر شده و به بيت المال حقّى پيدا كرده بود و بهمان اندازه مال دزديده بود، البتّه دستش بريده نمى شد، لكن چون نه خودش، و نه آقايش بر بيت المال حقّى پيدا نكرده بودند، و بيش از حدّ نصاب يعنى يك ربع درهم از طلا دزدى كرده است لذا حدّ شرعى بر وى واجب گشته و بريدن دستش فرمان راندند).

نظم

  • دو تن بر جهل و نادانى فزودندز بيت المال مالى را ربودند
  • به بيت المال يك از بندگان بوديكى ديگر غلام مردمان بود
  • شبانگاهان مگر از پشت درهاز مال حق بدزديدند زرها
  • بياوردندشان در نزد حضرتكه تا جارى كند حدشان ز سرقت
  • غلاميكه خود از مال خدا بودرهائىّ و را دستور فرمود
  • از آن رو كه گر او مال خدا بردهمان مال خدا مال خدا خورد
  • و ليك آن كو غلام ديگران بودبحق حق تجاوز زو عيان بود
  • براى دزدى و آن كار پستشبگفتا تا كه ببريدند دستش
  • كه تا كس اين هوس در دل نياردگرامى حدّ اسلامى شمارد

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج 10، صفحه ی 50 - 52)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

 

جدیدترین ها در این موضوع

No image

آفرينش اهل بيت (ع) در نهج البلاغه

يكى از پژوهش گران سنّى، نيكو و دادگرانه سخن گفته، آن جا كه گويد:هر كس يكى از اصحاب پيامبر را بر ديگر اصحاب برترى دهد، منظور او به يقين برترى دادن بر على نيست؛ زيرا على از اهل بيت پيامبر است.پس برترين آفريدگان بعد از حضرت محمّد صلى اللّه عليه و آله خاندان او هستند، و اين، همان واقعيّت و حقيقت است؛ زيرا آنان مانند پيامبر بر تمامى پيامبران الاهى برترى جستند و آنان مهتر آفريدگان در آفرينش، اخلاق و كمالات هستند.
 نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

نگاهی به مسأله حساس امامت در نهج البلاغه

احتمالا بتوان از این سخن دردمندانه این نکته را به دست آورد که اهمیت امامت فقط در مدیریت جامعه نیست بلکه در مقام فهم دین نیز بسیار حائز اهمیت است که البته طبق دلایل بسیار متقن ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از علمی خدایی بهره مند هستند کما اینکه این مساله را می توان از این سخن حضرت نیز به دست آورد ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلیهم بامر الله فیه سزاوارترین مردم به امر حکمرانی تواناترین آنها در این امر و عالمترین آنها به دستور خداوند در مورد حکمرانی است.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

از موضوعات اساسى و مباحث حياتى نهج البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته اند:اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده اند؛ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته اند.
 امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

امامت به مفهوم حجت در نهج البلاغه

اين جمله ها هر چند نامى ولو به طور اشاره از اهل بيت برده نشده است، اما با توجه به جمله هاى مشابهى که در نهج البلاغه درباره اهل بيت آمده است، يقين پيدا مى شود که مقصود، ائمه اهل بيت مى باشند. از مجموع آنچه در اين گفتار از نهج البلاغه نقل کرديم معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مساله خلافت و زعامت امور مسلمين در مسائل سياسى، مساله امامت به مفهوم خاصى که شيعه تحت عنوان " حجت " قائل است عنوان شده و به نحو بليغ و رسائى بيان شده است.

پر بازدیدترین ها

 اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه

نهج البلاغه فرهنگ نامه ای است بی مانند که متونش با یک دیگر همگون و همخوان اندو این مساله نشان از جریانات علمی، دانش های دینی و دنیایی این کتاب بزرگ دارد. مهم تر آن که چهره حقیقی، جایگاه و منزلت اهل بیت علیهم السلام را آن گونه که خدا و رسول خواسته است، می نمایاند و با بیش از ده ها عبارت، با صراحت و دلالتی روشن، موقعیت تاریخی امت و نقش آنان را در آینده نشان می دهد.
 رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

رهبرى صالح از ديدگاه نهج البلاغه

از موضوعات اساسى و مباحث حياتى نهج البلاغه - كه جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى گردد - مساله امامت و رهبرى است . على (ع) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خويش در نهج البلاغه به بيان ابعاد مختلف اين مساله پرداخته اند:اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده اند؛ثانيا: در ارتباط با همين لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پيشوايى صالح و حق، و نيز به رهبرى ناشايسته و ناحق پرداخته اند.
 امامت از ديدگاه نهج البلاغه

امامت از ديدگاه نهج البلاغه

اختلاف مذهبي بين مسلمين سه ريشه اصلي دارد. نخستين اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اسلام، مسلمانان را به دو دسته شيعه و سني تقسيم کرد.دومين اختلاف مسلمين در اصول دين و مسائل اعتقادي است که سبب پيدايش مکاتب مختلف کلامي گرديد که مهمترين آن ها اشاعره، معتزله، مرجئه و شيعه است. سومين اختلاف در احکام و فروغ دين است که در نتيجه آن مذاهب مختلف فقهي مانند شافعي، حنبلي، مالکي، حنفي و جعفري پديدار شد.
 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʃ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(3)

اویس کریم؛ در کتاب المعجم الموضوعی لنهج البلاغه، با انتقاد از باب بندی های گذشته و ناقص دانستن آنها، مباحث نهج البلاغه را در 22 باب تقسیم نموده و هر یک چندین فصل دارد و هر فصلی دارای موضوعاتی است که مجموعاً 604 موضوع می شود. عناوین باب های آن چنین است: 1) العقل و العلم؛ 2) الاسلام و الایمان و الیقین و الشرک و الشک؛
 نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایتʆ)

نهج البلاغه، بزرگ ترین سند ماندگاری امامت و ولایت(6)

به مالک اشتر می نویسد:« و ایاک و الاستثمار بما الناس فیه اسوه» (نهج البلاغه، نامه ی 53)؛ مبادا هرگز در آن چه که با مردم مساوی هستی امتیاز خواهی! از اموری که بر همه روشن است غفلت کنی.
Powered by TayaCMS